کاربری جاری : مهمان خوش آمدید
 
خانه :: شعر
موضوعات

اشعار



مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : رضا قربانی     نوع شعر : مرثیه     وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن     قالب شعر : غزل    

گـریـه کـنـیـد مـادر مـا بی‌گـنـاه بـود            گـریـه کـنـید مـادر مـا پـا به ماه بود

حوریه‌ای که برگ گل آسیب میزدش            در قـتـل او مشارکـت یک سـپاه بود


یک لات هم نبود بگوید در آن میان            نامرد، این زنی که زدی بی‌پـناه بود

دیگر کسی به چهرۀ قبلش نمی‌شناخت            پائـین پلک فـاطـمه از بس سـیاه بود

از شدت خجالت از هم در این سه ماه            راه کلام این زن و شوهر، نگاه بود

جای تمام شهر برایش عـلی گریست            جای تـمام شهـر عـلـی غـرق آه بود

نگذاشت تا که فاطمه نـفـرینشان کند            ورنه به آه فـاطـمـه عـالـم تـبـاه بـود

هم‌صحـبـتی نداشت دگـر بعد فـاطمه            تنها کسی که گوش به او داد چاه بود

رغبت نداشت پا بگـذارد به خانه‌اش            راه عـبـورش از وسـط قـتـلـگـاه بود

: امتیاز

مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلام الله علیها

شاعر : محمد حسین رحیمیان نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن قالب شعر : مربع ترکیب

الـمنت لله که من هـسـتـم گـدای فـاطـمه           شد خـانۀ امّید من، دولت سـرای فاطمه
شرمنده‌ام از این همه، لطف و عطای فاطمه           اسباب زحمت بوده‌ام عمری برای فاطمه


هستیم عمری پشت این، باب نجات فاطمه
ما کیشمان این است که، باشیم مات فاطمه

شـکـر خـدا نـان مـرا اُمِّ ابـیـهـا می‌دهـد           او آبرو و عـزّتم در هر دو دنیا می‌دهد
در دین ما با فاطمه هر چیز معنا می‌دهد           من طالب جنّت شدم، چون بوی زهرا می‌دهد

از قبل میلادم شدم سایه‌نـشـین چـادرش
از من خریده آبرو،
حبل المتین چادرش

مثل خدایت برتر از درک همه دنیا تویی           آن که حکومت می‌کند بر عالم بالا تویی
آنکه ز نورش دیدنی شد جنّت الاعلا تویی           حوراترین انسان تویی، انسان‌ترین حورا تویی

ای خاکیان را فاطمه، منصوره افلاکیان
تو کیستی که مدح تو اصلا نچرخد در زبان

آنکه ز خُـلق آدم و حوّا خبر دارد تویی           آن دختری که دست در خلق پدر دارد تویی
آن‌کس که جا روی سرِ خیرالبشر دارد تویی           آن آسمان که یازده، قرص قمر دارد تویی

آنکه حسینش عشق را داده است بال و پر تویی
رحمت به شیر پاک تو، شیر جمل پرور تویی

آن زن که دارد قبه‌ای در آسمان هفتمین           آن زن که دارد خادمی مانند جبریل امین
آن زن که در عالم بُوَد صدیقه کبری‌ترین           باید که باشد شوهرش، تنها امیرالمومنین

مولود کعبه خلق شد تا شوهر زهرا شود
هیهات اگر این شیرزن، سهم فراری‌ها شود

تو هم ستاره گشته‌ای، هم مهر و ماه مرتضی           تا روز محشر یک تنه، هستی سپاه مرتضی
تکیه‌گه عالم عـلی، تو تکیه‌گاه مرتضی           بعد از خدا مثل نبی، هستی پناه مرتضی

در وصف حیدر بس بُوَد، اینکه هوادارش تویی
ماه شب تارش تویی، گرمی بازارش تویی

ای همدمِ بی‌همدمی، ای چاره دردِ مگو           دیدم من از تو معجزه، منزل به منزل کو به کو
من با تو تنها می‌رسم بر قـله‌های آرزو           ای ذکر تسبیحات تو، بر هر نمازم آبرو

سبحانَ سبحان مرا، حُبّ تو معنا می‌کند
این قطره را الطاف تو، راهی دریا می‌کند

ای شیر بانوی علی، ای قهرمان جاودان           عمر کم تو آبرو، برد از سقیفه در جهان
از جان گذشتی فاطمه، تا که نیاید دین به جان           تو با مزار بی‌نشان، دادی به ما حق را نشان

تشییع سوت و کور تو، فریاد زد حق با علی‌ست
ای مردم عالم فقط، آقای این دنیا علی‌ست

: امتیاز

مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : داریوش جعفری نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : غزل

هر دل که بیـمـار است دلـداری ندارد            یا مثل ما چـون فـاطـمـه یـاری نـدارد

هر کس ندارد فاطمه، در هر دو عـالم            دارم یـقـیـن رونـق بـه بـازاری نـدارد


دولـتـسـرای فـاطـمـه تا هـسـت بـر پـا            نـوکـر نگـاهـی سـوی دربـاری نـدارد

بخـشید اطـعـام خودش را بر فـقـیـری            هـر چـند نـانـی وقـت افـطـاری نـدارد

اُمّ ابـیـهـا گـشـتـنـش یـعـنـی در عــالـم            احـمد به غـیر از او پـرسـتـاری ندارد

پشت علی گرم است بر زهرا که حتی            یک لحظه هم چشمی به سرداری ندارد

این قسمت از تاریخ از زهرا نوشته است            این قـسـمت از تـاریخ تکـراری ندارد

