- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و ولادت امام محمد باقر علیه السلام
بیا به پـای دل خود سفـر کنیم امشب ز کوچههای مدینه گـذر کـنیم امشب خدا به زین عبادش عـطیهای بخـشید بـیا تـمام جهـان را خـبر کـنیم امشب بـیا سـلام و درود و تهـیّـت خـود را نثار این پـدر و این پسر کـینم امشب در آسمان ولا مهر و مه هم آغـوشند بیا نظاره شـمس و قـمـر کـنیم امشب دگر به دیدن باغ بهشت حاجت نیست اگر به باغ ولایـت نظـر کـنیم امشب برای این که بگیریم عیدی از زهـرا سـزد ارادت خود بیـشتر کنیم امشب بپاس مقـدم دریا شکاف عـلم و کمال ز اشک شوق نثارش گهر کنیم امشب شب ولادت او در مدینه جشنی نیست بیا ز غـربت او دیـده تـر کنیم امشب تمام فرصت ما وقف خدمت بر اوست چه حاجت است که کار دگر کنیم امشب اگر که چشمهای از معرفت شود پیدا نهـال مـهـر ورا بـارور کـنـیم امشب کـنار خـرمنی از عشق او بیا بنـشین که فکـر تـوشه راه سفـر کنیم امشب بگو به خـلق وفـائی ز جای برخـیزد لباس خدمت بر او به بر کنیم امشب
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام محمد باقر علیه السلام
بـرخـیـز نگـارا که بهـار طـرب آمـد عـید عجـم و جـشن نـشاط عـرب آمد از کثرت انوار یکی روز و شب آمد پـایـان جـمـادی شد و مـاه رجـب آمد ماهی که شود مُلک جهان خُلد مُخـلّد از یُـمـن قـدوم دو عـلی و دو محـمـد بـر اهـل ولا عـیـد مـؤیّـد شـده امشب در جلوه رخ داور سـرمـد شده امشب لبخند عـیان بر لب احـمـد شده امشب مـیـلاد هـمـایـون محـمـد شـده امـشب در دامن خورشید، عیان قرص قمر شد فخـر دو جـهـان سیـد سجـاد پـدر شـد امشب صدف بحر ولایت گهـری زاد یا دُخت حسن فاطمه، زیبا پسری زاد در خانۀ خـورشید ولایت قـمـری زاد یـا بـار دگـر آمـنـه پـیـغــامـبـری زاد این است که دو فاطمه را نور دو عین است پور دو علی باشد و نجل حسنین است این گوهر یکدانۀ دریای عـقـول است در مکتب دین دوستیش اصل اصول است ماه دو علی مهر دل آرای رسول است فرزند حسین است و عزیز دو بتول است مـولای همه عـبد خـداونـد مقـام است تا حشر امام است امام است امام است این محور دین اخـتر تابندۀ عـلم است در قلب زمان نور فـزایندۀ عـلم است آرنـدۀ عـلم است و نمایـندۀ عـلم است گویندۀ علم است و شکافندۀ علم است در کنیه ابـوجعـفر و باقـر شده نـامش پـیـغـمـبـر اسـلام فـرسـتـاده سـلامـش دشمن به عداوت خجل از کثرت خیرش فرقی نکند گاه کرامت خود و غیرش جبریل امین گم شده در وادی سیرش شیریـنی جـان قصۀ شیـرین عُـزیرش علم همه یک قطره ز دریـای کـمالش دیوانه شود عقـل به توصیف جـمالش ای گوهر شش بحر و یم هفت دُرِ ناب ای سائل انوار رخت مهـر جهـانـتاب بیمهر تو طاعات، چو نقش آمده بر آب خـاک قـدم طـفـل دبـستان تـو اقـطاب فــرزنـد پـیـمـبـر پــدر هـفـت امـامـی هم فرش مکان هستی و هم عرش مقامی انـوار دل از روی نکـوتـر ز مـه تـو جـن و بـشر و خـیل مـلائک سپـه تو جان همه خـوبان جهـان خـاک ره تو شـد بـاعـث بـیـنـائـی جـابـر نـگـه تـو ما را ز گنه نیست به جز روی سیاهی ای چشم خـداوند، کرم