
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
-
سایت قرآنی تنـــــزیل
-
سایت مقام معظم رهبری
-
سایت آیت الله مکارم شیرازی
-
سایت آیت الله نوری همدانی
-
سایت آیت الله فاضل لنکرانی
-
سایت آیت الله سیستانی

کرامت ها، صفات اخلاقی و رفتاری امام حسن مجتبی علیهالسلام
زهد و پارسایی آن حضرت و شباهتش به رسول خدا : مرحوم شیخ صدوق در کتاب امالی به سند خود از امام صادق علیهالسلام روایت کرده که آن حضرت فرمود: حسن بن علی علیهالسلام عابدترین مردم زمان خود و زاهدترین آنها و برترین آنها بود، و چنان بود که وقتی حج به جای میآورد، پیاده به حج میرفت و گاهی نیز پای برهنه راه میرفت. و چنان بود که وقتی یاد مرگ میکرد میگریست، و چون یاد قبر میکرد میگریست، و چون از قیامت و بعث و نشور یاد میکرد میگریست، و چون متذکر عبور و گذشت از صراط-در قیامت-میشد میگریست. و هر گاه به یاد توقف در پیشگاه خدای تعالی در محشر میافتاد، فریادی میزد و روی زمین میافتاد... و چون به نماز میایستاد بندهای بدنش میلرزید، و چون نام بهشت و جهنم نزد او برده میشد مضطرب و نگران میشد و از خدای تعالی رسیدن به بهشت و دوری از جهنم را درخواست میکرد...و هر گاه در وقت خواندن قرآن به جمله «یا ایها الذین آمنوا» میرسید میگفت: «لبیک اللهم لبیک »... قَالَ الصَّادِقُ علیهالسلام حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ أَبِيهِ علیهالسلام أَنَّ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ علیهالسلام كَانَ أَعْبَدَ النَّاسِ فِي زَمَانِهِ وَ أَزْهَدَهُمْ وَ أَفْضَلَهُمْ وَ كَانَ إِذَا حَجَّ حَجَّ مَاشِياً وَ رُبَّمَا مَشَى حَافِياً وَ كَانَ إِذَا ذَكَرَ الْمَوْتَ بَكَى وَ إِذَا ذَكَرَ الْقَبْرَ بَكَى وَ إِذَا ذَكَرَ الْبَعْثَ وَ النُّشُورَ بَكَى وَ إِذَا ذَكَرَ الْمَمَرَّ عَلَى الصِّرَاطِ بَكَى وَ إِذَا ذَكَرَ الْعَرْضَ عَلَى اللَّهِ تَعَالَى ذِكْرُهُ شَهَقَ شَهْقَةً يُغْشَى عَلَيْهِ مِنْهَا وَ كَانَ إِذَا قَامَ فِي صَلَاتِهِ تَرْتَعِدُ فَرَائِصُهُ بَيْنَ يَدَيْ رَبِّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ كَانَ إِذَا ذَكَرَ الْجَنَّةَ وَ النَّارَ اضْطَرَبَ اضْطِرَابَ السَّلِيمِ وَ يَسْأَلُ اللَّهَ الْجَنَّةَ وَ يَعُوذُ بِهِ مِنَ النَّارِ وَ كَانَ ع لَا يَقْرَأُ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِلَّا قَالَ لَبَّيْكَ اللَّهُمَ لَبَّيْك و پیوسته در هر حالی که کسی آن حضرت را میدید به ذکر خدا مشغول بود، و از همه مردم راستگوتر، و در نطق و بیان از همه کس فصیح تر بود [1]... مرحوم ابن شهرآشوب و طبرسی در کتب خود از محمد بن اسحاق روایت کرده که گوید: مَا بَلَغَ أَحَدٌ مِنَ الشَّرَفِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص مَا بَلَغَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ يُبْسَطُ لَهُ عَلَى بَابِ دَارِهِ فَإِذَا خَرَجَ وَ جَلَسَ انْقَطَعَ الطَّرِيقُ فَمَا يَمُرُّ أَحَدٌ مِنْ خَلْقِ اللَّهِ إِجْلَالًا لَهُ فَإِذَا عَلِمَ قَامَ وَ دَخَلَ بَيْتَهُ فَمَرَّ النَّاس محمّد بن اسحاق گويد: پس از حضرت رسول هيچ كس بمقام و شرافت حسن ابن علي علیهالسلام نرسيد، حسن هر گاه از منزلش بيرون میشد و در جايى جلوس میکرد مردم پيرامون او اجتماع میکردند تا آنگاه كه راه ها بند میشد، پس از اين بمنزلش مراجعت میکرد و مردم پراكنده میشدند.[2] ابن شهر آشوب به نقل از فتال نیشابوری اینگونه روایت کرده که: أَنَّ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ ع كَانَ إِذَا تَوَضَّأَ ارْتَعَدَتْ مَفَاصِلُهُ وَ اصْفَرَّ لَوْنُهُ فَقِيلَ لَهُ فِي ذَلِكَ فَقَالَ حَقٌّ عَلَى كُلِّ مَنْ وَقَفَ بَيْنَ يَدَيْ رَبِّ الْعَرْشِ أَنْ يَصْفَرَّ لَوْنُهُ وَ تَرْتَعِدَ مَفَاصِلُهُ وَ كَانَ ع إِذَا بَلَغَ بَابَ الْمَسْجِدِ رَفَعَ رَأْسَهُ وَ يَقُولُ إِلَهِي ضَيْفُكَ بِبَابِكَ يَا مُحْسِنُ قَدْ أَتَاكَ الْمُسِيءُ فَتَجَاوَزْ عَنْ قَبِيحِ مَا عِنْدِي بِجَمِيلِ مَا عِنْدَكَ يَا كَرِيمُ. (حسن بن علی علیهالسلام چنان بود که چون وضو میگرفت بندهای استخوانش به هم میخورد و رنگش زرد میگشت، و چون سببش را پرسیدند فرمود: هر کس که در پیشگاه پروردگار بزرگ میایستد باید این گونه باشد که بندهایش به هم بخورد و رنگش زرد شود.و چون بر در مسجد میرسید، سرش را بلند کرده و میگفت: خدایا میهمانت بر در خانه توست، ای نیکوکار!بدکار به درب خانهات آمده، پس از زشتی هایی که نزد من است به خوبی هایی که نزد تو است درگذر، ای بزرگوار!) [3] و از کتاب فائق زمخشری روایت کرده که گوید: رسم امام حسن علیهالسلام چنان بود که چون از نماز صبح فارغ میشد با کسی سخن نمیگفت تا آفتاب طلوع کند...
