- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
بابا پناهـگـاه جـهـان گـسـترت کجاست تـنهـا به شـام آمدهای لشکـرت کجاست مـشـتاق دسـتـبـوسـی بـاب الـحـوائـجـم عـبـاس، آن بـرادر نـام آورت کجاست دیـدم بـه کـربـلا بـدنت پـاره پـاره بـود نالان ز پا فتادم و گـفـتم سرت کجاست امشب ولی به عکس شده صحنه وصال بینم سرت میان طبق، پیکرت کجاست ای قـائـم الـصلـوة بـبـین صبـح میدمـد وقت اذان رسیده علی اکـبرت کجاست مشکن دل رباب که او دل شکسته است بشکن سکوت را و بگو اصغرت کجاست روی کـبـود شاهد مـظـلـومی من است ای کان عـدل محکـمه داورت کجاست از در مران «کلامی» هجران کشیده را ما را پـناهگـاه بغـیـر از درت کجاست
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
آمدم ویران کنم این کاخها را بر سرش شام را میکوبم این شامِ بلا را بر سرش من به زیرِ پای زینب میکـشانم شام را مثل این خـاکِ خـرابه میتکـانم شام را شعله دیدم لیک از عشق تو تب کردم خودم مردمان نانـجـیـبش را ادب کردم خودم سِـیـرِ معـراجـی جـمالی را جلالی آمدم تا در آغـوشت کشم با دست خـالی آمدم رأس نی دیدم سرت را زخمِ رویم خشک شد مثل خشکیِ گـلویِ تو گـلویم خشک شد چند شب بیبوسه خوابیدم دهانم تلخ شد زجر زد روی لـبم شیرین زبانم تلخ شد عـمـهام میگـفـت با او راه میآیـد نـزن نالـهاش خامـوش شد کـوتاه میآید نـزن بچه است از داد میترسد نزن اما زدند دختر از فـریاد میتـرسد نـزن اما زدند فرش راهت میشود این موی درهَم ریخته بوسه میگیرم زِ تو ای روی درهَم ریخته عمه جان حس میکنم مژگان بابا کم شده خیـزران ای داد یک دندان بابا کـم شده
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت رقیه سلاماللهعلیها
مِنَّت ویرانهاش را خِیلِ مُژگان میکِشند گنجها را غالباً شاهان به ویران میکِشند زحـمتِ زائرِ نـوازیهایِ او را از قدیم جبرئیل و آدم و نوح و سلیمان میکِشند او شبیهِ زینب و فرمان پذیرش عالم است بارِ او را آسـمـانیها به قـرآن میکِـشند در خـرابه ماند اما کاخ را ویـرانه کرد اَمرِ او را آفتاب و باد و طوفان میکِشند گریه را از فاطمه آموخت تا زهرا شود از دو چشمانش خجالت اَبر و باران میکِشند آنکه دختر دارد این را زودتر حس میکند دخـتران نازِ پدر را با پدرجان میکِشند پایِ او عـادت ندارد بر زمین باشد اگر عمهها جایِ عمو او را به دامان میکِشند موقعِ خوابش فرشتههای غـمگینی فقـط بالِشان را رویِ تاول های سوزان میکِشند عمههایش نیمهشب وقتی که خوابش میبَرد یک به یک از پایِ او خارِ مغیلان میکِشند دیگر از بازی بدش میآید از وقتی که دید چادرش را هر طرف با دستِ طفلان میکِشند با طنابی که به دستش داشت مشکل میرود با طنابی که به گردن داشت آسان میکِشند سنگ بود و چنگ بود و شعله اما هیچ یک طفـل را دنبـالِ بابا نـیـزهداران میکِشند گفت دیگر عمه دندان های شیریام نماند وای با سیلی چرا در شام دندان میکِشند
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
