کاربری جاری : مهمان خوش آمدید
 
خانه :: شعر
موضوعات

اشعار



زبانحال حضرت قاسم علیه‌السلام قبل از شهادت

شاعر : مرضیه عاطفی     نوع شعر : مرثیه     وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن     قالب شعر : غزل    

وقت آن است که مأمورِ اجل را بِشِناسید           آمدم تا پـسـرِ شـیـرِ جـمـل را بِـشـِناسید
رجزم هست أناأبن الحسن؛ و باید از این پس           معنیِ ضربه و آسیب و خلل را بِشِناسید


یک نصیحت به شما دارم و پیش از طلبِ رزم           باید اول نسَب و جا و محل را بِشِناسید
جنگ با هاشمیون؟! فرصت آن است که کامل           حیـدریـون و شجاعـانِ ازل را بِشِناسید
آمـدم تا پس از آشـفـتـگیِ کـوفی خـائن
          اوجِ حـدّأکـثـریِ حـدّاقـل را بِـشـِـناسـیـد

زره اندازهٔ من نیست نباشد! هدف عشق است           در دل معـرکهها مردِ عـمل را بِشِناسید
أیـهـاالـنـاس لَـعـیـنـنـد یـزید و عمرسعد
           آمدم تا پـسـرِ لات و
هُـبـل را بِشِـناسـید
شک ندارم که اگر تیر به تابوت پدر خورد           قصدش این بوده خداوند که یل را بِشِناسید
عاشق شهدِ شهادت شدم و تـشنه رسیدم           تا که مرغوب ترین نوعِ عسل را بِشِناسید
شده ابیاتِ تـنم غـرقِ هجـاهـایِ کـشـیده           قبلِ این مرثیه باید که غزل را بِشِناسید!

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر به دلیل تحریفی بودن داستان جعلی ارزق شامی تغییر داده شد؛ این قصه برای اولین بار در قرن دهم در کتاب روضةالشهدا که کتابی تحریفی است؛ بدون هیچ سندی جعل شده است؛ جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید.

آمـدم تا پس از آشـفـتـگیِ ازرق شـامی           اوجِ حـدّأکـثـریِ حـدّاقـل را بِـشـِـناسـیـد

مدح و شهادت حضرت قاسم علیه‌السلام

شاعر : هادی ملک پور نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : غزل

خون حیدر دارد و آسوده حالش کرده است           شوق جان‌دادن رها از هر ملالش کرده است

تا نقـاب از رو بگـیـرد زادۀ شیـر جمل           لشگری را خیرۀ ماه جمالش کرده است


در خیال خام آخر می‌دهد سر را به باد           هر که از غفلت نظر بر سن و سالش کرده است

درس پیکاری که از ماه بنی‌هاشم گرفت           مرد جنگیدن در این قحط الرجالش کرده است

جسم خاکی دست و پاگیر است وقت پر زدن           اشتیاقی، دست و بالش را وبالش کرده است

چشم شور تیغ و نیزه قامتش را زخم زد           تیر در چله چه با این خط و خالش کرده است

گرچه عطشان است اما زخم‌های پیکرش           دشت را سیراب از خون زلالش کرده است

کـوه می‌آیـد ولی دستی گرفـته بر کـمر           داغ تو ای ماه چون اکبر هلالش کرده است

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر به دلیل تحریفی بودن تغییر داده شد؛ زیرا موضوع نامه امام حسن برای اذن جنگیدن حضرت قاسم در هیچ کتاب معتبری نیامده است و این قصۀ جعلی برای اولین بار در قرن دهم در روضة الشهدا جعل شد و هیچ سندی هم ندارد؛ جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید

دستخطی دارد و آسوده حالش کرده است           شوق جان‌دادن رها از هر ملالش کرده است

بیت زیر به دلیل مستند نبودن و مغایرت با روایت‌های معتبر حذف شد، زیرا موضوع زیر سم اسب ماندن بدن حضرت قاسم اشتباه برداشت از روایت تاریخی است؛ زیرا همانگونه که آیت الله شعرانی در ترجمه نفس المهموم ص ۲۸۱، آیت الله‌ اشراقی در اربعین الحسینیه ص ۱۶۲ و محققین مقتل جامع ج ۱ ص ۸۲۹ تأکید می‌کنند کسانی همچون علاّمه مجلسی که نوشته‌اند بدن حضرت قاسم پایمال سُم اسب شد، در ترجمه تاریخ الامم والملوک ( تاریخ طبری ) اشتباه کرده‌اند زیرا ضمیر ذکر شده در تاریخ الامم و الملوک به عَمْرُو بْنِ سَعْدِ اَزْدِي برمی‌گردد نه حضرت قاسم؛ زیرا در ادامۀ همین گزارش نوشته شده است اسبها بدن او را پایمال کردند تا مُرد؛ هنگامی که گردوغبار فرو نشست دیدند امام حسین علیه السلام بالای سر قاسم نشسته و قاسم پاهای خود را به زمین می‌کشد. این جمله نشانگر زنده بودن حضرت قاسم است در صورتیکه متن روایت گوید کسی که بدنش پایمال سُم اسبها شد در همان لحظه مُرده است؛ جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید.

