- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و شهادت حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام
سزد ز مهر فلک خوبتر بخوانندش قمر نه، رشک هزاران قمر بخوانندش قسم به خـون شـهـیدان حـق روا باشد که سـیـّدالـشـّهـدای دگـر بـخـوانـندش سزد به زمزم و کوثر همه دهان شویند سپس به بحر ولایت گهـر بخوانـندش اگـر چـه زادۀ امّ البـنـیـن بـود عـبّاس رواست آنکه به زهرا پسر بخوانندش به یک نگـاه توان خلق را کند سلمان ز راه صدق و ارادت اگر بخوانندش چنانکه بود علی نفس مصطفی، زیباست که نفس زادۀ خـیـر البـشر بخوانـندش به یک نظر دهد از لطف حاجت همه را اگر تـمـامی اهـل نـظـر بـخـوانـنـدش به وصف مـنـقـبت او سـرودهام بـیتی سزد که خلق به شام و سحر بخوانندش سـلام خـالـق مـنـّان سـلام خیر النّاس سلام خیل شهیدان به حضرت عبّاس سلام باد به چشم و به دست و بازویش درود بـاد بـه مـاه جـمـال دلـجــویـش ز معجز نبوی ارث میبـرد چشـمش به ذوالفـقـار عـلی رفـته تـیغ ابرویش کتاب عشق حسین است در خط و خالش بهشت زینب کـبراست گـلـشن رویش خدا گواست که بوی حسین را میداد چو میگذشت نسیم شب از سر کویش ملـقـّب است به بـاب الحـوائـجی آری بیا و دسـت گـدایی دراز کـن سـویش تمـامی شـهـدا غـبـطـه میبـرند به او که هست صحنۀ محشر پُر از هیاهویش سلام خـالـق مـنـّان سـلام خـیر النّاس سلام خیل شهیدان به حضرت عبّاس چو دید تشنۀ لبهای خشک او دریاست به آب خیره شد و نالهاش ز دل برخاست که آب از چه نگردیدی از خجالت آب تو موج میزنی و تشنه یوسف زهراست قسم به فاطمه هرگز تو را نمینـوشم که در تو عکس لب خشک سیّدالشّهداست ز خون دیدۀ من روی موج خود بنویس که از تمامی اطـفال تـشنـهتر سقّاست خدا گواست که با چـشمهاى تر دیـدم سکینه را که لبش خشک و دیدهاش دریاست درون بحر همه ماهـیان به هم گـویند حسین تشنه و سیراب وحشی صحراست ز شـیـرخـواره بـرایـت پــیــام آوردم پیام داده که ای آب غیرت تو کجاست؟ صدای نعرۀ دریا به گوش جان بشنو که موج آب هم این طرفه بیت را گویاست سـلام خـالـق مـنـّان سـلام خیر النّاس سلام خیل شهیدان به حضرت عبّاس ز آب با جگر تشنه شـست سقّـا دست کشید پا و نداد آخـرش به دریـا دست وجود او سپر مشک بود و بیم نداشت از اینکه چشم دهد یا که سر دهد یا دست ز دست دادن خود بود آگه و میخواست که عضو عضو وجودش شود سراپا دست تمام هستی خود را به پای جانان ریخت گذشت از سر و از چشم و تن، نه تنها دست خدا گواست که بر پای دوست میافکند اگر به پیکر مجروح داشت صدها دست به یاری پسر فـاطـمـه گذشت از جان جدا شد از بدنش در حضور زهرا دست دو دست خویش به راه عزیز زهرا داد به شوق آنکه بگیرد ز خلق، فردا دست سلام خـالـق مـنـّان سـلام خـیر النّاس سلام خیل شهیدان به حضرت عبّاس مـه سـپــهــر وفـا، آفــتــاب اُمّ بـنـیـن حسین روی و علی صولت و حسن آئین چنان زدند به فرقش عمود در آن حال که روی خاک به صورت فتاد از سر زین فـراریـان نـبـردش تـمـام بـرگـشـتـنـد زدند بر تن او زخـم از یسار و یمـین چو مصحفی که شود پاره پاره آیاتش به خاک ریخت ورقهای آن کتاب مبین عزیز فاطمه را قد خمید و پشت شکست کنار پیکر او ناله زد به صوت حزین دو چشم، چشمۀ اشک و دو چشم، چشمۀ خون دو دست بر کمر اما دو دست نقش زمین درود