- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مناجات سال نویی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
ای چشمهایت جاری از آیات فروردین سرشارتر از شاخههای روشنِ «والتّین» لبخـندهـایت مهـربـانتر از نـسیم صبح پیـشـانیات سرمشـق سبز سورۀ یاسین ای با تو صبح و عصر و شب «فی أحسَنِ التقویم» ای بیتو صبح و عصر و شب، دلمرده و غمگین ای وعدۀ حتمی! بگو کی میرسی از راه کی میشکـوفـد شـاخـههـای آبی آمـین؟ رأس کدامین ساعت از خورشید میآیی؟ صبح کدامین جمعهها با عطر فروردین؟
: امتیاز
|
مناجات پایان سالی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
دل و روح ما، سر و جان ما، "لِتُرابِ مَقْدَمِكَ الفِدا" "عَظُمَ الْبَلاء، بَرِحَ الْخَفَا"، "فرج" است راه نجات ما همه ناتوان، همه روسیاه، همه در کشاکش راه وچاه همه تا کمر به گِل گناه، خِجِلیم، "وَانْکشَفَ الْغِطَا" نه رسیده شام غمی به سر، نه رسیده از سحری خبر نه کسی به فکر کسی دگر، تو بیا که "وَانْقَطَعَ الرَّجا" نه کسی هوایی فیض رب، نه بهفکر واجب ومستحب "ظَهَرَ الفَسادُ بِما کسَب" تو بیا که تازه شود هوا غم شام و کوفه و کربلا، شده داغ جان تو سالها که هرآن صباح و هرآن مساء، بدل الدُّموعک بالدّما گله و شکایت خویشتن، به کجا برد دل تنگ من؟ تو بیا سری به دلم بزن، که تو "مُستَعانی و مُشتَکی" تو بیا که سر بزند بهار، به خزان دائم روزگار به جهان ما برکت بیار، که "بِیُمْنِکَ رُزِقَالْوَرىٰ" تو بیا که عهدِ وفا شود، دل خلق جای خدا شود که زمان صلح و صفا شود، "بِجَمالِکَ کَشَفَ الدُّجىٰ" تو بیا و چارۀ نو بساز، که به ما شود در صبح باز شب عاشقان تو بس دراز، "وَ بِنورِ وَجهِكَ مُنتَهىٰ"
: امتیاز
|
مناجات سال نویی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
او شـد قــرار عـالـم و مـا بـیقـرارش نــان هـمـه دنــیـا رسـیـده از کـنـارش هر سال از عمرش بهار اندر بهار است هر کس که شد صاحب زمانی روزگارش آن روز نـوروز است که برپا نمـائـیم این سفرههایِ هفت سین را در کنارش یکـسال دیـگـر طـی شد و آقـا نـیـامـد یک سال رفت و همچنان ما شرمسارش مـردم به امـید خـدا سال ظهـور است سالی که که بوی سامـرا دارد بهارش با حضرت هادی بـبـنـدیم عهـد امسال خـرج اباصـالـح شـود لـیل و نهـارش
: امتیاز
|
مناجات پایان سالی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
افزوده شد بر غیبتت یک سال دیگر هم بد میشود هر سالِ بیتو؛ بلکه بدتر هم شد کاسههای صبرمان لبریز از غصه از شعـرهای گـریـهدارِ هجـر، دفـتر هم سیـنه زدیم از مـاتم اربـاب هر شب را از داغ هجران تو کـوبـیدیم، بر سر هم شرمـنـدهایم آقـا که بـین این همه نوکـر حتی نداری یار و یک ناچیز لشکر هم تو در کـنـار مـایی و هـسـتـیـم نـابـیـنـا گفتی اناالمظلـوم، نـشنـیدیم، پس کر هم هر چند، گاهی بیخـیال روز موعودیم اما تـمام تـرسمـان این است، آخر هم، گـویـنـد کـه: در آرزوی دیــدن رویـت مُردند از هجران تو یک قومِ دیگر هم
