- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
سبک های سقائی شهادت حر بن یزید ریاحی
دل تـو را مـن اگـر شـکـسـتـم بـیـامــدم بـر، تـو ره بـبــسـتـم کـنـون پـنـاهـنـده بر تو هـستم بیا و بگذر؛ ز من حسین جان ************* بند دوّم ************* بـه ســوز ســیــنــۀ مــادر تـو به اشک چـشـمان خـواهـر تو بـه حـق اطـفـال مـضـطـر تـو بیا و بگذر؛ ز من حسین جان ******************************************** پخش سبک ۵ ( به سبک: قاسم ای گل زهرا) حسین جان، بده رخصت به حر غمگین (۲) که شـوم اکـنـون، به فـدای تـو، به مـنـای تـو، به دل آتـشـیـن (۲) *********** بند دوّم *********** خـادمـم، من از هـمّـت، به آل یـاسیـن (۲) که در این هامون، به ندای تو، به رضای تو، بـشوم یار دین (۲) **شعر از: مجرد همدانی** ******************************************** حُـرِّ عـبدم، جـان نـثـارِ تو (۲) آمـــدم مــن، در کــنــارِ تــو زار و خستهام حسین** دل شکستهام حسین** ای حسین جان، ای حسین جان(۲) ************* بند دوّم ************* سَر به زیـرم، در برابـرت (۲) بگـذر از من، جـانِ مـادرت ای امیرِ عالمین** دِه پناهم ای حسین** ای حسین جان، ای حسین جان(۲) **شعر از: محمد رنگچیان** ******************************************** من آنم که ره را به رویِ تو بـسـتم دلِ اهـلِ بـیـتِ پـیــمـبـر شـکـســتـم نگـیـرد اگـر دستِ لطـفِ تو دسـتـم دگر رو به درگاهِ که آورد حُر؟(۲) ********** بند دوّم ********* بـیا بگـذر از من که من روسیـاهـم پـشیـمـانـم و اشک و آهـم، گـواهـم بـبخـشا تو بـر مـن، بـده تو پـنـاهـم دگر رو به درگاهِ که آورد حُر؟(۲) ** شعر از: سائل** ******************************************** پخش سبک ۳۰ ( به سبک: دگر ندارد توان و طاقت) خجل شدم من زِ اشتباهم، که سر فکنده، من از گناهم زِ در مرانم، دگر حسین جان، به رحمتِ تو، بُوَد نگاهم نهـادهام سـر بـر آسـتانت، بـبـیـن که حُـرّم بـده پـنـاهم ********** بند دوّم ********* ترحمی کن که روسیاهم، به درگهِ خود، بده تو راهم زِ کردۀ خود، منم پشیمان، که اشک و آهم، بُوَد گواهم نهـادهام سـر بـر آسـتانت، بـبـیـن که حُـرّم بـده پـنـاهم **شعر از: مجرد همدانی** ******************************************** پخش سبک ۳۷ ( به سبک : به کربلا شد امشب ) غـــلام ثــارالــلــهـــم نظـر ز احـسان، به حـر نـالان، غمین نشستم؛ بگیر تو دستم ببـین تو اشک و آهـم مـنـم پـشیـمـان، در این بـیـابـان، ره تو بستـم، دلـت شکـسـتم ********** بند دوّم ********* ز حــال تــو آگــاهــم که جـان نـثاری، ز بهـر یـاری، تو را نگارم ، به حق سپارم بــود شـهـادت راهــم قـدم گـذاری، به افـتخـاری، حـسین کـنـارم، چـو جـان نـدارم **شعر از: محمد رنگچیان** ******************************************** پخش سبک ۳۹ ( به سبک: حسین جان برادر ) حسین جان تویی نـورِ چشمِ پـیـمبر نهـم سـر به پای تو ای پـور حـیدر بـبخـشـا که بـستـم رهـت ای دلاور که گشتم ز جرم و خطایم پشیمان(۲) ********** بند دوّم ********* مـنـم عـبـد فـرزنـدِ زهـرایِ اطـهـر دهم جان به راهت چو عبّاس و اکبر فـدایـت شـوم از گـنـاهـم تـو بـگـذر که گشتم ز جرم و خطایم پشیمان(۲) **شعر از: مجرد