![](images/menu/doubt_but.png)
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
-
سایت قرآنی تنـــــزیل
-
سایت مقام معظم رهبری
-
سایت آیت الله مکارم شیرازی
-
سایت آیت الله نوری همدانی
-
سایت آیت الله فاضل لنکرانی
-
سایت آیت الله سیستانی
![](images/menu/software_but.png)
![]() غزل مناجاتی با خداوند
دیدی آخر حب دنیا دست و پایم را گرفت رفته رفته دل ربود از من خدایم را گرفت چـشمـۀ اشکـم نمی جـوشد، نمی دانم چـرا من چه کردم که خدا حال بکایم را گرفت من به دنـبــال اجــابت بـودم امـا عـاقـبـت لـذت گـوشـه نـشـیـنـی و دعایـم را گرفت بازی دنیاست گر بی درد و غـم بـار آمدم بـدتـر آنکه این دل درد آشـنـایـم را گرفت روزگاری آرزوی من شهـادت بود و بس بعد آن دوران، زمان، حال و هوایم را گرفت در میان قلب خود هر روز زائر می شدم آه، شیطان رخنه کرد و کربلایم را گرفت من بدی کردم، زمین خوردم، ولی ارباب بود که میان روضه هایش دست هایم را گرفت
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مناجات ماه رمضانی با خداوند کریم
مـاه رحـمـت شده پـیـدا لکَ لبّیک خـدا «استجابت» شده معـنا لکَ لبّیک خـدا مـاه ها در پی مـاه رمـضـانـت بــودیم شـد روا حـاجـت ماها لکَ لبّیـک خـدا تا شـود روزی ما لـقـمـۀ نـان سـحـری پهن شد سـفــرۀ نـجـوا لکَ لـبّیک خـدا لایـق این هـمـه اکـرام نـبـودیـم اصـلاً این چه سرّی است خدایا لکَ لبّیک خـدا با وجودی که خـطـاکاری ما را دیـدی بـاز آغـوش کـنـی وا لـکَ لـبّـیک خـدا گرمی دست نـوازشـگـر تو باعث شـد که دل مرده شــد احـیـا لکَ لبّـیک خدا وقت آن است کمی خـانـه تکانی بکنیم تا شـوی در دل ما جـا لکَ لبّیک خـدا قطره ای بیش نبودیم که یک موج دعا وصلمان کرد به دریـا لـکَ لبّیک خـدا تا که گفتیم «حسین» فاطمه هم گفت حسین چه بساطی است مهیّا لکَ لبّـیـک خـدا نمک سـفـرۀ امشب شده با اذن حسیـن روضۀ حضرت زهـرا لکَ لبّیک خدا تا که افـتـاد زمین محسن او هـم افـتـاد ناله اش سوخت علی را لکَ لبّیک خدا
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() غزل مناجاتی با خداوند
دوباره سفرۀ اشک است و فیض ماه خودم دوبـاره نـیـمـه شـبـی و بسـاط آه خـودم رسیدم اول کاری که مـعـتــرف بـشوم نـشان به کـس نـدهـم نـامـۀ سیـاه خودم کسی به جز تو خبردار نیست از حالم میان محـکـمه آرم که را گـواه خـودم؟ قـشـون اشک فـرستـاده ام به درگـاهت ذلـیـل عــفـو تـوأم با همه سـپــاه خودم به من تو راه نشـان دادی و نـفـهـمـیدم فقط دویـدم و رفتم به کـوره راه خودم چه ظلم ها که نکردم به خود در این دنیا چه چوب ها که نخوردم من از نگاه خودم حـیـا نکـردم و دنبـال مـعـصیـت رفتـم شدم من عبد فراری و دل بخواه خودم چه صبر داری و خسته نمیشوی از من خودم که خسته ام از این همه گناه خودم تمام ترس من این است مرگ من برسد که پی نبـرده ام آن دم به اشتـبـاه خودم به دست های خودم ساخـتم قفس هـا را ببین که حـبس شدم در میان چاه خودم " بجز حسین مرا ملجا و پناهی نیست" بگو به من که: بیا بـنـده در پنـاه خودم میان قبر بگویم حـسـیـن و گــریـه کنم دلم خوش است به این اشک گاه گاه خودم
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() غزل مناجاتی با خداوند
