- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال امیرالمؤمنین علیهالسلام با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
هـمـه جـا یـارِ بـا وفــا بـودی یـاور و یـار مـرتـضی بـودی مهربان همسر و نـگـار عـلی همه جا طـاقـت و قـرار عـلی خـنـدههای تو جان پنـاهـم بود در همه حـال تکـیـهگـاهم بود عالـمـه، فـاضـله، خودِ کـوثـر نـورت از آفـتـاب، روشـنتـر من هـنوز ازدحـام یـادم هست نـالـهات را مـدام یـادم هـسـت روزمـان را سـیاه کرد آن غم خـانه را غـرق آه کرد آن غم کاش زخمی دگر نمک نخورَد آه بر گـوش نُه فـلک نـخـورَد چـقَـدَر بیامـان، تو را زدهاند فاطمه، این و آن، تو را زدهاند سخت بر ما گذشت زهرا جان سخت، اما گذشت زهـرا جان دسـت بـالا بـبـر دعــایـی کـن خـانـه را غـرق ربـنـایـی کـن زینبت بیقرار و بیتاب است حسن از غصۀ تو بیخواب است
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت فاطمه زهرا سلاماللهعلیها
آهـی کـشـید آتـش و از شـرم آب شد آن دم کـه قـاتـل نـفـس بـوتـراب شـد وقتی که فاطمه به دفاع از علی شتافت هرچه که بود نقـشۀ دشمن برآب شد دست خدا که دست جهان را گرفته بود آخر چه شد که قسمت دستش طناب شد تنها نه اینکه شهـر سلامـش نمیکـند حـتی سـلام کـردن او بـیجـواب شد اما گذشت؛ بعد سه ماه اشک و آه و درد آخر دعـای فـاطـمهاش مستجـاب شد آن دم که رفت فاطـمه از خانۀ عـلی انگـار آسـمـان به سـر او خـراب شد انگـار آسـمان جهـان بیسـتـاره مانـد از آن زمان که کشتن معصوم باب شد
: امتیاز
|
ذکر مصائب حمله به خانه امیرالمؤمنین و جسارت به حضرت زهرا سلاماللهعلیها
وقتی شد آتش شعـلـهور، افتاد مادر در بـین آن دیـوار و در، افـتاد مادر وقتی لگـد زد بــر در خانـه حرامی نـالـه کـشـیـدم از جگـر، افـتاد مادر در کـنـده شد، روی زمـین افـتاد اما ای وای، از در زودتـر افـتـاد مـادر لشگر که رَد شد از روی در، دیدم ای وای در خـانه مثل مُـحـتـضَـر افتاد مادر در بـیـن دود و ازدحـام نـانـجـیـبـان یک لحظـه کـلاً از نـظـر افتاد مادر در کـوچه نامحرم سر او داد میزد از نـعـــرۀ بــیـدادگـر افــتــاد مــادر وقـتی صدا زد آه، یا فـضّـه خُـذیـنی فهـمـیـده بودم در خـطـر افـتاد مادر شاخه شکست و غنچه از شاخه جدا شد سقط جنیـن شد پشت در، افتاد مادر با زحمت از روی زمین برخاست اما شد دسـت ثـانی کـارگـر، افتاد مادر آنقـدر زد در کـوچه قـنفـذ مادرم را انقـــدر زد از بـال و پـَر افـتاد مادر این درد بابـای غـربیـم را زمین زد در پیـش چشـم رهـگـذر افـتاد مادر هرچه صدا زد بیشتر«خَلّوا بنُ عَمّی« مـیزد مغـیـره بـیـشـتـر، افتاد مادر آنقدر ضربه خورد بر پهلو که دیدم در کـوچـهها از پـا دگـر افـتاد مادر اینجا به پـای رهـبـر مـظـلـوم افـتاد در کـربـلا پـیـش پـسـر افـتـاد مـادر وقتی حسین از روی زین افتاد و، میدید حـامـی نـدارد یک نفـر، افـتاد مادر تا دید میخواهد که آن تیر سهپر را در آورد از پـشت سـر، افـتاد مـادر تا دید لشگـر حمله کرده بر حسینش یا بِالعَـصـا یا بِالحَـجـر، افـتاد مـادر تا دیـد شـمـر بیحـیـارا بیـن گـودال خـنجـر کشیده از کمـر، افـتاد مـادر در بـیـن مـقـتــل داد مـیزد یا بُـنَـیَّ بر سـر زنـان فـریـاد میزد یا بُـنَـیَّ