پیاده به حج رفتن امام حسن مجتبی علیهالسلام : ابن شهر آشوب و دیگران از ابی نعیم در کتاب حلیة الاولیا به سندش از امام باقر علیهالسلام روایت نموده که امام مجتبی فرمود: قَالَ الْحَسَنُ إِنِّي لَأَسْتَحْيِي مِنْ رَبِّي أَنْ أَلْقَاهُ وَ لَمْ أَمْشِ إِلَى بَيْتِهِ فَمَشَى عِشْرِينَ مَرَّةً مِنَ الْمَدِينَةِ عَلَى رِجْلَيْهِ. من از خدا شرم دارم که دیدارش کنم و پیاده به خانهاش نرفته باشم. و به همین خاطر بیست بار پیاده از مدینه به حج رفت. [4] از محمد بن اسحاق روایت شده که گوید:: وَ لَقَدْ رَأَيْتُ فِي طَرِيقِ مَكَّةَ نَزَلَ عَنْ رَاحِلَتِهِ فَمَشَى فَمَا مِنْ خَلْقِ اللَّهِ أَحَدٌ إِلَّا نَزَلَ وَ مَشَى حَتَّى رَأَيْتُ سَعْدَ بْنَ أَبِي وَقَّاصٍ من در راه مكه او را ديدم در حالى كه از مركبش پائين شده و پياده راه میرفت، مردم هم از وى متابعت كرده پياده حركت میکردند، سعد بن ابى وقاص نيز در معيت وى پياده راه مي رفت.[5] حاکم نیشابوری-از دانشمندان اهل سنت-به سندخود از عبد الله بن عبید روایت کرده که گوید: لَقَدْ حَجَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍ خَمْساً وَ عِشْرِينَ حِجَّةً مَاشِياً وَ إِنَّ النَّجَائِبَ لَتُقَادُ مَعَهُ براستی که حسن بن علی علیهالسلام بیست و پنج سفر پیاده به حج رفت و مرکب های راهوار او را بدون سوار همراهش میکشیدند [6] و نظیر این روایت را بیهقی در سنن کبری و بیش از ده نفر دیگر از دانشمندان اهل سنت از عبد الله بن عبید روایت کردهاند[7]. و در این باره حدیث جالبی نیز در کتابهای کافی و خرائج و مناقب ابن شهرآشوب[8] از ابی اسامة از امام صادق از پدرانش علیهالسلام روایت شده که متضمن معجزه و کرامتی نیز از آن حضرت میباشد و آن حدیث این است که فرمود: خَرَجَ إِلَى مَكَّةَ مَاشِياً مِنَ الْمَدِينَةِ فَتَوَرَّمَتْ قَدَمَاهُ حسن بن علی علیهالسلام در یکی از این سفرها، از مکه به سوی مدینه حرکت کرد و پیاده میرفت، و در اثر همان پیاده روی، پاهای آن حضرت ورم کرد و برخی از همراهان عرض کردند: فَقِيلَ لَهُ لَوْ رَكِبْتَ لَسَكَنَ عَنْكَ هَذَا الْوَرَمُ خوب است سوار شوید تا این ورم بر طرف گردد؟ امام علیهالسلام فرمود: كَلَّا وَ لَكِنَّا إِذَا أَتَيْنَا الْمَنْزِلَ فَإِنَّهُ يَسْتَقْبِلُنَا أَسْوَدُ مَعَهُ دُهْنٌ يَصْلُحُ لِهَذَا الْوَرَمِ فَاشْتَرُوا مِنْهُ وَ لَا تُمَاكِسُوهُ: نه هرگز، ولی ما هنگامی که به منزلگاه میرسیم مرد سیاه چهرهای پیش ما خواهد آمد که با خود روغنی دارد و برای مداوای این ورم خوب است و شما آن روغن را از او بخرید و در خرید با او سختگیری نکنید(و چانه نزنید). فَقَالَ لَهُ بَعْضُ مَوَالِيهِ لَيْسَ أَمَامَنَا مَنْزِلٌ فِيهِ أَحَدٌ يَبِيعُ مِثْلَ هَذَا الدَّوَاءِ برخی از همراهان و خدمتکاران عرض کردند: سر راه ما چنین منزلی که کسی بیاید و چنین دارویی بفروشد نیست!؟ فرمود: چرا این منزل سر راه ماست. و به دنبال این گفتگو چند میل راه رفتند که مرد سیاه چهرهای پیش روی ایشان در آمد، امام حسن علیهالسلام به خدمتکار خود فرمود: این است آن مرد سیاه(که گفتم)روغن را به قیمتی که میگوید از او بگیر، و چون نزد او رفت، مرد سیاه گفت: این روغن را برای چه کسی میخواهی؟ پاسخ دادند: لِلْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ علیهالسلام برای حسن بن علی بن ابیطالب علیهالسلام ! مرد سیاه چهره گفت: انْطَلِقْ بِي إِلَيْهِ فَصَارَ الْأَسْوَدُ إِلَيْهِ مرا نزد او ببر، و چون او را نزد امام علیهالسلام بردند عرض کرد: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنِّي مَوْلَاكَ لَا آخُذُ لَهُ ثَمَناً وَ لَكِنِ ادْعُ اللَّهَ أَنْ يَرْزُقَنِي وَلَداً سَوِيّاً ذَكَراً يُحِبُّكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ فَإِنِّي خَلَّفْتُ امْرَأَتِي تَمْخَضُ ای پسر رسول خدا من از دوستان شمایم که بهایی نخواهم گرفت، ولی از خدا بخواه که مرا فرزند پسری صحیح و سالم روزی کند که شما خاندان را دوست بدارد، زیرا من که آمدم زنم در