![](images/menu/doubt_but.png)
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
-
سایت قرآنی تنـــــزیل
-
سایت مقام معظم رهبری
-
سایت آیت الله مکارم شیرازی
-
سایت آیت الله نوری همدانی
-
سایت آیت الله فاضل لنکرانی
-
سایت آیت الله سیستانی
![](images/menu/software_but.png)
![]() زبانحال مسلم بن عقیل علیهالسلام قبل از شهادت
یقـیناً آنچـنانکه زخـم دارد التهاب از پی دم آخر رسید و میرسد روز حساب از پی به زیر تـیغ میخـندم ولیکن گریه بارانم که دارد خندۀ گل گریۀ تلخ گلاب از پی بتاب از مکـه بر من آفـتاب عالم آرا که شب ظـلـمانی کـوفه نـدارد آفـتاب از پی اگر چه در به رویم بست کوفه با خودم گفتم که هر در بستنی بیشبهه دارد فتح باب از پی به یاد روزگاری که کنارت روز شب کردم محیطم کرد دلتنگی وآمد اضطراب از پی شدم تا سنگ باران امتداد سنگ را دیدم پس از پیشانیام پیشانی عالیجناب از پی به دست بـاد دادم الـسلامم راکه میدانـم یقینا خواهد آمد جانب کوفه جواب از پی لب خونین من نگذاشت تا لب تر کنم از آب جگر آهی کشید و خونجگر گردید آب از پی مرا خجلت ز زهرا میکشد زیرا که با دستم نوشتم نامهای که بیگمان دارد عذاب از پی حنا نایاب شد در کوفه وخون جبینم ریخت سپیدی محاسن بیگمان دارد خضاب از پی ز کوفه بیحیایی دیدم و آتش به جانم زد غم جانسوز بیبی زینب و بیبی رباب از پی به یاد اصغرت افتادم و گوش مرا پُر کرد صدای گریه طفلانه و لالای خواب از پی تمام ترسم از زیر گلوی شیرخوار توست کمان هر چه کشیده تر شود دارد شتاب از پی کمر بر قتل من بسته است فکر و ذکر ناموست که پیش روست هتک حرمت و بزم شراب از پی جسارت کار مرسوم است در کوفه چه باید کرد که خلخال آنکه برده میبرد قطعا نقاب از پی کـنـیز دخـترانت دخـترم شاید به کار آید که در لفافه دارد هر کنیزی انتخاب از پی سخن کـوتاه باید کرد آقـاجان حـلالم کن که قطعا روضههای باز دارد پیچ و تاب از پی
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و شهادت مسلم بن عقیل علیهالسلام
فـروغ دیـده و دلهـاست مـسـلم سـفـیر یـوسـف زهـراست مسلم عبادت را به اشکـش داده زینت شهادت را به خونآراست مسلم مـه ذیحـجه بر لبهای خشکـش پیـام ظـهـر عـاشـوراست مسلـم امـیــر بـیســپـاه شــهــر کـوفـه چو مولایش عـلی تنهاست مسلم به یـاد حـنـجـر خـشـک امامـش روان از دیـدهاش دریاست مسلم فـدا گشت و به قـاتـل داد مهـلت خـدا را تا چه حد آقـاست مسلـم شرف، آورده پیشانی به خاکـش سـلام انــبـیـا، بــر روح پـاکـش سر و جان و تنش بود و امامش قـیـامـت بـود پــیـدا در قـیـامـش دهان خـشکـیده، دل کانون آتش دهان خونین به لب عرض سلامش به بام کـوفـه، از اطراف کـعـبه وزد عطـر حسیـنی بر مـشامش به هر کوچه که رو کرد آتش و سنگ به سر میریخت از بالای بامش خـداونـدا که دیـده مـیـهـمـان را دو دست بسته، خون ریزد به کامش؟ سـفــیــر رهـــبـــر آزادگــان را عجـب کردند مـردم احـتـرامش نه تنها کوفـیان پیـمان شکسـتـند از او پیـشانی و دندان شکـستـند دریـغـا! پـردۀ حـرمـت دریـدنـد به دامن نـنـگ عالم را خـریـدند تنی که بهـتر از جان جهان بود سـوی بـازار قـصابـان کـشـیدند هـمانهایی که با او دست دادنـد از او با دست بسته سر بـریـدند ز تیر و خنجر و شمشیر و نیزه به جسمش باغی از گل آفـریدند ز هر زخـم بـدن کوچهبه کوچه صـدای غـربـت او را شـنـیـدنـد خدا داند که در