- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و مناجات با سیدالشهدا علیهالسلام و مصائب قتلگاه
دل جز به یاد روی تو خرّم نمیشود دیـده به غـیـر نـام تو پُـر نَم نمیشود چـشـمان تر ز آتش دوزخ دهـد امـان گـریـهکـنات ز اهل جـهـنـم نمیشود راه وصــال تـا بـه لـقـای خــدا بــلـی جز از مسیر روضه فراهـم نمیشود ما را بهشت، مجلس روضهست والسلام طـوبی شـبـیـه سـایه پـرچـم نمیشود بر ما که عـاشـقـیم و اسیـر غـم توأیم مـاهـی شـبـیـه مـاه مـحـرم نـمیشـود درمان دردهای دل ماست روضهات ما را به غیر اشک تو مرهم نمیشود یکعمر هم اگر که بگوئیم "یا حسین" یکذره از حـلاوت آن کـم نـمیشـود زینب رسید و گفت کجایی حسین من؟! جسم کسی که اینهمه درهم نمیشود با نـیـزهها مگر بدنت را چه کردهاند هر کار میکـنـم که مـنـظـم نـمیشود
: امتیاز
|
غزل مناجاتی اول مجلس، روضۀ قتلگاه سیدالشهدا علیهالسلام
آدم مـیان روضه سـبـکـبال میشـود مـست مـی مـحـولالاحـوال میشود بزم عزا بهشت زمین است و آسمان از دیدن بـهـشت زمـین لال میشود بال عروج ماست سلام علیالحسین روضه برای روح پر و بال میشود شـادی واقـعـیست دم یـاحـسـیـن ما با یاحسین، فاطمه خوشحال میشود چشمی که بود کاسۀ خون بین روضهها جـای قـدوم کـشـتـۀ گـودال میشـود گـودال قـتـلگـاه چه با اهـلبیت کرد یک کاروان الف ز غمش دال میشود از قـتـلگاه زینب کـبری دو داغ دیـد بالای تل دو مرتـبه بیحـال میشود هم سینـۀ حـسـین لگـدمـال شمـر شد هم زیر سُـم اسب لـگـدمـال میشود
: امتیاز
|
مناجات ماه محرمی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
شب بیقـرار در پی صبح نگـاه توست چـشـم تـمام عـالـم و آدم به راه تو است ای آن که صبح میدمد از چـشمهای تو خـورشـید وقت آمـدنت در سـپاه توست امشب دو قطره روضه بخوان با نگاه خود امشب که ماه گـریهکن خـیمهگاه توست از قـتلگاه و مرگ گلی غرق خون بگو آئینهایم، روضه بخوان، روضه آه توست آری برای طفل حسن شعلهور شدهست این شعلههای اشک که بین نگاه توست
: امتیاز
|
مناجات ماه محرمی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
اینگونه در قـفس به رهایی نمیرسیم بی نـاخـدا، بـدان به خـدایی نمیرسیم یک عمر صرف مدرسه و درس شد ولی بی گریه بر حسین به جایی نمیرسیم شکر خدا که روزی ما هم ز روضههاست بیاشک، ما به نان و نوایی نمیرسیم بی شـوق انـتـظار به بیراهه میرویم جز راه دل به کرب و بلایی نمیرسیم یا ایّـهـا الـعـزیـز! تو شـرط رسـیـدنی ما مانـدهایم و تا تو نـیـایی، نمیرسیم ما را بدون تو به پـشـیـزی نمیخـرند جز با حضور تو به بهـایی نمیرسیم صاحب عزا! به دست تهیمان نگاه کن بی لطف تو به فیض گدایی نمیرسیم
: امتیاز
|
مناجات ماه محرمی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
حس میکنم زمین و زمان گریه میکند با گـریهات تـمام جهـان گریه میکند حَیَّ علی الحسین، جهان عازم غم است هفت آسمان به وقت اذان گریه میکند هرچند غائبی، همه در محضر توأیم با تو تـمـام هـسـتـیمان گریه میکند خشکش زدهست از غم لبهای جد تو آب فـرات بیجـریـان گـریـه میکـند انـگـار خـون تـازهتـری بـعـد سالها از زخم جای تیر و سنان گریه میکند ای موج! بیقرارِ که هستی؟ گمان کنم زینب هنوز هم نگـران گـریه میکند