حال زاییدن بود.) امام علیهالسلام فرمود: انْطَلِقْ إِلَى مَنْزِلِكَ فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى قَدْ وَهَبَ لَكَ وَلَداً ذَكَراً سَوِيّاً به خانهات برو که خدای تعالی فرزند پسری سالم به تو خواهد داد. مرد سیاه فورا به خانهاش رفت و مشاهده کرد که خداوند پسری سالم به او عنایت کرده، و آن مرد خوشحال به نزد امام حسن علیهالسلام بازگشته و به آن حضرت دعا کرده و ولادت آن فرزند را اطلاع داد، و امام علیهالسلام نیز روغن را به پاهای خود مالید و هنوز از آن منزل نرفته بودند که ورم پاهای آنحضرت برطرف گردید. فَرَجَعَ الْأَسْوَدُ مِنْ فَوْرِهِ فَإِذَا امْرَأَتُهُ قَدْ وَلَدَتْ غُلَاماً سَوِيّاً ثُمَّ رَجَعَ الْأَسْوَدُ إِلَى الْحَسَنِ ع وَ دَعَا لَهُ بِالْخَيْرِ بِوِلَادَةِ الْغُلَامِ لَهُ وَ إِنَّ الْحَسَنَ قَدْ مَسَحَ رِجْلَيْهِ بِذَلِكَ الدُّهْنِ فَمَا قَامَ مِنْ مَوْضِعِهِ حَتَّى زَالَ الْوَرَم [9]
بخشش چند باره مال خود به فقرا و نیازمندان: در کتاب مناقب ابن شهر آشوب از ابی نعیم در کتاب حلیة الاولیا نقل شده که: أَبُو نُعَيْمٍ فِي حِلْيَةِ الْأَوْلِيَاءِ بِالْإِسْنَادِ عَنْ شِهَابِ بْنِ عَامِرٍ أَنَّ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ علیهالسلام قَاسَمَ اللَّهَ تَعَالَى مَالَهُ مَرَّتَيْنِ حَتَّى تَصَدَّقَ بِفَرْدِ نَعْلِهِ. و به سند خود از شهاب بن عامر روایت کرده که حسن بن علی علیهالسلام دو بار همه مالش را با خدا تقسیم کرده و دو نصف کرد، حتی نعلین خود را... و فِي كِتَابِهِ بِالْإِسْنَادِ عَنْ أَبِي نَجِيحٍ أَنَّ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ ع حَجَّ مَاشِياً وَ قَسَمَ مَالَهُ نِصْفَيْنِ. و در همان کتاب به سند خود از ابی نجیح روایت کرده که حسن بن علی علیهالسلام پای پیاده به حج میرفت و نیمی از مال خود را به فقرا میبخشید. و فِي كِتَابِهِ بِالْإِسْنَادِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ جُذْعَانٍ قَالَ- خَرَجَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ مِنْ مَالِهِ مَرَّتَيْنِ وَ قَاسَمَ اللَّهَ مَالَهُ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ حَتَّى إِنْ كَانَ لَيُعْطِي نَعْلًا وَ يُمْسِكُ نَعْلًا وَ يُعْطِي خُفّاً وَ يُمْسِكُ خُفّاً. و به سند خود از علی بن جذعان روایت کرده که گوید: حسن بن علی علیهالسلام دو بار همه مال خود را در راه خدا داد و سه بار هم تقسیم کرد، نصف برای خود و نصف را در راه خدا داد. ..) [10] از ابن عباس روايت شده كه گفت: وقتى معاويه ضربت خورد گفت: من هيچ تأسفى ندارم جز اينكه با پاى پياده به حج نرفتم، در صورتى كه حسن بن على علیهالسلام با پاى پياده بيست و پنج مرتبه به حج رفت، در صورتى كه اسب هاى بسيار خوبى در كاروان آن حضرت بود. وى دو مرتبه اموال خويشتن حتى نعلينهاى خود را با خدا تقسيم كرد. وَ رَوَى عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عُمَرَ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: لَمَّا أُصِيبَ مُعَاوِيَةُ قَالَ مَا آسَى عَلَى شَيْءٍ إِلَّا عَلَى أَنْ أَحُجَّ مَاشِياً وَ لَقَدْ حَجَّ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ علیهالسلام خَمْساً وَ عِشْرِينَ حِجَّةً مَاشِياً وَ إِنَّ النَّجَائِبَ لَتُقَادُ مَعَهُ وَ قَدْ قَاسَمَ اللَّهَ مَالَهُ مَرَّتَيْنِ حَتَّى أَنْ كَانَ لَيُعْطِي النَّعْلَ وَ يُمْسِكُ النَّعْلَ وَ يُعْطِي الْخُفَّ وَ يُمْسِكُ الْخُف. [11]