یک شهر دشمن از آن مـظـلـوم، تـنهـاتـر ندیـدند جـدا کـردنـد ســر از پـیـکـر او ز بـام افـتـاد هـم تن هـم سـر او امیـر شهـر، هرسو دربهدر بود ز احوال دو طـفـلش بیخبر بود دو چشم اشکبارش چون دو دریا لب خشکش ز اشک دیده، تر بود خـدا دانـد کـه هـنـگـام شـهـادت دل از پیشانیاش بشکستهتر بود مجـسّـم پـیـش چـشم اشکـبـارش فراز نیـزه هـفـتاد و دو سر بود گـمانم در نگـاهش لحـظهلحـظه تنـور خـولی و قـرص قـمر بود دعـا مـیکـرد بـر سـقـای بیآب که از چشمش روان خونجگر بود نگـاهـش بود در مـقـتـل هـماره بـه رگهـای گـلــوی پـاره پـاره
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مصائب خروج سیدالشهدا علیهالسلام از مکه
بـیـدار و خـواب بـود کـه افـتـاد اتـفـاق از جدِّ خود شنید که اُخرُج اِلی العِراق پیـغـام دادش از طرف حَـیّ ذُوالـمِـنَـن قَـدْ شـاءَ أَنْ یَـراکَ قَـتـیـلا حُـسـیـن من أُخْرُج إلی العِراق، سفر پیش روی توست یکدشت داغ و خوف و خطر پیش روی توست أُخْرُج إلی العِراق، که چشم انتظار توست قومی که فکر غارت دار و ندار توست أُخْـرُج إلی العِـراق، که بـاید فـدا شوی بـشـتاب تا که ذبـح عـظـیـم خـدا شـوی أُخْرُج إلی العِـراق، که مهمانیات کنند در پیـش چـشم فـاطمه قـربانیات کنند هر چند خیل پـردهنـشـینان عـصمـتـنـد با تـو مُـخـدّرات بـه این بـزم دعـوتـنـد وقتی پس از فراق جوان، پیر میشوی وقتی که بین دشت زمینگـیر میشوی وقتی کـنار علـقـمه با قـلب ریش ریش تیر آنقَدَر درآوری از جـسم ماه خویش وقـتی که دور از نظـر زینب و ربـاب از خون شیرخواره محاسن کنی خضاب وقتی به سجده در دل گـودال میروی وقتیکه نیزه میخوری از حال میروی یعنی چه حکمتیست که مَسلوب میشوی؟ در زیـر سُـمّ اسب لگـدکـوب میشـوی سر را بباز و سروریات را نشان بده از روی نیـزه دلـبریات را نـشان بـده در کوفهای که لب به لب از بغض حیدر است قرآن شنیدن از سر بر نیزه خوشتر است از خون زخم وا شدهات رنگ هم بخور گفته خدا به خاطر من سنگ هم بخور آرامـش عــقــیـلـه در آن ازدحـام بـاش یک جـمـله با رقـیّـۀ خود همکـلام باش
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مصائب خروج سیدالشهدا علیهالسلام از مکه
قـصـد کـجا کـرده یـل بـوتـراب؟ خُـود و سـپر بـسـته چرا آفـتـاب؟ کوفه پُر از سـایۀ کین است امام! شومترین شهر زمین است، امام! زخـم جـفـا بر جگـرت، کوفه زد تــیـغ بـه فــرق پـدرت کـوفـه زد کو همه آنها که تو را خواندهاند؟ چـند نـفـر پـشت سـرت ماندهاند؟ نـامـه نـوشـتـنـد، ولـی بـیاسـاس اسـم تـو بُـردنـد، ولـی بـا هـراس لایـق پــیـغــمـبـر خـود نـیـسـتـنـد فکـر سری جز سر خود نیـسـتـند خــاطــر آســوده مــکــدّر مـکـن جـامـۀ احـرام به خـون تـر مکـن خـیـمـه بـچـین از گـذر ایـن بـلا، مـوسـم حـج اسـت چـرا کـربـلا؟ تـیــغ بـرائـت ز کــمــر بـاز کـن فـکـر سـرانجـام و سـرآغـاز کـن اُمّـت خــود را بـه دعــا واگــذار کــار خــدا را بـه خـــدا واگــذار دین تـو سـجّـادۀ بـاز است و بس مرد خـدا، مرد نـماز است و بس شهـر پُر از شـمر، پُر از حـرمله رحــم نــدارنـد بـر ایـن قــافــلــه مصلحت آن است که جان در بری عــذر بـه درگــاه پــیـمـبـر بـری کـوه خـروشـیـد و دهـان باز کرد بــال زد آئـیـنــه و پــرواز کــرد ولـولـه شد، نـورٌ عَـلـی نـور شـد دشت پُر از عطر، پُر از شور شد گــفـت بـبــنــدیــد