آه از آن ساعت که آن صورت به خاک افتاد آه           رفت و آمدهای مرکب پایمالش کرده است

استخوان سینه‌اش با کینه از هم باز شد           این جدایی ها مهیای وصالش کرده است

مدح و شهادت حضرت قاسم علیه‌السلام

شاعر : محمد حسین رحیمیان نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : مربع ترکیب

شد شب معجزه‌ها، ذکر عوالم حسن است           بر لب سینه زن و ذاکر و ناظم حسن است
سایۀ روی سر این همه خادم حسن است           اولین گریه کن روضه قاسم، حسن است


حـسـنی گـشـتـه حـسـیـنـیـۀ دل‌ها امشب
جـای هـر
درد نـوشـتـنـد مـداوا امـشـب

ای حسن جان ِحرم، حضرت دلدار سلام           دسـت پـروردۀ عـبـاس عـلـمـدار سـلام
یک‌تـنـه لـشکـر دین قـبـلـۀ ایـثـار سلام           شـیـر غـران عـلـی حـیـدر
کـرار سـلام

سـیـزده ساله شدی پیـر شهـادت طلـبان
داده‌ای یـاد قـیـامـت به
قـیـامـت طـلـبان

ذکـر جـانـم حـسـن از عــالـم بــالا آمـد           طـالـب خــون عـلـی اکـبــر لـیــلا آمــد
سـیـزده سـالـگـی حـضـرت مــولا آمـد           حال عـباس و حسین از رجزت جا آمد

ذکر طوفان انابن الحسنت را عشق است
یک‌تنه لشکـر
آقا شدنت را عـشق است

می‌رسد موج زنان غیرت طوفان حسن           لشکـر کـفـر به جان آمده از جان حسن
باز پی شد شـتـر فـتـنه به دسـتان حسن           کوفه را ریخت بهم یوسف
کنعان حسن

هیبتت حیرت انس و ملک و جن شده است
آن همه مَن مَن دشمن همه مِن مِن شده است

وقـت آن شد بـچـشـی غـربت بابایت را           کـیـنه‌ها داشت مگـر چشم تمـاشـایت را
سنـگ‌ها کـرد پُـر
از لاله سـراپـایت را           چه غـریـبـانـه صـدا می‌زدی آقـایت را

با زمین خوردن تو گشت بلند هـلهـله‌ها
نیـمه‌جـانیِ تو جان داد به این حرمله‌ها

گرگ‌های جملی، یوسف کنعان ای وای           از عطش آمده روی لب تو جان ای وای
مرهم زخم تو شد خـنجر بُرّان ای وای           شد یکی جسم
تو با خاک بیابان ای وای

آه بــر آه یــتــیــمــانــۀ تـو خـنــدیــدنــد
شیر
گـشـتـند همه تا که غـریـبت دیـدند

زنـده شد با غـم تو روضه مـادر قـاسـم           قـتـل تو زیر سر این همه لشـکـر قـاسم
سـرو گـویـم به تو
یا لالـۀ پـرپـر قـاسـم           هم ابالـفـضل شدی هم عـلی اکـبر قاسم

لـرزه از حال تو بر عرش مـعـلی افتاد
می‌کـشی پا به زمین و
عـمو از پا افتاد

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر به دلیل تحریفی بودن داستان جعلی ارزق شامی تغییر داده شد؛ این قصه برای اولین بار در قرن دهم در کتاب روضةالشهدا که کتابی تحریفی است؛ بدون هیچ سندی جعل شده است؛ جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید.

هیبتت حیرت انس و ملک و جن شده است            آن همه مَن مَن ازرق همه مِن مِن شده است

بیت زیر به دلیل مستند نبودن و مغایرت با روایت‌های معتبر تغییر داده شد، زیرا موضوع زیر سم اسب ماندن بدن حضرت قاسم اشتباه برداشت از روایت تاریخی است؛ زیرا همانگونه که آیت الله شعرانی در ترجمه نفس المهموم ص ۲۸۱، آیت الله‌ اشراقی در اربعین الحسینیه ص ۱۶۲ و محققین مقتل جامع ج ۱ ص ۸۲۹ تأکید می‌کنند کسانی همچون علاّمه مجلسی که نوشته‌اند بدن حضرت قاسم پایمال سُم اسب شد، در ترجمه تاریخ الامم والملوک ( تاریخ طبری ) اشتباه کرده‌اند زیرا ضمیر ذکر شده در تاریخ الامم و الملوک به عَمْرُو بْنِ سَعْدِ اَزْدِي برمی‌گردد نه حضرت قاسم؛ زیرا در ادامۀ همین گزارش نوشته شده است اسبها بدن او را پایمال کردند تا مُرد؛ هنگامی که گردوغبار فرو نشست دیدند امام حسین علیه السلام بالای سر قاسم نشسته و قاسم پاهای خود را به زمین می‌کشد. این جمله نشانگر زنده بودن حضرت قاسم است در صورتیکه متن روایت گوید کسی که بدنش پایمال سُم اسبها شد در همان لحظه مُرده است؛ جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید.

مرهم زخم تو شد سم ستـوران ای وای           شد یکی جسم تو با خاک بیابان ای وای

 

مدح و شهادت حضرت قاسم علیه‌السلام

شاعر : محسن صرامی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : غزل

از شمیم سر زلف تو غـزل ساخته شد            زلف بر شانه رها ماند کُـتل ساخته شد

قد و بالای تو یاد آور حُسن حَسن است            هر کجا رد شده‌ای چند محل ساخته شد


سیزده ساله ولی بسکه بزرگی در عشق            محض پرسـیدن سن تو ازل ساخته شد

آمـدی اذن بگـیری که به میدان بـروی            جـملۀ حیّ علی خیر العـمل ساخـته شد

بسکه تو عین پدر بر دل لشگر زده‌ای            در نظر خاطرۀ جنگ جـمل ساخته شد

پس همان معنی حلت بفـنائـک هـسـتی            در عمو ذوب شدی معنی حل ساخته شد

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر به دلیل تحریفی بودن داستان جعلی ارزق شامی تغییر داده شد؛ این قصه برای اولین بار در قرن دهم در کتاب روضةالشهدا که کتابی تحریفی است؛ بدون هیچ سندی جعل شده است؛ ضمنا موضوع سنگ باران نیز در کتب معتبر نیامده است؛ جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید.

