- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در شهادت عون و محمد
ای یـادگــار مــادر و جــدّ و بــرادرم هم خواهر تو هستم و، هم برتو مادرم رخصت بده که فرصت دیدار کم شده مهـمان جان زینب تو درد و غـم شده دو دسته گـل نـثـار تو آوردهام حـسین دوجان به کف برای تو پرودهام حسین این دو، شکـوفـههای بهـشتی جعفـرند نـوبـاوهگـان فـاطـمـه و جان حـیـدرند رخـصت بده که دین خودم را ادا کنم پـروردگـان مـکـتب خـود را فـدا کـنم بـگـذار از مـحـبـت بـر تـو اثــر دهـم بـگـذار مثل مـادر خود من پـسر دهم مـانـنـد مــادرم کـه ولایت مــدار بـود در غـربت پـدر همه جا ذوالفـقـار بود بـگـذار روز غـربت تو مثـل او شـوم تـیری مهیب بر دل و چشم عـدو شوم گلهای گـلشنم چو به روی زمین فتد حاشا که روی چهرۀ من خط و چین فتد پا را برون نمینهم از خیمهگاه خویش هرگز رها نمیکنم از سیـنه آه خویش مـن افـتـخـار مـیکـنـم آنـان فـدایـیاند از کـشـتـگـان راه تـو و کـربـلاییانـد اکنون اگر فـدایی و در محـضر توأند هر دو به نـیـزه هـمسـفران سـر تـوأند یا ایـهـالـعـزیـز دو گـل را قـبـول کـن اُمُّ الـشـهــیـد مـیشـوم آقـا قــبـول کـن از بسکه نـالـه کـرد دلـم از نـوا فـتاد خامـوش شد«وفایی» ودرپای ما فتاد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در شهادت عون و محمد
هرچه دارم در ره جانان فدایی میکنم کـشـتی بیبـادبـان را نا خـدایی میکنم یا قـبولم میکند شاه دو عـالم یا که من مینشـیـنم پیـش پـای او گـدایی میکنم
: امتیاز
|
مدح و شهادت فرزندان عبدالله بن جعفر و حضرت زینب سلام الله علیها
با دو فرزند خودش خونِ خدا را زنده کرد دو عزیزش را فدا کرد و صفا را زنده کرد زینب است و بیتفاوت نیست اصلاً بر حسین با قیام و با قعودش جانِ ما را زنده کرد الـبـلا ُ لـلـولا را مـعـنی و مـفـهـوم داد حادثه سازِ دو دنیا شد ولا را زنده کرد پای عشقِ حضرت ارباب با طفلانِ خویش در تمامِ عرصهها حسّ و وفا را زنده کرد کودکانش را خود بیبی کفن پوشاند و بعد با همین کارش تمامِ اقـربا را زنده کرد زندگی یعنی شهادت زندگی یعنی حسین هستیاش را خرج کرد و مه لقا زنده کرد یادگةاریهای عةبدالله او را زنةده کرد بانـوی رزمنده هم آل عبا را زنده کرد هیچ میدانی که خاتونِ جزا دختِ علی با تمامِ کـارهایش کـربـلا را زنـده کرد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در شهادت عون و محمد
به هر کجا بـروی میشـویـم هـمقـدمت و با تـمـام وجـودم شوم شریک غـمت بمـیـرم و نگـذارم زمین خورد عـلمت حسین! یک تـنه هـستم مـدافـع حـرمت بـلاکـش تـوأم، امالـمـصـائـبت هـسـتـم هرآنچه را که نگـفتی خودم خبر دارم به جز تو چـند بـرادر دگر مگر دارم؟ ببین که دختر حیدر چه کار خواهد کرد نـشان دهـم به هـمـه اقـتـدار زیـنب را بـرات خـرج کـنـم اعـتـبـار زیـنـب را دوتـا پـسـر نـه؛ دوتا شـیـر بـار آوردم چـقـدر خـواسـتهام از خـدا قـبول کـنی هزار مـرتـبه خـواندم دعـا قـبول کنی بیـا و این دو جـوان رشـیـد را بـپـذیـر غـلامهـا هـمـه پـای امـیـر مـیمـیـرند به هـر کـدام بـگـویی بـمـیر میمـیرند مـخـواه تا که نـظـاره کـنند اسارت را هوای عـشق تو هی میکند هواییشان به دست و پات میافتند هر دوتاییشان خـدا مـرا بـه فـراق تـو مـبـتـلا نـکـنـد کـشـیـدهای دو شـهـیـد مرا به پهـلویت گـذاشـتی سـرشان را به روی زانویت تو باشی از پـسـرانـم خـبر نمیخـواهم