باد بر آن دست و چشم و پیشانی که شد نـثـار بـرادر به راه یاری دین سلام خـالـق مـنـّان سـلام خـیر النّاس سلام خیل شهیدان به حضرت عبّاس رسید زخم زبس روی زخم بر بدنش نبود فرق دگر بین جسم و پیـرهـنـش به آب تـیـغ فـرو ماند آتش عـطـشـش به نوک تیر رفو گشت زخمهای تنش عزیز فاطمه را لحظهای برادر خواند که بود چشمۀ خون جاری از لب و دهنش به کودکی چو زبان باز کرد گفت حسین به وقت مرگ، برادر شد آخرین سخنش گلی ز گلشن اُمّ البنین به خون غلطید که بود عطر حسین و لطافت حسنش چو لالهای که بچینند و برگ برگ کنند ز فرق تا به قـدم پـاره پاره شد بدنش نمود غسل به خون و کفن نیاز نداشت که خاک کرب و بلا شد به علقمه کفنش سلام خـالـق مـنـّان سـلام خـیر النّاس سلام خیل شهیدان به حضرت عبّاس
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام
بنـویـسـیـد ابالفـضل، بخـوانـید حـیـا بـنـویـسـید عـلـمـدار، بـخـوانـیـد وفا هیچکس مثل ابالفضل نگـیرد دستی بنویـسـید ز حـاجـات، بخـوانـید روا بنویسد که سقاست، بخـوانـیـد خجـل قـول داده ست که آبـی بـرسـانـد اما مشک افتاد و تو افتادی و ارباب افتاد پای گهـوارۀ طفـلش زنی افتاد از پا بعد تو دشمن تو اهل جسارت بشود بعد تو زینب تو سوی اسـارت برود
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام
امـــام عــشــق را مــاه مــنــیـــری وفـــاداران عـــالـــم را امـــیــــری دو دسـتـت گـرچه افـتادند بر خاک به خـاکافـتـادگـان را دسـتگـیـری دوبــاره تــشــنــگـیهـا پـا نـگـیـرد دل مـــا و دل دریــــا نـــگـــیــــرد در این بیتـکـیـهگاهی یا اباالفضل! خــدا دســت تــو را از مـا نـگـیـرد عـطـش را بـا نـگــاه آورده بـودنـد دلــی ســرشـــار آه آورده بـــودنــد تــمــام کــودکــانِ تــشــنـه آن روز بـه دســت تـو پــنــاه آورده بــودنـد بــرادر بــا بـــرادر دســت مــیداد بــرای بـــار آخـــر دســت مــیداد چه احـساس قـشنگی ظهر آن روز بـه عــبــاس دلاور دســت مــیداد! بــــرادر! مـشــک آوردم بـــرایــت بــرو، ای جــاری تــا بـینــهــایـت تـمـام بـاغ خـشـکـیـدهسـت بـشـتاب خــدا پـشـت و پــنـاه دسـتهــایـت! عـلـم را بـر زمـیـن بگـذارم، اما... تـو را دسـت خـدا بـسـپـارم، امـا... به جسمم تیر زد آن قوم ای عشـق! که دسـت از دیـدنت بـردارم امـا... شـبـیه غـنچـه میپژمرد و میرفت تبر پشت تـبر میخـورد و میرفت بـدون دسـت هـم ســقــّاتــریـن بـود به دندان مشک را میبرد و میرفت بگـو بـغـض مـرا پـرپـر کند مشک غـم دسـت مـرا بـاور کـنـد مـشـک بــه دنــدان مــیبــرم امــا خـــدایــا لـبـانــم را مــبـادا تـر کـنـد مـشـک چو گل پـژمـردی و لب تر نکردی تـبـرهـا خـوردی و لب تر نکـردی در اوج تـشـنـگی، یک مـشت دریا به دنـدان بـردی و لب تـر نکـردی به آن گـلهـای پـرپـر بـوسه میزد به روی سـیـنه با هر بوسه، میزد به قـرآن؟ نـه، بـرادر داشت انگـار بـه دســتــان بــرادر بـوسـه مـیزد خودش میرفـت، اما دستهایش... رقـم زد عـشـق را بـا دسـتهـایـش بــه روی خــاک افــتـــادنـــد، امــا نــیــفــتـادنـد از پــا، دسـتهــایــش هزاران چشم تر داریم از این دست به دل، خونِ جگر داریم از این دست دل ما خـیـمـهای چـشـمانتظار است چگونه دست برداریم از این دست!