به زمین تا که زدی ازرق و فرزندانش            بین فـرهـنگ لغـت واژۀ یل ساخته شد

بسکه دیدند حریف تو کسی نیست که نیست            سنگ‌باران شدی آنقدر که تل ساخته شد

بیت زیر به دلیل مستند نبودن و مغایرت با روایت‌های معتبر حذف شد، زیرا موضوع زیر سم اسب ماندن بدن حضرت قاسم اشتباه برداشت از روایت تاریخی است؛ زیرا همانگونه که آیت الله شعرانی در ترجمه نفس المهموم ص ۲۸۱، آیت الله‌ اشراقی در اربعین الحسینیه ص ۱۶۲ و محققین مقتل جامع ج ۱ ص ۸۲۹ تأکید می‌کنند کسانی همچون علاّمه مجلسی که نوشته‌اند بدن حضرت قاسم پایمال سُم اسب شد، در ترجمه تاریخ الامم والملوک ( تاریخ طبری ) اشتباه کرده‌اند زیرا ضمیر ذکر شده در تاریخ الامم و الملوک به عَمْرُو بْنِ سَعْدِ اَزْدِي برمی‌گردد نه حضرت قاسم؛ زیرا در ادامۀ همین گزارش نوشته شده است اسبها بدن او را پایمال کردند تا مُرد؛ هنگامی که گردوغبار فرو نشست دیدند امام حسین علیه السلام بالای سر قاسم نشسته و قاسم پاهای خود را به زمین می‌کشد. این جمله نشانگر زنده بودن حضرت قاسم است در صورتیکه متن روایت گوید کسی که بدنش پایمال سُم اسبها شد در همان لحظه مُرده است؛ ضمنا مگر بدن انسان لاستیک است که زیر سم اسب بماند و کش آمده و بلند شود این چه تشبیه زشت و ناپسندی است!!؟؟ جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید.

شد قـد و قـامت تو زیر سم اسـب بلـند            گل که بودی پس از آن از تو عسل ساخته شد

مدح و شهادت حضرت قاسم علیه‌السلام

شاعر : سعید مرادی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : غزل

پیکر لاله پر از نیزه و خنجر شده بود            گـریۀ اهل حـرم چـنـد بـرابـر شده بود

پسر شیر جـمل بود و رجز خواند ولی            تیرها قـسـمت آن سـرو دلاور شده بود


داغ او بــر دل شــاه شــهــدا آتــش زد            پسر فاطمه غـمدیده و مضطر شده بود

همه دیـدنـد که شـه‌زاده زمین‌گـیر شده            شـاه آمـادۀ یک روضۀ دیگـر شده بـود

از عسل خواند و لب تشنه شهیدش کردند            گرچه لعل لبش از خون گلو تر شده بود

وای از آن لحظه آخر که سرش را بردند            زائر پـیکـر او سـاقـی کـوثـر شده بـود

: امتیاز
نقد و بررسی

ابیات زیر به دلیل مستند نبودن و مغایرت با روایت‌های معتبر حذف شد، زیرا موضوع زیر سم اسب ماندن بدن حضرت قاسم اشتباه برداشت از روایت تاریخی است؛ زیرا همانگونه که آیت الله شعرانی در ترجمه نفس المهموم ص ۲۸۱، آیت الله‌ اشراقی در اربعین الحسینیه ص ۱۶۲ و محققین مقتل جامع ج ۱ ص ۸۲۹ تأکید می‌کنند کسانی همچون علاّمه مجلسی که نوشته‌اند بدن حضرت قاسم پایمال سُم اسب شد، در ترجمه تاریخ الامم والملوک ( تاریخ طبری ) اشتباه کرده‌اند زیرا ضمیر ذکر شده در تاریخ الامم و الملوک به عَمْرُو بْنِ سَعْدِ اَزْدِي برمی‌گردد نه حضرت قاسم؛ زیرا در ادامۀ همین گزارش نوشته شده است اسبها بدن او را پایمال کردند تا مُرد؛ هنگامی که گردوغبار فرو نشست دیدند امام حسین علیه السلام بالای سر قاسم نشسته و قاسم پاهای خود را به زمین می‌کشد. این جمله نشانگر زنده بودن حضرت قاسم است در صورتیکه متن روایت گوید کسی که بدنش پایمال سُم اسبها شد در همان لحظه مُرده است؛ جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید.

اسب‌ها روی تنـش نقـش هـلال آوردند            گـل زیـبـای حـسن مـاه مکـدر شده بود

زیر و رو شد تن او زیر سـم مرکب‌ها            وسـط مـعـرکه یـاد آور اکـبـر شـده بود

استـخـوان بدنش زیر لـگـد ریخت بهـم            در دل خون خدا محشر محشر شده بود

ابیات زیر به دلیل تحریفی بودن و مغایرت با روایت‌های معتبر حذف شد در واقع اینگونه مطالب بیشتر خیال بافی شاعر محترم است و نشانگر آن است که هیچ مراجعه ای به مقاتل نداشته اند، ما نیز به دلیل این شعر را درج کردیم که مراجعین محترم با چنین اشعار ضعیف و تحریفی بیشتر آشنا شوند و از خواندن آنها در مجالس خودداری کنند!! بر اساس روایات مستند کتب تاریخ الامم والملوک ج۵ ص ۴۴۷؛ الارشاد ج۲ص ۱۶۱؛ اللهوف ۱۰۱؛ مُثیرُالأحْزان ۲۴۹؛ الکامل فی‌التّاریخ ج۱۱ ص ۱۸۵؛ إعْلام الوَری ۳۴۷؛ بحارالأنوار ج۴۵ ص ۳۵؛ منتهی الآمال ۴۴۸؛ نفس المهموم ۲۸۱؛ مقتل امام حسین ۱۵۸؛ مقتل مقرّم۲۳۷؛ قمقام ۴۳۸؛ مقتل جامع ج۱ ص ۸۲۹ و ....  بعد از آنکه دیدند نمی توانند رودر رو با ایشان جنگ کنند ناجوانمردانه و بطور دسته جمعی حمله کرده و در این میان عمربن سعید ناگهان شمشیری به فرق مبارکشان زد و به زمین افتاده و به شهادت رسیدند؛

