- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
بر روی نیزه نشـسـتی پا به پایت آمدم دخترت را میزدند و در هـوایت آمدم گاه از پیشِ دو چشمانم چرا گم میشدی؟ گـاه در بـازارهـا پـشـتِ صـدایت آمدم صوتِ قرآنت نجاتم داده در شهرِ شلوغ گـم شـده بــودم بـا شـوقِ نـوایـت آمـدم خاطراتِ کوفه و شامِ بلا پشتم شکست جان به لب بودم وَلیکن پابه پایت آمدم با تهِ نیـزه کـتک خوردم بریدم ای پدر مرهمی…که در پی درد و دوایت آمدم از همان بالای نیزه یک نگاهی کن به من هیچ میدانی به عشـقِ چـشمهایت آمدم زلف هایت را پریشان کرده است بادِ صبا مـو پـریـشانم که بابا جـان فـدایت آمدم نامِ تو بردن عجب جرمیست ای نورِ دو عین نـامِ تو گـفـتـم کـبـود و بـینـوایت آمدم
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیهالسلام با حضرت رقیه سلاماللهعلیها
ای دخـتـر سه سـالۀ من، نـازنـین من ای یـادگـار سـوخـتـۀ سـرزمـیـن مـن دستی نـبـود تا که نـوازش کـنم تو را وقتی که در خرابه شدی هم نشین من دیدی چگونه لشکر دشمن نشسته بود یا در کمین گـوش تو یا در کـمین من دیدی سرم جدا شده و پیکرم رهاست دور از هم است فاصله (حاء) و (سین) من عـمه هنوز پشت سرت ایـستاده است این خواهـر شکـسـتۀ مـرد آفـرین من ای کهکـشان شـیری چـشم تو دلنـواز خورشید من سـتارۀ من مـه جـبین من جـبریل هم ملازم پا در رکاب توست ای بر رکاب سرخ شهـادت نگین من
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
دیـر به دادم رسـیـدی ای سر زخمی کـاش بـمـانـی کـنـار دخـتـر زخـمـی بـاز بـسـوزان مـرا به سـوز صدایت باز صـدایـم بـزن ز حـنـجـر زخمی نـذر تـو کـردم تـمـام بـال و پــرم را حال بـبـین حـال این کـبـوتر زخـمی چـیـز زیـادی نـمـانـده از من خـسـته نـیـمـۀ جـانـی مـیـان پیـکـر زخـمـی طاقـت بـرخـاسـتـن ز خـاک نـمـانده نای پـریـدن نـمـانـده بـا پـر زخـمـی پرپر و پـژمـردهام خودم ولی امشب مست تـوأم ای گـل معـطـر زخـمـی ای بـه فــدای سـرت بـیـا کـه بـبـنـدم زخم جـبـین تو را به معجـر زخـمی
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت رقیه سلاماللهعلیها
لـبهـای او جـز نــالــه آوایــی نـدارد دیگـر بـرایـش خـنـده مـعـنـایی نـدارد اکـنـون که ایـنـجـا آمـدی بـایـد بگـوید جز این خـرابـه دخـتـرت جایی ندارد بــایـد بـگـویـد از غــم تـنـهـایـی خـود چون هم نـشـیـنی غـیر تـنهـایی نـدارد یـادش بـخـیر آن بـوسـههای گـرم بابا حالا لبـش سرد است و گرمایی ندارد در کوچههای شام هم با گریه میگفت یک کـاروان نـیـزه تـمـاشـایی نـدارد! تفسیری از ایثار و غیرت میشود چون از نسل زهـرا است و هـمـتایی ندارد هرچه مصیبت بود از آنجا شروع شد وقـتـی که فـهـمـیـدند بـابـایی ندارد…
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
یا عـاقـبت از سـیـنـه جـانـم در میآید یا ایـنکـه بـابـای من از این در میآید این گریهها از درد نه از اشک شوق است امـشـب پـدر مـهـمـانی دخـتـر میآیـد شانه زدن، جارو کـشیـدن، ناز کردن از دسـت من تنهـا هـمـینها بر میآید خاکـسـتری یا گلی گـلی عـمه کدامش از این دو پیـراهن به من بهـتر میآید خـون لـبـم بـنـد آمـده خـوب اسـت اما خـون سرم از زیر این معـجـر میآید من گـیسویم را دور دستم حـلـقه کردم چون که به دست دختر انگشتر میآید پیـراهـنم که سوخت قبلا پس چرا باز دارد دوبـاره بـوی خـاکـسـتـر مـیآیـد حتی صدای پای بابا فـرق کرده است حس میکـنم مهـمان من با سـر میآید