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام
مرثیه مرثـیه در شور و تـلاطم گـفـتند هـمـه اربـاب مـقـاتل به تـفـاهم گـفـتـنـد واژه در واژه نـوشـتـند و قیامت کردند صاحـبان نـفـس اینگونه روایت کردند گرد و خاکی شد و از خیمه دو تا آینه رفت ماه از میسره، خورشید هم از میمنه رفت ناتـوانم که مـجـسم کـنـم این هـمهمه را پــســر اُمبـنــیــن و پـسـر فــاطـمــه را پـرده افـتـاده و پـیـدا شده یک راز دگر سر زد از هاشمیان باز هم اعجاز دگر گـفـتم اعـجـاز! از اعجـاز فـراتر دیدند زورِ بـازوی عـلی را دو بـرابـر دیـدند شانه در شانه دو تا کوهِ سراسر محشر حـمزه و جـعـفر طـیار، نه، طـوفانیتر شانه در شانه دو تا کوه، خودت میدانی در دلِ لـشـکـرِ انـبـوه، خودت میدانی که در آن لحظه جهان، از حرکت افتادهست اتـفـاقیست که یکبار فـقـط افـتادهست ماه را من چه بگویم که چنین است و چنان «شاه شمشاد قَدان، خسرو شیریندهنان» رود، از بس که شعف داشت تلاطم میکرد رود، با خـاک کـفِ پاش تـیـمم میکرد مـاه اگـرچـه همهٔ عـلـقـمـه را پـیـمـوده «غرقه گشتهست و نگشتهست به آب آلوده» رود را تا به ابد، تـشنهٔ مهـتاب گذاشت داغ لبهای خودش را به دل آب گذاشت میتـوانـست به آنی همه را سنگ کـند نشد آنگونه که میخواست دلش، جنگ کند دسـتـش افـتـاده ولی راه دگر پـیـدا کرد کوه غـیرت، گره کار به دندان وا کرد نه فقط جرعۀ آب است که بر شانۀ اوست چشم امید رباب است که بر شانۀ اوست چه بگویم که چه شد؟ یا که چه بر سر آمد؟ نـاگـهــان رایــحــۀ چــادر مـــادر آمــد بـنـویـسـیـد که در عـلـقـمـه سـقـّا افـتـاد قطره اشکی شد و بر چادر زهرا افتاد از تماشای تو مهـتاب پُـر از نـور شود چشم شوری که تو را چشم زده، کور شود آسمانها همه یکپـارچه بارانیِ توست من بمیرم، عرق شرم به پیشانیِ توست داغ پرواز تو بر سیـنه اثر خواهد کرد رفتنت حرمله را حرملهتر خواهد کرد عمق این مرثیه را مشک و علم میدانند داسـتـان را هـمهٔ اهـل حـرم مـیدانـنـد بعد عباس دگر آب سراب است، سراب غیر آن اشک که در چشم رباب است، رباب
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام
مـیرفـت که با آب حـیـات آمـده بـاشد میخواست به احـیای فـرات آمده باشد احساس من این است که با پُر شدن مشک از خـیـمه خـروش صلـوات آمـده باشد بشتاب! که در مشک تو این سهم امام است بـشـتـاب! اگر فـصل زکـات آمده باشد برگشت که شیطان به حرم چشم ندوزد میخواست به رمی جمرات آمده باشد جایی ننوشتهست که در علقمه؛ زهرا... امـا نـکــنـد آن لـحــظـات آمــده بـاشـد نقل است که توفان شد و پیداست که باید چه بر سـر کـشـتـی نـجـات آمـده باشد طفلی به عقب خیره شده از روی ناقه شـایـد عـمـو از راه فـرات آمـده بـاشـد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام قبل از شهادت
سـقــا شــدم که آب مـهـیـا کـنـم، نـشـد کاری بـرای خـشکـی لبها کـنم، نشد بـا اشـتــیـاق آمــدم از بـیـن نـخــلهــا راهـی به انـتـظـار حـرم وا کـنـم، نشد تیر آمد و نشد که در این آخـرین نگـاه روی تو را دوبـاره تـمـاشـا کـنم، نـشد میخـواسـتم که با همه قـامـت بایـسـتم عرض ادب به حضرت زهرا کنم، نشد هـمراه کاروان شدم از روی نی مگـر کاری برای زینب کـبـری کـنـم، نـشـد
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام
نـسـیـم آمده با سـوز آه سـرد به خـیـمـه نمانده است به جز رنگ و روی زرد به خیمه شتافت سمت فرات و سکینه در دل خود گفت کمی بنوش عمو! تشنه برنگرد به خیمه همینکه تیر به مشکش نشست، شد متحیر نگاه کرد به مشک و نگاه کرد به خیمه همینکه تیر به چشمش نشست هلهله برخاست حواس تیر به مرد و حواس مرد به خیمه نگاه کـوه به سوی خـیـام مـانـده مـبـادا نگاه چپ بکـند باد هرزه گرد به خـیمه عمو، عمود حرم بود و با تمام وجودش نمیگذاشت جـسارت کند نبَرد به خیمه