تا زمین خرد حسین بن علی زد بر سر            اشک مولا سبب خـندۀ لشکـر شده بود

قطعه قطعه شده و روی زمین پخش شده            همه اعضای تنش پاره و پرپر شده بود

زلف او دست سنان بود و نگاهی به حرم            تـشنۀ دیدن آن حـضرت دلـبـر شده بود

من همین قدر بگویم که در آن شور و نوا            نیزه‌ای آمده و وارد حـنجر شده بود.‌‌..

زبانحال عبدالله بن الحسن با سیدالشهدا علیه‌السلام

شاعر : ناشناس نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن قالب شعر : غزل

پس از او رخت بر بسته طراوت از چمن اینجا           نباشد او به پایان می‌رسد دنیای من اینجا

بیا ای مرغ روح من قفس را بشکن و پر زن           خودت را در هوایش کن رها از بند تن اینجا


تنفـس می‌کنم این زندگی را در کنار او           پُرم هر لحظه با او از هوای زیستن اینجا
غریب است و در این صحرای محنت نشنود هرگز           طنین غربتش را هیچ کس دور از وطن اینجا

غزال تیزپای من شود مست از شمیم او           پِیِ نافه خودش را می‌رساند از خُتَن اینجا

نمی‌بینم به جز شمشیر و سنگ و تیر در این چاه           ندارد یوسفم یک جای سالم در بدن اینجا

گمانم وقت دفـنش بـوریا لازم نـدارد او           که دارد از هزاران زخمِ بر پیکر، کفن اینجا

چه قابل دارد این دستم، برایش من پسر هستم           پدر افتاده در آغوش طفلش پاره تن اینجا

پس از من تازه آغاز مصیبت‌های او باشد           به غارت می‌رود مجموع میراث کهن اینجا

به غارت می‌رود عـمامه پیـغـمبر خـاتم           نیاید در هوای آن اویسی از قَرَن اینجا؟

یقین دارم که آن در دست‌های ساربان باشد           نمی یابد کسی هرگز عقیقی از یمن اینجا

حرامی، جامه من پُر بهاتر از لباس او است           به جای او درآور از تن من پیرهن اینجا

مرا شرمنده زهرا نکن در روز محشر، تیغ           سر ناقابل من نه، بِبُر سر از حسن اینجا

صدای مـادرش از گوشه گـودال می‌آید           کجا هستند مَحرم‌ها، نباشد جای زن اینجا

ندارم طاقت این روضه‌های سهمگینش را           بیا ای حرمله تیر خلاصی را بزن اینجا

: امتیاز

مدح و شهادت عبدالله بن الحسن علیه‌السلام

شاعر : عباس جواهری رفیع نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : غزل

بُرده است بنده سوی مولا هر زمان دست            شد واسـطه بیـن زمـین و آسـمان دست

جـز از در ایـن آسـتـان خـیـری نـدیـده            وا کرده هر کس رو به دست این و آن دست


در سجـده و بر خـاک افـتادن زبان سر            وقـت قـنـوت و ربـنا گـفـتن زبان دست

در پـهـنـه تـاریـخ اگـر کـنـکـاش بـاشـد            دارد بـرای مـا هـزاران داسـتان دسـت

خـیـبر برای خود دژ مـسـتحـکـمی بود            تا آن زمان که زد به در یک پهلوان دست

اسـلام را پـیــروز مـیـدان کـرد حـیـدر            حق زد برای قـدرت این بـازوان دست

جـان‌هـا به قـربـان مـرام آن کـسـی کـه            در اوج قدرت می‌گرفت از ناتوان دست

با دست پر برگـشـته مسکـینی که حتی            یـکـبـار بـرده بر در این آسـتـان دسـت

با قصد بیعـت سوی او آمد که آن روز            انداخـت بر دستان مولا ریـسمان دست

یـک روز در جـنـگ اُحـد آقـای عـالـم            تهـدیـد را از جانب مولاش رانده است

یک روز حـیـدر در دفـاع از پـیـامـبـر            امـروز عـبـد الله پـای کـار مـانـده است

تـا گـفـت پـیـر کـل‌ عـالـم یـنـصـرونـی            در بیعتش بالا گرفت این نوجوان دست

راه گلو را داشت طی می‌کـرد خـنجـر            سد کرد راه حمـله‌اش را ناگهـان دست

مـانـنـد ابــراهــیــم شــد در آزمــونــش            چون سربلند آمد برون از امتحان دست

آمـد بـه مـهــمـانـی آغــوش عـمــویـش            هـدیـه چه آورده برای مـیـزبـان؟ دست

زینب دو دستی بر سرش می‌زد در آنجا            می‌رفت وقتی سمت چوب خیزران دست

هر قـدر کـمـتر در غـم او زد به سیـنه            روز قـیامت بـیـشـتر بـیـند زیـان دست

: امتیاز

زبانحال عبدالله بن الحسن با سیدالشهدا علیه‌السلام

شاعر : حسن لطفی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : غزل

حق بده خیلی هوایِ بوسه‌هایت کرده‌ام           از عموجان بیـشتر بابا صدایت کرده‌ام

عـمـه دسـتـم را گـرفـتـه بود امـا آمدم؛           فکرکردی که عمو جانم رهایت کرده‌ام


