- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و مناجات با سیدالشهدا علیهالسلام
حملههای موج دیدم، لشکرت آمد به یادم کشتی صدپاره دیدم، پیکرت آمد به یادم باد تنها بود، اما خار و خسها را عقب زد تـاخـتـنهـای عـلـیِ اکـبـرت آمد به یادم بحث عقل و عشق شد، هر کس بیانی، داستانی من تـرکهای لـب آبآورت آمد به یادم «لَن تَنالُوا البِرَّ حَتّی تُنفِقُوا مِمّا تُحِبُّون» لحظههای سرخ بعد از اصغرت آمد به یادم جویباری بر شکوه کوه مستحکم میافزود اشکهای از رجز محکمترت آمد به یادم گفت سعدی دیده با چشم خودش میرفت جانش من وداع آخرت با خواهرت آمد به یادم باغبان با طفل گفت: این سیب! دیگر شاخه نشکن! قصهٔ انگـشتت و انگـشـترت آمد به یادم روضهخوان میگفت: یا مهدی! محبان تو هستیم از محبان آنچه آمد بر سرت آمد به یادم
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیهالسلام قبل از رزم و شهادت
به میدان میبرم از شوق سربازی، سر خود را تو هم آماده کن ای عشق! کمکم خنجر خود را مرا گر آرزویی هست باور کن به جز این نیست که در تنپوشی از شمشیر بینم، پیکر خود را هوای پر زدن از عالم خاکی به سر دارم خوشا روزی که بینم بیقفس بال و پر خود را ز دلتاریکی باد خـزان تا پـرده بردارم به روی دست میگیرم گل نیلوفر خود را من از ایمان خود یک ذرّه حتی بر نمیگردم تلاوت میکنم در گوش نی هم باور خود را
: امتیاز
|
مدح و مناجات با سیدالشهدا علیهالسلام در وداع ظهر عاشورا
ظهر عاشورا زمان دست از جان شستنت آبهـا دیـگـر نـیـاوردنـد تـاب دیــدنـت چشمۀ نوش لبت میسوخت از هُرم عطش هم لبانت خشک بود از تشنگی، هم گلشنت آب میگرید برای لعل عـطشانت هنوز خاک مینـالـد برای جـسم بیپـیـراهنت آسمان لرزید آن ساعت که طفلت حلقه کرد دستهای کوچک خود را به دور گردنت ای تماشاییترین خورشید، عالم زنده شد بر ستـیغ نیـزه از آوای قـرآن خواندنت
: امتیاز
|
نماز ظهر عاشورا و جانبازی یاران سیدالشهدا علیهالسلام
تیر میآمد ز هر سو، ایـسـتاد امّا سعید گفت درس عاشقی را اینچنین با ما سعید سینهاش آماج تیغ و نیـزه بود، اما نبود در دلش دردی بهجز تنهایی مولا، سعید تا نماز عشق در میدان خون بر پا شود داد جانش را هزاران بار بیپروا سعید بر زمین افتاد؟ نه، کوچید سمت آسمان با پرستوهای سرخ ظهر عاشورا سعید در جواب این وفاداری امامش مژده داد: پیش روی من تویی در جنتالاعلی سعید!