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت رقیه سلاماللهعلیها
ای وای بر اسیری کز غصه جان سپارد گلهای چشم خود را دست خزان سپارد ای وای بر یتـیـمی کـز داغ روی بـابـا آنقدر خون بگرید تا آن که جان سپارد قامت کمان سه ساله زینب به اشک و ناله بر خـاک تـیـرۀ غـم قـد کـمـان سـپـارد در گـوشۀ خـرابـه با نـالـههـای دخـتـر آمـد سـر بــریـده دل را بـدان ســپــارد امشب رقـیه گیرد رأس پدر در آغوش مرغ شکـسـته پـر را بر آشـیان سـپارد امشب به روی دامن گل را گرفته در بر هر کس گل خودش را بر بوستان سپارد آن اختری که مه را از آسمان طلب کرد این مـاه را دوبـاره بر آسـمـان سـپـارد مهمان دخترش بود آن سر که لاله گون بود جان عزیز خـود را بر میهـمان سپارد پایی که زخم دارد، جسمیکه درد دارد جـان را به پـای بابا دامنکـشان سپارد هـمـراه رأس بـابـا او میرود ولـیـکـن انـدوه رفـتـنـش را بر کـاروان سـپـارد از داغ این سه سـالـه این داغـدار لالـه بر چشم خویش «یاسر» اشک روان سپارد
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت رقیه سلاماللهعلیها
چشم تو را چـقدر به این در گذاشتند؟ گـفـتی پـدر، مـقـابـل تو سر گـذاشـتند تـنهـا به این بـسـنده نـکردند شـامـیان پـا را از این که بـود فـراتـر گذاشـتند بـگـذار عـمـۀ تو بـگـویـد که بر دلش یک روز داغ چـنـد بـرادر گـذاشـتند؟ آن آتـشـی که سـوخـت درِ خـانۀ علی بر جـان لالـههـای پـیـمـبـر گـذاشـتـند دستان کوچک تو به پهلوست، پیش از این این درد را به پهـلـوی مـادر گذاشـتند ای دختر سه ساله تو هم مثل مـادری این ارث را بـرای تو دخـتر گـذاشتند داغ تو ابـرهـای جـهـان را بهـانـه داد داغـی که تا سـپـیـدۀ محـشـر گذاشـتند آن شب فرشتهها همه از عرش آمدند بر زانـوان کـوچـک تو سـر گذاشـتند سهم تو گریه بود و همین گریههای تو چـشـمان شـهـرهای مـرا تـر گذاشـتند از انـتـقـام گـفـتـم و شـعـرم تـمـام شـد این فـصل را به نـوبت دیگر گذاشتند
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
پدر! آخر چرا دنیا به ما آسان نمیگیرد؟ غروب غربت ما از چه رو پایان نمیگیرد؟ پدر! حالا که تو در آسمان هستی بپرس از ابر که من از تشنگی پرپر زدم، باران نمیگیرد؟ علیاکبر پس از این شانه بر مویم نخواهد زد علیاصغر سرانگشت مرا دندان نمیگیرد به بازی باز هم خود را به مُردن زد عموجانم ولی با بوسههایم چون همیشه جان نمیگیرد نگاه عمه طعم اشک دارد، امشب تلخیست دل دریایی او بیدلیل اینسان نمیگیرد پدر! میترسم، این تشویش را پایان نخواهی داد؟ دلم آرام جز با چند خط قرآن نمیگیرد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
بیا که خـانـۀ چـشـمـم شود چـراغـانی اگـر قـدم بـگـذاری بـه چـشـم بـارانـی بیا که بیتو نیامد شبی به چشمم خواب برای تو چه بگـویم از این پـریـشانی؟ چـرا کـنم گـلـه از روزهای دلـتـنگی؟ تو حال و روز دلم را نگـفته میدانی! نه دل بدون تو طـاقـت میآورد دیگر نه تو اگر که بیـایی هـمیـشه میمـانی چه کرده با دل من داغ، دور از چشمت چه کرده با دلم این گـریههای پنهـانی ببین سراغ تو را هر غروب میگیرم قدم قدم من از این کـوچههای کـنعانی نـســیـم مــژدۀ پــیــراهـن تـو را آورد نـسـیـم آمـده بـا حــال و روز بـارانـی نسیم آمده با عـطـر عـود و خـاکـسـتر نـسـیــم آمـده بـا نــالــهای نـیـسـتــانـی بیا که دخـتـر تو نیست مـانـدنی بیتـو بـیا که کُـشت مرا این شب زمسـتانی!