: امتیاز
|
زبانحال محمد و عون بن عبدالله با حضرت زینب سلام الله علیها
مادر! از آقا و مولای جهان رخصت بگیر لطف کن از بهرِ این دو نوجوان رخصت بگیر مـا دو تا را پـر بـده در آسـمانِ کـربـلا بهرِ پرواز از میانِ آشیان رخصت بگیر جانِ ما را پیش کش کن برای شاهِ دین جانِ ما ناقابل است از شاهمان رخصت بگیر تابِ ماندن نیست اصلاً ای صبورِ اهل بیت خواهشاً از بهرِ این دو ناگران رخصت بگیر یک قسم بر مادرت وا میکند صدها گره گر که مقدور است با قدّ کمان رخصت بگیر ما دو تا راخرج کن پای حسین ابن علی پس بیا تا که توان داری توان رخصت بگیر میرسد بر گوشمان انگار نجوای علی تا شود راضی امیرمؤمنان رخصت بگیر با شهادت سربلـندت میکـنیم ای عـاقله بهرِ ما از این امام مهربان رخصت بگیر
: امتیاز
|
مدح حضرت زینب سلاماللهعلیها و شهادت محمد و عون
همان سروی که تندیس وقار و استقامت شد وجودش شاه تیغی با صلابت در علامت شد علی مرتضی در باطن و زهراست در ظاهر ظهور آیۀ نوراست و مروارید عصمت شد صحیح ترجمان رب خدرالقدس یعنی که غـبار چادر او موجـب ایجاد خلـقت شد مفاتیح لبش غرق زیارتهای مأثوره است قنوتش جلوه کرد و قبهای از استجابت شد غزل ها حُرّ توّابند و منبرها به استغـفار تمامش دون شأن زینب است آنچه روایت شد دو فرزندش دم (یا نور) و (یا قدوس) او هستند دو تا قرص قمر تقدیم خورشید امامت شد به سوی ماه روی نیزه قامت بست عاشورا چه خوشحال است تقدیم امامش این دو رکعت شد دو تا فرزند اسماء و دو تا اسماء حُسنایند دو حرف از اسم اعظم که در این مقتل تلاوت شد یکی پهلوش شد زخمی، یکی بازوش شد زخمی مصیبتهای پشت در، میان این دو قسمت شد دو لاله یا دو ریحانه، دو کوه شانه در شانه به روی خاک افتادند، یعنی که قیامت شد محـمد پاسبان پیکـر زخـمی عـونش شد محمد تا زمین افتاد جسم عون غارت شد ملائک تا دم خـیمه، خبر بردند با گریه به روی بالها تشییع دو خورشید طلعت شد ولی از خیمۀ چشمش نیامد اشک یک لحظه میان خیمۀ خود باز مشغـول عبادت شد از اینکه در میان معرکه زهرا نشد او را از اینکه جان نداده پای او، غرق خجالت شد دو تا دلبند روی نیزهها دارد ولی هر شب هلال خویشتن را دید و مشغول زیارت شد کسی که پرده دار محملش بودند هاجرها حریمش هتک حرمت شد، گرفتار اسارت شد
: امتیاز
|
زبانحال محمد و عون با سیدالشهدا علیهالسلام
آورده ما را با خودش مادر که قربانت شویم تا که برایت جان دهیم و حافظِ جانت شویم إذن از تو میخواهیم تا با غیرتی حیدرنشان در وادیِ میدان بتازیم و رجزخوانت شویم از کودکی سیرابمان کردی و وقتِ آن شده تا تشنه لب؛ جان دادۂ لبهای عطشانت شویم باید سپر برداشته، باید که از «سر» بگذریم نگـذار تنها شاهـدِ حـال پریـشانت شویم ما آرزو داریـم که مـثـلِ عـلـیِ اکـبـرت در خیمه نه! در معرکه ملحق به یارانت شویم دل دل نکن دایی! به خواهرزادههایت نه نگو قابل بدان پایِ رکابت، از شهیدانت شویم «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُـوا وَ هَاجَـرُوا وَ جَاهَدُوا» بگذار تا تفسیری از آیاتِ قرانت شویم!
: امتیاز
|
مدح حضرت زینب سلاماللهعلیها و شهادت محمد و عون
عصمتاللّه معظّم جانِجانان زینب است حـافـظِ آیه به آیه خـطِّ قـرآن زینب است زن نگو مردآفرین حبلالمتین یعسوبِ دین نائبِ مولای عالم شاهِ مردان زینب است در دهانش ذوالـفـقارِ حیدری آماده است صاحبِ فنِّ بیان و تیغِ بُران زینب است درسها آموخـته از مـادرش در پشتِ در بعدِ زهرا مطمئنم خیرِ نسوان زینب است کـربلا را زنده کرده با نَفَسهای خودش پس بگو در هر شرایط مردِ میدان زینب است غیرت و همّت حمیّت در وجودش آشکار در خطرها در جدلها شیرِ غرّان زینب است جان به کفتر نیست از او خطّ او خطّ حسین باعثِ نشرِ ولایت بینِ دوران زینب است برده بالا پرچـمِ سرخِ حسینی را عجیب دوّمین گریهکُنِ ذکرِ حسین جان زینب است کربلا با لالـه هایش صحـنههایی زد رقم آنکه در راه حسین داده دو قربان زینب است
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در شهادت محمد و عون
وقتی که زیر سـایـۀ لـطـف تو بهـترم وقتی از عطـر سیب نگـاهت معـطرم وقتی قسم به حرمت چشم تو خوردهام در آسـمـان عـشـق که تـنهـا نـمیپـرم وقـتی پـنـاه بـردهام از بیکـسی به تـو وقـتـی شـدی پـنــاه دلــم ســایـۀ سـرم صد بار دیـدهای تو که دلـتـنـگی مـرا لـبـریـزِ نــالـههــایِ بــرادر، بــرادرم وقتی فرات چشم تو لبریز غربت است پس من بگـو چگـونه به رویم نیـاورم دارم به حال و روز خودم گریه میکنم من زنـده باشـم و تو بـسوزی بـرابرم خواهر نمرده؛ پشت سرت را نگاه کن بعدش بگو به ناله، که ای وای مادرم بغـضی کـبود سـیـنۀ تـنگ مرا فـشرد چشمی شده است ابری و خون چشم دیگرم «ای مــایـۀ قــرار دل بـیقــرار مــا» من جـان سـالم از غـم تو در نمیبـرم اذنم دهی به حضرت مادر قسم خودم خنجر به کف گرفته فقط سینه میدرم تو حـیـدریترین پـسر کـوثـری و من زهـرا تـرین؛ مدافـع بـیبـاک این درم ای آسمان صبر و فضیلت، امام عرش آوردهام دو تـا پـسـرم، مـاه و اخـتـرم مـنّت گـذار بـر سـر من، اذنـشـان بـده تا پیـش چـشمهای خودت پـر درآورم
: امتیاز
|
مدح حضرت زینب سلاماللهعلیها و شهادت محمد و عون
اِنَّ کَـمـَن زارَ الـعـَلی مَن زار زینب عـالـم نـمیبـیـند دگر تـکـرار زیـنب تـاریـخ جای صبـر زینب مینـویسد مـعـنا گـرفت ایـثـار از ایـثـار زینب با دست بسته باز کرد از دست ما بند پر شد زمین از عزّت سرشار زینب یـکـبـار حـتـی ســایـۀ او را نــدیــده هــمـسـایـۀ دیـوار بـه دیـوار زیـنـب چـشم زمان در غیر او هرگز نـبـیند این حجم حُسن خلق از رفـتار زینب هـاجر مقـدس شد اگر در بین زنها در عـالـم زر بوده خـدمـتکـار زینب پشت همه لرزید با یک اسکـتـوایش دشـمـن