: امتیاز
|
زبانحال امیرالمؤمنین علیهالسلام با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
هفت آسمان خورشید و ناهید و قمر دارد اذن دخول از حق بگیر این خانه در دارد سرمـای بـیداد خزان بـاغ مرا پـژمـرد امسال تقـویـمـم بهـاری مخـتصر دارد رحمی به حال شاخۀ پرپر نخواهد کرد شهری که در دستانِ گلچینش، تبر دارد ای ارغوانی یاسمن از من مپوشان رو چون باغبان از زخم بدخیمت خبر دارد یاسین مخوان در گوش شهر غافلان زیرا قلبی سیاه و چشم کور و گوش کر دارد کفتارها وقتی زمین خوردی به هم گفتند این بار شیر حق حریفی بس قدر دارد آری گـلـم تنهـا فـقـط داغ تو کـافی بود تا که توان از جان من یکـباره بردارد رخصت اگر میدادی آتش میزد آنها را چون ذوالفقارم بغضهای شعلهور دارد باران حریف چشمهای مجتبایت نیست دریـای مـاتـم در دل چـشـمان تر دارد انجام کـار خـانـه را بـسـپـار بر فـضه کوچکترین کاری برای تو ضرر دارد عَجّل وَفاتی را نخوان جان علی دیگر وقـتی که میـدانی دعـاهـایت اثـر دارد از اول شب درد تـصـویـر در و آتـش در خاطر تو رفت و آمد تا سحـر دارد با چشم خود دیدم سه ماهِ پشت هم جسمت حالی شبیه یک مریض محـتضر دارد تنهـاتـر از ایـنم نکـن با رفـتـنت بـانـو حیدر به غیر از تو کسی راهم مگردارد؟ روح الامین بدو ورودش پشت در میگفت: اذن دخول از حق بگیر این خانه در دارد
: امتیاز
|
ذکر مصائب حمله به خانه امیرالمؤمنین و جسارت به حضرت زهرا سلاماللهعلیها
روا نـبـود به بیت عـلـی شـرر بـزنـنـد نمک به زخم جگرهای شعله ور بزنند حـرامـیان هـمه با قـصـد شـوم آمـدهاند که از کبوتر این خانه بـال و پر بزنـند مگر نه اینکه به عرف و ادب در این عالم بنا شده است که قبل از ورود در بزنند کجا شنـیـده کسی با هـجـوم و داد زدن به خـانهای که عزادار گـشته سر بزنند خـدا کـنـد سر مـردی نیـاید این غـم که به قصد کشت، زنش را چهل نفر بزنند
: امتیاز
|
زبانحال امیرالمؤمنین علیهالسلام با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
گویم به چشم خونبار، زهرا خدانگهدار رفتی ولی به اجبار، زهـرا خدانگهدار جان بر کف ولایت، ای مادر شجاعت مقـتـول راه ایـثـار، زهـرا خدانگـهـدار خیلی جـوانی اما دیگـر گـمـان کـنم که بی فایده است اصرار، زهرا خدانگهدار ای یـاس ارغـوانی، دیگـر نـشد بـمانی گشتی به کوچ وادار، زهرا خدانگهدار ما بین بچههامان، احوال مجتبی هست یک طور دیگر انگار، زهرا خدانگهدار وضع جـراحـتت را نگـذاشـتی بـبـیـنـم بگذر از این پرستار، زهرا خدانگهدار در وقت غسل دادن دستم به پهلویت خورد آخر چه گویم ای یار؟ زهرا خدانگهدار صبر مرا ربوده است؟ بازو چرا کبود است؟ نیلی ست از چه رخسار؟ زهرا خدانگهدار یادم نـرفـتـه گـفـتی، بـالا سـر حـسـیـنم یک ظرف آب بگذار، زهرا خدانگهدار برگ شقـایق آخر مجـروح خار گردید لعنت به هر چه مسمار، زهرا خدانگهدار شش ماهه غنچهام را نشکفته چید دشمن قصه است بین دیوار، زهرا خدانگهدار بعد از تو در مدینه، حیدر زِ بغض و کینه تازه شود گرفـتار، زهـرا خدانگـهـدار جـسم مطـهـرت را در قـبـر میگـذارم زهرا خدانگهدار زهـرا خدانگهدار…
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت فاطمه زهرا سلاماللهعلیها
حمله بعد از قَتل پیغمبر نباشد بهتر است سوختن را دَر اگر از بَر نباشد بهتر است در میان شعـله آهن میشود مثل مُذاب پس اگر مسمار رویِ دَر نباشد بهتر است یا زمانی که شِکَسته میشود دَر بالَگـد دَر میان شُعلهها مادر نباشد بهتر است مرتضی مَشغول قرآن جمع کردن بود، پس زیرِ دَر آیاتی از کوثر نباشد بهتر است کافران را چادُر زهـرا مسلمان میکند زیر دست و پا اگر چادر نباشد بهتر است در نـگـاه رَهـگُـذرهـا و اهــالـی مـحـل دست بَسته فاتح خـیبر نباشد بهتر است این برای مجلسِ ختم پدر زیبنده نیست دختر غمدیده در بستر نباشد بهتر است از غمِ رویِ کَبود و بازویش دِق میکند وقتِ غسلِ فاطمه حیدر نباشد بهتر است انتهای روضۀ او شعر در گودال رفت روی حنجر خنجر لب پَر نباشد بهتر است کاش وقت ذبح در گودال خون مادر نبود پیش اسماعیل اگر هاجر نباشد بهتر است
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها
اصل و فرع آفرینش درخور ذاتش نبود هیچکس شایـستۀ درک مقـامـاتش نبود ذکر یا فاطر همان آئینۀ یا فاطمه است جـوهر فـهـم بشـر یارای اثـباتـش نبود سورۀ کوثر برابر با تـمام سورههاست فـرصتی اما برای شـرح آیـاتش نـبـود بانی عالم کجا و زندگی بر روی خاک؟ عالم خاکی که در سطح ملاقـاتش نبود عرش لبریزِ سکوت و سرد از تسبیح بود گوشۀ خـانه اگر سـوز مناجـاتـش نبـود او دعایش شامل همسایهها هم شد ولی در مدینه هیچ کس فکر مراعاتش نبود زخمهایش ترجمان بیکسی مرتضاست غصههای مادر از درد جراحاتش نبود روضه سنگین میشود با واژههای روضهاش کاش حرف از کوچه و میخ در و آتش نبود
: امتیاز
|
زبانحال امیرالمؤمنین علیهالسلام با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
از چـشم من مگـیـر مجـال نظـاره را با پلک خود مـبند به من راه چاره را آئـیـنـۀ تـو بـودم و بـنگـر چه میکـشم وقـتی که آه تو شکـنـد سنگ خاره را بـا هـر تـکـلـمـی نـفـسـت بــنــد آمــده بـا آه مـیزنی گـره تـسـبـیـح پـاره را جای سـلام پـلک کـبـودت تـکـان مده از تـو گــرفــتـهانـد زبــان اشــاره را من را ضیام همین که تو باشی کنار من دریای من مگـیر ز من این کـنـاره را زانو بغـل گرفتهام از غـم که پیش تو پنهان کنم چو غـنچه گـریـبان پاره را داری هـلال میشوی از بس گرفتهام از آفـتـاب چـشـمـت افــول سـتـاره را از آن زمان که سوخت پرت منزوی شدیم آتش به گـوشهای بنهـد هر شـراره را