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت رقیه سلاماللهعلیها
رسیده گـم شدهاش محـشری شده بر پا غریبِ زخمی و عطشان، خوش آمدی بابا سه سـاله است ولـی قـد خـمیده میآیـد گرفته دست به پهلو چو مادرش زهرا
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
گرچه از داغ توأم هر دم لـبالب بیشتر با تو شادم از تمام عـمر، امشب بیشتر از ادب دور است من اینگونه پیشت آمدم سوخته مویم، نخواهد شد مرتب بیشتر جان من از مادرت زهرا بپرس این را پدر درد پهلو میشود آخر چرا شب بیشتر؟ تشنه لب پرپر شدی و سوخت قلبت از عطش سوختم از تاب گیسوی تو در تب بیشتر هرچه کمتر آب خورده دخترت در این سفر تـازیـانه خـورده اما عمه زینب بیـشتر قاریان را با طلای زرد هـدیه میدهند پس چرا داری طلای سرخ بر لب بیشتر؟
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
به آه و نـاله نـشـسـته وجود بعد از تو ببین که میرود از چشم، رود بعد از تو شهید تشـنه کجایی که خـیـمهگاهت را به جای عود گرفته است دود بعد از تو همین که از تن تو سر گرفت شمر لعین شکـسـته خـیـمۀ ما را عمود بعد از تو مـحـل نداد کـسی داغ این جـگـرها را جـواب گـریۀ ما خـنـده بـود بعد از تو نـبـوده روی لب تـشـنـه و تـکـیـدۀ من به جز تـرانـۀ نـامت سـرود بعد از تو تــمـام تـشـنـگـی مـن فـدای لـبهـایت سپـردهام گِـلـهها را به رود بعـد از تو عـزیز تو چه سخنهای ناروا در شام شـنـیـده است به جـای درود بعد از تو صدای هلهله و طبل و… شام غوغا بود نـپـرس از لـحـظـات ورود بعـد از تو همین که نام تو بردم به ز بغض دشمن دون تمـام صورت من شد کـبود بعـد از تو نه گوش میشـنـود نه زبان کـند یاری نمانده فرصت گفت و شنود بعد از تو نمیشـنـاسمت انگـار کار سیلی هاست نمانده قـوت کشف و شهـود بعد از تو رقـیه جـانِ تو خـیـلی شکـسـته شد بابا رسیده است به پیری چه زود بعد از تو به نیـزه رفـتن و افـتادنت شـهیدم کرد مصیبتی است صعود و فرود بعد از تو
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت سیدالشهدا علیهالسلام و توسل به حضرت رقیه
دَر هَوایت تا که باشم، پَر به دردم میخورد زیرِ پایَت تا گُذارم، سَر به دردم میخورد زندگانیِ خودم را خَـرجِ روضه میکنم مطمئنَّم روضهها آخَر به دردم میخورد دستِ خالی میروم، امّا یقین دارم حُسین روزِ مرگم این دو چَشمِ تَر به دردم میخورد دَر قیامت مادَرَت زَهرا به دادَم میرِسَد این مقامِ نوکری، مَحشَر به دردم میخورد گفت پیغمبر؛ حسین بابِ نِجاتِ اُمَّت است پس گِدایی کردن از این دَر به دردم میخورد من بَراتِ کـربـلا را از رُقَـیّـِه خـواسـتم عاقبت هَم، نازِ این دُختَر به دردم میخورد
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت رقیه سلاماللهعلیها
اَلـسّـلام ای گُـل گُـلزار حسین بن علی دخـتر فـاطـمه رُخـسار حسین بن علی به خداییکه خودش گفته برایم کافیست سـوّمـیـن فـاطـمـۀ حـضـرتِ ثـار اللّهی زینـب کـوچـکـی و زیـنـتِ ثـارالـلّـهی چون در آغـوش حسینبنعلی جاداری آمـدی چـند نـفـس با عـلی اکـبر بـاشی تـا که تـولـیّت گـل واژۀ کـوثـر بـاشـی محوِ لبخند تو، چشمان ِقمر بود ای گل از تمـاشای تو حـورا صفـتان حیرانـند مـاههــا دور سـرت آیـنـه میگـردانـنـد مشق نامِ تو همان واجب عینی من است تو شرافت تو کرامت تو جلالت داری تو نجـابت تو اصالت تو سـیادت داری طـیّبَ الله به لـطـفـت که مـریضی مرا صحن دلباز تو تنهـاست سراپاش سپید یک زمیناست فـقط گـنبد میـناش سپید زائرانت همه مـشـمول عـنایت هـستـند گـونۀ یـاسیات از بـوسۀ بابا شد سُرخ ماهِ پیـشانیات از بوسۀ سـقّـا شد سُرخ غـم تو بیعـدد و داغ تو بیانـدازهست تو که از داغی زنجیر تنت سوخته است گونه و گوش و جبین و دهنت سوخته است داغ سنـگـین تـو یـادآور عـاشـورا بود