مقـتل مـأثـور هـسـتم غـارتِ گودال را           ازدحـامِ زخـم‌هـایت را روایـت کـرده‌ام

خواست تا دستت زند با دستِ خود نگذاشتم           پیـش تو اُفـتاد دسـتی که فـدایت کرده‌ام

پیشِ دادِ مادرت پیراهنت را کَند و بُرد           دید لشکـر آمدم خود را عـبایت کرده‌ام

هرچه می‌خواهند بر من می‌زنند و می‌روند           شُکر قدری از نوکِ نیزه جدایت کرده‌ام

خواستند از تو جدا سازند من را که نشد           آه شـرمـنـده اگر که جـابـجـایت کرده‌ام

آخرین تیرش کشید و حرمله نزدیک شد           دیدی وقتی که سپر خود را برایت کرده‌ام

سینه‌ام را سینه‌ات را عاقبت با زور دوخت           حنجرم را حنجرت را روی هم بدجور دوخت

: امتیاز
نقد و بررسی

ابیات زیر به دلیل مستند نبودن و مغایرت با روایات معتبر حذف شد! جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید

آخرش من را مُشبک کرده‌اند این نعلها           راضی‌ام خود را ضریحِ کربلایت کرده‌ام

من در آغوشِ توأم یا تو در آغوشِ منی           دیـدی آخـر جا مـیانِ بـوریایت کـرده‌ام

آنقدر من را کشیدند آخرش مَردی شدم           اینقدر گویم که در آغوش جایت کرده‌ام

زبانحال عبدالله بن الحسن با سیدالشهدا علیه‌السلام

شاعر : رضا قربانی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : غزل

ابن الحسن هـستم جگر دارم عمو جان           پیـش تو از بـازو سـپـر دارم عمو جان
با سـر دویـدم سـمت تو تا سـیـنه‌ات را           از زیـر پـای شـمـر بـردارم عـمو جان


مـن بـی‌زره یـاد جـمـل را زنـده کـردم           مـانـنـد بـابـایـم هـنـر دارم عـمـو جــان
درد یـتـیـمی را کـنـارت حـس نـکـردم           پیـش خودم گـفـتم پـدر دارم عـمو جان
از سر گذشـتن سرگذشت عاشقان است           شرمـنده‌ام پیـش تو سـر دارم عمو جان
دست بریده حاصل دست شکسته است           این ارث را از پشت
در دارم عمو جان

تیر از تنم رد شد تنم را به تنت دوخت           خـیـلی بـرایت دردسـر دارم عـمو جان
اینجا پر از سنگ و سنان و تیر و نیزه است           از تـنگـی جـایت خـبـر دارم عمو جان
با
خـنده من را بـدرقـه کـن جای گـریه           حالا که من شوق سفـر دارم عمو جان

: امتیاز

زبانحال سیدالشهدا علیه‌السلام در شهادت محمد و عون بن عبدالله

شاعر : حسن لطفی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : غزل

چـگـونه آب نـگـردم کـنار پیـکـرتـان            که خیره مانده به چشمم نگاه آخـرتان

مــیــان هـلـهــلـه قــاتــلاتــان تــنــهـا            نشـسـته‌ام که بگـریم به جسم پرپرتان


خـمـیده آمـدم اینجـا خـمـیـده‌تـر شده‌ام            شکـسته‌ام منو شـرمـنـده در برابرتان

خـدا کـند که بگـیـرند چـشـم زینب را            که تـیغ تیز نبـیـند به روی حـنجـرتان

مــیــان قــافــلــه نــیــزه‌دارهــا فــردا            خدا کـند که نخـنـدد کسی به مـادرتان

به پیـش ناقـه‌ای او در مـیان شـادی‌ها            خدا کـند که نیـفـتـد ز نـیـزه‌ها سرتان

: امتیاز

زبانحال حضرت زینب در شهادت محمد و عون بن عبدالله علیه‌السلام

شاعر : مرضیه عاطفی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن قالب شعر : غزل

وابستهات هستم، تویی معشوقِ دلخواهِ خودم           آگـاهـم از حـال دلـت با قـلبِ آگاهِ خودم
خورشید قلب بیقرار زینبت هستی و من
           نور از تو می‌گیرم حسینِ من؛ تویی ماهِ خودم


داریم خاطرخواهِ بسیاری و جان ها می‌دهند           یکروز در راهِ تو و یکروز در راهِ خودم
راهی شدیم و خوب می‌دانستم اینجا کربلاست
           فهمیدم از دلشورههایِ گاه و بیگاهِ خودم
زیباییِ انگـشترت دارد مرا دق
می‌دهـد
           تنها خبر دارم خودم از بغض جانکاهِ خودم
بیزارم از آن نامهها که نقشهٔ قتلَت شدند
           از غربتت می‌سوزم و می‌سوزم از آهِ خودم
هاجر شدم در پاسخ نجوای هَل مِن ناصرت
           آورده‌ام تنهـا دو آیه از «فَـدَیـناهِ» خودم
باید پـسرهایم فـدایی‌ات
شـوند و از خـدا
           می‌خواستم در سجدههای هر سحرگاهِ خودم
آورده‌ام عون و محمد را برایِ یاری‌ات
           آورده‌ام تیر و سپر از خانه همراهِ خودم!