: امتیاز
|
مدح و مناجات با سیدالشهدا علیهالسلام در نماز ظهر عاشورا
وقـتی نـمـازها همه حول نگـاه توست شاید که کـعـبه هم نگران سپاه توست بیشک «سعید» نیز به چشمت اقامه کرد رو میکنم به قبلۀ سرخی که راه توست هر صبح با اذان علیاکـبرِ تو عـشق، تکرار میشود که بگوید پگـاه تـوست هر روز و شب به خاک شما سجده میبرم خـاکی که ذره ذرۀ آن بـارگـاه تـوست «خورشید سر برهنه برون شد ز کوهسار» تا بنگرد به غـیرت سقا که ماه توست این شـعـلـهها که در نـفـس باد میدود گرد و غبار حادثه یا اشک و آه توست طوفـان فـرو نشست ولی کربلا هنوز چشمانـتـظار بیـرق سـبز نگـاه توست
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با برادر در شب عاشورا
عکس امشب که خوش احوال تو را میبینم عـصـر فـردا تـه گـودال تو را میبـینم آمـدم تـا که دلـی سـیـر کـنـارت بـاشـم شـانه بر مـو بـزنـی، آیـنـهدارت بـاشـم مــادرم بـود کـه آگـاه ز تـقـدیـرم کـرد من اگر پیـر شدم، پـیـری تو پیرم کرد عصر فردا به دل مضطر من رحمی کن ته گـودال به چـشـم تر من رحـمی کن من ببـیـنم که تو بی پـیـرهَـنی میمیرم تکـیه بر نـیـزۀ غـربت بزنی، میمیرم سر گودال من از هول و ولا خواهم مُرد زودتر از تو در این کرببلا خواهم مُرد پنجۀ کینه به مویت برسد، من چه کنم!؟ نیزهای زیر گلویت برسد، من چه کنم! مُردم از غـم، بـروم فکـر اسیری باشم قبل از آن، فکر مهـیّای حصیری باشم
: امتیاز
|
ذکر مصائب شب عاشورای حسینی
ای آفتاب صبر کن این آخرین شب است این آخـریـن شـبـانـۀ آرام زیـنـب است این نـازدانـههـا که در آغـوش مـادرند در دست باد، بعد تو گـلهای پـرپـرنـد بعد از تو در محاصرۀ شعـلهها و خار گـلهـای پـرپـرنـد بـه مـیـدان کـارزار دلـبـنـدهـای قـافـلـه شـلاق مـیخـورنـد از شعـلههای حـرمله شلاق میخـورند این خـیـمهها چو ابر پراکـنده میشوند فردا پس از تو، شب نشده کنده میشوند فردا غـروب آن سوی گـودال قـتـلـگاه در ابرهای دلهره، غلتان به خاک، ماه مــاه ایـسـتـاده دفـعــۀ آخــر بـبـیـنــدت جـایی نـمـاز کـن کـه بـرادر! بـبـیـندت آهـسـتـه از کـنار حرم بگذر، ای امید! با ذکر یا صـبـور! که خواهـر ببـیندت شـایـد رقـیـه تـشـنـۀ دیـدار دیگریست مـعـلـوم نـیـسـت دفـعـۀ دیـگـر ببـیندت دیـدار دیـر میشود امـشـب که بگـذرد تا گـوشـۀ خـرابـه که یک سر بـبـیندت مادر نخـفـته طفل تو بسیار تـشنه است یک سر بزن به خیمه که اصغر ببیندت ای اعتبار خاک سر از سجده بر مدار این خاک دیر نیست که بیسر ببـیندت تا هـسـت آسـمـان به هـوای تو میتـپـد فـردا کـه بـی بـرادر و یـاور بـبـیـنـدت تا هست معنی شب و روز جهان تویی فردا که چون حـقـیـقـت کـوثـر ببیندت فــردا کـلام روشــن زهــرا کــلام تــو فـردا زمـانـه غــرّش حـیـدر بـبـیـنـدت فردا که بعـد قـتـل کـسـانت، زمانه باز آرام و بـاشــکــوه و دلاور بـبــیـنــدت در جانـگـدازِ واقعـهها هر که هر کجا زیـبـاتــریـن تـجــســم بــاور بـبـیـنـدت ای خـطـبۀ مـنای تو تا هست در تپـش تا هر خـطـیب بـر سـر مـنـبر ببـیـندت تو آمـدی که مـسـتـی دنـیـا پـرد ز سر در مـجـلـس شـراب، مـنـوّر بـبـیـنـدت قرآن تویی که بر سر نی خواندنیتری کوفه مـیـان خـطـبۀ خـواهـر بـبـیـنـدت بنگر به عزم خواهر و صبر و ارادهاش در آخـریـن نــمـاز شـب ایــسـتــادهاش تا هست روزگار پـر است از سلام تو بعد از تو هست چـادر خواهـر پیام تو این چادر از نگـاه تو معنا گرفته است هر