- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلاماللهعلیها در کوفه
پس از حسین، جهان بر سرش خراب شده برای حـفـظ حـرم، زینب انتخـاب شده ز عصر روز دهم در وداع جانسوزش به خون تشنهلبی، معجرش خضاب شده کسی که داغ دو فـرزند بر جگـر دارد نـشـسـته سـنگ صبـورِ دلِ ربـاب شده چه رفـته بـر دل زینب، کسی نـمیداند دمی کـه وارد مـهـمـانـیِ شــراب شـده اگرچه خطبه خودش خوانده بود اما شهر پُـر از صـدای رسـای ابـوتــراب شـده هـزار مـرتـبه تا روز آخِـرَت، نـفـرین به شام و بـزم می و کوفۀ خـراب شده به صبر عمۀ سادات، شیعه مدیون است که شرح کربوبلا، مانده و کتاب شده
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهز برادر در کوفه
میروی نـیـزهنـشـیـنم کمی آهسته برو تا تو را سـیـر بـبـیـنم کمی آهـسته برو از رد بـوسۀ من نـیـزهنـشـینت کـردند اسبها رد شده و نقـش زمـینت کـردند من اسـیر تو شدم مهـر تو در سر دارم لحظهای نیست که چشم از سر تو بردارم همه شب سر زده، خورشید شدی تابیدی روی نی دور سر قـافـله میچـرخـیدی من و یک قافله کودک، همه سیلی خورده خواهـرت آیـنـۀ تـوست، اگـر پـژمـرده جان نمانـدهست حسینم به تنم اما حیف تا حد مـرگ سـپـر شد بـدنـم اما حـیف صورت کودک تو سوخت، خجالت زدهام ضربه او را به زمین دوخت، خجالت زدهام خندهای مست به دنبال عذاب آمده است باز هم حرمله با کاسهای آب آمده است گلهای نیست از این زخم از این تنهایی ما ندیـدیـم در این مـرحـله جز زیـبایی
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در کوفه
کوفه را تسخیر کردم با نَفَسهای علی در منِ زینب تـجـلّی کـرده آوای عـلی خطبهای خواندم به لحنِ فاتحِ خیبر سپس فتح کردم کوفه را با لحنِ گویای عـلی زین اَب بودم شدم زینت برای دینِ حق جمع کردم گوهرِ دین را ز دریای علی کارِ من بیداری بیچارگـانِ کوفی است ارثها دارم خدا را شکر از نای علی اسکتوا گفتم همه غرقِ سکوتِ غم شدند یـافـتـم آمـوزههـایم را ز لـبهای عـلی انتـقـامِ خـون سالارم را گرفـتم با کلام زنده کردم مرده را هستم مسیحای علی از ندامت شهر شد یک پارچه اندوه و درد سر فـرود آورد کوفه پای گلهای علی “عـالـمه” دادم لقب چارم ولّی شیعـیان با عـقـیـله بودنم گـشتم مـصّـفای عـلـی سرشکسته نیستم در محضرِ پاکِ حسین خوار کردم خصم را من با مددهای علی
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در کوفه
واردِ کـوفـه شـدم با هـیـبـتی که داشـتم یـادم آمـد از پـدر بـا عـزّتی که داشـتـم روزگاری جایگاهی داشتم در بینِ شهر واردِ کـوفـه شـدم با غـربـتی که داشـتم دورِ من بودند عباس و حسین و مجتبی حال وارد میشوم با صولتی که داشتم قامـتم را هیچکـس تا قبلِ عـاشورا ندید من اسـیـرِ دشـمنـم با عـفـتّـی که داشـتم رقصِ نیزه میکند خولی به پیشِ چشمِ من سوخـتم بدجـور با این حالـتی که داشتم خطبهای باید بخـوانم تا همه نادم شوند خـطبه خواندم با تمامِ قـدرتی که داشتم لحنِ من لحنِ علی شد صحبتم مثلِ علی میروم از شهر با این رحمتی که داشتم