کن به نگـاهی از شوق تو چون مهر تو چون داغ به سینه چشمم به بقیع است و دلم سوی مدینه ای شـمع دل پـنـج امیـن و دو امـیـنـه ما غرق به دریـای گـناه و تو سـفـیـنه غرقـیم ولی چـشم به احسان تو داریم با دست تهی دست به دامان تو داریم مهر تو ثمر گـشته بسی حاصل ما را حُـبّ تـو صـفـا داده بـقــیـع دل مـا را وصف تو همی شور دهد محفل ما را این گـونه سـرشتـند از اول گـل ما را تا حشر گـُل مهـر تو رویـد ز گـِل مـا آوای تـو پــیــوسـتـه بـرآیـد ز دل مـا تو کعـبهای و کعـبه گـرفـتـار بقـیعـت پـیـوسـته مـلک سـائـل زوّار بـقـیعـت جـان و دل ما شـمع شب تـار بقـیعـت تـا چـهـره گـذاریـم به دیـوار بـقـیعـت این درد فراقی که به جان است دوا کن بر ما زره لطف گـذر نـامه عـطا کن ای بـوسه گه یـوسـف زهـرا دهـن تو نـقـل دهـن مـا هــمـه نَـقـل سـخـن تـو جـان هـمه قـربان تو و جـان و تن تو صد شکر که میثم شده مـرغ چمن تو غـیر از گـل مهر تو به گـلـزار نبـوید جـز مدح تو و عـتـرت اطهار نگـوید
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام محمد باقر علیه السلام
فـصـل بهـار آمد و عـالـم مـعـطـر است بوى نـسیم صبح بسى روح پـرور است گـویا ز خُـلـد مـی وزد این باد مـشكـبـیز كاین سان دماغ ابر ز بوى خوشش تر است هم این زمین مُرده شده احیا ز فیض او هم این جهان پیـر، جوان بار دیگر است نرگس گـشوده چـشم تماشا به روى گـل سوسن به صد زبان، پى مدحش ثناگر است با صد نوا به شـاخ گـل ارغـوان، هـزار طوطى به نغمه بر سر شاخ صنوبر است نــور خــدا، امـام هُــدى، بــاقـرالـعـلـوم هـادى دین و وارث عـلـم پـیـمـبـر است بابـش عـلـى و جـدّ كـبـارش بود حـسین زینالعـباد را پـسر و بـاب جعـفـر است در جاه و رتبه صد چو سلیمان، به عّز و جاه در زیر بال طایرى از كویش اندر است هم لطف اوست مونس یونس، به بطن حوت هم در طریق، هادى خضر و سكندر است مفتاح قـفل گنج سعادت، به دست اوست بر پا از او بناى شفاعت، به محشر است كى با شهـان، گـداى درش را مثـل زنـم چون بر در گداى درش، صد چو قیصر است
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام محمد باقر علیه السلام
از روشـنـی طـلـعـت رخـشـنـدۀ بـاقـر شد نـور عـلـوم نـبـوی بر همه ظاهـر در اوّل مـاه رجب از مشرق اعـجـاز گـردیـد عیـان مـاه تـمـام از رخ باقـر منشق شده از نور علیّبن حسین است این نور که نورانی از او گشته ضمائر بر فاطمۀ بنت حسن بس بُوَد این فخر کـآورده پـدیـد ایـن مــه تـابـنـدۀ بـاهـر «باقر» لقب و کنیه «ابو جعفر» و او را بوده است لقبهای دگر، هادی و شاکر از هر بدی و عیب و زلل اوست مبرّا جان و تنش از «یُذهبَّ عنکم» شده ظاهر دریای عـلـوم است و زُدایـنـدۀ اوهـام گـفـتـار حـکـیـمـانـۀ او زیـب مـنــابـر از یک نفسش زنده کند صد چو مسیحی از یک نظرش دیدۀ اعمی شده باصر یـاد آمــدش از چـهـرۀ تـابـان مـحـمـّد با چشم بصیرت نگهش کرد چو "جابر" عالم همه شد روشن از آن نور خدائی شد بارور از او شجـر دین و شعـائـر خوش باد، زمینی که هم آغوش شد او را خوش آن که به سوی حرمش گشته مسافر دیـگـر غـمـی از محـنـت ایّــام نـدارد هر کس به حرم خانه او گشت مجاور وصفش نتوان گفت حسان با سخنی چند چون، قصّه بلند است و زبان، الکن و قاصر