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
حال من خوب است بابا حال تو انگار نه بر سر من معجر است و بر سرت دستار نه چهرهام قدری پریشان است قدم خم شده انـدکی رنـج سـفـر دیـدم ولـی آزار نـه من به دنبال تو میگشتم که هی گم میشدم در مسیرم سنگ قدری بود اما خار نه عـمه بعد از تو عـلمدار و امیر ما شده قـافـلـه بیمـرد شـد بیقـافـلـه سـالار نه بیتو بالاجبار تنهایی سفر کردم ببخش کوچه گردی کردهام بیتو ولی بازار نه بعد تو هرجا به من آبی تعارف کردهاند شرمگین از روی سقا گفتهام هربار: نه زندگی کافی ست باباجان مرا با خود ببر زندگی خوب است اما بعد ازاین دیدار نه
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
میان قـافـله من بـیـشـتر یـاد پـدر کردم پدر نام تو بردن جرم بود و من خطر کردم میآمد تـازیـانه بیمـهـابا سـمت ما بابا شده دستم سیاه از بس که بر صورت سپر کردم تو را با گریه من میخواستم در تشت زر رفتی لبت را خیزران بوسید من خیلی ضرر کردم اگرکه سوخته گیسویم و زخمیست ابرویم از آن باشد که از کوی یهودی ها گذر کردم تو دندانت شکسته، من سرم، عمه دلش بابا مپرس از من چرا اینگفتگو را مختصر کردم تو را که در بغل دارم دگر بابا چه کم دارم مرا با خود ببر که چادر رفتن به سر کردم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
از بس که سکوت، با دلـم ور رفته از دست همه حـوصـلـهام سر رفته چـادر که بـپـوشم، عـمـهام میگوید قـربان عـزیـزم، چه به مـادر رفـته من مختصرم کوچک وکوتاه و غریب عـمـرم، به سه تا، آیـۀ کـوثـر رفته از گـریـۀ من حـرامـیـان میلـرزند انـگـار عـلی، به فـتح خـیـبـر رفـته با این هـمه درد اسـتـخـوانِ پـهـلـوم از جای خودش گـمان کنم در رفته جـز زخــم کـف پـا و تـب تـاولهـا باقی هـمه روضـهها به مـادر رفته بـابـا بـه خـدا بـیـا؛ بـیـا جـان عـمـو من خـسته شدم حـوصلهام سر رفته
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
قـسم به ساحـتِ ذکـرِ شریف "هو" بابا به روی من شـده این اشـک آبـرو بابا "عـدو شود سبب خیر گر خدا خواهد" چه خوب شد که شدم با تو روبرو بابا چه حیف شانه نداری که سر بر آن بِنَهم بگـویم از غـمِ خود شرحِ مو به مو بابا خـداش خـیـر دهـد راهِـب مـسیـحی را که با گـلاب تو را داده شُـسـتـِشـو بابا! الـهـی خـیـر نـبـیـنـد که خـولی نـامـرد کـشید دست به روی تو بیوضـو بابا! نـمـانـده وقتِ زیـادی به رفـتـنـم، حـالا شدم کـنـارِ سـرت گـرمِ گـفـتـگـو بـابـا بـیـا و بـاز صـدایـم بـزن "رقـیـۀ مـن" تو هم بخـواه ز من که "بگو بگو بابا" چه خوش گذشت به من این سفر کنار عمو چه بد گـذشت به من شام بیعـمو بابا! لـبِ تـرک تـرکت را نـدیـده میبـوسـم چه خوب شد که به چشمم نمانده سو بابا چه قدرسخت لبت چوب خورده، باباجان چه قـدر سخـت بـریـده شـده گـلـو بابا!