شبها که گرم اشک و مناجات می شویم شـایـد شـبـیـه مـادر ســادات می شـویــم از نور فـاطـمه به سحـر فیض می بریم تا مـعـتـکـف به کـنج خـرابات می شویم مـا آمـدیــم تـا کـه گــرفــتـارمـان کـنـی زلـفـی نشان دهی همه اثـبـات می شویم لـب وا نـکـرده برگـۀ عـفـو تو می رسد از این همه گـذشـتـن تو مـات می شویم این نفس ، دست از سر ما که نمی کشد در عمر خویش خرج مکافات می شویم ذکر "علی علی" است که آزادمـان کـند وقـتـی اســیــر دام بــلــیـات می شـویــم حـق مـن است تـا بـزنـی ام، نـمی زنـی با چـشم رحـمـت تو مـراعات می شویم با روضۀ حسین ز بـس گـریه می کـنیم غافل ز عرض کردن حاجات می شویم هرچه صلاح ماست به کشکول مان بریز ورنـه گـدا به شـیـوۀ عـادات می شـویـم درپیش روزی است که انگشت بر دهان حسرت نصیب از این همه اوقات می شویم بــاور نمی کـنـیــم که با بـودن حـسیــن در آتــش عـذاب مجـازات مـی شــویــم تا مرگ ما رسد، عـلـی از راه می رسد آمـاده پس بـرای مــلاقـات می شــویــم
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() غزل مناجاتی با خداوند
چه شبهایی که پرپر شد چه روزائی که شب کردم نه عبرت را فراخواندم نه غفلت را ادب کردم برات من شبی آمد که در آیـیـنه لرزیدم شب قدرم همان شب شد که در زلف تو تب کردم تمام من همین دل بود، دل را خون دل دادم تمام من همین جان بود جان را جان به لب کردم دعایی بود و تحسینی، درودی بود و آمینی اگر دستی بر آوردم، اگر چیزی طلب کردم تو بودی هر چه اوتادم اگر از پیر دل کندم تو بودی هر چه اسبابم اگر ترک سبب کردم نظر برداشتن ازخویش بود و خویش او بودن اگرچیزی به چشم ازعلم انساب و نسب کردم الهی عشق درمن چلچراغی تازه روشن کن ببخشا گر خطا رفتم، ببخشا گر غضب کردم
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مناجات شب قدری
امشب ای خالق یکتـا همه را می بخشی در شب قدر، خـدایـا هـمه را می بخشی ای کریمی که همه ریزه خور خوان توأند سفره ات هست مهـیّـا همه را می بخشی ز چه ما غرق گناهیم ولی از سر لطف می کنی بـاز مــدارا هـمه را می بخشی به علی،احمد و زهرا،به حسین و به حسن تو،به این حُرمت اَسما همه را می بخشی مِهر و کینه دو پر و بال عروج دل ماست به تــولّــی و تــبـرّی همه رامی بخـشی شیعۀ حیدر و آتش؛ چـقـدَر بی معناست مـطـمـئنّم که به مولا همه را می بخشی دست خالی نـرود هیـچ کسی از این جا تو در این لیلـۀ احـیـا همه را می بخشی آن قدر لطف و عنایت به همه داری که نه فـقـط اهل دعـا را همه را می بخشی یک نفر گر که دعایش به اجـابت برسد شک ندارم که تو یکجا همه را می بخشی به خدایی تو سـوگـند که در وقـت سحر وسط گـریـه و نـجوا همه را می بخشی پر تـوبـه بده تا سوی تو پـرواز کنم ... تا ببـینم که چه زیـبـا همه را می بخشی من زمین خورده ام امّا نه شـبـیـه عبّاس به زمین خوردن سقّا همه را می بخشی
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مناجات ماه رمضانی با خداوند کریم
فصل رمضان جز به خـدا کـار نـدارم غـیــر رطـب اشـک به افـطـار نـدارم گـفـتـم رخ دلـدار در این مــاه بـبـیـنــم چـشـمــی که شود لایـق دیــدار نـدارم
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مناجات با امام زمان عجل الله تعالی فرجه در شب قدر