دل به خیمهگاه تو مأوا گرفته است طفل تو رمز هستی و باب نجات ماست سقـای تـشـنه، راز رشید حـیات ماست عباس گفت تـشـنه بر این رود بگذرید با خـود جـز آبـروی دو عـالـم نیـاورید یک مشت بر نداشت که دل با تو باختهست پاک است دست هر که علی را شناختهست سقا که هر سبو به جهان است مست اوست سقا که آب تشنۀ یک جرعه دست اوست پـیـغـام و درس کـربـبـلا دسـتهای او در گـوش خـلـق زنده و مانا صدای او گـوید که دل به جـرعـۀ دنیا مبـند هیچ بـا آب و خـاک عـالـم بـیآبـرو مـپـیـچ شیـطان اگر چه آوردت صد دلـیل باز یاد آر از آه و آهـن و دست عـقـیل باز یاد آر از لبی که در این عشق تشنه ماند مشکی که معنی عطش و عهد را رساند یک قـطرهای به نیت دریا وضو بگیر خود را بباز و هستی جاوید از او بگیر بـایـد تـمـام بـر سـر پـیــمـان گـذاشـتـن جان گر به قدر طاقت ششماهه داشتن ای جان ما حسین، به ما زان عطش ببخش جان جهان به هر دل و هر جان عطش ببخش روی مرا که همچو شب بیستارهایست جز جامۀ سـیاه عـزای تو چـاره نیست جون و حبیب رمز سیاه و سپید ماست ای آنکه گـریه بر تو تـمام امـید ماست با گریه خون ما به تو پیـوند میخورد با اشک جان به یاد تو سوگند میخورد خورشید سربریده که فردا شروع توست دنیا اگر چه تـشنۀ صبح طلـوع توست ای آفتاب صبر کن این آخرین شب است این آخـرین شـبـانـۀ آرام زیـنـب اسـت
: امتیاز
|
ذکر مصائب شب عاشورای حسینی
مانده پلک آسمان در گیر و دار واشدن شب بلندی میکند از وحشت رسوا شدن آفتاب از خـانهاش بیـرون نمیآید چرا؟ شرم دارد گوئیا از این چنین فردا شدن با حسین این چند ساعت رهسپردن ساده نیست جرأتی میخواهد آخر، روز عاشورا شدن چشمههایی از دل شب گرم جوش و پویشاند چند منـزل راه مـانـده تا خود دریا شدن در دل تـاریخ سـرّی بود از عـهـد قـدیم در چنین روزی قراری داشت تا افشا شدن
آسمان خون گریه کن امشب که جان عالمین آخرین نجوای خود را با خدا دارد حسین
الغرض آنان که این صبح مشجّر دیدهاند صحـنۀ روز قـیامت را مـصوّر دیدهاند دشت گویا شب نخوابیدهست و در کابوس تلخ هرچه سنگ و چوب، خواب صبح محشر دیدهاند دشمنان چون برگ لرزانند بر شاخ درخت چونکه در یک جنگ، هفتاد و دو لشکر دیدهاند یک طرف عباس در رزم است و در سمتی حسین وای بر قومی که در یک صف، دو حیدر دیدهاند ظهر عاشورا به چشم خود همه اهل حرم برگ قـرآن در میان دشت پرپر دیدهاند ساکن دیر بحـیرا کو که امشب راهـبان در سر خـونین عـلامات پیـمـبر دیدهاند آسمان خون گریه کن امشب که جان عالمین آخرین نجوای خود را با خدا دارد حسین
: امتیاز
|
مدح و مناجات با سیدالشهدا علیهالسلام و مصائب قتلگاه
دل جز به یاد روی تو خرّم نمیشود دیـده به غـیـر نـام تو پُـر نَم نمیشود چـشـمان تر ز آتش دوزخ دهـد امـان گـریـهکـنات ز اهل جـهـنـم نمیشود راه وصــال تـا بـه لـقـای خــدا بــلـی جز از مسیر روضه فراهـم نمیشود ما را بهشت، مجلس روضهست والسلام طـوبی شـبـیـه سـایه پـرچـم نمیشود بر ما که عـاشـقـیم و اسیـر غـم توأیم مـاهـی شـبـیـه مـاه مـحـرم نـمیشـود درمان دردهای دل ماست روضهات ما را به غیر اشک تو مرهم نمیشود یکعمر هم اگر که بگوئیم "یا حسین" یکذره از حـلاوت آن کـم نـمیشـود زینب رسید و گفت کجایی حسین من؟! جسم کسی که اینهمه درهم نمیشود با نـیـزهها مگر بدنت را چه کردهاند هر کار میکـنـم که مـنـظـم نـمیشود
: امتیاز
|
غزل مناجاتی اول مجلس، روضۀ قتلگاه سیدالشهدا علیهالسلام
