- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
غزل پندیات
از جنون این عالــم بیگــانه را گم کردهام آسمــان سیرم، زمین خــانه را گم کردهام نه من از خود، نه کسی از حال من دارد خبر دل مــرا و من دل دیــوانه را گــم کردهام چون سلیمانم که از کف دادهام تاج و نگین تا ز مستی شیشه و پیمــانه را گـم کردهام از من بیعاقبت، آغــاز هستی را مپـرس کز گرانخوابی سر افـسانه را گــم کردهام طفل میگرید چون راه خانه را گم میکند چون نگریم من که صاحب خانه را گم کردهام؟ به که در دنبال دل باشم به هر جا می رود من که صائب کعبه و بتخانه را گم کردهام
: امتیاز
|
غزل پندیات
در بهاران سری از خاک برون آوردن خندهای کردن و از باد خــزان افسردن همه این است نصیبی که حیــاتش نامی پس دریغ ای گل رعنا غـم دنیا خوردن مشو از بــاغ شبابت بشـکـفـتن مغــرور کز پـیـش آفت پیــری بود و پــژمــردن فکر آن باش که تو جانی و تن مرکب تو جان دریغست فـدا کردن و تن پـروردن گو تن از عاج کن و پیرهن از مروارید نه که خواهیش به صندوق لحد بسپـردن گر به مردی نشد از غــم دلـی آزاد کنی هم به مردی که گـنــاه است دلی آزردن صبح دم باش که چون غنچـه دلی بگشائی شیــوۀ تنـگ غــروبست گـلـو بـفـشـردن پیش پــای همه افتــاده کــلیـد مـقـصــود چیست دانـی دل افتــاده به دست آوردن بار ما شیشۀ تقــوا و سـفـر دور و دراز گر ســلامت بتوان بار بـه منــزل بـردن ای خــوشا توبه و آویختــن از خـوبیها وز بدی های خود اظهار نــدامت کردن صفحه کزلوح ضمیر است ونم ازچشمۀ چشم میتوان هر چه سیاهی به دمـی بستردن از دبستــان جهــان درس محـبـت آمــوز امتحان است بترس از خطــر واخـوردن شهریارا به نصیحت دل یــاران دریــاب دست بشکسته مگــر نیست وبــال گردن
: امتیاز
|
غزل پندیات مناجاتی
باید از آفـاق و انفس بگذرى تا جان شوى وآنگه از جان بگذرى تا در خور جانان شوى طُرّه گیســـوى او، در كف نیاید رایـــگان باید اندر این طریقت، پاى و سر چوگان شوى كى توانى خواند در محراب ابرویش نماز؟ قرنها باید در این اندیشه، سرگردان شوى در ره خال لبش، لبـریـز بــــاید جــام درد رنج را افزون كنى،نى در پى درمان،شوى در هواى چشم مستش، در صف مستان شهر پاى كوبى، دست افـشانى و هم پیمان شوى این ره عشق است و اندر نیستى حاصل شود بایدت از شوق، پروانه شوى؛ بریان شوى
: امتیاز
|
مناجات و پندیات
شمیـم اهل نـظـر را به هر کسی ندهند صفای وقت سحر را به هر کسی ندهند کجـاست دیــدۀ روشنــدلان بـاطـن بین نگــاه نیک نظــر را به هر کسی ندهند تو بی هنر! که به فکر و خیال؛ دل بستی معطـلی، که هنـر را به هر کسی ندهند ادب، نیــاز اسـاسـی سالکــان ره است رمـوز طی سفــر را به هر کسی ندهند چه داغهــا، چه بـلاها، چه رنجها باید یقین که سوز جگر را به هر کسی ندهند شنـیــده ام ز بــزرگـان معـرفت یاران خلوص و دیدۀ تر را به هر کسی ندهند کسی که اهـل شهادت نبود نا اهل است بدان که میل خطر را به هر کسی ندهند قسم به راهب نصرانی و سه سالۀ شام طواف کـعـبۀ سر را به هر کسی ندهند سوی حسین به فردای محشر ای یاران جـواز و اذن گذر را به هر کسی ندهند دعای عهد بخوان رجعـتی اگر خواهی که درک صبح ظفر را به هر کسی ندهند
