- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال امام حسن عسکری علیهالسلام قبل از شهادت
رنج و هجران وبلا از غربتم لبریز بود دیده، عمری بود از غم های من خونریز بود دیدهام از نـیـنوا هردم زیارتگـاه داشت نالهام، صبح و مسا مانند رستاخیز بود
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن عسگری علیهالسلام
آن کعبهای که صاحب کعبه دچارش شد قسمت نشد حاجی شود، حق بیقرارش شد یک روز بـیـن شـیـرهـا الله اکـبر گفت شیر درنده محو او گشت و دچارش شد وقتی سه سال آقای ما در بین زندان بود یعنی سه سالِ سخت، غربت یارِ غارش شد در روزها، در کنج زندان روزه داری کرد شب ها مناجات و نماز و گریه کارش شد گرچه دل تاریک و سنگی داشت زندان بان آقـا دعـایش کـرد تـا تـقـوا نـثـارش شد تا معتمد فهمید با زندان حریفش نیست با جام زهری سویش آمد سفرهدارش شد مسـمـوم شد آقا، میان حـجـرهاش افـتاد بر خاک چنگی میزد و دلتنگ یارش شد از تـشنـگی آبی طلب کرد از غـلام اما مانع ز نوشیدن دو دست رعشه دارش شد شـکـر خـدا فـرزنـدش آمـد این دم آخر دیدار رویش روزی چشمان تارش شد اینجا امام عسگـری در بین این حجـره فرزندش آمد در کنارش غم گسارش شد در کـربـلا اما هـمیـن که جـد او افـتـاد قاتل به روی سینه، یارِ احتضارش شد رحمی به کهنه جامهاش حتی نکردند و دست کسی غـارتگـر آن یادگـارش شد سـالار زینب را میان خون رها کردند گـرمای سوزانِ بیـابان سـایهسارش شد زینب اسیری رفت و جای یک کفن آخر تکه حصیری بر تن شاه و نگارش شد
: امتیاز
|
زبانحال امام حسن عسکری علیهالسلام قبل از شهادت
قسمت این بود که من هم به جوانی بروم با دلـی سـوخـته زین وادی فـانی بروم پـسرم کاش بیـاید به سـرم یک لحـظـه تا بـرم تـوشه از آن گـنج نـهـانی بروم
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن عسگری علیهالسلام
ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ میﺯﺩﯼ ﻭ ﺑﻮﺩ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﭘﺴﺮﺕ ﺩﯾﺪ ﺩﺭ ﻏﺮﺑﺖ ﺳﺎﻣـﺮﻩ ﭼﻪ ﺁﻣﺪ ﺑﻪ ﺳﺮﺕ ﺳﺎﻣﺮﺍ ﺷﺪ ﻗﻔـﺲ ﺗﻨﮓ ﺗﻮ ﺍﯼ ﻃﺎﺋﺮ ﻗﺪﺱ ﻭ ﺷﮑﺴﺖ ﺁﻩ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻣﻮﺝ ﺑﻼ ﺑﺎﻝ ﻭ ﭘﺮﺕ ﻋﻤﺮ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺗﻮ ﺩﺭ ﻏﺮﺑﺖ ﻭ ﺗﺒﻌﯿﺪ ﮔﺬﺷﺖ ﺳﺨﺖ ﺁﻥﮔﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﺷﺪ تیره ﺟﻬﺎﻥ ﺩﺭ ﻧﻈﺮﺕ ﮐﻌﺒﻪ ﺩﺍﺭﺩ به ﺩﻟﺶ ﺣـﺴﺮﺕ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﺗﻮ ﺭا ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﻋـﻤﺮ ﻧﯿـﻔـﺘﺎﺩ ﺑﻪ ﮐـﻮﯾﺶ ﮔـﺬﺭﺕ خواستی آب بنـوشی که دو دستت لـرزید ﻋـﻄﺶ ﮐـﺮﺑـﺒﻼ ﻗـﺎﺏ ﺑﻪ ﭼـﺸـﻤﺎﻥ ﺗﺮت ﺩﺭ ﺗﺐ ﺯﻫﺮ ﺩﻝ ﺧﺴﺘﻪ ﻭ بیﺗﺎﺏ ﺗﻮ ﺳﻮﺧﺖ ﺷﺶ ﺟﻬﺖ ﺷﻌﻠﻪ ﮐﺸﯿﺪ ﺁﺗﺶ ﻏﻢ از ﺟﮕﺮﺕ ﺭﻓﺘﯽ ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺧـﺪﺍ میﺭﺳﺪ ﺁﻥ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺳﺮ ﺯﻧﺪ ﺍﺯ ﺻﺪﻑ ﻏـﯿﺒﺖ ﮐﺒﺮﯼ ﮔﻬﺮﺕ
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن عسگری علیهالسلام