: امتیاز
نقد و بررسی

فراموش نکنیم موضوع آمدن حضرت زینب سلام‌الله‌علیها به نزد سیدالشهدا عليه‌السلام برای اذن میدان گرفتن محمد و عون است در هیچ مقتل معتبری نیامده و صحیح هم نمی‌باشد و لذا باید حتماً در قالب زبانحال خوانده شود در ثانی موضوع اجازه ندادن امام و قسم دادن حضرت زینب و ... را حتی در قالب زبان حال هم نمی توان بیان کرد زیرا طبق اسناد معتبر امام اصلاً مخالفتی برای به میدان رفتن این دو بزرگوار نداشتند که نیاز به  قسم دادن و .... باشد. ضمنا طبق کتب مقاتل الطالبیین (ص۶۱) تَسْمِیَةُ مَنْ قُتِلَ مَع الحُسَینِ(ص۱۵۱) تَذْکِرَةُ الْخَواص(ص۱۷۶) تاریخ الامم والملوک(ص۴۶۹) تاریخ خلیفه (ص۱۴۵)، فُصُولُ المُهِمَّۀ (ص۱۴۵) الارشاد(ص۱۵۹) منتهی‌الآمال(ص۴۴۸) نفس‌المهموم(ص۲۷۱) مقتل مقرّم(ص۱۴۵) مقتل امام حسین(ص۱۵۶) قمقام (ص۴۳۶) پژوهشی نو در مقتل سیدالشهدا (ص۲۰۶) و دیگر کتب معتبر فقط عون فرزند حضزت زینب است و مادر محمد بن عبدالله؛ خوصا، دختر حفصةبن ثقیف است. جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید.

زبانحال محمد و عون بن عبدالله با سیدالشهدا علیه‌السلام

شاعر : مرتضی محمودپور نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

مـا شـیــرزاده‌ایـم و جـوانـان زیـنـبـیـم            در این دیـار بـحـر خـروشـان زینـبـیم
از نسل پـاک جـعـفر طـیار و حـیدریم
            در آسـمـان چو مهـر درخـشان زینـبیم


بر دستهای مـادرمان بوسه آشـناست            ما دستبـوس مـادر و جـانـان زینـبـیم
حالا به پیش حضرتتان آمدیم که چون
            راهی کنی به جـبهه که پریشان زینبیم
بر فـاطـمه قـسم که رهـایت نمی‌کـنیـم
            سربـاز لـشکـری که به میدان زینـبـیم

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر به دلیل مستند نبودن و مغایرت با روایت‌های معتبر تغییر داده شد، فراموش نکنیم این دو بزرگوار کودک نبودند بلکه جوانان رشیدی بودند و طبق روایات کتب معتبر همچون تاریخ الامم والملوک ج۵ ص ۴۴۷؛ الارشاد ج۲ص ۱۵۹؛ الـفتـوح ج۵ ص۱۱۱؛انساب الاشراف ج ۳ ص ۴۰۶؛ مُثیرُالأحْزان ۲۴۴؛ إعْلام الوَری ۳۴۶؛ بحارالأنوار ج۴۵ ص ۳۹؛ منتهی الآمال ۴۴۶؛ نفس المهموم ۲۷۶؛ مقتل امام حسین ۱۵۶؛ مقتل مقرّم۲۳۷؛ قمقام ۴۳۶؛ مقتل جامع ج۱ ص ۸۲۵ و ....  پس اذن گرفتن از امام جنگیده و تعداد بالایی از دشمنان را به درک واصل کرده اند. ضمن اینکه عبارت دو طفلان هم کاملا غلط است زیرا کلمه طفلان خود جمع است و به معنی دو کودک پس جمع را جمع نمی بندند، جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید.

ما شـیـرزاده‌ایـم و دو طـفـلان زینـبـیم            در این دیـار بـحـر خـروشـان زینـبـیم

زبانحال محمد و عون بن عبدالله با سیدالشهدا علیه‌السلام

شاعر : علی اصغر شیری نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : غزل

پشت کردند به هم چون دو دلاور در جنگ            عهد کردند نماند سر و پیکر در جنگ
تـیـرهـا بـال گـشـودنـد رجـزخوانی را
            نـیـزهها خـیره به آوازۀ منبر در جنگ


مانده‌ام معجزه شد یا که قیامت شده است            باز هم آمده گـویا عـلی اکـبر در جنگ
زینب از دور جوانان خودش را می‌دید            چه دلاور شده‌اند این دو برادر در جنگ
دو برادر که شبـیه‌اند به شمشیر دو دم            دو برادر که شبیه اند به حیدر در جنگ
لاله در پهنۀ این دشت چه سرخ است، انگار            آبیاری شده با نیزه و خـنجر در جنگ
دست بر گردن هم، هر دو به خون غلتیدند            بال پرواز هم‌اند این دو کبوتر در جنگ

: امتیاز
نقد و بررسی

  طبق کتب مقاتل الطالبیین (ص۶۱) تَسْمِیَةُ مَنْ قُتِلَ مَع الحُسَینِ(ص۱۵۱) تَذْکِرَةُ الْخَواص(ص۱۷۶) تاریخ الامم والملوک(ص۴۶۹) تاریخ خلیفه (ص۱۴۵)، فُصُولُ المُهِمَّۀ (ص۱۴۵) الارشاد(ص۱۵۹) منتهی‌الآمال(ص۴۴۸) نفس‌المهموم(ص۲۷۱) مقتل مقرّم(ص۱۴۵) مقتل امام حسین(ص۱۵۶) قمقام (ص۴۳۶) پژوهشی نو در مقتل سیدالشهدا (ص۲۰۶) و دیگر کتب معتبر فقط عون فرزند حضزت زینب است و مادر محمد بن عبدالله؛ خوصا، دختر حفصةبن ثقیف است. ضمن اینکه این دو بزرگوار با هم به رزم نرفتند بلکه بر اساس روایات معتبر جدا جدا رفته و شهید شدند؛ جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید.