خـــیـــام مـــرا نـیــزه و شـمـشـیــر و نـیـام مـرا خــمشـدۀ بــار نـفــس نــیــســتــم مـرغ زمـیـنگـیـر قـفـس نیستم... گـرچه سـرم را به سـر نی کـنـند نـامـۀ تـقــدیــر مــرا طـی کـنـنـد جـان من از غـم بـه لـب آیـد اگر لـشـکــر شـام و حـلـب آیــد اگـر گـر بـنــشـانـم بـه دل ایـن داغ را یـکـسـره پـرپـر کـنـم این بـاغ را این هـمـه ارزانی لبـخـنـد دوست خیمه و خیل و زن و فرزندم اوست اوست که در خون من افتاده است در دل مـجـنـون من افـتـاده است روز و شـبم، مِهر و مَـهَم او شده مـاه شـب چـهـاردهـم او شــده... میروم این راه که بیراهه نیست غصّهام این کودک شیرخواره نیست داغ کـبــود دل زهــراســت ایــن فـرق ترک خـوردۀ مـولاست این لحـظـۀ قـنـداقـه بغـل کردن است وقتِ به تکـلیف عمل کردن است وقت ز خون تر شدن است الوداع لحـظـۀ پـرپـر شـدن است الوداع
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و شهادت امام محمد باقر علیهالسلام
پیر شد هر لحظه پای روضهها، مثل پدر در نیاورد از تنش رختِ عزا، مثل پدر خشک میشد حنجرش، میسوخت، تا میدید که طفلِ تشنه، شیرخواره هر کجا، مثل پدر
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و ولادت امام محمد باقر علیهالسلام
از غــمِ دلــم خـــدا خـــبــر داره اگـه مـن آه بِـکـــشـــم اثــر داره از چهـار سالگی درد و غم دیدم تو یهروز قـدّ یه عُـمر سِـتَم دیدم دلـخـوشیهام یـهـو نـاپـدیـد شدن عـموهام جلـو چـشام شهـید شدن راویِ مُــصـیـبـتـای بــاز شـدیـم اسیـره یه مُشت یـتـیـمنواز شدیم! به دلای زخمیمون چنگ میزدن صورتامونو با خون رنگ میزدن هـمـه قـافـلـهمـون خـسـتـه بـودن پـر و بال ما رو بشـکـسـته بودن پـدرم حـضـرت زیـن الـعـابـدیـن لـیتَ لـمَ تَـلِـدنی گـفـت برا هـمین
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح امام محمد باقر علیهالسلام
اعـمـاق آیــههـای یـقـیـن را شـکـافـتـه نور است و آسـمـان برین را شکـافـته او راز آفرینش هر جوی و جنگل است او چشمهای که قـلب زمین را شکافـته از مهر اوست سبزه اگر خاک نرم را یا صخـرههـای کـوهنـشین را شکـافـته همنام آنکسیست که بیشکّ و بیگمان با یک اشـاره مـاهِ مـبـیـن را شـکـافـته پیداست از نگاه حـزینش که دیده است یک روز سخت پیکر دین را، شکافته
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و شهادت امام محمد باقر علیهالسلام
غمگین زمین، گرفته زمان، تیرهگون هواست امروز روز گریه و امشب شب عزاست تا خوشههای بغـض، گـل گریه میدهند از تنـگـنـای سـیـنۀ مـا نـالـهها رهـاست در سوگ آفـتـاب مـدیـنـه، به سـوز و آه با صاحبالـزمان دل ما نیـز هـمنواست داغیسـت سـیـنـهسـوز غـم بـاقـرالعـلوم گر خون بگریَد از غم او آسمان رواست هم وارث تـمـامی اوصاف حـیـدر است هـم مخـزن تـمـامی اسرار مصـطـفاست ذکرش امـیـدبـخـش دلِ هـرچـه نـا امـیـد نامـش شـفـادهـنـدۀ هـر درد بـیدواسـت ای روح آسـمـانی از این داغ جـانگـداز فـریاد خاک امشب تا عـرش کـبـریاست سوزی که قطره قطره تو را آب کرد و سوخت این زهر نیست بلکه همان داغ کربلاست ای جـان مـا فـدای غــم غـربـت بــقــیـع قبرت بقیع نیست که در سینههای ماست امشب هـزار پنـجـره دل گریه میکـنـیم با غـربت بـقـیـع، دل شـیـعـه آشـنـاسـت شمعی به روی تربت پاک تو نیست... آه اینجا مگر نه این که مـزار امام ماست تنها نـه از غـم تو مـدیـنـه عـزا گـرفـت در بارگاه قدس کـنون محـشری بهپاست امشب «خروش»! آن نفس حق که تا سحر دریای گریه را به خروش آورد کجاست؟