وقتی امام عصر ما امشب عزادار است برپایی این روضهها واجبترین کار است پیـراهـن و شال عـزا مـولا به تن دارد امشب تـمام عـرش با آقا عـزادار است بیجرم و تقصیری به زندان شد امامِ ما یوسف به زندانی شدن آیا سزاوار است؟ زندان برای عاشقان خلوتگه خوبی است هر روز روزه؛ هر شبش دیدارِ دلدار است ای کاش قدری معتصم شرم و حیا میکرد اصلا که گفته او ز آقا دست بردار است؟ با زهرِ کاری، عاقبت زهر خودش را ریخت این روضۀ زهر و جگر الحق که دشوار است از ترسِ رسواییِ خود از این جنایتها در هر کجا پشت سرش گفتند: بیمار است مردی که هر شب تا سحر غرق عبادت بود این چند روزه تا سحر از درد، بیدار است رنگش دگرگون میشود هر بار از دردش پهلو به پهلو میکند، هرچند ناچار است در این دم آخر شنیدم کعبه هم میگفت: بیچاره من که قسمتم هجرانِ از یار است در سامـرا بـوی مـدیـنه میرسد انگـار آقا به یاد محسن و خونِ به دیوار است در بسترش هر شب سؤال از مادرش میکرد مادر چرا پس بسترت اینقدر گلدار است؟ در جست و جوی علت آن سینۀ مجروح حالا شده خیره به در، در فکر مسمار است میخواست تا یک جرعۀ آبی بنوشد که افتاد از دستش قَدح، از بس که تبدار است این جا پسر سیراب کرد آخر امامش را در کربلا شرمندگی سهم علـمدار است سر منشأ هر روضهای از روضۀ زهراست گرچه مصیبت در دل تاریخ بسیار است
: امتیاز
|
زبانحال امام حسن عسکری علیهالسلام قبل از شهادت
سوخت از زهر زپا تا سرِ من ای پسرم مانده بر راه تو چـشم ترِ من ای پسرم آخـرین لحـظۀ دیـدار رسـیده است بیا میدهد بوی سفـر بسـترِ من ای پسرم با لبِ تـشـنه و با این جگـرِ پـاره شده نـام تـو زمـزمـۀ آخــرِ مـن ای پـسـرم همۀ هستیِ من سوخته در غربت و غم بنـشین بر سرِ خاكـسترِ من ای پـسرم حجـرۀ بستۀ من چون قفـس تنگ شده در قفس ریخته بال و پر من ای پسرم جان به لب دارم و از درد كشم پا به زمین ای قـرارِ دل من، دلـبرِ من، ای پـسرم همۀ غـصۀ من غـربت تنهـایی توست این چنین گریه نكن در بر من ای پسرم با قـد خـم شده خـویش مرا میخـوانـد از جنان مـادر غـمپرور من ای پسرم
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن عسگری علیهالسلام
هرگز شبی ز شـام غـمت تیـرهتر نبود آن شب به غـیر نـاله نـوایی دگـر نـبود ای آفـتـاب معـرفت ای عـسکری لـقب گـل را چنان تو زنـدگی مخـتصر نبود شب های سوز و ساز به خلوتگه حضور شمعی چو جان سوختهات شعلهور نبود داغ تو کرد خون به دل لالههای عشق کو لالهای که از غم تو خونجگـر نبود سیلاب اشک خـانۀ دل را خـراب کرد چشمی نمانده بود کز این غصه تر نبود شوق وصال دوست تو را سوی خود کشاند زهـر سـتم وگـرنه به تو کـارگـر نـبود مهـدی کـنار بـسـتر پاک تو گـریه کرد یک تن به جز تو شاهد اشک پسر نبود دشمن اگر چه برد به کـاشانهات هجوم دیگر کسی ز اهل تو در پشت در نبود با دل سفـر نمود «وفایی» به کـوی تو حاجـت دگر به داشـتن بـال و پـر نـبود
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امام حسن عسگری علیهالسلام