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها
غـرور چـادر او شد شـهـید در کـوچه وقـار پوشـیـهاش لـطـمه دیـد در کوچه به درک لیـلـۀ قـدرش خـیال هم نرسید به او چگـونه شهـادت رسید در کوچه کسی که حاصل معـراج بود تشریفـش بهـشت بود و بهـشـت آفـرید در کوچه شکسته باد دو دستی که راه او را بست خـزان که آمـد و آلالـه چـیـد در کوچه همین که مادر لاهوت روی خاک افتاد هزار حوریه در خـون تـپـید در کوچه شکوه پـرده نشـیـنان شکست آن لحظه کـه گـوشـوارۀ او آرمــیــد در کــوچـه بـه اعـتـبـار صـدور حـدیـث لـولاکـش علی شکست و پیـمبر خـمید در کوچه رواق آیــنـۀ کـودکـی تـرک بـرداشـت شده است موی سر او سپـید در کوچه حسن که حامل عرش خداست در ملکوت به شانه، عرش خدا را کشید در کوچه
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها
وقتی نبود صحـبت ما بود صحـبـتـش وقـتی نـبـود خـلـقـت ما بود خـلـقـتـش عـالـم به درک کُـنه مـقـامش نمیرسد نـائل به درک فـضـه بیـایـد نـهـایـتـش آن از نجـابـتـش که گـرفته ز کور رو رفته به جنگ چل نفر این از شجاعتش خـانه به خانه حق علی را طلب نمود مانـند کـوه پـشت عـلـی بود غـیـرتـش از سیلیِ به صورت زهـرا گذر نکرد محـشـر درست کـرد خـداوند بـابـتـش ماندم چـگـونه بر در خـانه لـگـد زدند جبـریل با اجـازه میآمـد به خـدمـتـش تا گفت: ذابَ لَحمی عَلی؛ صِرتُ کَالخیال حال عـلی خراب شد از شرح حالـتش تا دست او شکست دل مرتضی شکست کم میرود به خانه عـلی از خجـالـتـش زهـرا سپـرد تـشـنه نـمـانـد لب حسین مانند چوب، خشک شد آخر وصیـتش با بازوی شکستۀ خود دوخت پیروهن اما به دست شـمر هدر رفت زحـمتش
: امتیاز
|
زبانحال امیرالمؤمنین علیهالسلام با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
ابـرها بر سـقـفِ ما بـارانِ نمنم ریختند در میان آشـیـانم یک جهـان غم ریختند خانهام را سیل دارد میبرد کاری بکن در نـگـاه بـچـههـایم آب زمـزم ریخـتند یک بغل واکردی و گفتند مادر خوب شد چار طـفـلم بینِ آغـوشِ تو بـاهم ریختند تو خودت دارالشفایی پس شفایت را طلب در نفسهایت عزیزم اسم اعظم ریختند هم نمیآید چرا زخـمت چـرا بهـتر نشد فضه و اسماء و زینب هرچه مرحم ریختند چند روزی هست دارد بچهام جان میدهد چه شده؟ انگار در کامِ حسن سم ریختند فـاطـمه بنتاسد حالِ عـروست را ببین بر سـرِ شیـرخـدا چند ابنملـجـم ریختند در به رویت فاطمه اُفتاد و از آن رد شدند بار شیشه داشتی با ضرب محکم ریختند دادم از حالا برای زینبِ بیمَحرم است آه میبـیـند که در گـودال یکـدم ریختند نـیـزهها با تـیـغها بسـیار بسـیار آمـدنـد آب را در پیش آن لب تشنه کمکم ریختند