وقت غـریـبیِ عـلـی در پشت در ماند            یعـنی عـلـی جـز من هـواداری نـدارد

در پشت در جای محبانش پرش سوخت            پـس آتـش دوزخ بـه مـا کـاری نـدارد

تا عرش برد از دین علم، پهلو شکسته            امـا حــســیـن او عــلــمــداری نــدارد

: امتیاز

مدح و مناجات با حضرت زینب سلام الله علیها

شاعر : داریوش جعفری نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن قالب شعر : غزل

فزون از حد تصویری فراتر از خیالاتی            ز هر وصفی تو بالاتر غنی‌تر از عباراتی

خداوندی که دارد این همه اعجاز در خلقت            تو با حُسن کمالت این خدا را راه اثباتی


قیامت، آسمان را تا زمین می‌آورد بانو            قعـودت خاک را بالا بَرَد، بال مناجاتی

عبادت شرحی از گفت و شنود توست با خالق            تویی راز و نیاز و تو خودت روح عباداتی

خدا خوانده است کوثر مادرت را با سه تا آیه            یقین دارم که آن آیات را تو مثل مرآتی

حجاب و عفت و صبر و حیا را رنگ بخشیدی            تو الگوی زنان در بحث ایمان و کمالاتی

اگر سادات را زهراست مادر مرتضی بابا            تو دلدار حسین و عمه جان کل ساداتی

برای نشر دین حق به خاک کربلا رفتی            رسالت نه، تو دارای تـمامی رسـالاتی

شکستی هیبت بت‌های شامی را به اعجازی            خـلیل کـربلا هـستی و ابراهـیم شاماتی

برای صوت قرآنی که از نیزه به گوش آمد            خـلائق پـای نی دیـدنـد تو تفـسیر آیاتی

به کشتی نجات اهل عالم لنگری زینب            تو مصباح الهدی را امتدادی هم که مشکاتی

ندیده مادر گیتی چنین عنوان که تو داری            تو هم زین اَبی هم زینت ارض و سماواتی

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما پیشنهاد می‌کنیم به منظور انتقال بهتر معنای شعر بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید.

خدا خوانده است کوثر مادرت را با سه تا آیه            گمان دارم که آن آیات را تو مثل مرآتی

مدح و ولادت حضرت زینب سلام‌الله‌علیها

شاعر : محسن زعفرانیه نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : غزل

امشب از عرشِ خدا بانگِ سعادت آمد            نـورِ چـشـمانِ عـلی، کـوهِ صلابت آمد

زینبِ حـضرتِ زهـراست بدانـید فقـط            جهـتِ بنـدگی و صـبـر و رشـادت آمد


زینتِ عـالـم بـالاست عجب نیست اگر            فُطرُس امشب جهت عرض ارادت آمد

خواهرِ حضرتِ ارباب، حسین بن علی            یکه تـازِ شـرف و شـور و شهـامت آمد

شاهد ظلم به هفتاد و دو خورشیدِ دلیر            راوی عـرصـۀ ایـثـار و شـهـادت آمـد

: امتیاز

مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلام‌الله‌علیها

شاعر : محمود ژولیده نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : قصیده

دستی میان زندگی‌ام سایه گـستر است            این دست، دستِ مادریِ دخت کوثر است

مـهـر و مـحــبـتـش ز ازل داده‌ام خـدا            این مهـر با محبت ارباب یکـسر است


او باب رحمت است به عـشاقِ اهلبیت            در آسـمـانِ قـافـلـۀ عـشـق، اختر است

نور علی و فاطمه شد حاصلش چنین:            زینب گـلی ز گـلشنِ بابا و مـادر است

آن بـانـویی که عـالـمـۀ بی‌مـعـلـمه‌ست            شاگـردِ حق، عـقـیـلـۀ آل پـیـمـبر است

چـون او زنی در عـالـم خـلـقت نیامده            والله مثـل شـیـر خـدا مـرد پـرور است

بـــارِ ولای آل عـــلــی روی دوش او            یعـنی که با امـام زمـانـش برابر است

از انـبـیـاء یـکـسـره، تـا جـمـع اولـیاء            مـدیـونِ زیـنـبـنـد که او دادگستر است

هر چند مجـتـبی‌ست بـرادر بزرگ او            اما حسن رهـینِ مددهای خـواهر است

عباس اگـر امـیـدِ حـرم بود، بی‌گـمـان            امّید او به زینب کـبـرای اطـهـر است

مبعوث شد چنین به رسالت به کـربـلا            بعد از حسین، واقعه را او پیمبر است

تنهـا نه او امـید دل پـنـج تن، که خـود            در کـربـلا امـید دل شـش بـرادر است

اصلاً بـدون حـضـرت او کـربلا نـبود            با او فـقـط قـیـام بـرادر مـیـسـر اسـت

شاهی که سی هزار حریفش نمی‌شوند            علت همینکه زینب او چند لشکر است

زینب زنی که اهلِ امامت به ماسواست            یعنی که در ولایتِ عظما چو حیدر است

تنهـا عـلـی نـدیـده نَـود زخـم، در اُحـد            زینب میان معرکه مـولای دیگر است

بانوی بانـوان دو عـالـم که فـاطمه‌ست            فرمود: زینب آیتِ عظمای محشر است

از کودکی ست واله و سرگـشتۀ حسین            دنبـالۀ حـسـین در عـالم، سراسر است

تا چـشم او به روی بـرادر فـتاد، گفت:            ای آشـنا، فـدای تو جانم، مکـرر است

جـبـریل نـامِ نـامیِ او را ز سوی حـق            آورد و گفت: بانیِ این نـام داور است

زینب نه زِینِ اَب، که به تاکید جدّ خود            تـاجِ سـر تـمـام عــوالــم مـقــدّر اسـت

از احـتـرام واجـب او گـفـته مصطـفی            سِرِ خدا چو فاطمه، این ناز دختر است

هـمـتای بی‌بـدیـل حـسـین است زیـنـبم            آئــیــنـۀ تــمــام نــمــای بـــرادر اسـت

زینب فقط، برادر خود را نه خواهر است            والله بر بـرادر خـود عـینِ مـادر است

اکـسـیر اعـظـم است نـگـاه مـبـارکـش            یعنی اسیر خصم نه، مجذوب رهبر است

در زیر کعب نی، به قـیامش ادامه داد            هرگز نگفت قلبم از این غم مکدّر است

در راه حق، اسارت و زندان به نزد او            زیـباییِ تمام، عجـب عشق باور است!