عزیز فـاطـمه ای مهـربان بیهـمتا دوبـاره سائلی آمـد، درِ حـرم بگـشا نشان خانـهتان را ز هر که پرسیدم نـشـان سـیـدی از خـانــوادۀ زهــرا به گریه مردم عابر جواب میدادند برو به کـوچۀ رحـمت، محـلۀ طاها کسی به داد دل من نمیرسد جز تو بگـیر دست مرا خـوردهام زمین آقا اگر اجـازه دهی داخـل حـرم بشـوم کنار سفـرۀ فضلت نـشـینم ای مولا بزرگ زاده چه مهمان نواز و خونگرمی گـذاشـتی دهـنم زود لـقـمـۀ خود را مگر سرای تو دارالنعیم عشاق است؟ هزار لیلی و مجنون نشستهاند اینجا امام عسگـری ای تکـیهگاه امروزم رهـا نـمـیکـنـمت تـا قـیـامـت فـردا دعـا کـنـید که هـمـسایـۀ شـما بـاشم جوار چشمۀ تـسـنـیم جـنت الاعـلی اگر بهـشت بیـایم، بدان که بنـشـیـنم به زیر سایۀ مهرت، نه سایۀ طوبی هـوای سـامـره دارد دل هـوایی من بده برات سفـر؛ جان مادرت زهـرا برای کـربـبلا خـرجی سفـر بـدهـید به حـق چـادر خـاکی زیـنب کـبری مدیـنه گر بروم تا سحـر دعا خوانم برای مهـدیتان زیر گـنـبد خـضرا یگانه غایت خلقت وجود مادر توست کجاست مرقد او؟ خاک بر سر دنیا شنیدهام که غروب مدینه دلگیر است شبیه حال و هوای غروب عاشورا شنیدهام که نباید ز مشک حرفی زد بـه خـاطـر دل پُـر درد مـادر سـقـا
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن عسگری علیهالسلام
آقـای ســامـرا چــقـدر نــاتــوان شـدی خیلی شـبیه مـادر خود قـد کـمان شدی آه ای بهـار زرد و خزانی تو میروی دور از مدینه حضرت جانان چه میکنی؟ یوسف، جدا ز خیمه کنعان چه میکنی حـتی درنـدگـان به تو تعـظـیم میکـنند دور از مدینهای سفرت سخت میگذشت ای آسمان به بال و پرت سخت میگذشت بغصی شکسته داری و فریاد کوچهای گرچه غریب بودی و کس سوی تو نرفت شکر خدا که میخ به پهـلـوی تو نرفت آتـش کـسـی به خـرمن نیـلـوفـرت نزد تو ضعف میکنی پسرت گریه میکند مهـدی رسـیده و به برت گریه میکـند بر روی دامن پـسرت دست و پا مزن آقـا سـلام بـر تـو و دریــای تـشـنـهات این کاسه میخورد روی لبهای تشنهات خـونـابه گرچه از دهـنت ریـخـته شده شکرخدا که لعل لبت خـیزران نخورد شکرخدا که روی گلویت سنان نخورد شکـر خـدا که تو کـفـنی داشـتی حـسن بیتو وقـار خـواهـر تو مـسـتـدام مـاند بـا احـتـرام آمــد و بـا احــتــرام مــانـد احساسهای خواهریاش لطمه خورده بود
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن عسگری علیهالسلام
دیـدههـا در غـم تو حـالـت بـاران دارد سـیـنهها سوخـته و شعـلۀ سوزان دارد در سماوات و زمین سوگ تو داغ همه است سامـرا آیـنۀ بیکـسی و غـربت تـوست بیقراریِ دل از خون دل و محنت توست گفتی ای مهدیام این لحظه بیا در بر من عاقـبت سهـم لبت زهـر شـرربـار شده جگـرت سوخـته و یکسره خونبار شده شـام غـم رفـته و هـنگـام سحـر میآید گر چه بر روی لبت نغمۀ یارب داری گوئـیا بـر تن محـنت زدهات تب داری یا که یاد از عطش حضرت عباس کـنـی گرچه از زهر به بستر شده بیحال شدی به سما میروی و حـال سبکـبال شدی هر که لب تشنه دهد جان به ولای حیدر یاد از سوز عطش کردی و لبهای حسین سامرا کـربـبلا گـشته ز نجـوای حسین بـابـی انـت و امـی یـا حـسـیـن ثـارالـله
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن عسگری علیهالسلام
امروز عسکری ز جهان دیده بسته است قلب جهان و قطب زمان، دل شکسته است صاحب عزاست صاحب عصر، اندرین عزا روحش به چارسالگی از کینه خسته است
: امتیاز
|
مناجات با امام زمان عجل الله تعالی فرجه در شهادت امام عسکری علیهالسلام