آقا بیا که بی تو پـریشان شدن بس است از دوری تو پاره گریبان شدن بس است کنعان دل، بدون تو شـادی پذیـر نیست یوسف!ظهور کن که پریشان شدن بس است عـقـوب دیــده ام چه قَـدَر منتـظر شود؟ یعنی مقـیم کـلبـۀ احزان شدن بس است گریه، فراق، گریه، فراق، این چه رسمی است؟! دیگربس است این همه گریان شدن بس است مـوی سـپـیـد و بخـت سیـاه مـرا بـبـیـن دیگر بیا که بی سر و سامان شدن بس است تا کی گـنـاه پـشـت گـناه؛ ایّهـا العـزیز؟ تا کی اسیر لذّت عصیان شدن؛ بس است خـسته شدم از این همه بازی روزگـار مغلوب نفس خاطی و شیطان شدن بس است سـر گـرم زنـدگـی شـدنـم را نـگـاه کن بر سفره های غیر تو مهمان شدن بس است یک لحـظه هم اجـازه ندادی بـبـیـنـمـت گفتی برو که دست به دامان شدن بس است باشـد قـبــول می روم امّـا دعـای تـو... در حقّ من برای مسلمان شدن بس است دست مرا بگـیـر که عـبـدی فــراری ام دست مرا بگیر، گریزان شدن بس است اِحـیـا نـمـا در این شب اَحــیـا دل مــرا دل مردگی و این همه ویران شدن بس است آقـا بـیـا به حـقّ شـکــاف ســر عــلــی از داغ هجرت آتش سوزان شدن بس است
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مناجات با خداوند
باز کن در که گـدای سحرت برگشته عبد عصیان زده و در به درت برگشته بندۀ بی خِـرد و خـیـره سرت برگشته سفره را چیدی و دیدم نظرت برگشته اصلاً انگـار نه انگــار گـنه کارم من به تو اندازۀ یک عـمر بدهـکـارم من گرچه آلـوده ام و خــوار ولی برگشتم طـبـق آن فـطـرت پاک ازلی برگشتم دیدم از غـیر درت بی محلی، برگـشتم دستِ پُر هستم و با نام عـلـی برگـشتم از عقوبات من غم زده تعـجـیل بگیر عـبـد آلـوده؛ پشیمان شده تحویل بگیر بنده وقتی که فرو رفت به مرداب گناه خواست از چاله در آید ولی افتاد به چاه وای از دست رفیقی که مرا برد ز راه من زمین خوردم و او جای دعا کرد نگاه حـرف پرواز زد اما همه طنازی بود دوستت دارمِ آن دوست،دغل بازی بود هیچ کس با دل من هم دل و همراز نشد این در آن در زدم اما گره ام باز نشد این پر سوخته وقـتی پـرِ پــرواز نشد ســدّ راه گـنـه خــانــه بـرانـداز نـشـد ناگهان هـاتفی از سوی خـدا گـفت بیا گـفتم آلوده ام و پُر ز خـطـا گـفت بیــا حال من آمـده ام حـالِ مـرا بهـتـر کن دیگر از دست خودم خسته شدم باور کن با چنین بنده که داری به مدارا سر کن دم افـطـارم و مـستم ز مـیِ کـوثر کن کوثر از اشک حسین است خدا میداند که علی ریخـته و فـاطمه می گـریانـد گرچه اندازۀ یک کوه گنه سنگین است آشتی با تو همیشه مزه اش شیرین است سفره ای را که تو چیدی چقدر رنگین است آخر کار هر آن کس که بیاید این است اولین قطرۀ اشکی که ز چشمت ریزد بهر امداد به او فـاطـمـه بر می خیـزد
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مناجات ماه رمضان با خداوند
ما که لبریز غم و غصه و آهیم هنوز رمضان آمده و غرق گـنـاهـیم هنـوز رانده از عـالـم و آدم شـده ایم آقا جان بی کس و خسته و بی پشت و پناهیم هنوز دستمان را تو گـرفتی که بیاییم به راه ولی افسوس که ما در ته چاهیم هنوز ما خجالت زده ی لطف تو هستـیم آقا لیک غفلت زده با روی سیاهیم هنوز با همین روی سیاه و دل نـاپـاک اقــا به خداوند قسم چــشم به راهـیم هـنوز هرشب ماه مبارک به خـدا گــریه کنِ روضه های شه بی یار و سپاهیم هنوز مرده ایم و ز دم گرم تو جان میخواهیم یک سفر کرببلا در رمضان میخواهیم
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مناجات با خدا و عید فطر
