- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و شهادت امام حسن عسکری علیهالسلام
مـردِ جـوان دارد وصـیت مینـویـسد میگـریـد و ذکـر مـصـیبت مینویسد دنــیــا بـرای رحـمـت او جــا نــدارد آه این غریب از رفع زحمت مینویسد
از شرح حال خود سخـن میراند اما انگـار در توصیـف غـربت مینویسد کاتب ندارد این امیر از بس که تنهاست از درد خود در کنج خلوت مینویسد غربت درِ این خانه را از پشت بستهست مهمان ندارد؛ جای صحبت، مینویسد خمس و زکات شیعـیان را میشمارد سهـم فـقـیـران را به دقـت مینـویـسد در چند خط میگوید از حج و ثوابش این بند را با اشک حـسرت مینویسد پیـش از نمازِ واپـسـیـنـش رو به قبله از خاطـراتش چـند رکعـت مینویسد زندان به زندان با نماز و روزه و عشق دربان به دربان درسِ عبرت مینویسد حـتـی بـرای خــشـم شـیــرانِ درنــده با چـشـمهـایش از مـحـبت مینـویـسد بعد از شکـایت از جـفـای این زمـانه در سر رسید فـصل غـیبت مینویسد مــن زود دارم مـیروم امــا مـیآیــم با احـتـیاط از رازِ رجـعـت مینویسد مینـوشد آب و یاد اجـدادش میافـتـد با رعـشه از آزار شـربـت مینـویسد سر را به پای طفل گندمگون نهادهست بر طـالـعـش حـکـم امـامت مینویسد فـردا خـلیـفه بر درِ این خانه با زهـر از مـرگِ او جای شـهـادت مینویسد بازارهای سـامـرا خامـوش و گـریان بر در حدیثِ حـفـظِ حرمت مینویسد با دستهای کوچکش یک طفلِ معصوم نـام پـدر را روی تـربـت مـینـویـسد
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن عسکری علیهالسلام
افـسوس که آئینه نصیـبش سنگ است در کوچۀ بیکسی عجب دلـتنگ است هر روز غـروب خـون شده قـلبش که اینقدر غـروب سامرا خـونرنگ است ******************** یک عمر غریبی و اسیری سخت است دلتنگی و بغض و سر به زیری سخت است از چـهــرۀ تـو شـکـسـتـگـی مـیبـارد در اوج جوانیات چه پیری سخت است ******************** امروز که صاحبِ عـزایت زهـراست چـشم هـمه از غـم تو دریـا دریـاسـت داغ تــو شـکــسـت قــامـت عــالــم را تو رفتی و «سُرَّ مَن رَأی» بیمعناست ******************** همچون شب قدر، قدر تو مکتوم است با تو جـلـوات چـارده مـعـصـوم است گـفـتـند به طعـنه حـج نشد رزقـت! نه کعـبه ز طواف روی تو محروم است ******************** با قلب شـکـسته شـرح هـجـران دادی یک عـمـر بـهـانـه دسـت بـاران دادی آنقـدر تو «یا حـسین عـطشان» گـفتی تـا آخـر کـار تـشــنـه لـب جــان دادی ******************** دل را به مـقام قـرب خـود راهـی کن سرشار ز عشق و شـور و آگاهی کن گـاهی به نـگـاه خـود مرا هـم دریـاب یـعــنـی تـو مــرا بــقــیـة الـلّـهـی کـن
: امتیاز
|
زبانحال امام حسن عسکری علیهالسلام قبل از شهادت