: امتیاز
|
مناجات و پندیات
راز و نـیــاز گــوشــۀ آرام بهتـر است وقت دعــا، نشستـن بر بام بهتــر است عبـدالـکـریـم بودن ما اعـتـبــار ماست عبــدِ تو بودن از لقب و نام بهتر است مشتاق دیــدن تو شدم جــای کعـبـه ات اصلا کفن ز جــامۀ احــرام بهتر است بالا نــرفت آنکه بلا دید و شِکــوه کرد حال کسی که ســوختـه آرام بهتر است در کــورۀ گـنـاه دلــم سنـگِ سخـت شد از کوزه های پخته، گلِ خام بهتر است قــانــون امـتحــان خــدا فــرق می کنـد در حال فقر، دادن اطعــام بهتــر است با فقر دوست، لطف به بیگانه نارواست یعنی که دستگیــری اقــوام بهـتـر است خمس نداده مال مـرا زهــر کرده است از نان شبهه، سفرۀ بی شام بهـتر است مــرغ دلـم به مال ربا می رود ز دست مردن از این خزیدن در دام بهتر است
: امتیاز
|
مناجات و پندیات
ای دل به دست موج هوس هر طرف مرو با این حبــاب در پی کسب شــرف مـرو چشم کــریم مانده به راهت که در زنــی بیهوده پس به این طرف و آن طرف مرو هرجا که بنگری سخن از روی یار ماست قبله یکیست هر طــرفی بی هدف مرو دنیا محل خـوف و رجــای قیــامت است بی غصه هیچ جا پی شور و شعف مرو گنجینۀ تـمـان جهــان عشق حیــدر است بی عشق مرتضی پی صید صدف مــرو ایل تو سائل علی و راهشان عـلی است درســائلی خلف شو ولی نــا خلف مــرو گــر طالــبــی به چــشم ببـینی بهشت را جایی به غـیــر درگـه شــاه نجف مــرو
: امتیاز
|
غزل پندیات
هميشه قدرت و مکنت بهجا نخواهد ماند مدام در کف زرگر طلا نخــواهد ماند غـم زمانه مخور فکـــر توشـۀ ره کن کـه جاودان احدي جز خدا نخواهد ماند به چند روزۀ سختي بساز وصابر باش بشــر هميشه دچار بلا نخــــواهد ماند الا که صاحب سيم و زري به احسان کوش که غير بخشش وجود و سخا نخواهد ماند فقير گوشهنشين با توانگري خوش گفت جـهان هميشه بـه کام شما نخواهد ماند کنون که چرخ بهکام تو گشته، قدر بدان که آب جـوي به يک آسيا نخواهد ماند هر آنچه مينگري درجهـان شود فاني بــه غير خـــوبي اهل وفـا نخواهد ماند دل کسي مشکن اي قوي به پنجـۀ ظلم که اين شکستن دل بي صدا نخواهد ماند به غير کار نكودر جهـان مکن خسرو که کار خير و نکو بي بها نخواهد مان
: امتیاز
|
غزل پندیات
به پيري چون رسد انسان دگربرنا نخواهد شد قد سروي اگر خم شد دگر رعنا نخواهد شد مده بيهوده از کف گوهر نقد جواني را که اين دُّر گران قيمت دگـر پيدا نخواهد شد به دنيا دل مبند اي دل به فکرتوشه ره باش که با مرگ من و تو اخردنيا نخواهد شد مخور هرگز فريب زرق و برق دنيا را که شيرين کام با گفتن حـلوا نخواهد شد مکن تعريف از فضل وکمال ديگران اي دل که باتعريف کردن هيچ کس دانا نخواهد شد علي يک عمر با اوفتادگان بنشست تا گويد از اين بال نشستن ها کـسي والا نخواهد شد