هـلاک نـحـوۀ پـیـکار زینب هم میشـود قـبـلـهنـمـای ما عـقـیـلـه هـم قـبـلـۀ مـا کـعــبـۀ سـیـار زیـنـب هرکس نمکگیرش شود آخر شهید است چـشـمان ما بر سـفـرۀ پُـربـار زینب چشمان ما بر لطف و احسان عـقیله دسـتـان مـا بـر دامـن سـالار زیـنـب با این که خودگرمی بازار حسین است عـون و محـمـد گـرمی بـازار زینب مـاهـی دریـا هم بـرایش گـریه کرده وقـتـی فـلـک دارد سـر آزار زیـنـب از نور چشمانش به سختی چشم پوشید جانـسـوز یعـنی غربت بسیار زینب با هرچه میشد در دل میدان بریدند بال و پر از دو جعـفـر طـیار زینب بایـد تـمام روضه را از سر بخـواند مرثیه جانسوز است اگر مادر بخواند بیرون زند خواهر اگر از قلب اردو در بین میدان میکند خشـمش هیاهو مانـنـد زهـرا میزنـم بر آب و آتـش دختر فقـط از مادرش میگیرد الگو افـتادهاند از شـوق جـان دادن برایت امـروز محـسنهای زینب در تکاپـو عـون و محـمد را کـفن کردم برایت سرباز تو هـستـند در قـحـطی نیـرو قـاسـم فـدایی تو باشـد عـون من نه؟ زینب چه کم دارد مگر از نجمه بانو از پـا مـیانـدازد مــرا ایـن داغ امـا در پیش تو دستی نمیگـیرم به زانـو بگذار از مـوی محمد گـیرد اخـنـس بستهست وقتی جان تو تنها به یک مو مثـل تو یـاد مـادرم کـردم هـمـین که بیرون کشیدی نیـزه را از بین پهـلو داغ جـوان دیـدی منـم دیـدم عـزیزم دارم پریشان میکنم در خیمه گـیسو بهتر که فـردایی نـبـاشـند و نبـیـنـنـد از کعب نی دارم نـشانی روی بازو غرق خجالت میکشی بر سر عبا را میآوری تا خیمه خـواهـرزادهها را
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در شهادت محمد و عون
تـا غـربتت زبـانـه مـیـانِ حـرم کِشَد آهِ تـو شـعـلـه بر هـمـۀ پـیـکرم کِـشَد آخـر غـمِ غـریـبـی تو میکُـشـد مـرا بارِ غـریـبی تو دو چـشـمِ تـرم کِـشَد تا که شود عیان تو بیکس نماندهای شمشیر بهـرِ یـاری تو لـشگـرم کِشد این دو زنسلِ حیدر و از خونِ جعفرند خـیـلِ سـپـاهِ مِـنّـت تـو دلـبـرم کـشـد وقتی صدا زدند که«ابـناءِ زینـبـیم» دستِ غرور شانه به بال و پرم کشد من فـاطـمه نـژادم و ناموسِ حـیدرم ای وای اگر که کار، به مویِ سرم کشد مثـلِ مـدیـنه کـربـبـلا، زیر ورو کنم دستـم اگر گِـرِه ز نـخِ معـجـرم کشد یک چشمهای زغیرت حق را ببین حسین صوتِ علی حجاب بر این حنجرم کشد بیـرون نیـامدم که مبادا به یک نگاه خجـلت ز اشک دیدۀ من دلـبرم کشد بیکس شدی ولی تو بزرگِ قبیلهای جـانم فـدایِ تو، تو عـزیزِ عـقـیـلهای حالا که مادرِ دوشهید است خواهرت گردیده رو سپـیـد دگر پیـش مادرت رخصت اگر دهی نگذارم در این دیار کم گردد ای عزیز دلم موئی از سرت بـا نـجـمـه یـادِ نـالـۀ لـیـلا کـنـیـم مـا فـرزنـدهایِ ماهـمـه قـربـانِ اکـبرت اذنِ جهـاد گر بدهی ای امیـرِ عـشق طوفان به بپا کنم چو علمدارِ لشگرت با گوشهای زچادرِ خود پاک میکنم هر قطرهای که میچکد از دیدۀ ترت کـمتر نـیَم به جان تو از مـادرِ وهب شمـشـیر میکشم دمِ خـیـمه برابـرت پـروانه زاده ترس ندارد ز سـوخـتن جاری بُود میانِ رگـم خـون مـادرت امروز من به روی تو این غم نیاورم فردا توهم سراغ نگیری ز دخـترت بیکس شدی ولی تو بزرگِ قبیلهای جـانم فـدایِ تو، تو عـزیزِ عـقـیـلهای
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در شهادت محمد و عون
من، دیـده جـز به سـوی بـرادر، نداشتم آئـیــنـه جـر حـسـیـن، بــرابـر نـداشـتـم وقتی صدای غـربت «یاسین» بلـند شد در خاطرم، به جز غمِ «کوثر» نداشتم در خـلـوت خـیال خـودم، اشک ریخـتم امـا بـه هـیـچ رو، مـژهای تـر نـداشـتـم اینقـدر بـیوفـایـی و، اینقـدر بیکـسی در نـیــمروز واقــعــه، بــاور نـداشــتـم دریـای بیکـرانِ شهـادت، که مـوج زد من در صدف، به غیر دو گوهر نداشتم تـا جـامـۀ شهـادتـشـان را، به تن کـنـند چـشـم از جـمـال روشـنـشان بـرنـداشتم ای بـاغـبـان عـاطـفـه! از من قـبول کن غـیـر از دو ارغـوانِ مـعـطّـر نـداشـتـم سهم من، از تمام چمن، شد همین دو گل شـرمـنـدهام کـه هـدیـۀ دیـگـر نـداشـتـم! تا در رکاب عـشـق، نگـفـتـند ترک سر از زانــوی مـشـاهـده، سـر بـرنـداشـتـم در سایهسار خیمه، نشستم پس از وداع تـاب نـــگــاههــای بـــرادر نــداشــتـــم پـرواز تا حـضـور بـرادر، مـحـال بود میسـوخـتـم ز هـجـر، ولی پـر نداشـتم چشم و دلم به باغ گل امروز روشن است شکر خدا «دو لالۀ پرپر» هم از من است
: امتیاز
|
مدح و شهادت محمد و عون بن عبدالله ( فرزند حضرت زینب)
پـای در ره که نهـادیـد افـق تـاری بود شب در اندیـشۀ تثـبـیت سـیـهکاری بود خواب خوش باد شما را که در آن هنگامه خـواب خـونـین شـما آیت بـیـداری بود جایتان سبز که با خون خود امضا کردید پـای آن نامه که منـشور وفـاداری بود قصهای بیش نبود آنچه سرودید از عشق لیک هر یک به زبانی که نه تکراری بود ای شمایان، که خـروشانِ کـفنپوشـانید ای که بر فرق ستم تیغ شما کاری بود در رگ ما، که خـموشان سیهپـوشانـیم کاشکی قطرهای از خون شما جاری بود
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در شهادت محمد و عون
