![](images/menu/doubt_but.png)
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
-
سایت قرآنی تنـــــزیل
-
سایت مقام معظم رهبری
-
سایت آیت الله مکارم شیرازی
-
سایت آیت الله نوری همدانی
-
سایت آیت الله فاضل لنکرانی
-
سایت آیت الله سیستانی
![](images/menu/software_but.png)
![]() مدح حضرت زهرا سلاماللهعلیها
اگر که ماهِ دلآرا بخـوانمـش ظلم است اگر طراوتِ باران بگـویمش بیجاست اگر هوایِ بهاران بخوانمش غلط است خطاست اینکه بگویم وسعـتش دریاست به مدحِ فاطمه این بس علیست همسر او و آنکه کُفو بتول است بر همه مولاست صفاتِ ناب بشر، قلهایی از عالم اوست رشیده، صابره، راضیه، مرضیه، زهراست حجاب، شاخصهایی از عیارِ عفت اوست زنی که گوهرِ عصمت ز نور او پیداست کـنارِ سفـرهٔ مهـرش هـماره مهـمـانـنـد پیمبران و امامان و شیـعه هم آنجاست برای مدحتِ منصوره شد زمین عاجز به حـق سـتایش او کارِ آسـمانیهـاست
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
خدا از عرش، نازل کرد، رودِ کوثر خود را همینکه دید، کام تـشنۀ پـیغـمبر خود را قیامت آمده؛ قبل از قیامِ صورِ اسرافیل خدا رو کرده از آغازِ خلقت محشر خود را زمین پرواز کرد از خاک، تا افلاک، با زهرا تماشا کرد، با ناباوری دور و بر خود را میان رحل دستش بوسهباران میشود قرآن پدر وقتی که میبوسد دهانِ دختر خود را یتیمی سخت بود؛ اما به پایان آمد این سختی یتیمِ مکه در آغوش، دارد مادر خود را پدر میگفت، میدانی دلیلِ خلقتم هستی؟! تکان میداد، با لبخند، زهرایش سر خود را سلامی رونمایش شد؛ برای اولین دیدار امیرالمومنین تا دید، روی همسر خود را زبانِ شاعران لال است، در توصیف سِرُّالله معطر میکنند از نامِ زهرا دفتر خود را
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و مرثیۀ حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
شجاع و با ادب میخواست این زن بهترین باشد علی میخواست بانویش همان اُمُّ البنین باشد همان اُمُّ البنینی که جواهر سازِ تاریخ است برایِ زینتِ دستِ خـدا مثلِ نگیـن باشد علی در فکرِ فردا بود در فکرِ مباداها و قسمت بوده این: اُمُّ البنین، مردآفرین باشد خدیجه وار آرامش دهد پیغمبرِ خود را قــرارِ بیقـراریِ امیرالمـؤمـنیـن باشـد علی را دوست میدارد به زهرا عشق میوَرزد و باید خانۀ مولا برایش دِلـنـشیـن باشد ادب دارد خودش را فاطمه دیگر نمیخواند از این بانو نباید انتظاری غیر از این باشد ازاین بانو که هرلحظه به عبّاسِ خودش میگفت حسینِ فاطمه از نسلِ ختمُ المُرسلین باشد به او هَرگز برادر نه بگو آقا بگو مولا همیشه دست بر سینه، نگاهت بر زمین باشد و شاید مادرش روزی تو را فرزندِ خود خواند اگر جسمت کنارِ علقمه قطعُ الیمین باشد ببینی مادری قامت کمان آغوش وا کرده اگرچه از خجالت چشمهایت شرمگین باشد تو پایِ گریههای مادرش زهرا، بمان شاید که زهرا دستگیرت لحظههایِ واپسین باشد بیا فردایِ محشر پیشِ زهرا روسپیدم کن فدایِ قدّ و بالایت شود اُمُّ البـنین، باشد؟ ادب را شیر داد و شیرمردش را ادب داد و ادب یادِ عرب داد و از این پس نقطه چین باشد
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و مرثیۀ حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