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام
دستی بر آتش دل و دستی به روی آب از هرم اشکهای تو تَر شد گـلوی آب بـالا نـرفـت جـرعـه و دور از لبان تو پائـین نرفت آب خـوشی از گـلـوی آب جان در کف تو داد و کمی رنگ و بو گرفت از مَشک توست این نفس مُشکبوی آب در چهرۀ تو صورت خود را که دید، گفت پـیـدا شـدهسـت آیـنــهای روبــروی آب من گـور ابـرهای غـمـم، نـیـسـتم زلال دور از لب حـسین سیاه است روی آب از مشک پاره اشک فرات است میچکد غیر از لب تو نیست مگـر آرزوی آب والا مـقـام! غـیرت حق! پور بوتـراب! تنـهـا امـیـد تـشـنـهلبان! ای عموی آب! حالا که قطره قطره چکـیدی کنار رود با خون توست روز قیامت وضوی آب
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام
غـم از دیـار غـمزده عـزم سفـر نداشت شد آسـمـان یـتـیـم که دیگر قمر نداشت این سو درون خـیمۀ سیراب از عـطش خواهر ز حال و روز برادر خبر نداشت عبّاس اگر چه دست کشید از دو دست خویش از یـاری حـسـینِ عـلی دست بر نداشت او جـسم خـویش را سـپـر آب کرده بود جز مشک پارهپارۀ جـانش سپر نداشت درد و غمش تمامی از این بود که چرا یک جان برای هدیه به او بیشتر نداشت او رفت و مادرش پس از آن روز خویش را امّالبـنـین نخـواند که دیگـر پسر نداشت
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام
مـاه است و آفـتـابـیام از مهـربـانیاش صد کـهـکـشـان فـدای دل آسـمـانـیاش بیدست میخروشد و دریا کنار اوست ای عشق آتشین! به کجا میکشانیاش؟ دست از حیات شست که آب حـیات شد این خاک مرده زنده شد از جانفشانیاش از خود عـبور کـرد و نـوشـتـنـد رودها با اضطراب، چشمهای از پهـلـوانیاش از خود عبور کرد و درختان قـلم شدند در اشـتـیـاق دم زدن از زنــدگــانـیاش از خود عبور کرد و ملائک رقـم زدند با خون و اشک، اندکی از بیکرانیاش از خـود عـبـور کرد و شـنـیـدند بـادهـا از سمت سـروهای پـریشان، نشانیاش تیر از کمان جدا شد و بر خاک، خون نوشت این چرخ پیر، شرم نکرد از جوانیاش باران گرفت باز و پس از گریه دیدنیست در چشم من، تجـلّـی رنگـینکـمـانیاش چشم مرا به چهرۀ خورشیدیاش گشود مـاه است و آفـتـابـیام از مهـربـانیاش
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام
سـقـا بـه آب، لـب ز ادب آشـنـا نـکـرد از آب پُرس از چه ز سـقـّا حـیـا نکرد تجـدیـد شد وضوی نـمـاز امـام عـشـق بیهـوده دستِ خویش به آب آشنـا نکرد تن چاک چـاک دید و به بیداد، تن نداد سر شد دو تا و قد برِ دونان، دو تا نکرد «غیر از دمی که مشک به دندان گرفته بود در عُـمرِ خـویش خـندهٔ دنداننما کرد» دندان کـند کمک، چو گره وا نشد ولی دنـدان او هـم آن گـره بـسـتـه وا نکـرد معراج او به روی زمین شد ز پشت زین همچون نَبی عروج به سوی سما نکرد مسجود را ندیده سر از سجده برنداشت حقِ سجود عشق، چو او کس اَدا نکرد
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام
کـنـار دل و دست و دریـا، اباالفضل! تـو را دیـدهام بـارهـا، یا ابـاالـفـضـل! تو از آب میآمدی، مـشـک بر دوش و من در تو غـرق تمـاشا، اباالفضل! اگــر دســت مـیداد، دل مـیبــریــدم به دست تو از هر دو دنیا، اباالفضل! دل از کودکی از فرات، آب میخورد و تکـلـیف شـب، آب، بابا، اباالفضل! فــدک مــادری مـیکــنـد کــربــلا را غـریـبی تو هم، مثل زهرا اباالفضل! تو را هر که دارد ز غم بینیاز است وفـا بعد از این نیست تنهـا اباالفضل! تـو بـا غـیـرت و آب و دسـت بـریـده قـیـامت به پـا میکـنی، یا اباالـفـضل!
