![](images/menu/doubt_but.png)
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
-
سایت قرآنی تنـــــزیل
-
سایت مقام معظم رهبری
-
سایت آیت الله مکارم شیرازی
-
سایت آیت الله نوری همدانی
-
سایت آیت الله فاضل لنکرانی
-
سایت آیت الله سیستانی
![](images/menu/software_but.png)
![]() عید مبعث پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
ای آنکه قسم خورده به نـام تو خدایت بیدار شده شهـر شب از بـانگ رهایت این کـیست که در نور تو پـیدا شده آقا گفتم که از آن شب، شب فـردا بنـویسم از غــار حـرا، لـیـلـۀ اســرا بـنـویـسـم این کیست که چون اشک شب قدر زلال است هان چهره بچرخان که زمین نور ببیند برخـیـز که هر قـدر به پایت بنـشـیـند، ای گلشن رحمت که گـلستان شده عالم در غار حـرا پرده ز حُسن تو گشودند با نور تو رنگ از شب تاریک زدودند ای صـادر اول که تویی مـصدر دنـیـا لولاک... زمین خاک و زمان پیش و پسی بود لولاک... کجا رخصت احیای کسی بود تـو آمـدهای جـان به تـن خـاک بـبـاری جان در تن این خاک روان شد به هوایت شب روز شد از همرهی عـقدهگـشایت ای آنکه ز تـوحـید تو صد آینه توحـید قم! شهرِ خدا چشم به راه است، فَاَنذِر! صفهای جماعت همه برپاست، فَکَبِّر! تو کوثر محضی که در عالم شده تکثیر در مدح تو اندیشه زمینگیر و زبان لال جز جـذبـۀ قـرآن تو نطق هـمگـان لال لب باز کن ای مرد، بگو کیست محمد؟ ای پـارهای از حُـسن مـثـالی تو زهـرا ای حـیـدر کـرار به تـوفــیـق تـو مـولا گـفـتیم و نشد در صف تو راه بجـوئـیم
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() عید مبعث پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
ﮔـﻠﻮﯼ ﺑﺎﺩﯾﻪ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﺗـﺸﻨﻪﺗﺮ ﻣﯽﮔﺸﺖ ﭼﻮ ﺗﺎﻭﻟﯽ ﺯ ﻋﻄﺶ، ﺍﺯ ﺳﺮﺍﺏ ﺑﺮﻣﯽﮔﺸﺖ هُـبَـل ﻧـﺸـﺴـﺘـﻪ ﺑﻪ ﺗـﺎﺭﺍﺝِ بـینـوایـیهـا ﻣﻨﺎﺕ ﻭ ﻻﺕ ﻭ ﻋُﺰﯼ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﯾﯽﻫﺎ ﺑﻪ ﺭﻭﺡ ﺑـﺎﺩﯾﻪ ﻫﺮ ﻧـﺎﺧـﺪﺍ ﺧـﺪﺍﯾﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺧــﺪﺍﯼ ﺑـﺎﺩﯾـﻪ ﺍﺯ ﻧـﺎﺧـﺪﺍ ﮔـﺪﺍﯾـﯽ ﺩﺍﺷـﺖ ﺗﻮ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻮﺩﯼ ﻭ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺟﻤﻌﻪ ﺩﺍﺩ ﻧﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ طلیعۀ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ، ﺯﺍﺩﻩ ﺷﺪ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﭘﺸﺖِ ﺍﺑﻮﺟﻬﻞِ ﺩﺷﺖِ ﺟﻬﻞ ﺷﮑﺴﺖ ﺑﻨﺎﯼ ﺑﺘﮑﺪﻩ ﺑﺎ ﯾﮏ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﺳﻬـﻞ ﺷﮑـﺴﺖ ﻓـﻘـﻂ ﻧﻪ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺑـﺘﯽ ﺑﻮﺩ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﮐﻪ ﺑـﺮ ﺟـﺒـﯿـﻦ مـدائن ﻫـﺰﺍﺭ ﭼـﯿﻦ ﺍﻓـﺘﺎﺩ ﻧـﺸـﺴﺖ ﺑـﺮ ﻟﺐ ﺩﺭﯾـﺎﯼ ﺳـﺎﻭﻩ ﺗـﺎﻭﻝ ﺁﺏ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻩ اﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﺪﻝ ﺷﻮﺩ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﺏ؟ ﺳـﻤـﺎﻭﻩ ﺑـﺎ ﻟـﺐ ﺗـﺸـﻨـﻪ ﻧـﻮﯾـﺪ ﺁﺏ ﺷﻨـﯿـﺪ ﻧــﻮﯾـﺪ ﺁﺏ ﺍﺯ آئــیــنـۀ ﺳــﺮﺍﺏ ﺷــﻨــﯿــﺪ ﻣﺠـﻮﺳﯿﺎﻥ ﻫـﻤﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻫـﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﺁﺗﺶ ﺑﻪ ﻣﺎﺗﻤﯽ ﮐﻪ ﭼﻪ ﺷﺪ ﻣﺜﻞ ﭘـﺎﺭﺳﺎﻝ ﺁﺗﺶ؟ ﺑﯿﺎ ﺑﻪ کومۀ ﻭﺍﺩِﯼ ﺍﻟـﻘُـﺮﯼ ﻃـﻮﺍﻑ ﮐـﻨـﯿﻢ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺍﻭ ﺳﻔﺮ ﺍﺯ ﻗﺎﻑ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻗﺎﻑ ﮐﻨﯿﻢ... ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻏﺎﺭ ﺣﺮﺍ ﺧﻠﻮﺕ ﺣﻀﻮﺭﺵ ﺑﻮﺩ ﻫـﺰﺍﺭ ﺯﺧـﻢ ﺯﺑﺎﻥ ﺑﺮ ﺩﻝِ ﺻﺒـﻮﺭﺵ ﺑﻮﺩ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﭘﺮﭼﻢ «ﻟﻮﻻﮎ» ﺑﺮ ﺟﺒﯿﻨﺶ ﺑﻮﺩ ﺟﻮﺍﺯِ ﮐـﺸـﺘﻦ بتهـا ﺩﺭ ﺁﺳـﺘـﯿـﻨـﺶ ﺑـﻮﺩ ﭘﯿـﻤـﺒـﺮﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﺭﮔـﺎﻩ ﺣـﻖ ﻣـﻘـﯿﻢ ﺷﻮﺩ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺍﺷﺎﺭۀ ﺩﺳـﺘـﺶ ﻗـﻤﺮ ﺩﻭ ﻧـﯿﻢ ﺷﻮﺩ ﻧﺒﯽ ﺯ ﻫﯿﺒﺖ ﺟﺒﺮﯾﻞ، ﺳﻮﺧﺖ ﺩﺭ ﺗﺐ ﻋﺸﻖ ﻧﺪﺍ ﺭﺳﯿﺪ: ﺑﺨﻮﺍﻥ، ﺍﯼ ﺭﺳﻮﻝ ﻣﮑﺘﺐ ﻋﺸﻖ ﺑﺨـﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺧﺪﺍ، ﺍﯼ ﭘـﯿـﺎمآﻭﺭ ﺻﺒـﺢ! ﺑﺨﻮﺍﻥ، ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺨﻮﺍﻥ، ﺍﯼ ﺭﺳﻮﻝ ﺩﻓﺘﺮ ﺻﺒﺢ ﺑـﺴـﯿـﻂ ﺑـﺎﺩﯾـﻪ ﺭﺍ ﺭﺯﻣـﮕـﺎﻩ ﺍﯾـﻤـﺎﻥ ﮐﺮﺩ ﺗـﻤـﺎﻡ ﻫـﺴـﺘﯽ ﺧـﻮﺩ ﺭﺍ ﻓـﺪﺍﯼ ﻗـﺮﺁﻥ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﮐﻮﻩ ﮔـﻔﺘﻢ: ﺍﺯ ﺍﻭ ﺍﺳﺘﻮﺍﺭﺗﺮ؟ ﮔﻔﺖ: ﺍﻭ ﺑﻪ ﻣﻮﺝ ﮔﻔﺘﻢ: ﺍﺯ ﺍﻭ بیقرارتر؟ ﮔﻔﺖ: ﺍﻭ ﺑﻪ ﺍﺑﺮ ﮔﻔﺘﻢ: ﺍﺯ ﺍﻭ ﭼﺸﻢ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥﺗﺮ ﮐﯿﺴﺖ؟ ﺯ ﺷﺮﻡ، ﺻﺎﻋﻘﻪ ﺯﺩ، ﻫﺮ ﮐﺠﺎ ﺭﺳﯿﺪ، ﮔﺮﯾﺴﺖ ﺗﻮ ﺍﯼ حماسۀ ﺭﺍﻫﯽ ﮐﻪ ﺍﻭﻟﺶ ﮐﻮﭺ ﺍﺳﺖ! ﺯﻣﺎﻥ ﺑﺪﻭﻥ ﺣﻀﻮﺭﺕ ﺗﺼﻮّﺭﯼ ﭘﻮﭺ ﺍﺳﺖ ﺑﯿﺎ ﮐﻪ ﺑـﺎﺩﯾـﻪ ﻟـﻢ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﺮ ﺗـﻤﺎﻣـﺖ ﺟـﻬـﻞ ﻣﮕﺮ ﺑﻪ ﻋﺰﻡ ﺗﻮ ﺍﻓﺘﺪ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ، ﻗﺎﻣﺖ ﺟﻬﻞ ﻋـﺼﺎﯼ ﻣﻌـﺠـﺰۀ ﺻـﺪ ﮐـﻠـﯿﻢ ﺩﺭ ﺩﺳـﺘﺖ ﮐـﻤﻨﺪِ ﻣﺤﮑﻢِ ﻋﺰﻣﯽ ﻋـﻈﯿﻢ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺖ... ﺑﻪ ﯾـﻤﻦ ﺑـﻌـﺜﺖ ﺗﻮ ﺳـﻘـﻒِ ﺁﺳـﻤﺎﻥ ﻭﺍ ﺷﺪ ﺣـﻀﻮﺭ ﻓـﻮﺝ ﻣﻼئک ﺑﻪ ﻏـﺎﺭ ﭘـﯿـﺪﺍ ﺷﺪ ﺗﻮ ﺳﺮ ﺭﺳﯿﺪﯼ ﻭ ﺍﺯ ﻋﺪﻝ، ﭘﺸﺖ ﻇﻠﻢ ﺷﮑﺴﺖ ﺑﻪ دستهای ﺗﻮ ﻣﺸﺖِ ﺩﺭﺷﺖِ ﻇﻠﻢ ﺷﮑﺴﺖ ﺯ ﺣﺠﻢ ﺑﺴﺘﻪ ﮐﺠﺎ ﺑﯽﺗﻮ ﺁﺏ ﻣﯽﺟـﻮﺷﯿﺪ؟ ﻓﻘﻂ ﺳﺮﺍﺏ ﺯ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺍﺏ ﻣﯽﺟﻮﺷﯿﺪ... ﺗﻮ ﺩﺭ ﮔـﻠﻮﯼ ﻋـﻄـﺸﻨﺎﮎِ ﺟﻬـﻞ، ﺍﺩﺭﺍﮐﯽ ﺗـﻮ ﻣـﺜـﻞ آیـۀ ﺑــﺎﺭﺍﻥ ﻣـﻘــﺪﺳـﯽ، ﭘــﺎﮐـﯽ ﺑﻪ ﺣﺮﻑ ﺣﺮﻑِ ﮐﻼﻣﺖ ﺣﻀﻮﺭ ﺗﻮ ﭘﯿﺪﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺁﯾﻪﻫﺎﯼ ﺗﻮ ﻋـﻄﺮِ ﻋـﺒﻮﺭِ ﺗﻮ ﭘﯿـﺪﺍﺳﺖ ﺯ ﭼﺸﻤﻪ چـشـمۀ ﺍﻟﻬـﺎﻡ، ﻫﺮﭼﻪ ﻧﻮﺷـﯿﺪﯼ ﺑﻪ ﮐﺎﻡ ﺗـﺸـﻨﻪﺩﻻﻥ ﻣﺜﻞ ﭼـﺸﻤﻪ ﺟـﻮﺷﯿﺪﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﮐﻪ ﺗﺸﻨﻪﺗﺮﯾﻦ ﺑﻐﺾِ ﺑﻮﺳﻪﻫﺎﯼ ﺗﻮ ﺑﻮﺩ ﭼﻮ ﻓﺮﺷﯽ ﺍﺯ ﻋﻄﺶِ ﺑﻮﺳﻪ ﺯﯾﺮ ﭘﺎﯼ ﺗﻮ ﺑﻮﺩ ﺳـﻔـﯿـﺮ ﻧـﺎﻡ ﺗﻮ ﻭﻗـﺘﯽ ﺳـﻔـﺮ ﮐـﻨـﺪ ﺑـﺎ ﺑـﺎﺩ ﻫﻤـﯿـﺸـﻪ ﻣﯽﻭﺯﺩ ﺍﺯ ﻻﺑـﻪﻻﯼ گـلها ﺑـﺎﺩ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻧﺎﻡ ﺗﻮ ﺟﺎﺭﯼﺳﺖ ﺩﺭ ﺻﺤﺎﺭﯼ ﻋﺸﻖ ﻫـﻤﺎﺭﻩ ﺑﺎ ﻣﻨﯽ ﺍﯼ ﻋﻄﺮِ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭﯼ ﻋﺸﻖ! ﺑﺪﺍﻥ، ﺑﻪ ﺫﻫﻦ ﻣﻦ ﺍﯼ ﯾﺎﺩِ ﺳﺒﺰِ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﻦ!؟ ﻗﻠﻢ ﻗـﻨـﺎﺭﯼ ﮔـﻨـﮕﯽﺳﺖ ﺩﺭ ﺳـﺮﻭﺩﻥِ ﻣﻦ ﺑﮕـﻮ ﭼﮕـﻮﻧﻪ ﺳـﺮﺍﯾﺪ ﺳـﺮﺍﺏ، ﺩﺭﯾـﺎ ﺭﺍ؟ ﻣﮕﺮ ﺑﻪ ﻭﺍﮊﻩ ﺗـﻮﺍﻥ ﺭﯾﺨﺖ ﺁﺏِ ﺩﺭﯾﺎ ﺭﺍ؟ ﺗﻮ ﺍﯼ ﺭﺳـﻮﻝِ ﺗﻌـﻬّـﺪ، ﺭﺳﺎﻟﺖِ ﻣـﻮﻋـﻮﺩ! ﻗـﺪﻭﻡِ ﻣـﻘـﺪﻡِ ﭘـﺎﮐـﺖ ﻣـﺒـﺎﺭﮎ ﻭ ﻣـﺴﻌـﻮﺩ ﺧـﺪﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺗﻮ ﺩﺍﺩ، ﺍﯼ ﺳﺨـﺎﻭﺕ ﺁﮔﺎﻩ! ﻟِـــﻮﺍﯼ « ﺍﺷــﻬـــﺪ ﺍﻥ ﺍﻟــﻪ ﺍﻻ ﺍﻟـــﻠّــﻪ « ﮐﻨﻮﻥ ﮐﻪ ﻧﺒﺾ ﺯﻣﺎﻥ ﺩﺭ ﻣﺴﯿﺮ ﻫﺴﺘﯽ ﺗﻮﺳﺖ ﺑﮕﯿﺮ ﺩﺳﺖ ﺩﻟﻢ ﺭﺍ، ﺍﺳﯿـﺮِ ﻫـﺴﺘﯽ ﺗﻮﺳﺖ
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() عید مبعث پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
از حــرا آمـد و آئـیــنـه و قــرآن آورد مژده آن جان جهان از بر جانـان آورد مژدۀ وحی و نـبـوّت دل عـالـم را بُرد هر که دل داشت به آن آینه ایمان آورد همه دیـدنـد که انـفـاس مـسـیـحـایـی او روح در کـالـبـد خـســتــۀ دوران آورد دردمندان، طلـبِ عـافـیت از او کردند که طبیب از ره دور آمد و درمان آورد در کویری که در اندیشه به جز خار نداشت یاس و نسرین و گل و لاله و ریحان آورد دشت را تشنۀ سرسبـزی و بیداری دید با زلال سخـنـش رحـمـت بـاران آورد شب بـیـداد و سـتم را شـب تـنهـایی را با فـروغ سحـر خـویش به پایـان آورد سـبب روشـنـی چـشـم خـداجـویـان شد بوی پیراهن یوسف که به کنعـان آورد دیــد آشــفــتـگـی مــزرعــۀ گــنــدم را پی آرامـش دلها سـر و سـامـان آورد ناخـدای سفـر عـشـق به ایـمان و امـید تا به ساحل همه را از دل طوفان آورد رشک فردوس برین شد همهجا از قدمش با خودش رایحۀ روضۀ رضوان آورد داشت انگـشـتریاش خاتـم پیـغـامـبری بـاغ در مـقـدم او فـرش سـلیـمان آورد بر لبـش بود حـدیث «وَ لَـقَـد کَـرَّمـنا» مــژدۀ عــزّت و آزادی انــســان آورد تا بسنـجـنـد عـیار شـرف و وجـدان را آیه معـرفت و حـکـمت و میـزان آورد سایه پروردۀ این مهر جهانتاب علیست که به این آینه پیش از همه ایمان آورد عجب این نیست که سلمان شود از اهلُ البیت مکتبش گوهر از این دست فراوان آورد گرچه خاموش شد آتـشکدۀ فارس ولی پرتوش مشعـل تـوحـید به ایـران آورد جـلـوۀ روشـن آن مـاه شب چـهـاردهـم قرص خورشید شد و رو به خراسان آورد
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() عید مبعث پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
خـواندم دوبـاره خاطـرۀ ناب کهف را آیـه بـه آیــه ســورۀ جـذّاب کـهـف را دیـدم چه ماهرانه خـدایـم کـشیده است تـصویر بینظـیر تو در قاب کهف را «قُـل اِنّـمٰا اَنا بَـشَـرٌ مِـثـلِـکُم» گـشود، سمت تو پلکهای پُر از خواب کهف را اِقرَأ به اسم «رَبّکَ الاَکرَم» که با دمت آرامـشـی دهـی دل بیتـاب کـهـف را سنگ و گـل و مـلائکه گـرم تـشهّـدند تغـیـیر داد روی تو محـراب کهف را آن رحمتی که در دل غاری کشاندهای دنـبال ردپـای خود اصحاب کهـف را
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() عید مبعث پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
