کیستم من هفت چرخ نور را شمس الضحّایم مظهـر جـود خـدا، شمع وجود مصطفایم
سـرو بـاغ آرزوهـای عـلـیِّ مـرتـضـایـم قلب قرآن، رکن دین، روح خرد، جان دعایم
بحر علم و کوه حلم و دست جود کـبریایم
من کریم ابنِ کریمم، من جواد ابنِالرّضایم
من به ملک جان و ملک دین و ملک دل زعیمم من کتاب الله را طاها و نور و حا و میمم
من به چشم اهل معنی وجه رحمان الرّحیمم من به خیل سالکان حقّ صراط مستقیمم
من چـراغ و چـشم سلطان سریر ارتضایم
من کریم ابنِ کریمم، من جواد ابنِالرّضایم
بـوی عـطر جنّت آید از غـبار کاظـمـینم از سنـین کـودکی فـرمانـروای عـالـمـینم
هفت خورشید سپهر معرفت را نور عینم پای تا سر مجتبی، سر تا به پا جدّم حسینم
باب هـادی نـازنـین فرزند مصباح الهُـدایم
من کریم ابنِ کریمم، من جواد ابنِالرّضایم
من به زنجیر محبّت قـلب عالم را گرفتم در کـرامت ارث آبای مکـرّم را گـرفـتم
در بیان از اهل منطق فرصت دم را گرفتم جان مأمون، قدرت یحیی بن اکثم را گرفتم
گه به استـدلال محکـم، گـاه با نطق رسایم
من کریم ابنِ کریمم، من جواد ابنِالرّضایم
در فضا مأمون یکی بازِ شکاری کرد راهی ماهیی را صید کرد از دامنِ ابـر سیاهی
بود قصدش امتحـان از مخـزن سرّ الهی گفتمش از ابر و تبخیر و هوا و صید ماهی
داد هـوش از دست پـیش دانـش بیانتهـایم
من کریم ابنِ کریمم، من جواد ابنِالرّضایم
من امام کلّ خلقت بودهام پیش از ولادت من زعیمم کشتی توحید را بعد از شهادت
ابر و موج و بحر و ماهی داده بر فضلم شهادت عادتم جود و کرامت بوده در اوج سیادت
هم کرامـت سائل و هم جود میباشد گدایم
من کریم ابنِ کریمم، من جواد ابنِالرّضایم
صحـبتم زنگ غـم از آئیـنۀ دل میزداید صورتم در چشم اهل دل خدا را مینماید
خندهام باب جنان را بر خلایق میگشاید چشمم از ریحانه، حُسنم از رضا دل میرباید
جان شیعه زنده میگردد به صحن با صفایم
من کریم ابنِ کریمم، من جواد ابنِالرّضایم
من به خلق آسمان، اهل زمین باب المرادم من فروغ دیدۀ خـیـرالـنّسا، خـیر العـبـادم
من به خیل دوستان و شیعیان زاد المعادم من کریمم من عطوفم من رئوفم من جوادم
من به وقـت جـود با بیگـانگان هم آشنـایم
من کریم ابنِ کریمم، من جواد ابنِالرّضایم
سالها سوزِ درونِ خسته شمع محـفلم شد از جفا و فـتنۀ عـبّاسیان خون بر دلم شد
عاقبت در خانۀ دربـسته یـارم قـاتـلم شد در جوانی با شرار زهـر حلّ مشکلم شد
من که از خلق زمین و آسمان مشکل گشایم
من کریم ابنِ کریمم، من جواد ابنِالرّضایم
گشت از زهر ستم یک باره قلبم پاره پاره سوخـتم تا شد نفس در سینۀ تنگم شراره
ظلم مأمون شد به دست دخترش اجرا دوباره رنج ها بُـردم دمـادم فـتـنهها دیـدم هماره
در سرا، جان دادم و شد عالمی ماتم سرایم
من کریم ابنِ کریمم، من جواد ابنِالرّضایم
سالها پیوسته کوه غم به روی شانه بُردم شد دلم دریای خون از خونِ دلهایی که خوردم
همچو گل کز شاخه میگردد جدا کم کم فسرده مثل بابایم رضا در شهر غربت جان سپردم
قـاتـل نامهـربان هم گشت گـریان از برایم
من کریم ابنِ کریمم، من جواد ابنِالرّضایم
گـل در ایّام بهاران مثل من پرپر نگردد همسری مسموم زهر کینۀ همسر نگردد
مثل من در خانه یاری بیکس و یاور نگردد وای بر چشمی که بر مظلومی من تر نگردد
سوز و شور و اشگ میثم شد همه وقف عزایم
من کریم ابنِ کریمم، من جواد ابنِالرّضایم