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و شهادت امام محمد باقر علیهالسلام
ای نــام تـو قــرارِ دلِ بــیــقــرارهــا حـرف تو مـانـدگـارتـرین یـادگـارهـا درک بشر به فـهـم مسـائل نمیرسید از عـلـم تو شـکـسـته تـمام حصارها تعـبـیرهای ناب تو راه عـبور ماست ای مـعــتـبـرتـر از هـمـۀ اعـتـبـارها بنیان مذهب از نفست جان گرفته است هر جـمـلـهات مـعـلـم بـنـیـانـگـذارها سـیل فـرشتـگـان خـدا پـای درس تو شـاگـردیات بـزرگـتـرین افـتخـارها از هر طرف به مادر سادات میرسی مــحــوِ ســلالـۀ تـو تــمــام تـبــارهـا ای سـومـیـن امـام سـتـمـدیـدۀ بـقــیـع قـربان خاک قـبـر تو سـنگ مـزارها از کوچههای شام تو هم شکوهای بکن ای بـازمــانــدۀ سـفــرِ نـی ســوارهـا اصلا خودت بگـو چقدَر بین ازدحام خوردهست بر سرت لگد نیـزه دارها بیشک تو هم مـیان بیـابان دویـدهای مـثـل رقـیه رفـته به پـای تـو خـارها با آنکـه تو مـراقـب او بـودهای، ولی از دستهای زجر، کتک خورده بارها ای وای از آن دمی که به دست حرامیان از گوشها کـشیده شـود گـوشـوارها
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() زبانحال امام باقر علیهالسلام قبل از شهادت
با چـشمهـای پُـر آب قحـطی آب دیـدم من دشت کربلا را همچون سراب دیدم مانند یک کـبـوتـر من را اسیـر کـردند بر بـال کـوچـک خود رد طـنـاب دیـدم هر شب شبیه شمعی بیتاب گریه کردم پروانه سوخت ازبس آتش بخواب دیدم آتش گـرفت خـیـمه آتـش گـرفـت دامـن آتش گـرفت معجـر من اضطراب دیدم هفتاد و دو ستاره یک ماه و مشک پاره خــورشـیـد کـربـلا را در آفـتـاب دیـدم هر صبح و شام جانم آمد به لب که در شام زخــم زبـان شـنـیـدم بـزم شـراب دیـدم دلخستهام از این دهر آسودهام کن ای زهر من میروم از این شهر، خیلی عذاب دیدم
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و شهادت امام محمد باقر علیهالسلام
سـتـم روزگـار یـادش هـست غـم لـیل و نهـار یادش هست دیـدۀ اشـکـبـار یـادش هـست آنهـمه قـلب زار یادش هست روضۀ بیشـمار یادش هست نیـمـهجان بیـن بـسـتـر افـتاده باز تب کـرده مضطـر افـتاده بـه لـبـش ذکـر مـادر افـتــاده یـاد یـک جـای دیگـر افـتـاده چـادر پُر غـبـار یادش هست زهـر کرده اثـر به اعضایش ناتوان دست و بیرمق پایش تـرک افـتـاده است لبهـایش العـطش العـطش شـد آوایـش لب زخـمیّ یـار یـادش هست پیـر بود و خـمـیده قامت بود خـانهاش کل سال هـیأت بـود به تنش ردی از جسارت بود قـاتـلـش روضۀ اسـارت بـود لحـظههای فرار یادش هست سالهـا قـلب بیقـراری داشت گـلهها از شتر سواری داشت با رقیه چه روزگاری داشت با غمش آه و گریه زاری داشت آبـله بود و خار یـادش هست هـمۀ عـمـر خود پریشان بود یاد جـدّش همیشه گـریان بود آی مردم حسین عـطشان بود آبـروی قـبـیـلـه عـریـان بـود یک تن و ده سوار یادش هست عـمههـایش چـقـدر تـرسـیدند کـوچـههای شـلـوغ را دیـدند مـستهـا آمـدنـد رقـصـیـدنـد به سر روی نـیـزه خـنـدیـدند زینب بیقـرار یـادش هـسـت
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() زبانحال امام باقر علیهالسلام قبل از شهادت