همدانی** ******************************************** حسین جان حُرِّ نالانم (۲) غـریـقِ بـحـرِ عــصـیـانـم شـهـا بـخـشــا گــنـاهــانـم پـشـیـمـانـم پـشیـمانـم (۲) ********** بند دوّم ********* گر اول ره به تو بستم (۲) دلِ اطــفــالِ تــو خـسـتــم به مهرت چون که پیوستم گرفـتی از کـرم دستم (۲) **شعر از: محمد مسکین** ******************************************** پخش سبک ۴۶ ( به سبک: ای ساقی فداکار ) دارم مـنِ خــطـا کــار، « از تــو امــیــدِ غــفــران » (۲) جــانِ عــلــی اکــبــر، « بگـذر زِ من حـسیـن جـان» (۲) «قـلـبِ تـو را شـکـسـتم شرمنده از تو هستم»(۲) ********** بند دوّم ********* مـن تـوبـه کــردم اکــنــون، « آیـا قــبــول گــردد؟ » (۲) خــشــنـــود از مــن آیـــا، « قـلــبِ بـتــول گــردد؟ » (۲) « راه تـو را چـو بـسـتـم شـرمنـدۀ تو هستم»(۲) ********** بند سوم********* مـولای من تـوئـی تـو، « من بـنـدهام حـسـیـن جان » (۲) از رویِ زیـنـبِ تــو، « شـرمـنـدهام حـسـیـن جـان » (۲) « دارم امــیـد غــفــران ازتو حسین حسین جان»(۲) ********** بند چهارم********* چـون خـاطـرِ تو خـسـتـم، « میخـواهـم از جنابت » (۲) قـبـل از هــمـه زنــم مـن، « شـمـشـیـر در رکـابت » (۲) « غرق به خون ز میدان میخوانمت حسین جان»(۲) **شعر از: محمد مسکین** ******************************************** به محضرت رسیده عبد پُر از اشتباهی (۲) زِ حالـم ای عزیزِ زهـرا گواهی گواهی بـده به حـرِّ سرشکـسـته پـناهـی پـناهـی تو ملجاء و امید هر نادم پر گـناهی (۲) ********** بند دوّم ********* امید بخشش از تو دارد شها رو سیاهی (۲) به این غلامت از وفا کن نگاهی نگاهی کـنون بـده نجـاتـم از این تبـاهی تـباهـی تو ملجاء و امید هر نادم پر گـناهی (۲) **شعر از: مجرد همدانی** *******************************************
: امتیاز
|
مدح و شهادت حُر بن یزید ریاحی
غرقۀ شک! غرق باور شو که چندان دیر نیست در شط باور شناور شو، که چندان دیر نیست این کـدورتها زلال روشنت را بردهاند بعد از این آئینهمنظر شو که چندان دیر نیست میوزد آمین هنوز از خیمههای بیکسی زیر باران دعا تر شو که چندان دیر نیست فرصتی تا هست باقی، در فضای خیمهها بال خود وا کن، کبوتر شو که چندان دیر نیست آخرین «لبّیک» را باید در این میدان سرود شعرِ خون را بیت آخر شو که چندان دیر نیست برگریزان است و پاییزان، در این فصل عطش مثل نخلی سایهپرور شو که چندان دیر نیست مرد میدان خطر را از خطر کردن چه باک؟ دل به دریا زن، دلاور شو که چندان دیر نیست جان خود را میدهی و جان عالم میشوی با همه هستی برابر شو که چندان دیر نیست میتوان غـرّید مثل رعـد و تـندر آفـرید نعـرۀ اللهاکـبر شو که چـندان دیر نیست میزنـد لبخـنـد بر رویت امـام عاشـقـان کای دلاور! حرِّ دیگر شو که چندان دیر نیست
: امتیاز
|
مدح و شهادت حُر بن یزید ریاحی