چـشم از امـام خـویش دمـی بر نداشته            با اینکه دید، بر سرِ نی سایۀ سر است

ناقـه‌سـوارِ کـوفه و شام؛ آخرِ حـیاست            خود الگوی حجاب، ولی پاره معجر است

یـک ذره زیـرِ کـوهِ بــلا، کـم نـیـاوَرَد            از بسکه او مقاوم و از بس دلاور است

شد قهـرمانِ صبر به اوج اسـیـری‌اش            یعنی اسـارتش به شهـادت برابر است

تـسـلـیم در بـرابـرِ امـرِ خـدای خویش            در مکتبش، رضای خدا درسِ آخر است

در بنـدگی تک است مـقـام اطـاعـتـش            چون مادرش کـنـیز خداوند اکبر است

حتی به او دعـای فرج می‌شود مُجاب            یعنی برای منـتـقـمِ خـویش یـاور است

: امتیاز

مدح و ولادت حضرت زینب سلام‌الله‌علیها

شاعر : احسان نرگسی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : ترکیب بند

ای روشـنی دیـده حـیـدر خـوش آمدی            آئـیـنــۀ نـجـابت مـادر خــوش آمــدی

ای آن کسی که شـهـرت نـام بـلـنـد تو            از عرش رفته است فراتر؛ خوش آمدی


از اشک شوق پُر شده چشمان مجتبی            ای روشنای چـشم برادر خوش آمدی

دروازه‌های کوفه به دست تو فـتح شد            یاد آور حـمـاسۀ خـیـبـر خـوش آمدی

محـشر به نـام نـامی‌ات آغـاز می‌شود            ای زیر و رو کنندۀ محشر خوش آمدی

امشب شب دف است، شب جام و باده است
امشب خدا به فاطمه فرزند داده است

از خاک پات، بوسه گرفته‌ست کهکشان            سجده کنند بر تو شب و روز عرشیان

از شوکت مقام تو این بس که بی‌وضو            نـام تو را حـسـیـن نـیـاورد‌ بـر زبـان

عالم حریف جوش و خروشت نمی‌شود            آن لحظه‌ای که پای حسین است در میان

ای دست‌های تو پل مابِین عرش و فرش            پیـونـد داده‌ای تو زمـین را به آسـمان

مـحـو عـلـیِّ اکـبـرِ اربــاب مـی‌شـوی            از بس که او شبیه عـلی می‌دهـد اذان

ذکـر عــلـی الـدوام تـمــام مـلائـکــه!
بـر چــادر تـو بـاد ســلام مــلائــکــه

عـالـم فـدای قـلب صبوری که داشتی            خورشید و ماه خیرۀ نوری که داشتی

ابن زیاد وقـت ورودت به کـاخ کـفـر            عاجز شد از شکوه و غروری که داشتی

دنیا ندیـده است به خود در تمام عـمر            مـثـل بـرادران غـیــوری کـه داشـتـی

صدها هزار حضرت موسی گذشته‌اند            از جای جای وادی طوری که داشتی

خورشیدِ بی‌غروبِ شب و روز کربلا!
عالم ندیـده است حـسـینی‌تـر
از تو را

ای سـرو پـاکـبـاز که غـرق عـنـایـتی            دست مـرا بگـیـر که دریـای رحـمتی

از درک جایگاه تو این خلق عاجزاند            مثل عـلی و فـاطـمـه اعـجـاز خـلـقتی

در وقت خطبه خواندن تو کل کائنات            گفتند یکصدا: چه وقاری! چه شوکتی

یک‌جـا گـنـاه‌های زبـان پـاک می‌شود            وقتی که نقـل می‌کـند از تو فـضیلـتی

جز اینکه خـاک پـای تو بـاشیـم تا ابد            در زنـدگی خـویـش نـداریـم حـاجـتـی

ای آبروی روی علی، ای خدای صبر
باید نوشت: «زینب کبری» به جای صبر

هـدیـه بـده بـه خـانـۀ قـلـبـم بـهــار را            آرام کــن دوبـــاره دل بــی‌ قـــرار را

زینب تو کیستی که به وقت نماز خویش            وا داشـتـی ســتـایـش پــروردگــار را

آن خطبه‌های حـیدری‌ات، بعد سال‌ها            زنــده نـمـود خــاطــرۀ ذوالـفــقـار را

وقـتـی که خـلـق کرد خـدا کـائنات را            دسـت تو داد گـردش این روزگـار را

هر طور می‌شود دل ما را درست کن            مـا داده‌ایـم دسـت خـودت اخـتـیـار را

جز تو کسی لیاقت زینب شدن نداشت
دلداده‌ای شبـیه حـسین و
حسن نداشت

امشب بـسـاط نـوکـری ما فراهم است            بانو! فقط زیارت کرب و بلا کم است

شکر خدا که سـایۀ پـر مِـهـر چادرت            روی سـر تـمـامـیِ ذرات عـالـم است

با اسم تو زمین و زمان زیر و رو شود            پس نام نامی تو همان اسم اعظم است

ای کوه صبر! ای که جهان زیر بال توست            از تو مدد گرفته اگر کوه محکم است

ما را بخـر، نـگـاه به اعـمال ما مکـن            اینجا که آمدیم بـد و خوب درهم است