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام محمد باقر علیه السلام
بر چمبر عـلم و دین نگین بخـشیدند خـورشیـد منـوّری به دین بخـشیدند یک دستۀ گـل ز گلشن سبز بهشت امشب به امـام سـاجـدین بخـشیـدنـد ****************** از عرش حدیث حق پرستی خواندند یک صفحه ز دیباچۀ هستی خواندند وقتی که شکفت امام باقر چون گل در باغ جنان سرود مستی خـواندند ****************** امروز که عـرشیان برانـگـیخـتهاند بر عـرش بـلـور نــور آویـخـتـهانـد در مـقـدم بـاقـر العـلوم از فـردوس یک بـاغ گـل محـمـدی ریـخـتـهانـد ****************** با عطر تو گـل شوق شکـفـتن دارد سرمـستی و میل از تو گـفـتن دارد ای بـاقـر عـلم نـبـوی در شب عـیـد ایـن دل هـوس مـدیـنـه رفـتـن دارد
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام محمد باقر علیه السلام
گوهر از بطن دریا تا هویدا میشود امشب جـمـال ایـزد منّـان تجـلا میشود امشب ملک در باغ رضوان است دست افشان، که از ره کِی گل زهرای مرضیه شکوفا میشود امشب به یـمـن مقـدم بـاقـر، امام پـنـجـم شیـعـه مدینه باز هم عرش معـلا میشود امشب زمین و آسمان را نورباران کرده حق، زیرا علی بن الحسین این بار بابا میشود امشب ملایک صف به صف استاده، در کف جام مِی دارند دوباره آبِ کوثر هم گوارا میشود امشب علی و فاطمه بانیِ این جشن و سرور هستند چه جشنی در ثریاّ باز بر پا میشود امشب خدای حلم و علم و حکمت از ره میرسد وقتی تمام علم در یک جمله معنا میشود امشب ز دامان عروسی پاک دامن در اذانِ صبح گلی زیبا به عالم باز اِهدا میشود امشب نیازی نیست دریا موج بردارد به پای او دو چشم مادرش آنگونه دریا میشود امشب گـدایی پشت دربِ خانه بنشسته به امیّدی تـمام شهـر هـم آید پـذیرا میشود امشب زمستان هم که باشد روزهای عاشقی گرم است که با لبخندِ گرمش فصلِ گرما میشود امشب امامِ باقر از ره میرسد ظلمت عَدَم گردد و درد عاشقی با او مداوا میشود امشب بشارت میدهد جبریل بر زهرا و بر حیدر که یک غنچه ز نسل فاطمه وا میشود امشب
: امتیاز
|
زبانحال امام محمد باقر علیه السلام
اخـتـر پـنجـم ز بـرج آسـمان چـارمیـنم مـن امـام ابـن امـام ابـن امـام مـتـقـیـنـم روح عشق و جان دین و زادۀ حبل المتینم وارث جانانه و هم نام خـتم الـمرسلیـنم بـاقـر الـعـلـم نـبـیّــم؛ نــور چـشـمـان عـلـیّـم حـجّـت حـقّـم ولـیّـم؛ من صـفـیّـم من سخـیّـم باز کردم بار دیگر میکشان می خانهها را باده کردم مهر کردم ساقیان پیمانهها را شرح دادم تاب دادم لـوحۀ افـسانهها را نور دادم شور دادم گوشه ویـرانهها را از عـلــوم بــیزوالــم از قـــدوم بـیمــثـالــم از جـلال و از جمالم از خصال و از کـمالـم چلچلراغ عرش شد روشن زنور ماه رویم نُه رواقُ نُه فلک را کردم عطر آگین زبویم چرخش چرخ مدوّر چرخد از یک تار مویم خیل حورالعین و غلمان محو رخسار نکویم اسم من در آسمانهاست کوی من در عرش اعلاست شائـق من حق تعـالاست مـادرم اُمِّ ابیهـاست هرکه امشب هر چه خواهد من به او اعطا نمایم هرکه سودا هر چه دارد من به او سودا نمایم هرکه مشکل هر چه دارد مشکلش را وا نمایم هر ویزای بقیع خواهد ز من امضا نمایم بـاقـرم مـشـکـل گـشـایـم مـن تـجـلّـی خـدایـم عـالـمـی را رهـنـمـایـم پـور شـاه کــربـلایـم
