- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
شکر خـدا جـسم تو را بیسـر ندیدند زخـم سنان بر روی آن پیکـر ندیدند شکر خدا که شیعـیان بودند آن روز مردم تو را بییـار و بییـاور ندیدند شکـر خـدا آن روز دخـترهـا نبودند پـای تـو را آن لحـظـۀ آخـر نـدیـدنـد دوری تـو از خــانــواده بـد نـبــوده، وقتی تنت را این چنین لاغـر ندیدند آقا خـدا را شکـر مردم حـنجـرت را درگیر با کـندی یک خـنجـر نـدیـدند هم پیکرت عریان نمانده روی خاک و هم غارت انگشت و انگـشتر ندیـدند جانم فدای آن غریبی که به جـسمش جـایـی بـرای بـوسـۀ مــادر نـدیـدنـد
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
سرش گرمِ عبادت بود و کارش خواندنِ قرآن تمام روزهایِ هفته در هر گوشه از زندان زمین غرقِ تحیّر از خضوعِ سجده اش دائم در و دیوار، از نورِ قنوتش آن به آن؛ حیران به ظاهر دست و پایش در غل و زنجیر بود اما بدونِ إذنِ چشمانش نمیبارید که بـاران مسلمان میشد و میرفت بعد از صحبتِ با او کنارش لحظه ای میشد اگر که کافری مهمان خودش از رنج؛ رنگش زرد بود اما پس از لبخند غذایش را تعارف کرد در زندان به این و آن اگر چه دست و پایش زخم و ردّی از کبودی داشت خودِ باب الحوائج بود؛ بر هر دردِ بیدرمان فدای قدّ و بالایِ نحیفش که اذان گفت و شد از سرسختیِ غلهایِ سنگین؛ قامتش لرزان به رویِ تکهای از بوریا با اشک خلوت داشت به زیرِ تابشّ خورشید با یک داغ بی پایان برایِ غارتِ پیراهن و انگشت و انگشتر برای جدّ عـطشانش، برای پیکرِ عریان به رویِ سینه میکوبید با دستانِ در زنجیر به یادِ عمهجان زینب، به یادِ "شام" شد گریان زمانِ احتضارش با شکنجه سختتر جان داد زمانی که به جدّش ناسزا میگفت زندانبان به مکرِ سندیِ إبنِ شاهک ملعون رها افتاد تنش رویِ پلِ بغداد؛ در بینِ گذر؛عطشان!
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
هـستی غـریب و با تو کـسی آشنا نشد هـمدم کسی به سوز دلت جز خدا نشد خرما به زهر کینه شد آغشته وای من جز سـوز زهـر، زخـم دل تو دوا نشد معصومه خوب شد که نبود و ندیده است روح از تنت جدا شد و زنجیر وا نشد جان دادی ای غریب، به دور از وطن ولی امـا غـمـی بـه مـثـل غـم کـربـلا نـشـد شکر خدا که هفت کـفـن داشتی به تن دیگـر برای تـو کـفـن از بـوریـا نـشـد
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
دلْ مبتلای حضرت موسیبن جعفر است دردْ آشنای حضرت موسیبن جعفر است بر اهل آسـمـان و زمیـن سـروری کـند هر کس گدای حضرت موسیبن جعفر است بابالحوائج است و دو چشمم همیشه بر دست عطای حضرت موسیبن جعفر است شد بینیاز از همه کس، هر که روزیاش با بچههای حضرت موسیبن جعفر است اصلا برات کـربـبـلا، کـاظـمین، نجـف دست رضای حضرت موسیبن جعفر است زهرا نظر نموده بر آنکس که سینهاش ماتمسرای حضرت موسیبن جعفر است من آرزوی روضـۀ رضـوان نـمیکـنـم تا روضههای حضرت موسیبن جعفر است بیحـرمتی به ساحـت زهـرای مرضیـه اوج بلای حضرت موسیبن جعفر است روی فلک سیاه که زنجـیر و غل هنوز بر دست و پای حضرت موسیبن جعفر است
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