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت فاطمه زهرا سلاماللهعلیها
بـایـد ادب و خُـلـقِ نـکـو داشـته باشم در وصف تو باید که وضو داشته باشم صد شکر که مهرت به دلم خانه نموده هر چـند دلـی غـرقِ رفـو داشته باشم شد فـاطـمه نام تو، که مانند شب قـدر در هر دو جهان رازِ مگو داشته باشم
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها
کـیـسـت زهـرا؟ روشـنـای آبها مــرد مـردان در دل مــردابهــا عشق چون آتشفشان در سیـنهاش مـهــربـانـی، جــلــوۀ آئـیــنــهاش در دلـش گـنـجـیـنـۀ اســرار حـق قـطرهای از عـلـم او صدها ورق عـالـمه، راضیـه، صدیـقـه، بتـول حــجـة الله اسـت بــر آل رســول صـد گـره وا میشـود با فـاطـمـه ذکـر اعـجـاز نـبـی یــا فــاطــمـه بـنـدگی از عـمـق جـان، دلداهلش جــان فــدای زنــدگــی ســادهاش چـادر او سـرپـنـاه مـکـتـب است فـاطـمـه الـگـوی راه زینب است نام زهرا، بانگ تکـبیر عـلیست خطبۀ او، همچو شمشیر علیست واژههـایـش تـیـغ بُـرّانـنـد و بـس خط به خط تفـسیر قـرآنـند و بس رزم او در پیش مردش، دیدنیست در دل میدان، نبـردش دیدنیست در بـصیرت، اُسـوۀ عـمارهاست «فاطمه» نه! «فاتحِ» پیکارهاست اشک را در جنگ، جنگ افزار کرد گریههایش «خواب» را «بیدار» کرد عـزّتش طعـنـه به هر سو میزند نـزد زهــرا کــوه زانــو مـیزنـد حــرکـت او در مــدار نــور بـود انـقـلابـش، انـفــجــار نــور بــود قـد خـمـیـده در قـیـامـش ایـسـتـاد یـکتــنـه پـای امـامـش ایــسـتـاد زن نگـو، مـردانگـی شرمـندهاش بـاز میشد زخـمهـا بـا خـنـدهاش زخم خورد و حرفی از مرهم نزد بـیـن آتـش ســوخـت امـا دم نـزد رو به قـبله دست بر پهـلو گرفت مـاه از خـورشید عـالم رو گرفت
: امتیاز
|
زبانحال امیرالمؤمنین علیهالسلام با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
اینقدر خود را به زحمت، سمت و سوی در نکش عشق سوزان من آتش بر دل حیدر نکش این چه اصراری است که از بستر خود پا شوی دست بر پهـلـو، اسیـر شانۀ اسـما شوی شب میان چادری خـاکی، سرِ سجادهای صبح ها تب میکنی و بر زمین افتادهای پیش چشم تار من؛ دق میکنم؛ زوری نخند پای چشمت سوخته از زخم ناجوری، نخند خانمم از دست لرزانت چه کاری میکشی؟ رختخوابت را چرا خود آب، داری میکشی؟ آن دری که سوخته، از پاشنه، کج شد بلند میخ را کـنـدم ولی از دنـدۀ لـج شد بلـند باهمین بازو چرا دستاس را چرخاندهای! نان چگونه در تنور آتشین خواباندهای! رو گرفتی از علی و بر همه رو میزنی باچه حالی، صبح تا شب، خانه جارو میزنی این صدای خسته، من را میکشد بیمعطلی خستهام؛ اما بگو کمتر خـدا قوت علی! پشت در افتاده بودی و دلـم آتش گرفت سینهات آتش گرفت و سینهام آتش گرفت با قلاف از من جدا شد دست تو، زهرا ببخش لشکر تنهای حیدر! ذوالفقارم را ببخش نـیـمهشبها بچـهها را مینـشاند زینبت چـادرت را مخـفـیـانه میتـکـاند زینبت مجتبی میگفت بین گوش زینب، خواهرم: روز مادر که بیاید گـوشـواره میخـرم
