کاربری جاری : مهمان خوش آمدید
 
خانه :: شعر
موضوعات

اشعار



مدح و مناجات با پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم ( عید مبعث )

شاعر : قاسم صرافان     نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه     وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن     قالب شعر : غزل    

اقرأ؛ بخوان هر آنچه که از او شنیده‌ای           مهتاب رو! بگو که از آن سو، چه دیده‌ای؟

افـسانه بود قـبل تو، رویـای عـاشـقـان           تو پای عشق را به حـقـیقـت کشیده‌ای


«تبت یـدا» ابی‌لهـبـان شعـله می‌کشند           تا «لا» به لب، به خرمن بت‌ها رسیده‌ای

رويت سپيده‌ايی‌ست، که شب‌های مکه را           خالت پـرنده‌ای‌ست، رها در سپـيده‌ای

اول خدا، دو چـشم تو را آفـريد و بعد           با چـشـمکی، سـتـاره و مـاه آفـريده‌ای

باران گيسوان تو، بر شانه‌ات که ريخت           هر حلقه، يک غزل شد و هر چین، قصيده‌ای

راهـب نـگـاه کـرد وَ آرام يـک تـرنـج           افـتـاد از شـگــفـتـی دسـت بــريــده‌ای

مــسـتـنـد آیـه‌هـا، عـرق عـقــلِ اوّلـنـد           یا از درخت معرفت، انگـور چـيده‌ای

آه ای نگار من! که به مکـتب نرفته‌ای           ای جـوهر یـقـین! که مُرکّـب نـدیده‌ای

بـالاتـر از بـلـندی روح‌الامـین، امـین!           تا خـلـوت خـدا، تک و تنهـا پـريـده‌ای

حق با تو، با صدای علی حرف می‌زند           سبـحـان ربِّـنـا! چه صدایی شـنـیده‌ای؟

دستت به دست سـاقی و جایی ندیـده‌ام           توحید را، چنین که تو در خُم چشیده‌ای

بر شانۀ تو رفت و کجا می‌تـوان کِـشد           عـالم، چـنـین که بار امانت کـشیده‌ای؟

دريای رحـمـتی و از امـواج غـصه‌ها           سهـم تـمـام اهـل زمـيـن را خـريـده‌ای

حـتی کـنار اين غـزلت هم نـشـسـته‌ای           خط، روی واژه‌های خـطايم کـشيده‌ای

گاهی هـزار بیتِ نگـفـته، نهـفـته است           محبوب من! در اشک به دفتر چکیده‌ای

گـفـتـند از جـمال تو، اما خـودت بگـو           ازآن مـحـمـدی که در آئـيـنـه ديـده‌ای

: امتیاز

مدح و مناجات با پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم

شاعر : علیرضا قزوه نوع شعر : مدح وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن قالب شعر : غزل

و انسان هرچه ایمان داشت پای آب و نان گم شد           زمین با پنج نوبت سجده در هفت آسمان گم شد

از آن روزی كه جانت را، اذان جبرئیل آكند           خروش صور اسرافیل در گوش اذان گم شد


تو نوح نوحی اما قصه‌ات شوری دگر دارد           كه در توفان نامت كشتی پیغمبران گم شد

شب میلاد در چشم تو خورشیدی تبسّم كرد           شب معراج، زیر پای تو صد كهكشان گم شد

ببخش، ای محرمان در نقطۀ خال لبت حیران!           خیالِ از تو گفتن داشتم، اما زبان گم شد

: امتیاز

مدح و منقبت پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم

شاعر : محمدجواد غفورزاده نوع شعر : مدح وزن شعر : فعلاتن مفاعلن فعلاتن مفاعلن قالب شعر : غزل

شده عـالـم مـنـوّر از جـلـوات محمـدی            به جـمـال جـمـیل او صلـوات محـمدی

عجب از حُسن روی او، عجب از رنگ و بوی او            شده جـنّت معـطر از گـل ذات محمدی


شرف قبله و سجود، هدف غایی وجود            که بُـوَد هـستی جهـان ز حیات محمدی

حرکاتش خدا‌صفت، همه عرفان و معرفت            نَـبـرَد ره خـیال ما، به صفـات محمدی

حرمش دافـع‌النغـم، کـرمش سابغ‌الـنعـم            دل و دستش پُر از کرم به برات محمدی

متجلّی به کوه طور، شجر از او گرفته نور            یَد بـیـضا نـشـانی از لَـمَـعـات محـمدی

دل موسی قوی از او، نفس عیسوی از او            دم عـیـسی مـؤثـر از نـفحـات محـمدی

گل شعر از شفق بگیر، مدد از فیض حق بگیر            برو ای مستحق بگـیر صدقات محمدی

: امتیاز

مدح و مناجات با پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم ( عید مبعث )

شاعر : جعفر عباسی نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

پَـر می‌کـشـند تـا به هـوای تو بـال‌هـا            گـم مـی‌شـونـد در افـق تـو خــیـال‌هـا

روحت زلال زمزم و رویت سلام صبح            آمیـخـته‌ست در تو جـمال و جـلال‌ها


در شرح زندگی پُـر از بنـدگی، خـدا            آورده در کـتـاب خـود از تو مثـال‌ها

در حال سجدهٔ تو به معـراج رفـته‌اند            از شــانــهٔ مـحـبـت تـو، نـونـهــال‌هـا

لب‌تـشـنـهٔ عـلـوم لـبت بود شهر عـلـم            ای بـهـتـریـن جـواب تـمـام سـؤال‌هـا

چون لالـه‌های واشده از هُـرم آفـتاب            وا می‌کـنـند لب به سخـن با تو لال‌ها

برعکس بس که معجزه دیدند بر لبت            لال‌انـد وقـت گـفـتـن نـامـت بـلال‌ هـا

خوشبخت آن زنی، که به تو دل سپرد و دید            هیچ است پیش عشق تو مال و منال‌ها