ای جـلـوۀ نـور خـدا مـوسیبن جعـفـر هم مصطفی هم مرتضی موسیبن جعفر کعبه همیشه گرد او گرم طـواف است مروه، منا، سعی و صفا موسیبن جعفر هـفــتــم امــام آفــریـنـش تـا قــیــامـت ای قـبـلـۀ اهـل ولا مـوسـیبـن جـعـفر هم باب حاجات است و هم باب المراد است هـم درد عـالـم را دوا مـوسیبن جعفر گـرچـه غـریـب افـتـاد بـیـن آشـنـایـان شد با غـریـبـان آشـنـا موسیبن جعـفر با یاد معـصـومـه دلـش غـرق شـراره دلـتـنگ لـبخـنـد رضا موسیبن جعفر زندان به زندان ذکر لبهایش دعا بود مـرد خـدا مـرد دعـا مـوسیبن جعـفر عمری شبش در کنج زندان بیسحر بود افـتــاده در دام بـلا مـوسـیبن جـعـفـر در کنج زندان ذکر لبهایش حسین است ای روضهخوان کربلا موسیبن جعفر شد عاقبت جسمش کفن در شهر بغداد آه از حـسـیـن بـیکـفـن ای داد بــیـداد
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام موسی کاظم علیهالسلام
عجب تصور تلخی! سیاه چال و سپیده پُـر است سـیـنۀ چاه از هـزار آهِ کشیده تو کیستی که مقامت نمیشود متـصوّر تو کیستی که خیالت شده ست حسرتِ دیده اسیـر عـلم تو چـشـمان پُـر تحـیّر عـالم گـواه چـشـمـۀ اعـجـاز تو لـبان گـزیـده چقدر نسل عـلی بودنت به چشم میآیـد میان هقهق مسکوت و بغضهای چکیده تورا چگونه گرفته ست در محاصره، زنجیر که قامتت شده هم قـامت کـمان خـمـیده هجوم زخم زبان از زبان تیـرهتـبـاران نحیف کرده تو را ای هلال رنگ پریده هـزار بار شکـسـتی به یاد خـاطرۀ در هـزار بـار بـریـدی به یاد حـلـق دریده
: امتیاز
|
زبانحال امام موسی کاظم علیهالسلام قبل از شهادت
اگرچه حجة اللهم، ولی ساکن در این چاهم سیه چالی که در آن، نَشنود غیر از خدا آهم خدا میخواست، اینجا بِشنود سوز مناجاتم همان قعرِ سجونی را، که منهم از خدا خواهم بجای احترام اینجا، شکنجه هست تکریمم بجای منبر و محراب، زندان گشته درگاهم نحیف و لاغر اما، دستهای پر قنوتم شد بلاگـردانِ یـارانم، نجاتِ قـومِ گـمـراهم علی را یاد کردم، شد گلویم بسته در زنجیر به جرمِ یاعلی، شد تازیانه قوتِ هرگاهم نه از نیزه، که از نیشِ زبانِ ناسزاگویی سهشعبه خورده بر قلبم، که از گودال آگاهم چشیدم همچو زینب، بیکران درد اسیری را میانِ سلسله، با عمۀ مـظلـومه هـمراهم ز پا و گردنِ مجروح من خون میچکد، یعنی چنان سجاد، ذرّه ذرّه در زنجیر میکاهم غمِ شام و غمِ کوفه، به پیشِ دیدهام، اما ندیـدم اهلِبـیـتم، بـینِ نامحـرم سرِ راهم نه آتش در حرم دیدم، که شعله بر دلم افتاد جگر از روضۀ سختِ کنیزی، سوخت ناگاهم خدا را شکر ناموسم نبود اینجا کنار من سپردم انتقامِ آل زهرا را، به خونخواهم
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
کلامش واژه واژه، خط به خط مثل پیمبر بود به وقت خطبهخوانی روی منبر نیز، حیدر بود چنان آئینۀ «وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظ» شد حِلمش که در خندیدنش آیات رحمانی مصوَّر بود ربود از خلق عالم دل به حُسن خُلق و ثابت کرد که تأثیر محبت بیشتر از زور و زیور بود کرامت داشت آنگونه که در هنگام بخشیدن غریب و آشنا در چشم او با هم برابر بود برای آب و نانت هم بخوان باب الحوائج را کسی که روزی عالم به یُمن او مقدر بود زبانِ روزه شب میکرد صبحش را میان بند و شب تا صبح بر روی لبش الله اکبر بود غلط گفتند زندانی شده؛ در اصل باید گفت که زندان خود اسیر حضرت موسی بن جعفر بود خدا را شکر اگر کشتند، جسمش را کفن کردند خدا را شکر که رأس شریفش روی پیکر بود