ایمان ما دو نیـمـه شد ونان ما دو نـیم دست من و نـگــاه تو یا سیّـدالـکـریـم روحـم تمام زخـمـی و جـانم تمام درد یک امـشبـم بـبخـش به آرامش نسـیـم از شعله های روز قـیـامت رها شدیم افـتـاده ایم بـاز در این ورطـۀ جحـیـم چیزی بگو شبـیه سخـن گـفـتـن شبـان حکمی بده به سـادگی حکـمت حکـیـم ما راهیان کوی چپ و راست نیـستیم مـا راست آمـدیـم ســر راه مـسـتـقـیـم ما عـاشـقـان شـهـید تو هستــیم تا ابـد ما سالـکـان مـریـد تو بـودیم از قـدیـم برقی بگو وزان شود از سمت یا لطیف اشکی بگو فرو چکد از ابر یا کریــم ما را ببر به رویت لبخـند عیــد فـطر ما را بخوان به خلوت یا رب و یا عـظیم
: امتیاز
|
![]() |
![]() غزل مناجاتی با خداوند
الهی این من این جـرم و خطایـم رهَـم دادی، مـکـن دیگـر رهایـم بگیر از من مرا، امــا نه از خود بـسـوز اما مسـاز از خود جـدایم تو را گم کردم و خود گشتهام گم صدایـم کـن صـدایــم کن صدایـم به من گفتند از اول عبد «هو» باش چه بـایـد کـرد من عـبــد هــوایـم تو آن ربّی که با عبـدت رفـیـقـی من آن خـارم که بـا گـل آشـنـایـم گـنـه کـردم، نکـردم شــرم از تو نـمیدانـم کجـا رفــتــه حـیــایــم؟ خـجـالـت مـیکـشـیـدم بــازگـردم تو گـفتی بـاز هـم ســویت بـیـایـم نـبـودم عـبــد؛ تا عـبـدم بخــوانی نـگـویـم بــنــدهام، گـویــم گـدایـم سیه رویم مگر از لطف و رحـمت بــشـویـی بـا غــبـار کــربـلایـــم از آن بر خود نـهادم نام «میثـم» که بخـشـی بـر عـلـی مرتـضـایـم
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
غصه ها بر روی پیشانیش چین انداخته گریه ها از پای او را اینچنین انـداخته مادری کرده برای بچه های فـاطمـه خــویش را پـای امیـرالمومنین انداخته ار فرزند او فدای پنج تن آورده است سفره ی نذریست که ام البنین انداخته مادر قـدیسه ی لب تشنه های کربلا گریه اش لرزه تن روح الامین انداخته مادر باب الحوائج دارد از دریـا گله چون که دریا روی او را بر زمین انداخته باورش هرگز نخواهدشد عمود بی حیا پهلـوان شهـر را از روی زین انـداختـه اوشنیده زینبش افتاده روی خاک ها یک نظر بر سـاقی نیـزه نـشین انداخته شرمسارش بوده ساقی، چون که دیده خواهرش پـوشیـه بر صورتش با آستـیـن انـداختـه
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
سلام ما به تو ای هـاجر چهار ذبیـح درود ما به تو ای مریـم چهار مسیح سلام بر تو و ابناء و شوهرت، مادر بـه عطر دامن عبّـاس پــرورت مادر
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
عزا بگیر بقیع روضه خوان تو رفته زبان بگیـر به شیون زبـان تـو رفته صدای وای حسینش به گوش می آید اگـرچه صـاحب آه و فغـان تو رفته چهار قبر خیالی به خاک تو پیداست نشانه هاست به جـا ونشان تو رفته به یاد مـادر عشق وادب بــزن نـاله شکـوه ناب ولا روح و جان تورفته قسم به نوحه ی زیبای برلبش، قلبم تـپـیـده بـا غـم تو با روان تـو رفته روان و روح تو و مادر وفاآنجاست که روی نیـزه سـرِعاشقان تو رفته سری به نیزه بلنداست وپای نی زینب هـزار آه که بــا دشمـنان تــو رفــته نوای بانوی احساس ذکرالعجل است دعای ندبه بخوان ندبه خوان تو رفته
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