: امتیاز
|
مناجات سال نو با سیدالشهدا علیه السلام
دل من لک زده تا کنج حرم گریه کنم دو قدم روضه بخوانم...دو قدم گریه کنم بروم سمت ضریحی که بهشتم آنجاست بـرسم پـیـش نگـارم...برسم گریه کنم دست خود را گره بر گوشۀ شش گوشه کنم درد دل با خود ارباب کنم...گریه کنم کارم این است که سمت حرمش رو کنم و از همین دور سلامش بدهم گریه کنم؟ چاره ای جز غم دوری حرم نیست که نیست بـگـذاریـد به بـیـچـارگی ام گـریـه کنم قسمتم نیست که من زائر شش گوشه شوم بـروم بر بـد اعـمـال خـودم گـریه کنم سال نو آمد و من کرب و بلایی نشدم دل من لک زده تا کنج حرم گریه کنم
: امتیاز
|
مناجات سال نو با امام زمان عجل الله تعالی فرجه
باز در من چشم وا كن تا تماشایت كنم دردِ دیـدن را دوا كـن تا تماشایت كنم آشـكـارا آشـكـاری مثل روز روشنـی رازهـا را برمـلا كن تا تـماشایت كنم چشم باطن بین نمیخواهم، تو پنهان نیستی چشم ظاهر بین عطا كن تا تماشایت كنم! چـشـمبـندیهای دنیا مهـلت دیـدن نداد زودتر محشر به پا كن تا تماشایت كنم شدّت نـور تو زد چـشم مرا ای آفـتاب جلوه در آیـیـنهها كن تا تـماشـایت كنم
: امتیاز
|
مناجات سال نو با امام زمان عجل الله تعالی فرجه
دوبـاره فـاصـله افـتـاد بـیـن مـا آقـا دوباره لطف تو و خـواهش گـدا آقا ببین که از نفس افتادهام ز بار گـناه بگـیـر دست گـدای هـمـیـشه را آقـا حلال کن که بجز دردسر نبودم من عطا نمودی و دیدی ز من خطا آقا سلام من به قـنوت نماز نیـمه شبت مـرا مـیـان قـنـوتـت دعـا نـمـا آقــا بگو شبی تو میان قـنـوت نـافـلـهات به جـای مـا نـفـسـی ذکـر ربـنـا آقـا خودت برای ظهورت بیا دعایی کن اثــر نـداشـت ز مـا نــالـۀ بـیــا آقــا رسید سال نو و چشم ما نشد روشن بر آن جـمـال پر از جـلـوۀ خـدا آقا ببین دو چشم مرا یا مقلب الابصار که تـا بـبـیـنـمـت ای یـار آشـنـا آقـا بهار کن دل ما را محـوّل الاحـوال که بی تو رنگ خزان است سینهها آقا بـیـا و درد دل بـیـقـرار و شـیـدا را دوباره کن به نـگـاه خـودت دوا آقا دلم دوباره برای نجف پریشان است برای هُرم گـنـه سـوز مـرتضی آقا "دلم برای مـدیـنه بهـانه میگـیـرد" بـرای لطف خـدایـی مـجـتـبـی آقــا خدا کند که به اذن عـلی و مادرتان روم دوبـاره شب جـمعه کـربـلا آقا طواف قبر حسین آن شهید بیلشگر طـواف قـبـر عـلـمــدار بـا وفـا آقـا گمان کنم ز خراسان به دل نسیمی زد نشسته بر لب من یا رضا رضا آقـا تو ای بهانۀ هر نو شدن بیا نـو کن تـو با لبـاس شهـادت لـبـاس مـا آقـا
: امتیاز
|
مناجات سال نو با امام زمان عجل الله تعالی فرجه