آسمان ابری شد آخر پا به پای صورتم آفـتابی نیست بعـد از تو هـوای صورتم شد سپید از داغ و برعکس مصیبت دیدهها رخت نو پوشیده مویم در عزای صورتم از دو چشم خود فرات و دجله آخر ساختم تا کمی لب تر کنی در کربلای صورتم بسکه دنبال سرت افـتان و خـیزان آمدم مانده روی خاک صحرا رد پای صورتم با عمو حرفی نزن از بسکه سیلی خوردهام مانده روی دست های زجر جای صورتم مردم از دلتنگی ات بابا مرا محکم ببوس بوسه با اینکه ضرر دارد برای صورتم صورت زخمی اگرکه باب میل بوسه نیست گیسوانم را نوازش کن به جای صورتم آه بگـذارم پـدر این بار با این وضعـیت دست هایی که نداری را کجای صورتم
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت رقیه سلاماللهعلیها
ماهِ بعد از چارده یک روزهاش هم کامل است گاه طفلی در زمان کودکی اش عاقل است میرسد وقتی که تا ترقوه جان، بین عرب گـفـتن یک یا رقیه راه حل مشکل است در عرب با اینکه نامت شد رقیه، آخرش پیش بابایت نشان دادی که جان ناقابل است گاه میمیرد کسی در لفظ از دوری یار گاه مانند تو هم میگوید و هم عامل است ذکر تو زیر زبانم هست و تربت در کَفم آب وقتی هست در واقع تیمم باطل است هم که بابا را به یک لبخند جان تازهای هم برایش بوسۀ از راه دورت قاتل است تا بگیرد بوسه خم شد نیزه سوی گونهات قبله از آن روز نزد اهل معنا مایل است شد دخـیل دامنت دستم که کـشتی نجات هرکجایی که توقف کرد آن جا ساحل است گوش پـاره جای خود، اما دلیل گـریهام از شـنـیدن های الفاظی شبیه سائل است
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت رقیه سلاماللهعلیها
یقیناً دارد از مولا و از زهرا نشان این طفل که میآید به دست بسته و قد کمان این طفل اگر مادربزرگش را چهل تن میزدند آن روز چهل منزل کتک خوردهست از یک کاروان این طفل محک خوردهست با هرسنگ بین راه صبر او که پس دادهست مثل عمۀ خود امتحان این طفل نبین سر میگذارد روی خاک سرد ویرانه که جایش بوده در آغوش بابا یک زمان این طفل نمیدانم چه رخ داده ست بین راه که حالا قدش طعنه زده بر قامت پیرزنان این طفل نبین حالا به این لکنت زبانش شهر میخندد که بوده روزگاری دختری شیرین زبان این طفل دو پای خالی از خلخال دارد، در عوض حالا دلی پُر دارد از دست سنان و ساربان این طفل
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
دسـتی به چـشم های ترم خـورد بیهوا سر نیزهای به بال و پرم خورد بیهوا از جانب یـهـود بـبـین پـارههای سـنگ از چـند زاویـه به سـرم خـورد بیهـوا بابا هنوز خون تو بر نعـل اسب هاست این مُهـر سرخ بر کـمرم خورد بیهوا پهلـوی من شکـسته شد و عمه پـیر شد بسکه لـگـد به اهل حـرم خـورد بیهوا وقتی که خیزران به لب خشک تو نشست انـگـار تـیـر بر جـگـرم خـورد بیهـوا عمه گرفته چشم مرا، فکر کرده است! بابا به تـشت زر نـظـرم خـورد بیهوا قصد زدن نداشت، فقط ناز کرده است! مردی که چکمهاش به سرم خورد بیهوا
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
بـایـد کـه شـرح داد خـرابـات طـور را پای تو ریخـت زمـزم اشک طهـور را باید که شست زلف تو را با گلاب ناب چون راهبی که درک نموده حضور را از بس که باد پـنجـه زده بین زلـف تو بـایـد کـه بـاز کــرد گـرههـای کـور را پـاهـایم آبـلـه زده بابا، عـمو کجـاست؟ بـایـد عــمــو ادب بـکــنــد راه دور را انـبان به دوش، خانۀ ما هم سری زدی سـهـم خـرابـه کـردهای آیــات نــور را همراه اشک، سورۀ کـوثر بخوان پـدر بابا بخـوان برای همه، این سـطـور را حـوریـه را کـنـیـزی مـنـزل نـمی بـرند در بین طشت زمزمه کن«یا غیور» را از روی نیزه زمزمه کن «ان یکاد» را دیـدی به دور قـافـله چـشمان شور را؟ نــفــریـن کـنـم بـانـی بــزم شــراب را طشت طلا و بـوسـۀ چـوب جـسور را جـان میدهـم بـیا و مرا تا نـجـف بـبـر تا که دوبـاره حـس بکـنم آن غـرور را