فرمـانده بودی آمـدی سربـاز دین باشی دُر باشی و حُر باشی و مردآفرین باشی از حضرت زهرا شفاعت را طلب داری باید بگـویم هر چه داری از ادب داری چون در حقیقت حضرت زهرا نگاهت کرد با یک نظـر فـرمـاندۀ کـل سپـاهت کرد مـعـنی حُـر کـربـلا ایـنـطـور شـد سـاده هرکس که زهرا شد خریدارش، شد آزاده نعـلـین را در کـربـلا انداخـتی بر دوش یعـنی به فـرمانت شدم آقا سـراپا گـوش سربـاز اربـابی و حـکـم آمـد از آن بالا فـرمــانـدهـی لـشـکــر صـدیـقــۀ کـبــرا تو در حقیقت چون که بر ارباب پیوستی روز نخستین راه را روی خودت بستی روز نخستین صحبت ارباب پاکت کرد روز دهم تاثـیر کرد و سیـنهچاکت کرد پیـوسـتـنت تاریخ را یکـدفـعه برگرداند بیش ازهمه این بازگشتن شمر را سوزاند یک بار با برگشتـنت یک بار با جنگت یعنی دودفعه شمر افتادهست در چنگـت فـرمـانـدۀ مـحـض سـپـاه تـوبـه کـارانی ازاین جهـت درد مرا هم خوب مـیدانی یک آیت از مجـموع اعجاز حسـینی تو چون اولـین سـردارِ سـرباز حـسینی تو در کربلا ازاین جهت مثل عـلی هـستی که بر سـر خود دستـمال زرد را بسـتی آن دستـمالی که حسین از مـادرش دارد حُر مثل سربندی همان را بر سرش دارد پـیـداست بر انگـشـتر کـرب و بلا دُرّی زهرا خریدار تو شد از این جهت حُرّی یعنی گـریز روضۀ حُـر میشود کـوچه یعنی از آن نامـردها پُـر میشود کوچه
: امتیاز
|
مدح و شهادت حُر بن یزید ریاحی
سر را گرفت در دل چـادر به دامنش سر را گذاشت غـرق تفکـر به دامنش «یا آتـش مـحـبت، یـا آتـش عـذاب»* او بود و شعـله شعله تحـیر به دامنش دل کـند از زمـین که نـمانـد الی الابـد در این مصاف، ننگ تکاثر به دامنش آمد سـوی حـسین سـرافکـنده و خجـل میریخت اشکهاش چنان دُرّ به دامنش او هم شهـید شد که نماند اسیـر مرگ حالا حـسین بود و سر حُـر به دامنش
: امتیاز
|
مدح و شهادت حُر بن یزید ریاحی
آزاد مردی از عرب سر در گریبان میرسد نزد حسین فـاطمه حرّ پشـیمان میرسد غمگین دل و خونین بصر، خسته ز هر جرم و خطا با سوزِ حال و نغمۀ مولا حسین جان میرسد او توبه میدارد طلب از لطف مولایش حسین بهرِ شفاعت دم به دم با ذكرِ قرآن میرسد پا در حریمِ عاشقی گم كرده حالِ سینه را پژمرده و زخمی کنون از دردِ عصیان میرسد یابد ز پـور فاطمه انوارِ درسِ معـرفت با حزن و اندوه خودش، با چشم گریان میرسد در پیش روی كودكان سرخ است روی او ز شرم آزادۀ دست حسین با اشك چشمان میرسد كشكول بر دست آمده در بارگاه شاه دین هچون گدای عاشقی بر تخت سلطان میرسد میآید از اهل حرم غم را رها سازد ولی ناگه میان خیمهها زینب پریشان میرسد اشکش روان، عمرش خزان، در این بیابان غریب از خیمههای این حرم سوز یتیمان میرسد حرّ با دلِ آزردهاش رو سوی میدان میكند جان را فدا میسازد و حرّ نزد یزدان میرسد
: امتیاز
|
زبانحال حر با سیدالشهدا علیه السلام
من خطاکارم؛ جفا کردم به تو؛ اما ببخش گر چه بد کردم؛ پشیمانم؛ مرا حالا ببخش راه بستم بر تو و ترسید از من دخـترت عـلتِ دلشورۀ زینب شدم؛ من را ببخش دل اگر سوزانـدم از اهلِ حـرم، در آتشم یا مرا در آتش این غم بسوزان یا ببخش احـترامِ مـادرت را داشـتم؛ دیدی حسین این پشیمان را برای خاطرِ زهرا ببخش راه را بـستم که حالا آب را هم بـستهاند خیمه گاهت تشنه ماند و رفت اگر سقّا، ببخش ساعتی دیگر به مقتل میروی؛ شرمندهام میروی منزل به منزل بر سرِ نیها؛ ببخش از تو دوری کردم و دور از خدا ماندم؛ ببین هارِبٌ مِنکُم؛ ولی برگشتم ای مولا ببخش تا مرا در خون نبینی راضی از خود نیستم حُر پشـیمان آمده؛ ای بهـترین آقا ببخش
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیه السلام با حر