زبانحال حضرت زینب در شهادت محمد و عون بن عبدالله علیه‌السلام

شاعر : هادی ملک پور نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : غزل

غم ندیدن تو!… کرده قصد جان مرا            غمی که سوخته تا مغز استخوان مرا

از آن زمان که به دنیا قـدم گذاشـته‌ام            عـجـین به داغ نـوشـتـند داسـتـان مرا


تو جانِ زینبی اما زمانه درصدد است            بگیرد از منِ محـنت کـشیده جان مرا

ز غربتت رمق راه رفتن از من رفت            انـاالغـریبِ تـو لـرزانـده زانـوان مـرا

اجـازه‌ای بـده نـذری سـفـره‌ات باشـند            کرم کن و بپذیر این دو قرص نان مرا

مرا سهـیم کنی در منای کـرب و بـلا            اگر قـبول کـنی این دو نـوجـوان مرا

فـدای شرم تو … اما بیا و کـامل کن            ســتـاره‌هـای درخـشـان آسـمــان مـرا

ادا اگر بـشـود حـق تـو ز جـانـب من            تـوان مگـر بـدهـد جـان نـاتـوان مـرا

قـیام کـردم و در خـیمه گـرم تکـبـیرم            بـرو مـیـانـۀ مـیـدان بـبـیـن اذان مـرا

قـدم خـمید ز تنـهـایی‌ات، غـم فـرزنـد            خـمـیـده‌تـر نـکـند قـامـت کـمـان مـرا

نـصیب بـاغ دلـم از بـهـار انـدک بود            خـدا به خـیـر کـنـد قـصـۀ خـزان مرا

بلا عـظـیـم‌تر و من صبـورتـر شده‌ام            چه سخـت کرده خـداوند امتحـان مرا

: امتیاز

مدح و مرثیه حضرت زینب سلام الله علیها

شاعر : مجتبی دسترنج نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : فاعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : قصیده

بـی‌قـــرارِ عــقــیـلــة الـعــربـم            روضـه‌دارِ عــقـیـلــة الـعــربـم

می‌زنـم جـار، جـارِ یـا زیـنـب            مـسـتِ جـارِ عــقـیـلـة الـعـربـم


در مـسـیـرش نـمی‌شـوم گـم تا            در مـــدارِ عــقــیـلــة الـعــربـم

کـار مـن نــوکــریِ اجـــدادش            گــرمِ کـار عــقــیـلــة الـعــربـم

شـکـر حـق از تـولّـدم هـمه دم            جـیـره خـوار عـقـیـلـة الـعـربـم

مـادر مـن کـنـیـز و بـابـم عـبد            از تـــبــار عــقـیـلــة الــعــربـم

چـون تــمــام مـدافـعــان حــرم            ســر بــدارِ عــقـیـلــة الـعــربـم

تا نـفـس می‌کـشـم چـونان اکبر            در کــنــار عــقـیـلــة الـعــربـم

جان زِ کف می‌دهم بِپای غمش            جــانــثـــارِ عــقـیـلــة الـعــربـم

مـثـل عـباس نه..، مثال حـبیب            پــیـــرِ دارِ عــقـیـلــة الـعــربـم

حـیـدری‌ام به عـشق او، زِ وفا            ذوالـفــقـار عــقـیـلــة الـعــربـم

هر کـجـای جـهـان که باشم در            سـایـه‌سـار عــقـیـلــة الـعــربـم

سرخـوش و خرم و شـکـوفـایم            در بـهــار عــقــیـلــة الـعــربـم

سرفـرازم به روز مـحـشـر هم            من که خوار عــقـیـلـة الـعـربم

پر زدم چون کبوتری به دمشق            در جــوار عــقــیـلــة الـعــربـم

گر شدم گـریه کن برای حسین            افــتــخــار عــقــیـلــة الـعــربـم

همچـو مـهدی به بَندِ غربت او            لالــه بـــار عــقـیـلــة الـعــربـم

چشمۀ اشک و خون فشان غـمِ            چــشـم تــار عـقـیـلــة الـعـربــم

در غـم کـوفه و جـسـارت شام            ســوگــوار عــقـیـلــة الـعــربـم

»ملتمس» بر عـقـیله، شاکر آن            کــردگـــار عــقـیـلــة الـعــربـم

: امتیاز

زبانحال حربن یزید ریاحی با سیدالشهدا علیه‌السلام

شاعر : کمیل کاشانی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن قالب شعر : غزل

پشیمانم که راه چاره بر روی شما بستم            سراپا حیرتم! از خویش می‌پرسم چرا بستم؟

عزیز فـاطـمه! دیـر آمدم اما قـبـولم کن            خدا داند که از این پس به عهد عشق پابستم


خدا می‌خواست از ظلمت به سوی نور پر گیرم            سر شب تا سحر دل را به بال التجا بستم

جدال عقل بود و عشق، پشت خیمۀ تقدیر            که دست نفس را از پشت با لطف خدا بستم

فرات اشک می‌جوشد ز چشم سر به زیر من            که بر کام عطشناک تو راه آب را بستم

اگر فرمان دهی، حُرّ پیش‌مرگ اصغرت گردد            کمر بهـر دفـاع از عـترت آل عبا بسـتم

دعا کن تا شهادت وا کند آغوش جان بر من            که چشم آرزو بر هرچه جز این مدعا بستم

: امتیاز

مدح و شهادت حبیب ابن مظاهر

شاعر : محمد مهدی شفیعی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

از برق تیغ او احـدی بی‌نصیب نیست            این کیست؟ این‌که آمده میدان «حبیب» نیست؟

شـمـشـیـر آبـدیـدۀ صـفـیـن و نـهـروان            می‌رقـصد و مـیانۀ میدان رقیب نیست


او از فــدائـیــان عــلـی بـوده ســال‌هـا            این طرز رزم و شوق شهادت عجیب نیست

حـالا شـده فــدایـی فــرزنـد مـرتـضـی            او را برای وعـدۀ میـثم شکـیب نیـست