: امتیاز
|
مناجات ماه محرمی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
آمدم تا رشـتهام را بر درت محکـم کنی زنـدگیام را به ذکر دائمت، تــوأم کنی با تضرع، زیر لب دارم صدایت میزنم تا که قدری از حجابِ بینمان را کم کنی شرمسار و سر به زیرم که سبب شد نامهام باز هم گـریه برای معـصـیتهایم کـنی خستهام از خُدعههای نفس، از طول امل آمدم یابن الحـسـن، دیگـر مـرا آدم کـنی صاحب من، خیرخـواهم، سایۀ بالاسرم میشود قلب مرا خالی ز نامحـرم کنی؟ از تو بر میآید آقا معـجـزاتی اینچـنین التماست میکـنم، چـشم مرا زمـزم کنی دوری از کـربـبلا دارد مرا دق میدهد کربلایی کن مرا تا راحت از این غم کنی دوست دارم یاورت باشم به اشک بر "حسین" ساعتی که گریه بر آن ماتم اعـظم کـنی جان فدای پلک مجروحت که دائم صبح و شب گوشۀ مقتل، نظر بر پیکری درهم کنی
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام
از خود صبح مـهـیای خـروشیدن بود علمش بر سر دوش و زرهش بر تن بود یک به یک بال گـشودند همه یاران و چشم سقای حرم، ابر پُر از باران و... جان به لب، داشت علمدار تمنا میکرد عاقبت عشق دری هم سوی او وا میکرد ناگهان خیمه به خیمه همهجا غوغا شد گـره از کـار عـلـمـدار حرم هم وا شد اذن دادهست امـامش که رود ماه حرم تا شود مرهم اشک و عطش و آه حرم گفت: جانم به فـدایت که چنین بیتابی بهـر لـبهای تـرکخـورده بیاور آبی برو ای ماه! برو دست خدا همراهت! ای یـدالله! بـرو دسـت خـدا هـمراهت! میروی از حرم و؛ مشک و علم در دستت مشک نه، نبض دل اهل حرم در دستت میروی و همۀ دشت هـوالحق گویان دیدنیتر شده شمـشیر دو دم در دستت چـشم امـید تو و... دیـدۀ بیتـاب حـرم کارِ عشق است گره خورده به هم در دستت مشکِ سیراب که دیده لب عطشان تو را به جوانمردی تو خورده قسم در دستت تشنهلب، جان به لبِ آب فرات آوردی دست در دستِ وفـا آب حـیات آوردی چه شد اما که دل علـقـمه ناگـاه گرفت چه کسی بر تو علمدار حرم! راه گرفت نابرابرتر از این جنگ ندیدهست کسی فرصت رزم ز تو دشمن بدخواه گرفت دست تو زودتر آهنگ رهایی سر داد دست تو بال شد و سیر الی الله گرفت تیر آنقدر شتابان به دل مشک نشـست از لب تشنۀ تو فـرصت یک آه گرفت آه از فـرق تو و سـجـدۀ خونین عـمود آسـمـان نـالـه برآورد رخ مـاه گرفت! کیست تا علقـمه از سمت حـرم میآید کیست از سمت حـرم با قـد خم میآید آمـده مـرهـم ایـن دیـدۀ بـیتــاب شـود آمده با لب خشک، از غم تو آب شود آمــده ســر بـدهــد روضــۀ آبآور را روضۀ غـربت فـرمـانـده بیلـشکر را چه کند بیتو لب خشک علیاصغر را؟ به که بـایـد بـسـپـارد گـل نـیـلوفر را؟ بعد تو در حرم آل عـلی غوغـاییست هر دلی شعلهور از آتش این تنهاییست هر دلی بعد تو از غـصه تلاطـم دارد بیتو دشمن به حرم قـصد تهاجم دارد موسـم بیکـسی آل رسـول است دگـر روضهخوان دختر زهرای بتول است دگر بعد تو داغ به لبهای فرات است ببین اشک، گریانِ قتیلالعـبرات است ببین
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام
دلی به وسعت پهنای عرش بالا داشت لبی به وسعت مهریههای زهرا داشت کنار عـلـقـمه در سجـدهگـاه چـشمانش نداشت هیچکسی را فقط خدا را داشت اگرچه قـطـره آبی مـیـان مشک نـبود ولی کرانۀ چشـمش هزار دریا داشت هدر نرفت ز پـرتـاب چـلـهها، تـیری امیر علقمه از بسکه قـدّ و بالا داشت همینکه در وسط گیرودار، گیر افتاد عمودی آمد و فرقش شکست تا جا داشت درست وقـت نزولش، همه نگاه شدند رشید بود و زمین خوردنش تماشا داشت
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام
صدایی آمد از دریا که مردی بر زمین افتاد و بر رخسار زرد مادری در خیمه چین افتاد زدند آنقدر سـویش تـیـرهای بی هـوا اما نیفتاد از نفس تا این که مشکش بر زمین افتاد چنان بر سرو قدی که جهان در سایه سارش بود تبر زد بارها دشمن که از بالا چنین افتاد ز بعد دست تیری هم به قلب نازنینش خورد زمانی که به روی خاکها از صدر زین افتاد فلک وقتی رکاب خالیاش را دید زد فریاد که از انگـشـتری آسمـانهایم نگین افتاد
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام
این ریشۀ عشق است از دل کندنی نیست بالاتر از فهم است پس فهمیدنی نیست هرکس دلش گیر است یکجایی به هرحال من که دلم این روزها اُمُّ البـنـیـنیست با اینـکـه اصـلاً زادۀ اُمُّ الـبـنـیـن است آشـفـتهتـر از فاطمه امشب زنی نیست این خـانـواده کـلـهـم نـورنـد، يك نـور پس بچۀ این پـنـج تن که نـاتـنی نیست در شهر ما نامش به روی ارمنیهاست هرچند این باب الحوائج ارمـنی نیست مـا بـا فـرات کـربـلایـش قـهـر کردیـم چون بعد او این آبها که خوردنی نیست تیری که به مشکش زدید عباس را کشت دیگـر نـیـازی به عـمـود آهـنی نیـست
: امتیاز
|
مناجات ماه محرمی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
بیتـو از خانـۀ بیروح جـهـان بـیزارم مـاه در دست به دنـبـال تو شب بـیدارم تـا نـگـاه تـو در آئـیـنۀ قـلـبم جاریست زیـر بـاران بــلا، چــتـر مـحـبـت دارم روی پیشانی من خط خجـالـت پیداست وای بر من که برای تو فـقـط سـربـارم دوست دارم که شبیه دل غـمگین فرات روی پـاهـای عـمو جان تو سر بگذارم علم افـتاده و بی سایـۀ سر مـانـده جهان سوز اشکم که بر این دشت بلا میبارم آمد و رو به حرم گفت حسین آن لحظه بدنـش را نـشـد از روی زمـین بردارم گفت «ای اهل حرم میر و علمدار» که رفت خیمهها را به که باید پس از این بسپارم؟
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیهالسلام در شهادت حضرت عباس علیهالسلام
ما که عمریست گدای شب تاسوعائیم زخـمـی مـرثـیـههـای شب تـاسـوعائیم تن بیبال و پـرت قاتل ارباب شدهست از خجـالـت همۀ قامت تو آب شدهست
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام
گفتم ز عطش شد به روی صفحه رها دست مضمون مرا سوز جگر کرد بنا دست تا کلک خـیالم به روی لوح روان شد از طبع برآشفته نوا خواست چرا دست؟ دست و علم و مشک سزاوار ثـنـایـند در بین مراعات نظیر است روا دست قانع نشود هیچ کس از فضل ابالفضل حاشا که کشد از کرمش باز گدا دست آزادگـی و غـیـرت و ایـثـار، شهـامت دادند به وصفش همه با شور و نوا دست از روز ازل مست می عشق حسین است شـوریدهسری امبنـین بهر تو زادهست زنهـار اگـر خـط امـان غیر تو گـیرد از دامن پـاکـت نکـشد او ز وفا دست آوای خـروشی به صف کـربـبـلا بود یک کودک بی شیر به گهواره فتادست میگفت به خود شبل علی با دل خونبار باید که کـنی دِینِ مرا خـوب ادا دست دشمن همه در واهمه از هیبت چشمش تا داشت به تن ساقی با شرم و حیا دست بگرفت به دندان ز وفا مشک پر از آب دیگر چه نیاز است در این ورطه ورا دست آن را که چنین رایت حق بود به دوشش افـسوس که افتاد دگر تحـت لوا دست بگـسـست ز هم رشـتـه امـیـد سکـیـنه افـتاد ز پا سـاقی و گـردید جـدا دست پیچید در آن دشت شمیمی ز گل یاس تا یافت به گلبرگ تنش باد صبا دست وقتی که عدو داشت عمودی به کفش گفت گر دست نداری به بدن هست مرا دست سخت است اگر راکب بی دست بیفتد وا کرد بر او با قـد خم بدر دجا دست جان از تن شه رفت همان لحظه که افتاد بنگر که ز داغت به کمر دست نهادست گیرد همه جا از تن صد پاره سراغی یارب مگر این بار شود راهنما دست مبهوت ز پرپر شدن برگ و برش بود آمد به سوی قرص قمر شه ز فَرادست جـانـم به فـدایت الـفـم دال شـد از غـم برهم زدم از بیکسیم جان اخا دست پـوشـید اگر چـشـم تو زان آب گـوارا پیـغـمـبـر خـاتـم به لـبت آب نهـادست چون آب فرات از لب خشکیده حذر کرد هیهـات زنـد بعـد تو بر آب بقـا دست آرند شهـیدان همگی غـبطه به جاهت ای یـافـتـه بر فـوق مـقـام شهـدا دست دو بال اگر یافت ز حق جعـفـر طـیار کردست به تو ذات خداوند عطا دست آن پنجه که بر روی کتلهاست نمایان بـا یـاد عـلـمـدار مـزین شـده با دسـت تا اُمِّ بـنبن بـانی این اشک روان است دارد همه جا در نمک بزم عزا دست وقتی که شود دخت نبی وارد محـشر آرد به کفش همره خود روز جزا دست کـلهـر که بود نوکـر دربـار ابالفـضل هرگـز نکـشـد از کـرم آل عـبـا دست
: امتیاز
|
مدح و منقبت حضرت ابالفضل العباس علیهالسلام
درد مجـنون را فقـط لیلا مداوا میکند درد نوکـر را فـقـط مولا مداوا میکند مسجد و محراب و هیئت، هرکجا خواهی که باش کار او این است، او هرجا مداوا میکند در طبابت این طبیب از هر طبیبی برتر است هرکه پیشش میرود، درجا مداوا میکند دست او مشکلگـشای عـالم و آدم بُـوَد تو گـدا سـویش برو دارا مـداوا میکند تشنگی دردیست شیرین نزد ما احساسیان مبتلایش باش و بین سقّا مـداوا میکند نوش دارویش گمانم تربت کـرببلاست بسکه آقـایم چـنـین زیـبا مـداوا میکـند علـقـمه دانشگَه و زهـرا بُوَد اسـتاد او او به اِذن حضرت زهرا مداوا میکند
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام
به جان حـسـرتت را قـمر میبرد و داغ تــو را بـر جـگـر مـیبـرد هر آن کس به شوق تو شوریده شد کجـا جـان سـالـم، به در میبـرد؟ چه حُسنی به چشمت خـدا داده که دل از راه و از رهـگـذر مـیبـرد چنان خوب و خوشمحضری که حسین تو را با خودش، هر سفـر میبرد هـمیـشـه، کـنـار تـو ای مـهـربـان در آرام کـامـل، بـه ســر مـیبـرد بخـواهـد اگـر هـم، بـتـی بـشـکـند به دوش تـو، حـتـمـا تـبـر میبـرد به میدان بچرخ و بزن سر، که ارث هـمیـشـه پـسـر، از پــدر مـیبـرد چه شهـدی کـلام تو دارد، مگـر؟ چه انـدازه شـربت، شکـر میبـرد همان جای مُهـرِت به پـیـشانیات دل از فــاطـمـه، آن قـدر مـیبـرد که حـیدر سر سجـدههـایش، قرار زِ رُکن و ز هِجـر و حَجر میبرد سرش را غـلامت گرفته به دست بگـویی تو هر جا، " بـبر" میبرد حـسـودم به آن لـحـظـه که نـام تو به لبهای خود، محـتضر میبرد سقـایـت اگر، کار دسـتـان تـوست قـضا را، به حُـسـن قـدر مـیبـرد تو مجـمـوع الاضدادی و یکتـنه دمت، بار هر خـیر و شر میبرد ببخـشا به شاعـر، به این خستهای که شعـرش به پـایـان اگر میبـرد نفهـمـیده آنجای روضـه، که مـرد دو دسـتـش چرا، بر کـمر میبرد
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام
هـر که گـرفـتار غـمت میشود زنـده به احـیـای دمـت میشود قـطع یقـین لطف نگـاه شماست تا که کسی محـتـشـمت میشود هر که به صحن تو مشرف شود شـیـفـتـۀ جــام جـمـت مـیشـود طعـنـه به شاهـان جهان میزند هـر که گـدای کـرمـت میشود مـیزنـد آتــش هـمــۀ خــلـق را تا که کسی شمع غـمت میشود روز قـیـامت گــرهاش وا شــود هر که دخـیـل عـلـمـت میشود در صـف عـشـاق خـریــدار او والــدۀ مــحــتــرمـت مـیشــود برگ امان نامۀ زهـرا به حشر دسـت جـدا و قـلـمـت مـیشـود ریـخـتـه بـر شـانـۀ تـو آبـشــار مــاه ز روی تـو بــُوَد وامــدار حال و هوای حرمش فرق داشت مثل مسیح است دمش فرق داشت مـعـتــرفــنـد کـل عـلـمــدارهــا پرچم و رقص علمش فرق داشت هـرچه گـدا آمـده بـر خـانـهاش گفته عطا و کرمش فرق داشت روضـۀ جـانـسـوز زیاد و ولی روضۀ دست قلمش فرق داشت وقت سـرودن ز غـم مـشک او مرثـیۀ محـتـشـمـش فرق داشت صاحب منـظـومۀ احسان تویی شادی این کـلـبـۀ احـزان تـویی
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام
سزد ز مهر فلک خوبتر بخوانندش قمر نه، رشک هزاران قمر بخوانندش قسم به خـون شـهـیدان حـق روا باشد که سـیـّدالـشـّهـدای دگـر بـخـوانـندش سزد به زمزم و کوثر همه دهان شویند سپس به بحر ولایت گهـر بخوانـندش اگـر چـه زادۀ امّ البـنـیـن بـود عـبّاس رواست آنکه به زهرا پسر بخوانندش به یک نگـاه توان خلق را کند سلمان ز راه صدق و ارادت اگر بخوانندش چنانکه بود علی نفس مصطفی، زیباست که نفس زادۀ خـیـر البـشر بخوانـندش به یک نظر دهد از لطف حاجت همه را اگر تـمـامی اهـل نـظـر بـخـوانـنـدش به وصف مـنـقـبت او سـرودهام بـیتی سزد که خلق به شام و سحر بخوانندش سـلام خـالـق مـنـّان سـلام خیر النّاس سلام خیل شهیدان به حضرت عبّاس سلام باد به چشم و به دست و بازویش درود بـاد بـه مـاه جـمـال دلـجــویـش ز معجز نبوی ارث میبـرد چشـمش به ذوالفـقـار عـلی رفـته تـیغ ابرویش کتاب عشق حسین است در خط و خالش بهشت زینب کـبراست گـلـشن رویش خدا گواست که بوی حسین را میداد چو میگذشت نسیم شب از سر کویش ملـقـّب است به بـاب الحـوائـجی آری بیا و دسـت گـدایی دراز کـن سـویش تمـامی شـهـدا غـبـطـه میبـرند به او که هست صحنۀ محشر پُر از هیاهویش سلام خـالـق مـنـّان سـلام خـیر النّاس سلام خیل شهیدان به حضرت عبّاس چو دید تشنۀ لبهای خشک او دریاست به آب خیره شد و نالهاش ز دل برخاست که آب از چه نگردیدی از خجالت آب تو موج میزنی و تشنه یوسف زهراست قسم به فاطمه هرگز تو را نمینـوشم که در تو عکس لب خشک سیّدالشّهداست ز خون دیدۀ من روی موج خود بنویس که از تمامی اطـفال تـشنـهتر سقّاست خدا گواست که با چـشمهاى تر دیـدم سکینه را که لبش خشک و دیدهاش دریاست درون بحر همه ماهـیان به هم گـویند حسین تشنه و سیراب وحشی صحراست ز شـیـرخـواره بـرایـت پــیــام آوردم پیام داده که ای آب غیرت تو کجاست؟ صدای نعرۀ دریا به گوش جان بشنو که موج آب هم این طرفه بیت را گویاست سـلام خـالـق مـنـّان سـلام خیر النّاس سلام خیل شهیدان به حضرت عبّاس ز آب با جگر تشنه شـست سقّـا دست کشید پا و نداد آخـرش به دریـا دست وجود او سپر مشک بود و بیم نداشت از اینکه چشم دهد یا که سر دهد یا دست ز دست دادن خود بود آگه و میخواست که عضو عضو وجودش شود سراپا دست تمام هستی خود را به پای جانان ریخت گذشت از سر و از چشم و تن، نه تنها دست خدا گواست که بر پای دوست میافکند اگر به پیکر مجروح داشت صدها دست به یاری پسر فـاطـمـه گذشت از جان جدا شد از بدنش در حضور زهرا دست دو دست خویش به راه عزیز زهرا داد به شوق آنکه بگیرد ز خلق، فردا دست سلام خـالـق مـنـّان سـلام خـیر النّاس سلام خیل شهیدان به حضرت عبّاس مـه سـپــهــر وفـا، آفــتــاب اُمّ بـنـیـن حسین روی و علی صولت و حسن آئین چنان زدند به فرقش عمود در آن حال که روی خاک به صورت فتاد از سر زین فـراریـان نـبـردش تـمـام بـرگـشـتـنـد زدند بر تن او زخـم از یسار و یمـین چو مصحفی که شود پاره پاره آیاتش به خاک ریخت ورقهای آن کتاب مبین عزیز فاطمه را قد خمید و پشت شکست کنار پیکر او ناله زد به صوت حزین دو چشم، چشمۀ اشک و دو چشم، چشمۀ خون دو دست بر کمر اما دو دست نقش زمین درود باد بر آن دست و چشم و پیشانی که شد نـثـار بـرادر به راه یاری دین سلام خـالـق مـنـّان سـلام خـیر النّاس سلام خیل شهیدان به حضرت عبّاس رسید زخم زبس روی زخم بر بدنش نبود فرق دگر بین جسم و پیـرهـنـش به آب تـیـغ فـرو ماند آتش عـطـشـش به نوک تیر رفو گشت زخمهای تنش عزیز فاطمه را لحظهای برادر خواند که بود چشمۀ خون جاری از لب و دهنش به کودکی چو زبان باز کرد گفت حسین به وقت مرگ، برادر شد آخرین سخنش گلی ز گلشن اُمّ البنین به خون غلطید که بود عطر حسین و لطافت حسنش چو لالهای که بچینند و برگ برگ کنند ز فرق تا به قـدم پـاره پاره شد بدنش نمود غسل به خون و کفن نیاز نداشت که خاک کرب و بلا شد به علقمه کفنش سلام خـالـق مـنـّان سـلام خـیر النّاس سلام خیل شهیدان به حضرت عبّاس
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا در شهادت حضرت علی اکبر علیهالسلام
پیش از این ای یوسف لیلا ندیده دیدهای اولین بار است كه پیش پدر خوابیدهای من كه از آغاز غصه خوردهام، غم دیدهام، اولین بار است مرگم را به چشمم دیدهام پیش چشمم پیكرت را تیـرها بوسیدهاند اولین بار است كه بر اشك من خندیدهاند تیغ از بالا و پائین رفتن آخر خسته شد اولین بار است كه با نیزه پلكی بسته شد با نوك تیر و سنان و نیزه و شمشیر تیز اولین بار است اینگونه تنی شد ریز ریز با تماشای تنت چشمان من مبهـوت شد اولین بار است در میدان عبا تابوت شد بـر لـبـان قـاتـلـت دیــدم تــبــســم آمـده اولـین بـار است زینب بـین مـردم آمده