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها
آفــریــدنــد مــرا بــنــدۀ مــولا بــاشــم پس جـفـاکـارم اگر طـالـبِ دنـیـا بـاشـم از عدم تا به وجود این همه راه آمدهام تـا کـه خـاکِ قـدمِ فـضّـۀ زهــرا بـاشـم به حـرمخـانـۀ او تا به سـلامـت بـرسـم راهش ایناست که من اهل تبـرّی باشم از سر سُفـرۀ پر بُـرکـتِ بـانـوی جهان میرسد روزی من؛ ساکـن هرجا باشم او اگر خواسته باشد که به من درد دهند عین جـهـل است که دنـبـال مداوا باشم میرود قـیـمـت من پـیـش خـدا بـالاتـر هرچه در خـدمت صدّیـقـۀ کـبری باشم من صدا خـواستهام تا که صدایش بزنم با وضو بوسه به خاک کف پایش بزنم یک دعـای سحـرش مـردم دنیا را بس لـقـمـه نـانی ز کـرمخـانـۀ او ما را بس تلـخ کـامـیم ولـی مـزّۀ شـیـریـنی هست تاکه «یا فاطمه مولاتی اغیثینی» هست احـتـیاجـیـم تمـامـاً به تو ای خـیرِکـثـیر که حقیریم و فقـیریم و یتـیـمـیم و اسیر من در اسماء و صفاتت عظمت را دیدم از مـقـامـات بـلـنـد تو چـنـین فـهـمـیـدم که تو از هر نظری مثل خـدا یکـتـایی «دُرّةُ البحـرُ شرف» فـاطـمه الزَّهـرایی سـیّده؛ نـوریـه؛ حـانـیـه و عَـذرا هستی «مُهـجـةُ قـلب نـبی»«اُمّ ابیهـا» هستی عـالــمـه؛ زاهـده و عــابــده و قَــوّامـه راضیه؛ مرضیه؛ حوریّهای و صَوّامه « لیلةُ القـدرِ» علی «والدهُ السّـبـطیـنی» همه نسبت به تو دارند به گردن؛ دِینی به امامی که فقط در خُور همتایی توست شرط ایمان؛ بخدا حُبّ و تولایی توست به تو سوگند بهشت از نِعَم و رنگ و لعاب هرچه دارد همه از جلوۀ زهرایی توست نـیست مـافـوقِ جـلال تو جـلال احـدی جز خداوند که خود شاهد والایی توست چادرت صاحب اعجاز پیمبر گونهست تازه این ذرّهای از قدرت دنیایی توست پـدر امّت مـرحـومـه، مـحـمّد؛ نُـه سال مـحـو در مـرتـبـۀ اُمّ ابـیـهـایـی تـوست صحبت از باغ فدک نیست؛ که دنیا همهاش دانۀ کـوچکی از خرمن دارایی توست مـادر لـؤلـؤ و مـرجـان خـدایـی زهـرا مـحـور دائم اصـحـاب کـسـایـی زهـرا حـدّ اعـلای حـیـا؛ اوج نـجـابت هـستی صاحب نابترین گونۀ عصمت هستی پـارههـای سـنـد بـاغ فـدک مـیگـویـنـد « سـند محـکـم اثـبـات ولایت هـستی» حججُ الله عَلیَ الخَلـق امـامـان هـسـتـند و تو بر تکتک این طایفه حجّت هستی طبـق تـصریح خـداونـد به قول لولاک تو هـمان عـلّت عـالـیّـۀ خـلقـت هـستی از همان روز که انـوار شما ساطع شد تـا ابـد ضـامـن ابـقــاء ولایـت هـسـتـی دسـتپـروردۀ این مـکـتـبـم و مـیدانـم دستـگـیر همه در روز قـیـامت هـستی تو همانجا که خدا هست اقـامت داری تو شریعت؛ تو نـبّوت؛ تو امامت داری خشتی از خانۀ سبزت به جنان میارزد نخی از چادر تو بر دو جهان میارزد چارده آینه در نقش تو یکجا جمع است هرچه خیر است درِ خانۀ زهرا