تواضع و فروتنی و زهد آن حضرت ابن شهرآشوب در مناقب و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه و دیگران به سند خود روایت کردهاند که: مَرَّ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ ع عَلَى فُقَرَاءَ وَ قَدْ وَضَعُوا كُسَيْرَاتٍ عَلَى الْأَرْضِ وَ هُمْ قُعُودٌ يَلْتَقِطُونَهَا وَ يَأْكُلُونَهَا فَقَالُوا لَهُ امام حسن بن علی علیهالسلام بر جمعی از فقرا یابه نقلی جمعی از کودکان عبور کرد که روی زمین نشسته و تکههای نانی در پیش روی خود گذارده و میخوردند، و چون آن حضرت را دیدند تعارف کرده گفتند: هَلُمَّ يَا ابْنَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ إِلَى الْغَدَاءِ ای پسر دختر رسول خدا بفرما!به صبحانه! فَنَزَلَ وَ قَالَ إِنَ اللَّهَ لا يُحِبُ الْمُسْتَكْبِرِينَ امام علیهالسلام پیاده شد و این آیه را خواند: براستی که خدا مستکبران را دوست نمیدارد!) وَ جَعَلَ يَأْكُلُ مَعَهُمْ حَتَّى اكْتَفَوْا وَ الزَّادُ عَلَى حَالِهِ بِبَرَكَتِهِ ثُمَّ دَعَاهُمْ إِلَى ضِيَافَتِهِ وَ أَطْعَمَهُمْ وَ كَسَاهُمْ. و سپس شروع کرد به خوردن غذای آنان و چون سیر شدند امام علیهالسلام آنها را به مهمانی خود دعوت کرد و از آنها پذیرایی و اطعام کرده و جامه نیز بر تن آنها پوشانید، ابن ابی الحدید در ادامه روایت میافزاید: و چون فراغت یافت امام فرمود: اَلفَضلُ لَهُم لانَّهُم لَم یَجِدُوا غَیرَ مَا اَطعِمُونی، وَ نَحنُ نَجِدُ اَکثَرَ مِنهُ (با همه اینها فضیلت و برتری از آنهاست، زیرا آنها بغیر از آنچه ما را بدان پذیرایی و اطعام کردند چیز دیگری نداشتند، ولی ما بیش از آنچه دادیم باز هم داریم!) [12] سیوطی در کتاب تاریخ الخلفاء روایت کرده که هنگامی امام حسن علیهالسلام در مکان نشسته بود و چون خواست از آنجا برود فقیری وارد شد، امام علیهالسلام به آن مرد فقیر خوش آمد گفته و با او ملاطفت کرد و سپس به او فرمود: إِنَّك جَلَسْتُ عَلَى حِينَ قِيَامِ مِنَّا أَفَتَأْذَن بِالِانْصِرَاف؟ ای مرد تو وقتی نشستی که ما برای رفتن برخاستیم، آیا اجازه رفتن به من میدهی؟) مرد فقیر عرض کرد: «نَعَم یَابنَ رَسُولُ الله »(آری ای پسر رسول خدا) [13] درباره زهد امام حسن همین بس که شیخ صدوق(ره) کتاب مفصل و جداگانهای در این خصوص نوشته و آن را زهد الحسن نامیده است... ابن عساکر در کتاب تاریخش از شخصی به نام مدرک بن زیاد روایت کرده که گوید: ما در باغ های ابن عباس بودیم که امام حسن و امام حسین علیهالسلام و پسران عباس وارد شدند و مقداری در آن باغ ها گردش کردند، سپس در کنار یکی از جوی های آن نشستند، آنگاه امام حسن علیهالسلام فرمود: « یَا مُدرِک هَل عِندَکَ غَذاء»؟ ای مدرک آیا غذایی داری؟ عرض کردم: آری، و به دنبال آن قرص نانی با قدری نمک و دو شاخه سبزی نزد آن حضرت بردم، و امام علیهالسلام آن را خورده و فرمود: «یَا مُدرِک مَا اَطیَبُ هَذا»؟ (ای مدرک چه غذای خوبی!) پس از آن غذایی در نهایت خوبی آوردند، و امام علیهالسلام متوجه مدرک شده و به او دستور داد غلامان را جمع کند و آن غذا را نزد آنها بگذارد. مدرک غلامان را جمع آوری کرد و آنها از آن غذا خوردند، ولی امام علیهالسلام چیزی از آن نخورد. مدرک عرض کرد: چرا از غذا نمیخورید؟ امام علیهالسلام فرمود: إِنَّ ذَاكَ الطَّعَامَ أُحِبُّ عِنْدی براستی که من همان غذا را بیشتر دوست دارم. [14]
مهربانی آن حضرت به حیوانات: علامه محمد باقر مجلسی(ره)در بحار الانوار از برخی کتابهای مناقب معتبره به سندش از مردی به نام نجیح روایت کرده که گوید: رَأَيْتُ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ علیهالسلام يَأْكُلُ وَ بَيْنَ يَدَيْهِ كَلْبٌ كُلَّمَا أَكَلَ لُقْمَةً طَرَحَ لِلْكَلْبِ مِثْلَهَا حسن بن علی علیهالسلام را دیدم که غذا میخورد و سگی نیز در پیش روی او بود که آن حضرت هر لقمهای که میخورد لقمه دیگری همانند آن را به آن سگ میداد. فَقُلْتُ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَ لَا أَرْجُمُ هَذَا الْكَلْبَ عَنْ طَعَامِكَ من که آن منظره را دیدم به آن حضرت عرض کردم: اجازه میدهی من این سگ را با سنگ بزنم و از سر سفره شما دور کنم؟در جواب من فرمود: دَعْهُ إِنِّي لَأَسْتَحْيِي مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ أَنْ يَكُونَ ذُو رُوحٍ يَنْظُرُ فِي وَجْهِي وَ أَنَا آكُلُ ثُمَّ لَا أُطْعِمُهُ. او را بحال خود واگذار که من از خدای عز و جل شرم دارم که حیوان روح داری در روی من نگاه کند و من چیزی بخورم و به او نخورانم[15]!