ای حُر تو از این پیشتر بودی حسینی حـتی تو در صُلب پـدر بودی حسینی دیـشب دعـا کـردم کـه پیـش ما بیـایی آخـر تـو نه حـرّ یـزیـدی؛ حـرّ مـایـی پیش از ولادت، ما دلت را بُرده بودیم بر تو بشارت از بهـشت آورده بـودیم در کوثر رحمت شناور گشتی ای حر زهـرا دعایت کرد تا برگشتی ای حر ما بر گـنهکاران درِ رحـمت گـشودیم روزی که تو با ما نبودی، با تو بودیم با دست عفو خود به پایت گُل فشاندیم تو دوستی، ما دشمن خود را نرانـدیم با ما شدی دیگر ز خود، خود را رها کن خـون گـلـویت را نـثـار خـاک مـا کن هر چند بد کردی، خـریدارت منـم من در این جهان و آن جهان یارت منم من تو خـار، نه! تو شـاخه یاس من استی تو حرّ عاصی نه! تو عباس من استی تو جان نـثـار عـتـرت پیـغـمـبر استی در چـشـم من دیـگـر علی اکـبر استی امروز، دیگر ما تو هستیم و تو مایی تـنهـا نه در مـایی؛ در آغـوش خـدایی گـفـتم بـرو! مـادر بگـرید در عـزایت مادر نه! من میگریم امروز از برایت وصف تو را بـاید کـنار پیکـرت گفت آری تو حرّی همچنان که مادرت گفت
: امتیاز
|
زبانحال حربن یزید ریاحی با امام علیه السلام
عزیز فاطمه! بر درگه عفوت سر آوردم گـناهی از تـمام کوهها سنگـین تر آوردم من آن حُرّم کز اول خویش را سدّ رهت کردم تو را در این زمین بین هزاران لشگر آوردم به جای دسته گل با دست خالی آمدم اما دلی صد پاره تر از لالههای پرپر آوردم نشد تا از فرات آب آورم از بهر اطفالت ولی بر حنجر خشکیدهات چشم تر آوردم غبارم کن، به بادم ده مرا، دور سرت گردان فدایم کن که در میدان ایثارت سر آوردم گرفته جان به کف در محضرت، فرزند دلبندم قبولش کن که قربانی برای اصغر آوردم سرشک خجلت ازچشمم چو باران بر زمین ریزد زبان عـذرخـواهی بر علیّ اکـبر آوردم همین ساعت که بر من یک نظر از لطف افکندی به خود بالیدم و مانند فطرس پر برآوردم بده اذنم که خم گردم، ببوسم دست عبّاست که روی عجز بر آن یادگار حیدر آوردم چه غم گر جرم من از کوه سنگین تر بُوَد میثم که سر بر آستان عـترت پـیغـمبر آوردم
: امتیاز
|
زبانحال حر با سیدالشهدا علیه السلام
گـفـت سـیـر نـار و دوزخ مـیکـنـم عـارفــانـه طـی بـــرزخ مـیکــنــم یک طرف پیغـمبر و یک سو یزید "اُدخُـلوها" گفت با "هَل مِن مَـزید" پس دو دست خود ز غم بر سر گرفت فـطرتش هم تیر و قـرآن بر گرفت گـفـت ای دادارِ غَـــفّــارُ الــذُّنــوب کـاشفُ الاَسـرار و سـتّـارُ العـیـوب گـر دل خـاصـانِ تـو بـشـکــسـتـهام بـاز دل بـر عــفـو عـامت بـسـتـهام وانـگـه آمـد تـا بـه نـزدیـک خـیــام گـفـت حـرّ، مــرشـد دیـن را سـلام تـوبـه کـردم؛ لـیـک تــوّابـم تــویـی عـفـو خـواهـم؛ لـیک وهّـابـم تـویی مـهـر تـو فـرعـون را مـوسـی کـند جـذبـهات، دجّـال را عــیـسـی کـنـد گر بخـوانی خـیـمه بر گردون زَنَـم ور بـرانی غـوطـهها در خـون زنم شاه گـفـت اهـلًا و سـهـلًا؛ مـرحـبـا ای دو کَــونـت بــنــدۀ بـــنــد قــبــا گـر تـو بـبـریـدی ره ظـاهــر ز مـا مــا ره بــاطـن نـبــردیــم از شــمـا بحـر کِـی در انـتـقـام از قـطـره شد مِـهـر کـی در انـکـسار از ذرّه شـد گر ز تو نسبت به ما سر زد خـطـا آن خـطـا اینـجـا بـدل شد بـر عـطـا حُر چو الطاف شه اندر خویش دید عشق وا پس مانده را در پیـش دید گـفـت چـون اوّل مـن آزردم تـو را اذن ده؛ تـــا گَــــردمت اوّل فــــــدا بـود او را نـیــمـه جـانـی کـز امـام دیـد بـر بـالـیـن خـود جــانـی تـمـام زیر لب خـندان سـوی جـنّات رفت از صفت بگـسسته سوی ذات رفت