: امتیاز
|
ذکر سینه زنی شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
با سجدۀ تو هر سحر، روشن شده زندان غم با تو داره عطر بهشت، حتی سیاهچال ستم پر و بال روح تو اسیر نشد بین قـفـس چه دلای مردهای رو زنده کردی هر نفس ای دست تو مشکـلگـشا، باب الحـوائج حتـی تـو زنـدان بــلا، بــاب الـحـوائـج ****** بند دوم ****** شبی که زنجیر ستم، به پای تو خون گریه کرد چشمای آسمان تا صبح، برای تو خون گریه کرد تو قنوت نمازت مگه چی خواستی از خدا؟ که آخر با چشم بارونی شدی حاجتروا دلتنگی خیلی این روزا، موسیبن جعفر بـرای دیـدن رضـا، مـوسـیبن جـعـفـر ****** بند سوم ****** حتی تن پاک تو هم، شد روضهخوان کربلا مانده غریب جسم تو هم، بر جسر بغداد ای خدا به فدای پیکری که مانده بود بیپیرهن پیکری که شد با خاک و خون و بوریا کفن ای کـشتۀ دور از وطن، غـریب مـادر ای یـوسـف بیپـیـرهـن، غـریب مـادر
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
عصر آشوب و بلا ولوله و بحـرانها جامعه از همه سو دستخوش توفـانها رویش معـتـزله، زیـدیه و جـنـبـش فخ عصر سرکوب و فراوان شدن زندانها ای امامی که دلت نرمتر از باران بود یا ابا الصبر! شما را چه به این زندانها خاک پای تو چه بسیار هشام بن حکم تـربـیتیـافـتـۀ مـکـتـب تو صـفـوانها کاظمین است دل شیعـه ز داغ غـمتان به فـدای تن رنجـور تو گـردد جـانها عطـری از پیـرهـن پاره تو در زندان میکـند باز دل و چـشم همه کـنعـانها ای عزیزی که خـداوند فـرو میریـزد از دعـا و نـفـس گـرم شـمـا بـارانهـا اسوۀ مجتهدان! لطف تو کاری کرده است که مـرید تو شدند آنهمه زنـدانبـانها پیکرت روی پل و رافضیات میخواندند از همان نسل که بر نیزه زده قـرآنها گرچه تشییع تو بسیار غریبانه گذشت وای بر آن بـدن دوخـتـه با پـیـکـانهـا زیر تابـوت تو رفتند ملائک تا عرش خـتم در نـور شده با تو همه جریانها
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
قـرعـهٔ غـربت به یـار آشـنا افتاده بود فـتـنههایِ زهـر در جـام بلا افتاده بود درد غالب شد به قلبش، لحظه لحظه لرزه بر دستهایِ حضرتِ مشکل گشا افتاده بود با نفسهای سرآسیمه جدالی سخت داشت استخوانِ سیـنهاش در تنگنا افتاده بود خورد مظلومانه بر دیوارِ زندان صورتش حضرتِ باب الحوائج بیهوا افتاده بود شد عبایش گرد و خاکی؛ خورد لبهایش ترک رنگ و رو از چهرهٔ آقایِ ما افتاده بود هم کبودی بر تنش، هم روی ساقِ پایِ او ردّی از زخمِ غل و زنجیرها افتاده بود زهر با خود حنجرش را تکه تکه بُرده بود با عـطش یـادِ شهـیدِ کـربـلا افتاده بود پیکرش رویِ پلِ بغداد جانم را گرفت دل؛ پریـشانحال یـادِ بـوریا افتاده بود لرزهها و ضجهها انداخت بر ارکانِ عرش خنجر کندی که در کارِ قـفا افتاده بود سنگ میبارید با شمشیرِ برّان بر تنش در کنارِ خونِ در جریان؛ عصا افتاده بود آبروی هر دو عالم بیکفن؛ عریان؛ سه روز بر تنِ صحرایِ ماریه رها افتاده بود!