جمع است در مصلّای خودت رو به خدا میکردی تا دم صبـح به همـسایه دعـا میکـردی پدرت آخر کار اجر رسالت میخواست فقط از مردم این شهر مودّت میخواست قـصدشان بود که دور تو طوافی بکنند قـول دادند که یک روز تـلافی بـکـنـند نـاروا بود که پـاداش تو سـیـلـی بـاشـد چـشم تو کاسۀخون؛ روی تو نیلی باشد نـاروا بود که در شـعـله بسـوزد مویت با در سـوخـتـه درگـیر شـود پـهـلـویت ناروا بود که مسـمـار چنین سُرخ شود در و دیوار پس از سقط جنین سُرخ شود پشت در غَش کنی و سطح زمین سُرخ شود چـشمهای عـلیِ خـانهنشـین سُـرخ شود دستت از کار پس از ضربۀکاری افتاد «وقت افـتـادن تو ایـل و تـباری افتاد» پس از ان روز که آئینۀ عمر تو شکست گُونۀ راستِ فرزند تو بر خاک نشست همه دیـدند که تـشنهست کسی آب نبُرد «مـادر آب کجایی پسرت آب نخورد»
: امتیاز
|
مدح حضرت فاطمه زهرا سلاماللهعلیها
در ماسوای رتـبه که خـلـقی ندیـده بود ذات یـگــانـه فـاطـمــه را آفـریـده بـود ارکان عقل و هوش مجسم نگشته، حق روح صـفـا به پیـکـر زهـرا دمـیده بود غیب از شهود صحنه، کرامت ندیده، فاش شخـصیـتـش در عـالم ذر برگـزیده بود خلـقـت بنا نگـشـتـه، وجـود کـرامـتـش نقـش شرف به لـوح هویت کـشـیده بود طفـره نـرو که راز الـهـی در آن مـیان شـیـرازهبـنـد دفـتـر شـرح عـقـیـده بـود آدم درون پـرده خلـقـت، نـبـسـته شکـل زهـرا بلای فـتـنه به جانش خـریده بود روح الامین چو قـاصـد وا مانده پا ولی زهرا به گـوش نـغـمه بالا شـنـیـده بود هستی چو شام تیره برون از جمال نور زهـرا نشـانه بر سر صبح سـپـیـده بود آری به روی پاک محمد عبیر و مشک زهرا چو ژالهای به ملاحت چکیده بود "جیحون" غزل مخوان که در مدح فاطمه نام عـلی به صفـحـه دفـتر قـصیـده بود
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت فاطمه زهرا سلاماللهعلیها
درِ ورودیِ جَنَّت، حریم ساحت توست بهشت؛ گوشۀ دنجِ حیاط خلوت توست صدای پهنۀ لاهوت، ذکر یا زهراست میان عـالم بالا همیشه صحبت توست خـدا به خاطر یک خندۀ تو، میخـندد رضای حضرت حق در یَدِ رضایت توست پیـمبـری که نماد اصول بنـدگی است زمان نافلهات، محو در عبادت توست به استعـانت لـولاک..، امـام یعـنی تو ولایت علوی پس همان ولایت توست به فکر سفرۀ هـمسایههای خود بودی چقدر رنگ عطوفت در این روایت توست غذای گرم حسن را فقیر کویت خورد همین نشانهای از لطف بینهایت توست هنوز نان تنور تو قـوت غالب ماست هنوز رونق اطعام ما به برکت توست فـقـط اجـازه بده تا بگـویمت: «مـادر» تـمـام لـذت من دیـدن مـحـبت تـوسـت تمـام گـریـهکـنـان حـسـین، مـادریاند شروع عاطفۀ اشک از مصیبت توست یکی ز مستـمعـین عـزای تو؛ جـبریل خدای عزّ وجل روضهخوان هیئت توست تـوان نـداشتهای تا سری تکـان بـدهی همین نشانگر اوضاع پُر وخامت توست هجـوم کـوچۀ بـاریک، میخ در، آتش چگونه این همه غم در دلِ شهادت توست؟!
