- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و منقبت امام هادی ( علی النقی) علیهالسلام
روزی که بـه نـورِ عــالـم آرا دادنــد جــوازِ وصــلِ مـــا را اَلحـمـد، که در اَلـَست گـفـتـیـم لــبــیــک، مــنـــادیِ خـــدا را چون سَر به سجودِ شکر بردیم دادنـد عـطــای مـصـطـفـی را گـفــتــنــد کـه بـا مِــیِ ولایـت خـوانـدیـم ز خَـصـَّنـا شـمـا را دادیــــم ز بــــادۀ طــــهــــورا سـرشـار، محـبِ مـرتـضی را در پـرتوِ نـورِ کـوثـر آن روز دیـــدیـــم چـــهــــارده، ولا را یک یک، به دل و زبان نمودیم اِقـــرار، ولای هَـــل اَتـــی را در آیــنـــۀ حــضــور دیــدیــم تـا حـشـر، تـمــام مــاجــرا را از حــادثـــۀ قــیـام کــوچـه ... تـا نـهـضـتِ سـرخِ کـربـلا را در پـرتـوِ ایـن هـدایتِ خـاص دیــدیــم ســـعـــادت و بـقــا را
دیـــدیــم بــه جــذبـــۀ ولایــت هـادی است حـقـیـقـت هـدایـت
آن روز که روزِ خَـصـّـَنا بود هـنـگـامــۀ انــتــخـابِ مـا بـود آغـــازِ شـــنـــاخـــتِ ولایــت مــیـــثـــاقِ ولای اِنَّـــمــا بــود اینهـا هـمه با هـدایـتـی خـاص از جـانـبِ هـــادیِ وفـــا بــود آنکـه عـلـَمُ الـهـُدی به دسـتـش مـحــبــوبِ اَئــمــةُ الـهـدا بـود صدشکـر که هـادیُ المُـضِلّین هــادیِ دل و زبــانِ مــا بـــود مـقــصــودِ تــمــامِ اولـیـا و ... مـعـشــوقِ تــمــامِ انـبـیــا بـود فـرزنـدِ جـوادُالـعـالـمـیـن و... دلـبــنـدِ هـمـیـشــۀ رضــا بـود او چــار مــحــمـد و عـلـی را چــون آیــنــۀ جـهـاننـمـا بـود یـکجـا هـمـۀ چـهــارده نــور یکجا هـمه هـسـتـیِ خـدا بود از صادق و کـاظم و حـسن تا زهـرا و حـسـین و مجتبی بود دیـــدیــم بــه جـــذبـــۀ ولایـت هـادی اسـت حـقـیـقـت هـدایت سـرمـایـۀ اوصـیـاسـت هــادی هـسـتـیِ ذَوِ الـنـُّهـیست هـادی در جـمـعِ سُــلالــةُ الـنـّـَبــیـیـّن دُردانــۀ هَـل اَتـیسـت هــادی آرامِ دلِ نــــبــــیِ اَعــــظـــــم ذرّیـــۀ لافـــتــیســت هـــادی هـم حـافـظِ سـِرّ دیـن و قــرآن هم معـدنِ وحـیهـاست هـادی در بـنـدگیِ خـداسـت مـخـلص در ذاتِ خـدا فــنـاسـت هــادی نـســلِ دهـــمِ پــیــمــبــرِ حــق از ســیــدةُ الـنـسـاسـت هــادی او زمــرۀ سـادةُ الـعـبـاد اسـت صاحـب عـلـَمِ خـداست هـادی بــا جــمــلــۀ مـــردمِ زمــانــه خوش صحبت و با صفاست هادی نـاگـفـتـه کـلـیـدِ بـابِ حـاجـات در غصه، گِـرهگـشاست هادی شــویــنــدۀ هـر گــنـاهِ مـؤمـن بخـشـنـدۀ هر خـطـاست هادی
دیـــدیــم بــه جــذبـــۀ ولایــت هـادی است حـقـیـقـت هـدایـت
ای شیعه به خونِ دل وضو کن از هـادیِ دین، به لب سبو کن در خـلـوتِ آن امـامِ مـعـصـوم زخـمِ دلِ خـویش را رفـو کـن گاهی لبِ خود به شِکوِه بگـشا رازِ دلِ خـسـتـه را بـه او کـن هـر جـا قـدَمـَت به راه گـم شد بـا هــادیِ راه، گـفــتـگــو کـن در فــتــنــۀ آخـرالـزمـان نـیـز حق را به امـام جـستـجـو کـن خواهی چو از او جدا نگردی بـا جـامـعــۀ کـبــیـره خـو کـن بــا خــمّ غـــدیــر آشــنــا شــو بـیـعـت کن و کـسب آبـرو کن بـا دردِ دلِ عـلـی، از آن روز چون فاطمه، لعـن بر عدو کن هر جا غـمِ نـیـنـواست، بنـشین هـرجا گُـلِ کـربلاست، بو کن خـواهـی مـددِ حـسـیـن بـاشـی خون گریه، به نیزه در گلو کن رَه جـوی، بـه کـاروانِ زیـنب خود را به سهساله روبرو کن بـا اشـکِ رئـوسِ روی نـیــزه جان و دلِ خویش، شستشو کن در غصۀ شام و کوفه، یا مرگ یـا کـه طـلـبِ دفـاع از او کـن ایـن اسـت سـفـارشـات هــادی ای شیعه ز خونِ دل وضو کن دیـــدیــم بــه جــذبـــۀ ولایــت هـادی است حـقـیـقـت هـدایـت
