- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
ترسیم وقایع شام غریبان حسینی
زیـر نـور کـمی از مـاه، بـدن ها پـاره خیمه ها سوخته، جمعی ز حـرم آواره آنطرف تر تن هجده گـل زهرا بی سر اینطرف خواهری از داغ عزیزش پرپر آنطرف نعش امامی ته مقـتـل، عریان اینطرف جسم امامیست به خیمه سوزان آنطرف ریخـتـه هـر سـو بـدن ثـارالله اینـطـرف خـرمـن آتـش به تـن آل الله آنطرف تر همه کشته شده ها محترمند اینطرف جمله شهیدان خـدا بی کـفـنند آنطرف خـیـمۀ کـفار مرتب شده جمع اینطرف خیمه اطهار بسوزد چون شمع آنطرف بر سر هر نیزه سری بالا رفت اینطرف آهِ دل از هر جگری بالا رفت آنـطـرف هـمهـمۀ حـمـله و غارت آید اینطرف زمـزمۀ حـصر و اسارت آید آنطرف صـدر نـشیـنـند امیـران سپـاه این طرف خاک نـشیـنند اسیران بِراه آنطرف جـایـزه دارند سپـاهی گـمـراه این طـرف پـیـکـر عـریـانِ اباعـبـدالله آنطرف لشگری از غیرت و مردی محروم این طرف زیر سم اسب امامی مظلوم وای از حـال دل فـاطمه، با چه حالی طِی کـند ناله کنان هر طرفِ گـودالی زینب آمد که کند مـادر خود را یاری یا که مادر کند از دخـتر خود دلداری تسلیت صاحب عزا، یوسف زهرا، مهدی انتـقـام است فـقـط مَـرهم غـمها مهدی
: امتیاز
|
مصائب غروب روز عاشورا
در معرض گرما به تماشا بدنش را حتی ز تنش برد کسی پیرهـنش را بر نِی سر او جالس و بر تیرهٔ صحرا کردند رها، از سرِ تحـقـیر تنش را بر باد رود کون و مکان آه اگر که از بـاد بگـیـرنـد سـراغ کـفـنـش را جا دارد اگر از نگهـش سیـل ببارد آن دیده که کردند پُر از خون دهنش را گودال مجالِ سخن از شاه گرفت و خنجر ز جفا ذبح نموده سخـنش را ای وای اگر مـادر آن کـشته ببـیـنـد در لُجهٔ خون حالت پرپر زدنش را
: امتیاز
|
مصائب غروب روز عاشورا
ای شاه سر بُریـده عزیز خـدا حسین این سرزمین گرفته شمیم تو را حسین این خاک بوی خون گلو را گرفته است این سرزمین برای تو شد خون بها حسین مقـتل نوشته روی تنـت پـا گـذاشـتـند در زیر دست و پا، زده ای دست و پا حسین مقـتـل نوشته پیکـر تو نرم گشته بود با هر نسیم جـسم تو شد جابجا حسین مقـتل نوشته حد حرم را چهـل زراع رفـتـه تن بـدون سـرت تا کجا حسین مقتل نوشته ضربه به پهلوی تو زدند حتما شبـیه مـادرتـان بی هـوا حسین مقتل نوشته رأس تو را بد بـریـده اند چون از جلو بریده نشد از قفا حسین مقتل نوشته دست به گیسوی تو زدند یک عـده گـرگ های بی حـیـا حسین مقتل نوشته دست تو از مچ بریده شد با خنجری شکسته و با ضربه ها حسین مقتل نوشته زیر گـلـو نحر گشته بود پهنای نیزه شد به گلوی تو جا حسین هر ضربه را برای رضای خدا زدند شمشیر، نیزه، سنگ و حتی عصا حسین
: امتیاز
|
مصائب غروب روز عاشورا
