![](images/menu/doubt_but.png)
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
-
سایت قرآنی تنـــــزیل
-
سایت مقام معظم رهبری
-
سایت آیت الله مکارم شیرازی
-
سایت آیت الله نوری همدانی
-
سایت آیت الله فاضل لنکرانی
-
سایت آیت الله سیستانی
![](images/menu/software_but.png)
![]() زبانحال حضرت زینب در شهادت محمد و عون بن عبدالله علیهالسلام
غم ندیدن تو!… کرده قصد جان مرا غمی که سوخته تا مغز استخوان مرا از آن زمان که به دنیا قـدم گذاشـتهام عـجـین به داغ نـوشـتـند داسـتـان مرا تو جانِ زینبی اما زمانه درصدد است بگیرد از منِ محـنت کـشیده جان مرا ز غربتت رمق راه رفتن از من رفت انـاالغـریبِ تـو لـرزانـده زانـوان مـرا اجـازهای بـده نـذری سـفـرهات باشـند کرم کن و بپذیر این دو قرص نان مرا مرا سهـیم کنی در منای کـرب و بـلا اگر قـبول کـنی این دو نـوجـوان مرا فـدای شرم تو … اما بیا و کـامل کن ســتـارههـای درخـشـان آسـمــان مـرا ادا اگر بـشـود حـق تـو ز جـانـب من تـوان مگـر بـدهـد جـان نـاتـوان مـرا قـیام کـردم و در خـیمه گـرم تکـبـیرم بـرو مـیـانـۀ مـیـدان بـبـیـن اذان مـرا قـدم خـمید ز تنـهـاییات، غـم فـرزنـد خـمـیـدهتـر نـکـند قـامـت کـمـان مـرا نـصیب بـاغ دلـم از بـهـار انـدک بود خـدا به خـیـر کـنـد قـصـۀ خـزان مرا بلا عـظـیـمتر و من صبـورتـر شدهام چه سخـت کرده خـداوند امتحـان مرا
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و مرثیه حضرت زینب سلام الله علیها
بـیقـــرارِ عــقــیـلــة الـعــربـم روضـهدارِ عــقـیـلــة الـعــربـم میزنـم جـار، جـارِ یـا زیـنـب مـسـتِ جـارِ عــقـیـلـة الـعـربـم در مـسـیـرش نـمیشـوم گـم تا در مـــدارِ عــقــیـلــة الـعــربـم کـار مـن نــوکــریِ اجـــدادش گــرمِ کـار عــقــیـلــة الـعــربـم شـکـر حـق از تـولّـدم هـمه دم جـیـره خـوار عـقـیـلـة الـعـربـم مـادر مـن کـنـیـز و بـابـم عـبد از تـــبــار عــقـیـلــة الــعــربـم چـون تــمــام مـدافـعــان حــرم ســر بــدارِ عــقـیـلــة الـعــربـم تا نـفـس میکـشـم چـونان اکبر در کــنــار عــقـیـلــة الـعــربـم جان زِ کف میدهم بِپای غمش جــانــثـــارِ عــقـیـلــة الـعــربـم مـثـل عـباس نه..، مثال حـبیب پــیـــرِ دارِ عــقـیـلــة الـعــربـم حـیـدریام به عـشق او، زِ وفا ذوالـفــقـار عــقـیـلــة الـعــربـم هر کـجـای جـهـان که باشم در سـایـهسـار عــقـیـلــة الـعــربـم سرخـوش و خرم و شـکـوفـایم در بـهــار عــقــیـلــة الـعــربـم سرفـرازم به روز مـحـشـر هم من که خوار عــقـیـلـة الـعـربم پر زدم چون کبوتری به دمشق در جــوار عــقــیـلــة الـعــربـم گر شدم گـریه کن برای حسین افــتــخــار عــقــیـلــة الـعــربـم همچـو مـهدی به بَندِ غربت او لالــه بـــار عــقـیـلــة الـعــربـم چشمۀ اشک و خون فشان غـمِ چــشـم تــار عـقـیـلــة الـعـربــم در غـم کـوفه و جـسـارت شام ســوگــوار عــقـیـلــة الـعــربـم »ملتمس» بر عـقـیله، شاکر آن کــردگـــار عــقـیـلــة الـعــربـم
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() زبانحال حربن یزید ریاحی با سیدالشهدا علیهالسلام