: امتیاز
|
مناجات سال نویی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
ﺍﻣﺴـﺎﻝ ﻫﻢ ﮔـﺬﺷﺖ ﻭﻟﯽ ﯾﺎﺭ ﺑﺮﻧﮕﺸﺖ ﺁﺷـﻔـﺘـﻪﺍﻡ ﮐﻪ ﻣـﺎﻩ ﺷﺐ ﺗـﺎﺭ ﺑﺮﻧﮕـﺸﺖ ﮔـﻔـﺘﻢ ﺩﻭﺍﯼ ﺩﺭﺩ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﻣـﯽﺭﺳـﺪ ﺍﻣّﺎ ﻃﺒﯿﺐِ ﺍﯾﻦ ﺩﻝ ﺑـﯿـﻤـﺎﺭ ﺑﺮﻧـﮕـﺸـﺖ ﺍﻭ ﺳﺎلهاﺳﺖ ﺁﺑﺮﻭﯾﻢ ﺭﺍ ﺧـﺮﯾﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﺍﺑﺮ ﮐَﺮَﻡ ﺯ ﻋـﺒﺪ ﮔـﻨﻬــﮑﺎﺭ ﺑﺮﻧﮕـﺸـﺖ ﺍﺻﻼً ﺑﺪﻭﻥ ﺍﻭ ﭼﻪ ﺑﻬﺎﺭﯼ؟ ﭼﻪ ﻟﺬّﺗﯽ؟ ﺑﯽ ﺍﻭ ﻧﺴﯿﻢ ﻫﻢ ﺳﻮﯼ ﮔﻠﺰﺍﺭ ﺑﺮﻧﮕﺸﺖ ﺳﺎﻝ ﺟـﺪﯾـﺪ، ﺳﺎﻝ ﻓـﺮﺝ، ﺳﺎﻝ ﮐـﺮﺑـﻼ ﺍﻣـﺴﺎﻝ ﻫﻢ ﮔـﺬﺷﺖ ﻭﻟﯽ ﯾﺎﺭ ﺑﺮﻧﮕﺸﺖ
: امتیاز
|
مناجات با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه در لیلة الرغائب
به این بغض پنهـان شده در گلـویم به این اشکهـای روان از سـبویم بـه جـز دیــدنـت آرزویــی نــدارم شــب آرزوهــا تـــویــی آرزویـــم به جز از تو خواندن به جز از تو گفتن چه دارم بخـوانـم چه دارم بـگـویم نسیـمی ز کـوی تو میآمد ایکاش که من هم گـل نـرگـسـت را ببویم بـیـا تـا کـه در آبــشــار نـگــاهـت خودم، این دلآلـوده را هم بـشـویم تو آنقدر خوبی که عـمری بدی را نـیـاوردهای هـیچ گـاهـی به رویـم شـب جـمـعـههـا تـیـر دلـتنگی آرد غـم دوری از کـربـلا را به سـویم شب آرزوهـا دعــا کـن بــبــیــنــم که با قبر شش گوشه در گفت و گویم
: امتیاز
|
مناجات با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه در لیلة الرغائب
ای یار ز دیده گـشته غـائب برگرد ای هجـر تو اعـظم مصائب برگرد امشب ز خدا فقـط تو را میخواهم ای آرزوی شـب رغـائـب بـرگـرد سید سعید شاهچراغی ************ ما مـنـتـظر رؤیـت رویت هـسـتـیم ای آرزوی شـب رغـائـب بـرگـرد مهدی ستار زاده ************ با روی سیه به گفت و گویم امشب شاید نـظـری کـنـی به سویم امشب ای کاش که این جـمـعـه بـیایی آقا ایـن اسـت تــمـام آرزویــم امـشـب محسن زعفرانیه ************ از درد زمــانـۀ فــلـج مـیخــوانــم از ساحت آخـرین حـجـج میخوانم در خـلـوت لـیـلـةالـرغـائـب قـطـعاً عَـجّـل لِـوَلـیّـکَ الـفَـرَج میخـوانـم علیرضا خاکساری ************ ای مظهـر مظهـرالعجـایب! الغوث مظلـومتـرین حاضرِ غایب! الغوث جـز دیـدن تو چه آرزویـی داریم؟! ای رغـبت لیـلـة الرغـایب! الغوث مجتبی خرسندی
: امتیاز
|
مناجات شب یلدایی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
روزگاران همه را در شب یلـدا ماندیم در تب حـسرت و در تاب تـمـنّا ماندیم تا شـنـیـدیم تویی مـنـجی و خواهی آمد به مـناجات نـشـسـتیم و به نجوا مانـدیم بر سـر جـادّه، سـجـّادۀ صبـر افـکـندیم چشم بر کعـبۀ موعود به صحرا ماندیم با دعـا بر تو هـمهروزه نـمـازی داریم روی بر قـبـلۀ رویت به مـصلّا مانـدیم «رفت حاجی به طواف حرم و باز آمد ما به قربان تو رفتیم و همان جا ماندیم» تو همانی که همه نور و حضوریّ و ظهور ما هـمانـیم که در غـیبت کـبری ماندیم عجب این نیست شکـیـباییمان را ببرد عجب این است به هجر تو شکیبا ماندیم در فـراق تو دریغا! که غزل کم گـفتیم وَ اگر هم که سرودیم، در آن وا ماندیم واژهها در صف توصیف شما مانده و ما آه! از قــافــلـۀ قــافـیـههـا جـا مــانـدیـم