با لبان تشنه آن ساعت که افتادی به خاک لَم تَقُل شیئا سِوا: قُم یا اخا! أدرِک اخاک! مشک دور از دست گریان است و قدری دورتر مانده بر صحرا لبی خندان و جسمی چاک چاک عِندَما کُلُ یَـرَونَ المَوتَ اَحلی مِن عَسَل خاک گلگون را نمی شویند جز با خون پاک کلُّ مَن فِی الموکبِ قالَ خُذینی یا سُیوف تشنگان عشق را از جان فدا کردن چه باک؟ یَـلـمَعُ النُّـور الذی سَـمّـاهُ مصباحَ الهُـدی تا قیامت می درخـشد این چـراغ تابناک داوری عادل تر از تاریخ در تاریخ نیست نور هرگز در شب ظلمت نمی گردد هلاک
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در غروب روز عاشورا با برادر
مـصـحـف آیـه آیـهام، آیـۀ پــاره پــارهام زخـم تن تو هم عـدد با غـم بی شمارهام مـاه کـنـار عـلـقـمـه مهـر میـان قـتـلـگـه آه که پشت خیمه ها گم شده یک ستارهام
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب در وداع با سیدالشهدا علیه السلام
ای هـمـۀ عـمـر من لحـظـۀ دیـدار تـو تـنـد مـرو تا کـنـم جان خود ایـثـار تو تـنــد مــرو از بـرم کـز بـغـل مــادرم بوده نگـاهـم فـقـط بر گـل رخـسار تو
: امتیاز
|
مصائب غروب روز عاشورا
سوختم، برخاست باز از دل نوایی سوخته چیست این دل؟ شعله ای از خیمه هایی سوخته چیست این دل؟ یک نی خاموش خاکستر شده که حکایت می کـند از نـیـنـوایی سوخته بند بـنـدش از جـدایی ها شکـایت می کند روضه میخواند به سینه با صدایی سوخته روضه میخواند ز نی هایی و سرهایی غریب پـیـش روی کـاروانِ آشـنـایـی سـوخـتـه روضه میخواند از آن نی، آه، آه آن نی که خورد بر لـبـانـی تـشنـه و بر آیـه هـایی سوخته این سر اینجا، چند فرسخ آن طرف تر پیکری غرقِ در خون در میان بوریایی سوخته دل ز هم پاشید چون اوراق مقتل، گوییا نسخه ای خـطی ز داغ ماجرایی سوخته تـکّـه تـکّـه در عــبـا آئـیـنـۀ روی نـبــی آیـۀ تـطهـیـر می خـواند کـسایی سـوخته دختری چیده ست یک دامن گل از یک بوته خار گل به گل دامانش آتش، دست و پایی سوخته بر لبم گاه از دل این آتش زبانه می کشد آتـشی مکـتوم از کـرب و بـلایی سوخته
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب در وداع با سیدالشهدا علیه السلام
رَوی به جانب لشگر برو خداحافظ که نیست چارۀ دیگر برو خداحافظ برو ولی کمی آهـسته تر برادر جان چو جان ز پیکر خواهر برو خداحافظ پس از پیمبر و آلش دلم به تو خوش بود عـزیـز جان پـیـمـبـر برو خداحافظ به لشگری که ندارند غیرِ بغض علی مگو سخن تو ز حیدر برو خداحافظ بـپـوش پـیـرهنِ دستـبـاف مـادر را تویی و غـارت پیکر برو خداحافظ ولای دست تو قلب صبورِ زینب شد به حـول قـوۀ داور بـرو خـداحـافظ قسم به عصمت زهرا نمیدهم هرگز به خصم،یک نخِ معجر برو خداحافظ برای دین خـدا حاضرم شوم تا شام اسیر و بی کس و یاور برو خداحافظ ز کام تشنۀ تو عالمی شود سیـراب به حصرِ نیزه و خنجر برو خداحافظ سرت به نیزه رود گر برابرِ زینب خـدا که هست برادر؛ برو خداحافظ تو زیر چکمه و من زیر تازیانه ولی بپاست خـطبۀ حـیـدر برو خداحافظ به شام و کوفه به ذکر علی ولی الله کـنم قـیامتِ محـشر بـرو خـداحافظ پیام خون تو را تا مدینه خواهم برد اگر چه با دل مضطر برو خداحافظ