پشیمانم که راه چاره بر روی شما بستم سراپا حیرتم! از خویش میپرسم چرا بستم؟ عزیز فـاطـمه! دیـر آمدم اما قـبـولم کن خدا داند که از این پس به عهد عشق پابستم خدا میخواست از ظلمت به سوی نور پر گیرم سر شب تا سحر دل را به بال التجا بستم جدال عقل بود و عشق، پشت خیمۀ تقدیر که دست نفس را از پشت با لطف خدا بستم فرات اشک میجوشد ز چشم سر به زیر من که بر کام عطشناک تو راه آب را بستم اگر فرمان دهی، حُرّ پیشمرگ اصغرت گردد کمر بهـر دفـاع از عـترت آل عبا بسـتم دعا کن تا شهادت وا کند آغوش جان بر من که چشم آرزو بر هرچه جز این مدعا بستم
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و شهادت حبیب ابن مظاهر
از برق تیغ او احـدی بینصیب نیست این کیست؟ اینکه آمده میدان «حبیب» نیست؟ شـمـشـیـر آبـدیـدۀ صـفـیـن و نـهـروان میرقـصد و مـیانۀ میدان رقیب نیست او از فــدائـیــان عــلـی بـوده ســالهـا این طرز رزم و شوق شهادت عجیب نیست حـالا شـده فــدایـی فــرزنـد مـرتـضـی او را برای وعـدۀ میـثم شکـیب نیـست آنکس که دل به دست امامش سپرد و بس در راه خود، اسیر فراز و نشیب نیست از درد مرگ، عاقبت او هم نجات یافت این درد را به غیر شهادت طبیب نیست عصر دهم حسین نگاهی به دشت کرد دیگـر کـسی کـنار امـامِ غـریب نیست یا مسلم بن عوسجه! یا هانی! یا حبیب! نام حـبیب هـست و نشان حـبیب نیست
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و شهادت حربن یزید ریاحی علیهالسلام
طوفان دلش برده از او تاب و توان را در سیـنـه چه باید بکـند این ضربان را دلشوره ای افـتاده به جان همه اعضاش چرخاند به اطراف دو چشم نگـران را تقـدیـر به آسـایش تن خورده رقـم لیک تدبیر به این است که آرامش جان را… آن سوی حسین است و در این سوی یزید است سنجید کمی پیش خودش سود و زیان را با شرم چه باید بکند او که در این دشت آورده بـه بـاغ نــبــوی بــاد خــزان را با شـرم چه بـاید بکـند او که سـبب شد دلـواپـسی زیـنب و اطـفـال و زنـان را با شـرم چه بـاید بکـند، عـذر چه گـوید آن خسرو خوبان و شه هر دو جهان را سـر زیـر، خـجـالـت زده، آمـاده تـنـبـیه عـذری به لبش بود ولی تا که دهان را آغـوش حسین ابن علی گـشت پنـاهـش حُر شد، که شود حسرت دوران دگران را
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
دخترت امشب از این ویرانه راحت میشود آه دور عـمه جـانم باز خـلـوت میشود میزبان دختر، پدر هم با سر آمد سر زده بهتر از این هم مگر اصلا ضیافت میشود هرچه آمد بر سرم را با دل و جان میخرم مثل زهرا مادرم سهمم شهادت میشود پیر کردم عمه را امشب مرا حـتما ببر دخترت دارد پدر، اسباب زحمت میشود میهـمـان اولـی تو که نمیخـندی به من مانـع درد دلـم وقـتی که لکـنت میشود صبح فردا تازه میفهمند از عالم که رفت صبح فردا شام از داغـم قیامت میشود صبح فردا کعب نیها استراحت میکنند دارد از دستم غل و زنجیر راحت میشود باز جا می مانَد از این قافـله دردانهات اربعین محروم از فیض زیارت میشود
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
از حرم رفتی و آتش زده شد بال و پرم بعد تو ریخـته شد خاک یتـیمی به سرم چه فـراقی و چه داغی که ندیده چـشمم در همین فـاصله از زندگی مخـتـصرم چند روزیست که از حال دلم بیخبری چند روزیست که از حال سرت بیخبرم شـانۀ سنـگ شـده جـایِ سـر دخـتـر تو جایِ آغـوش تو ای کوه ترین مرد حرم کاش میشد که دوبـاره به مدیـنه برویم تا که انگـشـتری از شهر برایت بخـرم کـفـتر جـلـد سـر و دوش عـمـویـم بودم حال با حرمله و شمر و سنان همسفرم سیلی و هـلهـله کم بود که با زخـمزبان هر کسی زد نمک طعنه به زخم جگرم گر چه گیسو و سرم سوخت ولی شکر خدا معجـر سوخـتهای هست ببـنـدم به سرم کاش میشد که نخی از گل پیـراهن تو با خودم محض تـبـرک به مـدیـنـه ببرم آبـرو بـود کـه از کـاخ ســتـم مـیبـردم باهمین اسلحۀ اشک و همین چـشم ترم دست و پا گـیر شدم مرحـمتی کن بِبَرم که در این قـافـلـه با تـاول پـا دردسـرم بین زهرا و رقیه چه شباهتهایی است! کُـشـتـه سـیـلـیِ بـعـد از غــم داغ پـدرم