: امتیاز
|
مناجات شب یلدایی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
ای شب هجران رویت، شام یلدای همه کی شود روشن ز نورت صبح فردای همه گرکه مشغـول دعا هستیم باور کردهایم برحقیقت میرسد یک روز رؤیای همه آفـتــاب عـالـمآرای هـمـه هـسـتـی! بـیـا بی فروغ تو چه تاریک است شبهای همه صبح رستاخیز ما روز ظهور روی توست میشود احـیـا دل ما، ای مسـیحای همه هیچ فـرقی نیـست در بین گـدا و اغـنـیا ساحـت قـدسـی تو باشـد پـذیـرای هـمـه همره اشک «وفایی» درشب تار فراق اشک حسرت میچکد بر روی سیمای همه
: امتیاز
|
مناجات ایام حج با امام زمان عجل الله تعالی فرجه
به کعبه روی نهادم که دور یار بگردم کجـای خانـه به دنبـال آن نگـار بگردم میان این همه حاجی کجاست حاجی زهرا که هر نفس به فدایش هزار بار بگردم مقام و زمزم و رکن و حطیم را همه گشتم کنار حجر روم، یا به مستجـار بگردم؟ میان خـلـق دویـدم که در کـنار تو باشم بگو چقدر به هر گـوشه و کنار بگردم دلم گـرفته بگو ای عزیز فـاطمه تا کی تو را نبینم و بر گِرد این جدار بگردم؟ به شوق این که فقط زیر سایۀ تو بمیرم چو آفتاب به هر کوه و کوهسار بگردم اگرچه گَردِ رهم، با نسیم در به درم کن که در هوات به هر شهر و هر دیار بگردم خدا گواست که نومید نیستم ز وصالت اگرچه دور تو تا دور روزگـار بگردم به انتـظار قـسم با خود این قـرار نهادم که در هوای تو تا وقت انتـظار بگردم عنـایتی که همـه عمر «میثم» تو بمانم بسـانِ میـثـمِ تـو دور چـوبِ دار بگردم
: امتیاز
|
مناجات با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه در سالروز تخریب قبور ائمه بقیع
عمری مرا تو بیشتر از من دعا کردی من معصیت کردم ولیکن تو حیا کردی دادی جـوابم را تـو بیچـون و چـرا اما چون و چرا کردم مرا وقتی صدا کردی ای وای از آن نیمهشبهایی که آقا جان من خواب بودم تو به حالم گریهها کردی من که همیشه جای مرهم، درد تو بودم مانـدم بـرای چه تو دردم را دوا کردی دورت بگـردم من، فـقـط بـین رفـیـقـانم حـق رفـاقـت را تـو جـانـانـه ادا کـردی از یـاد بُـرم عــزّت مـن از کـجـا بــوده از بس به این سائل عطای بیریا کردی غم نیست گر بسته است بر رویم همه درها وقتی درِ رحمت به روی من، تو وا کردی آقـا دعـا کـن زنـده بـاشم من بـبـیـنـم که تو در مـدیـنـه چـار تا جـنّـت بنا کردی جــانـم فــدای ســفــره امالــبـنـیـنـی کـه هر صبح شنبه در مدینه تو به پا کردی
: امتیاز
|
مناجات سال نویی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