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امام هادی ( علی النقی) علیهالسلام
یــاد تـو آئـیــنـه و نــام تـو نــور ذکر تو خیر است و کلام تو نور شـعـر بـخـوان ای نـفـس آسـمان! «إِنَّ مِنَ الشِّعرِ لَحِكـمَة»، بخوان شعر بخـوان مـعـجـزه نازل شود آتــش جـــان مـــتـــوکـــل شــود لـرزه بـیـفـتـد به دلـش، پیـکـرش مـسـتـی دنــیـا بـپــرد از ســرش شعر کم و محکم تو خواندنیست شعر تو در ذهن زمان ماندنیست مــاه تـمـامـی و کــلام تــو نــور ذکر تو خیر است و سلام تو نور بــــاز از آداب زیـــارت بــگـــو بـاز هـم از شــأن امــامـت بـگـو سـورۀ لـبـخـنـد خـدا جامـعـهست جـامـع اوصاف شـما جامعـهست بــاز دلـم نــور خــدایــی گـرفـت شور «وَ کُـنـتُم شـُفَعائی» گرفت وقـت زیـارت شد و یوم الغـدیـر وصـف غـدیـریــه و ذکـر امـیـر سـیــر کـن آیــات و روایــات را وصف کن آن پـاکترین ذات را از جــلــواتــی ازلــی گـفــتــهای از صد و ده وصف علی گفتهای در شب ظلمتزدگـان ماه اوست «أَوَّلُ مَــن آمَــنَ بِــالله» اوســت هر چه بر اوضاع جهان بگـذرد در دو جهان هر چه زمان بگذرد آنـچـه تـغـیّـر نـپـذیـرد عـلـیست وآنکه نمردهست و نمیرد علیست آیـــنـــه در آیـــنــه مـــات تـــوأم مــحــو مــرور کـلــمــات تـــوأم کـاش بـه آئـیـن تـو شـاعـر شـوم بـا نـظـر لـطـف تـو زائــر شـوم بـاز دلـم تــشـنــۀ ایــوان اوســت بـاز هــوای حـرمــش آرزوسـت
: امتیاز
|
مدح و منقبت امام هادی ( علی النقی) علیهالسلام
خدا را شکر در حصنِ حصینم بـه زیـر سـایـۀ قــرآن و دیـنــم خدا را شکـر در وادیِ تـوحـید یکی از مسـلـمـین و مـؤمنـیـنـم مـوحـد هـسـتـم و عـبـدِ رسـولم ارادتـمـنـدِ خــتــم الـمـرسـلـیـنـم غلامِ حـضرت زهـرای اطـهـر به درگاهـش فـقـیری راسـتـیـنم ز مــولایـم عــلـی دارم ولایـت ز اَحـبــابِ امـیــر الـمـؤمـنـیـنـم حسن را با حـسـیـنـش دوستارم که نُه فرزندِ او حـبلُ الـمـتـیـنـم یکی از نورِ چشمانِ حسین است علیِ بنِ الجـواد، آن نـورِ عـینم علی، اِبنُ الـرضای دومِ ماست عــلــیِ چــارمِ دیــنِ مــبــیــنــم ولایت را از آن شـمـسِ ولایت هـدایت را ز هـادی بـرگـزیـنـم هدایتهای خاصه، دستِ هادیست غدیر از او شده در ماء و طینم روایاتـش تـمـامی، معـرفـت زا اَحادیـثـش تمامی، نصبُ العـینم مرامـم، سـنت است و سـیرۀ او کلامـم، نَصِ آن سـلـطـانِ دیـنـم زیارتـنامههـایش، درسِ مکـتب زیـارت جـامـعـه، رکنِ رکـیـنم کـلاسِ درسِ رفــتــارِ وَزیـنـَش شـده افــکــار و آرای وَزیــنــم به او غیب و عیان، فرقی ندارد که در تـبـعـید هم، باشد معـیـنم نـگـفـتـه؛ حـاجـتِ دل را برآرَد به لطفِ دور و نزدیکش قرینم پـنـاهِ بـیپـنـاهـان اسـت، هـادی امــیــدِ نـا امــیــدان و اَمــیــنــم دلش، حـالِ دلـم را خـوب دانـد که من دلشاد هـستم، یا حـزیـنم اگر از من شـود فـارغ، فـنـایـم اگر در قـلـب