از آن زمان که خـدایم سرشت تا باشم نـوشت تا که فـقـط عـاشـق شـما باشـم نوشت با همه کس غیر تو غریب شوم نـوشـت تا که فـقـط با تـو آشـنـا بـاشـم خدا رقم زده این سرنوشت را؛ چه کنم؟ هـمیـشه شاه تو بـاشی و من گـدا باشم امـام عـصـر، امـام زمـان، مـبـاد دمی دمـی که از تو و از یـاد تو جـدا بـاشم تو نیستی و من این را ز خود نپرسیدم در این زمانه که او نیست، من چرا باشم میان خـانهات امشب عـزا به پا کردی چه میشود که در آن مجلس عزا باشم برای آنکه کمی در غمت شریک شوم اجـازه میدهی امشب که سامرا باشم؟ قـسم به اشک روانت برای من بنویس که باز یک سحـر جـمعه کـربـلا باشم
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن عسگری علیهالسلام
سـامـرا در دل خـود داغ فـراوان دارد هر شـبـش منظـره شـام غـریـبان دارد سامـرا شهـر عجـیـبی ست خـدا میداند تو کریمی و به پیش تو جهان مفلس بود شد طلا از نفست هر که ز جنس مس بود قسمت این بود جهان تار و مه آلود شود عاشقی جلوۀ خود را ز تب و تاب تو یافت سامرا رونق از آن خانه و سرداب تو یافت سـومـیـن ابـن رضـای حــرم ســاداتـی قصه آنجاست که این دهر می ناب نداشت از شب تیره این شهر که مهتاب نداشت روضه میخواند و گریزی به لب عطشان داشت
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن عسگری علیهالسلام
سـوخـتی در تب انـدوه کـنار پـسـرت فقط او بود که فهمید چه آمد به سرت تا لب خشک تو را دید کمی آب آورد که بکاهد مگر از شعـلۀ داغ جگـرت آب نـوشـیدی و شد خـیـمۀ سـقـاخـانـه عطش ظهر دهم قاب به چشمان ترت سامرا شد قفس روح تو ای سدره نشین و شکستند در آن کنج قفس بال و پرت یاد مـادر همه جا با دل تنهـای تو بود لحظهای خاطره کوچه نرفت از نظرت سالها میگذرد منتظریم ای خورشید تا دمد از افـق صبـر، فـروغ سحـرت گـره از کار فـرو بـسـتۀ ما وا نـشـود مگر از پردۀ غـیبت به در آید پسرت
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت سکینه سلاماللهعلیها
بـا کــلامُ اللهِ نــاطــق هــمکـــلام! ای سـکـیـنه! بر کـرامـاتت سلام! مشعـل روشن ز مـصـباح الهـدی در عـبادت غرق و مجـذوب خـدا برتـرین زنهای عـصر خـویشتن یــادگــار مـــانــدگــار پــنــج تــن در زنـان هـاشـمی صاحـب وقـار خـانـدان فــاطــمــی را افــتــخـار آفتابی خود که عمری در حجـاب بــودهای در سـایــهســار آفــتــاب ای فـصاحـت بی نـوایت، بـینـوا صـد نـوا از نــای تـو در نـیـنــوا در اســارت نــقـش ایـفـا کـردهای پا بـه پـای عـمـّه غـوغـا کـردهای در حـرم، در خـیمهگه، در قـتلگاه در مـسـیــر کـوفـه و شـام سـیــاه مـیدرخـشـد نـام تـو، گـفـتـار تـو اشـک تـو، ایـمـان تـو، ایـثـار تـو خورده بر جان و دلت مُهر عطش شام غـربت دیدی و ظُهـر عطش از عـطش گـر چه ز پـا افـتادهای سهـم آب خـود به طـفـلان دادهای در مـصـائـب پــایـداری کـردهای عـمّـه را با صبـر یـاری کـردهای در وداع آخــریـنـت بــا حــسـیـن کز حرم برخاست بانگ یا حسین اوّلـین کـس را که مـولا یـاد کـرد نـام شـیـریـن تـو را فــریـاد کـرد ای سـکـیـنـه حـامـی ایـتـام بـاش! ای دلآرامِ حـــسـیــن آرام بــاش! قـطـرههای اشک بر سـیـما مـزن شـعـلـههـای درد بــر دلهـا مـزن پـیـشتــر آ نــزد بــابــا پـیــشتـر گـریـهها در پیـش داری بـیـشـتـر