عـاشـق شـدهام دیـدۀ تـر داشـتـه بـاشـم هر لحـظه فقـط از تو خبر داشته باشم عاشق ندهد هدیه به معشوق عجیب است پـروانه شـدم تا که هـنـر داشـتـه باشـم من این دو پسر را بخـدا نـذر تو کردم تـا روز مـبـادا دو سـپـر داشـتـه بـاشـم جــان پــسـر من بـه فــدای پــســر تـو راضی نشو من بیتو پـسر داشته باشم خورشید توئی ماه اباالفـضل پس اینجا بـاید که دو تا شـمع سحـر داشـته باشم من عاشق آنم که در این شور بلا خیز در کـولـۀ خـود بـار سفـر داشـته باشـم داغ دلـم این اسـت بـمـانـند پـس از تـو نگـذار که داغـی به جگـر داشـته باشم تنهـا تو فقـط در نظـرم بـوده و هـستی عـاشـق شـدهام دیـدۀ تـر داشـتـه بـاشـم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در شهادت محمد و عون
با تو خورشید شدم، بیتو شبِ تار شدم غــمِ تـنهـایی تـو دیــدم و بــیـمـار شـدم سایه رویِ سـرم! زیـنبِ تو آشـفـتـه ست یار کـم داری و از دلهـره سـرشار شدم پیش من بغض خودت را به گلویت نسپار جانِ من حرف بزن! از غم تو زار شدم نـگـرانـم شـدهای! دل نـگــرانـت شـدهام عاشقت هستم و عمریست وفادار شدم گـریه میکردم از اوّل که فـدایت بـشوم دل به من دادی و یک عمر بدهکار شدم مادر از غربتِ امروزِ تو آنقدر گریست که به والله به عـشـقِ تو پـسـردار شـدم نذر تو خون گـلـویِ پـسر من! بپـذیر… سجده کردم که به این رتبه سزاوار شدم!
: امتیاز
|
مدح حضرت زینب سلاماللهعلیها و شهادت محمد و عون
جامـعُالاَسـرارِ خـدا زینب است مـنـبـعُ الانـوارِ خـدا زینب است کـاشـفُ الآیــاتِ کـتـابُ لله و... اعـظـمِ اذکـارِ خـدا زیـنب اسـت مُــنــتــهَ لآمــالِ هـــمـه انــبــیــا کـعـبـۀ اَبـرارِ خـدا زیـنب اسـت مـعـنـیِ نـورُالـثَـقَـلـیـن اسـت او هـسـت اگـر بـارِ دگـر فـاطـمــه بـارِ دگـر هـسـت اگـر فــاطـمـه اوست که خاتـونِ دو عـالم شود چـادرِ او از جـبـروت آمدهاست مقـنعهاش از مـلکـوت آمدهاست شیـرتـرین حـیدرِ بعد از حـسین ای همه وصفِ تو صفاتِ عـلی ای کـلـمـاتـت کــلـمـاتِ عـــلــی در هـمـه اوقـات سـلامُ عـلـیـک قامتِ تو قـامتِ غـم را شکـست دختِ علی را نتوان دست بست خواست که غم دستِ تو بندَد ولی بـا دو پـسـر آمـده یـا ذوالـفـقـار یـا که عـلـی آمـده بـا ذوالـفـقـار بـیـرقِ تو بـیـرقِ زهـرایی است بـا کَـمـری خُـرد غـمـم را ببـین دار و نــدارِ حــرمـم را بـبــیـن هـیـچ نـگـفـتـی و بـه سـر آمـدم آه جوانمُرده سه جان با من است شکرِ خدا این دو جوان با من است آمــده هــنــگــامِ جــدایــیشــان داغِ جـوان دیدهای ای مو سـپـید آمـدهام تـا کـه شــوم رو سـپــیـد عـون و محـمـد به فـدای سـرت آب اگر نیست دو دریا که هست نیست کسی زینبِ کبری که هست اِذن گـرفـتـند و به مـیـدان زدنـد مــوقــعِ رزمِ دو بــرادر رسـیـد نـیـزه ولـیـکـن دو بـرابـر رسید لشکر دشمن چقـدر نـیزه داشت تـاکه خـجـالـت نکـشـد آه، شـاه مادرشان مانده در این خـیمهگاه مادری از بیپسری سوخت سوخت