صـدها هـزار آسـیـه شاگـرد مکـتـبت
نام حـسیـن هست شب و
روز بر لبت

خوشبخت آن دلی که گرفتار زینب است            عـالم به زیر دِین عـلمدار زینب است

هر کس که حیدری ست بدهکار فاطمه ست            هرکس حسینی است بدهکار زینب است

امروز اگر که نامی از اسلام مانده است            مدیون جان فشانی و ایثار زینب است

از پـادشاه‌های دو عـالم غـنی‌تـر است            آن سائـلی که خادم دربار زینب است

عـباس، مـاهِ بی‌بـدلِ خـیـمه‌هـاست که            از روی نیـزه نیز نگهدار زینب است

امشب شب دف است، شب جام و باده است
امشب خدا به فاطمه فرزند داده است

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما با توجه به وجود ضعف محتوایی و معنایی در مصرع اول بیت؛ پیشنهاد می‌کنیم به منظور رفع ایراد موجود و همچنین انتقال بهتر معنای شعر بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید

تـنهـا دلـیل خـنـدۀ حـیـدر خوش آمدی            آئـیـنــۀ لطـافـت مـادر خــوش آمــدی

مدح و مناجات با حضرت زینب سلام الله علیها

شاعر : داریوش جعفری نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن قالب شعر : قصیده

سلام ای با مقام و رتبۀ زن آشنا زینب            سلام ای عفت و صبر و وفا را محتوا زینب

سلام ای خورده نان از سفرۀ ایمان پیغمبر            سلام ای قـبـلـۀ ایـمان کـل انـبـیا زینب


سلام ای زینت نـام عـلـیِ عـالـیِ اعـلا            سلام ای افتخار حضرت خیرالنسا زینب

سلام ای زینـبیون را پناه روز وانفـسا            سلام ای بر غمت هر پاکزادی مبتلا زینب

نباشد گرچه نامت در حدیث عشق اما تو            شدی معنای ستر و کرده‌ای کار کساء زینب

تمام حُسن‌ها را در تو دیدم اینچنین گفتم            حیا زینب وفا زینب به عالم کیمیا زینب

به فرمان خدا فرمانبرت می‌شد ملک وقتی            که می‌خواندی دعا با بارالها، ربّنا زینب

اگر دارالشفا ذکر حسین ابن علی باشد            یقین دارم تویی داروی این دارالشفا زینب

هزاران مرحبا گفتی به یاران روز عاشورا            خدا هم گفت در هر دم هزاران مرحبا زینب

از آن ساعت که غرق خون حسین افتاد در گودال            هدایت تا چهل منزل به راه افتاد با زینب

تو شیر عرصۀ حق محوری بودی نبودی تو            یقین می‌مرد نام کربلا در کربلا زینب

نه تنها روی دوشت پرچم حلم و حیا داری            که تو هستی سفیر مکتب خون خدا زینب

تو تفسیر تمام آیه‌ها بودی که از یک سر            به گوش خلق می‌آمد ز روی نیزه‌ها زینب

ز نطق آتشـینت شام را شام بلا کردی            کلامت کرد کار ذوالفقار مرتضی زینب

به تیغ در زبان ویرانه کردی کاخ ظلمت را            گلستان کرده‌ای با مقدمت ویرانه را زینب

سنان و ساربان وجسم عریان را جدا دیدی            سه ساله طشت زر رأس جدا دیدی جدا زینب

به هر جا دید زین العابدین بزم عزایی را            میان گریه بر داغ پدر می‌گفت یا زینب

جدا از کربلا با زخم‌های شام در غربت            فقط می‌خواند از گودال و آخر شد فدا زینب

قیام سرخ عاشوراست با نام حسین اما            بُـوَد حُسن ختامِ دفتر این ماجـرا زینب

: امتیاز

مدح و ولادت حضرت زینب سلام‌الله‌علیها

شاعر : حمید سبزواری نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : ترجیع بند

ای ز دیدار رخت جان پـیـمبـر روشن            دیـدۀ حـق‌نـگـر سـاقـی کـوثــر روشن

در سراپردۀ عصمت که ملک راه نداشت            از جـمـالت دل صـدّیـقـۀ اطهر روشن


یثرب اَر فخر فروشد به فلک نیست عجب            که شد از نور توأش مطلع و منظر روشن

تیرگی نیست در آن سینه که مهر تو در اوست            که ز مهـر تو شده سیـنۀ حیدر روشن

غنچۀ جان شبیر از گل روی تو شکفت            وز تماشای تو شد خاطـر شبّـر روشن

آیت لـطـف خـدایـی و به هـر دل تابی            گر بُوَد سنگ، شود چون دل گوهر روشن

نه همین روی زمین از رخ تو روشن شد            که ز میلاد تو شد اَنجم و اختر روشن

»زیب اب» نام گرفتی و مرا فخر این بس            که شد از نـام دلارای تو دفـتر روشن

در سراپردۀ عصمت تو از آن زینِ اَبی

که ز سر تا به قدم قدس و عفاف و ادبی

ادب آمـوخـتـۀ مـکـتـب طـاهــایـی تـو            تـربـیـت‌ یــافـتــۀ دامـن زهــرایـی تـو

زینت قامت دین، زیور رخسار شرف            مـظـهـر کـامـلـۀ عـفّـت و تـقـوایـی تو

گـل گـلـزار نـبـی، مـیـوۀ بـسـتان علی            خـانـۀ فــاطـمـه را شـمـع دلارایـی تـو