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
یه باغـچه گُل با سـاقۀ شـکـسته خــرابــه و مـخــدرات خـســتـه نیـسـتی شده کُـنج خـرابه خـانهم دخـتـرا مـیزنـن زخــم زبــانــم چـقـدر صدا زدم؛ بـابـا کجـایی؟ سخته تو صحرا گم شدن خدایی قـصّـۀ غــصّـههـام نــداره آخـر حـق بـده تـاره چـشـم دائـمـاً تـر سیلی زدن به صـورت مـنی که تو شـهـرمون بهـم میگـن ملیکه بـرمـیدارم فـاصـلـمـونـو تـا تو بـایـد بـبـیـنـی حـال خـواهـراتـو محاسنت رو کی به خون کشانده؟ خاک یـتـیـمی رو سرم نـشانده؟ بـریم یه جـایـی که گِـلـه نبـاشـه بـین مـن و تـو فـاصـلـه نـبـاشـه
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
ای وای اگر مـوی سـرت سوخته باشد در آتـش خـیـمه جـگـرت سوخـته باشد سخت است که فـریاد زنی در دل آتش چون حـنجـرۀ نوحه گرت سوخـته باشد بیهـوده شود کـوشـش پـرواز و پـریدن از ناقـه اگر بـال و پـرت سوخـته باشد چون شاخۀ خشکی که به هر ضربه میفتی مخصوصاً اگر برگ و برت سوخته باشد آتش که بیفـتد به سر و روی تو از بام انگار جهـان در نـظـرت سوخـته باشد تاریک شود شام غمت تیـره تر از شام وقتی روی نیـزه قـمـرت سوخـته باشد با حرمـله سخـت است صدا کردن بابا با سیـلی اگر چـشم تـرت سوخـته باشد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
آمـدی جـانم به قـربـان شـمـا بابای من مـهـربانِ ساکـن بر نـیـزهها بـابـای من جای تو آغوش من باشد نه در طشت طلا من بدم میآیـد از طشت طلا بابای من
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
نمانده ذرّهای حتی به جسم خسته جان اصلاً نه ماند از شدت لکنت مرا شرح بیان اصلاً بیا عمه کمک کن رأس بابا را بده دستم نمانده در تن رنجور و بیمارم توان اصلاً شباهـت های بسیاری میـان ما دوتا باشد نباشد در شمردن های این غم ها زمان اصلاً شکسته مثل بازویم پدرجان بین ابرویت ندارد هیچ درمانی گمانم این و آن اصلاً الهی بشکند دستش نه لب مانده نه دندانی برای مردم کافر دگر قرآن نخوان اصلاً بمیرم من بمیرم من بمیرم من چه حلقومی تنت که جای خود رأست نبوده در امان اصلاً بغل میگیرمت محکم تو را ای بهتر از جانم تو را هرگز نخواهم داد دست دیگران اصلاً
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
دیگر شکستن ندارد، بال و پر کوچک من میترسم از هم بپاشد، این پیکر کوچک من آه ای سر روی زانو، ای ماه آشفته گیسو دیشب خودت روضه خواندی، بر منبر کوچک من این درد درمان ندارد، میدانم امکان ندارد زخم سرت را ببندی، با معجر کوچک من غارت گران دل نکندند، از گوش و از گوشواره انگشت و انگشتر تو، انگشتر کوچک من آتش به جان جهان زد، دستی که با خیزران زد یا بر لب خونی تو یا بر سر کوچک من بابا بـرایم دعـا کن، شـام مرا کربلا کن یکبار دیگر صدا کن: ای دختر کوچک من!