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
ای سر در خون خضاب ای لالۀ خوشبوی من لطفاً از پیشم نرو امشب بمان پهلوی من زانوانت را نیاوردی سرم بیبالش است لا اقل بگذار امشب سر روی زانوی من قصد دارم وا کنم این پلکهای بسته را کن تماشایم ولی بابا ! نپرس از موی من اصلاً امشب من قراری میگذارم با خودت من به ابروی تو میگِریم تو بر ابروی من غصۀ من را نخور آنقدر محکم هم نبود جای سیلی ماند تنها بیست شب بر روی من
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
بیتـو بیتـابم و بیـمـار! کجایی بابا؟! خـسـتهام از تبِ بسـیار! کجایی بابا؟! آب میخواستم اما چه لگـدها خوردم شدم از غـصه گـرفتار! کجایی بابا؟! متـورّم شده از ضربۀ سیلی صورت لُکـنت افـتاده به گـفتار! کـجایی بابا؟! اشک میریزم از اینکه شده سرتاسر زخم کفِ پاهـای من از خار! کجایی بابا؟! تا که دلتنگِ تو شد عمّه؛ مرا بوسید و گـفتم از داغ تو هر بار: کجایی بابا؟!
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
این صحنهها را پیش از این یکبار دیدم من هر چه میبینم به خواب انگار دیدم شکر خدا اکـنون درون تـشت هـستی بر روی نی بودی تو را هر بار دیدم بابا خودت گـفـتی شـبـیه مـادرم باش مـن مـثـل زهـرا مــادرت آزار دیـدم یک لحظه یادم رفت اسم من رقیه است سیلی که خوردم عمه را هم تار دیدم احساس کردم صورتم آتش گرفته است خود را مـیان یک در و دیـوار دیـدم مجـمـوع درد خـارها بر من اثر کرد من زیر پایم زخـم یک مـسـمار دیدم سوغات مـکـه توی گـوشم بود بردند کـوفـه هـمـان را داخـل بــازار دیـدم
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
دلم میخواست معـراجت ببـیـنم چه معراجی عجب رنگین کمانی نرو دیگر! تو رفتی سنگ خوردم بـیـا قـولـی بـده دیـگـر بـمــانـی
تورا با زخم صورت میشناسم مـرا بـشـنـاس بـا قــد کــمــانـی نـمیدانم چرا این زجـر نـامـرد بـدش میآیـد از شـیـرین زبـانی اگر مال منی پس پیش من باش چـرا دائـم به دست این و آنی؟! نشد غـارت پدر جان!چادرم را خودم دادم به آن دخـتـر امـانی! نفـهـمد هـیـچ کـس بـازار رفـتـم بــمـانـد بـیـن مـا راز نــهــانــی رخت را سیر دیدم سـیر گـشـتم تـو بـودی آن غـذای آســمــانـی سرت خاکی شده در این خـرابه شـدم شـرمـنـده ازین مـیـزبـانی
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و شهادت حضرت رقیه سلاماللهعلیها
دارم به لب ثـنای شـما تا که جان بود مـدح شـما کـنـم به خـدا تـا تـوان بـود باشد شکسته آن دهنی را که گفته نیست عشق تو مثل خون به رگ ما روان بود مـجـلـس گـرفـتـهایـم بـرای شـمـا بـیـا هـسـتی سه ساله و همه دلها فـدای تو ای جان و مال و زنـدگی ما برای تو مـجـلـس گـرفـتـهایـم بـرای شـمـا بـیـا آری شـنـیـدهام چـه بـلاهـا کـشـیـدهای ای دخـتـر حـسـیـن جـفـاهـا کـشیدهای مـجـلـس گـرفـتـهایـم بـرای شـمـا بـیـا
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