دستت گرفت دست عـلی را و بُرد تا            آنجـا که دیـن رسیـد به اوج کـمال‌هـا

پیش از تو جنگِ جهل به پا بود و آمدی            پـایـان گـرفـت با صلـواتـی جـدال‌هـا

: امتیاز

مدح و مناجات با پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم

شاعر : مهدی جهاندار نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : غزل

کـيستی ای خنده‌هايت رحـمةٌ للعـالمين            گـيسوانت ليـلةالقـدر سمـاوات و زمین

ای اشارت‌های ابروهای تو لا ريب فيه            مهربانی‌های چـشمانت هُـدیً للمـتـقـين


ای شب معراج، سبحان الذی أسرای من            عروة الوثقی‌ست دامان تو يا حبل المتين

ايّها المزّمّل امشب تا سحـر بيدار باش            تا طلوع فجر قـرآن‌ها بخوانی با یقـین

در رکوع کيست آن زيباترين انگشتری            راز بگـشـا ای نـمـاز اولـين و آخـرين

نخل‌های سال‌ها خشکيده خرما می‌دهند            می‌نـشـينی تا کـنار اين دل چـادرنشين

: امتیاز

مدح و مرثیۀ امام موسی کاظم علیه‌السلام

شاعر : محمود تاری نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

زنـدان گرفت بوی نفـس‌های اشک تو            شرمنده گشت ناله ز نجـوای اشک تو

وقـت نــمــاز بـا دل لــبـریـز داغ تــو            لبـریـز نـاله گـشـت مـصلای اشک تو


از فیض عشق آینه هم بی‌نصیب نیست            گل چیده با نسیم ز صحرای اشک تو

از دود آه جــای تـنــفـس دگـر نــبــود            افـتاده بـود شعـلـه به دریـای اشک تو

دشمن سپرد چشم تو را گر به تیـرگی            دارد هــنـوز دیــده تـمـنـای اشـک تـو

زنجیر درد گرچه دو دست تو بسته بود            گـردیـده لـیک نـالـه مـداوای اشک تو

در پشت این قفس که فتادی، ببین که ماه            بگشوده چشم خود به تماشای اشک تو

ای طایر فـتاده به زندان چه دردنـاک            می‌بـارد آسـمـان به تـسـلای اشـک تو

ای بـاغـبان درد که دور از شـقـایـقـی            در خون نشسته است شکوفای اشک تو

چون "یاسر" از شـکـوه محبت لبالـبیم            داریـم عــاشــقـانـه تــولای اشـک تـو

: امتیاز

مدح و شهادت امام موسی کاظم علیه‌السلام

شاعر : محسن حنیفی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فعلن قالب شعر : غزل

از حال و روزش آسمان حالی مکدر داشت            رنگی کبود و دیده‌ای دلواپسش تر داشت

خورشید در زنجیر بود و نور می‌افشاند            او چشم‌هایی نافـذ و قـدیـسه‌پرور داشت


زندان در آغوشش گرفت و نورباران شد            چون بوریایی که کسی را گرم در بر داشت

پایـش شکـست و آه زهـرا رفـت تا بـالا            یعنی ستون عرش آن لحظه ترک بر داشت

با چشم نیـمه‌بـسته جان می‌داد؛ یعنی که            شوق وصال دخترش را بار دیگر داشت

زندان به زندان مجلس روضه عوض می‌کرد            بر لب نوای یاحسین و وای مادر داشت

وقـتی کـبودی تنـش تـکـثـیر شد گـفـتند:            او هیأتی در سینه‌اش از داغ کوثر داشت

او ترجـمـان زخـم‌های کـوچه و در بود            بر روی جسمش بیت الاحزانی مصور داشت

مـقـتل نـویسان شرح می‌دادنـد عـاشورا            آهی که در بین گلو، موسی‌بن جعفر داشت

با روضه‌هـای قـتلگـاه جدّ خود جان داد            با هفتمین زخمی که جدش روی حنجر داشت

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر دارای ایراد محتوایی است و بهتر است خوانده نشود زیرا بر اساس روایت شیخ صدوق؛ شیخ مفید و دیگران ( کمال الدین ج ۱ ص ۳۷؛ شیخ صدوق عیون اخبار الرضا ج ۱ ص ۹۱؛ ارشاد شیخ مفید ج ۲ ص ۳۰۲، الغیبه شیخ طوسی ص ۳۱، عمدة الطالب ص ۱۸۵، بحارالانوار ج ۴۸ ص ۲۳۴، منتهی الامال ص ۱۵۳۹)   سندی ملعون علیرغم غل و زنجیر کردن حضرت به گونه ای عمل کرده و زهر به امام خورانیده بود که همه فکر کنند امام به مرگ طبیعی از دنیا رفته اند و حتی برای این کار افرادی را حاضر می کرد و با مشاهدۀ بدن حضرت که آثار جراحتی بر آن نبود شهادت می دادند که موسی بن جعفر به مرگ طبیعی از دنیا رفته است؛ البته عبارت ذِي السَّاقِ الْمَرْضُوضِ بِحَلَقِ الْقُيُودِ در صلوات خاصه حضرت آمده که به معنی ساق کوفته شده با حلقه های آهن است نه اینکه پای حضرت شکسته باشد؛ البته بواسطه این حلقه های زنجیر و ... حضرت مورد شکنجه و آزار و اذیت قرار گرفتند؛ جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید.