بیابان بود و صحرا بود آنجایی که من بودم هزاران خیمه بر پا بود آنجایی که من بودم شمیم یاس یاسین دشت را پر کرده بود اما گلاب اشک زهرا بود آنجایی که من بودم قـیام عـاشـقان راستقـامت بود عـاشورا قـیامـت آشکـارا بود آنجـایی که من بودم تـمـام سـورۀ ایـثـار و آیـات جـوانـمردی به هفتاد و دو معنا بود آنجایی که من بودم پیام روشن «اَلموت اَحلی مِن عسل» یعنی شهادت هم گوارا بود آنجایی که من بودم چرا آتش بگیرند از عطش گلهای داودی اگر بین دو دریا بود آنجایی که من بودم کسی از اسب میافتاد پشت نخلها، آری علم در دست سقا بود آنجایی که من بودم صدای بت شکستن در فضا پیچیده بود اما خـلـیلالله تـنهـا بود آنجـایی که من بـودم شعاع آفتاب از مشرق گودال سر میزد که ثـارالله پیـدا بود آنجـایی که من بـودم عـدالت زیر سـم اسبها پامـال شد، آری ستم در حد اعلا بود آنجایی که من بودم شدم محو نگاه عمهام زینب که در چشمش تمـام دشت زیـبا بود آنجایی که من بودم چرا آن روز تل زیـنـبـیه اوج عـزت شد که چشمانداز فردا بود آنجایی که من بودم چه گلهایی که زیر بوتههای خار پرپر شد مگر پاییز گلها بود آنجایی که من بودم؟ هلال ماه نو وقتی نمایان میشد از محمل فقط یک نیزه بالا بود آنجایی که من بودم
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و شهادت امام محمد باقر علیهالسلام
داغِ تو روشن میکـند شـمعِ مـحـرم را در شعـلۀ غـم میکـشـاند جانِ عـالم را مـثـلِ پــدر مـیـراث دارِ کـربـلایـی تـو چون از مسیرِ کربلا آوردی این غم را قـلبی شکـسـته داری و لـبـریزِ از آهی بر گونهات داری کماکان اشکِ نم نم را درد است طفلِ چار ساله از سرِ بغضی در قلبِ کوچک جا دهد این حزنِ اعظم را کاری که با گل کرده دردِ کربلا، دیگر آسوده دیده بر تـنـش هر جـرعۀ سَم را آقـا! زیـاد از کـربـلایِ تـو نـوشـتـنـد و اما دریـغـا درد و غـمهـای مـجـسّـم را آن چشمهایت راویِ تصویرِ گودال است در سینهات جا دادهای این دردِ مبهم را پیش از تو بر جدت ملائک روضهها خواندند در عرش بر پا کردهاند این بزمِ ماتم را با خاطـراتِ درد میآیی ولی ای عشق با محـنتِ بـاران نـشُـسـتی آهِ زمـزم را دلـتـنگیِ پائـیز در جـانِ تو جـاری بود غیرِ تو کس باور ندارد بغضِ شبنم را صحـنِ خـرابت در نگـاهِ حـسـرتـم آقا! از خـونِ دشتِ کـربلا آورده مـرهم را گلدستههای صحنِ تو در چشمِ ما روشن گل کرده شعرِ کربلایت رنگِ پرچم را امشب سلامـم میرسـد خـاکِ بـقـیعِ تو تا از تو گیرد روضه و اشکِ محرم را!
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() زبانحال امام باقر علیهالسلام قبل از شهادت
هـمرزم بودم یک زمانی با سه ساله من داشـتم اشـکِ روانـی با سه ساله شاهد خـدا باشد که بودم دیـده گریان خـیـلی کـشـیـدم نـاگـرانی با سه ساله آتـش گـرفـتـم در جـوارِ عـمّۀ عـشق دیدم به چشمِ خویشتن جور و جفا را زیـر کــتـک دیـدم نــوای بـینـوا را من راوی کـرب و بـلای پُــر بـلایـم در شـام دیـدم چه جـسارتها نمودند بر آل حـیـدر چه شـقـاوتها نمـودند دیدم میانِ آل عـصمت فـصلِ دی را
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() زبانحال امام باقر علیهالسلام قبل از شهادت