بهار، با تو بهار است، بیتو پاییز است بدون روی تو این روز و شب غمانگیز است تو حـالِ خـوب دلی یا مـحـوّل الاحـوال دلِ بدون حضورت ز غصه لبریز است تـویی که گـوشـهنـگـاهـت بلا بـگـرداند وگرنه خاک زمین بی رُخت بلاخیز است اگر کِـشـی تو ز دسـتـان خـالیام دامـن برای روز قیامت چه دست آویز است؟ صـدا بـزن تو مـرا وقـت مُـردنـم مـولا که گوش عاشقتان وقت مرگ هم تیز است اگر که خـیـل جـهـانـی شـونـد قـربـانـی به راه همچو تویی، بیبها و ناچیز است تو در حجاز بخوان از شهید دشت عراق بخوان که لحن تو زان غصه اشکآمیز است
: امتیاز
|
مناجات سال نویی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
سالی که بیحضور تو تحویل میشود داغـی به جان ما همه تحـمـیل میشود تـنهـا به وصل طلعـت ایـزد نـمـای تو از جـمعههای هجـر تو تجـلیل میشود در آخرالزمان که جهان در تلاطم است آیـات وصل توست که تـنـزیل میشود آقـا تو را نـدیـدهام و شـعـر من هـنـوز پــابـنـد اسـتـعـاره و تـمـثـیـل مـیشـود بـازار ظـالـمـان سـتــم پـیـشـۀ جـهــان با ذوالـفـقـار عـدل تو تـعـطیل میشود بیشک که با ظهور تو فصل خزان ما بـر نـوبـهـار عـاطـفـه تـبـدیـل میشود یـا ایـهــا الـعــزیـز بـیـا و شـتــاب کـن اسـلام با ظـهـور تو تـکـمـیل میشـود چشم انتظار مانده «وفایی» که سال ما گـویـند با ظـهـور تو تـحـویل میشـود
: امتیاز
|
مناجات پایان سالی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
بهاران قَد عَلم کرده، ولی رنگ قیامَت نیست قبای سبز پوشیده درختی که به نامَت نیست چه معنا میدهد عیدی که یارت را نمیبینی چه دارد هفتسینی که در آن سروِ امامَت نیست بساط این دُکانداران پشیزی هم نمیارزد زمانی که متاع آن کتابی از کلامَت نیست مقام جبرئیلی هم بیابد، باز بی اجر است پری که استراحتگاه آن بالای بامَت نیست گناه روسیاهی مثل من صحرانشینات کرد بمیرد نوکرت ارباب، این شأن مقامَت نیست همین که دست من را رو نکردی از تو ممنونم تو آقایی و غیر از آبروداری مرامَت نیست دمِ تحویل سال کهنه، نـُو کن کاسۀ ما را نمیخواهیم ظرفی را که در حدِّ طعامَت نیست به گریه کردن یعـقوبهایت اعـتنایی کن اگرچه این طریق عاشقی کردن به کامَت نیست کسی این آخر سالی مرا گردن نمیگیرد به جز تو هیچکس پشت و پناه این غلامَت نیست بساط کفْن و دفنم کاش در خاک نجف باشد جز این هیچ اتفاقی در خُورِ حُسن ختامَت نیست اگر امسالِ ما بی کربلا باشد، بُکُش ما را که این جا ماندن هر سال، کم از قتلعامَت نیست تو را جانِ همان گودالرفته، خواهشاً برگرد به لبهایش قسم دردی چو دوریِ مدامَت نیست همان شاهی که دیگر بعد غارت بیعمامه شد همان جسمی که دیگر بعد مرکبها سلامَت نیست
: امتیاز
|
مناجات پایان سالی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