از خاک تا به خاک تربت فـرق دارد جـنات هـم جـنّت به جـنّت فـرق دارد ما سعیمان این است این شبها نمیریم در مسلک عاشـق ریاضت فرق دارد پـایی که مشـهـد میرود رفـته مـدیـنه هر چـند به ظاهـر مسافـت فرق دارد هر روز مبعـوث نماز صبح صحـنیم پیـش رضا صـور قـیـامت فـرق دارد یک غار کوچک عرش را جا داده در خود با چشم باطن وسع و وسعت فرق دارد وقتی وظیفه گفتن از اوصاف مولاست پس مـطـمـئـنـاً این نـبـوّت فـرق دارد یا ایـهـا الـمـزمـل از جا زود برخـیـز حرف از علی شد باز آقا زود برخیز چهل سال رفت و نوبت پیغـمبری شد حالا در این اُمُّ القری چه محشری شد خواندی به محض این بسم ربّ زهرا فـوراً لبت از ذکر کـوثـر کـوثری شد قرآن بخوان که دوره غربت تمام است قـرآن بخوان دوران مرگ کافری شد هر آیه شأنی از علی را داشت با خود یعنی که قـرآن هم از اول حیدری شد از آن زمانی که سرت بر پای مولاست تاج سر شـیـعـه عجـب تـاج سری شد از عـالـم زر پـیـش مـرگـت بـود آقــا از عـالم زر کار حـیـدر حـیـدری شد پــرواز یـعـنـی یـاعــلـی و یـا مـحـمد اعـجـاز یـعـنـی یـا عـلـی و یـا مـحـمد راحت برو راحت بیا هرجا علی هست اصلا چرا احساس غربت تا علی هست فـوراً برو بتخـانه را ویـران سـرا کن حالا که روی شانه ات آقا عـلی هست بـفـرسـت از مـکـه بـیـایـد تـا مـدیـنـه باشد خیالت جمع از زهرا! علی هست سنگ جنون خوردی ازین و آن اگرچه مجنون تویی در رتبۀ لیلا علی هست در درّه گـیـر افـتـادهای آرام هــسـتـی یاران اگرچه رفـتهاند اما عـلی هست خورشید را هم چند ساعت جابجا کرد مثل تو سکـانّـدار این دنیا علی هست خـورشید شد حتی به شب تابید حـیدر راحـت میان بـسـترت خـوابـید حـیدر
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() عید مبعث پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
غـارِ حـرا سـیـنا شده در روزِ مبعث ذکرِ خـدا احـیـا شده در روزِ مبـعـث دیگر محـمّد را امین تـنهـا نـخـوانـید از سویِ حق طاها شده در روزِ مبعث قـربـانِ آقـایی که مـولایِ جـهـان شـد جبریل دستش را گرفت و ساده برخواست با خواندنِ آیاتِ حق؛ پُر باده برخواست نـامِ مـحــمّـد شـد بــلــنـد آوازۀ دهــر او مکتبی دارد پُر از عشق و پُر از شور پـرداخـته در قـلبها؛ دنیایی از نـور با بـعـثتِ او زیر و رو شد کـلِّ عـالم ما را بخوانـید عـاشـقان؛ عـبـدِ محمّد هـسـتـنـد کـلِّ شـیـعـیان؛ عـبـدِ محـمّد باید که تـسـلـیـمِ سـخـنهایِ نـبـی شـد یک روز بعثت میشود تکرار قطعاً یک روز پـیـدا میشـود دلـدار قـطعاً اصلاً پیامِ مبعث ست دل زنـده داری
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
بـا گــریـه، بـا آه دمــادم مـینـویـسـنـد در ذیل مُصحف، شرحِ ماتم مینویسند کوچه به کوچه مـجـلس ماتـم گرفـتـند آیـات قـرآن حـضرت موسیبن جعـفر تسبیحِ ایـمان حضرت موسیبن جعفر لب تـشنۀ عـشق تـوأم بـاران عـطا کن چـشـم مـرا تــر کـن زمــان ربّـنــاهــا لـطـفاً نـگـاهـم کـنـم مـیـان این گـداهـا خـورشـید و مـاه آسـمـانِ مُـلک ایران موسی طور غـم عصایت را شکـستند با زجـر تو قـلب رضایت را شکـستند چـیزی برای تو به جـز مـاتـم نـمـانده سـجـادهاش را خـیـسِ اشک ربـنا کرد درد تــمــام درد مــنــدان را دوا کــرد آه از غـروب درد و قـلب پست دشمن شیعه هنوز از غُـصهات تشویش دارد داغ تو را در سینه بیش از پیش دارد با ذکـر مـادر درد پـهـلـو میکـشـیـدی در این قـفـس بال و پری دیـدم؟ ندیدم جز روضه چـیز دیگـری دیدم؟ ندیـدم داغ تو ما را کـشـت ای فرزند زهـرا با جوهـر خـون نامـهات توقـیع گردید انـدوه تو در روضـهها تـوزیع گـردید با این همه، تو بیکفن ماندی؟ نماندی اصلاً تنت آمـاج تـیغ و نـیـزههـا شد؟! از پشت سر رأس تو از پیکر جدا شد؟! پس هیچ دردی مثل درد کـربلا نیست
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() زبانحال امام موسی کاظم علیهالسلام
نفـسم کـنج قـفـس حـال و هـوایی دارد پـرم از بیپـری و... مـیل رهایی دارد مثل نینامه شده سینهام از هجر حجاز نـای نی از نـفـسـم شـور نـوایـی دارد چـقـدر آه کـشیـدم درو دیـوار گریست چـقـدر سـنگ صبـورم شـنـوایی دارد مـیرود بـا نـفــسـم تـا بــرسـد بـا آهـم تـازیـانه به تـنـم سـعی و صفایی دارد باز شلاق بیاور که سحر نزدیک است دل شکستن دل شب صوت رسایی دارد استخوانهای مرا بین قفـس خُرد کـنید اسـتخـوان خُـرد شدن نـیز دوایی دارد دست اما به رگ غـیرت من مگـذارید ولی افسوس قفـس بیسر و پایی دارد مثل زنجیر کسی همقدم من نشده است آه تـابــوت بـگـو او چـه وفــایـی دارد بیت پایانی عمرم شده مضـمون گریز سـیـنـۀ مـن نـفـسـی کـربوبلایی دارد باز هم روضۀ گودال و زنی زد فریاد نــزنـیـدش بـه خــداونـد خــدایـی دارد
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و مرثیۀ امام موسی کاظم علیهالسلام
ما خاک پای حضرت موسیابن جعفریم در سایهسار رحـمت موسیابن جعفریم داده به ما زیـادتـر از آنـچـه خواسـتـیم شـرمنـدۀ عـنـایت مـوسـیابن جعـفـریم مـدیـون لـطـف بـی حد این خـانـوادهایم ما نـوکـران عـترت موسیابن جعفـریم مـا نـسـل پـشـت نـسـل گـدایــان سـفـرۀ دولت سـرای عـزت موسیابن جعفریم ایــثـار او عــقـیـدۀ مـا را درسـت کـرد ما شـیـعـۀ کـرامت مـوسیابن جعـفریم با یـاد روضـههـای سـیـهچـال سـالهـا گـریهکـنان غـربت مـوسیابن جعـفریم زنجـیر و ساق پا و نم خـاک های سرد خونین دل از اسارت موسیابن جعفریم
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و مرثیۀ امام موسی کاظم علیهالسلام
پشت غـزل شکست و قـلم شد عـصای او هر جا که رفـت، رفـت قـلـم پا به پـای او بعدش نوشـت از غـم مـردی که میرسید هر شب به گوش سرد زمین، نالههای او مردی کـه در زمـانـۀ ارواح شـبپـرست خـورشید بود و حـبس شدن هم سـزای او زندانی عجـیب و شـگـفـتی که میشـدنـد، جلادها بــه شــیــفــتــگــی مــبــتــلای او نقشه شروع شد، دو سه روزی گذشت و زن ماند و حضور عرشی و حُجب و حیای او پر شد تمام روح زن از سوز، ضجّه، زجر از نـاله، نـالـه، نــالـه و از هــایهــای او پس در خودش شکست و شکست و شکست و گفت: هر که تو نشکـنیش و نـسازیش، وای او! آن قدر روح خاکی زن در خودش گداخت تا که طـلای نـاب شـد از کـیـمـیـای او...