پایـش شکـست و آه زهـرا رفـت تا بـالا            یعنی ستون عرش آن لحظه ترک بر داشت

مدح و شهادت امام موسی کاظم علیه‌السلام

شاعر : کمیل کاشانی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

مرد خـدا اگر چه به غربت اسيـر بود            بر هفت شهـر كـشور امكان امـير بود

حلمش شكـوه حـلم و شكـيـبايى رسول            جودش هـماره جلـوۀ خـيـر كـثـير بود


زنـجـيـر هـمـنـواى غـريـبـانـه‌هـاى او            از صبـر جـان خـسـتۀ او ناگـزير بود

می‌خـواست وقت ناب مناجـات با خـدا            زنـدان بـراى خـلـوت او دلـپـذيـر بـود

اما چه شد كه يوسف زهرا به چاه درد            عجل وفاتی‌اش به لب، از عمر سير بود

كنج قـفـس شكـسـته پـرى بود بی‌نفـس            وقتى گشوده شد در زندان كه دير بود

: امتیاز

مدح امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام در فتح قلعه خیبر

شاعر : قاسم صرافان نوع شعر : مدح وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : مثنوی

شير می‌چرخيد با شمشير در ميدان عشق            هر سر بی‌عشق را می‌ريخت اين طوفان عشق

ای که خود را پيش شمشير دو دم آورده‌ای            هر چه سر آورده باشی باز کم آورده‌ای


تیغ اگر این است آن بازیچه در دست تو چیست؟            کاش می‌فهمیدی ای مرحب! هماورد تو کیست؟

واقعاً با شیر حق جنگیدن از خوش باوری‌ست            پهلوان! گویی حواست نیست! این آقا علی‌ست

ذوالفقار است این که می‌چرخد علی گویان و مست            چون نباشد مست؟ چون می‌گیردش حیدر به دست

بس که در دست علی گشته‌ است مجنون ذوالفقار            گاه چرخی هم اضافی می‌زند بر گرد یار

بی‌دلیل این تیغِ عاشق، همدل زهرا نگشت            هیچ یاری این قدر دورِ سر مولا نگشت

غیر زهرا هیچکس در گردش لیل و نهار            دور مولایش نگشت اینقدر الاّ ذوالفـقار

دستِ حق در چارچوب و بستِ در، انداخت چنگ            گفت: یا زهرا و در را کند، از جا، بی‌درنگ

در، میان دست حیدر، هر دو لشکر در سکوت            قلعۀ بی‌در علی گویان و خیبر در سکوت

گاه لشکر، دست حیدر را تماشا می‌کنند            گاه آن دیـوارِ بی‌در را تـمـاشا می‌کـنـند

بَه! به این مولا و در را در هوا چرخاندنش            قلعه‌ها مسحور آن «اِنّا فَتَحنا» خواندنش

قلعه‌ها حیران شدند و خیبری‌ها، حیدری            یافـتـند آنجـا درِ تـوحـید را، در بی‌دری

: امتیاز

مدح امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام در فتح قلعه خیبر

شاعر : مرضیه نعیم امینی نوع شعر : مدح وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن قالب شعر : غزل

هر آن مجنون که مُهر مِهر حیدر خورده تقدیرش           نخ چادر نماز حضرت زهراست زنجیرش

فرستاده کتابی را در آن مدح علی گوید           خدا با إِنَّما و هَل أتیٰ و تین و تطهیرش


به حکم "لافتی إلا علی..." دیگر جهان هرگز           نه می‌بیند شبیهش را، نه حتی مثل شمشیرش

فقط با نان جو سر کرد آنکه فتح خیبر کرد           کجا آن قوت و این قوّت، ملائک مات تکبیرش

دعا بر جان مادر می‌کند هرکس مُحب اوست           رسید از دامن مادر به قلب طفل تأثیرش

چنان از نام او مستم، گرفته یاء آن دستم           علی نامش چنین کرده، چه خواهد کرد تصویرش

کند صید دل این صیاد قابل با شمایل هم           که خالش دانه، مو لشکر، کمان ابرو، مژه تیرش

برای کوی او رفتن، گرسنه مانده ترجیحاً           به جز او را نمی‌خواهد گدای چشم و دل سیرش

علی هرجا رود بالا، شود حجّت تمام آنجا           چه باشد شیر میدان و چه باشد طفل بی‌شیرش

: امتیاز

مدح امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام در فتح قلعه خیبر

شاعر : حمزه محمدی نوع شعر : مدح وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : غزل

عـلی شبـیه کسی نیست جز خداوندش            همان خدا که نبوده‌ست و نیست مانندش

کسی که حبل خدا بوده، هست و خواهد بود            کسی که هر چه شود با خداست پیوندش


کسی که قـبله‌نـما رو به‌ او توقـف کرد            کسی که «فزت ‌ورب‌ العلی‌ست» سوگندش

تمام هستی عالم به روی دوش علی‌ست            مـدار چـرخـش افـلاک نیز سربـنـدش

میان معـرکه هرگـز نـدیـد چـشم کسی            که ذوالفـقـار کـند تکـیه بر کـمربنـدش

خدا به دست علی نه، به «دست خود» روزی            دری که مـانـع اسـلام بـود را کـنـدش

»جمال وجه خدا واحد است» این یعنی:            علی‌ست اخم خدا و علی‌ست لبخـندش

: امتیاز

مدح امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام در فتح قلعه خیبر

شاعر : عماد بهرامی نوع شعر : مدح وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : غزل

گـره کـور که در کـار پـیـمـبـر افـتـاد            باز هم قـرعـه به نـام یل صفـدر افتاد

وقتی از دور در قـلعـه تجـلّی می‌کرد            یـاد آن دسـت یـدالـلـهـی حـیـدر افـتـاد


با خودش گفت که‌ این کار فقط کار علی‌ست            ناگهـان دلـهـره‌ از سیـنۀ مضطـر افتاد

مثل خواری شد و در چشم فراری‌ها رفت            تا عـلـم دسـت عـلـمـدار پـیـمبـر افـتاد

طرف قلعه که می‌رفت خدا پشتش بود            جـبـرئیل آمـد و زیر قـدمـش پَـر افتاد

مرحـب آمد که شود سد ره خـیر ولی            «هٰا عـلیٌ بَـشرٌ کـیفَ بَشر» شر افتاد