بر روی نیزه نشـسـتی پا به پایت آمدم دخترت را میزدند و در هـوایت آمدم گاه از پیشِ دو چشمانم چرا گم میشدی؟ گـاه در بـازارهـا پـشـتِ صـدایت آمدم صوتِ قرآنت نجاتم داده در شهرِ شلوغ گـم شـده بــودم بـا شـوقِ نـوایـت آمـدم خاطراتِ کوفه و شامِ بلا پشتم شکست جان به لب بودم وَلیکن پابه پایت آمدم با تهِ نیـزه کـتک خوردم بریدم ای پدر مرهمی…که در پی درد و دوایت آمدم از همان بالای نیزه یک نگاهی کن به من هیچ میدانی به عشـقِ چـشمهایت آمدم زلف هایت را پریشان کرده است بادِ صبا مـو پـریـشانم که بابا جـان فـدایت آمدم نامِ تو بردن عجب جرمیست ای نورِ دو عین نـامِ تو گـفـتـم کـبـود و بـینـوایت آمدم
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() زبانحال سیدالشهدا علیهالسلام با حضرت رقیه سلاماللهعلیها
ای دخـتـر سه سـالۀ من، نـازنـین من ای یـادگـار سـوخـتـۀ سـرزمـیـن مـن دستی نـبـود تا که نـوازش کـنم تو را وقتی که در خرابه شدی هم نشین من دیدی چگونه لشکر دشمن نشسته بود یا در کمین گـوش تو یا در کـمین من دیدی سرم جدا شده و پیکرم رهاست دور از هم است فاصله (حاء) و (سین) من عـمه هنوز پشت سرت ایـستاده است این خواهـر شکـسـتۀ مـرد آفـرین من ای کهکـشان شـیری چـشم تو دلنـواز خورشید من سـتارۀ من مـه جـبین من جـبریل هم ملازم پا در رکاب توست ای بر رکاب سرخ شهـادت نگین من
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
دیـر به دادم رسـیـدی ای سر زخمی کـاش بـمـانـی کـنـار دخـتـر زخـمـی بـاز بـسـوزان مـرا به سـوز صدایت باز صـدایـم بـزن ز حـنـجـر زخمی نـذر تـو کـردم تـمـام بـال و پــرم را حال بـبـین حـال این کـبـوتر زخـمی چـیـز زیـادی نـمـانـده از من خـسـته نـیـمـۀ جـانـی مـیـان پیـکـر زخـمـی طاقـت بـرخـاسـتـن ز خـاک نـمـانده نای پـریـدن نـمـانـده بـا پـر زخـمـی پرپر و پـژمـردهام خودم ولی امشب مست تـوأم ای گـل معـطـر زخـمـی ای بـه فــدای سـرت بـیـا کـه بـبـنـدم زخم جـبـین تو را به معجـر زخـمی
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و شهادت حضرت رقیه سلاماللهعلیها
لـبهـای او جـز نــالــه آوایــی نـدارد دیگـر بـرایـش خـنـده مـعـنـایی نـدارد اکـنـون که ایـنـجـا آمـدی بـایـد بگـوید جز این خـرابـه دخـتـرت جایی ندارد بــایـد بـگـویـد از غــم تـنـهـایـی خـود چون هم نـشـیـنی غـیر تـنهـایی نـدارد یـادش بـخـیر آن بـوسـههای گـرم بابا حالا لبـش سرد است و گرمایی ندارد در کوچههای شام هم با گریه میگفت یک کـاروان نـیـزه تـمـاشـایی نـدارد! تفسیری از ایثار و غیرت میشود چون از نسل زهـرا است و هـمـتایی ندارد هرچه مصیبت بود از آنجا شروع شد وقـتـی که فـهـمـیـدند بـابـایی ندارد…
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
یا عـاقـبت از سـیـنـه جـانـم در میآید یا ایـنکـه بـابـای من از این در میآید این گریهها از درد نه از اشک شوق است امـشـب پـدر مـهـمـانی دخـتـر میآیـد شانه زدن، جارو کـشیـدن، ناز کردن از دسـت من تنهـا هـمـینها بر میآید خاکـسـتری یا گلی گـلی عـمه کدامش از این دو پیـراهن به من بهـتر میآید خـون لـبـم بـنـد آمـده خـوب اسـت اما خـون سرم از زیر این معـجـر میآید من گـیسویم را دور دستم حـلـقه کردم چون که به دست دختر انگشتر میآید پیـراهـنم که سوخت قبلا پس چرا باز دارد دوبـاره بـوی خـاکـسـتـر مـیآیـد حتی صدای پای بابا فـرق کرده است حس میکـنم مهـمان من با سـر میآید
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و شهادت حضرت رقیه سلاماللهعلیها