بـنـشـیـند، مَـتـیـنم اگر یک لحظه، رو گردانَد از من نِـشـیـنَد دشـمـنِ من، در کـمـینم دِژِ مـسـتحـکـمِ من شـد، ولایش مکـانِ قـُربِ او، باشد مَـکـیـنـم به قِیدِ عسکری، نورِ دلِ او… شـده نـامِ عـلـی، نـقـشِ نـگـیـنـم عـلی را از عـلی، بشناخـتم من هُــوَالاَول، هُــوَالآخـر، یـقـیـنـم ستونِ دینِ من، هادیِ دین است کزو برجاست، «نَعبُد نَستَعـینم« نَه گمراهـم، که او دستم گرفـته نَه از ضالـین، مـُریدِ صالحـینم به مِهرش، حامیِ مظلـوم هستم به قَهرش نیز، خـصمِ ظالـمـینم به یُمنَـش، از یَـمـَن دارم نشانه زمان شاهد، که وارث بر زمینم بـه نَــصِ روشـنِ آیــاتِ قــرآن که من هـمسنگـرِ مستضعـفـینم به فـتحِ قـدس، تـیری در کـمانم بـرای فـتـحِ مـکـه، در کـمـیـنـم به خَـطَّش، دشـمـنِ خـطِ نـفـاقـم عـلـیـهِ جـبـهـۀ مـسـتـکـبـریـنــم امیرِ عـدل و ایمان را چو بازو مـُـبـیـرِ نـاکـثـیـن و مــارقـیـنــم ولی را چون سلیـمانی، مطیعـم که ایران را بخـوانَد، اینچـنـینم: همه ایران، سَرای آل زهراست و من، سربازی از ایران زمینم سَرای عـسکـریـین است، اینجا رضا، حـبُ الوطن داده چـنـینم حرم، هیهـات گردد بیبصیرت که من، دارای چشمی تـیزبیـنم دوباره؛ شخـم میزد کـربـلا را اگـر زینب نـمیشد درسِ دیـنـم دوبـاره زینبِ کـبـری سپـر شد بـرون آمـد خــدا، از آسـتـیـنــم وَاِلّا، کـربـلا از دست میرفـت و می شد چون فلسطین، سرزمینم خدایا! مُلکِ ری، سنگین بها داد شهـیـدِ کـربـلا، شـاهـد بر ایـنـم صـدا زد؛ یـا رسولَ الله، بنگـر نشسته شمر، با چکمه، به سینهام حـسـینت از نفَـس افـتاد، جَـدّاه! و زینب شـد اسـیـرِ مـشـرکـیـنم خـدا را شکـر، آمـد هـالـۀ نـور بـه گِـردِ دخـتـرانِ مَـه جـبـیـنـم بیا مادر! چو خوانَم مـنـتـقـم را تـو گـویـی بـر دعـاهـا، آمـیـنـم
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امام هادی ( علی النقی) علیهالسلام
آسمان معـتکـف گـوشـه چـشمان شما آمده تا بـشـود دسـت بـه دامـان شـمـا نفس باد صبا مـشکفـشـان است اگر حکمت این است زده بوسه به دستان شما خاک زیر قدمت مهـر نـمـاز هـمگان همگان تا دم محـشر همه قـربان شما از کف دست شما لطف و کرم میریزد که شده کافـر و دیـوانه مـسلـمان شما شـدهای ذکـر لـب عـبدالعـظـیم حسنی کـه شـده عـالم وارسـتـه ایـمـان شـمـا بسکه مأنوس خدایی همهدم در سجده شده سجـاده محـراب ثـنـا خـوان شما عجـبی نیـست اگر عـالم و آدم همگی همه باهـم بـشود سـائل و دربـان شما
: امتیاز
|
عید سعید قربان عید بندگی
عید قربان است، رو بر درگه یزدان کنید در منای عشق جانان، نفس را قربان کنید عـیـد قـربان است روز امتـحان بـندگی مثل اسماعیل با جان روی بر جانان کنید عید قربان است، روز تابش مهـرِ یقـین با فروغی از یقین، جان را پُر از ایمان کنید عید قربان است روز شوق و روز سرنوشت دامن از گلهای اشکِ شوق، گلباران کنید عید قربان روز عید و روز پیمان بستن است در چنین روزی وفا بر عهد و بر پیمان کنید عید قربان جلوهای از روز تسلیم و رضاست جان و دل تسلیم امر حضرت جانان کنید مـیـزبـان آفـریـنـش میـهـمـانـی میدهـد از ره اخلاص، خود را بر خدا مهمان کنید در محیط بندگی با عشق و ایمان و یقین توشهای آماده بهر بـرزخ و میزان کنید زآفتاب حشر ایمن میشوید، امروز اگر رو به سوی آستان عـترت و قرآن کنید در چنین عـید بزرگی از خـداوند کریم آرزوی وصل مهدی، در شب هجران کنید چون «وفایی» دل به دریای ولایت افکنید ساحل اندیشه را لبـریز از مرجان کنید