زن رشک حور بود و تمنای خود نداشت چون آسمان نظر به بلندای خود نـداشت اسمی عظیم بود که چون راز سر به مهر در خانهی علی سَرِ افشـای خود نداشت ام البنین کـنـایـهای از شرم عـاشقی است کز حجب تاب نام دلآرای خود نداشت در پیش روی چهار جـگرگوشه ی بتول آیینه بود و چـشم تـمـاشای خود نداشت زن؟ نه! هـمـای عرش نشینی که آشـیـان جز کربلا به وسعت پرهای خود نداشت در عشق پارههای جگر داده بود و لیک بعد از حسین میـل تـسلای خود نداشت عمری به شرم زیست که عباس وقت مرگ دستـی برای یـاری مـولای خود نداشت
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
غـم با نگــاه خیس تـو معـنـا گرفـته یک موج از اشک تو را دریـا گرفته در فصل غم،فصل خسوف ماه خونین خــورشید هم مثل دلت گــویـا گرفته! تا آسمانها می رود دلـمـویـه هایت کــار دل خــونت عجب بــالا گرفته! این روزها با دیــدن حال تو بانو! بغضی گــلــوی اهـل یثرب را گرفته هر روز اشک و آه، حق داری بسوزی یک کربلا غم در نگاهت جا گرفته! می دانم اینجا بارها با دست لرزان اشک از دو چشمت حضرت زهرا گرفته تاریخ را می گردم ـ آری ـ تا بـبینم مـثــل دل تـنـگـت دلــی؛ آیــا گـرفته؟ اینجا به همراه لب خشک تو مادر! هــر سنگـریـزه ختم "یا سقا" گرفته...
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
بنـال ای دل شب ام البـنـیـن است شب تـاب و تـب ام البـنـیـن است صــدای قـطــرههـای آب لـرزان غـم روز و شب ام الـبـنـین است به طفلان حــال عبـاسش بگـویـد وفــا چون مــذهب ام البنـین است میـان نـالــههـــا امـشـب بــنـالـــد ابـالـفـضـلـم گـلِ ام البـنـیـن است اگــر شـد کـار عبـاسش دلــیـری شجـاعت مکـتـب ام البـنین است اگــر عــبـاس او بــاب کـرم شـد سخـاوت مـنـسب ام الـبـنین است کتاب غیـرت و عشق و شهـادت نَـمی از مـشـربِ ام البنیـن است
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
وقتی تو دل نازک تر از ابر بهاری حق داری از دوری گـلهایـت بباری توهمچنان شمعی که بعد از آن وقایع کارت شده یک عمرتنها گـریه زاری تو پا به پـای زینب کـبــری هـمـیشه یک گوشه در شهر مدینه روضه داری با او تمام روضه ها را گریه کردی ام المصائب را تـو تـنها غـمـگـساری روزی که آمـد کــاروان غــم برایت آن روز شد روز شـروع بی قـراری معلوم شد عباستان در کاروان نیست با اینـهـمه دیگر چـرا چشم انتظاری؟ آن روز پرسیدی ز هر شخصی که دیدی آیا خـبــر از یــوسف زهــرا نـداری؟ دیگر کسی خـنـده به لبـهـایت نـدیـده آری که تا دنیـاست دنـیـا سـوگواری شکر خــدا در عـلقمه حاضر نبـودی آخر چطور می خواستی طاقت بیاری وقتی شنیدی دست هــایش را بریـدند کم مانده بود ازغصه ی او جان سپاری عباس تو سـعـی خـودش را کرد اما دیگر چـرا تـو از سکینه شـرمساری احساسهای تـو سفر کردنـد و رفـتند اما تــو مــانــدی و نگــاه اشـکـبـاری
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() عید سعید غدیر