بیا و سر به روی سینهام بگذار، مهدیجان شرر زد بر درونم زهر آتشبار، مهدیجان بیا تا سیر بینم وقت رفتن، ماه رویت را که میباشد مرا این آخرین دیدار، مهدیجان در ایام جوانی سیر گردیدم ز جان خود ز بس بر من رسید از دشمنان آزار، مهدیجان از آن ترسم که بعد از من، تو در تنهایی و غربت به موج غم گذاری چهره بر دیوار، مهدیجان تو در ایام طفلی بیپدر گشتی، عزیزِ دل مرا شد در جوانی پاره قلب زار، مهدیجان از آن میسوزم ای نور دو چشم خود، که میبینم تو بهر گریه کردن هم نداری یار، مهدیجان غـم تو بیـشتر باشد ز غمهای پدر، آری اگر چه دیدهام من محنت بسیار، مهدیجان تو باید قرنها در پردۀ غیبت کنی گریه بُود هر روز روزت مثل شامِ تار، مهدیجان تو باید قرنها چون جد مظلومت علی باشی به حلقت استخوان باشد، به چشمت خار، مهدیجان بگیر از مرحمت، فردای محشر، دست «میثم» را که بر جرم و گناه خود کند اقرار، مهدیجان
: امتیاز
|
زبانحال امام حسن عسکری علیهالسلام قبل از شهادت
رنج و هجران وبلا از غربتم لبریز بود دیده، عمری بود از غم های من خونریز بود دیدهام از نـیـنوا هردم زیارتگـاه داشت نالهام، صبح و مسا مانند رستاخیز بود
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن عسگری علیهالسلام
آن کعبهای که صاحب کعبه دچارش شد قسمت نشد حاجی شود، حق بیقرارش شد یک روز بـیـن شـیـرهـا الله اکـبر گفت شیر درنده محو او گشت و دچارش شد وقتی سه سال آقای ما در بین زندان بود یعنی سه سالِ سخت، غربت یارِ غارش شد در روزها، در کنج زندان روزه داری کرد شب ها مناجات و نماز و گریه کارش شد گرچه دل تاریک و سنگی داشت زندان بان آقـا دعـایش کـرد تـا تـقـوا نـثـارش شد تا معتمد فهمید با زندان حریفش نیست با جام زهری سویش آمد سفرهدارش شد مسـمـوم شد آقا، میان حـجـرهاش افـتاد بر خاک چنگی میزد و دلتنگ یارش شد از تـشنـگی آبی طلب کرد از غـلام اما مانع ز نوشیدن دو دست رعشه دارش شد شـکـر خـدا فـرزنـدش آمـد این دم آخر دیدار رویش روزی چشمان تارش شد اینجا امام عسگـری در بین این حجـره فرزندش آمد در کنارش غم گسارش شد در کـربـلا اما هـمیـن که جـد او افـتـاد قاتل به روی سینه، یارِ احتضارش شد رحمی به کهنه جامهاش حتی نکردند و دست کسی غـارتگـر آن یادگـارش شد سـالار زینب را میان خون رها کردند گـرمای سوزانِ بیـابان سـایهسارش شد زینب اسیری رفت و جای یک کفن آخر تکه حصیری بر تن شاه و نگارش شد
: امتیاز
|
زبانحال امام حسن عسکری علیهالسلام قبل از شهادت
قسمت این بود که من هم به جوانی بروم با دلـی سـوخـته زین وادی فـانی بروم پـسرم کاش بیـاید به سـرم یک لحـظـه تا بـرم تـوشه از آن گـنج نـهـانی بروم
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن عسگری علیهالسلام
ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ میﺯﺩﯼ ﻭ ﺑﻮﺩ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﭘﺴﺮﺕ ﺩﯾﺪ ﺩﺭ ﻏﺮﺑﺖ ﺳﺎﻣـﺮﻩ ﭼﻪ ﺁﻣﺪ ﺑﻪ ﺳﺮﺕ ﺳﺎﻣﺮﺍ ﺷﺪ ﻗﻔـﺲ ﺗﻨﮓ ﺗﻮ ﺍﯼ ﻃﺎﺋﺮ ﻗﺪﺱ ﻭ ﺷﮑﺴﺖ ﺁﻩ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻣﻮﺝ ﺑﻼ ﺑﺎﻝ ﻭ ﭘﺮﺕ ﻋﻤﺮ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺗﻮ ﺩﺭ ﻏﺮﺑﺖ ﻭ ﺗﺒﻌﯿﺪ ﮔﺬﺷﺖ ﺳﺨﺖ ﺁﻥﮔﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﺷﺪ تیره ﺟﻬﺎﻥ ﺩﺭ ﻧﻈﺮﺕ ﮐﻌﺒﻪ ﺩﺍﺭﺩ به ﺩﻟﺶ ﺣـﺴﺮﺕ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﺗﻮ ﺭا ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﻋـﻤﺮ ﻧﯿـﻔـﺘﺎﺩ ﺑﻪ ﮐـﻮﯾﺶ ﮔـﺬﺭﺕ خواستی آب بنـوشی که دو دستت لـرزید ﻋـﻄﺶ ﮐـﺮﺑـﺒﻼ ﻗـﺎﺏ ﺑﻪ ﭼـﺸـﻤﺎﻥ ﺗﺮت ﺩﺭ ﺗﺐ ﺯﻫﺮ ﺩﻝ ﺧﺴﺘﻪ ﻭ بیﺗﺎﺏ ﺗﻮ ﺳﻮﺧﺖ ﺷﺶ ﺟﻬﺖ ﺷﻌﻠﻪ ﮐﺸﯿﺪ ﺁﺗﺶ ﻏﻢ از ﺟﮕﺮﺕ ﺭﻓﺘﯽ ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺧـﺪﺍ میﺭﺳﺪ ﺁﻥ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺳﺮ ﺯﻧﺪ ﺍﺯ ﺻﺪﻑ ﻏـﯿﺒﺖ ﮐﺒﺮﯼ ﮔﻬﺮﺕ
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن عسگری علیهالسلام
وقتی امام عصر ما امشب عزادار است برپایی این روضهها واجبترین کار است پیـراهـن و شال عـزا مـولا به تن دارد امشب تـمام عـرش با آقا عـزادار است بیجرم و تقصیری به زندان شد امامِ ما یوسف به زندانی شدن آیا سزاوار است؟ زندان برای عاشقان خلوتگه خوبی است هر روز روزه؛ هر شبش دیدارِ دلدار است ای کاش قدری معتصم شرم و حیا میکرد اصلا که گفته او ز آقا دست بردار است؟ با زهرِ کاری، عاقبت زهر خودش را ریخت این روضۀ زهر و جگر الحق که دشوار است از ترسِ رسواییِ خود از این جنایتها در هر کجا پشت سرش گفتند: بیمار است مردی که هر شب تا سحر غرق عبادت بود این چند روزه تا سحر از درد، بیدار است رنگش دگرگون میشود هر بار از دردش پهلو به پهلو میکند، هرچند ناچار است در این دم آخر شنیدم کعبه هم میگفت: بیچاره من که قسمتم هجرانِ از یار است در سامـرا بـوی مـدیـنه میرسد انگـار آقا به یاد محسن و خونِ به دیوار است در بسترش هر شب سؤال از مادرش میکرد مادر چرا پس بسترت اینقدر گلدار است؟ در جست و جوی علت آن سینۀ مجروح حالا شده خیره به در، در فکر مسمار است میخواست تا یک جرعۀ آبی بنوشد که افتاد از دستش قَدح، از بس که تبدار است این جا پسر سیراب کرد آخر امامش را در کربلا شرمندگی سهم علـمدار است سر منشأ هر روضهای از روضۀ زهراست گرچه مصیبت در دل تاریخ بسیار است
: امتیاز
|
زبانحال امام حسن عسکری علیهالسلام قبل از شهادت
سوخت از زهر زپا تا سرِ من ای پسرم مانده بر راه تو چـشم ترِ من ای پسرم آخـرین لحـظۀ دیـدار رسـیده است بیا میدهد بوی سفـر بسـترِ من ای پسرم با لبِ تـشـنه و با این جگـرِ پـاره شده نـام تـو زمـزمـۀ آخــرِ مـن ای پـسـرم همۀ هستیِ من سوخته در غربت و غم بنـشین بر سرِ خاكـسترِ من ای پـسرم حجـرۀ بستۀ من چون قفـس تنگ شده در قفس ریخته بال و پر من ای پسرم جان به لب دارم و از درد كشم پا به زمین ای قـرارِ دل من، دلـبرِ من، ای پـسرم همۀ غـصۀ من غـربت تنهـایی توست این چنین گریه نكن در بر من ای پسرم با قـد خـم شده خـویش مرا میخـوانـد از جنان مـادر غـمپرور من ای پسرم
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن عسگری علیهالسلام