در این هوای بهاری شدم دوباره هوایی بهـار میرسد اما بهـار من! تو کجایی؟ چه برکتی، چه نویدی، چه سبزهای و چه عیدی؟ به سال نو چه امیدی؟ اگر دوباره نیایی مـقـلّـبـانه به قـلبـم، هوای تازه بـنـوشان محـوّلانه به حـالـم اشاره کن به دعـایی مـقـدّر است به فـالـم مـدبّـرانـه بـتــابـی خوش است لیل و نهارم اگر نظر بنمایی اگر قرار چنـین شد، تو را بهـار نـبـیـند چنین نکو ز چه رویی؟ چنین خجسته چرایی؟ اگرچه حُسن فروشان به جلوه آمده باشند تو آبـروی جهانی، تو روی مـاه خدایی دل از امیر سواران گرفته است بشارت از آسـمان خـراسان شنـیـده است ندایی خودت مگر که به زهرا توسلی کنی امشب نمیرسد گل نرگس! دعای ما که به جایی
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت اُمّ کلثوم سلام الله علیها
در عـلـم و فـضیلت و ادب دریـایی در عـفّـت و صبـر و عـلـم بیهمتایی سـجــادۀ تـو شـمــیــم کــوثــر دارد تــو آیــنــۀ حــقــیــقــی زهـــرایــی ********************** ای روح زلال! نــور کـوثـر داری تو عـطـر گـل یـاس پـیـمـبـر داری در حجـب و حـیـا آیـنـۀ فـاطـمـهای در وقت خـطابه شور حـیـدر داری ********************** ای پشت و پـنـاه قافـله، چون زینب هـمـراز نـمـاز نـافـلـه، چون زینب در شـام نـیــفـتـادهای از پـا، بــانــو یک لحظه در این مقابله چون زینب ********************** هر چند که بیصبر و قـراری بانو هر چـنـد غـریب و داغـداری بانـو در کـوفـۀ بـیکـسی و شـام غـربت چـون کـوه وقــار اسـتـواری بــانـو
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت اُمّ کلثوم سلام الله علیها
از اینکه دختر اسدالله و خواهر شیر است بدیهی است بیانش شبیه شمـشیر است برای شیرزنِ عصر خود شدن کافی ست همینکه خون علی در رگش سرازیر است ظهور دیگری از فاطمه ست وقتی که مقـابـلش هـمۀ فـتـنهها زمین گیر است شبیه خواهر خود بی معلم عالمه است که خود معلم فقه و بیان و تفسیر است نعـوذُ بـا لله اگر همنـشـین رجـس شود چـرا که آیـنـه آیـههای تـطـهـیـر است به سربـلنـدی او لطمهای نخـواهـد زد سلاح اهل زنا گرچه طعن و تحقیر است کجاست جرأت پرتاب تا غضب کرده است؟ گرفتم اینکه به دستان دشمنش تیر است اگـر اسیـر خـطابـش کـنم، زبـانـم لال که شیر؛ شیر بماند اگر به زنجیر است هزار داغ به جانش نشست در یک روز عجیب نیست اگر در جوانیاش پیر است برای از نفس افـتادنـش همین بس بود که روبروش سری روی نیزه تصویر است
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت اُمّ کلثوم سلام الله علیها
منم که شعـله کشد هُـرم آفـتاب از من گلم، که مانده پس از کربلا گلاب از من غـریـب صـفـحـۀ تـاریـخ اُمِّ کـلـثـومـم که قول صبر گرفته ابو تـراب از من منم هـمان که نگـاهـم به علـقـمه افـتاد گـرفـت تا که رقـیـه سـراغ آب از من خدا نخواست که رفع عطش شود گرچه همیشه بوده دعـاهای مستجاب از من سپـرده بود به من طفـل تـشنۀ خود را نخواست گرچه علی را دگر رباب از من بـساط شعـلـۀ آتش به خـیـمـهها افـتـاد چنانکه سوخت در آتش دل کباب از من نرفت چادرم از سر اگر که سر میرفت فـلک به یاد ندارد رود حجـاب از من بـرای ایـنکه بـبـنـدد دخـیـل بر دسـتـم هـزار مرتـبه منّت کـشد طناب از من شبـیه فـاطـمهام، مثل حـیـدرم، شـیـرم یزید کـافـر اگر میبـرد حساب از من خـرابه شد ز من آباد و کاخ کـفـر اما به خطبههای علی وار شد خراب از من