: امتیاز
|
مناجات روز عرفه ای با سیدالشهدا علیهالسلام
به تـپـش آمـده با یـاد تو از نو کـلـماتم باز نـام تو شده باعـث تـجـدیـد حـیـاتم بیم گرداب به دل داشتم اما تو رسیدی که شدی ساحل امن من و کشتی نجاتم باز از فرط عطش خشک شده کام من، آری تشنهام، تشنۀ لبهای عطـشناک فراتم باید احـرام بـبـنـدم به طـواف حـرم تو من که در صحن تو در موقف دشت عرفاتم با دعای عرفه دست مرا کاش بگیری مات و مبهوت نمـایان شدن جلوۀ ذاتم با تو هر لحظه مجسم شده یک روضه به چشمم باز گـریـان تـمـاشـای قـتـیل العـبـراتم
: امتیاز
|
مناجات سیدالشهدا علیهالسلام با خداوند در صحرای عرفات
چون اشک، رازِ عشق را باید عیان گفت باید که از چشمان او با هر زبان گفت باید به قول عـرشـیان، چـشـمان او را آئـیـنـههـای روشـن هـفـتآسـمان گفت چشم غزل روشن شد آن وقتی که با اشک از گـفـتههای چـشم او با دیگران گفت آمـد به مـیـدان بـا سـلاح چـشـمهـایـش با اشکهایش گریه گریه ناگهان گفت: ای لـطـف بـسـیـار تو بر من بیکـرانه تـنــهــا دلـیــل نــدبـههـای عــاشـقــانـه عشق تو در این سینه کاری ژرف دارد مولای من این عـبـد با تو حـرف دارد ای که سراپا حـرفم و تو گـوش هستی شـوق مـرا زیـبـاتـرین آغـوش هـسـتی آرامـش آغـوش تـو مـانـنـد دریـاســت «آنجا که باید دل به دریا زد همینجاست» فـانـوس اشـکـی دارم و فـانــوس آهـی میجـویـمـت با اشـک و آهـم یا الـهـی از مـادرم آمـوخـتــم پــروانــه بــاشــم از کـودکـی عـبـد در این خـانـه بـاشـم از مادر من مهـربانتر کیست جز تو؟ از مـادر من مهـربـانتر نیست جز تو تو صاحب تورات و انجـیل و زبوری روشنتـرین تـصویـر از آیـات نـوری «یا صاحبی فی وحدتی»، پشت و پناهم! «یا عُدتّـی فی شِـدَّتی»، بیتکـیـهگـاهم از خود نکردی لحـظـهای هم نـا امیدم تـنهـا مـرا مـگـذار ای تـنـهــا امـیــدم! هرگز مگیر از چـشمهایم خـنـدهات را در آتش خـشـمت مسـوزان بـندهات را رحـمی به اشک و الـتـمـاسم کن الـهی از آتـش دوزخ خــلاصــم کـن الــهــی با هر فـرازی تـشـنهتر میشد گـلویش بغضی امانش را برید و بیامـان گفت شاید رباب و نجمه در خـیـمه شـنـیدند آنجا که از مهـر خـدا با کـودکـان گفت «رَبِّ بِما ألبَستنی»، یعـقوب چـشـمش با اشک از پـیـراهـن آرام جـان گـفـت او گفت از دندان و لبهایش در آن روز تفسیر آن را شرحه شرحه خیزران گفت «أشکُـو إلیکَ غُـربـتـی وَ بُعدَ داری» این جمله را سمت مزاری بینشان گفت اشک از دو چشمش چون دو مشک باز میریخت اشکی که با عـباس از آب روان گـفت بعد از دعا خورشید از آن سرزمین رفت عـیـد آمـد و مـاه بـنـیهـاشم اذان گفت
: امتیاز
|
مناجات روز عرفه ای و روضۀ سیدالشهدا علیهالسلام