انس با قرآن و خوف و خشیت آن حضرت از کتاب سیر اعلام النبلاء ذهبی-یکی از دانشمندان اهل سنت-از ام موسی روایت شده که گفته: رسم امام حسن بن علی علیهالسلام آن بود که چون به بستر خواب میرفت، سوره کهف را میخواند و میخوابید[16] و زمخشری در کتاب ربیع الابرار روایت کرده که: كَانَ الْحَسَنُ إِذَا فَرَغَ مِنْ وُضُوئِهِ يَتَغَيَّرُ لَوْنُهُ فَقِيلَ لَهُ فِي ذَلِكَ فَقَالَ حسن بن علی علیهالسلام چنان بود که چون از وضوی نماز فارغ میشد رنگش تغییر میکرد و میفرمود: حَقٌ عَلَى مَنْ أَرَادَ أَنْ يَدْخُلَ عَلَى ذِي الْعَرْشِ أَنْ يَتَغَيَّرَ لَوْنُهُ سزاوار است كه كسى كه مىخواهد بر قدرتمندى وارد شود رنگش دگرگون شود [17] شیخ صدوق(ره)در کتاب امالی به سندش از امام رضا علیهالسلام روایت کرده که فرمود: لَمَّا حَضَرَتِ الْحَسَنَ علیهالسلام الْوَفَاةُ بَكَى چون هنگام وفات امام حسن علیهالسلام رسید، گریست! به آن حضرت عرض شد: لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ تَبْكِي وَ مَكَانُكَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلیاللهعلیهوآلهوسلم الَّذِي أَنْتَ بِهِ چگونه میگریی با اینکه مقام شما نسبت به رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم آنگونه است؟و رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم درباره شما آن سخنان را فرمود؟ وَ قَدْ قَالَ فِيكَ مَا قَالَ وَ قَدْ حَجَجْتَ عِشْرِينَ حَجَّةً مَاشِياً و بیست مرتبه پیاده حج به جای آوردهای؟ وَ قَدْ قَاسَمْتَ مَالَكَ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ حَتَّى النَّعْلَ بِالنَّعْلِ و سه بار مال خود را با خدا تقسیم کردهای؟ امام علیهالسلام در پاسخ فرمود: إِنَّمَا أَبْكِي لِخَصْلَتَيْنِ لِهَوْلِ الْمُطَّلَعِ وَ فِرَاقِ الْأَحِبَّةِ. من به دو جهت میگریم یکی برای دهشت از روز قیامت و دیگری برای فراق دوستان [18] و در روایت دیگری از طریق اهل سنت آمده که چون برادرش حسین علیهالسلام سبب گریه آن حضرت را پرسید در پاسخ فرمود: یَا اَخی مَا جُزعِی اِلّا اِنِّی اَدخِلُ فِی أَمْرٍ لَم اَدخِلُ فِی مِثْلِهِ وَ اَری خُلقاً مِن خَلقِ الله لَم اَری مِثْلِهِم قَط[19] (برادر جان بی تابی من نیست جز برای آنکه در چیزی درآیم که همانندش را ندیده و داخل نشدهام، و خلقی از خلق های خدا را میبینم که همانندشان را ندیدهام.) قطب راوندی نیز به نقل امام صادق علیهالسلام فرمودند امام مجتبی در جواب سوال علتش گریه خود جواب دادند: إِنِّي أَقْدَمُ عَلَى أَمْرٍ عَظِيمٍ وَ هَوْلٍ لَمْ أَقْدَمْ عَلَى مِثْلِهِ قَط من با يك هول و خوف بطرف يك امر بزرگى میروم كه تاكنون نرفتهام [20] و این اشعار را نیز ابن آشوب و دیگران در بی اعتباری دنیا و زهد در آن از آن حضرت روایت کردهاند: قُلْ لِلْمُقِيمِ بِغَيْرِ دَارِ إِقَامَةٍ حَانَ الرَّحِيلُ فَوَدِّعِ الْأَحْبَابَا إِنَّ الَّذِينَ لَقِيتُهُمْ وَ صَحِبْتُهُمْ صَارُوا جَمِيعاً فِي الْقُبُورِ تُرَابا (بگو بدانکه رحل اقامت به سرای ناپایدار افکنده، زمان کوچ نزدیک شد با دوستان وداع کن.آنها که دیدار کردی و همدمشان بودی همگی در گورها به خاک تبدیل شدند.) يَا أَهْلَ لَذَّاتِ دُنْيَا لَا بَقَاءَ لَهَا إِنَّ الْمُقَامَ بِظِلٍ زَائِلٍ حُمْقٌ (ای لذت طلبان دنیای ناپایدار براستی که جای گزیدن در سایه ناپایدار حماقت است. ) لَكِسْرَةٌ مِنْ خَسِيسِ الْخُبْزِ تُشْبِعُنِي وَ شَرْبَةٌ مِنْ قَرَاحِ الْمَاءِ تَكْفِينِي وَ طِمْرَةٌ مِنْ رَقِيقِ الثَّوْبِ تَسْتُرُنِي حَيّاً وَ إِنْ مِتُّ تَكْفِيَنِي لَتَكْفِينِي (براستی که یک تکه نان عادی مرا سیر کند، و یک شربت آب معمولی مرا کفایت کند.و یک قطعه از پارچه نازک در زمان حیات مرا بپوشاند و اگر مردم نیز برای کفنم کفایت کند.) [21]