: امتیاز
|
غزل پندیات
مردم دنيــا اگر با يکديگـر مي ساختند اين جهان را از جنان هم پاکتر مي ساختند کينه و بخل و حسد در بين آنها گـر نبود چون برادر از صفا با يکديگر مي ساختند زيرخاک تيره بنگر با چه خواري خفته اند پادشاهاني که کاخ از سيم و زر مي ساختند بــاور مــردم اگر مي شد فناي زندگي خويش را آماده از بهــر سفر مي ساختند درنهاد اهل ايمان حرص را راهي نبود آن قناعت پيشگان با مختصر مي ساختند
: امتیاز
|
غزل پندیات
اى كه میخواهى جـمال بى مثال یار را در حریم دل چرا ره مى دهى اغیار را دیدن نادیده را عشق خودى ها حائل است از خودى بگذر كه تا بى پرده بینى یار را درس هشیارى برو در مكتب مستان بخوان زانكه این مكتب به مستى مى كشد هشیار را درمسیر عشق همچون میثم خرمافروش با على باش و به گردن نه طناب دار را روزه دارى" را دهان بسته تنها شرط نیست طاقت اُشتــر به ما ثابت كند این كار را پاك كن زآیینۀ دل گرد خودبینى كه كور با عصایى مى كند پــیــدا رهِ هـموار را گركه درحصن امان خواهى زحق اذن دخول در كف نفس دنى هرگز مده افـســار را درمذاق اهل عالم حرف حق تلخ است تلخ زهر گردد چون شكر، دارو شود بیمار را در مقام خاكسارى همچنان ژولیده باش كز مسیر خــاكـسارى یافت این آثــار را
: امتیاز
|
غزل پندیات
ای دل! چه غافلی تو ز حال شکستگان از روزگــار تنگ به توفــان نشستگان غــافــل ز سفـــرههای تهیدستِ منتظـر غــافــل ز وصلههای دلِ دلـشـکستگان غافل ز نـالـه هـای شب زائـران فــقــر غافل ز حال سوته دلان،حال خستگان ای دل! کریم باش و به دست صفا بپـاش عـطــر اجــابــتــی به تمنای بستـگــان برپا ستادهای، تو بچین غنچهای سپاس بنشان سخــاوتـی تو به باغ شکستگان آمد بهارزندهدلان، خوش به حال عشق هم خوش به حال جملۀ از خویش رستگان
: امتیاز
|
غزل پندیات
فکرم همهجا هست، ولی پیش خدا نیست سجادۀ زر دوز که محراب دعا نیست! گفـتند سر سجده کجـا رفـتـه حــواست؟ اندیشۀ سیّال من، ای دوست، کجا نیست؟ از شدت اخلاص من عالم شده حـیـران تـعـریف نباشد، ابـداً قصد ریــا نیـست! از کـمـیـّتِ کار که هر روز ســه وعده از کیفـیتش نیزهمین بس که قضا نیست یکذره فقط کُندتر از سرعت نور است هر رکعتِ من حائز عنوان جهانیست! این سجدۀ سهو است؟ و یا رکعت آخـر؟ چندیست که این حافظه درخدمت ما نیست ای دلبــر من! تا غم وام است و تــورم محـراب به یـاد خــم ابـروی شما نیست بیدغدغه یک سجدۀ راحت نتوان کـرد تا فکـر من از قِسط عقبمانده جدا نیست هر سکه که دادند دوتا سـکـه گـرفـتـنـد گفتند که این بهرۀ بانکیست،ربا نیست! از بـسکه پـی نـیـم وجـب نانِ حـلالـیـم درسجدۀ ما رونق اگرهست،صفا نیست به به، چه نمازیست! همین است که گویند راه شـعـرا دور ز راه عــرفــا نـیـسـت!