: امتیاز
|
مناجات شب سوم مُحرّم با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
سلام بر تو امـامی که نفـسِ تطهـیری سلام بر تو که چون رحمتی، فراگیری سلام بر تو زمانی که غـرق طاعـاتی سلام بر تو زمانی که روزه میگیری بدون شمسِ پر از خیر و برکت رویت به مـا رسیـد عجب روزگـار دلگـیری گذشت و چشم به راهت جوانیام طی شد نیـامـدی و رسـیده است مـوسم پـیـری نـشـد مـقـدمـه سـازِ ظـهـورتـان بـاشـم منِ خـراب دعـایـم نـداشـت تـأثـیــری چـقدر گریه و توبه به جای من کردی حـلال کن که نکـردم هـنوز تـغـیـیری من از زمان ورودم به قـبـر میتـرسم بیا و ناجی من شـو در آن سـرازیری اجازه هـست کـمی از زبـان عـمۀتـان بخوانم از غـم ویرانه و زمینگـیری؟! *** پدر شبی که رسیدی برای من قدر است رقم زده است بـرایم خـدا چه تقـدیری ببخش این همه امشب به لکـنت افتادم ببخش از رخ سـابق نمانـده تـصویری به تابِ زلـف تو دسـتم نمیرسد دیگر شکـسته بـازوی من در میان درگیری بدون هـیـچ دلـیـلی مـرا کـتک زدهانـد بـدون هـیچ دلـیلی و هـیـچ تـقـصـیری
: امتیاز
|
مدح و مناجات با سیدالشهدا علیهالسلام ( شهادت حضرت رقیه )
ما نیفتادیم شُکرت از قلم ای جان حسین باز میگوییم هردَم دَم به دَم ای جان حسین مادرت فریاد میزد یا بُـنَیَ….سوخـتـیم آذریها تا که گفتند از حرم ای جان حسین نامِ ما را قبلِ ما زهرا نوشته یک به یک مادرت تا گفت گفتیم از عَدَم ای جان حسین هرچه ما داریم از خاکِ عزاداریِ توست روضه آری بشکند پشتِ ستم ای جان حسین شیعه با این روضهها قد راست کرده تا اَبَد دارم از این اشکها تیغِ دودَم ای جان حسین دلخوشیِ ما از این دنیا فقط عشق است عشق با تو میسازیم با هر بیش و کم ای جان حسین قـبـلِ نـامِ مــادرم نــامِ تـو را آمــوخــتــم با اذانش گفت وقتی مادرم ای جان حسین این کریمیِ تو ما را یاکریمت کرده است ما گِره خوردیم با اهلِ کَرَم ای جان حسین شُکر دستم پیش این و آن نمیگردد دراز شُکر هستم با تو تنها محترم ای جان حسین هرچه از عمرم اگر مانده است میگویم حسین سیر هستم از همه غیر از حرم ای جان حسین در خـرابه خوابِ بابا دیـده و بیحال بود مینوشت از اشکها با قَدِ خَم ای جان حسین
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
وقـتـش نشد دیگـر تو را راحـت ببـینم انـدازۀ قـدری فــقـط صـحـبـت بـبـیـنـم من کار واجب با تو دارم، وقت تنگ است باید تو را دیگـر به هـر قـیـمت بـبـیـنم رفـتی به روی نیـزههـای این و آن که روی تـو را از دور با حـسـرت ببـیـنم مهمان نوازیهای این مردم عجیب است من که نشد خیری از این دعـوت ببینم حـتی نگـاه زجـر مـلـعـون داده زجـرم تا کی بـمانـم زجـر با وحـشـت بـبـیـنم دیـر آمدی، شد چـشم هایم تار و کـم سو باید تو را با سخـتی و زحـمـت ببـیـنـم دیدم سرت این روزها خیلی شلوغ است یک جا نـشد دور تو را خـلـوت ببـیـنم ای کاش میمردم پدرجان قبل از اینکه رأس تو را در تشت، در غربت ببـینم
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیهالسلام قبل از شهادت