: امتیاز
|
زبانحال حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام قبل از شهادت
دریا کشید نعـره، صدا زد: مرا بنوش غیرت نهیب زد که به دریا بگو: خموش وقـتی که آب را به روی آب ریـخـتی آمد چو موج، در جگرِ بحر، خون به جوش گـفـتی به آب، آب! چه بیغـیرتی برو بـیآبـرو به ریـخـتـن آبــرو مـکـوش! آوردَمت به نـزد دهـان تـا بـگـویـمـت بشنو که العطش رسد از خیمهها به گوش تو موج میزنی و علیاصغر از عطش گاهی به هوش آید و گاهی رود ز هوش از بس که «آب، آب» شنیدم ز تشنگان دیگر نفس به سیـنۀ تنگـم شده خروش در آب پـا نهـادم و بر خود زدم نهـیب گـفتم بسوز از عـطش و آب را ننوش بـِاللَه بُوَد ز رشـتـۀ عـمـرم عــزیـزتـر این بند مشک را که گرفتم به روی دوش
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام
تیـره و تار شده یکـسره دنـیای حـسین رفت از خـیمه قـرار دلِ تنـهـای حسین مشک بر دوش؛ شجاعانه قدم برمیداشت زیر لب زمزمهاش این شده سقای حسین: باید این چشم و سر و دست شود غرقِ به خون برسد حاجت من تا که به امضای حسین زخمِ شمشیر به تن داشت و لبریز عطش وارد علقـمه شد حضرتِ دریای حسین إبن ملجم صـفـتـان رفته عـمود آوردند وای از لحظهٔ شقّ القـمر و وای حسین شمر با قهـقـهـه به حرمله گفت أحسنتم خوب شد! از رمق افتاده ببین پای حسین قــاتـل جـانِ أبـالـفــضـل بـه وٱلله شــده إنکساری که نشستهست به سیمای حسین عاقبت «أدرک أخا» گفت و خدا رحم کند به دل زینب و دلـشـورهٔ فـردای حسین
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیهالسلام در شهادت حضرت عباس علیهالسلام
تو سـوخـتی دل مـادر کباب باقی ماند چرا که جـسم تو در آفـتاب بـاقی ماند لبم به آب خنک بعد تو نخواهد خورد برای چـشـم ترم اشک ناب بـاقی ماند تو رفتهای و به جز آه در بساطم نیست برای من فقط این مشک آب باقی ماند قسم به سورۀ کوثر که شرم، آبت کرد فقط برای تو شرم از رباب باقی ماند میان هـمـهـمـۀ «أینَ عَـمـی العَـباس» به دست نیزه، هزاران جواب باقی ماند تو رفـتی و هـمـۀ گـوشـوارهها رفـتند برای اهل حـرم اضطـراب بـاقی ماند به روی نیزه سرت پیش محمل زینب هزار شکر که پا در رکاب باقی ماند هـزار روضۀ مکـشـوفه خـواندهام اما هزار روضۀ بـین حجـاب بـاقی مـانـد سرت شکست، ولی تا تنور برده نشد تـنـور گـفـته شد اما شـراب باقی مـاند
: امتیاز
|
زبانحال حضرت عباس علیهالسلام با سیدالشهدا علیهالسلام
شـرمـنـدهام نـشد که بـمـانم کـنـارِ تو تـسکـین شـوم بـرایِ دلِ بیقـرارِ تـو اشکِ رقـیه دیدم و گـفـتم که میشوم مرهم به زخـمهای دلِ غُـصِّـهدارِ تو رفـتم فُـرات را به حـضورت بیاورم تیری به مَشک خورد و شدم شرمسارِ تو این نیـزهها نذاشت که با خود بیاورم آبی بـرایِ کـودکِ چَـشـمانـتـظـارِ تو تا پایِ دشمنان نـرود سمتِ خـیـمهها دست و سر و تمامِ تَـنـم شد نـثـارِ تو با ذکـر یـا أخـا تـو به بـالـیـنـم آمـدی بـا این حـساب من شـدهام از تـبارِ تو