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و مرثیۀ امام موسی کاظم علیهالسلام
احساس از هفت آسمان میبارد، احساس بوی گـل سـرخ است يا بـوی گـل ياس؟ عالم هـمه تفـسـيـر لبـخـنـد تو ای عـشـق از بای بـسمِ اللَّه بخـوان تا سيـنِ وَ الـنّاس باب الحـوائج تـشـنهتـر از ديگـران است اين راز را تـنـهـا تو مـیدانـی و عـبـاس تـاريخ را هـر جــا ورق زد بـاد، ای داد پايی به زنجير است يا دستی به دستـاس امّـا تو مـیبخـشـی، تـو بـابـای رضـايـی والكـاظمـينَ الغـيظ وَ العـافـينْ عنِ النّاس
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و مرثیۀ امام موسی کاظم علیهالسلام
ز موج اشک به چشمم، نگاه زندانیست درون سیـنهام از غـصّه، آه زنـدانـیست نه فرصـتی نـه تـوانی که راز دل گـویـم بیان راز دلــم در نــگــاه زنــدانــیســت ستارههـا اگـر از آسـمــان فــرو ریــزنـد بُوَد روا که به زنجیر، ماه زندانیست... ز تـیرگی، شب و روزش تـفـاوتی نکـنـد به محبسـی کـه ولـیِ الــه زنــدانــیسـت ز اشک دیـده چـراغی مگـر بر افـروزد سپـیدهای کـه به شـام سـیـاه زنـدانـیسـت خبر دهـیـد به زهـرا که یـوسـف دگـرت به جُرم ایـنـکه نـدارد گـنـاه زنـدانـیست
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
عجب فضائل عرشی، عجب کمالی داشت چه قـدر و منـزلت و جلـوۀ جلالی داشت به پیش پرتو خورشید، تیرگی محو است سپـیده را چه غـمی گر سیاهچـالی داشت کجاست گر که عبایی از او فقط باقیست میان شور مناجـات خود چه حالی داشت نگـشـت مـانع پـرواز او غـل و زنـجـیـر برای سیر و سلوکش همیـشه بالی داشت چــراغ خـلـوت او بـود ذکــر یـا قــدوس که آن حـقـیـقـت روشـن دل زلالی داشت نـبـود غــافـل از انــدیـشـۀ خــداجــویــی به قدر فرصت گـلها اگر مجـالی داشت به گردنی که نشد خم، به پیش ظلم و ستم ز بـاغ سرخ شهادت عجب مـدالی داشت تــمـام زنــدگـی او قــیـام بــود و جــهـاد چه روزهای عزیزی، چه ماه و سالی داشت از آن دعا که به لب داشت در شب هجران امـیـد روشـنـی و مــژدۀ وصـالـی داشت
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
غمی ویرانتر از بغض گلو افتاده در جانش بزرگی که زبانزد بود در این شهر ايمانش کسی که از خلیفه تا گدای کوچهگرد شهر نمکپرورده بود از سفرههای فضل و احسانش به حکمت، آیه آیه از لبش والعصر جاری بود به رحمت، هر سحر فوج ملک بودند مهمانش سكوت اشک زهرا بود و باید خواند دریایش شکوه نام حیدر بود و باید خواند طوفانش کسی از پشت این در دست خالی برنمیگردد مگر بخشیده باشد حضرت موسی دوچندانش به عطر ربنـای جـاری بـیـن قـنـوت خود بهـشـتی آفـریـده گـوشـۀ تـاریک زنـدانش نگاهش قبلهٔ خورشید و از زیباییاش این بس بگویم هـست مـاه آسـمـان آئـیـنـهگردانـش دلش آشفتهتر از تشنه کامیهای عاشوراست عطش پشت عطش میریزد از لبهای عطشانش گلو میداند این بغض نفسگیر صدایش را که حتی کوه باشد میکند این داغ ویرانش
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها قبل از شهادت
بُـوَد آخـریـن لـحـظـۀ عــمـر مـن اَلا شـام غـم بـا تـو گـویـم سـخـن چه خوش بود آئـین غـم خواریت ز آل عــلـی مــیــهــمــان داریـت دگر جانم از غـصه بر لـب رسید گذشت آنچه از تو به زینب رسید خــدا حــافــظ ای شـهــر آزارهــا خـداحـافـظ ای کـوی و بــازارهـا خـداحـافــظ ای شـاهـد جـنـگهـا خـداحـافـظ ای بــارش سـنـگهـا خدا حـافـظ ای شـهـر رنـج و بـلا خداحافظ ای چـوب و طشت طلا خـداحـافــظ ای قــصـۀ بــزم مـی خــداحـافــظ ای رأس بــالای نـی خـداحـافـظ ای شـهــر دشـنــامهـا خـداحـافـظ ای کـوچـههـا، بـامهـا خداحافظ ای سنگ خـون و جبین خـداحـافـظ ای سـیـد الــسـاجـدیـن خـداحـافـظ ای رنــج ها، دردهــا خـداحـافـظ ای خـاکهـا، گـردهـا خـداحـافـظ ای نـاقــۀ بـی جـهــاز خـداحـافـظ ای اخــتــران حـجـاز خـداحافـظ ای خـاک ویـران سـرا خــداحــافــظ ای آل خــیـر الــورا خـدا حـافـظ ای خــردسـال اسـیـر خداحافظ ای چـار سـاله صـغـیـر خـداحـافـظ ای یــاس نـیـلـی شـده یــتـیــم نــوازش بـه سـیـلـی شـده همینجا خودم دیدم از خون خضاب ســر نــیــزههــا هــجــده آفــتـاب هـمـینجا کـنـارم نی و دف زدنـد به دیدار هـیجـده گـلـم صف زدند همینجا دلم شد ز غم چاک چاک که خورشیدم افتاده بر روی خاک همینجا به زخـمـم نمک میزدند عــزیـز دلــم را کـتـک مـیزدنـد همینجا به فرقم عدو خاک ریخت به روی گلم خاک و خاشاک ریخت همینجا ز غم جان من خسته بود که ده تن به یک ریسمان بسته بود همینجا ز غـم بود جـان بـر لـبـم که بنـشـسـتـه طی شد نـمـاز شبـم همـینجا به ما خـصـم دشـنـام داد حــسـیـنِ مـرا خــارجـی نــام داد همینجا دو چشمم ز خون تر شده که یـاسـم به ویـرانـه پـرپـر شـده همینجا به ویـرانه بلـبـل گریست غـریبانه بر غـربت گـل گـریست هـمینجـا ز غـم جـانـم آمد به لب که در گِل گُـلم دفن شد نیـمه شب دریـغـا که آن گـوهـر پـاک رفـت چو زهرا غریبانه در خاک رفت الا ای هـمــه نـسـلهـا بـعــد مـن بگـوئـیـد از قـول مـن این سـخـن که زینب بـدین کـوه انـدوه و درد به موج بلا چون عـلی صبر کرد خــدا دانــد و غــصـههــای دلـش که داغ حــسـیـنـش بُــوَد قـاتـلـش مرا یک جهان درد و داغ و غم است که توصیـف آن بر لب میثم است
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها قبل از شهادت
تا چشم گـشودم که در آغـوش تو بودم مدهوش دلـم بودی و مدهـوش تو بودم بالاتـر از این رنـگ نـدیـدم به جـهـانـم یکسال نه یک عمر سیه پـوش تو بودم دسـتی به روی قـلـبم و آتش روی آتش گفتی که مکن گریه و خاموش تو بودم فـریاد زدم شـمع جهـان بودی و هستی پـروانهصفت پیش تو بر دوش تو بودم در روز دهـم ساعـت سه داخـل مقـتـل تا چـشم گشودم؛ که در آغوش تو بودم
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و شهادت حضرت زینب سلاماللهعلیها
امشب به سبک کربوبلا گریه میکنیم هـمـراه سـیِّـد الشُّـهـداء گـریـه میکـنـیم صاحب زمان گرفته عزا گریه میکنیم از داغ روح صبر و وفـا گریه میکنیم مـثـل تـمـامـی عـلـمـا گـریـه مـیکـنـیـم آقـا بـبـیـن که با رفـقـا گـریـه میکـنـیـم امـشب به یـاد عـمِّـۀ سـادات مـضطـرم گـریه کن مصیبت و غـمهای خواهـرم شد کهـنـه پیـرهن همۀ عـشق و بـاورم مثل غروب غـصِّه و غـم فکر معجـرم راوی قــصِّـههـای غـــریــبـی دلــبــرم هجـران سر آمده به خـدا گریه میکـنیم در زیـر آفـتـابـم و مـثـل تو تـشـنـه لب جان دادن شبـیه تو شیـرینتر از رطب از دوریِّ تو زینب غـمـدیـده کـرده تب یکسال و نـیـم زنـدگی بی تـو العـجـب کردم شکایت از غم هجران تو به رب با حـق به یـاد فـاصلهها گـریه میکـنیم یـکسال و نـیـم درد جـدایی کـشـیـدهام حالا ببـیـن چـگـونه کـنـارت رسـیـدهام هرگز عجـیب نیست اگـر قـد خـمـیدهام آخـر بـه روی نـیــزه سـر یــار دیـدهام چوبی به لب نشست و لبم را گــَزیدهام ای زینبی بدان که کجا گریه میکنیم؟! جایی که از حـسین بخـوانیم کـربلاست مهـمان روضۀ غـم گـودال تو خـداست دارم یقـین که مادر ارباب پیـش ماست هـمراه دخـترش شده تب دار نیـنـواست شیب الخضیب غصِّۀ زهرا و مرتضاست آهـی کـشـید مـادر و ما گـریه میکـنـیم آهـی کـشید و زیر لبـش گـفت یا حسین دیدم که میزنی گل من دست و پا حسین دشمن سر تو برده روی نیـزهها حسین زینب کجا و بـزم حـرامی کجا؟ حسین چوب است مزد قـاری قـرآن ما حسین ما تا ظهور عـدل و صفا گریه میکنیم