تا چشم خُم افتاد به سیــمــای تو ســاقی مثل همه خَم شد جــلـــوی پای تو ساقی دل بست به آن حالت گیــرای تو ســاقی شد مثــل نــبـی غـرق تـماشای تو ساقی الیوم" چه کردی که صدایت زده احمد "اکملت لکم" گفته و راحت شده احـمد این سلسله عشق به مــوی تـو رسـیـده سیب دل عــــشاق به جـــوی تو رسیده این عقل به سر منزل روی تو رسیـده هی گشته و آخــر به سبــوی تو رسیده خاتــم به تو بـالـیــده که پایان پـیــامی هم نقطه ی آغـــازی و هم ختم کلامی من عاشق آن لحظه که انگشتریت را... مجــنونِ تو وقتی رجــز خیبریت را ... دیوانــه ی آن دم که دمِ حــیـدریت را ... وحی آمده تا گـوشهای از دلبریت را ... دل بردهای از دختر یک دانه ی هستی تا خانـه ی کوثر شده میخانه ی هستـی امشب صد و ده مرتبه دیــوانه ترم من شمعی؛ صد و ده مرتبه پروانه ترم من ساقی! صد و ده مرتبه پیمانــه ترم من مست توام و از همه فــرزانـه تـرم من در دست نبی دست تو یا دست خدا بود حق داشت محمد که چنین مست خدا بود هر نادعلی گو به هــدف میزند امشب زهرا به دلش مُهر نجف میزند امشب درويش،علي گو شده، دف ميزند امشب در شـادي شاهيِّ تو کف ميزند امشب بر گِردِ غدیــر آمده تا کـعـبــه بگردد دور تو حــرا آمــده با کـعـبــه بــگـردد
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و ولادت حضرت زینب سلام الله علیها
خــوبــان روزگـار مـســلمـان زیـنـبـند دیــوانــۀ حسیــن و پـریشان زیـنـبـنـد آنان که خاک را به نظــر کـیـمیا کننـد حـتــما کـنـیـز و پـیـر غــلامان زینبند در جـنّـت الحـسـیــن تــمـام حـسـینـیان هستند غــرق نــاز که مهمان زیـنـبـند مرغان خوش صدای بـهشتی تمامشان دلــدادۀ طنـیــن حسیــن جـان زیـنـبـند هـفـتــاد و چـنــد کـشـتۀ آقـای کـربــلا مــردان آسـمــانــی گـردان زیــنــبــنـد عـــبــاس بـا تـمـام جــلال و ابـهـتــش بوده غلام حـلـقـه به گــوش و رعیتش مدیـون او کـرامت صـاحب کــمــال ها شـد نـــام او اجــازۀ پـــرواز بــال هــا یک شب بدون نافـله عمرت سحر نشد این جـمــله را نوشته خدا در محال ها کــــوری چــشـم خـیــرۀ ابن زیــاد هـا زیبـاست در نگــاه ظریـفـش محـال ها او مثل مادر وپدرش بی قــریــنـه است شرمنده می شـوند ز وصـفـش مثال ها شعرم به درد مدح و مقامش نمی خورد زینب کجا و بازی این قـیــل و قـال ها دـنیا شوند شاعر او بــاز هم کــم است مکتب نرفـته عـالمۀ هر دو عـالم است کـعـبـه رقـیب حـرمت زینب نـمی شود عـالـم حـریـف هـیـبت زینب نمی شود این ها که گـفـته اند ز عیـسـی مـسـیح ها یک قطـره از کرامت زینب نمی شود تنهــا به احــتــرام حـسـینش اسیــر شد هر عاشقی که حضرت زینب نمی شود هرجا که حرف اوست همان جاست کربلا درهر مکان که صحبت زینب نمی شود باید به سوی عــرش خدایش سـفـر کند روی زمـیـن رعـایت زیـنب نـمی شود زیـنـب اگــر نبــود مــحــرّم نــداشتـیـم هیئت نــبــود، این هـمــه آدم نـداشتـیـم استــاد حـفــظ مـنــزلتش مجـتــبــای او اربــاب مــا ز مــلـتـمـسـین دعــای او تا لـحـظـۀ شـهــادت پـیــغـمــبـر حــرم نـشـنیـده اند غــیـر محــارم صـدای او فرعون شام را سرجایش نشاند و رفت موسی شد وشجاعت اوشد عصای او بوده سه سال حضرت ریحـانة الحسین شاگرد درس عفت و حجب و حیای او حتی ز کــودکــان شهـیــدش نبـرد نـام قــربان نــذر دادن بی سـر صـدای او ما بــنــدگان بی سر و ســامان زیـنـبـیم دلــدادۀ دو ســـرو خــرامـان زیــنـبـیـم وقتی غرور حـیدری اش جـلوه گر شود هرکس که هست مرد خطر بی جگرشود تنها پیمبری است که باید چهـل مسیـر با شمر ها و حــرمله هــا همسفر شـود بـیـن حـرامـیــان سـپَـر هـر اسـیـر شد امــا کــســی نــبـود برایش سپَـر شود نفرین به دست آن که به او وحشیانه زد ای خاک بر سرم به تنش تـازیــانه زد
: امتیاز
|