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیهالسلام در شهادت حضرت عباس علیهالسلام
به تـمـنـای لب تو قـلـب دریـا سـوخـته صورتت افتاده روی خاک وصحرا سوخته پیکرت را جمع کردم قد یک گهواره شد زیر خورشید عراق این قد و بالا سوخته تیرها نه در میآید نه از آن سو میرود جای جای تو در این اوضاع یکجا سوخته کاش میشد تا همینجا پیش تو خاکم کنند من که پیش چشمهام انگار دنیا سوخته پاشو برگـردیم خیـمه قبل آنکه بشـنوی در میان شعلهها گـیـسوی زنها سوخته تو نـباشی دخـتـرانم را اراذل میزنـند صورت هر دختری در بین دعوا سوخته
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیهالسلام در شهادت حضرت عباس علیهالسلام
شیـر میدان دار بودی پس چرا افتادهای ای امان خـیـمهها از چه ز پـا افتادهای آنقدر گفتی که هستم خاک پایِ مادرت حال، روی دامن خـیرالنـساء افـتـادهای
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام
خدا بخشیده بر رویت جهانی از لطافت را هنرمندانه طرحی نو زده، این قد و قامت را تو آن ماهی، که یک ایل عاشقانه خیرهات میشد به رخسارت خدا گویا، تراشیده ملاحت را
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام
یا ابوفاضل که گفتم بال و پر آمد وسط بهرِ گـفـتن از کمالاتت هـنر آمد وسط در فضایی که همه مبهوت هستند ای کریم دل خودش را زد به دریا و جگر آمد وسط مانده بودم تا که تـشـبیـهی بگـویم آشنا در همین اثنا شباهت از پدر آمد وسط کامِ من پُر از عـسل شد تا گـفتم نامِ تو دوّمین بار آمدم گویم شکـر آمد وسط ماهِ رویت را بنازم ای جمالت قـبلهگاه در مقـامِ صورتت دیدم قـمر آمد وسط مردِ رزمی و نداری یک نفر مانند خود واردِ میدان شدی اصلاً خطر آمد وسط بازوانِ تو یـداللّه است در هر بُـرههای تیغ در کف آمدی گویا شرر آمد وسط تار و مارِ کوفـیان کاری ندارد بهرِ تو هیبتت دیدند و چندین محتضر آمد وسط امرِ مولایت رسید و جنگ را تعطیل کرد مشگِ خالی و شرابِ چشمِ تر آمد وسط ساقی لب تشنگـان! آبی فراهم شد ولی یک عمود آهـنین و یک تبر آمد وسط وقتِ افتادن ز مرکب فاطمه لبیک گفت از دهـانِ مـادری لـفـظِ پـسر آمد وسط
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام
رسیدی روزِ اول؛ روز آخر را نشان دادی برای علتِ خَلقت؛ برادر را نشان دادی ادب تا خلق شد؛ افتاد روی دستِ استادش برای بوسه خاکِ پای مادر را نشان دادی به بامِ کعبه از راز امامِ کعـبه میگـفتی سند دادی؛ دهانِ بازِ منبر را نشان دادی فرات از تشنگی خشکید، دستت آب را پس زد به این افسوس بر لب حوضِ کوثر را نشان دادی برای آب گـفتی نـقـشـۀ راه سـعـادت را مسیرِ اشک، تا لبهای اصغر را نشان دادی هوای جنگ اگر میداشتی مقتل عوض میشد فقط یک چند ضربه رزمِ حیدر را نشان دادی شهادت دستهای خالیاش را پیش تو رو کرد برای پیشکش؛ هم دست؛ هم سر را نشان دادی زمین لرزید، وقتی دستهایت روی خاک افتاد قیامت شد؛ شفیعِ روز محشر را نشان دادی لهوف از چشمهایت علتِ خون گریه را پرسید میان مردم بازار، خواهر را نشان دادی
: امتیاز
|