کوفه دل بستگیاش را به تو ابراز نکرد در زدم خانه به خـانه، احـدی باز نکرد خسته از راه، دعا کن به دو راهی نخورد هیچ مـردی به در بـسـته الـهـی نخـورد غیر از این طوعه در این شهر ندیدم مردی کاش میشـد به تو پیـغـام دهم برگـردی کاش میشد به تو پیـغـام دهـم، کوفه نیا به علیاصغـر شیرخواره قـسم کوفه نیا دیدن حرمـله دلـشـوره به جـانم انداخت جـملۀ « کـوفه نـیا » را به زبـانم انداخت پیـنۀ مُـهـر به پیـشـانی شان توطـئه بود قول این طائـفـۀ چرب زبان تـوطئه بود پشت پای بـدی از دوست نـماها خوردم زخـم از نـیـزۀ تـکـفـیر به فـتوا خـوردم کوچه گردی شده کارم، همه رفتند حسین! راه برگـشت ندارم، همه رفـتـند حسین! حق اولاد عـلی نیست چـنان بیمِـهـری گـریـهام بـنـد نمیآیـد از این بیمِـهـری روضههـایم به تو بـسـیار شباهـت دارد اشکـم از غـربت گـودال شـکـایت دارد سـر دروازه رسـیـدی، طلـب بـاران کن با لب تـشـنه مـرا فـاتحهای مهـمـان کن غم نخور! چون که شنیدی به پرم سنگ زدند به فـدای سر زینب به سـرم سنگ زدند
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیهالسلام قبل از شهادت
هرچه گشتم شهر کوفه مالک اشتر نداشت مسلم درمانده غیر طوعه همسنگر نداشت شهـر بود و قـصۀ مـسـلم فـروشی بـلال در وجودش ذرهای از غیرت مادر نداشت انتظارم از سلیمان بیش از اینها بود حیف هیچ کس مانند او حرف مرا باور نداشت نامه بود از جانبش هر روز دستت میرسید کـفتر نامهبرش ایکاش اصلا پر نداشت لشگـر ابن زیاد از معجـزات سکه است ابن مرجانه میان چنته غیر از زر نداشت تشـنۀ خـون تـمـام بـسـتـگـان حـیـدرانـد کوفۀ نامرد دست از کشتن من برنداشت در عجب از حکم قاضی القضات کوفهام تیغ میزد بر تو گرچه دست بر خنجر نداشت زجـرهای شهـر میآیـند چـنگـم میزنند حرف دارم میزنم با کینه سنگم میزنند از دل از دشمنی لبـریز میتـرسم حسین از سپاه شهر نفرت خیز میترسم حسین پیر مردان حریصی را به چـشـمم دیدهام از عصای چوبی ناچـیز میترسم حسین در ضمیر من لـبانت خـود نمایی میکـند از وجود خیزران هم نیز میترسم حسین طـاقـت دیــدن نـدارم کـورهای از آتـشـم میروم پـیش قـدمهای تو قـربـانـی شـوم مـسـلـم امـا پـیـرو اسـلام ایـنـان نـیـسـتـم تا بفـهـماند به عـالـم من مسـلـمان نیـستم بـر سـر دار بـلا با سـر نه با پـا میبـرد پیکرم را دشـمـنت برعکـس بالا میبرد این بدان معنیست که حرمت ندارد این بدن بیعـبـا و بیعـمـامـه بـیردا و پـیـرهـن محض خوشـنودی امثال سنان و حـرمله پیکرم را میبـرند آخر به سـوی مـزبـله با غم غربت چه بر روز من آوردی حسین کاش میشد از میان راه برگردی حسین
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیهالسلام قبل از شهادت
مینویسم رویِ هر دیـوار واویلا حسین مینویسم با لـبی خـونـبار واویلا حسین هر قدم تکـرار در تکرار واویلا حسین مینـویـسم زیـرِ این آوار واویلا حـسین وای از کوفه از این آزار واویلا حسین من که دنیایم تویی؛ معنایِ دنیایم علیست من که غمهایم تویی آشوبِ شبهایم علیست دردِ امروزم تویی اندوهِ فردایم علیست آمدم در کوفه و گفـتم که آقایم عـلیست بارها گـفـتم عـلی، اینـبار: واویلا حسین از علی گفتم ولیکن قلبِ طفلانم شکست از علی گفتم ولی یک سنگ دندانم شکست از عـلی گفتم ولی پهلوم میدانم شکست آنقدر خوردم که این بازویِ بیجانم شکست میزنم با دستِ بـسته زار واویلا حسین