هرگز شبی ز شـام غـمت تیـرهتر نبود آن شب به غـیر نـاله نـوایی دگـر نـبود ای آفـتـاب معـرفت ای عـسکری لـقب گـل را چنان تو زنـدگی مخـتصر نبود شب های سوز و ساز به خلوتگه حضور شمعی چو جان سوختهات شعلهور نبود داغ تو کرد خون به دل لالههای عشق کو لالهای که از غم تو خونجگـر نبود سیلاب اشک خـانۀ دل را خـراب کرد چشمی نمانده بود کز این غصه تر نبود شوق وصال دوست تو را سوی خود کشاند زهـر سـتم وگـرنه به تو کـارگـر نـبود مهـدی کـنار بـسـتر پاک تو گـریه کرد یک تن به جز تو شاهد اشک پسر نبود دشمن اگر چه برد به کـاشانهات هجوم دیگر کسی ز اهل تو در پشت در نبود با دل سفـر نمود «وفایی» به کـوی تو حاجـت دگر به داشـتن بـال و پـر نـبود
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن عسگری علیهالسلام
آقـای ســامـرا چــقـدر نــاتــوان شـدی خیلی شـبیه مـادر خود قـد کـمان شدی آه ای بهـار زرد و خزانی تو میروی دور از مدینه حضرت جانان چه میکنی؟ یوسف، جدا ز خیمه کنعان چه میکنی حـتی درنـدگـان به تو تعـظـیم میکـنند دور از مدینهای سفرت سخت میگذشت ای آسمان به بال و پرت سخت میگذشت بغصی شکسته داری و فریاد کوچهای گرچه غریب بودی و کس سوی تو نرفت شکر خدا که میخ به پهـلـوی تو نرفت آتـش کـسـی به خـرمن نیـلـوفـرت نزد تو ضعف میکنی پسرت گریه میکند مهـدی رسـیده و به برت گریه میکـند بر روی دامن پـسرت دست و پا مزن آقـا سـلام بـر تـو و دریــای تـشـنـهات این کاسه میخورد روی لبهای تشنهات خـونـابه گرچه از دهـنت ریـخـته شده شکرخدا که لعل لبت خـیزران نخورد شکرخدا که روی گلویت سنان نخورد شکـر خـدا که تو کـفـنی داشـتی حـسن بیتو وقـار خـواهـر تو مـسـتـدام مـاند بـا احـتـرام آمــد و بـا احــتــرام مــانـد احساسهای خواهریاش لطمه خورده بود
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن عسگری علیهالسلام
دیـدههـا در غـم تو حـالـت بـاران دارد سـیـنهها سوخـته و شعـلۀ سوزان دارد در سماوات و زمین سوگ تو داغ همه است سامـرا آیـنۀ بیکـسی و غـربت تـوست بیقراریِ دل از خون دل و محنت توست گفتی ای مهدیام این لحظه بیا در بر من عاقـبت سهـم لبت زهـر شـرربـار شده جگـرت سوخـته و یکسره خونبار شده شـام غـم رفـته و هـنگـام سحـر میآید گر چه بر روی لبت نغمۀ یارب داری گوئـیا بـر تن محـنت زدهات تب داری یا که یاد از عطش حضرت عباس کـنـی گرچه از زهر به بستر شده بیحال شدی به سما میروی و حـال سبکـبال شدی هر که لب تشنه دهد جان به ولای حیدر یاد از سوز عطش کردی و لبهای حسین سامرا کـربـبلا گـشته ز نجـوای حسین بـابـی انـت و امـی یـا حـسـیـن ثـارالـله
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن عسگری علیهالسلام
امروز عسکری ز جهان دیده بسته است قلب جهان و قطب زمان، دل شکسته است صاحب عزاست صاحب عصر، اندرین عزا روحش به چارسالگی از کینه خسته است
: امتیاز
|
مناجات با امام زمان عجل الله تعالی فرجه در شهادت امام عسکری علیهالسلام