قـربـان بـانـویی که ذات اقـدسـی دارد دامان سبـزش تار و پودِ اطلـسی دارد چشمان خیس او شبیه کوهِ الماس است وقتی ادب را در خیال خود مجسم ساخت خشت شجاعت را گرفت و شکلِ آدم ساخت الحق خدا او را زنی مرد آفـرین نامید ای هـمسر پیـوند مولایم پس از زهـرا ای اوّلین سوگـند مـولایم پس از زهرا هفت آسمان را غرق شور و همهمه کردی تو عاشقانه پای عهد قـدسیات مانـدی قوم شیاطین را از این تصمیم رنجاندی وقتی نشانـدی رود را بر زانـوی دریا تـو یـاد دادی ذاکــر ذکــر خــدا بـاشـد تو یـاد دادی مـحـو ذات کـبـریـا بـاشـد وقتی عزیز فـاطمه با خـندهاش خـندید تو روز را پای علی شب کردهای بانو وقتی حسن تب کرده تو تب کردهای بانو زینب نگو زینب فقط غم داشت بانو جان آنجا که حسرت در دل رنجور سقا ماند وقتی اباالفضلاَت میان خصم تنها ماند آنجا شروع روضۀ سخـت اسارت شد با تازیانه رنگ هر رخـساره را بردند نامـردها حـتـی لـبـاس پـاره را بـردنـد با نیشخَند خود نمک بر زخمها میریخت آه از نهاد کودکان برخاست: آه از شام تـرس تـمام دخـتـران بیگـنـاه از شـام ای کاش یک لحظه، فقط یک بار، میشد بست زینب میان کـوچـهای پُر التـهـاب افتاد زینب میان دردهـایی بیحـسـاب افـتاد دخـتر ندارد تـابِ این بی حُـرمتی ها را
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() زبانحال حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
بیقـرارم در نـظـرها سـوخـتـم هر دم از دست خـبرها سوخـتم خـسـتـهام، اُمُّ الـبـنـیـنـم، مـادرم هر شب از یـاد پـسرها سوختم آتــشـم زد آه جـانـســوز ربـاب پا به پـای مـحـتـضـرها سوختم یاد زهـرای عـلی هـسـتم ز بس بین کوچه، پـشت درها سوخـتم سـوخـتـم از شرم لبهای حـرم بـیـن امـا و اگــرهــا ســوخـتـم خوب میفهمم چه زجری بردهاند خـم شـدم، مثـل کـمرها سـوختم دسـت عــبـاس مـرا انـداخـتـنـد بر غـم بیبـال و پـرها سوخـتم سرو من را دست نامردی شکست من هم از رسم تـبـرها سوخـتم شب ز حال زینب و هر روز بر نیـزه و تـقـسـیم سـرها سـوخـتم خوشتر از این لحظهها جان دادن است بسکه با شـمع سحـرها سـوختم من شـنیدم که حـسینم تـشنه بود در غمش با این شررها سوختم جان فـدای کـشتۀ دور از وطن با هـمین زخـم جگـرها سوخـتم
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و مرثیۀ حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
شوریده شد به محضر صبر تو تاب هم غبطه خورد به ساحت اشکت گلاب هم سر میگذاشت با جـبروتش دم غروب بـر شـانــۀ غــلام شـمــا آفــتــاب هــم دست بـریـدهٔ پـسـر تـو قـیـامـت اسـت ترسی نداشت با تو حساب و کتاب هم زهرا تو را به جای خودش برگزیده است دسـتت امـانـت اند هـمـه بـوتـراب هـم با نوحههای وَیلی علی شبلیت گریست بر داغ دوست، دشمن خانه خراب هم ای مـــادر شـهــیــد بــرای حــلالـیـت دنــبــال رد پــای تــو افــتــاده آب هـم حـرف حـلال کـردن عـبـاس را مـزن شرمـنده است از تو سکـینه، رباب هم
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و مرثیۀ حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
موجی ز خون نگاه ترش را گرفته است هنگام گریه باز سـرش را گرفـته است خورشید در مجـاورت ماه خـفـتـه است شبهای غم زده سحرش را گرفته است امــروز هـــم بـــرای حــلالــیـت آمــده این چند روزه، بیشترش را گرفته است مردم عصای پیری این زن شکسته است دستش مدام اگر کـمرش را گرفته است یــاد عــطـش امـان دلـش را بــریــده و یک مشک آب از او پسرش را گرفته است هر جا رباب آمده از هـوش رفـته است گهواره دیـده و جگـرش را گرفته است دشمن خودش ز گریه کنان بساط اوست وقتی نـیـامـده خـبـرش را گـرفـته است هــر ســائـلـی بـه نـیـت عــبــاس آمــده دیدند زیر بـال و پـرش را گرفـته است هـاجر کـنــیـز دائـمـی ایـن حـریـم بـود این زن به قـدر کل کـریـمان کـریم بود