: امتیاز
|
زبانحال حر با سیدالشهدا علیه السلام
آرامـشم ده تـا که طـوفـان تو بـاشـم آئـیـنه ام کـن تا که حـیـران تو باشم آزاده ام امـا گــرفـتــار تـو هـســتــم خارم که خواهم در گلستان تو باشم من سر به زیر و سر شکسته آمده ام تا سر بلند لطـف و احـسان تو باشم دیشب حواسم را که جمع خویش کردم دیـدم فـقـط بـایـد پـریـشان تو بـاشـم ایـمـان چـشمـانت مـرا بـیـدار کرده بایـد چه گـویم تا مـسلـمان تو باشم؟ بر گـیـسوانـم گرد پـیـری هست اما من آمـدم طـفـل دبـسـتـان تـو بـاشـم دیروز کمتر از پشیزی بودم، امروز با ارزشم چون جنـس دکان تو باشم دیروز تحت امر شیطان بودم امروز از لطف چشمت تحت فرمان تو باشم دیروز یک گرگ بیابان گرد و بی عار امروز می خواهم که اصلان تو باشم هر چه شما فرمایی اما دوست دارم تا در مـنای عـشـق قـربـان تو باشم شادم نـمـودی که قـبـولـم کـردی آقا من آمـدم تا بیـت الاحـزان تو بـاشم خواهم که خاک پایتان باشم نه این که چون خار در چشمان طفلان تو باشم آقا اگر راضی نگردد زینب از من دیگر چگونه بر سر خـوان تو باشم
: امتیاز
|
زبانحال حر با سیدالشهدا علیه السلام
سوارِ گـمـشده را از میان راه گرفـتی چه ساده صید خودت را به یک نگاه گرفتی شبیه کشتی نوحی، نه! مهربان تر از اویی که حُرِّ بد شده را هم تو در پناه گرفتی چنان نگـاه رئـوفـانـه ای به من کردی که گفـتم اینکه مبادا، تو اشتـباه گرفتی من آمدم که تو را با سپاه و تیر بگیرم مرا به تیر نگـاهی تو بی سپاه گرفتی بگو چرا نشوم آب که دست یخزدهام را دویدی و نرسیـده به خـیـمهگاه گرفتی چنان تبـسم گرمی نـشاندهای به لـبانت که از دل نـگـرانـم مـجـال آه گـرفـتی رسید زخم سرم تا به دستمال سفـیدت تو شرم را هم از این صورت سیاه گرفتی
: امتیاز
|
مدح و شهادت حر بن یزید ریاحی
قسمت این بود دلت از همه جا پُر باشد قـلـبت آمـادۀ یـک چـنـد تـلـنـگـر باشد همه دیـدنـد کـسی سمت حـرم مـی آیـد تا مگر در دل دریای جنون، دُر باشد پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست باید این بغض پریشانِ زمان حُر باشد بعـد از آن توبۀ از شرم پریـشان، باید کاخ ها در نـظـرت پـاره ای آجر باشد شام دشنام شود، باک نداری ای مرد! سهم چشمان تو از کوفه تمـسخر باشد شادمان باش حسین از تو رضایت دارد حق ندارد کسی از دست تو دلخور باشد آمدی سوی حـرم ـ آه ـ برایت ای حُـر بیـتی آنگونه نداریم که در خـور باشد
: امتیاز
|
زبانحال حر و سیدالشهدا علیه السلام با یکدیگر
از کوچههای خاطرههایش عبور کرد پلکی زد و دوباره خودش را مرور کرد میکرد حس بزرگی بار گـناه خـویش میخواست تا رها شود از دست چاه خویش در بـرزخِ مـیان بـهـشت و جـهـنّـمـش میکـرد شوق عـفـو الهـی مـصمّـمـش سنگین دلی به وسعت این ابتلای داشت گویا هزار کـفش تعـلّـق به پای داشت امـا بـه شـوق یـافـتـن نــور نـشـأتـیـن یعـنی خـدای طـور تـجـلّای عـالـمـین پا روی خود گذاشت و از خود عبور کرد یعنی که پابرهنه شد و عزم طور کرد میکرد مشق دیگری از قاف و شین و عین در مـحـضر نـگـاه رحـیـمانـۀ حـسیـن شوق وصال در دل بال و پرش شکفت اقـرار را بهـانـۀ پـرواز کرد و گـفت: سنگـی که قـلب آیـنههـا را شکـسـتهام