تیغ ابروی علی خم شد و مرحب جان داد            ده قدم مانده به شمشیر دو سر، سر افتاد

با خدا رفت و دم «نَصرُ مِنَ اللّٰه» گرفت            سـورۀ فـتـح به جـان در خـیـبـر افـتاد

موقع کندن در بود که « یازهرا» گفت            ناگهـان ترس عجـیـبی به دل در افتاد

صاحب روز جزا داشت قیامت می‌کرد            حَسَبُ الاَمرِ عـلی پرده ز محشر افتاد

چاره‌ای جز به درک رفتن و تسلیم نداشت            هر که با خـشـم الـهـی عـلـی در افتاد

: امتیاز

مدح و شهادت امام موسی کاظم علیه‌السلام

شاعر : منصوره محمدی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : غزل

او که عطر نفسش را به بهاران می‌داد            جام بـاران به لب خشک بیـابان می‌داد

همچو طوبای بهشتی که پُر از عطر خداست            شاخه‌اش جای گل سرخ، مسلمان می‌داد


با سکوتش به جهان درسِ حیا می‌آموخت            صبر او حوصله بر موسیِ عمران می‌داد

مثل خورشید که نورش همه جا می‌تابد            با نگـاهـش به زن مُغـنـیه ایمان می‌داد

صحـن سجاده‌اش از غـربت او بـارانی            موجِ اشکش خبر از روضۀ پنهان می‌داد

غل و زنجیر چه مستانه طوافش می‌کرد            او که دستور به زنجـیرۀ کـیهان می‌داد

بــا وجــودِ ســتـمِ وافــرِ زنــدانـبــانَـش            وقتِ افطار به او هم رطب و نان می‌داد

نفـسـش رفت و کریمانه نفـس داد به ما            چه مسیحانه به این قوم عجم جان می‌داد

خواست خاک عجم از عطر تنش پُر بشود            همۀ هـستی خود را که به ایران می‌داد

می‌شکست آینه در محبس و انوارش را            به قم و قـبلۀ شیـراز و خـراسان می‌داد

: امتیاز

مدح و مرثیۀ امام موسی کاظم علیه‌السلام

شاعر : میلاد حسنی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : غزل

رشتۀ دل‌های عاشق پشت این در بسته شد           بار ما از خانۀ موسی ابن جعفر بسته شد

تا خبر آمد غروب از خانه بیرون می‌زند           با هجوم سائلان از صبح، معبر بسته شد


مشت ما را وا نخواهد کرد وقتی از کرم           مشت مسکین درش با کیسۀ زر بسته شد

آن‌که از کـار پیـمـبرها گـره وا می‌کـنـد           دست و پایش در غل و زنجیر آخر بسته شد

ای خدا آزاد بودن پیشکش، این ظلم چیست؟           در قـفس حتی پر و بال کـبوتر بسته شد

یک نـفـر با تـازیـانـه آمـد و در بـاز شد           یک نفـر با تـازیـانه آمد و در بـسته شد

تازیـانه رفت بالا چـشم مـادر تار گشت           تازیانه خورد بر تن چشم مادر بسته شد

آه روی تخـته پاره ساق پایش بند نیست           بیش از این حرفی ندارم روضه‌ها سربسته شد

: امتیاز

مدح و شهادت امام موسی کاظم علیه‌السلام

شاعر : محمد حسین رحیمیان نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : غزل

ای امـیـد همه، ای چـارۀ حـیـرانـی‌هـا            ای دوای هــمـۀ درد و پــریـشـانـی‌هـا

سفـره‌ات کـرد نـمک‌گـیر همه‌ دنـیا را            روضـه‌ات راه نـجـات همه زنـدانی‌ها


سیدی دست مریـزاد! رسیده یک عمر            کــرم ایـل و تــبـار تـو بـه ایـرانـی‌هـا

عاشقی در همه جا دردسـری بود ولی            ما رسـیـدیـم از عـشق تو به آسـانـی‌ها

نَفَس گرم تو با آن زن بدکاره چه کرد؟            که گذشت از همۀ بی سر و سامـانی‌ها

قـتـلـگـاه آمـده‌ای یـا که به زنـدان آقـا؟            ساق پایت چه شده؟ وای ازین جانی‌ها

تازیانه، غل و زنجیر، جسارت، دشنام            سال ها ظلـم و ستم بود و پـریـشـانی‌ها

پیکرت روی زمین مـاند، نمـانـدند اما            دخـتـر و خـواهـر تـو بـین بـیـابـانی‌ها

سر جدت که جدا شد، همگی شیر شدند            شمر آمد به حرم، کرد رجز خوانی‌ها

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما پیشنهاد می‌کنیم به منظور انطباق مطالب با روایات مستند و معتبر و انتقال بهتر معنای شعر، بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید؛ اینکه گفته می شود در آخرین باری که امام کاظم علیه‌السلام زندانی شدند چهارده سال طول کشید استناد روایی و تاریخی وجود ندارد بلکه تاریخ صحیح چهار سال است زیرا همانطور که در صفحات ۵۰۷ جلد ۲ اصول کافی و ص ۲۰۶ جلد ۴۸ بحارالانوار و ص ۱۵۳ ج ۳ منتهی الآمال هم آمده است هارون الرشید ملعون در سال ۱۷۹ هجری امام را دستگیر و از مدینه به بصره و سپس به بغداد تبعید و زندانی کرد و امام علیه‌السلام را در سال ۱۸۳ به شهادت رساند که مدت زندانی بودن چهار سال می شود! البته شاید بتوان گفت که مجموع زندان های متعددی که حضرت در ایام خلافت غاصبانه خلفای مختلف در مدت حیات پُر برکتشان رفتند چهارده سال بوده باشد که البته در این خصوص نیز تصریح تاریخی وجود ندارد. جهت اگاهی بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید

تازیانه، غل و زنجیر، جسارت، دشنام            چـارده سـال تو بـودی و پـریـشـانی‌ها

بیت زیر به دلیل مستند نبودن و مغایرت با روایت معتبر حذف شد زیرا همانطور که شیخ صدوق و دیگر علما در صفحات ۹۳ جلد ۱ عیون اخبار الرضا و ۳۸ جلد ۵ کمال الدین و ۲۲۷ جلد ۴۸ بحارالانوار نقل کرده اند امام را بر تابوتی قرار داده و بر دوش ۴ شرطه قرار دادند و....، جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید.