چشمم امروز اگر خیس شد و بـارانی علت این است که مهمانم و در مهمانی کرده حق رحمت خود را به گدا ارزانی عرفه روز حسین است و خداهم بانی همه در سـایـۀ الـطاف حـسین آمدهایم اصلا انگار به بین الحـرمـین آمـدهایم سهـمـم از زنـدگی بیتو بداقـبـالی شد کار من بعد گنه مستی و خوشحالی شد بعد مـاه رمـضان کاسه من خـالی شد ولی امروز که خواندی تو مرا عالی شد! بعد یک عمر که هی این در و آن در گشتم دیدی آخر که سرانجام به تو برگشتم! به رویم هیچ نـیاور که زمـین افـتـادم من برای هوسم رشوه به شیطان دادم باغ خـشکـیده شـدم فـاطـمه کرد آبادم من از آن روز که عـبـد عـلیام آزادم جان آقام عـلی عـفـو کن الان همه را کم نکن از سر ما مـادری فـاطـمه را هرچه شد مهرعلی را که ندادم ز کفم موقـع نـوکـریم گـم نـشـد اصلا هـدفـم خـاکـم امـا به روی دامـن شـاه نـجـفم با هرآنکس که علی دوست نباشد طرفم! با عـلی وعـده گـرفـتـم دم ایـوان طلا اربعـین از نجف او بروم کرب و بلا گـریـه هـرشـبـه و نـالـه تــوأم داریــم هـمه سـال به دل شـور مـحـرم داریـم ما فقـط یک شب سوم بـخدا کم داریم با رقـیه شرف هر دو جهان هم داریم او که امروز خودش قبله حاجات شده روی دوش عمویش گرم مناجات شده
: امتیاز
|
مدح و شهادت مسلم بن عقیل علیهالسلام
شب غریبانه اسیر کوچههای کوفه بود رهسپار خـانهای در ناکجـای کوفه بود خانهها خاموش و درها هم به رویش بسته، وای کوچهگرد خسته آنشب مبتلای کوفه بود عشق مفـقـود الاثـر در سیـنـۀ نامـردها « طوعه» مردِ ابتدا تا انتهای کوفه بود در دلش طوفان بهپا بود از غریبیِ حسین گرچه خود افتاده در موج بلای کوفه بود حکم قـتلش را عبیدالله با خون مُهر زد باعث تکـفـیر او زهـدِ ریـای کوفه بود صبحِ فردا "یا علی" گفت و به قلب فتنه زد شاهـد شـیـدایی او جای جای کوفه بود میهمان لبتشنه زیر بارشِ یکریز سنگ تازه این یک چشمه از مهر و وفای کوفه بود زینت دارالامـاره شد سـرِ مـسـلم، ولی پـیـکـر او پـایـمـال بچـههای کـوفه بود با غریبه هم کسی هرگز چنین ظلمی نکرد وای من! این کی سزای آشنای کوفه بود؟
: امتیاز
|
مدح و شهادت مسلم بن عقیل علیهالسلام
آن روزهای خـوب کـنـار حـبیب بود این روزهای آخر عمرش غریب بود از آن جماعـتی که به پابـوسـش آمدند یک تن نمـانده بود، خـدایا عجیب بود در روضهاش برای علی گریه میکنم در مرکـز خـلافـت مـولا غـریب بود مضطر شد آنقَدَر که به دیوار سر گذاشت «آقـا مـیـا»ی او دم اَمَّن یُـجـیـب بـود گاهی زنان غـیورتر از مرد میشوند چون طوعهای که بین لئيمان نجیب بود سر روی بام و تن پی مرکب به کوچهها این هم حکایتی ز فراز و نـشـیب بود دیدند روی خاک، سری غلط میخورد این اولین سر است که خَدُّالتَّريب بود
: امتیاز
|
ذکر مصائب خروج سیدالشهدا علیهالسلام از مکه ( ترجمه آزاد سخنان امام)
مـانـند گـردنـبـنــد دورِ گــردن دخــتــر مرگ اين چنين زيباست، از اين نيز زيباتر مشتاق ديدار است چون يعقوب بر يوسف مشتاق ديدار است چون زهرا به پيغمبر در عالم رؤیا چه میبـیند؟ سری بر نی پشت سرش بر نی سری دیگر؛ سری دیگر با زخـم، درد تازهاش را میدهد تسکین با خون، لباس کهنهاش را میکند زیور در کوفه جمع یک نفر هم با خودش سخت است در حـیرتم از هم نمیپـاشد چرا لشکـر! انگشت مولا راه دوزخ را نشان دادهست افسوس کوفیها چه میبیـنند؟ انگـشتر! قرآنشان را بعد از این هیچ اعتباری نیست حالا که پاشیدهست از هم سـورۀ کـوثـر
: امتیاز
|
ذکر مصائب خروج سیدالشهدا علیهالسلام از مکه