آقـا! منـم کـسی که به تـو راه بـستـهام حـالا ولی به سـوی شـما بـاز گـشتهام یعنی که من به سمت خـدا بازگـشتهام تا سـرنـوشت دائـمیام را عـوض کنم بگـذار با تو زنـدگیام را عـوض کنم هـم ارتـفـاع رحـمـت تو نیـست آه من آبـی نـمـانـده اسـت به روی سـیـاه من آئـیـنـۀ خـــدای مــنــی در بـــرابـــرم خون مُرده بود در دل رگهای باورم اما نـگـاه لـطـف شـمـا راه را گـشـود لـطـف جناب مـادرتـان زنـدهام نـمـود ای آخـریـن پــنـاه هــمـه نـا امــیـدهـا! »دارم به اشـک بـیاثـر خود امیـدها« ای شــاه راه قــرب الــهــی ولای تـو! شرمندگیست سهم من از کربلای تو بـایـد کـشـیــد سـخــتـی راه کــمـال را خوف و رجاء نور جلال و جـمال را جایی که راه کـشتی امّـید ما گـم است وقتی که بحر رحمت او در تلاطم است بایـد نبـود در غـم بود و نبـود خـویش باید به دست او بسپاری وجود خویش او مـظهـر تـمـامی اسـماء کـبـریـاست فطریترین صدای طپشهای قلب ماست فرمود شاه عشق به حـرّ سپاه خویش: ای بیخبر ز ارزش والای آه خویش! ای بـیخـبر ز ماهـیت بـادۀ "ألـست"! پنـداشتی که راه مرا لشکر تو بست؟! تـدبـیـر امـر عـالم ایـجـاد، کـار ماست خلقت، تـمامقـد همه در اختـیار ماست فیض « وجود» منحصر ذات کبریاست اشـراق آفـتاب وجـود از مسیر ماست در خرمن وجود تو برق از نگاه ماست ای بیخـبر! سـپاه شما هم سپاه ماست وقتی مقام صبر و رضا راه ما گرفت در اولین مکـالمه چـشمم تو را گرفت اینجا حـضور آیـنهبنـدان جلـوههـاست کـربـبلا مـکـانـت تـأویـل واژههـا ست «حر« بودی و به اصل خودت بازگشتهای تو،«ما« شدی به وصل خودت بازگشتهای وقتی جـواب آینهها غـیر سنگ نیست عاشق اگر شکسته نباشد قشنگ نیست حالا که عاشقانه خودت را شکستهای حـالا که راه تـوبـۀ خود را نـبـستهای از مـا رواست حاجـتِ تا او رسیـدنت هـمـراه ما به سمت خـدا پر کـشیـدنت وقـتی کـسی ز بـنـد خود آزاد میشود بـالِ و پَـر شـکـسـتـهاش آبـاد میشـود پاک از هر آنچه جـاذبۀ خاکیات کنم پـر بـاز کن که طائـر افـلاکیات کـنم پر باز کن که کنگرۀ عرش جای توست "آزادگـی" مکـانـت کـربـبلای تـوست
: امتیاز
|
زبانحال حر بن یزید ریاحی با خداوند
خدایا قطره بودم متصل کردی به دریایم برون آورد دست رحمتت از دار دنیایم من آن آوارهای بودم که کوی یار را جُستم و یا گمگشتهای بودم که مولا کرد پیدایم به جای آنکه از درگاه لطف خود کند دورم صدا کرد و پذیرفت و پناهم داد مولایم بود بهر من از امروز نام حرّ برازنده همانا افتخارم بس که دیگر حرّ زهرایم سر و دست و تن و جانم هزاران بار قربانش که مولا کرد زنجیر اسارت باز از پایم سراپا غرق اشکِ خجلتم یا رب نمیدانم که چشم خود چگونه بر روی عباس بگشایم یقین دارم یقین دارم که میبخشد مرا زینب اگر بیند که دامن پُر شده از خون سیمایم دعا کن یابن زهرا تا ز تیر و نیزه و خنجر به جای اکبرت از هم شود پاشیده اعضایم به خود گفتم که شاید از کرم بخشی گناهم را ندانستم که در نزد حبیبت میدهی جایم نبسته باب توبه بر روی کس توبه کن میثم مرا از باب توبه سوی خود آورد آقایم
: امتیاز
|
زبانحال حر با سیدالشهدا علیه السلام