: امتیاز
|
غزل پندیات مختوم به نام امیرالمومنین
ای دل به دست موج هوس هر طرف مرو با این حباب در پـی کسب شـرف مرو چشم کـریم مـانده به راهت که در زنی بیهوده پس به این طرف و آن طرف مرو هرجا که بنگری سخن از روی یار ماست قـبله یکیست هر طرفی بی هدف مرو دنیا محل خـوف و رجـای قیـامت است بی غصه هیچ جا پی شور و شعف مرو گـنجینـۀ میان جهان عشق حـیـدر است بی عشق مرتضی پی صید صدف مرو ایل تو سائل علی و راهشان علی است در سـائـلی خلف شو ولی نا خلف مـرو گر طالبی به چـشـم بـبـیـنی بـهـشت را جایی به غـیـر مـرقـد شــاه نجـف مـرو
: امتیاز
|
غزل پندیات
فردای محشر کار دشوار است ای دل بیچاره آنکس که گرفتار است ای دل هر کس که حب فــاطمه در دل نـدارد آنجا یقیـنا بی کس و کـار است ای دل کــار شـفاعت های زهــرا گـفته اند با دستان مقـطـوع عـلـمــدار است ای دل هرکس که بی عشق علی و فاطمه زیست بی غصه ودرد است و بی عاراست ای دل دنــیـا اگــر چه ظاهــری زیـبـنده دارد در باطنش بسیــار غم بار است ای دل دیدی چه آورده به روزم حُـب دنـیــا؟ این قلب و چشمم سخت بیمار است ای دل چشمی که صد جا رفته و برگشته اصلا کـی لایـق دیـــدار دلـدار است ای دل؟ هرکس نمیداند که یوسف را بها چیست محو شـلوغی های بــازار است ای دل ای دل بیا چــشـم انتظار یــار باشیـم ازهرچه غیــر از عشق او بیزار باشیم
: امتیاز
|
غزل پندیات و اخلاقی
ای دل ! چه غافلی تو زحال شکستگان از روزگار تنـگ به تــوفـان نشستگـان غــافــل ز سفـــرههای تهیدستِ منتـظـر غـافــل ز وصلههای دلِ دلـشـکـستگـان غـافـل ز نـاله هـای شب زائـران فــقـر غافل ز حال سوته دلان،حــال خـستگان ای دل! کریم باش و به دست صفا بـپاش عـطــر اجــابـتـی به تــمـنـای بـسـتـگـان برپا ستادهای، تو بچین غنچهای سپاس بـنـشـان سخـاوتی تو به بــاغ شکستگـان آمد بهارزندهدلان، خوش به حال عشق هم خوش به حال جملۀ از خویش رستگان
: امتیاز
|
غزل پندیات و اخلاقی
به پيري چون رسد انسان دگر برنا نخواهد شد قد سروي اگر خم شد دگر رعنا نخواهد شد مده بيهوده از کف گوهر نـقد جواني را که اين دُّر گران قـيــمت دگر پيدا نخواهد شد به دنيا دل مبنداي دل به فکر توشه ره باش که با مـرگ من و تو آخـر دنـيا نخــواهد شد مخـور هـرگـز فـريب زرق و برق دنيـا را که شيــرين کـام با گـفـتــن حلـوا نخواهد شـد مکن تعريف ازفضل وکمال ديگران اي دل که با تعريف کردن هيـچ کس دانا نخواهد شد علي يک عمر با اوفتادگان بنشست تا گويد از اين بال نشستن ها کـســي والا نخواهد شد
: امتیاز
|
غزل پندیات و اخلاقی
ای ز گل بهترمبادا کمتر ازخارت کنند پایمالت کرده و بیرون ز گلزارت کنند زرد بودن ازخزان تا چند، چندی سبز شو تا که از فیض بهاران، نخل پربارت کنند درمیان نور و ظلمت ازچه حیران مانده ای حیف باشد روز باشی و شب تارت کنند طلعت غیبی که نادیدی، همانا دیدنی است پای تا سرچشم شو تا محودیدارت کنند انـبـیـا و مـرسلیـن از اولیـن تا آخـرین چشم بگشا،آمدند از خواب بیدارت کنند قلب مردم را مکن آزرده از نیش زبــان بیم دارم همنشین با عقرب و مارت کنند میکند رضوان گریبان چاک ومیخواند تو را ای بهشتی رو! مبـادا داخل نارت کنند فکر عقبا باش، در بازار دنیا سود نیست وای اگر سرگرم این آشفته بازارت کنند گرچه درخاک زمینی از ملک بالاتری همّتی تا هـمـنشین با آل اطـهارت کنند میثم از دامان مولا دست هرگز بر مدار گر هزاران بار وقف چوبۀ دارت کنند