یادم نمیرود که در آن عصرِ پر غبار آمـد بـسـوی خـیـمـۀ ما اسـب بیسـوار دیدم که عـمههای حـزیـنم به سوز و آه اطـرافِ اسب را بگـرفـتـنـد، نـالـه دار اما چه ذوالجناح، که با زینِ واژه گون چون ابر میگریست در آن بِین، زار زار میخواست پشتِ خیمه رود، جان دهد، ز داغ امـا چـو دید پـرسـشِ طـفـلانِ بیقـرار نـاچـار بـازگـشـت بـه گـودالِ قـتـلـگـاه پس در پیاش زنان و عزیزان، نقابدار ای وایِ من، خـدا نـکـند قـسـمتِ کسی دیـدیـم آنچه را که نـدیـدهست روزگـار از روی تـلِ زیـنـبـه، پیـشِ دیده بود… تـا انـتـهـای حـفــرۀ گــودال، تــارِ تـار شمشیر و نیزه بود که میخورد بر حسین بارانِ تیر و سنگ، ز هر سویِ کارزار والشمـرُ جالسُن، چه بگویم که پیـشِ ما بر نـیـزه راسِ جـدِّ غـریـبـم شد آشکار آنشب چها گـذشت...، بمانـد برای بعـد تـازه به روز بـعـد، شد اسـلام داغـدار دشمن که عمههای مرا در طناب بست بدجـور مـادرم به جـنان گـشت اشکبار عـمداً عـبـور داد، حـرم را ز کـشـتهها تا اشکِ تازه گیرد از این جمعِ سوگوار مردانمان که کشته و بیسر، روی زمین زنهـایمان، اسـیـرِ سـپـاهی تـبـاهـکـار تا آن زمان، حرم به اسـیری نرفته بود آل عـلی، به نـاقـۀ عـریان، حجـاب دار بـاور کـنـید عـمـهام از کـربـلا به بـعـد تا شام و کوفه، پیر شد از غصه، شرمسار یـادم نـمـیرود کـه بـه بـزم حـرامـیـان عـمه گـریـست، از طمعِ چـشـمِ نابکـار با اینهمه غریبی و تحقیر و داغ و درد دشمن شکست خورد و حرم شد پر افتخار با خـطـبههای پُر ز طـنـیـنَش قـیام کرد پـیـروز شد صبـوری عـمّه، شکوه بار تنها وصیتم به شما حـفظ روضههاست تا آن زمان که میرسد از راه تک سوار
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مناجات با حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
چه اشکها که چـکـیده به پای آمدنت بـیـا کـه جـان مـن آقـا فــدای آمــدنـت ببخش که با عملم «تَحبس الدعا» شدهام نـمـیرسـد بـه اجـابـت دعـای آمـدنـت پس از هزار و صد وچند سال غیبت باز به سـر نـیامـده این مـاجـرای آمـدنت؟ به سینه شوق تو دارم غـریبِ بییاور بـگـو چه کـار کـنـم من بـرای آمـدنت چه سرنوشت سیاهی که میکشم عمریست غـمِ نـبـود تـو را مـن به جـای آمـدنت گذشت عـمـرم و شد پـیـر نوکـرت آقا در انـتـظـار فـرج جـمـعـههای آمـدنت به انتـهـای بـلا مـیرسد تـمـام جـهـان زمــان اگـر بــرســد ابـتــدای آمـدنـت بـیـا که از تـب دنـیـا و مـاجـراهـایـش رسـیـده است به گـوشـم صدای آمدنت
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مناجات با حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
این روزها که میگذرد، غـرق حسرتم مــثــل قـنــوتهـای بــدون اجــابــتــم! بسـتهست چـشمهـای مرا غـفـلت گـنـاه تو حاضری! منم که گـرفـتار غـیـبـتم! یک گـام هم به سـوی شـما بـرنـداشـتم ای مرحـبا به این همه عـرض ارادتم! خالیست دست من، به چه رویی بخوانمت؟ دل خوش کنم به چه؟ به گناهم؟ به طاعتم؟ من هر چه دارم از تو، از این دوستیِ توست خـیـری نـدیـدهای تـو ولی از رفـاقــتـم بگـذر ز رو سـیاهی من، أیهـا العـزیز! حـالا که سـویت آمـدهام غـرق حـاجـتم بـگـذار بـا نـگـاه تـو مـانـنـد حُـر شـوم با گـوشهچـشم خود بِـرَهـان از اسارتـم آن روز میرسـد که فـدایـی تـو شـوم؟ مـن بـیقــرار لـحــظـه نـاب شـهــادتـم
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() ازدواج حضرت علی و حضرت زهرا سلام الله علیهما