به چـشـم روشـنـی شـام تـار منتـظرم به صبح - آن قـسم آشـکـار- منتظرم بـیـا که عـیـد بـیـایـد به خـانـۀ دل ما حضور سبز تو را ای بهـار منتظرم اگرچه دیر شده با گذشت اینهمه سال به حُکم مـطـلـق پـروردگـار منتظرم تورا نخواستم آنگونهای که باید خواست شـبـیـه مـردم اهـل شـعـار مـنـتـظرم زمـانـه مـیگـذرد نـا امـیـد؛ امـا مـن به رغـم خـستگی روزگـار؛ منتظرم هـنوز آمـدنت آرزوی عـقـربههاست به دیـرپـایی این انـتـظـار مـنـتـظـرم تو را نـدارم و از هر کسی ندارتـرم کجاست آن کـرم بیشـمار؟ منتـظرم مـیان روضه هـوای مدیـنه پـیـچـیـده قـسم به مـادر مخـفـی مـزار منتظرم
: امتیاز
|
مناجات سال نویی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
کسی که از سر نفسش حذر نداشته باشد دمی به کـوی امـامش گـذر نداشته باشد چه زجرآور و تلخ است اینکه بهر ظهورت دعـا کـنـیـم ولـیکـن اثــر نـداشـتـه بـاشد چگونه شرح دهم حال و روز منتظرت را شـبـیـه حـال کـسی که پـدر نداشته باشد دوباره سال جدید است و ذوق نیست در آن کس که از امـام زمـانـش خـبـر نداشـته باشد قبول میکنم آقا که مستحـق شرار است دلی که از غم هجرت شرر نداشته باشد اگر که نوکرت آقا به دردتان نخورد هم خـدا کـند که بـرایت ضرر نداشـته باشد چه حسرتیست اگر نوکری بمیرد و یک دم به روی پـاک امامـش نظر نداشته باشد به روز حشر پُر از حسرت است و غرق خجالت کسی که از غمتان چشم تر نداشته باشد
: امتیاز
|
مناجات سال نویی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
رسـید فـصل بـهـار و بهـار ما نرسید بهـار عـمر گـذشت و نگـار ما نرسید کجاست مـرهم غـمهای بیشمار علی دوای زخــم دل داغدار مــا نــرسـیـد به شوق دیدن رویش به صبح خیره شدیم چقـدر خـیره شـدیم و سـوار ما نرسید کجـاست نـور امـید نـجـات این عـالـم کجاست صبر و قراری، قرار ما نرسید چـقـدر چـلّـه گـرفـتـیـم تا بـبـیـنـیـمـش ولی به منـزل مقـصـود بار ما نرسید هزار حرف مگو بین سینه بود و کسی به داد این دل بیـمـار و زار ما نرسید چـقـدر گـریه نـوشـتیم پای غـربت او چـقـدر گـریه نوشـتیم... یار ما نرسید به جد بیکـفـنش میکـنم توسل، چون به جز حسین کسی هم به کار ما نرسید فـدای گریۀ آن مـادری که میفرمود: دو قطره آب به این شیرخوار ما نرسید
: امتیاز
|
مناجات پایان سالی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
این آخرین روز است از سالی که دارم شـرمـنـدگی مانـده از احـوالی که دارم حـال مـرا تـغـیـیـر ده یا احـسـنالحـال آشـفـتـه هـسـتـم با همین حالی که دارم امسال هم رفت و نـدیـدم چـهـرهات را این است آقـا بـخـت و اقـبـالی که دارم آقــا دعـای تـو بـرایـم کـار سـاز اسـت آقـا نـگـاهـی کـن بـه اعـمـالی که دارم شـرمـنـدهام، بـهـر فـرج کاری نکـردم شرمنده هـسـتم من از افعـالی که دارم خوردم نـمک اما نمکـدان را شکـسـتم با معـصـیت، بـا تـوبـۀ کـالـی که دارم عصیان پـر و بال مرا در هم شکـسـته پـرواز مـمکـن نیست با بـالی که دارم گـرچـه بــدم امـا دلی دارم حــســیـنـی با روضههای سخـت گـودالی که دارم