یوسف فاطمه و تخـته در و چار غلام            کـرده تـغـیـیر چرا رسـم مسـلـمـانی‌ها

زبانحال امام موسی کاظم علیه‌السلام قبل از شهادت

شاعر : محمد جواد شیرازی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : مسمط

مـوسـای آل احــمــدم و بــرگــزیــده‌ام            جای وصال، غربت و دوری خریده‌ام

بـا اشـتـیـاق جــام بــلا ســر کـشـیـده‌ام            چون زیـنـبم، حـمـاسۀ صبـر آفـریـده‌ام


در قعر چاه، سِیر صعودی به من رسید            رخسار زرد و چشم کبودی به من رسید

از آن زمان که مرد یهودی به من رسید            قـدر تـمام عـمر، مـصـیـبت چـشـیـده‌ام

امشب دوباره قلب مرا گردِ غـم گرفت            از درد هجـر فـاطـمـه‌ام گریه‌ام گرفت

اصـلاً نـبـایـد آه مـرا دسـتِ کـم گرفت            چـنـدی گـذشـتـه و پــسـرم را نـدیـده‌ام

زنـجـیـرها از این همه آزار خـسـته‌اند            دیـگـر، تـمـام نـافـلـه‌هـایـم نـشـسـتـه‌اند

هر صبح و شام حرمت من را شکسته‌اند            آن قـدر، ناسـزا من از این ها شنـیـده‌ام

خـورشیدِ خاک خوردۀ هـفـتم شدم اگر            این روزهـا به گـریه تـجـسم شـدم اگر

در لابـه لای جـامـۀ خود گـم شدم اگر            مانـند شـمع، در کـف زنـدان چکـیده‌ام

من را به زورِ سـلـسله بسیار می‌کشند            تـا آن سـیــاه‌چــالِ دل آزار مـی‌کـشـنـد

از سـاق پـای درهـم من کار می‌کـشند            گودال تنگ و پیکـر قامت خـمـیده‌ام؟!

شِـکـوه ز داغ مـسـتـمـر خـود نمی‌کـنم            اصـلاً نـظـر به درد سـر خود نمی‌کـنم

گـریـه بـر آتـش جگـر خـود نـمی‌کـنـم            گـریـان داغِ تـشـنـه لـبِ ســر بـریـده‌ام

با جسم چاک چاک، سری در بدن نداشت            در زیر آفـتاب، به تن یک کفن نداشت

یک عمر، یادِ این که لباسی به تن نداشت            با اشـک و آه، جـامۀ خـود را دریـده‌ام

: امتیاز

مدح و شهادت امام موسی کاظم علیه‌السلام

شاعر : مجتبی خرسندی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن قالب شعر : غزل

همیشه سهم آب و نان ما چندین برابر بود           چرا که رزق ما از سفرۀ موسی‌بن‌جعفر بود

اگر باب‌الحوائج خوانده می‌شد علتش این است           که با قلب شکسته مرهم دل‌های مضطر بود


زن بدکار و بُشر حافی و مردان زندان‌بان           به لطف او برای هرکسی ایمان میّسر بود

عذاب شیعیان یا قعر زندان؟ انتخاب از او           به دوشش بار جرم دوستان تا روز محشر بود*

اسـیـری که تـمـام مـدت آزادی‌اش تـنهـا           زمان رفتن از زندان به یک‌زندان دیگر بود

امام مهـربانِ مسلمین افـطار هر روزش           به دست سندی‌بن‌شاهک ملعون کافَر بود

به یاد مادرش افتاد هرکس دید جسمش را           به او گفتند؛ "صارت کالخیال" از بس که لاغر بود

* امام کاظم علیه السلام فرمودند:«إنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ غَضِبَ عَلَى الشِّيعَةِ فَخَيَّرَنِي نَفْسِي أَوْ هُمْ فَوَقَيْتُهُمْ وَ اللَّهِ بِنَفْسِي» ترجمه: «خداوند متعال بر شیعه غضب کرد و مرا بین جان خودم و آنان مخیّر فرمود؛ پس به خدا قسم من با جان خودم شیعیان را حفظ کردم» کافی، ج ۱، ص ۲۶۰؛ مراة العقول ج ۳ ص ۱۲۶

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر به دلیل مستند نبودن و مغایرت با روایت معتبر حذف شد زیرا همانطور که شیخ صدوق و دیگر علما در صفحات ۹۳ جلد ۱ عیون اخبار الرضا و ۳۸ جلد ۵ کمال الدین و ۲۲۷ جلد ۴۸ بحارالانوار نقل کرده اند امام را بر تابوتی قرار داده و بر دوش ۴ شرطه قرار دادند و....، جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید.