رفت در میدان و دیگـر برنگشت برنگشت و از تن و از سر گذشت رفت و پنهان از نظر شد منظرش تا که دیـدی بـر فـراز نـی سـرش طاقـت از کـف داده و دل باخـتی خویش را بر خاک و خون انداختی در وداع سـیـنـه سـوز خـویـشـتـن دست بـردی زیر آن خـونین بـدن تا گـرفـتـی آن تـن صـد چـاک را سـوخـت آهـت خـیـمـۀ افـلاک را زان زیارت در فـضا هنگامه شد پــارههـای دل زیــارتنــامـه شـد مـاه محـمـل باز انـجـم را بخـوان «شیعَتی مَهما شَرِبتُم» را بخـوان
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت سکینه سلاماللهعلیها
مُسلم شهید شد وَ تو خواندی حمیده را مـرهـم نـهـادی آن جگـر داغ دیده را با واژههـای سبـز تـسلّا و دست مهـر ساحل شدی نگاه به طـوفان رسیده را اینـک تو میروی و من امـا یتـیـمتـر باید چگونه آن سر در خون تپیده را... فردا کسی به دخـتر تو رحـم میکـند؟ آرام میکـنـنـد مـصـیبت کـشـیـده را؟ بگـذار قـدری اشک بریـزم به دامنت تا حس کنم حرارت شعـری شنیده را شعر من آتش است، عطشناک و ناتمام بـایـد به انتـهـا بـبـرم این قـصـیـده را
: امتیاز
|
زبانحال حضرت سکینه سلاماللهعلیها قبل از وفات
مپرس حال دل داغدار و چشم ترم را شکسته صاعـقۀ تازیانه، بال و پرم را اگر فـرات به دجله بریزد و بخـروشد نمینـشـانـد، یک ذره آتش جـگـرم را غروب بود که با کاروان، به شام رسیدم در آفتاب رصد کن، حکایت سفـرم را کـدام اقـیـانوس، از دهان رود شـنـیـده تـغــزل کـلـمـات بــرادر و پــدرم را؟ چگونه سرو بمانم؟ که خط خاطره و خون شکسته است دلم را، شکسته بال و پرم را
: امتیاز
|
مدح حضرت امام علی بن موسی الرضا علیهالسلام
ز گردون تیره ابری؛ تندگردی بر شد از دریا جواهرخیز و گوهربیز و گوهرریز و گوهرزا امام ثامن ضامن حریمش چون حرم آمن زمین از حزم او ساکن؛ سپهر از عزم او پویا
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت علی بن موسی الرضا علیهالسلام
به ظاهر زائرم اما زیارت را نمیفهمم من بیچاره لطف آشکـارت را نمیفهمم زیارت نامه میخوانم دلم از نور لبریز است اگر چه گاه معـنای عبارت را نمیفهمم
: امتیاز
|
مدح حضرت امام علی بن موسی الرضا علیهالسلام
مثل یک خواهش لـبریز حـیا آمده بود از هیـاهـوی فـراگـیـر رهـا آمـده بـود رعـیت سـوخـتـه از غـم به پـناهـندگیِ سـایـۀ چـتـر مـعـین الضـعـفـا آمده بود
: امتیاز
|
زبانحال امام رضا علیهالسلام قبل از شهادت
تـنـهـا مـیـان خـانه با حـالی خـرابم خونین جگر از زهر کین در التهابم دردی تـمام پـیـکـرم در بر گـرفـتـه میپـیچـم و مینـالم و در اضطرابم بر روی خاک افتاده و مینالم از درد منهم چو جـد اطهـر خود بـوتـرابم زهری که مأمون داده آتش بر دلم زد سوزد دل و لب تشنۀ یک جرعه آبم دور از مدینه در غریبی میدهم جان سوی جنان بییار و یـاور در شتابم دلتنگ خویشانم در این وادی غربت نام جـوادم این زمـان باشد خـطـابم سر را به روی زانوی او میگذارم او الـتـیـامی هـست بر قـلـب کـبـابم هستم رضا یعنی که راضی بر قضایم در راه حق گـشـته شهـادت انتخـابم شکـر خدا مینوشم از جام شهـادت سرمست وصل از لذت این شرب نابم وا میگـذارم بـر خـدا خـصم پـلـیدم در انــتـظـار وعــدۀ روز حـســابـم
: امتیاز
|