از آن زمان که خـدایم سرشت تا باشم نـوشت تا که فـقـط عـاشـق شـما باشـم نوشت با همه کس غیر تو غریب شوم نـوشـت تا که فـقـط با تـو آشـنـا بـاشـم خدا رقم زده این سرنوشت را؛ چه کنم؟ هـمیـشه شاه تو بـاشی و من گـدا باشم امـام عـصـر، امـام زمـان، مـبـاد دمی دمـی که از تو و از یـاد تو جـدا بـاشم تو نیستی و من این را ز خود نپرسیدم در این زمانه که او نیست، من چرا باشم میان خـانهات امشب عـزا به پا کردی چه میشود که در آن مجلس عزا باشم برای آنکه کمی در غمت شریک شوم اجـازه میدهی امشب که سامرا باشم؟ قـسم به اشک روانت برای من بنویس که باز یک سحـر جـمعه کـربـلا باشم
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن عسگری علیهالسلام
سـامـرا در دل خـود داغ فـراوان دارد هر شـبـش منظـره شـام غـریـبان دارد سامـرا شهـر عجـیـبی ست خـدا میداند تو کریمی و به پیش تو جهان مفلس بود شد طلا از نفست هر که ز جنس مس بود قسمت این بود جهان تار و مه آلود شود عاشقی جلوۀ خود را ز تب و تاب تو یافت سامرا رونق از آن خانه و سرداب تو یافت سـومـیـن ابـن رضـای حــرم ســاداتـی قصه آنجاست که این دهر می ناب نداشت از شب تیره این شهر که مهتاب نداشت روضه میخواند و گریزی به لب عطشان داشت
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن عسگری علیهالسلام
سـوخـتی در تب انـدوه کـنار پـسـرت فقط او بود که فهمید چه آمد به سرت تا لب خشک تو را دید کمی آب آورد که بکاهد مگر از شعـلۀ داغ جگـرت آب نـوشـیدی و شد خـیـمۀ سـقـاخـانـه عطش ظهر دهم قاب به چشمان ترت سامرا شد قفس روح تو ای سدره نشین و شکستند در آن کنج قفس بال و پرت یاد مـادر همه جا با دل تنهـای تو بود لحظهای خاطره کوچه نرفت از نظرت سالها میگذرد منتظریم ای خورشید تا دمد از افـق صبـر، فـروغ سحـرت گـره از کار فـرو بـسـتۀ ما وا نـشـود مگر از پردۀ غـیبت به در آید پسرت
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن عسکری علیهالسلام
شبهای سـرد سـامـرا نامـهـربان شـد خورشید این غربتسرا بیهمزبان شد ابـری سـیـاه آمـد به سـمـت مـاه عـالـم بــاران چـشـم عـاشـقــان او روان شـد اشک ملائک عرش اعلی را بهم ریخت رخت یتـیـمی بر تن صاحب زمان شد از اوج داغـی که به روی سـیـنـه آمـد خـون بر دل اهـل زمـین و آسـمان شد وقـتی امام عـسکری با زهـر جان داد مـاه بـهــار شـیـعــیــان او خــزان شـد شد روضهخوان و حزن بیحد در نوا داشت در خـاطرش یاد لـب خـشک پـدر بود یـاد کـنـار بـسـتر و چـشـمـان تـر بـود یاد هـمان لحـظه که آبی را طلـب کرد زهری که در جان رفته در حال اثر بود بر زخـم قـلـب مهـدی زهـرا نمک زد ذکـر عـطـش یـادآور تـیـر سه پـر بود یــاد عـلـی اصـغــر و حــال تــلــظـی حال ربابی که از این غم محتضر بود این مخـتصر از گوشه های ماجرا بود صاحب عزایی که کسی غمخوار او نیست در اوج ماتم یک نفر هم یار او نیست بیت امام عسکری را دشمنـش سوخت اما کسی در این مصیبت زار او نیست مثـل امـیر الـمومـنـین که بـعـد کـوچـه دیگر کسی در غربتش دلدار او نیست روضـه گـرفــتـه در کـنـار هـیـزمِ در اما نگاهی در غـمش خونبار او نیست بیشـک به یـاد روضـۀ اُمِّ ابـیـهـاسـت پای دری که سوخت و مسمار او نیست قـلـبی که این غـم آفـریـد آتـش بگـیرد