اگرچه عـاقـبت آزاد شد، اما همه دیـدنـد           که بر یک تخته‌پاره در غل و زنجیر، پیکر بود

مدح و شهادت امام موسی کاظم علیه‌السلام

شاعر : حسن لطفی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن قالب شعر : غزل

خـدا از ما نگـیرد نعمت باب‌الحوائج را           غمِ او روضۀ او صحبت باب‌الحوائج را

سر هر روضه‌ای که گریه کردم سفره‌ای دیدم           خدا از ما نگـیرد هـیأت باب‌الحوائج را


سرِ راهش گرفتم کاسه‌ام را کاسه‌ام پُر کرد           گـدا بـاید بـدانـد عـادت بـاب‌الحـوائج را

کریمان چشم بر راه‌ند چیزِ کم نباید خواست           خـدا پـایـنده دارد دولـت باب‌الحوائج را

از این نان و پنیر و سبزیِ نذریِ مادرهاست           اگر این خانه دارد برکت باب‌الحوائج را

سلامش کردم و دیدم رضایش هم جوابم داد           خدا را شکر دارم حضرت باب‌الحوائج را

برای قُرب لازم بود اگر ما سجده‌ای کردیم           نگـیرید از سرِ ما عزّت باب‌الحوائج را

وصیت کرده‌ام آنروز بگذارند بر چشمم           کنارِ مُهـرِ تربت، تربت باب‌الحوائج را

تمـام زندگی مدیـون این آقای مظلـومیم           نـمی‌دانـیـم امـا قـیـمـت بـاب‌الحـوائج را

خدا لعنت کند سَندیِ شاهک را، به در بگذاشت           نگـاهِ دخـتـرِ بی‌طـاقـت باب‌الحـوائج را

سیه‌چال است جای یک نفر، یعنی که حس می‌کرد           یـقـیـناً زیر پـایش قـامت باب‌الحوائج را

دعا کن زیر این زنجیرها شلاق‌ها غُل‌ها           نـبـیـند دخـتر او حـالـت باب‌الحوائج را

نمی‌شد پا شود اما زِ حالش خوب پیدا بود           کسی زخمی نموده غیرت باب‌الحوائج را

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما با توجه به وجود ایراد یا ضعف محتوایی و معنایی در مصرع اول بیت؛ پیشنهاد می‌کنیم به منظور رفع ایراد موجود و همچنین انتقال بهتر معنای شعر بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید.

خـدا از ما نگـیرد مـنّت باب‌الحوائج را           غمِ او روضۀ او صحبت باب‌الحوائج را

بیت زیر به دلیل مستند نبودن مطالب حذف شد زیرا بر اساس روایت شیخ صدوق؛ شیخ مفید و دیگران ( کمال الدین ج ۱ ص ۳۷؛ شیخ صدوق عیون اخبار الرضا ج ۱ ص ۹۱؛ ارشاد شیخ مفید ج ۲ ص ۳۰۲، الغیبه شیخ طوسی ص ۳۱، عمدة الطالب ص ۱۸۵، بحارالانوار ج ۴۸ ص ۲۳۴، منتهی الامال ص ۱۵۳۹)   سندی ملعون علیرغم غل و زنجیر کردن حضرت به گونه ای عمل کرده و زهر به امام خورانیده بود که همه فکر کنند امام به مرگ طبیعی از دنیا رفته اند و حتی برای این کار افرادی را حاضر می کرد و با مشاهدۀ بدن حضرت که آثار جراحتی بر آن نبود شهادت می دادند که موسی بن جعفر به مرگ طبیعی از دنیا رفته است؛ البته عبارت ذِي السَّاقِ الْمَرْضُوضِ بِحَلَقِ الْقُيُودِ در صلوات خاصه حضرت آمده که به معنی ساق کوفته شده با حلقه های آهن است نه اینکه پای حضرت شکسته باشد؛ البته بواسطه این حلقه های زنجیر و ... حضرت مورد شکنجه و آزار و اذیت قرار گرفتند؛ جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید.

برای سقفِ کوتاهش شکسته ساق پایش را           حرامی کم نموده زحمت باب‌الحوائج را

سیه‌چال آنقدر تاریک زهرا هم نمی‌بیند           کبودی‌های روی صورت باب‌الحوائج را

بیت زیر به دلیل مستند نبودن و مغایرت با روایت معتبر حذف شد زیرا همانطور که شیخ صدوق و دیگر علما در صفحات ۹۳ جلد ۱ عیون اخبار الرضا و ۳۸ جلد ۵ کمال الدین و ۲۲۷ جلد ۴۸ بحارالانوار نقل کرده اند امام را بر تابوتی قرار داده و بر دوش ۴ شرطه قرار دادند و....، جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید.

به روی تخته‌ای اُفتاده گِردش چار حمال است، اما شُکر           نمی‌بیند رضایش غارت باب‌الحوائج را

مدح و مرثیۀ امام موسی کاظم علیه‌السلام

شاعر : علیرضا خاکساری نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فعلن قالب شعر : مربع ترکیب

قصد سفر کردم که باشد مقـصدم مشهد            عـمری کـبـوتـر وار جـلد مشهـدم مشهد

امـیـدوارانـه هـمـیـشـه پَـر زدم مـشـهـد            هربار بعد از کـاظـمیـنـش آمـدم مـشهـد


باب الحـوائج خـیرخـواهـانه دعایم کرد

موسی بن جعفر آستان‌بوسِ رضایم کرد

دل‌های مـشتـاقـان هـمیـشه آرزومـندش            در محـشر فـردا همه محـتـاج لبـخـندش

او نیست در بند کسی، دنیاست در بندش            اولاد من قـربـان این بـابـا و فـرزنـدش

عـمری بدهکـارم بدهکـار رضـاجـانش

شد بهـترین سلـطان عـالم طفـل دامانش

سلطان هوای رعیت‌اش را بیـشتر دارد            اربـاب از حـال دل نـوکــر خـبــر دارد

هرقدر که مهر و محـبت این پسر دارد            این رأفـت‌اش را یـادگاری از پدر دارد

شمسی که خود می‌پرورد شمس‌الشموس این است

در چشم خاص و عام " زین المجتهدین " است

موسای اهل بیت بود از هرکسی سر بود            گـنجـیـنـۀ جـمـع کـمـالات پـیـمـبـر بـود

او پـنجـمیـن ذریّـۀ زهـرای اطـهـر بـود            جانم به معصومی که خود معصومه‌پرور بود