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت ام کلثوم سلام الله علیها
وقتی که عالم با وجودت آبـرو داشت باید بـرای بُـردن نـامت وضـو داشت بیت علی یک عمر با تو رنگ و بو داشت زهـرا دمـادم دیـدنـت را آرزو داشـت عـفّـت ز سیمای تو معلوم است معلوم ای دخــتـر شـیــر خــدا یـا اُمِّ کـلـثــوم روح دعـا، أخت الـوفا، بنت الوقـاری روح ادب زهـرا نسب حـیـدر تـباری مثل عـلـمـداری، شکـوهـی، اقـتـداری مانـند زیـنب خـواهـرت هـمـتا نداری پـروردۀ دست عـطـوف چند معـصوم ای دخــتـر شـیــر خــدا یـا اُمِّ کـلـثــوم نـقـش تو در کـربـبـلا انـکـار، هرگـز چون خواهرت تسلیم استکبار، هرگز در راه کـوفـه تو بگو یکـبـار، هرگـز زینب نشد بییاور و غـمخوار، هرگز ای خـواهـر کوچکـتـرِ ارباب مـظلـوم ای دخــتـر شـیــر خــدا یـا اُمِّ کـلـثــوم بر نـاقـه، اطـفـال بـرادر را نـشـانـدی یک لحظه از احوالشان غافـل نماندی خاک از لباس و چادر خواهر تکاندی مانند زینب جایِ جایش خطبه خواندی کاخ بنی شیطان به ذلت گشت محکوم ای دخــتـر شـیــر خــدا یـا اُمِّ کـلـثــوم ای هـمـسفـر مانـند زیـنب با سـرِ یـار ای همقدم با خواهرت در کوچه بازار ای مثل خواهر سنگ شامی خورده بسیار ای ساقی لب تشنگان بعد از عـلـمدار یک عمر با این روضه گریانیّ و مغموم ای دخــتـر شـیــر خــدا یـا اُمِّ کـلـثــوم یـادت نرفـتـه کـربـلا رنجی که دیـدی از خـیمهها با زیـنـبت بیرون دویـدی بـیبـی نـمـیدانم به تـلّ، آیا رسیـدی؟ دیدی خودت یا اینکه از زینب شنیدی با چکمه زد بر سینهاش آن دشمن شوم ای دخــتـر شـیــر خــدا یـا اُمِّ کـلـثــوم
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها
به آیـههـایِ کـتابِ خـدا قَـسـم مـادر بَـنا شده حـرمت کُـنجِ سیـنهام مـادر تو آسمانی وُ من گرد وُ خاکِ راهِ تو تویی مُـسَّببِ هستی وُ من عَدَم مادر چکـیـدۀ هـمۀ حُـسنهایِ پـیـغـمـبـر عــصـارۀ هــمـۀ اولــیـاء دَم مــادر همیشه غِبطه به حالِ تو میخورد مریم تو آمـدی که ببـیـنـد پـیـمـبرم مـادر صدایِ پایِ مـلائک به گوش میآید وَ آسـمان شده با احـتـرام خَـم مـادر ستاره میچکد از گوشۀ دو چشمِ فَلَک تو آمـدی که بـهـارِ دلِ امـیـن باشی کنارِ حِصنِ حَصین کوثرِ یقین باشی قرارِ قـلبِ عـلـی؛ بیقـرارِ مـولایی خدایِ عَزَّ وَجَل خواسته که این باشی عُروج و اوجِ ولایِ ابوتـراب شدی تو کُـفـوِ حیدری وُ باید اوّلـین باشی سلام…مادرِ باران سلام…بانویِ آب نسیم داری اگر چه تو آتـشین باشی دلیـلِ خلقـتِ افـلاکی وُ رویِ خاکی که تکیه گاه وُ سپاهِ امیـرِ دین باشی خـدا برایِ خودش آفـریـده است تو را تو آمدی وُ زمـانـه به دِلْ دلْ اُفـتاده بیا که پَهن کُنی رو به قـبـله سجّاده نمیشود نَکُـنی فکـر بچـههـایت را غــلام زادۀ تـو بــا شـمـاسـت آزاده هـوایِ پـنجـره فـولاد کـردهام مـادر هوایِ اینکه بیـفـتَم دوبـاره در جادِه تو از خدا که بخواهی مُجاب خواهد شد که پُر کند پُر از عرفان وُ بندگی باده چه میشود بروم از مدینه کرب وُ بلا تـمامِ حـرفِ دلـم را زَدَم ولی سـاده تو مادری وُ مَنَم سیّـد از همان ساعت