: امتیاز
|
مناجات پایان سالی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
کاش این جمعه دل عرش چراغان بشود یوسفِ آل علی، راهـی کـنـعـان بـشـود بانگِ جاء الحقِ جبریل بپـیچـد به فلک آسـمــان قــاریِ ایـن آیـهٔ قــرآن بـشـود تشنـهٔ بارش یک لحـظه نگـاهش هستیم دیده باید که پُر از حضرت باران بشود کـاش انــدازه یـک دم بـپــذیـرد مــا را یا به قـدر نـفَـسی هم شده مهـمان بشود میرسد عاقبت آن روز که با بیرق نور از افق حضرت خورشید غزلخوان بشود نامِ او زمـزمـۀ وقـت سحـرگـاهـانست عـشق بـایـد به دل مـأذنـه عـنوان بشود عشق معنا شده در تاب و تبِ منتظران کاشـکی نـدبـهٔ مـا درخـور ایشان بشود باید از عـمق قـنوتت بکـشی یا رب، تا لؤلؤ از گـوشۀ مژگانِ تو غـلطان بشود در فـراقـش شده مـرغ غـزلـم دلمُـرده میشود او به دل مُـردۀ مـا جـان بـشود گفته انجیل هم این را که جهان یک روزی روشن از آمـدنِ حـضرت انـسان بشود خداوندا! خداوندا! تو ای معبودِ سبحانم بسویت آمدم امشب نگه کن چشمِ گریانم
: امتیاز
|
مناجات سال نویی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
پشتِ زمین شکست و دلِ آسمان گرفت بیتو بهار، حال و هوایِ خـزان گرفت گـفـتـیم میرسی و شـبِ عـیـد میرسـد دردا نـیـامـدی و دلـم بـیـکـران گـرفـت خوشبخت آن کسی که سرِ سفرهات نشست از خیمهگاهِ عرشیِ تو آب و نان گرفت گریان، ورق زدی و دریغ از دعایِ عهد پـرونـدۀ معـاصیِ ما از تو جـان گرفت عالم، عجـوزهای که زمینگیر و ناتوان از دستهایِ گرم تو؛ تاب و توان گرفت در آرزویِ ایـنـکـه بـه تـو اقـتــدا کُــنـد کـعـبه دلش گـرفت و نوایِ اذان گرفت ********** برگـرد و بیـقـرار بگـو: جـدّیَ الحـسین جدّی که تیر؛ پیکـرِ او را نـشان گرفت سـالارِ زینب از نفس افـتاد روی خاک گودال، گریه کرد و غمی بیکران گرفت «سر» را گرفت خنجر و تحویلِ نیزه داد ضرْباتِ نعل، از بدنش استخوان گرفت از حال رفت حضرتِ زهـرا به قـتلگاه اینجایِ مرثیه، نفسِ روضهخوان گرفت اربــابـمـان بـدونِ کـفـن مـانـد عـاقـبـت این داغ؛ صبر از دلِ صاحبزمان گرفت!
: امتیاز
|
مناجات پایان سالی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
بیتو اینجا همه در حـبس ابد تبعـیـدند سالها، هجری و شمسی، همه بیخورشیدند از همان لحظه که از چشم یقین افتادند چـشــم هـای نـگــران آیــنـۀ تــردیــدنـد نـشـد از سـایـۀ خود هم بگـریزند دمی هرچه بیهوده به گرد خودشان چرخیدند چون به جز سایه ندیدند کسی در پی خود هـمه از دیـدن تـنـهـایی خـود تـرسـیدند غـرق دریـای تو بـودنـد ولی ماهیوار بـاز هم نـام و نـشان تو ز هم پـرسیدند در پی دوست همه جای جهان را گشتند کس نـدیـدند در آئـیـنه به خود خـندیدند سیر تقویم جلالی به جمال تو خوش است فـصلها را همه با فـاصلهات سنجـیدند تو بـیـایی، هـمۀ ثـانـیـههـا، سـاعـتهـا از همین روز، همین لحظه، همین دم، عیدند
: امتیاز
|