آدم مـیان روضه سـبـکـبال میشـود مـست مـی مـحـولالاحـوال میشود بزم عزا بهشت زمین است و آسمان از دیدن بـهـشت زمـین لال میشود بال عروج ماست سلام علیالحسین روضه برای روح پر و بال میشود شـادی واقـعـیست دم یـاحـسـیـن ما با یاحسین، فاطمه خوشحال میشود چشمی که بود کاسۀ خون بین روضهها جـای قـدوم کـشـتـۀ گـودال میشـود گـودال قـتـلگـاه چه با اهـلبیت کرد یک کاروان الف ز غمش دال میشود از قـتـلگاه زینب کـبری دو داغ دیـد بالای تل دو مرتـبه بیحـال میشود هم سینـۀ حـسـین لگـدمـال شمـر شد هم زیر سُـم اسب لـگـدمـال میشود
: امتیاز
|
مناجات ماه محرمی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
شب بیقـرار در پی صبح نگـاه توست چـشـم تـمام عـالـم و آدم به راه تو است ای آن که صبح میدمد از چـشمهای تو خـورشـید وقت آمـدنت در سـپاه توست امشب دو قطره روضه بخوان با نگاه خود امشب که ماه گـریهکن خـیمهگاه توست از قـتلگاه و مرگ گلی غرق خون بگو آئینهایم، روضه بخوان، روضه آه توست آری برای طفل حسن شعلهور شدهست این شعلههای اشک که بین نگاه توست
: امتیاز
|
مناجات ماه محرمی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
اینگونه در قـفس به رهایی نمیرسیم بی نـاخـدا، بـدان به خـدایی نمیرسیم یک عمر صرف مدرسه و درس شد ولی بی گریه بر حسین به جایی نمیرسیم شکر خدا که روزی ما هم ز روضههاست بیاشک، ما به نان و نوایی نمیرسیم بی شـوق انـتـظار به بیراهه میرویم جز راه دل به کرب و بلایی نمیرسیم یا ایّـهـا الـعـزیـز! تو شـرط رسـیـدنی ما مانـدهایم و تا تو نـیـایی، نمیرسیم ما را بدون تو به پـشـیـزی نمیخـرند جز با حضور تو به بهـایی نمیرسیم صاحب عزا! به دست تهیمان نگاه کن بی لطف تو به فیض گدایی نمیرسیم
: امتیاز
|
مناجات ماه محرمی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
حس میکنم زمین و زمان گریه میکند با گـریهات تـمام جهـان گریه میکند حَیَّ علی الحسین، جهان عازم غم است هفت آسمان به وقت اذان گریه میکند هرچند غائبی، همه در محضر توأیم با تو تـمـام هـسـتـیمان گریه میکند خشکش زدهست از غم لبهای جد تو آب فـرات بیجـریـان گـریـه میکـند انـگـار خـون تـازهتـری بـعـد سالها از زخم جای تیر و سنان گریه میکند ای موج! بیقرارِ که هستی؟ گمان کنم زینب هنوز هم نگـران گـریه میکند
: امتیاز
|
مناجات ماه محرمی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
آمدم تا رشـتهام را بر درت محکـم کنی زنـدگیام را به ذکر دائمت، تــوأم کنی با تضرع، زیر لب دارم صدایت میزنم تا که قدری از حجابِ بینمان را کم کنی شرمسار و سر به زیرم که سبب شد نامهام باز هم گـریه برای معـصـیتهایم کـنی خستهام از خُدعههای نفس، از طول امل آمدم یابن الحـسـن، دیگـر مـرا آدم کـنی صاحب من، خیرخـواهم، سایۀ بالاسرم میشود قلب مرا خالی ز نامحـرم کنی؟ از تو بر میآید آقا معـجـزاتی اینچـنین التماست میکـنم، چـشم مرا زمـزم کنی دوری از کـربـبلا دارد مرا دق میدهد کربلایی کن مرا تا راحت از این غم کنی دوست دارم یاورت باشم به اشک بر "حسین" ساعتی که گریه بر آن ماتم اعـظم کـنی جان فدای پلک مجروحت که دائم صبح و شب گوشۀ مقتل، نظر بر پیکری درهم کنی
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام
از خود صبح مـهـیای خـروشیدن بود علمش بر سر دوش و زرهش بر تن بود یک به یک بال گـشودند همه یاران و چشم سقای حرم، ابر پُر از باران و... جان به لب، داشت علمدار تمنا میکرد عاقبت عشق دری هم سوی او وا میکرد ناگهان خیمه به خیمه همهجا غوغا شد گـره از کـار عـلـمـدار حرم هم وا شد اذن دادهست امـامش که رود ماه حرم تا شود مرهم اشک و عطش و آه حرم گفت: جانم به فـدایت که چنین بیتابی بهـر لـبهای تـرکخـورده بیاور آبی برو ای ماه! برو دست خدا همراهت! ای یـدالله! بـرو دسـت خـدا هـمراهت! میروی از حرم و؛ مشک و علم در دستت مشک نه، نبض دل اهل حرم در دستت میروی و همۀ دشت هـوالحق گویان دیدنیتر شده شمـشیر دو دم در دستت چـشم امـید تو و... دیـدۀ بیتـاب حـرم کارِ عشق است گره خورده به هم در دستت مشکِ سیراب که دیده لب عطشان تو را به جوانمردی تو خورده قسم در دستت تشنهلب، جان به لبِ آب فرات آوردی دست در دستِ وفـا آب حـیات آوردی چه شد اما که دل علـقـمه ناگـاه گرفت چه کسی بر تو علمدار حرم! راه گرفت نابرابرتر از این جنگ ندیدهست کسی فرصت رزم ز تو دشمن بدخواه گرفت دست تو زودتر آهنگ رهایی سر داد دست تو بال شد و سیر الی الله گرفت تیر آنقدر شتابان به دل مشک نشـست از لب تشنۀ تو فـرصت یک آه گرفت آه از فـرق تو و سـجـدۀ خونین عـمود آسـمـان نـالـه برآورد رخ مـاه گرفت! کیست تا علقـمه از سمت حـرم میآید کیست از سمت حـرم با قـد خم میآید آمـده مـرهـم ایـن دیـدۀ بـیتــاب شـود آمده با لب خشک، از غم تو آب شود آمــده ســر بـدهــد روضــۀ آبآور را روضۀ غـربت فـرمـانـده بیلـشکر را چه کند بیتو لب خشک علیاصغر را؟ به که بـایـد بـسـپـارد گـل نـیـلوفر را؟ بعد تو در حرم آل عـلی غوغـاییست هر دلی شعلهور از آتش این تنهاییست هر دلی بعد تو از غـصه تلاطـم دارد بیتو دشمن به حرم قـصد تهاجم دارد موسـم بیکـسی آل رسـول است دگـر روضهخوان دختر زهرای بتول است دگر بعد تو داغ به لبهای فرات است ببین اشک، گریانِ قتیلالعـبرات است ببین
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام
دلی به وسعت پهنای عرش بالا داشت لبی به وسعت مهریههای زهرا داشت کنار عـلـقـمه در سجـدهگـاه چـشمانش نداشت هیچکسی را فقط خدا را داشت اگرچه قـطـره آبی مـیـان مشک نـبود ولی کرانۀ چشـمش هزار دریا داشت هدر نرفت ز پـرتـاب چـلـهها، تـیری امیر علقمه از بسکه قـدّ و بالا داشت همینکه در وسط گیرودار، گیر افتاد عمودی آمد و فرقش شکست تا جا داشت درست وقـت نزولش، همه نگاه شدند رشید بود و زمین خوردنش تماشا داشت
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام
صدایی آمد از دریا که مردی بر زمین افتاد و بر رخسار زرد مادری در خیمه چین افتاد زدند آنقدر سـویش تـیـرهای بی هـوا اما نیفتاد از نفس تا این که مشکش بر زمین افتاد چنان بر سرو قدی که جهان در سایه سارش بود تبر زد بارها دشمن که از بالا چنین افتاد ز بعد دست تیری هم به قلب نازنینش خورد زمانی که به روی خاکها از صدر زین افتاد فلک وقتی رکاب خالیاش را دید زد فریاد که از انگـشـتری آسمـانهایم نگین افتاد
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام
این ریشۀ عشق است از دل کندنی نیست بالاتر از فهم است پس فهمیدنی نیست هرکس دلش گیر است یکجایی به هرحال من که دلم این روزها اُمُّ البـنـیـنیست با اینـکـه اصـلاً زادۀ اُمُّ الـبـنـیـن است آشـفـتهتـر از فاطمه امشب زنی نیست این خـانـواده کـلـهـم نـورنـد، يك نـور پس بچۀ این پـنـج تن که نـاتـنی نیست در شهر ما نامش به روی ارمنیهاست هرچند این باب الحوائج ارمـنی نیست مـا بـا فـرات کـربـلایـش قـهـر کردیـم چون بعد او این آبها که خوردنی نیست تیری که به مشکش زدید عباس را کشت دیگـر نـیـازی به عـمـود آهـنی نیـست