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها
شـکـوه آمدن و خـلـقـتـت سـرآمـد بود میان هرچه که دارد خـدا زبانـزد بود همیشه با صفی از آسـمانـیان جـبرئیل به گرد خـانۀ تان گرم رفـت و آمد بود تو دخـتـر پـدری یـا که مـادری بر او مـیان دخـتـر و مـادر دلـش مـردد بود رسـالـت پـدرت با تـو بـود پـا بـر جـا که بـودنت هـمۀ دلـخـوشی احـمـد بود برای عرض ارادت به محضرت بانو نبی به امر خـدا روز و شب مقیّد بود ز الـتماس دو دستم چه زود دل کندی تویی که آمدنت خوب و رفتتنت بد بود
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها
دشمـنِ دینِ خـدا، خـار شد و ابـتـر شد نـبیُ اللّه، در این روز« اَبَـاالْکَـوثَر» شد کوریِ چشمِ حسودانِ نظرْ تنگ، در این شبِ فرخنده، جهان غرقِ گلِ عنبر شد فـاطـمـه آمده تا مـادرِ بـابـا بـشود…! پس پیمبر پدر و… فاطمه هم مادر شد بخدا کْفْوِ عـلی خـلق نشد، تا اینکه… فاطمه آمد و او،«همنفـسِ» حـیـدر شد تا که قنداقۀ زهرا به سَرِ عرش رسید همۀ عرش، پُر از فاطمه سَرتا سَر شد جـبرئیل از سَرِ شـوقـش به تمـاشا آمد دیـد قـنـداقـۀ او شـافـعـۀ مـحــشـر شـد تا که دادند به دستانِ پـیـمـبر او را… صورتش دید و غمش را همه یادآور شد
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها
بعد از این شهر نـبی جلوۀ طوبا دارد قـوم در خواب فـرو رفته مسیحا دارد ازدحامی ز ملایک شده این بیت النور مصطفی روی زمین عرش معلّی دارد همه هـستـند نـبی، آسـیـه، مـریـم، اما این وسط چهـرۀ مـولاست تماشا دارد تا به این لحـظه ندیـده مَـثـلـش را دنیا همچو معبود، مگر فاطمه همتا دارد! ز شمیم خوش این یاس که پُراحساس است گر مَلک جان بسپارد به خدا جا دارد مـاه در آیـنـه انـگـار خـودش را دیـده تا نـظـر بر سـر گـهـواره زهـرا دارد آب شـد قـنـد درون دل حـیـدر تـا دیـد زاده خـتـم رُسُـل خـنـده به لـبـهـا دارد بین گهـواره عـلـیً ولـی الله را خـواند این زن از کودکـیـش روح تـولا دارد واژه از وصف صفاتش بخدا کم آورد آنچه خـوبان همه دارند به یکجـا دارد
: امتیاز
|
مدح حضرت زهرا سلام الله علیها
طبیب جـان پیغـمبر که بود اُمِّ ابیـهـایـش هنوز عقل بشر مات است در حل معمایش پدر معراج را حس کرده اما خوب میداند بلندش میکند گل بوسه بر دستان زهرایش
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها
دارد اُمُّ الـــوقـــار مـــیآیـــد خــوشـی روزگــار مــیآیــد کوثر از چشمه سار مـیآیـد بــرکـت بــیشـمـار مـیآیــد بـا قـدمهـای غـرق بـارانـش عـطر و بـوی بـهـار مـیآیـد مـثـل بــاران زلال مـیبـارد مـثـل گـل بـا وقــار مـیآیــد سـایـۀ لطف اوست گـستـرده بــرکـت ایـن دیــار مــیآیــد دارد این خـلـقـت خـدایـی را آبــرو، اعـــتـــبــار مــیآیــد دخـتری از سلالـهای روشن دخـتـری ریـشـه دار مـیآیـد نـور