عبرت‌آموز زنانی به حجاب و به وقار            بـرتـر از آسـیـه و هاجر و سارایی تو

حوریان راست به خاک قدمت بوسه از آنک            غـنـچــۀ گـلـبـن انـسـیــۀ حـورایـی تـو

عجـبی نیـست اگر زینِ اَبَت نـام دهـند            کـه گـرامـی ثــمــر اُمّ ابـیــهــایـی تــو

در صف حشر که هنگام شفاعت باشد            مادرت فـاطمه را هـمره و همپایی تو

در سراپردۀ عصمت تو از آن زینِ اَبی

که ز سر تا به قدم قدس و عفاف و ادبی

: امتیاز

مدح و مناجات با حضرت زینب سلام الله علیها

شاعر : قاسم نعمتى نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : ترکیب بند

عـاشـق طـواف کـعـبـۀ آمـال مـی‌کـنـد            اخـلاص را چـکـیـدۀ اعـمـال مـی‌کـنـد
عاشق شـراب می‌چـکـد از
دیـدۀ ترش            با گـریه مـست می‌شود و حـال می‌کند


دیـوانـۀ حـسـین شـدن اوج بـنـدگی‌ست            ایـن کـار را عــقـیـلـۀ این آل مـی‌کـنـد
زینب همان کسی‌ست که نام معـظمش            هـر قـامـت الـف شـده را دال مـی‌کـند
شـاگـردی کـنـیـز خـدا را نـموده است            این راه را چو فـاطـمـه دنـبـال می‌کند
آنجا که جبرئـیل امین هم حـجـاب بود            او سـجـده روی تـربت گـودال می‌کـند

اشک است رزق اعظم و رزاق زینب ست
فرمانروای کـشور عـشـاق زینب ست

ما را خدا ز حاصل زینب درست کرد            از خورده‌هایی از گِل زینب درست کرد
دلـــواپـسِ ادامـــۀ راه حــســیــن بــود            ما را خـدا مـقـابـل زینب درسـت کرد
در پـاسخ حـسـین که من اشک مـؤمنم            بـنـیـاد گـریه را دل زینب درست کرد
خـلاق روزگـار
گِـل هـرچه گـریه کن            با اشـک‌های نـازل زینب درست کرد
عـشـاق سـرشـکـسـتۀ بـازار عـشق را            از چوبه‌های محمل زینب درست کرد
هرگز
کسی حـقـیـقت او را ندیده است            نوری عـظیم؛ حائل زینب درست کرد

نور حسین شد همه جا بهر او حجـاب
مـسـطـوره بـود عـابــدۀ آل
بــوتــراب

وقت نـمـاز شب که به حـال قـیـام بود            مانند کـعـبـه جـلـوۀ نـورش تـمـام بـود
پنجاه و هفت سال ز
هر جا گـذر نمود            گـرم طـواف قـامـت او سـه امــام بـود
پـای حـسین زندگی خویش را گذاشت            او در مـسـیر عـاشـقی‌اش مسـتدام بود
جایی که احترامِ به
او وحی نازل است            در پـیـش او قـیـام نـکـردن حـرام بـود
گرچه
علی شهیدۀ خود زنده کرده است            دانی که فـرق زینب و حـیدر کدام بود
او بـا تـن بـدون سـری حـرف می‌زنـد            با حـنـجـر بـریـده شـده هـم کـلام بـود

عقل این زبان بسته به زنجیر می‌کشد
ورنه مـسـیر عشـق به تکـفیر می‌کشد

: امتیاز
نقد و بررسی

ابیات زیر در تمام سایت‌ها « تا جائیکه ما بررسی کردیم» بصورت زیر آمده است که احتمالا اغلاط تایپی است و موجب بر هم خوردن وزن، آهنگ و معنای شعر شده است، لذا جهت رفع نقص اصلاح گردید

پنجاه و هفت سال ز هر کجا گذر نمود            گـرم طـواف قـامـت او سـه امــام بـود

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما با توجه به وجود ایراد یا ضعف محتوایی و معنایی در مصرع اول بیت؛ پیشنهاد می‌کنیم به منظور رفع ایراد موجود و همچنین انتقال بهتر معنای شعر بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید؛   ضمنا بند آخر نیز به دلیل ایرادات موجود کلاً حذف شد

او از تن بـدون سـری حـرف می‌کـشد            با حـنـجـر بـریـده شـده هـم کـلام بـود

مدح و ولادت حضرت زینب سلام الله علیها

شاعر : سپیده کاشانی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : غزل

خجسته باد قدوم تو، ای که بدر تمامی            فـروغ دیـدهٔ ما، مـهـر جـاودانـهٔ شامی

شکفتی ای گل صبر و شکیب دامن زهرا            تو زینبی و چو نام تو نیست نادره نامی


اگـر پـرنـدهٔ جـانـم سـلام مـن نـرسـانـد            »مَنِ المـبـلّقُ عَـنّی اِلی سُعـادَ سلامی«

چگونه وصف تو گویم که در کلام نگنجی            چه از قیام تو گویم، که قامتی ز قیامی

سخن ز صبر نگویم، که خویش اسوهٔ صبری            رسـالـتت نـسـتـایم، که در پـیام تمـامی

تویی تو، زینت «اَب» زینب ای عصارهٔ عصمت            تو حلم فاطمه، علم علی، تو روح پیامی

جمال عشق درخـشید با پیام تو آن‌سان            که در کمال بدین جلوه کس ندید کلامی

سزد که از تو شود سرفراز رایت قرآن            که زان خطابه بلرزد ز خشم، دشمن خامی

اگر کلام شود هر نفس که شرح تو گوید            کجا ز عهده برآید ز وصف چون تو مقامی

تو سایـبـان یتـیـمان، طلایه‌دار حـسینی            صلای نهضت حق، قسط و عدل را تو دوامی