بـبـین دارم نـگـاه غــرق آهــی دلم را زیر و رو کن با نگاهی تو که آقائیات گـشتـه زبـانـزد بـیا بگـذر ز عـبـد رو سیـاهـی ************** فــدای چــشــم ذره پـــرور تــو کرامت می چکد از محضر تو قسم بر عصمت زهـرای اطهر نــجــاتـم داد مـهــر مـــادر تــو ************** چنان مبـهـوت در کار حـسیـنـم دم آخــر شـد و یــار حـســیــنـم ز بـنـد هـر غـمـی آزاد هـسـتـم از آن دم که گـرفـتـار حـسـیـنـم
: امتیاز
|
زبانحال حر با سیدالشهدا علیه السلام
ای رهـبــر احـرار! مــن حُـرّ شمـایـم هــرچـنـد بــا بـیگـانـه بـودم، آشـنـایـم تو در کرم چون جدّ خود پیغمبر استی تو در به روی دشمن خود هم نبـستی شـرمـنــده از اولاد زهــرای بـتــولــم مـردودم امـا مـیکـنـد لـطفـت قـبـولـم روزی که چون خاری به راهت سبز گشتم گویـی دوبـاره بـا نگـاهـت سبز گـشتم هـم سوختی از برق حُسنت حاصلم را هـم بـا نگـاه خـشم خـود بُـردی دلم را بــاغ وجــودم را حـسـیـنآبـاد کــردی یـکـدم اسـیــرم کـردی و آزاد کــردی آن روز دیــدم مـظهـر عـفــو خـدایـی چشمت به من میگفت: حُر! تو حُرّ مایی! زنجیـر ذلت را ز اعـضایـم گـشـودی افسـوس! ای مـولا ندانـستـم کـه بودی دیگـر وجـودم غـرق در نور خدا بود در بـین دشـمن هـم دلم پیـش شمـا بود یـا یـک نگـاه خشـم، هستم را گـرفتی آنجـا نـفـهـمـیـدم کـه دستـم را گرفـتی اکنون که چشم خویش را وا کردم امروز خود را در آغوش تو پیدا کردم امروز
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت حُر علیه السلام
دلی که مست نگـار است پَـر نمیخواهد تنی که وقف عزیز است، سر نمیخواهد اگر به حـاجـت تـوبه، به این در آمـدهای بخـواه از خـود اربـاب، در نمیخـواهـد رسیدنِ به حـقـیقـت نخست از ادب است ادب نـهـایـت راه و سـفــر نـمـیخـواهـد اگر که حُر شده باشی به یک نگاه رحیم دگر ز خـیـمه مستـان حـذر نمیخـواهـد و حُر به مرحله جـویان توبه ثـابت کرد نجـات، جـز ادب و چـشم تر نمیخـواهد و توبه، حاصل حُبِّ به آل فـاطـمه است از این مـسیـر، مـسیـر دگـر نمیخـواهد فـــدای مــرحــمــت خـــانـــوادۀ زهـــرا که بـازگـشت به آنهـا خـبـر نمیخـواهـد هـمـیـن کـه آمـدهای زیـر خـیـمـه غـم او بـرای تــوبـه مـسـیـر دگـر نـمیخـواهـد
: امتیاز
|
زبانحال حُر به سیدالشهدا علیه السلام
یـوسف زهـرا! ز شما پُر شدم تـا که اسیـر تو شـدم حُـر شدم آمــدهام تـا کـه قــبــولـم کــنـی خــاک ره آل رســولــم کــنـی
: امتیاز
|
زبانحال حُر به سیدالشهدا علیه السلام
یوسف فـاطمه من حُـر گـنه کـار توأم از دو عـالـم شده آزاد و گـرفـتار توأم تو به لطف و کرم خویش خریدار منی من به جرم و گنه خویش خریدار توأم با چه رویی به تو رو آورم ای روی خدا هـمـه دانـنـد که مـن بـاعث آزار توأم جان ناقـابـل من گشته کـلافی به کـفـم کمتـرین مشتری عـشق به بازار توأم تا لب خشک تو دیدم جگرم سوخت حسین من جـگـر سوخـتۀ آه شـرر بـار تـوأم دوش اگر عبد خطاکار تو بودم، العفو! نـگـهـم کن که دگـر یـار فـداکـار توأم پا به سـرداری لشکـر زدم و برگـشتم جـان نـثـار ره عـبـاس عـلـمـدار تـوأم دسته گل ساختم از اشک و نهادم روی چشم تا صف حشر خجل از گل رخسار توأم چه برانی، چه بخوانی، در دیگر نزنم چه کنم خارم و وابسته به گلزار توأم میثم از سوز جگر گوی که از سوز جگر شـرر شعـر تـو و دفـتـر اشعـار تـوأم
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت حُر علیه السلام