آن‌کس که دل به دست امامش سپرد و بس            در راه خود، اسیر فراز و نشیب نیست

از درد مرگ، عاقبت او هم نجات یافت            این درد را به غیر شهادت طبیب نیست

عصر دهم حسین نگاهی به دشت کرد            دیگـر کـسی کـنار امـامِ غـریب نیست

یا مسلم بن عوسجه! یا هانی! یا حبیب!            نام حـبیب هـست و نشان حـبیب نیست

: امتیاز

مدح و شهادت حربن یزید ریاحی علیه‌السلام

شاعر : سید حسن رستگار نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن قالب شعر : غزل

طوفان دلش برده از او تاب و توان را           در سیـنـه چه باید بکـند این ضربان را

دلشوره ای افـتاده به جان همه اعضاش           چرخاند به اطراف دو چشم نگـران را


تقـدیـر به آسـایش تن خورده رقـم لیک           تدبیر به این است که آرامش جان را

آن سوی حسین است و در این سوی یزید است           سنجید کمی پیش خودش سود و زیان را

با شرم چه باید بکند او که در این دشت           آورده بـه بـاغ نــبــوی بــاد خــزان را

با شـرم چه بـاید بکـند او که سـبب شد           دلـواپـسی زیـنب و اطـفـال و زنـان را

با شـرم چه بـاید بکـند، عـذر چه گـوید           آن خسرو خوبان و شه هر دو جهان را

سـر زیـر، خـجـالـت زده، آمـاده تـنـبـیه           عـذری به لبش بود ولی تا که دهان را

آغـوش حسین ابن علی گـشت پنـاهـش           حُر شد، که شود حسرت دوران دگران را

: امتیاز

زبانحال حضرت رقیه سلام‌الله‌علیها با سر مطهر پدر

شاعر : محمد حسین رحیمیان نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : غزل

دخترت امشب از این ویرانه راحت می‌شود            آه دور عـمه جـانم باز خـلـوت می‌شود

میزبان دختر، پدر هم با سر آمد سر زده            بهتر از این هم مگر اصلا ضیافت می‌شود


هرچه آمد بر سرم را با دل و جان می‌خرم            مثل زهرا مادرم سهمم شهادت می‌شود

پیر کردم عمه را امشب مرا حـتما ببر            دخترت دارد پدر، اسباب زحمت می‌شود

میهـمـان اولـی تو که نمی‌خـندی به من            مانـع درد دلـم وقـتی که لکـنت می‌شود

صبح فردا تازه می‌فهمند از عالم که رفت            صبح فردا شام از داغـم قیامت می‌شود

صبح فردا کعب نی‌ها استراحت می‌کنند            دارد از دستم غل و زنجیر راحت می‌شود

باز جا می مانَد از این قافـله دردانه‌ات            اربعین محروم از فیض زیارت می‌شود

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر به دلیل  مغایرت با روایتهای معتبر حذف شد؛ جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید.

صبح فردا زجر گیرد مژدگانی از یزید            خـون من مثل تو بانی کـرامت می‌شود

زبانحال حضرت رقیه سلام‌الله‌علیها با سر مطهر پدر

شاعر : منصوره محمدی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : غزل

از حرم رفتی و آتش زده شد بال و پرم           بعد تو ریخـته شد خاک یتـیمی به سرم

چه فـراقی و چه داغی که ندیده چـشمم           در همین فـاصله از زندگی مخـتـصرم


چند روزی‌ست که از حال دلم بی‌خبری           چند روزی‌ست که از حال سرت بی‌خبرم

شـانۀ سنـگ شـده جـایِ سـر دخـتـر تو           جایِ آغـوش تو ای کوه ترین مرد حرم

کاش می‌شد که دوبـاره به مدیـنه برویم           تا که انگـشـتری از شهر برایت بخـرم

کـفـتر جـلـد سـر و دوش عـمـویـم بودم           حال با حرمله و شمر و سنان همسفرم

سیلی و هـلهـله کم بود که با زخـم‌زبان           هر کسی زد نمک طعنه به زخم جگرم

گر‌ چه گیسو و سرم سوخت ولی شکر خدا           معجـر سوخـته‌ای هست ببـنـدم به سرم

کاش می‌شد که نخی از گل پیـراهن تو           با خودم محض تـبـرک به مـدیـنـه ببرم

آبـرو بـود کـه از کـاخ ســتـم مـی‌بـردم           باهمین اسلحۀ اشک و همین چـشم ترم

دست و پا گـیر‌ شدم مرحـمتی کن بِبَرم           که در این قـافـلـه با تـاول پـا دردسـرم

بین زهرا و رقیه چه شباهت‌هایی است!           کُـشـتـه سـیـلـیِ بـعـد از غــم داغ پـدرم

: امتیاز
نقد و بررسی

ابیات زیر به دلیل اغراق بی مورد و مغایرت با روایت‌های معتبر حذف شد؛  جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید.

مو ندارم به سر و سوخـته گیسویی که           می‌رسـیده است زمـانی قـد آن تا کمرم

زبانحال حضرت رقیه سلام‌الله‌علیها با سر مطهر پدر

شاعر : محسن ناصحی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : غزل

ای سر در خون خضاب ای لالۀ خوشبوی من           لطفاً از پیشم نرو امشب بمان پهلوی من

زانوانت را نیاوردی سرم بی‌بالش است           لا اقل بگذار امشب سر روی زانوی من


قصد دارم وا کنم این پلک‌های بسته را           کن تماشایم ولی بابا ! نپرس از موی من

اصلاً امشب من قراری می‌گذارم با خودت           من به ابروی تو می‌گِریم تو بر ابروی من

غصۀ من را نخور آنقدر محکم هم نبود           جای سیلی ماند تنها بیست شب بر روی من

: امتیاز