چه نوش کرد گل ما، مگر ز جام صبوری            که دسته دسته گل جان نثار کرده، به جامی

به کربلاست روان بی‌امان سپاه حسینی            هلا صبورترین! این سپاه را تو نظامی

مراست آرزوی آن‌که آسـتان تو بـوسم            تو ای فروغ دل ما، تو ای که زینت شامی

خوشا طواف سر کوی دوست کردن و مُردن            چنین خوش است «سپیده»! سفر به حُسن ختامی

: امتیاز

مدح و مناجات با حضرت زینب سلام الله علیها

شاعر : قاسم صرافان نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : مثنوی

هرچـند، نـامِ نـیک، فـراوان شـنـیـده‌ایم            نـامـی، به بـاشکـوهیِ زینب، نـدیـده‌ایم

ارث از دلِ شجاع تو برده‌ست، یا علی!            نامش گره به نام تو خورده‌ست، یا علی!


پیـوندِ عـقـل روشن و بیداری دل است            شاگردیِ تو کرده، که استادِ کامل است

قانونِ عقل و عشقِ جهان را به هم زند            وقـتی عـقـیـلـة‌الـعـرب از عشق دم زند

زیـنـب بـه بـنـد، بـنـدگـی یـار مـی‌کـنـد            گـیـراست زلف یـار و گـرفـتار می‌کـند

از چـشم یـار، قـامت دلـدار، دیدنی‌ست            نام حـسـین، از لب زینب شـنـیـدنی‌ست

آن شـیـرزن که زیـنت شـیـر خـدا شود            بــایـد امــیــر قــافــلــۀ کــربــلا شـــود

در پـایـمـردی از همۀ مردها سر است            کوثردلی که در رگ او خون حیدر است

زن دیده‌اید در سخنش، برقِ ذوالفـقار؟            دربـنـد و سـربـلـنـد، اسـیـر و امیـروار

زن دیـده‌اید اسـوۀ هر مرد و زن شود؟            زن دیـده‌ایـد مثـل عـلـی بت‌شکن شود؟

غیر از جـمال، در دل خون و بلا ندید            جز شوق یار، در عـطـش کـربلا نـدید

شد پـیـش حق، دلـیـلِ مبـاهات اهل‌بیت            وقتی که نور چشم علی گفت: «ما رَاَیت«

با «ما رَاَیت»، بنـدگی‌اش را تمام کرد            حمدی نشسته خواند و دو عالم قیام کرد

»از هرچه بگذری، سخن دوست خوشتر است«            این دخترت، علی! چه‌قَدَر، شکل مادر است!

هـر بـار، تـا صـدا زده‌ای نـام زیـنـبـت            انـگـار نـام دیگـر زهـراسـت، بـر لبت

آن زهره‌ای که چادر زهراست بر سرش            ناموس کـبـریاست، شبـسـتانِ معجـرش

باغ حـیـاست؛ کـوچ بـیـابـانی‌اش مـبین            فخرُالنّساست؛ بی‌سر و سامانی‌اش مبین

بانـوی صبـر! صبـر سـواران سر آمده            آه از نــهــاد مـــردم عــالــم، بــرآمــده

»اَمَّن یُجیب» را تو بخوان، بانوی دمشق!            ای اسوه ای که پیش تو شد سربریده، عشق

بانو! دعـا کن آن مه پنهـان عـیان شود            روشن زمین، به جلوۀ صاحب‌زمان شود

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما با توجه به وجود ضعف محتوایی و معنایی در مصرع اول بیت؛ پیشنهاد می‌کنیم به منظور رفع ایراد موجود و همچنین انتقال بهتر معنای شعر بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید.

»اَمَّن یُجیب» را تو بخوان، بانوی دمشق!            ای مُضطری که پیش تو شد سربریده، عشق

مدح و ولادت حضرت زینب سلام‌الله‌علیها

شاعر : مشفق کاشانی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : غزل

شبی كه مطلع مهر از، طلوع زینب بود            فـروغ روز نشـسته، به دامن شب بود

هـزار رود نـواگـر ز كـوثـر و تـسنـیم            روان به خانهٔ زهرا، به بوی زینب بود


هزار چـشـمۀ خورشید، از كرانۀ شب            دمیده از دل مهتاب و چشم كوكب بود

شـكـوفـه‌بـار لب مرتضی به بـاغ دعـا            ستاره‌ریـز دم مصطفی، به یا رب بود

شراب نور ز خـمخـانۀ سحر، جـوشید            كه جام سرخ شقـایق، ز می لبالب بود

اگرچه «زینِ اَب» او را نهاد نام، رسول            خدای داند، كاو زینت «اُم و اَب» بود

: امتیاز

شعر بصیرت و دشمن شناسی فتنه گران مزدور اجانب

شاعر : علی سلیمیان نوع شعر : پند و اندرز وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : غزل

دوباره فـتـنه شد و مـردم امتحـان دادند            و بـاز درس بـزرگی به دشـمـنان دادند

برای عـزت این خـاک سـربـلـندِ کـهـن            دوبـاره مـلـت ایـثـارگـر، جــوان دادنـد


همین که آتش آشـوب‌هـا زبـانـه کـشـید            میان شعـله چه پـروانه‌ها که جان دادند

بگو به خصم که اینجا عراق و سوریه نیست            هـزار بـار کـه این را نـشـانـتـان دادنـد

به قصد خواری ما دشمنان چهل‌ سال است            چه خرج‌ها که نکردند و هی زیان دادند

دوباره فـتـنـه شـد و ملـت امـام حـسـین            پیـام عـزّت خود را به این جهـان دادند

خوش آن دمی که خبر می‌دهند پرچم را            به دست صاحبِ خود، صاحب‌الزمان دادند

در این میانه ولی عـده‌ای نمک‌نـشناس            برای دشـمن این خـاک، دم تکـان دادند