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
آئـیـنه صـدق و صـفا موسیبن جعـفر روح منـاجـات و دعـا موسیبن جعفر در بند، در تشویش، در طوفـان ظلمت کـشـتی ما را نـا خـدا مـوسیبن جعـفر واشد گـره از کـار ما بیمـزد و مـنّت تا زیر لب گـفـتـیم یا مـوسیبن جعـفر عاقبتش در دو جهان ختم به خیر است هر کس مسیرش شد الی موسیبن جعفر از ابـتـدا خورده گـره حـاجـات شیـعـه با حـضرت عـباس با موسیبن جعـفر ذکـرِ لب ما یکصدا جـانم رضـا جان ذکر علی موسیالرضا موسیبن جعفر زنجـیرها سر را به زانـویش رساندند چون کاغذی گشتهست تا موسیبن جعفر کار خودش را کرد سندی ابن شاهک جان داد با زهـر جـفا موسیبن جعـفر
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام موسی کاظم علیهالسلام
زنـدان گرفت بوی نفـسهای اشک تو شرمنده گشت ناله ز نجـوای اشک تو وقـت نــمــاز بـا دل لــبـریـز داغ تــو لبـریـز نـاله گـشـت مـصلای اشک تو از فیض عشق آینه هم بینصیب نیست گل چیده با نسیم ز صحرای اشک تو از دود آه جــای تـنــفـس دگـر نــبــود افـتاده بـود شعـلـه به دریـای اشک تو دشمن سپرد چشم تو را گر به تیـرگی دارد هــنـوز دیــده تـمـنـای اشـک تـو زنجیر درد گرچه دو دست تو بسته بود گـردیـده لـیک نـالـه مـداوای اشک تو در پشت این قفس که فتادی، ببین که ماه بگشوده چشم خود به تماشای اشک تو ای طایر فـتاده به زندان چه دردنـاک میبـارد آسـمـان به تـسـلای اشـک تو ای بـاغـبان درد که دور از شـقـایـقـی در خون نشسته است شکوفای اشک تو چون "یاسر" از شـکـوه محبت لبالـبیم داریـم عــاشــقـانـه تــولای اشـک تـو
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
از حال و روزش آسمان حالی مکدر داشت رنگی کبود و دیدهای دلواپسش تر داشت خورشید در زنجیر بود و نور میافشاند او چشمهایی نافـذ و قـدیـسهپرور داشت زندان در آغوشش گرفت و نورباران شد چون بوریایی که کسی را گرم در بر داشت پایـش شکـست و آه زهـرا رفـت تا بـالا یعنی ستون عرش آن لحظه ترک بر داشت با چشم نیـمهبـسته جان میداد؛ یعنی که شوق وصال دخترش را بار دیگر داشت زندان به زندان مجلس روضه عوض میکرد بر لب نوای یاحسین و وای مادر داشت وقـتی کـبودی تنـش تـکـثـیر شد گـفـتند: او هیأتی در سینهاش از داغ کوثر داشت او ترجـمـان زخـمهای کـوچه و در بود بر روی جسمش بیت الاحزانی مصور داشت مـقـتل نـویسان شرح میدادنـد عـاشورا آهی که در بین گلو، موسیبن جعفر داشت با روضههـای قـتلگـاه جدّ خود جان داد با هفتمین زخمی که جدش روی حنجر داشت
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
مرد خـدا اگر چه به غربت اسيـر بود بر هفت شهـر كـشور امكان امـير بود حلمش شكـوه حـلم و شكـيـبايى رسول جودش هـماره جلـوۀ خـيـر كـثـير بود زنـجـيـر هـمـنـواى غـريـبـانـههـاى او از صبـر جـان خـسـتۀ او ناگـزير بود میخـواست وقت ناب مناجـات با خـدا زنـدان بـراى خـلـوت او دلـپـذيـر بـود اما چه شد كه يوسف زهرا به چاه درد عجل وفاتیاش به لب، از عمر سير بود كنج قـفـس شكـسـته پـرى بود بینفـس وقتى گشوده شد در زندان كه دير بود
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