: امتیاز
|
برداشتی آزاد از خطبۀ حضرت زینب سلاماللهعلیها در کوفه
ای اهـل کـوفه اشک شـما باد مـسـتدام بـا ایـن خـیـانـتی که نـمـودیـد بـر امـام نامـه نـوشـتـهاید بیا ای حـسـین و بعـد شد کـشـتـنش برای شـما بـد ترین مقـام نـیـزه سـوار شد سـر مـهـمانتان چـرا این است رسم معرفت و مردی و مرام از لحظهای که اصغـر تـشنه شهید شد دیگر نمانده خواهش و میلی به هر طعام در گوش ماست نـالۀ (اُسقونیِ) حـسین تـرجـیـح میدهـیم بـمـانـیـم تـشـنـهکـام چـشـمی نـدیـده سایـۀ ما را ولی کـنون هـسـتـیم در مـعـابر و در بیـن ازدحـام با دست بـسته در به درِ کـوچهها شدیم بـر مـا نـمـودهایـد جــفـا جـای احـتـرام دیگـر هـمـیـشگی شده اشـک نـگـاه ما داغ درون سـیـنـۀ مـا شـد عَـلَی الـدَّوام دلهای ماست زخمی یک نیمروز تلخ با مـرگ، زخـم سـیـنۀ ما گـیرد الـتـیام
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلاماللهعلیها در کوفه
یکتنه در کـربلا غوغا به راه انداخته تـیغِ بُـرّان است، یا زینب نگـاه انداخته با کلامش تیغِ حیدر را برون کرد از نیام دشـمنـش تـسلیم گردیده، سـلاح انداخته مرتضی انگار دارد خطبهخوانی میکند منطقش یک دشت را در اشتباه انداخته مثلِ طوفان خانۀ تزویر را ویران نمود مثلِ شیـری لـرزه بر جانِ سپاه انداخته یک نگاهِ اشکـبار انداخته بر خـیـمهگاه یک نگـاهِ مضطرب بر قـتلگاه انداخته جـانِ زینب از فـراقِ یـار بر لـب آمـده در مصیبت چنگ بر رخسارِ ماه انداخته
: امتیاز
|
مدح و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
آنـان که مـاه را به سـر نـیـزهها کـنند بـر خـانـدان وحـی مـدارا کـجـا کـنند عریان به خاک مانده عزیز ابوتراب حـقـش نـبـود پـیـکـر او را رها کـنند خوب است نیزهها که شکستند در تنش گـاهی نـظـر به مـعـرفت بـوریـا کنند زشت است اینکه قافلۀ غرق نـور را با آه و نـالـه هـمـسـفـر اشـقـیـا کـنـنـد کـربـبلا شـروع غـم آل مصطـفـاست آل یـزیـد بـا دل زیـنـب چـههـا کـنـند آوردهاند تا که به دستان نحـس مست با خـیـزران حـقوق لبش را ادا کـنـند وقـتـش رسـیده با جـزع و ناله لااقـل از زیر دست چوب لبـش را جدا کنند
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در کوفه ( ترجمه ای از خطبۀ حضرت)
پای بر بال ملائک، گفت: ساکت کوفیان! دخـتر شیرِ خـدایم؛ گوش بسـپارید: هان! کوفیان من دُخت زهرا و عـلیام، زیـنبم سر بیاندازید پائـین! کـور باید چـشمـتان چشمهاتان خشک از باران غم هرگز مباد غـم بـبارد تا قـیامـت بر شـما از آسـمان خوب میدانـید ما اولاد طاهـائـیم... نه؟ گریههاتان از سرِ شرم است؛ آری ناکسان! تیغهـاتـان آبـرو نـگـذاشـتـه بـاقی ز جـا جورتان باشد هم اینک بر سرِ نیها عیان جان فدای آن کسی که شد دوشنبه غرق خون خیمههایش گشت غارت، وای از این نامردمان گرچه این غم روی دوشم طاقتم را تاق کرد شکرِ حق اما که ما را داد توفـیق جـنان کـربلا خون بود اما غـیر زیـبایی نـبـود کربلا دیدار معشوق است و عاشق در میان هر بلایی کز خـدا آید نشان رحـمتیست سست کی گردد از این رنج و محن ایمانمان؟ جمعیت مبهوت این بانو؛ نفسها حبس شد شد سکوت مرگ حاکم بر زمین و بر زمان عشق تا روز قـیامت وامدار زینب است عشق تا روز قیامت در مدار زینب است