: امتیاز
|
زبانحال امیرالمؤمنین علیهالسلام با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
ندارد بیتو پایان اشک چشمان ترم انگار گرفته با همه قوت غریبی در برم انگار تو که رفتی دگر روز خوشی در زندگانی نیست فرو رفته به مرداب محن پا تا سرم انگار مراعات از برای بچهها کردم اگر گفتم خدا را شاکرم، امروز قدری بهترم انگار خجالت از تو دارم از امانت داری ام اما پس از تو بیشتر شرمندۀ پیغمبرم انگار کشیدم آب غسلت را ز چاه دیدگان خویش شب تدفین تو میرفت جان از پیکرم انگار توان حتی به زانویم برای راه رفتن نیست منی که فاتح احزاب و بدر و خیبرم انگار ببین بعد از تو درد دل فقط با چاه میگویم که میشیند فقط چاهی به پای منبرم انگار خلاصه غصۀ هجر تو دارد میکشد من را تو در خاکی و من شد خاک بر روی سرم انگار
: امتیاز
|
زبانحال امیرالمؤمنین علیهالسلام با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
لبخند زدی، اشک علی را نگران کرد تابوت، امـیدِ همه را فـاتحهخـوان کرد لبخندِ تو آن روز پس از دیـدنِ تـابوت گُل بود که روئید ولی زود خزان کرد اصلأ تو بگـو فـاطـمه جان میشود آیا دریایِ مرا در دلِ یک قطره نهان کرد؟ مثـلِ تو کـمـانی شـدهام پـشـتِ مرا خَـم مرحب نتـوانست ولی زخـمِ زبان کرد سنگـیـنیِ خـیـبر نه؛ ولی قـامتِ من را بیوزنیِ تـابـوتِ تو مانـنـدِ کمـان کـرد زخمی که غمِ حمزه به قلبِ نبی انداخت تابـوتِ تو با قلبِ علی بدتر از آن کرد بعد از تو علی سنگِ ملامت هم اگر خورد بـاران شـد و بـا آیِـنـۀ چـاه بـیـان کـرد
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها
صورت توحید دارد سجـدههای فاطمه سجده باید کرد پس تنـها به پای فاطمه خلقت زهرا ولایت داشت دنبال خودش مصطفی ختم رسل شد در حرای فاطمه یاعلی گفتم که یا زهرا در آوردند از آب در غدیر خم که ثابت شد ولای فـاطمه بارها از ربی الاعـلای خود فـهـمیدهام میخـرد ما را خـدا با ربـنـای فـاطـمه رشتهای از چادرش هم دست ما باشد بس است چون نمیارزد دوعالم در ازای فاطمه میرسد خیر قنوتش بر در و همسایهاش شکر حق با لطف هو گشتم گدای فاطمه خوش به حال فاطمه کهف حصینش حیدر است خوش به حال مرتضی دارد هوای فاطمه قـبـر پـنـهـانـی او گـیـریم که پـیـدا نشد قَابَ قَوْسَینْ یا که أَوْ أَدْنیست، جای فاطمه او اگر میخواست آتش را گلستان کرده بود معـجـزه کاری ندارد که برای فـاطـمه قامتش آیینۀ صبر علی بود و شکـست شانۀ دیوار شد روزی عـصای فـاطمه ضربۀ دیوار نه، آتش نه، حتی میخ نه در نـیـفـتـادنـد اینهـا با حـیـای فـاطـمـه صحبت محسن وسط آمد و گرنه اینچنین در نمیآمد به این زودی صدای فاطمه
: امتیاز
|