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها قبل از شهادت
این مدتی که میگـذرد در عزای تو روزی نـبـوده اشک نریـزم بپای تو یک سال و نیم شمع شدم سوختم حسین یک سال و نیم آب شدم در عزای تو با یـاد آخـرین شـب پـیـش تو بـودنـم یک شب نبوده روضه نگیرم برای تو ایکاش لحظهای که رسد جان من به لب بـودم کـنـار قـبـر تو در کـربلای تو ایکاش لحظهای که میآیی به دیدنم از تن سرم بُـریده شود پیـش پای تو جان میدهم به بستر مرگم در آفتاب مثـل تن به خـاک بـیـابـان رهـای تو بر روی سینه پـیرهـنت را گرفـتهام تا اینکه باز زنـده شـود ماجـرای تو گــودال بود و ولـولـۀ نــیــزه دارهـا گم بود بین هـلهـلههـاشان صدای تو گودال بود و پیـرهن و نـعـل اسبها ایکاش بود خواهرت آنجا به جای تو چـیزی برای ما ز تو بـاقی نذاشـتـند تـقـسـیم شد عـمـامه و خود ردای تو من بـودم و نـظـارۀ تـاراج خـیـمهها در دست بـاد روسـری بچـههـای تو عباس چون نبود به سیلی سپرده شد بوسه زدن به دخـتـرک بـیـنـوای تو جز آن شبی که دور شدم از تو در سفر تو روی نیزه بودی و من پا به پای تو یادم نـرفـته سنگ لـب پشت بـام بود پاداش هرکسی که بپا کرد عزای تو یـادم نـرفـته وقـت تـلاوت نـمـودنت شد خـنـدهها جواب صدای رسای تو ما را مـدام خـارجی آنجا صدا زدنـد ای غـیرت خـدا همه عـالـم فـدای تو تا رفـع اتهـام کـنی از حـریم خویش با آیـههـای سـرخ بـر آمـد نـدای تـو اما یزید حرف تو را زود قـطع کرد با خـیزران مقـابل طـشت طـلای تو
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلاماللهعلیها
کیست این بانو که بر دلها خدایی میکند کِـشـتیِ بـیبـادبـان را نـاخـدایی میکـنـد دختر یعسوب دین حیدر، مسلّم زینب است قافله سالار، بعد از حضرت ارباب، اوست آنکه دارد یک دل آزرده و بیتاب، اوست اینکه افـتـاده به پـایش وسـعـت کـربـبلا لابه لای نـیـزهها میرفـت امـا بیصـدا بین خیمه معجرش آتش گرفت و دم نزد گوشۀ چـشم تـرش آتش گرفت و دم نزد
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها قبل از شهادت
سایهای مانده فـقـط بعد تو از خواهر تو من فـقـط مـانـدهام و داغ تـن بـیسـر تو کهنه پیراهنی از توست فقـط مونس من یادگـاری که دهـد عطـر تـو و مـادر تو تو خـمیدی پس از عـباس ولی باور کن کـمـرم صـاف نـشد بعـد عـلـی اکـبر تو مُـردم و زنـده شـدم، پـیـر شـدم، افـتـادم تـا که دیـدم به گـودال دمـی حـنـجـر تو لشگری دور و بر قـتلگهات حلـقه زدند دیدم آن روز، که پاشـیده شده پـیکـر تو جای تـسـبـیح پس از نـافـلـهام میگـفـتـم حیف از انگشت تو و حیف از انگشتر تو تو شدی پیر پس از داغ علی اکبر و من شـدهام پـیـر پس از پَـر زدن دخـتـر تـو این خداحافـظی آغـاز سلام است، سلام باز هم میرسد امروز به تو خـواهر تو
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلاماللهعلیها
ای آفـتـاب! مـاه شـبـسـتـان کـیـسـتی؟ چـادرنـشـینِ ظـهـر بـیـابـان کـیـستی؟ دلـواپـس لـبـان تـرکخــوردهٔ کـهای؟ چشم انتـظـار ساقیِ عـطـشان کیستی؟ امشب خراب یک دو نماز نشـسـتهای فردا شب از خـرابهنـشـیـنان کـیستی؟ وقت وداعِ ساحـل و دریا حکایتیست آرامــش تـلاطــم طـوفــان کـیـسـتـی؟ عـالـم تـمام بیسـر و سامـان زینباند جان حسین! بیسـر و سامان کیستی؟
: امتیاز
|