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلاماللهعلیها در کوفه
وقـتی بـرای عـشـق انگـشـتـر نمانده یعـنی که عـباس و عـلی اکبر نمانده حالا تـویی بـانـو نبـردت فـرق دارد این بیـشۀ خـونین که بیحـیدر نمانده با خطبهات از جا بکن این قلعه را تا قـوم یهـودی حس کند خـیـبـر نمانده طوفان شد و پیچید بانگت بین مردم آیـا کـسـی با آل پـیـغـمـبـر نـمـانـده؟ جای تعجب نیست بعد از خطبههایت دنـدان برای صورت یک سر نمانده یک سر که روی آبـشار گـیـسوانش جز لختههای خون و خاکستر نمانده امّا تو دریا باش در دشـتی کـویـری جـز تو برای دین دگـر یـاور نمـانده حتّی اگر در ذهنتان هر روز و هر شب جز خـاطـرات آن گـل پـرپـر نمـانده هر شب شما در خواب هم میبینی انگار چیزی به وصل حنجر و خنجر نمانده حـالا تـویی بانو نـبـردت فـرق دارد حالا که عـبـاس و عـلی اکـبر نمانـده
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر امام علیهالسلام
هرچه دارم نذرِ تو اِی ثروت عالَمْ حسین چند دِرهم خرج شد تا شد تنت دَرهم حسین رفتی و بیتو شدم همراهِ نا مَحرم حسین تازیانه شد جوابم هرکجا گفتم ... حسین شد سـرم مثل سرِ تو قـاریِ نیـزه نشـین از سرِنـیـزه سرِ بازار... زینب را ببـین باز هم در کـوفـهام تدریسِ قـرآن میکنم خطبهای میخوانم و دین را نمایان میکنم آسمـان را مـیهـمانِ روضۀ نـان میکـنم گـوشۀ ویـرانه را با آه.... مـیدان میکنم کـوفـه و شــامِ بـلا مَـقـهــور آوایـم شـده عـرش مـاتِ ما رأیتْ اِلا جـمـیلایـم شده میکِـشم افـلاک را تا خاک پائین با دَمَم بعدِ عـبّاسِ عـلی من حـاملِ این پـرچـمم زن ولی مانندِ مادر با ولیاَم ... محکمم کوهِ غـم هـستم اگر دشمن نمیبـیند غَـمم جلوهای از عالی وُ اعلایِ بدر و خیـبرم وارثِ پیغـمبرم، من حـیدرم؛ من کـوثرم من علمدارم ولی دستِ کبودی مانده است اشکهای مشکِ چشمم عرش را لرزانده است ذوالفقارِ خطبههایم لشکری تارانده است روی نِیْ آرامشم قرآن برایم خوانده است کوفه را با خطبه ام تسخیر کردم یا حسین گرچه از داغت نگر لبریز دردم یا حسین یادِ رگهای بریده میکنم هر روز و شام یادِ کـوفه، یادِ سنگ اَنـدازهای شهر شام تـازیـانه خـوردهام جـای عـزیـزانم مـُدام روضهام شد کَعبِ نی؛ تشتِ طلا؛ بزمِ حرام یادگارِ فـاطـمه شد قـدکـمان ... دلبـر بی عمه جانت گفت یاصاحب زمان دیگر بیا
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر امام علیهالسلام
زیـبـا هـلال یک شـبه، ای سایـۀ سـرم بـالا نـشـسـتـهای مـرا مـیکـنـی نـگـاه عـالـم هـمـه پـنـاه به نـام تـو مـیبـرنـد حالا ببین که خواهـر تو گـشته بیپـناه تو قرص ماه بودی و حالا شدی هلال دیشب مگر چگونه شبت کردهای سحر روی تو سوخـتـه چـونان روی مـادرم خاکـستر است لای همه گـیـسـوان سر عمری سرم به سینهات آرام میگرفت حالا تو روی نیـزه و من بـین محـمـلم هـر بار نیـزهدار، سرت چـرخ میدهد با هر تکـانِ نـیـزه تکان میخـورد دلم از بعد قـتـلگـاه که دیـدم به چـشم خـود زخمی شده دو گونه تو در وضوی خاک دامـن گـرفـتهام پـی رأس تـو هـر قـدم تا که نیفتی از سر نیزه به روی خاک