او که عطر نفسش را به بهاران میداد جام بـاران به لب خشک بیـابان میداد همچو طوبای بهشتی که پُر از عطر خداست شاخهاش جای گل سرخ، مسلمان میداد با سکوتش به جهان درسِ حیا میآموخت صبر او حوصله بر موسیِ عمران میداد مثل خورشید که نورش همه جا میتابد با نگـاهـش به زن مُغـنـیه ایمان میداد صحـن سجادهاش از غـربت او بـارانی موجِ اشکش خبر از روضۀ پنهان میداد غل و زنجیر چه مستانه طوافش میکرد او که دستور به زنجـیرۀ کـیهان میداد بــا وجــودِ ســتـمِ وافــرِ زنــدانـبــانَـش وقتِ افطار به او هم رطب و نان میداد نفـسـش رفت و کریمانه نفـس داد به ما چه مسیحانه به این قوم عجم جان میداد خواست خاک عجم از عطر تنش پُر بشود همۀ هـستی خود را که به ایران میداد میشکست آینه در محبس و انوارش را به قم و قـبلۀ شیـراز و خـراسان میداد
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام موسی کاظم علیهالسلام
رشتۀ دلهای عاشق پشت این در بسته شد بار ما از خانۀ موسی ابن جعفر بسته شد تا خبر آمد غروب از خانه بیرون میزند با هجوم سائلان از صبح، معبر بسته شد مشت ما را وا نخواهد کرد وقتی از کرم مشت مسکین درش با کیسۀ زر بسته شد آنکه از کـار پیـمـبرها گـره وا میکـنـد دست و پایش در غل و زنجیر آخر بسته شد ای خدا آزاد بودن پیشکش، این ظلم چیست؟ در قـفس حتی پر و بال کـبوتر بسته شد یک نـفـر با تـازیـانـه آمـد و در بـاز شد یک نفـر با تـازیـانه آمد و در بـسته شد تازیـانه رفت بالا چـشم مـادر تار گشت تازیانه خورد بر تن چشم مادر بسته شد آه روی تخـته پاره ساق پایش بند نیست بیش از این حرفی ندارم روضهها سربسته شد
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
ای امـیـد همه، ای چـارۀ حـیـرانـیهـا ای دوای هــمـۀ درد و پــریـشـانـیهـا سفـرهات کـرد نـمکگـیر همه دنـیا را روضـهات راه نـجـات همه زنـدانیها سیدی دست مریـزاد! رسیده یک عمر کــرم ایـل و تــبـار تـو بـه ایـرانـیهـا عاشقی در همه جا دردسـری بود ولی ما رسـیـدیـم از عـشق تو به آسـانـیها نَفَس گرم تو با آن زن بدکاره چه کرد؟ که گذشت از همۀ بی سر و سامـانیها قـتـلـگـاه آمـدهای یـا که به زنـدان آقـا؟ ساق پایت چه شده؟ وای ازین جانیها تازیانه، غل و زنجیر، جسارت، دشنام سال ها ظلـم و ستم بود و پـریـشـانیها پیکرت روی زمین مـاند، نمـانـدند اما دخـتـر و خـواهـر تـو بـین بـیـابـانیها سر جدت که جدا شد، همگی شیر شدند شمر آمد به حرم، کرد رجز خوانیها
: امتیاز
|
زبانحال امام موسی کاظم علیهالسلام قبل از شهادت
مـوسـای آل احــمــدم و بــرگــزیــدهام جای وصال، غربت و دوری خریدهام بـا اشـتـیـاق جــام بــلا ســر کـشـیـدهام چون زیـنـبم، حـمـاسۀ صبـر آفـریـدهام در قعر چاه، سِیر صعودی به من رسید رخسار زرد و چشم کبودی به من رسید از آن زمان که مرد یهودی به من رسید قـدر تـمام عـمر، مـصـیـبت چـشـیـدهام امشب دوباره قلب مرا گردِ غـم گرفت از درد هجـر فـاطـمـهام گریهام گرفت اصـلاً نـبـایـد آه مـرا دسـتِ کـم گرفت چـنـدی گـذشـتـه و پــسـرم را نـدیـدهام زنـجـیـرها از این همه آزار خـسـتهاند دیـگـر، تـمـام نـافـلـههـایـم نـشـسـتـهاند