به لطف فـتـنه، فـرومایگـان غـرب‌زده            مرام و مسـلکـشان را به ما نشان دادند

دلم پر است از این نان به نرخِ روز خوران            که آبرو و شرف را به آب و نان دادند

: امتیاز

شعر بصیرت و دشمن شناسی فتنه گران مزدور اجانب

شاعر : علی سلیمیان نوع شعر : پند و اندرز وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : غزل

هرچه از غم می‌شود جام بلا سرشارتر            مستی این جام، جان را می‌کند هشیارتر

لاله‌زار دیگری می‌روید از خون شهید            بـاغ‌ بـا هـر آبـیـاری می‌شـود پُـربارتر


پیر ما فرمود؛ اما دشمنان کور و کرند            ملـت ما با شـهـادت مـی‌شـود بـیـدار تر

شاهـدان قـدسی جـنّات اعـنـاب و نخـیل            چشم‌شان هرگز نخواهد شد به روی دار، تر

دم به‌ دم کـشتـند ما را عاقبت اما چه شد؟            دشمن ما خوارتر شد خوارتر شد خوارتر

با شهـادت زنـده‌تـر شد انـقـلاب ما ولی            روح آن‌ها بیشتر از پیـش شد مُردارتر

انتقامی سخت در پیش است هان ای دشمنان!            روزتان خواهد شد از شب هم پس از این تارتر

روزهای اندکی مانده‌ست تا صبح ظهور            یارتـر بـاشـید با او مـهـدیـاران! یـارتر

: امتیاز

شعر بصیرت و دشمن شناسی فتنه گران مزدور اجانب

شاعر : مصطفی محدثی نوع شعر : پند و اندرز وزن شعر : مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن قالب شعر : غزل

ما از غـم دشـوار تو آسـان نگـذشتیم            ماندیم بر این عهد و ز پیمان نگذشتیم

سـامـان نگـرفـتیم در آئـیـنۀ منصور            تا در ره تو از سر و سامان نگذشتیم


در بـوته گر انـداخـتـمان گردش ایام            از مرتبۀ خـون شـهـیدان نـگـذشـتـیم

جان بود که امکان گذر کردن از آن بود            جان بود، گذشتیم، ز جـانان نگذشتیم

تردید نکـردیم و در آشـوب حـوادث            از هر چه گذشتیم از ایران نگذشتیم

: امتیاز

شعر بصیرت و دشمن شناسی فتنه گران مزدور اجانب

شاعر : افشین علا نوع شعر : پند و اندرز وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : غزل

به رغم زخـم زبان‌ها به غم، عنان ندهم           ز کف، قرار خود از طعن طاعنان ندهم

رفـیـق عـهـدشـکـن! از تو کـمـترم آری           اگر که بر سر پیـمان خـویش جان ندهم


اگر چه صورتم از سیلی خودی سرخ است           چـراغ سـبـز به بیـگـانگـان نشـان ندهم

به خیمه‌گه چو شبیخون بی‌امان زده خصم           ز تـیــربـار کـلامـم بـه او امــان نـدهــم

به رغم این همه تحریم، پیش چشم عدو           ز بـیم، پـرچـم تـسـلـیـم را تـکـان نـدهـم

سـبک‌سـرانـه چـو پـیـران طالب تمجـید           زمـام عـقـل بـه تـأیـیـد هر جـوان نـدهم

بس است خوردن نیش از شکاف‌ها یک‌بار           دوبــاره در دهـن مـار، امـتـحـان نـدهـم

رهین باور خویشم! هرآنچه خواهی گو           که دل به خشم و خوشایند این و آن ندهم

به رغم تازه به دوران رسیدگان حریص           مـقـام فـقـر بـه سـرمـایـۀ‌ جـهـان نـدهــم

زمین اگر همه دشمن شود، بگو به «امین»           که دست زخـمـی او را به آسـمان ندهم

: امتیاز

مدح و وفات حضرت معصومه سلام الله علیها

شاعر : علیرضا وفایی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : فاعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : مسمط

خواهـری جلـوه‌ای ز دلبری است            خواهری ذات عشق پروری است
خـواهـری قـصۀ پـیـمـبـری اسـت            خـواهـری مـاجـرای دیگری است


مهر خواهر چو مهر مادری است

بـارش از خــانــواده سـنـگـیـن‌تـر            سـفـرۀ غـصــه‌هـاش رنـگــیـن‌تـر
دلــش از دسـت داغ غـمـگـیـن‌تـر            گـاهـی از مـادری‌ست شـیـرین‌تـر

لـذتـی که در اوج خـواهـری است

دل پُــر الـتــهــاب خــواهـــر شــد            گـریـه و اضـطـراب خـواهـر شـد
روضـۀ بـی‌حـسـاب خـواهــر شـد            وقـت غــم انـتـخــاب خـواهـر
شـد

دم دکـان غــصـه مشـتــری اسـت

هـمـه جا زیـنـت امــام رضـاسـت            هــمــدم خـلــوت امــام رضـاسـت
قــصـۀ غــربـت امــام رضــاسـت            زیـنب حـضـرت امـام رضــاسـت

خواهـر خوب، خوب یاوری است

آخــرش از رضــا جـــدا افـــتـــاد            گـیـر یـک مـشـت بـی‌خــدا افــتـاد
اول ســـــاوه او ز پــــا افــــتــــاد            یـــاد غـــم‌هـــای کــربــلا افـــتــاد

درد مـعـصـومه بـی‌بـرادری است

وارد قـم کـه شـد بـه عـزّت رفـت            مـحـمـلـش با هـمـه جـلالـت رفـت
نـه طـلایـش بـه بـاد
غـارت رفـت            نه خـودش مـجـلـس جسارت رفت