: امتیاز
|
ترجمه ای از خطبۀ حضرت زینب سلام الله علیها در کوفه
مـن از نـواحـی «الـلـهُ نـور» مـیآیـم مـن از زیـارت سـر در تـنـور میآیـم مـن از مـشـاهـدهٔ مـسـجـدالـحـرام وفـا من از طـواف حـریـم حـضـور میآیم درون سیـنهام، اشـراق وادی سیـناست مـن از مـجـاورت کــوه طـور مـیآیـم سفیر گـلـشن قـدسم، همای اوج شـرف شکـسـته بـال و پر، اما صبـور میآیم هـزار مـرتـبه نزدیک بود جـان بـدهم اگــرچـه زنــده ز آفـــاق دور مـیآیــم مسافـرم من و گـم کرده کـوکب اقـبال نه شوق بدرقه دارم، نه شور استقـبال ضـمـیر روشـنـم آئـیـنـهٔ فـریـبـاییست و نقش خاطر من آنچه هست، زیباییست سـرود درد به احـوال خـسته میخوانم نـماز نـافـلـهام را، نـشـسـته میخـوانـم ز بـاغ با خـود، عـطـر شکـوفه آوردم پیام خـون و شرف را به کـوفه آوردم سِپُرد کشتی صبرم، عنان به موج آن روز صدای شیون مردم گرفت، اوج آن روز چو لب گشودم و فرمان «اُسکُتوا» دادم به شکوهِ پنجره بستم، به اشک رو دادم به کوفه دشمن دیرین سپر به قهر افکند سکوت، سایهٔ سنگین به روی شهر افکند مـیـان آن هـمـه خـاکـسـتر فـرامـوشـی صدای زنگ جرسها، گرفت خاموشی چو من به مردم پیمانشکن، سخن گفتم صدا صدای علی بود، من سخن گـفـتم هلا جماعت نـیـرنگباز، گـریـه کـنید چو شمع کُشته، بسوزید و باز گریه کنید اگر به عرش برآید خروشِ خـشم شما خداکـند نشود خشک، اشک چشم شما شما که دامن حق را ز کف رها کردید شما که رشتهٔ خود را دوباره وا کردید شما که سـبـزهٔ روئـیـده روی مُـردابید شما که دشمن بـیـداری و گرانخوابید شما ز چـشـمهٔ خـورشید دور میمانید شـما بـه نـقــرهٔ آذیـن گـور مـیمـانـیـد شـمـا که روبـروی داغ لالـه اِسـتـادیـد چه تحفهای پی فـردای خود فرستادید؟ شما که سست نهادید و زشت رفـتارید به شعـله شعـلهٔ خـشـم خـدا گـرفـتـارید عذاب و لعـنت جاوید مستحَقّ شماست بهجای خنده، بگریید، گریه حَقّ شماست شما که سینه به نیرنگ و رنگ آلودید شـما که دامن خود را به نـنگ آلـودید دریغ، این شب حسرت سحر نمیگردد به جـوی، آبـروی رفـتـه بـرنـمیگردد به خون نشست دل از ظلم بیدریغ شما شکست نخل نبوّت به دست و تیغ شما شما که سیـد اهـل بـهـشت را کـشـتـیـد چراغ صاعـقـهٔ سرنـوشت را کـشـتـید گرفت پرده به رخ آفتاب و خم شد ماه چو ریخت خونِ جگرگوشهٔ رسول الله به جای سود ز سودای خود زیان بُردید امید و عـاطـفه را نیـز از میان بـردید شما که سکّهٔ ذلت به نامتان خوردهست کجا شمیم وفا بر مشامتان خوردهست؟ شما که در چـمن وحی آتـش افـروزید در آتـشی که بر افـروخـتـید میسوزید چه ظلمها که در آن دشتِ لالهگون کردید چه نازنین جگری از رسول، خون کردید چه غنچهها که دل آزرده در حجاب شدند به جـرم پردهنـشـینی ز شـرم آب شدند از این مصیبت و غم آسمان نشست به خون زمین محیط بلا شد، زمان نشست به خون فضا اگر چه پر از نالههای زارِ شماست شکـنجههای الـهی در انتـظار شماست مصیبت از سرتان سایه کم نخواهد کرد کسی به یاریتان، قد علم نخواهد کرد شمـیم رحمت حق بر مشامـتان مَرِساد و قـال عَـزَّوَ جَـل: رَبّـکُـم لَبِـالـمِـرصادِ سخن رسید به اینجا که ماهِ من سَر زد کـبـوتـر دلـم از شـوق دیـدنـش پـر زد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها هنگام ورود به کوفه
سلام ای شهر کوفه شهر حـیدر مـنـم بـنـت عـلی و بـنت کـوثـر حـریم من در اینجا محـتـرم بود سـرای زیـنـبی کـوی کـرم بـود
: امتیاز
|
ورود کاروان اسرای اهل بیت به کوفه ( مدح و مرثیۀ حضرت زینب)
بازار کوفه از چه رو در ازدحام است زخـم زبـان بر زخم کهـنه الـتـیـام است یـک کـاروان از کـربـلا آمـد بـه زاری پــژمـرده دیـدم گـلـشـن و بـاغ بـهـاری هـرچـه بلا دیـده به راه حـق رضـا شد تـیغ زبانش گـشته بر دشـمن شـرر بار
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با سر مطهر برادر در کوفه
ای که فـراز نـیـزه تو را آشـیـان شده بنگر مرا که ناقـۀ عـریـان مکان شده حـرفی که نه! اشارهای حتی نمیکنی! از آن زمان که هم سخنت خیزران شده ازبسکه سنگ خوردهای ازدست کوفیان خـون لخـته از کـنار لبانت روان شده شهری که پایتخت علی بوده یک زمان حــالا دگـر مـحــلـۀ نـامـردمــان شـده ای همسفر! تو روی نی و من به زیر نی از روی نی سرت به سرم سایبان شده
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با سر مطهر برادر در کوفه
خواهرت تفـسیر کرد آیات قـرآن تو را سنگ خوردم تا نبـینم سگ باران تو را چند شب پیشم نبودی گیسویت آشفـته شد بعد من کی شانه زد موی پریشان تو را؟! خواستم سر را بگیرم باز سرگردان شدم کی تمامش میکنند این دستگردان تورا بر سر هر کوچه اول سرشماری میکنم تا مـبـادا گـم کـنـم طفـل هـراسان تو را چشم سنگین دردش از دستان سنگین بدتر است هـر کجـای کـوفـه دیـدم آشـنایـان تو را نـیـزهات را عـامـدانه بیـن زنها میبـرد ای خـدا لعـنـت کـند آقـا نگـهـبـان تو را کشتی امن نجـاتم! فکر طـوفان را مکن تا گرفته خواهرت در دست سکان تو را
: امتیاز
|
ترسیم وقایع و مصائب ورود اهل بیت به شهر کوفه
خـبر پیچـیـد تا کامل کـند دیگر خبرها را خبر داغ است و در آتش میاندازد جگرها را غـروبی تلخ، بادی تلـختر از دور میآمد که خم میکرد زیر بار اندوهش کمرها را به روی روسیاهی یک به یک آغوش وا کردند همانهایی که بر مهمانشان بستند درها را همانهایی که در مسجد پدر را غرق خون کردند به خون خویش غلطاندند، در صحرا پسرها را و باد آرام درها را به هم میزد، صدا پیچید که برخیزید اهل کوفه آوردند سرها را... خبر آمد، سری بر نیزهها قرآن تلاوت کرد کسی جز آل پیغـمـبر ندارد این هنرها را
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با سر مطهر امام