ای وای بر اسیری کز غصه جان سپارد گلهای چشم خود را دست خزان سپارد ای وای بر یتـیـمی کـز داغ روی بـابـا آنقدر خون بگرید تا آن که جان سپارد قامت کمان سه ساله زینب به اشک و ناله بر خـاک تـیـرۀ غـم قـد کـمـان سـپـارد در گـوشۀ خـرابـه با نـالـههـای دخـتـر آمـد سـر بــریـده دل را بـدان ســپــارد امشب رقـیه گیرد رأس پدر در آغوش مرغ شکـسـته پـر را بر آشـیان سـپارد امشب به روی دامن گل را گرفته در بر هر کس گل خودش را بر بوستان سپارد آن اختری که مه را از آسمان طلب کرد این مـاه را دوبـاره بر آسـمـان سـپـارد مهمان دخترش بود آن سر که لاله گون بود جان عزیز خـود را بر میهـمان سپارد پایی که زخم دارد، جسمیکه درد دارد جـان را به پـای بابا دامنکـشان سپارد هـمـراه رأس بـابـا او میرود ولـیـکـن انـدوه رفـتـنـش را بر کـاروان سـپـارد از داغ این سه سـالـه این داغـدار لالـه بر چشم خویش «یاسر» اشک روان سپارد
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و شهادت حضرت رقیه سلاماللهعلیها
چشم تو را چـقدر به این در گذاشتند؟ گـفـتی پـدر، مـقـابـل تو سر گـذاشـتند تـنهـا به این بـسـنده نـکردند شـامـیان پـا را از این که بـود فـراتـر گذاشـتند بـگـذار عـمـۀ تو بـگـویـد که بر دلش یک روز داغ چـنـد بـرادر گـذاشـتند؟ آن آتـشـی که سـوخـت درِ خـانۀ علی بر جـان لالـههـای پـیـمـبـر گـذاشـتـند دستان کوچک تو به پهلوست، پیش از این این درد را به پهـلـوی مـادر گذاشـتند ای دختر سه ساله تو هم مثل مـادری این ارث را بـرای تو دخـتر گـذاشتند داغ تو ابـرهـای جـهـان را بهـانـه داد داغـی که تا سـپـیـدۀ محـشـر گذاشـتند آن شب فرشتهها همه از عرش آمدند بر زانـوان کـوچـک تو سـر گذاشـتند سهم تو گریه بود و همین گریههای تو چـشـمان شـهـرهای مـرا تـر گذاشـتند از انـتـقـام گـفـتـم و شـعـرم تـمـام شـد این فـصل را به نـوبت دیگر گذاشتند
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
پدر! آخر چرا دنیا به ما آسان نمیگیرد؟ غروب غربت ما از چه رو پایان نمیگیرد؟ پدر! حالا که تو در آسمان هستی بپرس از ابر که من از تشنگی پرپر زدم، باران نمیگیرد؟ علیاکبر پس از این شانه بر مویم نخواهد زد علیاصغر سرانگشت مرا دندان نمیگیرد به بازی باز هم خود را به مُردن زد عموجانم ولی با بوسههایم چون همیشه جان نمیگیرد نگاه عمه طعم اشک دارد، امشب تلخیست دل دریایی او بیدلیل اینسان نمیگیرد پدر! میترسم، این تشویش را پایان نخواهی داد؟ دلم آرام جز با چند خط قرآن نمیگیرد
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
بیا که خـانـۀ چـشـمـم شود چـراغـانی اگـر قـدم بـگـذاری بـه چـشـم بـارانـی بیا که بیتو نیامد شبی به چشمم خواب برای تو چه بگـویم از این پـریـشانی؟ چـرا کـنم گـلـه از روزهای دلـتـنگی؟ تو حال و روز دلم را نگـفته میدانی! نه دل بدون تو طـاقـت میآورد دیگر نه تو اگر که بیـایی هـمیـشه میمـانی چه کرده با دل من داغ، دور از چشمت چه کرده با دلم این گـریههای پنهـانی ببین سراغ تو را هر غروب میگیرم قدم قدم من از این کـوچههای کـنعانی نـســیـم مــژدۀ پــیــراهـن تـو را آورد نـسـیـم آمـده بـا حــال و روز بـارانـی نسیم آمده با عـطـر عـود و خـاکـسـتر نـسـیــم آمـده بـا نــالــهای نـیـسـتــانـی بیا که دخـتـر تو نیست مـانـدنی بیتـو بـیا که کُـشت مرا این شب زمسـتانی!
: امتیاز
|