: امتیاز
|
مناجات ماه محرمی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
بیتـو از خانـۀ بیروح جـهـان بـیزارم مـاه در دست به دنـبـال تو شب بـیدارم تـا نـگـاه تـو در آئـیـنۀ قـلـبم جاریست زیـر بـاران بــلا، چــتـر مـحـبـت دارم روی پیشانی من خط خجـالـت پیداست وای بر من که برای تو فـقـط سـربـارم دوست دارم که شبیه دل غـمگین فرات روی پـاهـای عـمو جان تو سر بگذارم علم افـتاده و بی سایـۀ سر مـانـده جهان سوز اشکم که بر این دشت بلا میبارم آمد و رو به حرم گفت حسین آن لحظه بدنـش را نـشـد از روی زمـین بردارم گفت «ای اهل حرم میر و علمدار» که رفت خیمهها را به که باید پس از این بسپارم؟
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیهالسلام در شهادت حضرت عباس علیهالسلام
ما که عمریست گدای شب تاسوعائیم زخـمـی مـرثـیـههـای شب تـاسـوعائیم تن بیبال و پـرت قاتل ارباب شدهست از خجـالـت همۀ قامت تو آب شدهست
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام
گفتم ز عطش شد به روی صفحه رها دست مضمون مرا سوز جگر کرد بنا دست تا کلک خـیالم به روی لوح روان شد از طبع برآشفته نوا خواست چرا دست؟ دست و علم و مشک سزاوار ثـنـایـند در بین مراعات نظیر است روا دست قانع نشود هیچ کس از فضل ابالفضل حاشا که کشد از کرمش باز گدا دست آزادگـی و غـیـرت و ایـثـار، شهـامت دادند به وصفش همه با شور و نوا دست از روز ازل مست می عشق حسین است شـوریدهسری امبنـین بهر تو زادهست زنهـار اگـر خـط امـان غیر تو گـیرد از دامن پـاکـت نکـشد او ز وفا دست آوای خـروشی به صف کـربـبـلا بود یک کودک بی شیر به گهواره فتادست میگفت به خود شبل علی با دل خونبار باید که کـنی دِینِ مرا خـوب ادا دست دشمن همه در واهمه از هیبت چشمش تا داشت به تن ساقی با شرم و حیا دست بگرفت به دندان ز وفا مشک پر از آب دیگر چه نیاز است در این ورطه ورا دست آن را که چنین رایت حق بود به دوشش افـسوس که افتاد دگر تحـت لوا دست بگـسـست ز هم رشـتـه امـیـد سکـیـنه افـتاد ز پا سـاقی و گـردید جـدا دست پیچید در آن دشت شمیمی ز گل یاس تا یافت به گلبرگ تنش باد صبا دست وقتی که عدو داشت عمودی به کفش گفت گر دست نداری به بدن هست مرا دست سخت است اگر راکب بی دست بیفتد وا کرد بر او با قـد خم بدر دجا دست جان از تن شه رفت همان لحظه که افتاد بنگر که ز داغت به کمر دست نهادست گیرد همه جا از تن صد پاره سراغی یارب مگر این بار شود راهنما دست مبهوت ز پرپر شدن برگ و برش بود آمد به سوی قرص قمر شه ز فَرادست جـانـم به فـدایت الـفـم دال شـد از غـم برهم زدم از بیکسیم جان اخا دست پـوشـید اگر چـشـم تو زان آب گـوارا پیـغـمـبـر خـاتـم به لـبت آب نهـادست چون آب فرات از لب خشکیده حذر کرد هیهـات زنـد بعـد تو بر آب بقـا دست آرند شهـیدان همگی غـبطه به جاهت ای یـافـتـه بر فـوق مـقـام شهـدا دست دو بال اگر یافت ز حق جعـفـر طـیار کردست به تو ذات خداوند عطا دست آن پنجه که بر روی کتلهاست نمایان بـا یـاد عـلـمـدار مـزین شـده با دسـت تا اُمِّ بـنبن بـانی این اشک روان است دارد همه جا در نمک بزم عزا دست وقتی که شود دخت نبی وارد محـشر آرد به کفش همره خود روز جزا دست کـلهـر که بود نوکـر دربـار ابالفـضل هرگـز نکـشـد از کـرم آل عـبـا دست
: امتیاز
|