خواستم جانـم زره باشد برایت، دیر شد حلقههای زخم از پا تا سرت زنجـیر شد منعکس شد رنگ خونت در غروب آفتاب قلب مجروح تو هم خورشید این تصویر شد تیغ ها روی تنت در هم گره خوردند؛ آه! هر کدام از این گرهها باز با شمشیر شد هـیچ جای سالـمی روی تـنت نگـذاشتـند تازه کم کم با گـلویت نیزهای درگیر شد چند روزی بر فزار نیزه بودی، بعد از آن آمدی روی زمین و خاک از خون سیر شد چند دندان شکـسته؛ چند خط با خیزران خواهرت این صحنهها را دید و آخر پیر شد صبح نزدیک است؛ چون نور خدا میتابد از سورۀ فجری که روی حنجرت تحریر شد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با برادر در کوفه
من که جز با تو هوای سفرم هیچ نبود سـفـرم بود، ولی هـمـسـفـرم هیچ نبود رفت سامان من از بیسر و سامان شدنت با سرت جز قـدم در به درم هیچ نبود نکـنـد فکـر کـنی خـستـهام از راه امّـا کاش در کوفه مسیرِ گـذرم هیچ نبود! شهر تعطیل و همه منتظرِ خـواهر تو سـر دروازه رسیدن نظـرم هـیچ نـبود زینب و رد شدن از بین شلوغی؟اینجا؟ اصـلا انگـار زمـانـی پـدرم هیچ نبود سـرِ در نـیـزۀ عـبـاس شـده درد سـرم به زبانِ همه غـیر از خـبرم هیچ نبود راه باز است ولی، باز شده هر چشمی راه تا راه به جـایـی بـبـرم هـیچ نـبود جگـر شـیـر خـدا، داده خـداوند به من با تمـاشای تو دیگر، جگـرم هیچ نبود یا که ماه روی تو نیمه هلالی شده ست یا که نه، سوی دوتا چشم ترم هیچ نبود لطف کن از سرِ نی، با دل این دخترکت جز صدای "ابتا" دور و برم هیچ نبود نان و خرما صدقه میدهد این کوفه به ما غیرِ دلشوره روی بال و پرم هیچ نبود
: امتیاز
|
مناجات با سیدالشهدا و مصائب ورود اهل بیت به کوفه
مـا آب از دو دیـدۀ گـریـان گـرفـتهایم از سفـرۀ شـماست اگر نـان گرفـتـهایم روزی ما به دست شما میخـورد رقـم پس رزق را ز دست کریمان گرفتهایم از عشق های بیسر و سامان گذشتهایم با عشق روضههاست که سامان گرفتهایم عـالِـم زیـاد هست که کـافـر کـند مـرا از دست روضه خوان تو ایمان گرفتهایم مـا مُــردۀ گـنـاه و گـنـاهـی نـداشـتـیـم تو آمدی و از نـفـست جـان گـرفـتهایم دردی به جز تو نیست دوایی به جز تو نیست بـا درد آمـدیـم که درمـان گـرفـتـهایـم شـرمـنـدهایم از غـمـتان جـان ندادهایم مشکـل چه بود اینـقـدر آسان گرفتهایم دل سنگ بودهایم و کویری دوچشممان هـمـراه زخـمهای تو بـاران گـرفتهایم ***************** با سـایۀ سرت سر ما گـرم شد أخـا... تا کوفه روی سر، مـه تابان گرفـتهایم إحـیا گرفـتـهایم هـمه با سـرت حـسین بر روی سر ببین همه قـرآن گرفتهایم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با سر برادر
میرفـتـم و گـدازه صفـت میگـداختم تـا دیـدهام یـکـایـک شان را شـنـاخـتم رد گشتم از صف صدقات و نگـاهها در هـر ردیـف قـافـیـهها را نـبـاخـتـم معـمـار تـازیـانـۀ کـوفـی خـراب کرد هر خـانـۀ امیـد که با اشـک سـاخـتـم گرچه غریبه وار مرا خیـره میشدند بـاور نمیکـنی! هـمه را میشـنـاخـتم دیدم که نعل تازه به هر خانهای زدند با اسب خـطبه بر سـر آن قوم تاخـتم حتی صدای بغض جرس هم شکسته شد با ضربهای که همهمه شان را نواختم
: امتیاز
|