آسمانی است دلا وصلتِ زهرا و علی سر فرود آر به شخصیتِ زهرا وعلی مدحِ معصومه ومعصوم، بپرس از معصوم که کنند آگهت از عصمتِ زهرا وعلی ای دلِ تشنه، بخوان سورۀ کوثر که شوی مست فیض از قدحِ رحمت زهرا و علی به چنین مرد وزنی عالمیان پا بوساند انحصاری است بلی خلقتِ زهرا و علی چه جلالی چه شکوهی چه قیامت زوجی دو ستونـنـد به دین، قامتِ زهـرا و عـلی ازدواجی است بحق منشأ خیر و برکات دل به هم دادگی و الفـتِ زهـرا و علی مــوسـم اولِ ذیـحـجـه، مـبــارک بــادا وصلت شمس و قمر، وصلتِ زهرا و علی خطبۀ عقد خدا خواند و رسول امضا داد جاودان شد سندِ شوکـتِ زهرا و عـلی بنگـر آن زنـدگیِ ساده و پُر رونـق را بوسه زن بر حرمِ حرمتِ زهرا وعلی چیست مهریۀ زهرا که چو جبریل شنید گفت طـوبا به عـبـودیتِ زهـرا وعـلی از خدا قول شفاعت بگرفـتـند آن روز شد رضا الله سببِ بهجتِ زهرا و علی قـدرِ دریــا نـشـنـاسـد بـخـدا جـز دریـا وسعِ دریاست بلی وسعتِ زهرا وعلی کفّو زهراست علی، کفّو علی هم زهرا توچه داری خبر از عزّتِ زهرا و علی مصطفی دستِ دو دریا چو به همدیگر داد واجب آمد همه را بیعتِ زهـرا و علی از درِ سـوخـته و مسجد کـوفه پیداست اهـتـزاز عـلـمِ نـهـضتِ زهـرا و عـلی زینبین و حَسنین اُسوۀ عشق وشرفاند نامشان معـتـبر از همت زهـرا و علی کـربـلا پـایـگـه دولـتِ ثــارالـلـه اسـت شـهـدا سـیـنه زنِ هـیئتِ زهـرا و علی تو "کلامی" ز مدینه به نجف خواهی رفت باش روزی برسد دعوتِ زهرا و علی
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() ازدواج حضرت علی و حضرت زهرا سلام الله علیهما
شـروع نـامـهام نـامـی کـریـم است که بـسـمالله الرحـمن الـرحـیـم است به آن نامی کزآن عالم برافـروخت بشر اسـماء حُـسـنی را بـیـامـوخت به آن نامی که جان در تن دمـیـدند زمــیــن و آســمــان را آفــریــدنــد به آن نامی که چون شـمع حرا شد مـحـمـد خـوانـد و خـتـمالانـبـیـا شد ظهور، آن نام تا از ماء و طین کرد نـبـی را رحــمـةلـلـعـالـمـیـن کــرد عـلـی زآن نـام، او را جانـشـین شد امــــام اولـــیــن و آخـــریــن شـــد به آن نامی که بر ما روح بخـشـید ز نـورش زُهـرۀ زهــرا درخـشـیـد چه زهرایی؟ که معنیبخش اسماست همانا اسـم اعـظـم، اسـم زهـراست خـدا گـر مـدح او نــازل نـمـیکـرد کـتـاب خـویش را کـامـل نـمیکـرد بــه نــام کــوثــرِ قــرآن ســتــودش که لـفـظی بهـتر از کـوثر، نبـودش حـسـاب نــام یــا زهــرا بـه ابـجــد بــرآیــد یـا عــلــی و یـا مــحــمــد! که زهرا ز آندو هست و آندو، زهرا جـدایی نیـست آری مـهـر و مـه را کـسـی که کُـفـوِ آن نـور جـلـی بود عـلـی بود و عـلی بود و عـلی بـود خوش آنروزی که با اذن خـداونـد بـه دلخـواه پـیـمـبـر یـافـت پـیـوند جـهـان رحـمـت و عـلـم و کـرامت به دنیای جمال و عشق و عـصمت رسـیـدش در شب جـشـن عـروسی عـروس آسـمــان، بـر خـاکـبـوسـی به سـائـل داد چـون پـیـراهـنـش را به حکم «لن تـنـالـو البـرّ حتی...» اگـرچـه خـانـۀ زهــرا گِـلـیـن بــود حــریــم افــتـخــار مـسـلـمـیـن بـود مـحــبـت، پـــایـــۀ کـــاشـــانـــۀ او شــرف، خـشـت بـنــای خــانــۀ او جـهــاز بــانــوی دنــیــا و عــقــبــا بُد از پـشـم و سـفـال و لـیف خـرما سفالین کوزهای و مَشکی از پوست اسـاس چــشــمگـیـر خـانـۀ اوسـت! سـپـهـر، آئـیـنـهدار هـسـتیاش بود رهــیــن آســیــای دســتـیاش بــود حصیری گرچه فرشِ زیر پا داشت به روی سر، همه نـور خـدا داشت سـلام هـر شـب و صــبـحِ پـیـمـبـر شُـکـوه خـانـهاش کـردی فـزونتـر سـلام، ای وحـی منزل در کلامت! که حـق از کـودکی گـفـتـه سـلامت به وحـدت