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن عسکری علیهالسلام
یا علی گـفتیم و راه عـشق را پیـمودهایم در پــنـاه بــیــرق آل عــلـی آســودهایــم گرچه حق این سینهها را کربلایی آفرید در غـریـبـسـتـان دنـیـا آشـنـای ما حـسن کار مـاها نوکری، دنیا و عـقـبا با حسن بهترین انگـیزه صوم صلات ابـروی تو یک جهان دارد مسلمان پیچش گیسوی تو دل حسن دلبر حسن ساقی حسن ساغر حسن میرسد از خاک راهت معجزات نو به نو آسـمان از رد پـایت میکـنـد اخـتـر درو میرسد با دیدنت انگشت حیرت بر دهان مدح تو با واژهها غیر از خیالی خام نیست هرچه میریزد به پیمانه به جز اوهام نیست شأن هرکس میشود پـیدا زحـال والدین ریخت برهم طعـم لبهای تو بازار عسل چشمهایت را گـشودی آفـریده شد غـزل هر دو عالم را بگردی گر پی میپروری از فـلک بـاید تمـاشا کرد خـاک پـای تو حق نشسته جای حق این جانشینی جای تو باری از عصیان به روی دوش آوردم کریم مژههایت صف کشیده تا کند غـارتگری تیغ ابرو را کـشیدی جان به لبهـا آوری چـشمهایت را بهـشت جـاودانی گـفتهاند دامنت را گـستراندی آسمانها کـشف شد زیر سایه سار پلکت کهکشانها کشف شد السلام ای صاحب صحن سرای بیکسی آشـنــای غــربـتـی و آشـنــای بـیکـسـی چرخش چشم تو برده چرخ را در زیر دین آفرینش را حریم با صفایت زیب و زین بین زندان تیغ صلحت مانده در بین نیام دست بر پهلوگرفتی مثل مادر وای وای مثل او قامت کمانی ای صنوبر وای وای از عطش آهی بلند است از تمام پیکرت کـودکـت با کـاسه آبی رسـیـده در بـرت گرچه عمر تو گذشته روز وشب در بین بند از لبت غم گرچه نخل خنده را از ریشه کند
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن عسکری علیهالسلام
طلوعت روشنی بخشیده هر آئینه ایمان را نگاهت آیه آیه شرح داده بطن قـرآن را دم عیساییات کفر شیاطین را در آورده که سلمان میکند لبخند تو هر نامسلمان را قنوتت عطر حُسن یوسف آوردهست و آغوشت اسیر مهر تو کردهست زندانبان و زندان را ببارد یا نبارد، امر امر توست مولا جان! سپرده دست تو پروردگارت نبض باران را تویی «مَن عِندَهُ عِلمُ الکتاب» و گوشهٔ چشمت فقاهت یاد داد امثال «فضل» و «اِبن ریّان» را حریف تو نشد دشمن، خودش هم خوب میداند به جام زهر میخواهد بگیرد از تو میدان را کبوترهای صحنت میشویم ابن الرضا هر شب پراکندی به عالم دم به دم عطر خراسان را
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن عسکری علیهالسلام
عـاشـق و مـبـتلای عسکریام نوکـر و جـانـفـدای عسکریام در هـوایش نـفـس نـفـس زدهام از ازل در هـوای عـسکـریام من کیام؟ خـاکِ پای فرزندش همچـنین خاکِ پای عسکریام نام او همچو مجتبی، حسن است مـستِ نـامِ رسـای عـسـکریام با نـگـاهـش خـدا شـنـاس شـدم که مـطـیـع خـدای عـسکریام صوت قرآن او زِ بس زیباست بـیقـرارِ صـدای عـسـکـریام عـدهای یا حـسن حـسن گـفـتـند مـن مـریـدِ نـوای عـسـکـریام بـین جـمـع چـهـارده مـعـصوم حـال تـحـت لـوای عـسکریام خواب و رؤیای هـر شبم باشد زائـرِ سـامــرای عــسـکـریام پـسـر فــاطــمـه اسـت ایـن آقـا شـکـر لِـلـه گـدای عـسـکریام شـالِ مـشـکـی به گـردنـم دارم آشـنــای عــزای عـسـکــریام شـامـل هـر دعــای مــهــدیام تا که گـریان برای عسکـریام هـمچـو مهـدی دوبـاره گـریانِ غـربت و نـالههای عـسکریام بینِ حـجـره صـدا زده مـهـدی بینِ حـجـره چِـقَـدر نالان است مهدی او حزین و گریان است میچکـد از دو چـشم او باران وایِ من، این چه وقت باران است روز وصـلـش فـرا رسـیـده یـا عسکری را چو عید قربان است حـالِ آقـا چـه مُـنـقـلـب گـشـتـه زهـرِ قـاتل چو تیغ برّان است جگرش سوخت چون عموش حسن ارث او سوزش دل و جان است دل او ســوخـت از غــم مـادر چون حسن مادریِ دوران است جان او بر لب آمد از غـم یاس یاس پرپر که بر لبش جان است با لـب تـشـنه الـوداع میگـفـت این چه رسم وداع یاران است طـفـل او سـاقـیاش شـده حـالا لیک دست و تنش چه لرزان است ایـن دم آخـری نـفـس نـفساش نذرِ ناله به ذبحِ عـطشان است مهدیاش روضه خوان و او گریان بر شَهی که قتیل العریان است گـفت مهـدی، حسین تـنهـا بود سـرِ شَـه را به نـیـزهها زدهانـد تـنِ شَـه را چِـقـَـدر پــا زدهانـد اول او را بـه گــودی آوردنــد دوم او را به هـر کـجـا زدهاند مثـل زهـرا که بیهـوا زدنَـش پـسـرش را چه بیهـوا زدهانـد پیـش چـشـمان تار خـواهـرِ او عــدهای زخــمِ نــاروا زدهانــد عـدهای نـیـزه، عـدهای شمشیر پیـرِمـردان که با عـصا زدهاند عدهای هم که سنگ بَر رویَش نـیّـتِ قُــربِ بـر خــدا زدهانــد عـدهای نـعـلِ تـازه بر مـرکـب بـعـد هـم بـر تـنِ رهــا زدهانـد قـطـعه قـطـعـه شده تَـنِ پاکـش بــدنَـش را جــدا جــدا زدهانــد هیچ کـس یـار او نَـشـد گـودال اهـلِ کـوفـه دوبـاره جـا زدهاند بعـدِ او نـوبت حـرم شـده است شعـله بر خـیـمه از جفا زدهاند وحـشـیانه به خـیـمـهها رفـتـند تــازیــانــه بـه اولــیــا زدهانــد چشم عـباس را که دیـدنـد دور سیلی بر زینـبـش چرا زدهاند؟ زینب و طعنه و جسارت وای
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن عسکری علیهالسلام
بینِ حجـره پـسرِ فـاطـمه تنها شده بود سامرا بود و در آن شهر چه غوغا شده بود مادرِ صاحبِ ما ضجّه زنان میلرزید چون که رعشه به تنِ یوسف زهرا شده بود خواست تا آب بنوشد، دو دستش لرزید عطش انگار نصیبِ گلِ طاها شده بود منـتـظر بود بـیاید پـسرش منـجی دهر وَ در این فاصله لبریز چو دریا شده بود وَ طـلـوع کرد پـسـر تا غـمِ بـابـا ببـرد پدری که نَفَسش غرق به غمها شده بود آب نـوشـید به دسـتـانِ پـسر آخـر کـار دل پی روضۀ ارباب در اینجا شده بود بینِ گـودالِ بلا تـشنه لـبی خورد زمین بر سرِ کشتنِ او وای چه دعوا شده بود نه پـسر بـود که آبـی برسـاند به لـبـش روضه سربسته بگویم که چه بلوا شده بود دهنش پُر شده بود از شنِ داغ و ز غبار بیقرارِ پسرش حضرت زهرا شده بود آنقـدر سنگ زدند نیـزه زدند اهلِ جـفا که پُـر غـصّه دلِ زینبِ کُـبرا شده بود
: امتیاز
|