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در شهادت عون و محمد
زینب شدهام چون گوهری فاضله دارم از سـیـرت زهـرا و عـلی شاکله دارم مـن دخـتـر کـرار تـرین مـرد جـهـانـم شیـران جگـر دار در این قـافـلـه دارم این دو بروند از حرمم مسئلهای نیست من بـا غـم تـنـهـایی تـو مـسـئـلـه دارم دایـی شـدهای تـا که بیـفـتـنـد به پـایت بگـذار بیـفـتـنـد به خون حوصله دارم نگـذار بـمانـند و بـبـیـنـنـد که در شـام بر دست ورم کـردۀ خود سلـسله دارم بهـتر که نبـاشـنـد بـبـیـنـنـد که در شام تـنـهـا شـدم و پــای پُــر از آبـلـه دارم جان میدهم ای یار سر افکنده نباشی در خیمه روم تا که تو شرمنده نباشی من با خـبـرم از جگرِ عُـون و محـمد بنـشین و نظر کن هـنر عون و محمد جز فکر تو یک لحظه میان سرشان نیست عشق است فقط در نظر عون و محمد سردار حـریـم دل خـواهـر به سلامت نذرِ سرت ای عشق، سرِ عون و محمد حاشا که بگیرد به پرت تـیزی سنگی تا هست به تن بال و پر عون و محمد داغ تـو نـبـیـنـد دل و صد بار بـبـیـنـد در خون بدنِ غـوطه ور عون و محمد آنــقـدر دلـم سـوخـتـه از داغ جـوانـت سهل است برایم خـبـر عـون و محـمد ایـنـبـار سـپـردم که ابـالـفـضل بـیـایـد جای منِ دلخون به بر عـون و محـمد هر قدر در این جا سرشان سنگ بریزند در شـام سر مـادرشـان سنگ بریـزند ای وای از آن دم که در انظار میافتند در دام پُر از حـیـلۀ اشـرار میافـتـنـد تـشـنه شـدهانـد و هـمه جا تـار شد اما یـادِ عـطـش قـافـلـه سـالار مـیافـتـنـد گفتند علی، ضربه به فرق سرشان خورد با فرق شکسته، صد و ده بار میافتند هر دانۀ تسـبیح من افـتاد، دلـم ریخت با دانـۀ تـسـبـیح من انـگـار میافـتـنـد نیـزه که مـیان بـدن و سیـنه شان رفت یاد دلِ سنگِ نـوک مسـمـار میافـتـند من مـهـر بـرادر به جـهـانی نـفـروشم رخصت بده من هـم زره رزم بـپوشم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در شهادت عون و محمد
با تمامِ هستیات خود را ندیدن مشکل است سختتر از خود زِ اولادَت بُریدن مشکل است یک شبه یکباره یکدَم قَد خمیدن مشکل است از جگر از جان مگو وقتی که مادر نیستی از غمِ طفلان مگو وقتی که مادر نیستی داغِ مادر را فقط قدری چشیدن مشکل است از همه از هرکسی او بیشتر آورده است هرکه با سر آمده خانم سه سر آورده است قبلِ قربانی شدن شانه کشیدن مشکل است داد اول بـاز هَـم روزیِ مـیـکـائـیـل را بعد از آن خانم تَـفَـقُـد کرد عزرائیل را آه ابراهیم این غم را شنیدن مشکل است زینب آمد یا که نه میآمد آنجا فـاطـمـه زینب است این یا حسن یا که علی یا فاطمه کربلا را بیحضورش