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت علی اکبر علیهالسلام
ز نیزهای که ز دشمن به پهلویش جا شد شکست پهـلـوی اکبر، شـبیه زهرا شد ز کوچهای که به قتلش گشوده شد دیدند دوبـاره کـوچـۀ شـهـر مـدیـنـه پیدا شد ز ضربتی که به فرقش فرود آمده بود سرش شکـسـت و شـبیه علی اعلا شد ز بس که نیـزه و شمشیر بر تنـش آمد تــمـام آن بـدن پــاک، اربــاً اربــا شـد رسید بانگ «علیک السّلام...» چون به حسین ز دود آه دلـش، تــیـره آسـمـانهـا شـد کـنـار آن بـدن پـاره پـاره تا که رسـید زبــان گـریـۀ او غــرق واعـلــیــا شـد رسید زینب و دید او که محتضر گشته ز گریه در دل صحرا دوباره غوغا شد پدر که چهره ز رخسارۀ پسر برداشت بـه پـیـش دیـدۀ او تـار، کُـل دنـیـا شـد فقـط تن پـسـرش را گذاشت روی عبا بـرای رفـتـن خـیـمـه کـمـی مـهـیـا شد زمین گریست «وفایی» ازاین غم عظما فـلـک به گـریـۀ اهـل حـرم هـمآوا شد
: امتیاز
|
غزل مناجاتی اول مجلس، روضۀ حضرت علی اکبر علیهالسلام
پای ما تا راهِ دُشوار فراقـش را گرفت در میان هر حسینیّه سراغش را گرفت عالَمِ ذر هر کسی ارثـیـّه از دلدار بُـرد این دل ما هم خدا را شکر، داغش را گرفت خانۀ تاریک قبرش، روزِ روشن میشود هر که روی شانۀ خود چلچراغش را گرفت پیش پایش پادشاهان نیز سَر خَم میکنند نوکری که دامن شاهِ عراقش را گرفت پردۀ کعـبه مُـرید این سـیاهیِ عـزاست از لوایِ روضهها سبک و سیاقش را گرفت رفته رفته گرم شد بازار دُکّانداریاش دست آن کاسب که کتریِ اجاقش را گرفت گریه بر خونِ خدا، شیرینترین رُخدادِ ماست خوشبحال هر که شورِ اتفاقش را گرفت مادرم آنقَدْر روی مُهرِ تربت اشک ریخت عاقبت عـطر حرم کل اتاقش را گرفت دست از عالَم کشیدن، اصل رُکنِ عاشقیست طالبِ معشوق، از دنیا طلاقش را گرفت عشق تعـریفی ندارد جز حـسینِ فاطمه از نخستین روز، قلبم اشتیاقش را گرفت پیش چشمِ باغبان، آتش به محصولش زدند نیزهای بیرحم آمد؛ سروِ باغش را گرفت صحن اکبر زیر پای شامیان تخریب شد با عـبـا بابا بـقـایـای رواقـش را گرفت
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت علی اکبر علیهالسلام
ممسوس ذات بودهای از صبح خلقـتت نـور پیـمـبـر است نمـایـان به طلعـتت آن آیهای که خـوانده شده لحـظۀ وداع واژه به واژه داده گواهی به عصمتت تـو رفـتـی و مـحـاسـن بـابـا سـپـید شد چـشـم اذان نـظـارهگـر قـد و قــامـتـت از سرخی عـقـیـق پدر تـشنگی بـنوش وقـتی نکـرد خـوشـۀ سبـزی اجـابـتت آه از نـهــاد قــدسـی لـیــلا بـلــنـد شـد تا پـا نـهـاد نـیـزه به صحـن قـداسـتـت تقدیر را به دست خودت میزنی رقـم قسمت گریست بر تن قسمت به قسمتت نزد رواق خون تو، زانو زده است عرش صورت گذاشت وجه خدا روی صورتت آرامتـر حـدیث کـسـا دسـت و پـا بـزن پـاشـیـده بیـن دشـت، حـروف روایتت تقسیم جسم پاک تو در گوش دشت گفت: در درک خـاک تـیـره نگـنجـد نهایتت ناحـیهای مقـدسه در بین این عبا است جمع اسـت در عـبـا فـقـرات زیـارتت اعجاز معجر است؛ پدر جان نداده است جان مـیسـپـرد با نـفـحـات مـصـیبتت
: امتیاز
|