نمونههایی دیگر از کرم و سخاوت امام علیهالسلام سخاوت و بخشش امام مجتبی علیهالسلام زبانزد خاص و عام بود و در این خصوص روایات زیاد نقل شده که در زیر بعضی از آنها را نقل میکنیم، ابن کثیر از علمای اهل سنت در البدایة و النهایة روایت کرده که امام مجتبی علیهالسلام غلام سیاهی را دید که يَأْكُلُ مِنْ رَغِيفٍ لُقْمَةً وَيُطْعِمُ كَلْبًا هُنَاكَ لُقْمَةً، گرده نانی پیش خود نهاده و خودش لقمهای از آن میخورد و لقمه دیگری را به سگی که آنجا بود میدهد. امام علیهالسلام که آن منظره را دید بدو فرمود: انگیزه تو در این کار چیست؟ پاسخ داد: إِنِّي أَسْتَحِي مِنْهُ أَنْ آكُلَ وَلَا أُطْعِمَهُ من از او شرم دارم که خود بخورم و به او نخورانم!) امام علیهالسلام بدو فرمود: لَا تَبْرَحْ مِنْ مَكَانِكَ حَتَّى آتِيَكَ، از جای خود برنخیز تا من بیایم! فَذَهَبَ إِلَى سَيِّدِهِ فَاشْتَرَاهُ وَاشْتَرَى الْحَائِطَ الَّذِي هُوَ فِيهِ، فَأَعْتَقَهُ وَمَلَّكَهُ الْحَائِطَ، سپس به نزد مولای آن غلام رفت و او را با آن باغی که در آن زندگی میکرد از وی خریداری کرد، آنگاه آن غلام را آزاد کرده و آن باغ را نیز به او بخشید[22] ابراهیم بیهقی، یکی از دانشمندان اهل سنت نیز، در کتاب المحاسن و المساوی روایت کرده که مردی نزد امام حسن علیهالسلام آمده و اظهار نیازی کرد، امام علیهالسلام بدو فرمود: «اِذهَب فَاکتُب حَاجَتُکَ فِی رُقعَةَ وَ اَرفَعُها اِلَینَا نَقضُیهَا لَک »(برو و حاجت خود را در نامهای بنویس و برای ما بفرست ما حاجتت را برمیآوریم!) آن مرد رفت و حاجت خود را در نامهای نوشته برای امام علیهالسلام ارسال داشت، و آن حضرت دو برابر آنچه را خواسته بود به او عنایت فرمود.شخصی که در آنجا نشسته بود عرض کرد: «مَا کَانَ اَعظَمُ بَرَکَةٌ الرُقعَة عَلَیه یَابنَ رَسُول الله!»(براستی چه پر برکت بود این نامه برای این مرد ای پسر رسول خدا!) امام علیهالسلام فرمود: برکتها علینا اعظم حین جعلنا للمعروف اهلا، اما علمت ان المعروف ما کان ابتداءا من غیر مسئلة، فاما من اعطیته بعد مسئلة فانما اعطیته بما بذل لک من وجهه »(برکت او زیادتر بود که ما را شایسته این کار خیر و بذل و بخشش قرار داد، مگر ندانستهای که بخشش و خیر واقعی، آن است که بدون سؤال و درخواست باشد، و اما آنچه را پس از درخواست و مسئلت بدهی که آن را در برابر آبرویش پرداختهای!) [23] زمخشری در کتاب ربیع الابرار از انس بن مالک روایت کرده که گوید: من در دمت حسن بن علی علیهالسلام بودم که کنیزکی بیامد وَ حَيَّتْ جَارِيَةٌ لِلْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بِطَاقَةِ رَيْحَانٍ و شاخه گلی را به آن حضرت هدیه کرد. حسن بن علی علیهالسلام بدو گفت: أَنْتِ حُرَّةٌ لِوَجْهِ اللَّهِ تو در راه خدا آزادی!) من که آن ماجرا را دیدم به آن حضرت عرض کردم: کنیزکی شاخه گل بی ارزشی به شما هدیه کرد و تو او را آزاد کردی؟ امام علیهالسلام در پاسخ فرمود: هکذا أَدَّبَنَا اللَّهُ تَعَالَى فَقَالَ إِذا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها الْآيَةَ وَ كَانَ أَحْسَنَ مِنْهَا إِعْتَاقُهَا. اینگونه خدای تعالی ما را ادب کرده که فرمود: «وقتی تحیهای به شما دادند، تحیتی بهتر دهید»و بهتر از آن آزادی اوست [24] از کتاب العدد القویه روایت شده که گفتهاند مردی در حضور امام حسن علیهالسلام ایستاده، گفت: يَا ابْنَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ بِالَّذِي أَنْعَمَ عَلَيْكَ بِهَذِهِ النِّعْمَةِ الَّتِي مَا تَلِيهَا مِنْهُ بِشَفِيعٍ مِنْكَ إِلَيْهِ بَلْ إِنْعَاماً مِنْهُ عَلَيْكَ إِلَّا مَا أَنْصَفْتَنِي مِنْ خَصْمِي فَإِنَّهُ غَشُومٌ ظَلُومٌ لَا يُوَقِّرُ الشَّيْخَ الْكَبِيرَ وَ لَا يَرْحَمُ الطِّفْلَ الصَّغِيرَ فَقَالَ ادْفَعْهَا إِلَيْهِ ثُمَّ قَالَ لَهُ (ای فرزندان امیر مؤمنان سوگند به آنکه این نعمت را به تو داده که واسطهای برای آن قرار نداده، بلکه از روی انعامی که بر تو داشته آن را به تو مرحمت فرموده، که حق مرا از دشمن بیدادگر و ستمکارم بگیری که نه احترام پیران سالمند را نگهدارد و نه بر طفل خردسال رحم کند!) وَ كَانَ مُتَّكِئاً فَاسْتَوَى جَالِساً وَ قَالَ لَهُ مَنْ خَصْمُكَ حَتَّى أَنْتَصِفَ لَكَ مِنْهُ فَقَالَ امام علیهالسلام که تکیه کرده بود، برخاست و سر پا نشست و به آن مرد فرمود: این دشمن تو کیست تا من شرش را از سر تو دور کنم؟ عرض کرد: الْفَقْرُ فقر و نداری! فَأَطْرَقَ سَاعَةً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَى خَادِمِهِ امام علیهالسلام سر خود را به زیر انداخت و لختی فکر کرد و سپس سربرداشت و به خدمتکار خود فرمود: أَحْضِرْ مَا عِنْدَكَ مِنْ مَوْجُودٍ هر چه موجودی داریم حاضر کن!) فَأَحْضَرَ خَمْسَةَ آلَافِ دِرْهَمٍ خدمتکار رفت و پنج هزار درهم آورد. امام علیهالسلام فرمود: این پول را به این مرد بده، آنگاه به وی فرمود: بِحَقِّ هَذِهِ الْأَقْسَامِ الَّتِي أَقْسَمْتَ بِهَا عَلَيَّ مَتَى أَتَاكَ خَصْمُكَ جَائِراً إِلَّا مَا أَتَيْتَنِي مِنْهُ مُتَظَلِّماً. به حق همین سوگندهایی که مرا بدانها سوگند دادی که هرگاه این دشمنت برای زورگویی نزد تو آمد حتما برای گرفتن حق خود نزد من آیی! [25] محمد بن یوسف زرندی، از دانشمندان اهل سنت، در کتاب نظم درر السمطین روایت کرده که مردی نامهای به دست امام حسن علیهالسلام داد که در آن حاجت خود را نوشته بود. امام علیهالسلام بدون آنکه نامه را بخواند بدو فرمود: حَاجَتَكِ مَقْضِيَّة! حاجتت رواست!) شخصی عرض کرد: ای فرزند رسول خدا خوب بود نامهاش را میخواندی و میدیدی حاجتش چیست و آنگاه بر طبق حاجتش پاسخ میدادی؟ امام علیهالسلام پاسخی عجیب و خواندنی داد و فرمود :اِخشِی اَن یَسئلَنیَ الله عَن ذُلّ مَقَامَهُ حَتی اِقرَءَ رُقعَتُه بیم آن را دارم که خدای تعالی تا بدین مقدار که من نامهاش را میخوانم از خواری مقامش مرا مورد موآخذه قرار دهد[26] » محدث اربلی در کشف الغمة و غزالی در کتاب احیاء العلوم و ابن شهر آشوب در مناقب و بستانی در دائرة المعارف خود با مختصر اختلافی از ابو الحسن مدائنی و دیگران روایت کردهاند يك بارى امام حسن و امام حسين و عبد اللَّه بن جعفر علیهالسلام روى بجانب حج آورده میرفتند، شترى كه زاد و اثقال داشت از ايشان فوت شد، و ايشان گرسنه و تشنه و بىتوشه ماندند، آمدند بخيمه پيرهزنى رسيدند از او پرسيدند كه هيچ آب دارى كه توان خورد يا چيزى كه توان آشاميد؟ گفت: بلى بخيمه در آمدند و در پيش خيمه او گوسفندى بود، گفت: از اين بدوشيد و از شير او بياشاميد، چنين كردند، باز گفتند: هيچ طعامى دارى؟ گفت: غير از اين گوسفند چيزى ديگر ندارم اگر مى خواهيد اين گوسفند را بكشيد تا براى شما طعامى مهيا سازم، يكى از ايشان آن گوسفند را كشت و پوست كند و او آن را از جهت ايشان طعامى پخت و ايشان خوردند و آسايشى كردند تا خنك شد، وقتی می خواستند بروند میشدند گفتند: نَحْنُ نَفَرٌ مِنْ قُرَيْشٍ نُرِيدُ هَذَا الْوَجْهَ فَإِذَا رَجَعْنَا سَالِمِينَ فَأَلِمِّي بِنَا فَإِنَّا صَانِعُونَ إِلَيْكَ خَيْر ما افرادی از قريش هستیم باينجانب میرويم، چون باز گرديم بسلامت ان شاء اللَّه پيش ما بيا تا با به نيكوئى محبتت را جبران كنيم، و ايشان رفتند و شوهر اين زن آمد و خبر كرد شوهر را از ايشان و كشتن گوسفند، او غضب نموده گفت: وَيْحَكِ أَ تَذْبَحِينَ شَاتِي لِأَقْوَامٍ لَا تَعْرِفِينَهُمْ ثُمَ تَقُولِينَ نَفَرٌ مِنْ قُرَيْش وای بر تو گوسفند مرا كشتى از براى جماعتى كه نمیشناسى ايشان را باز میگوئى كه ايشان مى گفتند كه ما از قريشيم؟ این جریان گذشت و پس از مدتی، فقر و نیاز، آن پیرزن و شوهرش را، ناچار به شهر مدینه کشانید و چون سرمایه و کسب و کاری نداشتند به جمع آوری سرگین و پشگل مشغول شده و از این طریق امرار معاش کرده و زندگی خود را میگذراندند. در یکی از روزها پیرزن عبورش بر در خانه امام حسن علیهالسلام افتاد فَإِذَا الْحَسَنُ علیهالسلام عَلَى بَابِ دَارِهِ جَالِسٌ فَعَرَفَ الْعَجُوزَ و در حالی که امام علیهالسلام بر در خانه بود از آنجا گذشت و چون آن حضرت او را دید شناخت، ولی پیرزن امام را نشناخت. فَبَعَثَ غُلَامَهُ فَرَدَّهَا در این وقت امام حسن علیهالسلام به غلامش دستور داد به دنبال آن پیرزن برود و او را به نزد وی بیاورد. غلام رفت و او را بازگرداند و امام حسن علیهالسلام بدو فرمود: يَا أَمَةَ اللَّهِ أَ تَعْرِفِينَنِي ای زن آیا مرا میشناسی؟ زن گفت: نه امام فرمود كه: أَنَا ضَيْفُكِ يَوْمَ كَذَا وَ كَذَا من مهمان تو بودم در فلان روز، زن گفت بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي لَسْتُ أَعْرِفُكَ پدر و مادرم بفدای شما، بله شناختم، فَأَمَرَ الْحَسَنُ علیهالسلام فَاشْتَرَى لَهَا مِنْ شَاءِ الصَّدَقَةِ أَلْفَ شَاةٍ وَ أَمَرَ لَهَا بِأَلْفِ دِينَارٍ آن حضرت هزار گوسفند از گوسفندهاى صدقه براى او خريد و هزار دينار اشرفى ديگر به او داد وَ بَعَثَ بِهَا مَعَ غُلَامِهِ إِلَى أَخِيهِ الْحُسَيْنِ و غلام را همراه وى كرده به پيش برادرش امام حسين علیهالسلام فرستاد، فَقَالَ بِكَمْ وَصَلَكِ أَخِيَ الْحَسَنُ؟ امام حسین علیهالسلام از آن زن پرسید: برادرم حسن چه مقدار بتو داد؟ گفت هزار گوسفند و هزار دينار، فَأَمَرَ لَهَا بِمِثْلِ ذَلِكَ ثُمَّ بَعَثَ بِهَا مَعَ غُلَامٍ إِلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ امام حسین علیهالسلام نیز دستور داد همان مقدار گوسفند و همان مقدار پول به آن پیرزن دادند، و سپس او را به همراه غلام خود به نزد عبد الله بن جعفر فرستاد، و عبد الله از آن پیرزن پرسید: حسن و حسين به تو چه دادند؟ گفت: هر کدام هزار گوسفند و هزار دينار، گفت كه: دو هزار گوسفند و دو هزار دينار به او دهند، و فرمود كه: اول اگر پيش من مى آمدى هر آينه بزحمت نمى انداختم ايشان را پس زن با شوهر و اموال اهدایی برگشتند به دیار خود. [27] [1] . امالی شیخ صدوق ص ۱۷۹. بحار الانوار، ج ۴۳، ص ۳۳۱ [2] . مناقب آل ابیطالب، ج ۴، ص ۷، اعلام الوری ج ۱ص ۴۱۲ [3] . مناقب آل ابیطالب، ج ۴، ص ۱۴، بحار الانوار، ج ۴۳، ص ۳۳۹ [4] . مناقب آل ابیطالب، ج ۴، ص ۱۴، بحار الانوار، ج ۴۳، ص ۳۳۹ [5] . مناقب آل ابیطالب، ج ۴، ص ۷، اعلام الوری ج ۱ص ۴۱۲ [6] . مستدرک حاکم، ج ۳، ص ۱۶۹. مناقب آل ابیطالب، ج ۴، ص ۱۴، [7] . ملحقات احقاق الحق، ج ۱۱، ص ۱۲۳. [8] . مناقب ابن شهرآشوب، ج ۴، ص ۷، بحار الانوار، ج ۴۳، ص ۳۲۴. [9] . الخراج و الجرائح ج ۱ ص ۲۴۰، بحار الانوار، ج ۴۳، ص ۳۳۴. [10] . مناقب آل ابیطالب، ج ۴، ص ۱۴، بحار الانوار، ج ۴۳، ص ۳۳۹ [11] . مناقب آل ابیطالب، ج ۴، ص ۱۴، بحار الانوار، ج ۴۳، ص ۳۳۹، حلیةالابرار ج ۴ ص ۵۸ [12] . مناقب آل ابیطالب، ج ۴، ص ۲۳، بحار الانوار، ج ۴۳، ص ۳۵۲ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج ۱۱ ص ۱۹۸. [13] . تاریخ الخلفاء سیوطی، ص ۷۳. [14] . تاریخ ابن عساکر، ج ۴، ص ۲۱۲. [15] . بحار الانوار، ج ۴۳، ص ۳۵۲، مقتل الحسین موفق ابن احمد، ص ۱۰۲ [16] . ملحقات احقاق الحق، ج ۱۱، ص ۱۱۴. [17] . بحار الانوار، ج ۷۷، ص ۳۴۷، ملحقات احقاق الحق، ج ۱۱، ص ۱۱۲ [18] . الکافی ج۱ ص ۴۶۱، امالی صدوق، ص ۲۲۲، کشف الغمة، ص ۱۶۷، بحار الانوار، ج ۴۳، ص ۳۳۲. [19] . ملحقات احقاق الحق، ج ۱۱، ص ۱۷۴. [20] . الخراج و الجرائح ج ۱ ص ۲۴۲، بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۱۵۴. [21] . مناقب آل ابیطالب، ج ۴، ص ۱۵، بحار الانوار، ج ۴۳، ص ۳۴۰، تسلیة المجالس ج ۲ ص ۱۹ [22] . البدایة و النهایة، (چاپ مصر)، ج ۸، ص ۳۸. [23] . المحاسن و المساوی، (چاپ بیروت)، ص ۵۵. سفینه بحار ج ۴ ص ۱۰۶ . [24] . مناقب آل ابیطالب، ج ۴، ص ۱۷، کشف الغمه ج ۲ ص ۳۱، بحار الانوار، ج ۴۳، ص ۳۴۳. [25] . العدد القویه ص ۳۵۹، بحار الانوار، ج ۴۳، ص ۳۵۰. [26] . ملحقات احقاق الحق، ج ۱۱، ص ۱۴۱. [27] . بحار الانوار، ج ۴۳، صص ۳۴۸-۳۴۱ و حیاة الامام الحسن علیهالسلام ، ج ۱، صص ۳۲۱-۳۱۹. |