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و مرثیۀ حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
اُمُّ البـنـین دیگر پـسـر داری؟! نـداری! دور و بر خود شیر نر داری؟! نداری! یک آسـمان ماه و سـتاره داشـتی، حال در آسـمان خود قـمـر داری؟! نـداری! شـبهای مـهـتـابـی که راهـی بـقـیـعی غیر از دل خون، چشم تر داری؟! نداری! مثل حسین بن علی، بال و پرت ریخت عباس رفـته؛ بال و پر داری؟! نداری! بین مـسـیـر عـلـقـمـه تا کـف الـعـبـاس افتاد دسـتـانش، خـبـر داری؟! نـداری! آیا عـمود آهـنین روی سرش خـورد؟! جز این سوالی توی سر داری؟ نداری! سر را به نیزه میزد و با خنده میگفت زینب ببـین، دیگر تو سرداری نداری!
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و مرثیۀ حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
تویی تجـسـمِ روح ادب به روی زمین کـنارِ جلـوه نـوری همیـشه سایهنـشـین اگر به دست تو باشد، بهشت هم بیبی کنیز خـانهٔ مـولا شـوی به قـطعِ یـقـین نیازمـند تو هـسـتـیم، مثل تـشنه به آب ســلام مــادرِ دریـــا ســلام اُمِّ بــنــیـن فـدایِ خـانهٔ پُر مـهـر و شیر پـرور تو علی ست آنکه تو را در نسب کند تحسین به جـانِ باغ تو آتش زدند فـاطمه جان نشست بر همه گلهای تو، تبر به کمین برای امرِ تو پا در رکاب چون رفـتند نیامـدنـد مـدیـنـه دگـر، چـهـار نـگـیـن به پـایِ مـادر سـادات سـروِ تـو افـتـاد نداشت دست و به صورت رسید ماه جبین
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() زبانحال حضرت ام البنین سلاماللهعلیها و مدح آن حضرت
ای بـه بـنـیــن تــو درود هـمـه فـاطـمـه یـا فـاطمــه یا فـاطـمـه بــاغ گــل یــاس سـلام عـلـیک مـــادر عـبــاس ســلام عـلیـک سـفـرۀ جـود و کرمت با حسین اذن دخـول حـرمـت یـا حـسـین
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() زبانحال حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
آن کـنـیزم که در سرای علی همچو زهـرا شدم فـنای عـلی کــودکـانـی کـه پــرورانـیــدم
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() زبانحال حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
چه عـزادار شدم! در دلـم افـتاده شـرر خبر آوردی و شد دلهره سوغاتِ سفر کاش میآمـدم و محـض تـسلّایِ رباب میزدم گریه کنان از غمِ ششماهه به سر میزدم بوسه بر آن پایِ پُـر از آبـله تا چـشمِ کم سویِ رقـیه نـشود تـیـره و تر خبر آوردی و تا مضطر و گریان گفتی: پاره شد مشک! فقط دست گرفتم به کمر علَم افـتاد زمین! آب به خـیـمه نرسید! آیة الکـرسیِ من کاش که میکـرد اثـر شدم از روی عـلی تا به ابـد شـرمـنده پس نـگـوئـید به من اُمّ بـنـین، اُمّ قـمـر نان خورِ سفـرۀ حـیدر شدم و با سختی ساخـتـم از پـسـرانـم هـمۀ عـمـر سپـر تا فـدایِ پـسر حـضرت زهـرا بـشـوند تا که در واقعه زینب نشود خون به جگر نگرانِ پـسرانم نـشدم!! وای بـشـیر… نگرانم! بگو از حالِ حسینم چه خبر؟!