دیـد خـود را در کـنـار نـور و نـار بـا خـدا و بـا هـوی در گـیـر و دار گفـت از چه زار و در وا مانـدهای کـاروان راهـی و در جـا مـانـدهای نیست این در بـسته راهت میدهند دو جهـان با یک نگـاهـت میدهـند غرقه خود را دید و از بهـر حـیات دست و پا زد سـوی کـشتی نجـات تـائــبـم بـگــشـا بـه رویــم بـاب را دوسـت مــیدارد خـــدا تـــوّاب را ای ســراپــا آبــرو خــاکـم بـه سـر پـیــش زهـــرا آبــرویــم را مــبــر بعد از این خشکیده بر لب خـنـدهام بـسکـه از طـفـلان تـو شــرمـنـدهام مــهــربــان آلــودهام پــاکــم نـــمــا زیــر پــای زیـنــبـت خــاکــم نــمـا دیـد حُـر از پـای تـا سـر حُـر شـده سنگ جـسته گـوهـر خـود، دُر شده رو به سـویش کـرد شـاه عـالـمـیـن گـفت با حُـر اینچـنین مـولا حـسین با سپـاهت راه، سـدّ کـردی بـه من نیـستی بـد گر چه بـد کردی به من تـو نـبــودی قـلـب پُــر غــم داشـتـم در سـپـاهـم حُـر تـو را کـم داشـتـم مـا پــی امــداد تـو بـر خــواسـتـیـم گر تو پیـوستـی به ما، ما خواستـیم عـذر کمتـر جو که در این بـارگـاه عــفـو مـیگـردد بـه دنـبـال گــنــاه تـــوبـــه را مـــا یـــاد آدم دادهایـــم مـا بــرائـت را بـه مــریـم دادهایــم مُـرده را ما خـود مسیـحـا میکـنیم درد را عــیــن مـــداوا مــیکـنــیـم نـیـسـتی در بین مـا دیگـر غـریـب دوست مـیدارم تو را مثـل حـبـیب سربلـندی خصم دون پستـت گرفت خـاک پـای مــادرم دستـت گـرفـت گر چـه صد جـرم عـظـیم آوردهای غــم مخـور رو بر كـریـم آوردهای آب از سـر چـشـمـۀ تـو گــل نـبـود سركـشی از نـفـس بود از دل نبـود تـو بـدی كـردی، ولـی بـد نـیـسـتـی خـوب دادی امـتـحـان رد نـیـسـتـی گـفـت مـس رفـتم طـلا بر گـشتـهام نـه طـلا بـل کــیـمــیـا بـر گـشـتـهام از درش اکــســیـر اعــظـم یافــتــم یـک نـگـه کـرد و دو عـالـم یـافـتـم از مــیـان خــیــمـههــای بــوتـراب یـک صــدا مـیآیــد آنهــم آب آب من نه باکم از هـزاران لشکر است ترس من از اشک چشم اصغر است
: امتیاز
|
زبانحال حُر به سیدالشهدا علیه السلام
گرچه خارم ای گل زهرا تو دستم را بگیر من که افتادم زغم ازپا تو دستم را بگیر مـن بـه امـیـد نــگـاه رحــمـت تـو آمـدم قطرۀ ناچیزم ای دریا تو دستم را بگـیر چکمه های خویش را بر گردنم آویخـتـم کن نظر یک لحظه حالم را تو دستم را بگیر سر به خـاک آستـانت میگـذارم یاحسین برنمیدارم سراز اینجا تو دستم را بگیر گر رهت را بستم و قلب تو را بشکستهام آمدم شرمنده ای مـولا تو دستم را بگـیر دستگیری از ز پا افـتادگان کار شماست من کنون افتادهام از پا تو دستم را بگیر گرنگیری دست این افتاده را ای وای من هست اینک روز واویلا تو دستم را بگیر من امیری را رها کردم که گردم بندهات بی کس و تنهایم و تنها تو دستم را بگیر ای که فطرس را تو بخشیدی نجات از بند غم من گرفتارم دراین صحرا تو دستم را بگیر مُحـرم این کعـبۀ ایـمان و عـزّت گشتهام شستهام دست ازهمه دنیا تو دستم را بگیر نیست جزتو بهر من امروز مصباح الهدا ای چراغ روشن فردا تو دستم را بگـیر بهترین ره تا خدا رفتن ره مهر شماست ای حبیب ربی الاعلی تو دستم را بگـیر دوست دارم تا کنم جـان را نـثار راه تو درفضای گرم عاشورا تو دستم را بگیر عبد تو شد حُر وفائی تاکه عبد حُر شود جان حُر ای مهربان مولا تو دستم را بگیر
: امتیاز
|