از مـصـیبات عـمـه‌اش بری است

خــواهــری احـــتــرام مـی‌بــیــنـد            خـــواهـــری ازدحـــام  مـی‌بـیــنـد
یـک نــفــر الــتــیــام مــی‌بــیــنــد            یـک نـفــر سـنـگ بــام مـی‌بــیـنـد

این هـمـه فــرق نـابـرابـری اسـت

یک تـنـه دردهـا بـه شـانـه کـشـیـد            آه احـسـاس خـواهــرانــه کـشـیــد
روی او زجــر تــازیـانـه کـشـیــد            شـعــلـۀ گـریـه‌اش زبــانـه کـشـیـد

لشکر گریه‌اش چه لـشکـری است

نــفـس ســیــنــه ســـوز و آه شــده            مـلــجــا خــلــق بــی پـــنــاه شــده
خــــواهـــر شـــاه زا بـــراه شـــده            روز او
چـون تــنـش سـیــاه شــده

جان به قربان او چه خواهری است

: امتیاز

زبانحال حضرت معصومه سلام الله علیها

شاعر : محمد حسین رحیمیان نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فعولن فعولن فعولن فعول قالب شعر : مثنوی

ســلام ای دیــار خــدا بـــاوران            مـوالـی زهـرا، عـلـی محـوران

سلام ای قـمـی‌های مهـمان‌نواز            ازین پس شما را منم چـاره‌ساز


بهشت است این سرزمین بعد ازین            شود قم چو عرش برین بعد ازین

نـداریــد در دل دگــر واهـــمــه            خـدا داده بـر شـهـرتـان فـاطـمه

قــمـی‌هـا بـدانـیـد بـیــمـه شـدیـد            نمک‌گـیر لـطف کـریـمـه شـدید

شـود دور از ایـنـجـا بـلا تا ابـد            رضـایـم رضـا از شـمـا تـا ابـد

سیـاهـی حـرام است بر رویتان            جــواد الائــمــه دعــاگــویـــتـان

به قـم داد اجازه ازین پس بتول            شود چون نجف، مهد فقه و اصول

دو صد خیر و رحمت دهم بر شما            خـمـیـنی و بهـجـت دهم بر شما

به یک گوشه زین خاک باب المراد            مزار رسول است و سیـد جـواد

شده غرق حیرت زمین و زمان            مسـلـمان شمـائـیـد یا شـامـیان؟!

شما نزد زهـرا عـزیـزید عزیز            نخـوانـدید نامـوس دین را کـنیز

اســیـــری نـــبـــردیــد آزاده را            خـرابـه نـبــردیــد شــهــزاده را

نه چـشم کـسی بود بر معـجـرم            نه از سنگ اینجا شکـسـته سرم

نه از ناقه خوردم زمین نیمه شب            نه از کعـب نی جـانم آمد به لب

نه شب سر به خـشت بیابان نهم            نـه بـا قــاتــلان پــدر هــمـرهـم

نه خـوانده مرا نا مسلمان یهـود            نه غـسـالـه بـیـنَـد تـنـم را کـبود

نه ایـنجـا غـریـبـانـه دفـنم کـنـند            نه در بـین ویـرانه دفـنـم کـنـنـد

چه خوب است که مجلس ختم من            شود روضۀ طفل دور از وطن

: امتیاز

مدح و وفات حضرت معصومه سلام الله علیها

شاعر : قاسم صرافان نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : غزل

قـرار بـود بـیـایـی کـبــوتـرش بـاشـی            دوبـاره آیــنـه‌ای در بـرابـرش بـاشـی

نه این‌که پر بکشی و به شهر او نرسی            مـیـان راه، پـرسـتـوی پـرپـرش باشی


مدینه، شهر غریبی برای فاطمه‌‌هاست            نخواست گم شده،‌ چون قبر مادرش باشی

به قم رسیدی و گم کرد دست و پایش را            چو دیـد، آمـده‌ای سـایـۀ سـرش بـاشی

اجازه خواست که گلدان مرمرت باشد            که تا همیشه، تو یـاس معطرش باشی

خـدا، تو را به دل تـشنۀ زمین بخـشید            که تا بهـار بـیـایـد، تو کـوثـرش باشی

که تا طلوع قیامت، شفاعت از تو رسد            که تا رسیدن محشر، تو محشرش باشی

کـرامـتـت، هـمه را یـاد او مـی‌انـدازد            به تو چقدر می‌آید، که خواهرش باشی

رسول گفت: که در طوس، پارۀ تن اوست            نـشـد رسـولِ سـلام پـیـمـبـرش بـاشـی

خدا نخواست، تو هم با جوادِ او، آن شب            گـواه رنـج نـفـس‌هـای آخـرش بـاشـی

نخواست باز امامی، کنار خواهر خود            نخواست زینبِ یک شام دیگرش باشی

: امتیاز

مدح و مناجات با حضرت معصومه سلام الله علیها

شاعر : عباس شاه زیدی نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : غزل

غریب شهر قمی... نه، که آشنا هستی            تو مثل فـاطمه، معـصومۀ خـدا هستی

هـزار فخـر تو را هست در جهان امّا            همین بس است شرف، خواهر رضا هستی


نوشـتـه‌اند به تـقـدیـر تو که زائر باش            هـنوز زائـر آن مـشـهـدالـرضا هـستی

به بارگـاه تو دل از یـقـین شود لـبریز            تویی که معنی «یَهدی لِمَن یَشا» هستی

شکسته پشت من از این همه گناه، اما            چه غـم مرا که توأم شافـع جزا هستی

چه خوانمت که زبان، عاجز است از وصفت            چه گویمت که تو مستغنی از ثنا هستی

: امتیاز