جان بر لب ما آمد و جان از بر ما رفت برخیز! ببین کعبۀ جان، سوی منا رفت »دور از رخ او، دمبهدم از دیدۀ زمـزم سیلاب سرشک آمد و طوفان بلا رفت« با روح الامـیـن از غـم آن مـاه بـگـوئید نـور جـبـلالـنـور، بگو روح حرا رفت با حِـجـر بگـوئـیـد ز سوز غـم هـجران از درد بـمـیـریم که از دسـت دوا رفـت »احرام چه بندیم چو آن قبله نه اینجاست در سعی چه کوشیم چو از مروه صفا رفت« در جـامـۀ احـرام مـگـر تـیـغ نـبـسـتند؟ گفتند ز چه «آبروی مکه، کجا رفت؟« میرفت که ره گم نشود؛ رهروِ عـاشق میپـرسی اگر کـعـبۀ عـشاق چرا رفت از «کرب» و «بلا» در ره جانان چه هراسیست؟ او کعبۀ جان بود و سوی «کربوبلا» رفت هر کس که نشد همسفرش در سفر عشق یکعمر خطا رفت، خطا رفت، خطا رفت »گفتی که وصالش به دعا باز توان یافت برخیز که عمرت همه در کار دعا رفت« برخـیز که امـسـال ز حـج بـاز نـمـانـی برخیز بـبـین کعـبۀ جان سوی منا رفت
: امتیاز
|
ذکر مصائب خروج سیدالشهدا علیهالسلام از مکه
چه دنیای بدی! انگار کفران پیش رو باشد و بیپرواترین دوران عصیان پیش رو باشد کران تا بیکران هر سمتوسویی آسمان ابریست گمانم قدر یک تاریخ، باران پیش رو باشد هوا بوی جدایی میدهـد در موسم دیدار زبانم لال، شاید روز هجران پیش رو باشد و شاید وعدهٔ ذبحی که حرفش بود در قرآن و شاید موعد رفتن به میدان پیش رو باشد و شاید لابهلای خون و خاکستر سر نیزه رها در باد گیسویی پریشان پیش رو باشد مشخص بود از غمخطبهاش در سرزمین وحی که باید خطبهٔ شمشیر بران پیش رو باشد کسی که نام او ناجی نوح و کشتیاش بوده مگر بیمی از این دارد که طوفان پیش رو باشد؟ کسی که عهد ابراهیم را بر دوش خود دارد دلش میخواهد آخر عید قربان پیش رو باشد
: امتیاز
|
زبانحال امام محمد باقر علیهالسلام قبل از شهادت
گـرچه آتـش به دل شـعـلـهورم افـتاده شـرر زهـر سـتـم بـر جـگـرم افـتـاده یادم از کرب وبلا آمد و یک بار دگر انــقـلابـی بـه دل شـعــلـهورم افــتـاده آه از آن گلشن خونین که به چشمم دیدم گل پـرپـر، همه جـا دور و برم افتاده ثـمـری از شـجـر طیـبـه هـسـتـم؛ امّا آتـشـی بر هـمـۀ بـرگ و بـرم افـتـاده از تن جّد غـریـبـم چه بـگـویم، وقـتی بـه سـوی قـتـلـگــه او گــذرم افــتـاده کودکی بودم و دیدم که به پیش نظرم غـل و زنـجـیـر بـه پـای پـدرم افـتاده از همانروز که خورشید به نی جلوه نمود سایهای از غم و محنت به سرم افتاده دیـدهام از اثـر ضـربت سـنـگ بـیـداد ز روی نی سر شـمـس و قمرم افتاده عمۀ کوچک من پیش نگاهم جان داد درد این بـار گـران بـر کـمـرم افـتاده آه دیگـر ز فـلـک پـیـک شهـادت آمد زین خـبر اشک ز چـشم پـسرم افتاده ای «وفایی» همه جا در غم ما گریه کنید لـخـتـههـای دلـم از چـشـم تـرم افـتاده
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امام محمد باقر علیهالسلام
علم از سخـن ناب تو صادر شده باشد حـکـمت ز تـجـلی تو ظاهـر شده باشد از بس که بلند است مقـامت چه بگویم در وصف تو، فهم همه قاصر شده باشد بر سایـۀ طوبی و جـنان فـخـر فروشد هرکس که دمی با تو مجاور شده باشد همسنگ بیانات تو دُرّ و گهـری نیست حرف تو گرانتر ز جواهـر شده باشد بـشـکـافـتـهای مـعـدن عــلـم نـبـوی را جز تو چه کسی حضرت باقر شده باشد؟! تا روی تو را بیند و مدهوش تو گردد یک عـمر پـریشان تو جـابر شده باشد یا حضرت باقـر! مـددی کن به گدایت این لال ز الـطاف تو شاعـر شده باشد
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام محمد باقر علیهالسلام