هر صبح و شام حرمت من را شکستهاند آن قـدر، ناسـزا من از این ها شنـیـدهام خـورشیدِ خاک خوردۀ هـفـتم شدم اگر این روزهـا به گـریه تـجـسم شـدم اگر در لابـه لای جـامـۀ خود گـم شدم اگر مانـند شـمع، در کـف زنـدان چکـیدهام من را به زورِ سـلـسله بسیار میکشند تـا آن سـیــاهچــالِ دل آزار مـیکـشـنـد از سـاق پـای درهـم من کار میکـشند گودال تنگ و پیکـر قامت خـمـیدهام؟! شِـکـوه ز داغ مـسـتـمـر خـود نمیکـنم اصـلاً نـظـر به درد سـر خود نمیکـنم گـریـه بـر آتـش جگـر خـود نـمیکـنـم گـریـان داغِ تـشـنـه لـبِ ســر بـریـدهام با جسم چاک چاک، سری در بدن نداشت در زیر آفـتاب، به تن یک کفن نداشت یک عمر، یادِ این که لباسی به تن نداشت با اشـک و آه، جـامۀ خـود را دریـدهام
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
همیشه سهم آب و نان ما چندین برابر بود چرا که رزق ما از سفرۀ موسیبنجعفر بود اگر بابالحوائج خوانده میشد علتش این است که با قلب شکسته مرهم دلهای مضطر بود زن بدکار و بُشر حافی و مردان زندانبان به لطف او برای هرکسی ایمان میّسر بود عذاب شیعیان یا قعر زندان؟ انتخاب از او به دوشش بار جرم دوستان تا روز محشر بود* اسـیـری که تـمـام مـدت آزادیاش تـنهـا زمان رفتن از زندان به یکزندان دیگر بود امام مهـربانِ مسلمین افـطار هر روزش به دست سندیبنشاهک ملعون کافَر بود به یاد مادرش افتاد هرکس دید جسمش را به او گفتند؛ "صارت کالخیال" از بس که لاغر بود * امام کاظم علیه السلام فرمودند:«إنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ غَضِبَ عَلَى الشِّيعَةِ فَخَيَّرَنِي نَفْسِي أَوْ هُمْ فَوَقَيْتُهُمْ وَ اللَّهِ بِنَفْسِي» ترجمه: «خداوند متعال بر شیعه غضب کرد و مرا بین جان خودم و آنان مخیّر فرمود؛ پس به خدا قسم من با جان خودم شیعیان را حفظ کردم» کافی، ج ۱، ص ۲۶۰؛ مراة العقول ج ۳ ص ۱۲۶
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
خـدا از ما نگـیرد نعمت بابالحوائج را غمِ او روضۀ او صحبت بابالحوائج را سر هر روضهای که گریه کردم سفرهای دیدم خدا از ما نگـیرد هـیأت بابالحوائج را سرِ راهش گرفتم کاسهام را کاسهام پُر کرد گـدا بـاید بـدانـد عـادت بـابالحـوائج را کریمان چشم بر راهند چیزِ کم نباید خواست خـدا پـایـنده دارد دولـت بابالحوائج را از این نان و پنیر و سبزیِ نذریِ مادرهاست اگر این خانه دارد برکت بابالحوائج را سلامش کردم و دیدم رضایش هم جوابم داد خدا را شکر دارم حضرت بابالحوائج را برای قُرب لازم بود اگر ما سجدهای کردیم نگـیرید از سرِ ما عزّت بابالحوائج را وصیت کردهام آنروز بگذارند بر چشمم کنارِ مُهـرِ تربت، تربت بابالحوائج را تمـام زندگی مدیـون این آقای مظلـومیم نـمیدانـیـم امـا قـیـمـت بـابالحـوائج را خدا لعنت کند سَندیِ شاهک را، به در بگذاشت نگـاهِ دخـتـرِ بیطـاقـت بابالحـوائج را سیهچال است جای یک نفر، یعنی که حس میکرد یـقـیـناً زیر پـایش قـامت بابالحوائج را دعا کن زیر این زنجیرها شلاقها غُلها نـبـیـند دخـتر او حـالـت بابالحوائج را نمیشد پا شود اما زِ حالش خوب پیدا بود کسی زخمی نموده غیرت بابالحوائج را
: امتیاز
|