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
با آتش خـیـمه، تن اهل حـرم سـوخـت بابا کجا بودی، نبودی معجـرم سوخت از داغ هجرانت، چهل منزل، شب و روز آن قدر گریه کردهام، پلک ترم سوخت دیـدی حـمـیـده، دخـتـر هـم بـازی مـن در زیر سم اسبها، پشت حرم سوخت هر بار نامت را به لب با گـریه گـفـتم با ضرب سیلی، عمه جانم در برم سوخت دارم خبر، در خانۀ خولی سرت سوخت داری خبر از آتش خیمه سرم سوخت؟ بـر مـا اشـاره کـرد مـرد سـرخ مـویی خیلی اهانت کرد، قلب خواهرم سوخت بالشت من سنگ است وقتی دامنت نیست دنیا دلش بر وضع زار بسترم سوخت از سوز سرمای شب و گرمای روزش کنج خرابه، استـخـوان لاغـرم سوخت بس که گرسنه مانـدهام، سرگـیجه دارم از بس نخوردم آب، زخم حنجرم سوخت شعـر وصال من رگ خـشک گـلـویت بوسـیدم آن گونه که بیت آخرم سوخت
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
بیقراریهایت از چشمان تارم دور نیست چشمهای اهل معنا در حقیقت کور نیست سعی در کتمان اسرار جـراحاتت مکن حنجرت را هم بپوشانی لبت مستور نیست دختر زهرایم و پای تو سیلی میخورم مرد میدانم حریفم دستهای زور نیست یوسفم! افـتادی از نیزه ولی با سنگ نه هیچ چشمی مثل چشم سنگ زنها شور نیست نامسلمان حال ما را دید و خوشحالی نکرد در غم ما جز مسلمانان کسی مسرور نیست تا نگاه مرد رومی خواهرم را آب کرد گفتم عمه این نگاه شوم بیمنظور نیست خانهام خاکی لـباسم پـاره مـویم سوخـته عذر میخواهم بساط میزبانت جور نیست
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
طـفــلــم امــا غــم نــهـان دارم در دلــم درد بـــیــکـــران دارم خـاطـرات بـدی ز بـزم شـراب شکوه از چوب خـیـزران دارم طـفـلـم امـا شـبـیـه پـیــر زنــان مـو سـپــیــدم قــد کــمــان دارم سایـهات کـم نـشـد دمی ز سرم از ســرت بــاز سـایـبــان دارم سرت از دست خـصم میگیرم تــا کـمـی در بــدن تــوان دارم جـای تو نیست بین تـشـت طلا بـر سـرت جـای به از آن دارم جای خـوش کن به دامـنـم بـابـا بـغــلـم کـن هـنــوز جــان دارم ای فـــدای لـب تــرک تــرکـت بـر لـبـت اشـک بـیامـان دارم جـای ســالـم نــمـانـده در بـدنـم درد جـانـسوز اسـتـخـوان دارم رفتی و خـیمهها به یـغـما رفت گــلـه از دسـت ســاربـان دارم اصلا از دخـتـرت خـبـر داری که چـرا بر رخـم نـشـان دارم؟ دست و پا گـیر خـواهرت بودم خجلت از روی عمه جان دارم
: امتیاز
|