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و مرثیۀ حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
زوج آدم، حـواى طـایـفـهای رکن خلقـت بـقاى طایـفـهای روز طـوفان متانت محضى یکتـنـه نـاخـداى طـایـفـهای در عفاف و حیا و حجب و وفا در ادب مـقـتـداى طـایـفـهای نه فـقـط تـکـیـهگـاه فرزندان نــقــطـه اتــکـاى طـایـفـهای لشگر غصه چون هجوم آرد جـانپـنـاهى بـراى طایفهایی عَـلَـم مـعـرفت به دوش شما نخل صاحب لواى طایـفهای فـاطـمـههـا شـهـیـده عشق و تـو شـهـیـده بـپـاى طایـفـهای جـان تو بـسـته بر بنیهـاشم سایهگـستر، هماى طایـفـهای گریه کردى فقط براى حسین گرچه صاحب عزاى طایفهای شد ز خـون بـنـیـن تو اثـبات مــادر مـردهــاى طـایـفـهای بـودى اُمُّ البـنین ولى اکـنـون بیبنـین در رثـاى طایـفـهای مانده دست تو کهـنه پیراهن وارث سـر جـداى طایـفـهای وارث مــادر مــدیــنــهای و مــادر کــربــلاى طـایـفـهای پــسـران تـو وقــف ثـــارالله واقـف نــیــنـواى طـایـفـهای در بـقـیـع زائـرى نـداری تو هاجـرى در مناى طایـفـهای مـــادر آب، مـــادر عـبــاس مـنـم آن آشــنــاى طـایـفـهای نَـسَـبَـم میرسـد به هـیـأتها به همان روضههای طایفهایی منـتـقـم کـاشکی که برگردى شاکى خـونبهـاى طایـفـهای تـویـی ذُخـر الائـمـّة النّجـباء مـنـتـهـاى دعـاى طـایـفـهای
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و مرثیۀ حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
ای هـمه عـالـم فـدای نـام تو اُمُّ البـنـین جـمـله صیـادان اسـیـر دام تو اُمُّ البنین هر چه دریا بود شد شرمنده از احسان تو قطره آبی خوش ندیده کام تو اُمُّ البنین دامنت اسلام پرور دست تو مردآفرین ماتم از مردی و این اسلام تو اُمُّ البنین صبر در لب تشنگی آموختی عباس را خـلق عـالم تـشـنهکامِ جـام تو اُمُّ البنین گر تویی نا مادری الگوی هر چه مادری رحمت حق بر تو و بر مام تو اُمُّ البنین همدمِ کـنعـانیان و هـمنـفـس با حیدری یـوسف زهـرا بود هـمگام تو اُمُّ البنین خویش تو آل نـبی و خاندانت حـیدری خویش و قـومم خادم اقوام تو اُمُّ البنین روز گریان یتـیمان شام گـریان حبیب خونفشان شد دل ز روز و شام تو اُمُّ البنین
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
طی شده فاطمیه روضه به پا هست هنوز داغ تشـییع تنت بر دل ما هست هنوز علت خانه نـشـینی عـلی مـعـلوم است ردّ خون بر در و دیوار بجا هست هنوز بچهها بعد تو از خواب و خوراک افتادند بین یک شانه ز مویت دوسه تا هست هنوز زینبت بُرد ز تو ارث زمین خوردن را دختری منتظر کرب و بلا هست هنوز می رسد نوبت آن لحظه که درروز دهم بدن شاه به گـودال رها هـست هـنـوز دور تا دور تنـش پُر شـده از اهل زنا اثـر تـیـر جـدا نـیـزه جـدا هست هنوز آتش خـیـمه هـمان آتش پـشـت در بود سر بر نیزه همان زخـم سر مادر بود
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