مــانـنـد او اولاد او بـا آبــرو هــسـتــنـد

سادات ایران بیـشتر از نسل او هـستـند

از نسل زهرا از تبار "هاشم" اش خواندند            گاهی "وفیّ" گفتند و گاهی "قائم "اش خواندند

اهل ادب، اهـل تـدبّر عـالـمش خـواندند            میدانی اصلاً از چه بابت کاظمش خواندند؟

عمری به روی غیظ کردن بست چشمش را

حتی نـدیـده دشـمن او نـیز خـشمـش را

دارد نسـیم مهرورزی عطر خوشبویش            تنهـا تـبـسم می‌چکـد از روی دلجـویش

سنی و شیـعـه گـوید از اخلاق نیکویش            هدیه فـرسـتاده برای شـخـص بدگـویش

در هر قنوت خویش مردم را دعا می‌کرد

با جمع بدگویانِ خود، اینگونه تا می‌کرد

او با زبان حق در این عـالـم تکـلم کرد            حتی به روی دشمن خود هم تبـسّم کرد

عمری به هر درمانده‌ای مولا ترحم کرد            در پیشگاهش بُشر حافی دست و پا گم کرد

این دستـگـیری‌ها به یُـمنِ التـفـاتش بود

احـیای دل‌ها هم یکی از معجزاتش بود

همراه علم و منطق و برهان امامت کرد            بی‌مزد و مـنّت بـارها قصد هدایت کرد

جای پـدر از منـظر اسلام صحبت کرد            از پاسخ او بـوحـنیـفـه نیز حـیرت کرد

در کودکی تندیس درک و فهم کامل بود

از خُـردسـالـی نیـز حـلّال مـسـائـل بود

من خرج مدحش می‌کنم ابیات موزون را            وقف وجودش می‌کنم طبع دگرگـون را

کی چشم پوشی می‌کنم این‌گونه مضمون را؟            بـاید که یـادآور شـوم اقـرار هـارون را

جز او کسی آئینۀ موسی بن عمران نیست

میـراث‌دارِ دانـش جـمع رسـولان نیست

همچون پدر بر روی منبر درس دین می‌گفت            با لحـن زیـبـای امیـرالمـؤمنین می‌گفت

تفسیری از فحـوای آیات مبـین می‌گفت            شیخ الائمه مدح او را این چنین می‌گفت:

قطعاً رحیم است و علیم است و حکیم است او

مانـند اجـدادش کـریم بن کـریم است او

افسوس اسیر دست جمعی بی‌مروت شد            عمری از این زندان به آن زندان اذیت شد

سهمش از این دنیا فقط درد و مشقت شد            در هر سیه‌چالی مکرر هتک حرمت شد

شلاق زنـدان‌بان او خـیلی به او بد کرد

لعنت به سندی، سندی بن شاهک نامرد

هر دفـعـه که راهـی زنـدان بـلا می‌شـد            از دخترش معصومه با حسرت جدا می‌شد

در دخـمـه‌ای با درد غـربت آشنا می‌شد            از بی‌کسی هر روز دلتنگ رضا می‌شد

آزرده از تـنهـایی و رنـج مـصائب بود

شب تا سحر هم صحبتش تنها "مسیب" بود

یک عـده با نامهـربانی خسته‌اش کردند            با ضربه‌هـای ناگهـانی خسته‌اش کردند

با چوب‌های خـیزرانی خسته‌اش کردند            با نـاسـزا و بـددهـانی خـستـه‌اش کردند

هرصبح و شب وقتی به سمت قبله رو می‌کرد

بین قنوتش مرگ خود را آرزو می‌کرد

مانند زهـرا مادر خود درد پهـلو داشت            عمری نشان از تازیانه روی بازو داشت

در صورت نیلی خود، زخمی به ابرو داشت            مرثیه در لفافه می‌گویم؛ دو زانو داشت

ساق شکسته در غل و زنجیر تا می‌خورد

سیلی شبـیه مادر خود بی هوا می‌خورد

با اینـکه رد سـلـسـله بر پـیکـرش دارد            شکر خدا یک جای سالم در سرش دارد

حالا که جمعی بی حیا دور و برش دارد            الـحـمـدلله جـای امـنـی دخــتــرش دارد

معصومه‌اش با چشم‌ تر راهی زندان نیست

در هر دو پای دخترش خار مغیلان نیست

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر دارای ایراد محتوایی است و بهتر است خوانده نشود زیرا بر اساس روایت شیخ صدوق؛ شیخ مفید و دیگران ( کمال الدین ج ۱ ص ۳۷؛ شیخ صدوق عیون اخبار الرضا ج ۱ ص ۹۱؛ ارشاد شیخ مفید ج ۲ ص ۳۰۲، الغیبه شیخ طوسی ص ۳۱، عمدة الطالب ص ۱۸۵، بحارالانوار ج ۴۸ ص ۲۳۴، منتهی الامال ص ۱۵۳۹)   سندی ملعون علیرغم غل و زنجیر کردن حضرت به گونه ای عمل کرده و زهر به امام خورانیده بود که همه فکر کنند امام به مرگ طبیعی از دنیا رفته اند و حتی برای این کار افرادی را حاضر می کرد و با مشاهدۀ بدن حضرت که آثار جراحتی بر آن نبود شهادت می دادند که موسی بن جعفر به مرگ طبیعی از دنیا رفته است؛ البته عبارت ذِي السَّاقِ الْمَرْضُوضِ بِحَلَقِ الْقُيُودِ در صلوات خاصه حضرت آمده که به معنی ساق کوفته شده با حلقه های آهن است نه اینکه پای حضرت شکسته باشد؛ البته بواسطه این حلقه های زنجیر و ... حضرت مورد شکنجه و آزار و اذیت قرار گرفتند؛ جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید.