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب در وداع با سیدالشهدا علیه السلام
قـدم قـدم ز حـرم میـشوی جـدا برگرد بدون خواهر خود میروی کجا برگرد به پای تو همه گـیسوی من سفـید شده نزن به سیـنۀ من دست رد اخا برگرد به گـردنت به خـدا حـق مـادری دارم به حرمتی که بُوَد بین ما دو تا برگرد ز کـودکـی روش دلـبـری ز تو بـلـدم قـسـم به مـادرمان فـاطآمه بیا بـرگرد تـمام ترس من اینـست گـیسوان سرت گره گـره بـشود، بیـن پنجـه ها برگرد ز قـبل آنکه به پیـشم تن تو در گودال جدا جـدا بشود زیر دست و پـا برگرد بـیا و پیـش از ایـنکه به تـیـزی نـیـزه کسی به هم بـزند پـیکـر تو را برگرد
: امتیاز
|
مصائب شب عاشورا
متاب ای ماه امشب، تا نبینم صبح فردا را ببار ای اشک تا دریا کنم دامان صحرا را بگریید ای تمام اهل عالم آن چنان امشب که با اشک خود از خجلت برون آرید سقا را
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت سیدالشهدا علیه السلام
یعـقوب های چشم مرا گـریه پیـر کرد عطر حرم رسید و مرا هم اسیـر کرد بیـش از گـدا نبـودم و اما به لـطف تو رخت غـلامـی تو مـرا هـم امیـر کرد دیگر غذای خانۀ مان باب میل نیست تنهـا مـرا غـذای عـزاخـانه سیـر کرد هر شب برای زخم لبت گریه می کنم غمهای روضۀ تو مرا گوشه گیر کرد بر روی نیزه رفت که ما بندگی کـنیم آقای ما کرم به صغـیر و کـبـیـر کرد تا پشت و روی پیکرتان را یکی کـند ده تا سـواره را عـمر سعد اجـیـر کرد وقـتـی کـفـن بـرای تن پـاره ات نـبـود با احتیاط پیکرتان را حصیر کرد… فـطـرس بـیا سـلام مـرا تا حـرم بـبـر یعقوب های چشم مرا روضه پیر کرد
: امتیاز
|
مدح و مصیبت حضرت زینب سلام الله علیها
آبـروی اهل ایـمان ز آبروی زینب است حوض کوثر مملو از آب وضوی زینب است این سوی میزان ملائک مست مست مست مست آن سوی میزان فقط یک تار موی زینب است از چه صحن بوتراب از بوی جنّت پر شده؟ درب و دیوار حریمش مست بوی زینب است کعـبه می گردد به دور گـنـبد شاه دمشق سوی هر قبله نما حقاً بسوی زینب است حوض کوثر شد موثّر از صفای اشک او آب زمزم قطره ای از آب جوی زینب است قل هو اللهٌ احد، تفسیر نام مرتضی است ذوالفقار مرتضی تفسیر هوی زینب است وحی را با خطبه اش معنا نمود و زنده کرد جبرئیل الحق گدا و خاک کوی زینب است
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در غروب روز عاشورا با برادر
غیر از این خاک بلاکَش، وطنی نیست تو را جز سنان و نی و خنجر، چمنی نیست تو را گـفـتـم از خـاتـم انگـشت تو را بـشنـاسم تو که انگشت نداری، یمنی نیست تو را تو پس از قتل حسن، گفتی غارت زدهام حال غارت شدهای، پیرهنی نیست تو را اسـتـخـوان های تنت مثـل دلت نـرم شده جز من و مادرمان، سینه زنی نیست تو را بسکه اسب از بدنت رد شده چون خاک شدی تا رسیدم به تو دیـدم، بدنی نیست تو را بـوریـا بود بـهـانـه، که بـدن جـمـع شود ورنه جز خاک بیابان، کفنی نیست تو را
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت سیدالشهدا علیه السلام
تو كيستی كه گرفتي به هر دلي وطنی؟ كه نه در انجـمنی، ني بـرون ز انجمنی جگر خـراش عـقـیقی خراش بر جگری سخن گداز و سخن آفرین و خوش سخنی بـلی بـلی تو هـمـانی که روز عـاشـورا ز ظلـم قـوم ستـمگـر، نبـرده یک کـفـنی خموش ناصردین شو که زینب مضطر بگـفت نیست بدوران ستم کشی چو منی
: امتیاز
|
مصائب قتلگاه سیدالشهدا علیه السلام
در یـورش آن سپـاه بر تو چه گـذشت بی یـاور و بـی پـنـاه بر تو چه گـذشت لـشگـر هـمه سـوی تو هـجـوم آوردند در گـودی قـتـلگـاه بر تو چـه گـذشت آوای ضـعــیـف(الـعــطــش) مـیآمــد تو بودی و شمر و... آه بر تو چه گذشت لب تشنه به روی خـاک جان میدادی ای کـشتـۀ بـی گـنـاه بر تو چه گـذشت میکـرد حکـایت از سخـن های مـگـو بیتـابی اسب شه... بر تو چه گذشت در عـلـقـمـه دیـدنـد هـمه اشـک تو را هـنـگـام فـراق مـاه بـر تو چه گـذشت میسوخت در آخـرین نگـاهت زیـنب در شـعـلۀ آن نـگـاه بر تو چه گـذشت
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام
دستی از معجزه سرشار تویی یا عباس قـمـر حـیـدر کــرّار تـویـی یـا عـباس به همان نهر که طوف تو نموده است قسم کـعـبـۀ گـنـبـد دوّار تـویـی یـا عـبـاس مـادر دهـر شـبـیـه تـو نـمی زایـد بـاز گـوهـر بی بـدل انگـار تـویی یا عباس حلقۀ عشق وسیع است و در این حلقه فقط آن که شد نقطۀ پرگـار تویی یا عباس کاشف الکرب حسینی و به لشگر آنکه زهره بُرد از دل کـفّار تویی یا عباس جـرعـهای بـوسه به لب های اباعبدالله از لـب آب طـلـبـکـار تـویی یا عـباس ساقی مشک به دوشی که لب آب فرات به عطش می زند افسار تویی یا عباس دستت افتاد زمین، آب به خیمه نرسید خجل از فـاطمه اینـبار تویی یا عباس هر چه آمد به سرت، نور سرت کم نشده بر سـر نـیـزه قـمربـار تویی یا عباس سنگ ها نرخ سرت را چقدر چوب زدند یـوسف رفـته به بـازار تویی یا عباس سـر بـازار بـیـا اهـل حـرم را دریـاب که به این قـافـله سـتّـار تویی یا عباس
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام
همیشه روی لـبم ذکـر یا اباالفضل است چراکه حضرت مشکل گشا اباالفضل است دودست داده به راه خدا وپس چه عجب اگر که معنی دست خـدا اباالفـضل است به جمله جملۀ یا کـاشف الـکـروب قـسم که استجابت صدها دعـا اباالفضل است نمونه است اباالفضل و در مسیر حسین کسی که شدهمه چیزش فدا اباالفضل است از ابـتـدا بـه من آمـوخـت مــادرم تـنـها دوای درد گـرفـتـارهـا ابـاالـفـضل است چه ترس دارد از آتش ،چه ترس از دوزخ اگر شفاعت هر شیعه با اباالفضل است خـود امــام زمـان گـفـتـه اسـت مـی آیـد به مجلسی که در آن ذکر یااباالفضل است بـگـیـر ذکـر ابـاالـفـضـل با امـام زمـان ببین که بر لب صاحب عزا اباالفضل است
: امتیاز
|
مناجات با امام زمان عجل الله تعالی فرجه در شب تاسوعا