آفریدن مشکل است در شُکوهِ او عـلی را حق تعالی ریخته در حجابِ او خودش را نیز مولا ریخته گفت پیشِ محضرش با سر رسیدن مشکل است با زبان حال گفت: آقا دو جانم را ببـین پیـشِ رویِ خود تمامِ خـانِـمانم را ببـین بعدِ اکبر ماندن و جامه دریدن مشکل است چادرِ مادر به سر کرد و از این غم گریه کرد گریه کرد و پیشِ او اربابِ عالم گریه کرد گفت بی سوگند از اینجا پریدن مشکل است بِیـنِ خـیمه بود و میآمد صدایِ بچـهها مادر است و کاش میرفت او بِجای بچهها دیدنش که هیچ مادر را ندیدن مشکل است اینکه هردَم با شهیدان بود حالا نیست نیست اینکه با اکبر پریشان بود حالا نیست نیست از میانِ نیزهها مادر شنیدن مشکل است نالهها میآمد و زینب صدا میزد حسین حالشان بَد میشُد و زینب صدا میزد حسین سمتِ او در بِینِ نامحرم دویدن مشکل است
: امتیاز
|
محمد و شهادت شهادت عون و محمد، مدح حضرت زینب سلام الله علیها
مـائـیـم حُــر کــربــلای زیـنـب سرباز بی چون و چرای زینب مــثـل تــمــامـی مــدافــعــانــش سـر میدهـیـم آخـر برای زینب امـروز دزد قــافـلـه زیـاد اسـت شمر و سنان و حرمله زیاد است هم خلقشان هم خویشان یهودیست امـیدشان بر حـاکم سعـودیست حق و حـقـیقـت را شهـید کردند وهـابـیـت را رو سـپـیـد کـردنـد دل میتـپـد با هر فـراز روضه با من بـیـا تـا پـیـشـواز روضـه
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در شهادت عون و محمد
در دو جهان دُرّ و گهر زینب است حوریه در شکل بشر زینب است نـیــم عــلـی نـیــم شـده فــاطــمــه مثـل عـلـی عـابـدۀ هـر شب است صبح ولی قاتل صد مرحب است حـلـمِ تـمـام عـلـمِ تـمـام اسـت این آیــــنــــۀ عـــزت پـــــرودگـــــار بـت شــکــن بـیتــبــر روزگـــار وقـت رجـز خـوانـی زیـنـب شـده ای پــسـر مــادرم ای بـینـظـیـر! خُـرده به وسـع کـم زیـنب نـگـیـر وارث رزم و شــرف جـعـفـرانـد کـاش بـجـای تو پـریـشـان شـونـد جای تو در قـتـلـگه عـریان شوند ذبـح شـونـد ایـن دو بـجـایـت اخـا حـاجـتـم امـروز روا شـد حـسـین گـوشـهای از دیـنـم ادا شد حـسین این دو کـه رفـتـنـد تـو امـا بـمـان
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در شهادت عون و محمد
از غـم غـربت مـولا به تنـش تب دارد دو پسر دارد و یک زمزمه بر لب دارد ارث زینب قد خم بود، قسم داد و گرفت إذن خود را هم از آن قـدّ مـورّب دارد زیر لـب زمـزمـه نـاد عـلـی میخـواند دارد از هـیـبـت اولاد عـلـی میخـوانـد هر دو چون حیدر کرار شدند در پیکار هر دو در مرکز این دایره و چون پرگار پـسرانم به فـدای سر تو، غـم نـخـوری هر دو قربان علی اکبر تو، غم نخوری
: امتیاز
|