داده هر مویت شـهـادت ورم کـردهسـت پـایـت از عــبـادت زیـارتگــاه انـجُــم، خــاک پــایـت زیــارتنــامــۀ حــوران، ثــنــایـت تـویی یـاسـین تویی طـاهـای قـرآن تــویـی رمــز اشــارتهـای قــرآن زنـان را بـا عـمـل، ارشـاد کـردی جـهــاد الـمـرأه را فــریــاد کــردی خــدا را بــنـدهای یـکدانـه بــودی پـدر را دلخـوشـی در خـانه بودی دو تـن بــودیــد او را پــشــتــوانــه تو در خـانه، عـلـی بیـرون ز خانه رسـالـت را گـلـسـتـانـی، بــهــاری امــامـت را نـگـهــبــانـی، قــراری خــروش بـیامــان مــسـجــدی تـو رسـول خـطـبـهخـوان مسـجـدی تو چو تو از دین طرفداری که کردهست؟ امام خویش را یاری که کردهست؟ خـروشـت حـامـی جـان عـلـی شـد کـلامـت تــیــغ بُــرّان عــلــی شــد الا، ای راز رحـمـت در دو دنـیــا! تـویی مـشـکـلگـشـای هر دو دنـیـا نخـسـتـین زن که در جـنّـت در آید تو هـسـتی، کـز قـیـامت محـشر آید چو در صحرای محـشر پـاگـذاری شفاعت را چو خـورشیدی بر آری ملائک صف به صف در چار سویت عـلی و مـصـطـفی در پیـش رویت مـهـار نـاقـهات در دسـت جـبـریـل خـلایق مـحـو این اکـرام و تجـلـیل به حیرت، کاین هیاهو چیست، یارب؟ کسی کاینسان در آید، کیست یارب؟ که از درگاه عزّت در چپ و راست ندا آید که این زهراست! زهراست! در آنجـا شـیـعـیـانت میدرخـشـنـد نه تـنـهـا دوسـتـانت را بـبـخـشـنـد، که مـیبـخـشـد خــدای مـهـربـانـت گــــنـــاه دوســتـــانِ دوســتـــانــت در آن غوغا که بهر کس، مَفَر نیست ز بـیم جـان، پـدر فکـر پسر نیست ز هـر سو بانگ وانفـسا بلند است، ز مـا فـریـاد یـا زهـرا بـلـنـد اسـت تو دستِ دستگـیـری چون برآری « مـؤیـد» را مـــبــادا واگـــذاری!
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و مناجات با امام جواد علیهالسلام
امام مستجاب الدعوه، دلها را هوایی کن نوای از نفـس افـتادگان را نیـنوایی کن مرا بر سفرۀ احسان خود بنشان تمام عمر ولی ذکر لبم را یا علی موسی الرضایی کن بیا از کودکی مثل مسیح و حضرت یحیی فقط بر سرزمین قـلبها فـرمانروایی کن کسی از آستانت دست خالی بر نمیگردد مرا مشمول اقیانوسی از حاجت روایی کن شبیه کشتی طـوفان زده درگـیر گـردابم تو سکان دار این کشتی بمان و ناخدایی کن جواد اهل بیتی و جوانی وقت رفتن نیست بمان و بیشتر از اهل عـالم دلربایی کن تو راز نُه فلک را فاش کردی با کراماتت پس از این هم جهان را غرق نور وروشنایی کن تو راز «کُلُ ارضٍ کربلا» را خوب میدانی زمان را کاظمینی کن، زمین را کربلایی کن
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() زبانحال امام جواد علیهالسلام قبل از شهادت
به دیوار قفس بشکستهام بال و پر خود را زدم تـنهای تـنهـا نالـههای آخـر خود را درون شعله همچون شمع سوزان آتشی دارم که آبم کرده و آتش زدم پا تا سر خود را قفس را در گشوده، صید را آزاد بگذارید که در کنج قفس نگذاشت جز مشتی پر خود را لبم خشکیده یارم گشته قاتل حجره در بسته مگر با قطره اشکی تر نمایم حنجر خود را بـیا و این دم آخـر به من ده قـطـرۀ آبـی که خوردم سال ها خون دل غم پرور خود را چه گوئی ای ستمگر در جواب مادرم زهرا اگر پرسد چرا لب تشنه کشتی شوهر خود را اجل بالای سر، من در پی دیدار فرزندم گهی بگشودهام گه بستهام چشم تر خود را به یـاد شعـلههای نالۀ ابن الـرّضا (میثم) سزد آتش زنی هم نخل، هم برگ و بر خود را
: امتیاز
|