چـشـم خـدیـجـۀ کـبـری مـصـطـفـی را قـرار مـیآیـد دختـری که نبی به مـادریش مـیکــنــد افـتــخــار مـیآیـد دختری که خدا خودش گفته: بـه شـهِ تـک ســوار مـیآیـد دخـتـری که برای هـمـسریِ صاحـب ذوالـفــقــار مـیآیـد همسری که برای دفع خـطر از عـلـی، پـایِ کــار مـیآیـد هـمسری که به یاری رهـبر وســـط کــار زار مـــیآیـــد مـحـور اهـل بـیـت مــیآیــد مــادر ایـن تـــبـــار مـیآیــد مــــادر یـــازده ولــیِ خـــدا مــادر انــتــظــار مـــیآیـــد مادری که به دامنش شیـری مـثـل زیـنـب به بـار مـیآیـد دستِ رد که نـمیزند هرگـز بــا گــداهــا کــنــار مـیآیــد به خدا صبح محـشر کـبـری حُـبّ زهــرا به کـار مـیآیـد پیرهـن در زفـاف میبخـشـد آبـرو بـر عـفـاف میبـخـشـد فاطمه فاطمه است چون دریاست فاطمه فاطمه است چون زهراست فاطمه فاطمه است چون نورش در نفـس های آسمان پیداست فاطمه فاطمه است، معلوم است هر کلامش هزار و یک معناست فاطمه فاطمه است چون فردا شافع روز محـشر کـبـراست فاطمه فاطمه است چون محشر شیعهاش از شرار نار جداست فاطمه فاطمه است چون شوری در دل عـاشقـان او برپـاست فاطمه فاطمه است، با حیدر پـای تا سـر فـدایی مـولاست فاطمه فاطمه است ای مردم فاطمه فاطمه است بیکم و کاست باغ احـمد چه کـوثـری دارد خوش به حالش، چه مادری دارد میدهد بوی گل، شمیم گلاب جاری از عطر او بهشتی ناب رو گرفـتـه ز چـشـم نـابـیـنـا داده او آبرو به حُجب و حجاب نورِ خورشید، صورتش هر روز نیمه شب، نور چهرهاش مهتاب اول و آخـرین سـلام رسـول پشت این درب میرسد به جواب پشت این بـاب میزنـم زانـو میرسم به بهشت از این باب هر کسی فاطمه نگاهش کرد نـفَـسـش میشود دلیلِ ثـواب بس که بیبی گرفته دستم را رفته از دست من حساب و کتاب فـاطمه غـرقِ در توسّـل بود همۀ شهر، جز علی در خواب ای قـرار عـلــی ولــی الــلـه الـســلام عــلـیــکِ یــا اُمــاه سِرّ والیل و روح قرآن است سیرهاش وصف صبر و ایمان است خلقت از برکت وجودش بود همۀ خلق جسم و او جان است یکی از معـجـزات او فـضّـه خادم اوست هر که سلمان است آب مهریهاش، زمین مُلکـش عالم از برکتش مسلمان است روزی سال ماست در دستش برکت سفرهاش فراوان است نان این سفره را به ما بدهید جای دستان او بر این نان است چـادرِ مشکـیِ پُـر از نـورش پـرچـمِ انـقـلاب ایـران است فـاطمه مـادر حـسینی هاست فـاطـمه مادر شهـیـدان است مطـمـئـنم دعـاش، پـشت سر رهـبـرم سید خـراسـان است انــقــلابــیام و حـسـیــنـیام پــیــرو مـکـتـب خـمـیـنـیام فــاطــمـه جـلــوۀ خــدا دارد نـفَـسَـش عــطـر ربّـنــا دارد نیـمه شب در قـنوت بارانش گریه، گریه، دعـا، دعـا دارد در کرامات او همین بس بود پـسـری مـثـل مـجـتـبی دارد با وجـود حسین معـلوم است دامـنـش بـوی کــربــلا دارد جان حیدر به جان او بند است خـانه با بـودنـش صـفـا دارد مـانـد پـنـهــان مـزار او امّـا حبّ او بیـن سیـنـه جـا دارد ماندهام آن که عرش جایش بود پس چرا زیر دست و پا دارد بـگـذریـم، آن امـام مــیآیــد صــاحـب انـتــقــام مــیآیــد
: امتیاز
|