دستگـیرم کـردهاند از بام میبـینم تو را با تَنی پُر خون همین احرام میبینم تو را میرسی با دخـتری آرام میبـیـنم تو را بِینِ کـوفه در مـیانِ شـام میبـیـنم تو را آه آه از زیـنب و انـظار واویـلا حـسـین کوفه و در سینهها بُغضِ غدیرش را ببین وایِ من زنجیرهای سختگیرش را ببین کوچهها را بامهایش را اسیرش را ببین بوریایش را ببین تکه حصیرش را ببین دارم اینجا قبلِ تو یک کار: واویلا حسین جز غمت اینجا کسی دیشب پناهم داد نه غیر طوعه هیچ کس در خانه راهم داد نه پاسـخی بر الـتـمـاسـم بر نـگـاهـم داد نه آن همه بیعـت دریغـا یک سـپاهم داد نه دخترم را بر حـرم بـسپار واویلا حسین هرکه اینجا بود حـتی انـدکی میزد مرا آن یکی میبُرد من را این یکی میزد مرا پیرمردی میکشید و کودکی میزد مرا کاشکی جایِ یتـیمت کاشکی میزد مرا دخترت هست و شب است و خار واویلا حسین جان من حـتی بـرای آب اینجا رو مزن یا برای کـودکی بیتـاب ایـنجا رو مزن شرمگین از مادری بیخواب اینجا رو مزن پیش این لبخـندها ارباب اینجا رو مـزن رو مزن، آبی ولی بـردار واویلا حسین آب نه از صبح تا حالا فقط غم خوردهام آتش و سنگ و عصا و نیزه درهَم خوردهام هرچه خوردم کم نیاوردم ولی کم خوردهام با دو دستِ بسته سیلیهای محکم خوردهام وای من از کوچه و بازار واویلا حسین
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیهالسلام قبل از شهادت
خامـوشم و هر زخـم تـنم راست ترانه با ذکر تو خـون از دهـنم گـشته روانه گـشتم سپـر تـیر غـمت کوچه به کوچه آتش به سرم ریخت عدو خانه به خانه آتـش چه کـنـد با بـدن خـسـتـهام از بام من کز جگـرم شعـله کشد بیتو زبـانه دادنـد هــمـه بـا سـرانـگـشـت نـشــانـم از بس که بُود بر رُخم از سنگ نشانه غم نیست اگر خـصم بَرَد بر سر دارم یک عمر مرا دار غـمت بوده به شانه بـین شـهـدای تـو که مـظـلـوم زمـانـنـد مظلـوم ندیده است چو من چشم زمانه من طوطی بـسـتان غـم و درد و بلایم زخــم بــدنـم لالـه و اشـکــم شـده دانـه سردار سرافراز تو میبودم و افسوس بـر دامـن دیــوار، سـرم بــوده شـبـانـه (میثم) هـمه آلـودهای و بـهـر نـجـاتـت جـز مهـر حسین بن عـلی نیست بهـانه
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیهالسلام قبل از شهادت
ای داد بـیـداد از غـریـبی از اسـیـری من روی بام قصرم و تو در مسـیری من مَـردم اما پـیـش هر نـامـرد رفـتـم آواره شـب تا صـبـح بـا پـا درد رفـتـم چه زود عهد خویش را با ما شکستند از ترس و حرص زر سرِ ما را شکستند نـان تـو را خـوردنـد و دنـبال یـزیـدند مثل عـلی من را به هر کوچه کـشیدند این زخم لب این کاسهها اصلاً بهانهست من تشنگی را دوست دارم عاشقانهست! اینهـا که میگـفـتـند عـبـد خـانـهزادنـد از شـیــعــیـان مـخـلـص ابـن زیـادنـد این قـوم از کـیـنـه دلی لـبـریـز دارنـد در دستهـاشان سنگهایی تـیز دارند دادم عـقـیـقـم را که فکـر شـر نبـاشند تا بـعـد ازین دنـبـال انـگـشـتر نبـاشند خیلی مراقب باش این کوفه سراب است هرکوچهاش مثل بنیهاشم عذاب است پائـین میافـتم تا که تو پائین نیـوفـتی! از بام میافـتم که تو از زین نیوفـتی! من شمر را دیـدم که دنبال خطـر بود چشمم به آن خنجر که بسته بر کمر بود
: امتیاز
|