ساق شکسته در غل و زنجیر تا می‌خورد           سیلی شبـیه مادر خود بی هوا می‌خورد

مدح امام موسی کاظم علیه‌السلام

شاعر : حسن لطفی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : مربع ترکیب

روز نخـست مُـشتِ غـباری فـرشته‌ها           بُـردنـد بـا نـسـیـمِ بـهـاری فـرشـتـه‌هـا
قـدری هم از طُـفـیلِ نگـاری فرشته‌ها           قـدری هم از گـلاب دیـاری فـرشته‌ها


برداشـتـنـد و آب و گـل ما درست شد
گـفـتـنـد یا عـلـی و دل مـا درسـت شد
سـوگـنـد بـر تـبــسـمِ مـولای فــاطـمـه           ســوگـنـد بـر تــرنّـم فــردای فــاطـمـه
مـا را بـیـافــریـد مـسـیـحـای فـاطــمـه           با معـجـزات حـضرت مـوسایِ
فاطمه
شُکـرِ
خـدا سرشـته به خـاکی مطهریم
از خـشت‌های خـانۀ موسی‌بن جعفریم
رو
بر مدینه آهوی چـشمم رمیده است           خورشیدی از فراز اُفق‌ها رسیده است
از دامـن حـمـیـده اُمـیـدی دمـیده است           این نو رسیده فاطمه را نورِ
دیده است
از
شادیِ فرشته زمین در تلاطم است
ساقی بریز
باده که این دورِ هفتم است
ای هفت هـفـته‌های دلـم هـفـتـمین امام           ای هفت‌سینِ لطف و کرم هفتمین امام
هـفـت آسمان عِلم و عَلَم هـفـتمین امام          
هفت است اگر طواف حرم هفتمین امام
در هفتمین طواف سرم زیرِ دِین توست
سوگند بر
حرم که حرم کاظمین توست
گـرچـه در ازدحـام گـدایــان ایـن درم           عـمری گـدای سفـرۀ موسی‌بن جعفرم
وا کـرده است هـر گـره‌ام را بـرابـرم           نـان و پـنـیـر و
سـبـزیِ نـذریِ مـادرم
بر دسـت ما عـنایتِ باب
لحوائج است
با ما همیـشه برکت باب
الحوائج است

: امتیاز

مدح و شهادت امام موسی کاظم علیه‌السلام

شاعر : رضا دین پرور نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : فاعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : ترکیب بند

عـبد خـوب خـدا، خـدای دعا            قـبـلــۀ هــفـتـمـی بـرای دعـا

ای نــمــاز مـصــوّر عــالــم            جــلــوۀ بـعــدِ ربــنــای دعــا


به تـمـام مـلائـکـه در عرش            خـلعـتی می‌دهـی عـبای دعـا

در قنوتت شکسته‌تر شده است            قـامـت الـتـمــاس‌هــای دعــا

سایه‌ات را ببخش بر محـشر            آسـمـان را بـریـز پـای دعــا

نام تو می‌خورد به گوشم و باز            به سـرم می‌زنـد هـوای دعـا

مـثـل لـب‌هـایـتـان دم افـطـار            شـده‌ام تـشـنــۀ صــدای دعــا

چون غـباری بلـندمان کردی

عاشقـان را شما نشان کردی

ای وجود تو از اذان سرشار            ای سـجـود تو دائـم الاسـرار

ای سلاحت میان زندان، اشک            ای زبـانت، زبـان اسـتـغـفار

بـردن نـام تـوست بعـد نـماز            خـیـرالاعـمـال، سـیـدالاذکار

سر زنجـیـرتان به گردن من            به کـس دیـگـری نـدارم کـار

سـربـلـنـدم کن و نگـاهـم کن            سر خود را ز سجده ها بردار

مـی‌شـوی کـاظـمِ مـکـرر تـر            ناسـزاها که می‌شـود تـکرار

خـورده‌ای چند ضربۀ شـلاق            جان معصومه موقع افـطار؟

قـلـب تو از صـدا نـمـی‌افـتـد

از لـبـت یـا رضـا نـمـی‌افـتـد

عـمر من بی‌غـمـت تـباه شده            قـفـس ســیــنـه‌ام پُــر آه شـده

وقـتی از اشک چشم لـبریزم            بـاز حـتـمـاً به من نـگـاه شده

روضـۀ مـادرت چـه‌ها کرده            عـمـر تو کم، خـداگـواه شـده

جـسدت را چه بی‌حـیا بُـردند            این غـلامـان سـربه راه شده

حجم سنگـین روی این تخـته            بـدنت نـیـست، اشـتـبـاه شـده

روی پـیـشانی تو پـیـنـه ولی            گـردنـت از چه راه راه شـده

آه از داغ و مـحــنـت دوران

چه کشیدی ز دست زندانـبان

چـشـم‌های رضـا شـده پُـر نم            وقـت تـشـیـیع تو قـدم به قـدم

زیـر جـسـم شریـفـتـان بودند            شـیـعـیـان شـمــا هـمـه از دم

شد تنت بهـترین حـنوط آنجا            کـفـنـت شـد تــمـام ابـریـشــم

رو به قبله شدی چه با عزّت            صورتت را کسی نریخت به هم

رفـتی و بعـد رفـتن تو نرفت            سـر تو روی نـیـزه‌ها کـم کم

دست های زُمخـت هیچ کسی            آتـشـی را نـبـرد سـوی حـرم

رفـتی و پیـش چـشم تو بعـداً            گـره مـعـجـری نـشد محـکـم

راهـم افـتـاده بـاز کرب وبلا

باقی روضه عـصر عـاشورا

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما با توجه به وجود ایراد وزنی و سکت موجود در مصرع اول بیت؛ پیشنهاد می‌کنیم به منظور رفع ایراد موجود و همچنین انتقال بهتر معنای شعر بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید.

سـربـلـنـدم کن و نگـاهـم کن            سـر خود را ز سجـده بـردار