رفتی و از غـمِ تو دلِ مرتضی شکست رُکـنی که بود محـور اهل کسا شکست آئــیــنـهای که مـحـوِ تـجـلّـی ذات بــود نوری که بود روشن از او ماسوا شکست اجــرِ رسـالـت نَــبـَوی بــود مِــهــر او سـروِ جـوانِ بـاغِ نـبی از جـفا شکست دستی که روزی از کرمش میگرفت خلق دیگر قـنوتِ نافـلـهاش در دعـا شکست آن در که جـبرئیل امـین اذن میگرفت با ضربِ پـای دشـمنِ دین خدا شکست چشمی پُر از ستاره و مهتاب و شامِ تار در سیـنه هق هق نَفَـسِ مجـتبی شکست گُلهـای بـاغِ پـیـرهـنش تا که شـد عـیان بغـضِ گـلوی شیرخـدا بیهـوا شکـست آتـشـفـشـان غـصه تـلاطـم گـرفـتـه بود زانـوی کـوه از اثـرِ این بـلا شـکـسـت از آتـش و هجـومِ به خـانه شـروع شـد شمشیر و تیر و نیزه اگر کربلا شکست فـرق امـیـد اهل حـرم هـم در عـلـقـمـه با ضربـۀ عـمـودِ عـدو از قـفـا شکست با خطبهای که زینب کبری به شام خواند کاخ سـتـم به روی سـر بیحـیا شکست
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() زبانحال امیر المؤمنین علیهالسلام در شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
بدرقه کردم دل و دلدار را با اشکِ چشم غسل دادم گلبُنِ گلزار را با اشکِ چشم نیمه شب تشییع کردم همسرِ قامت کمان دفن کردم یاورِ بیـمار را با اشکِ چشم با نـمازِ صبر من صابر شدم مانندِ کوه خـتم کردم لذّتِ دیـدار را با اشکِ چشم واردِ خـانـه شـدم گریه امـانـم را بُـریـد شتشو دادم در و دیوار را با اشکِ چشم ردِّ خونهای زیادی روی در پاشیده بود پاک کردم من نوکِ مسمار را با اشکِ چشم دخترم میزد به صورت با تمامیِّ وجود صبر دادم زینبِ خونبار را با اشکِ چشم لب فرو بسته حسن خیره شده بر کوچهها میکنم آرام این غمخوار را با اشکِ چشم سوگواری میکنم تا روزِ محشر بهرِ این بدرقه کردم دل ودلدار را با اشکِ چشم
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() زبانحال امیر المؤمنین علیهالسلام در شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
شدهام بیکـس و بییـار خـدایا چه کنم شده روزم چو شبِ تـار خدایا چه کنم من که عمری گره از کار همه وا کردم شـدهام سخـت گـرفـتـار خـدایا چه کنم خانهام گـشته عزا خانۀ زهـرای جوان زیـنـبـم گـشـته عـزادار خـدایا چه کنم ترسم این است شود عمر علی طولانی بعـدِ زهـرا گـلِ بیخـار خـدایا چه کنم بعد زهرا یلِ خیبر به چه روزی افتاد وای از این طعنه اغیار خدایا چه کنم شب که آیم به مـزارش نگـرانم نـشود زینب غـمـزده بـیـدار خـدایـا چه کـنـم از حسن چادرِ خاکی شده پنهان کردم مـانـدهام با در و دیـوار خـدایا چه کنم لـختۀ خـونِ روی پیـرهـنش را شـستم مـانـدهام با سـرِ مـسـمار خدایا چه کنم تا ستون حـرم افـتاد زمین زینب گفت بـعـد عـبـاس عـلـمـدار خـدایـا چه کنم بیاباالفضل روی ناقه نشستن سخت است بـیـن نـامحـرم و انـظار خدایا چه کـنم دید این قـافـله را قافـلـهسالاری نیست شـمـر شد قـافـلهسـالار خـدایا چه کـنم زینب پـردهنـشین را به اسیـری بردند من کجا کوچه و بـازار خـدایا چه کنم