خود را مقـیم وادی احـساس میکنم دل را خـمار بوی گـل یـاس میکنم تا نام پـاک ساقی لب تـشنه میبـرم بوی تو را به میکده احساس میکنم تا وا کنی دگر گرهِ کورِ کارِ من... خود را دخیل حضرت عباس میکنم اشكی كه دادهای به دو دنیا نمیدهم کی اعتنا به گوهر و الماس میکنم؟ تا که بیایی از سفر ای باغبان عشق یاد گـل شکـسته قـد از داس میکنم امشب برای خواندنِ این روضه های سخت آقا ببخش این همه وسواس میکنم! دست بریده بود و علم بود و مشک بود قد خـمیده بود و حرم بود و اشک بود
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام
نه در توصیف شاعرها نه در آواز عشاقی تو افزون تر از اندیشه فراوان تر از اغراقی وفـاداری و شـیـدایی عـلمداری و سقایی ندارند این صفت ها جز تو دیگر هیچ مصداقی به خوبیِّ تو حتی معترف بودند بدخواهان یزید آنجا که میگـویـد الا یا ایهـا الساقی تمام کودکان معراج را توصیف میکردند مگر پیداست از بالای دوش تو چه آفاقی چنان رفتی که حتی سایهات از رفتنت جا ماند رکاب از هم گسست از بس برای مرگ مشتاقی فرار از تو فراری میشود در عرصۀ میدان چنان رفتی که بعد از آن بخوانندت هوالباقی بدون دست میآیی و از دستت گریزانند پُر از زخمی هنوز اما برای جنگ قبراقی به سوی خیمهها یا (عُدَّتی فی شِدَّتی) برگرد که تو بیمشک سقایی که تو بیدست رزّاقی شنیدم بغض بیگریه به آتش میکشد جان را بماند باقی روضه درون سیـنـه ام بـاقـی
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام
هرکس که دلش خواست ببیند عظمت را بـایـد برود تا که بـبـیـند حـرمت را الحق که خـدای ادبـت، ام بنین است حـق خـیـر دهـد والـدۀ محترمت را گفتم: قسمی یاد بده، گفت: ابالفضل از آذریـان یـاد گـرفـتـم قـسـمـت را من بـار گـناهـان خودم را نکـشیـدم اما به روی شانه کـشیـدم علمت را فردا قلم عفو شود در صف محـشر وقتی ببرد فـاطـمه دست قـلـمت را این نیز مقامی است که غمخوار تو هستم ممنون خدایم که به من داد غمت را بگذار که در عشق تو این سینه بسوزد دم کن نفسم را که بخوانم دو دمت را "ای اهل حرم میر و عـلمدار نیامد سـقـای حسیـن سیـد و سـالار نیـامد
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام
پروردگار فضل و ادب هردو باهم است لقمان همیشه محضر او تا کمر خم است مثل حسین، جود و سخایش حَسن صفت حیدر خصال و ساقی و سردار علقم است بابـش ابـوتـراب و خودش باب آب، پس با این حساب در کـف او کل عـالم است در فن رزم معجزه گر گویمش سزاست دنیا به جـنگ او بـرود بـاز هم کم است در هر دو نقش عاشق و معشوق شد مثل تعریف عشق بی یل حیدر چه مبهم است شخصیتی است فوق بشر، ایده آل و ناب اسـبــاب ســر فـــرازی اولاد آدم اسـت الـحـق کـه شـد میـر و عـلـمدار کـربـلا اسـتـاد جـنـگ با روش نـامـنـظـم اسـت دریا دلی که دل به دل یـم زد و گـذشت دریا به حسرت نگهش غرق ماتم است از مشـک او پـیـالـۀ چـشمـم شده پُر آب در کار خـیـر و نیک همیشه مقـدّم است صیـاد را هم از در خـود رد نـمـی کـنـد در این بساط روزی او هم فـراهم است چون درک کرده حـالت یک نا امیـد را خیلی به رفع حاجت مـردم مصمّم است
: امتیاز
|