ببار بر سر من شوق مستجـیر شدن را بگیر از دل من فـرصت کـویرشدن را جهان به غیر سیاهی؛ خدا گـواه؛ ندارد به ماه اگر که نبخشی سر منیر شدن را چه علمها که شکافندهاش تو بودی و هستی چه جمع کرده خدا در تو بینظیر شدن را سیادت حَسنین است در وجود تو جاری که ارث بردهای از مرتضی امیر شدن را گدا که سر زده باشد به خانـۀ تو نبـیـند تمام عـمـر دگر صـورت فـقـیرشدن را شفا کنار تو مفهـوم دیگریست چرا که به کور میدهی اذن ابوبـصیر شدن را پیـامـبـر به پـیامی سـلام بر تو رسـانده چشاندهای تو به جابر شکوه پیرشدن را سه ساله بودی و همراه عمه جان سه ساله تویی همان که به بازی گرفت اسیر شدن را به اقتدای سران به نیزه رفته چهل شب ادا نـمـودهای آداب هـممـسـیـر شـدن را رسید بر سر و دست تو روزگار و گره زد به سنگْ خار شدن را، به غُلْ حقیر شدن را
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام محمد باقر علیهالسلام
پیـش تو، ای که شکـافـنـده دانـشهایی! زیر و رو کردن این دل که ندارد کاری به نگاهی بشکـافـد دل شاعـر که نـدیـد بهتر از بیت شما، در دو جهان درباری به فدای تو و آن جد غریب تو، حـسین به فـدای تو و آن جـد کـریـم تو، حـسن تو کریم ابن کریمی، تو غریب ابن غریب ماه سجـاد، شده برکۀ عـشـقـت، دل من نه کـمیـتم، که به زیـبـایی بـیـتم بخـری نه فرزدق، که شوم مرثیهخوانِ غـم تو با کـدامین قـلـم از داغ تو فـریـاد کشم؟ ای که پنجاه و سه سال اشک، نشد مرهم تو تا که بیتاب شود، هر دل عـاشـورایی از زبان تو سخن گفت، خـداوند حـسین شرحه شرحه، غم تو شرح زیارتنامهست دید آن روز چهها چشم تو؟ فرزند حسین! با نگـاهـی پـُر از امـیـد به دستان عـمو شــاهــد بــدرقــۀ آخــر ســـقــا بـــودی فقط این روضه برای غم عمری کافیست: بی عـمـو، جـد تو میآمد و آنجـا بودی از غم و رنج اسیری، سفر کوفه و شام خون اگر از دل هر سنگ نجوشد، چه کند؟ بعد از این کرببلایی که شدی راوی آن عالمی رخت عزا با تو نپوشد، چه کند؟ بـاز هم پَـر زد و آمد که سـلامی بدهـد زائر چشم تو شد، چون دل جابر، دل من هست همنام تو، آن ماه و برایش چقَدَر چقدر تنگ شده، حضرت باقر! دل من
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امام محمد باقر علیهالسلام
غم شبگریهها را، داغ صحرا را تو میفهمی غـم سجـادۀ دلخـون بابا را تو میفهمی اگرچه کودکی اما میان دامن این دشت پیام ظهر عاشورای زیبا را تو میفهمی نگاه بیقرار کودکان را سوی نخلستان دلیل گریهها و بغض دریا را تو میفهمی شجاعت را، شهامت را، غم تلخ اسارت را به روی نیزهها فریاد سرها را تو میفهمی خروش خطبۀ پُر شور بابا را میان شام غریبی را، غم یک مرد تنها را تو میفهمی سلامی جـابرانه میدهم یا باقرالاسرار که اسرار زمان را، سرّ دنیا را تو میفهمی
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام محمد باقر علیهالسلام