: امتیاز
|
غزل پندیات و اخلاقی
باید از دوست بخواهیم هــدف گم نشود ای جماعت بپذیریم که صف گم نشود رهـروانی که به دنــبال نگـار آمده ایـد خیمۀ دوست... پی آب وعلف گم نشود این همه آمد وشد، شام وسحر،کوی به کوی بهر آن است! ره عز وشرف گم نشود راه طولانـی و انـواع بــلاهـا، هـشدار گوهری را که دل آورده به کف گم نشود راه ما راه ولایـی است به امیـد علـی مدد از غـیب رسـد راه نجـف گم نشود کشتۀ دوست شدن قدمت خـلـقت دارد همتی شیــوه ی خوبـان سلـف گـم نشود راه و بیراهه زیاد است ولی ای یاران عـاشــق و دلـشدۀ وادی طـف گـم نشود آری ای منتظـران بـانگ ظهور دلبـر در هیـاهــوی نــی و نغمـۀ دف گـم نشود
: امتیاز
|
غزل پندیات
قانع اگر چو کعبه به یک پیرهن شوی جا دارد آنکه قبلۀ هر مرد و زن شوی ای دل اگـر به پرده ی عشاق ره بری خوش ناله تر زبلبل طرف چـمن شوی اول قـــدم به فـــرق سر خویشتن گذار خواهی اگرخلیل صفت، بت شکن شوی رانی اگر زخویش زلیـخـــای نـفس را مقبول تر ز یوسف گــــل پیرهن شوی رخسار خویش در آینۀ اشـک ما مبـین ترسم که بـیــقــرار رخ خویشتن شوی ای آنکه گه به زلف سخن شانه میـزنی باور مکن که حافظ شیرین سخن شوی خواهی چو مهر جانب افـلاک رو کنی باید که خـاکـســار درِ بوالحـسن شـوی یکشب اگر به خـلوت پـروانه ره بری بی شک چو شمع شاهد هر انجمن شوی
: امتیاز
|
غزل پندیات
هر کس که با ولای علی زاده میشود در بـند عشـق گـشتـه و آزاده مـیشود هر قدر در نگـاه خــلایـق بـزرگ شد درنزد خویش کوچک و افتاده میشود دنبال کسب رزق حلال است بی طمع انــدازه ی کـــفـایــت او داده مـیـشود مــرد جهـاد اکـبـر هـر روزه با گنـاه خلوت نشین هـر شب سجــاده میشود شیعه همیشه چـشم براه شهادت است با یک اشاره حــاضر و آماده میشود پرواز در خیال رخ یار، سخت نیست با دوری از هوا و هوس ساده میشود عالم در انتظار طلوع جــمال توست وقتی غروب هم نـفــس جـاده میشود
: امتیاز
|
غزل پندیات
مـرد دانا گــله از گردش دنیــا نـکـنـــد عمر صرف غـم بیـهوده و بیجا نـکنـد بوستانی که گلش را نبود عهــد و وفــا مـرد آزاده در او میـــل تـمـاشـا نکـنـد صاحب عزم متین باش که از گردش چرخ مــرد بـا عــزم نـیندیـشـد و پـروا نکنـد دانـش ومعرفت آموز که جز تابش علم قـلب تاریک تو را روشن و بینـا نکنـد تلخی عمر بشر حاصل بی تجربگی است مـرد را جـز ثــمــر تجربـه دانـا نکنـد در جهـان تا نکنـی چــارۀ درد دگران دگـری درد تـو درمان و مـداوا نکـنــد محـرم راز کسان باش مکن پرده دری تـا کسی پـرده ز اسـرار تو بـالا نکـند مورد لطف و عنایات خداوندی نـیست آنکه با خلق خدا لطف و مـدارا نـکنـد چرخ با آن عظمت بنده فرمان کسی است که بـجــز بنــدگــی ایـزد یـکـتـا نـکنـد بی نیاز ازهمه شد آنکه چنان ازدل خویش از خدا خـواهد و از خلــق تمنـا نـکنـد تکیه بر لطف خدا کن که کسی حل امور جــز به تــأییـد خــداونـد تـوانـا نکــنـد
: امتیاز
|