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() ترسیم مصائب شام غریبان و تغسیل حضرت زهرا سلاماللهعلیها
آنشب که شب از صبح محشر تیرهتر بود آنشب که از آن مرغ شب هم بیخبر بود آنشب که خون از دیدۀ مهتاب میریخت اسـما برای غـسل زهـرا آب میریخت باید عـلی صد بار دست از جان بشوید تـا که به پـیـراهـن تـن جـانـان بـشـویـد مـیدیـد پــامـال خــزانهـا لالــهاش را میشست جـسـم یار هـجـده سالهاش را میشـسـت در تـاریـکی شب مـخـفـیـانه گـه جـای سـیــلـی گـاه جـای تـازیــانـه میشـسـت جـسم هـمدم و دلـدادهاش را قــرآن زیـر دسـت و پــا افـتــادهاش را میشست در تاریکی شب جسم خـسـته میکرد دسـتـش لـمـس بازوی شکـسته آرام بـود امـا وجـودش مـشـتـعــل بـود از مـادر و از چار فـرزندش خجـل بود آهــی کـشـیـد و زد گـره بــنـد کـفـن را میسوخت و میدید مرگ خویـشتن را یک چشم بر یاس کبودش در کفن داشت یک چشم دیگر بر حسین و بر حسن داشت از بیکسی در بال هم، سر بُـرده بودند گویی کـنـار جـسـم مـادر مُـرده بـودنـد داغ دل مـــولا دوبــاره گــشـت تـــازه ریـحـانـهها را خــوانـد پـای آن جـنـازه
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها
فرو میریزد امشب از نگاهت بغضِ سنگینم چنان محصور در اشکم که جایی را نمیبینم دلم خون است از صحن و سرای بینشانِ تو تو میبینی که میسوزم تو میدانی که غمگینم رواقت را تصوّر میکنم در خاطرم گاهی دلم میخواهد آنجا رو به روی روضه بنشینم پُـرم از گریه آری مقـتلِ تـاریخِ اندوهم که من مجموعهای از دردهای تلخِ دیرینم در آغوش دعا میگیرم امشب آن ضریحت را به گردش در طوافم تا سحر فریادِ آمینم دلم میخواهد اینجا معتکف باشم کنارِ تو که بیشک میرسد از سمتِ چشمانِ تو تسکینم جهانم از تو آباد است دنیای منی بیشک تویی آرامشِ جانم تویی هم دین و آئینم چنان دلگرمِ آن لطفِ فراوانم که میگویم همین یک شعر در وصفِ تو خواهد کرد تضمینم اگر بیـتی نباشد حـاوی مدحِ تو ننـویسم اگر جایی نباشد محفـلِ ذکرِ تو ننـشـینم!
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها
خوب است چـشم گریه کن را تر ببیند اشـک مـرا در روضـهها مـادر ببـیـند مـا تـا نـفـس داریم خـاک این سـرائـیـم خـاک در این خـانـه را او زر بـبـیـنـد از ذرهپرور انتظاری غیر از این نیست هـر قـطره را هـموزن با کـوثـر ببـیـند هرگز نگو چشمی که سیلی خورده بستهست چون چشم دل از چـشم سر بهتر ببیـند زهـرا عـزادار خـودش را مـیشـنـاسد کافیست ما را در صف محـشر ببـیند با قـد خم محـشر نیاید کاش، درد است قـد خـمـش را چـشـم پـیـغـمـبر بـبـیـنـد دست دوعاشق را غلاف از هم جدا کرد حقش نبود این صحنه را حـیـدر ببـیـند چـشمیکه با یک بند میبـارد، چگونه بـایـد هـزاران نیـزه بر پـیـکـر بـبـیـنـد از مرگ بدتـر میشود آن لحظهای که مـادر عـزیـزش را بـدون سـر بـبـیـنـد
: امتیاز
|