با ذکر یا حـسین تو دل دم گرفته است در عرش سینه خـیمۀ ماتم گرفته است آتـش به خـون دل زده قـقـنـوس دیدهها از روضههات بال و پر غم گرفته است چشم از شب شهادت تو رزق و روزی خود را برای مـاه مـحرم گرفـته اسـت از آه آتـشـیـن تـو در پــای روضـههــا از سنگ روضهخوان تو شبنم گرفته است باد از نفـس نفـس زدنت بین گـریـهات موج عـزا به دامن پـرچـم گرفته است بشکن سکوت بغض گلو را عزیز جان بر منبرت جلوس کن و روضهای بخوان با سـیر در میان مـقـاتـل، و روضـهها ما را فدای عشق حسین کن در این منا تا غـرق اشـتـیاق حـسـین دق نکردهایم هـمراه خـود بـبـر دل ما را به کـربـلا واکن گـره ز روضـۀ گـودال قـتـلـگـاه از نـالــۀ غـریـب زنـی بـیـن خـنــدههـا قرآن به لحن روضه، بخوان آیههای کهف هـمنــالـه بـاش قـاری قــرآن نـیــزه را با پـای دل بـبـر دل ما را در این سفـر بر روی خار غـصه و غـم شام پُر بلا بیشک شـنـیده از دم روضه، پـیـام تو دنــیـا طـنـیـن نــالـۀ الـشـام و شــام تـو در نفخ روضه کار تو با غم دمیدن است با گـریه تا نـهـایت غصه رسیدن است قربان حج کودکیات ای سفـیر عـشـق هر روضهات منای به قربان رسیدن است سعی صفا و مروۀ حجت به روی خار از کـربـلا به شـام، پـیـاده دویدن است دیدی جواب قـاری قـرآن به شهـر شام با چوب خیزران ز لبش بوسه چیدن است دیدی که ظرف جان پُر از زخم عمهات بین خـرابـه لب پره شوق پـریدن است جسمت مدینـه بود و دلت مـرغ کـربلا ای آخـرین شـهـیـد محـرم به روضهها
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام محمد باقر علیهالسلام
گرچه با این دردِ جانکاهش تبسم کرده بود فاطمه با دیدن او دست و پا گُم کرده بود زهـرها با هم تفـاوت داشتند اما بگو... این چه زهری بود که جمسمش تورم کرده بود آنقدر پیچید در خود سوخت از آهش زمین گوئیا در سینهاش آتش طلاطم کرده بود زهر از یکسو و داغ کربلا از یک طرف آب با آتش به قـتـلِ او تفـاهـم کرده بود عمهاش را دید و خواند از خیمههای سوخته مادرش را دیده یادِ داغ هیزم کرده بود دید گـرد محـرمـانش حـلـقـۀ نامحرمان دید طفلی را که راهِ خیمه را گُم کرده بود سرخ شد چشمش گمانم آهِ آخر را کشید دختران شعلهور را که تجسم کرده بود یادِ زنجیر و طناب و خارِ راه و سنگِ بام یادِ شام و نان خشک و لطف مردم کرده بود
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امام محمد باقر علیهالسلام
پیمبرزاده هستی، شیوۀ اعجاز میدانی بگو با علم خود قدری به ما اسرار پنهانی چنان نوری شتابان جاری از اقصای تاریخی که بخشیدی بیابان را نجات از حجم ویرانی ضریب نور در نوری، حسینی و حسن منسب احادیث نـگـاه تو سرآغـاز گُل افـشـانی نمی از قال باقرها میان هر دلی کافیست که بشکافد دل هر ذره را در هر بیابانی صدایت میزنم در خود، امیری ایهاالباقر صدایت میزنم در دل، به پا کردی چه طوفانی من از آن حُسن روزافزون که یوسف داشت دانستم که پشت ابر تیره کی شود خورشید زندانی نسیم مهـربانی تا وزید از دستهای تو بهاران را نشان دادی درآن عصر زمستانی علی الظاهر تو کودک بودی اما یک ولی الله که میبُردند نامت را حسینیها به حیرانی تو روح عدلی و حقاً توانستی به حرف حق ستون کاخ ظلمت را چنان زینب بلرزانی دلی که بیتو میماند، بیابان است، میخشکد نگاهت نور خورشید است در یک صبح بارانی گدای کوی تو بودن شرف دارد به اربابی بیا مسکین! در این خانه که پشت در نمیمانی بیا که سفرۀ احسان در این بیت الکرم پهن است چه خوانی و چه احسانی، چه روزی فراوانی منم خرده گدایی که کریمی چون تو را دارم تو هم آنی که دستم را گرفتی کمتر از آنی پـریـشـانم پـریـشـان هـوای آسـتـان تـو زیارت هست پایان دلانگـیز پریـشانی
: امتیاز
|