- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
سرش گرمِ عبادت بود و کارش خواندنِ قرآن تمام روزهایِ هفته در هر گوشه از زندان زمین غرقِ تحیّر از خضوعِ سجده اش دائم در و دیوار، از نورِ قنوتش آن به آن؛ حیران به ظاهر دست و پایش در غل و زنجیر بود اما بدونِ إذنِ چشمانش نمیبارید که بـاران مسلمان میشد و میرفت بعد از صحبتِ با او کنارش لحظه ای میشد اگر که کافری مهمان خودش از رنج؛ رنگش زرد بود اما پس از لبخند غذایش را تعارف کرد در زندان به این و آن اگر چه دست و پایش زخم و ردّی از کبودی داشت خودِ باب الحوائج بود؛ بر هر دردِ بیدرمان فدای قدّ و بالایِ نحیفش که اذان گفت و شد از سرسختیِ غلهایِ سنگین؛ قامتش لرزان به رویِ تکهای از بوریا با اشک خلوت داشت به زیرِ تابشّ خورشید با یک داغ بی پایان برایِ غارتِ پیراهن و انگشت و انگشتر برای جدّ عـطشانش، برای پیکرِ عریان به رویِ سینه میکوبید با دستانِ در زنجیر به یادِ عمهجان زینب، به یادِ "شام" شد گریان زمانِ احتضارش با شکنجه سختتر جان داد زمانی که به جدّش ناسزا میگفت زندانبان به مکرِ سندیِ إبنِ شاهک ملعون رها افتاد تنش رویِ پلِ بغداد؛ در بینِ گذر؛عطشان!
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
هـستی غـریب و با تو کـسی آشنا نشد هـمدم کسی به سوز دلت جز خدا نشد خرما به زهر کینه شد آغشته وای من جز سـوز زهـر، زخـم دل تو دوا نشد معصومه خوب شد که نبود و ندیده است روح از تنت جدا شد و زنجیر وا نشد جان دادی ای غریب، به دور از وطن ولی امـا غـمـی بـه مـثـل غـم کـربـلا نـشـد شکر خدا که هفت کـفـن داشتی به تن دیگـر برای تـو کـفـن از بـوریـا نـشـد
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
دلْ مبتلای حضرت موسیبن جعفر است دردْ آشنای حضرت موسیبن جعفر است بر اهل آسـمـان و زمیـن سـروری کـند هر کس گدای حضرت موسیبن جعفر است بابالحوائج است و دو چشمم همیشه بر دست عطای حضرت موسیبن جعفر است شد بینیاز از همه کس، هر که روزیاش با بچههای حضرت موسیبن جعفر است اصلا برات کـربـبـلا، کـاظـمین، نجـف دست رضای حضرت موسیبن جعفر است زهرا نظر نموده بر آنکس که سینهاش ماتمسرای حضرت موسیبن جعفر است من آرزوی روضـۀ رضـوان نـمیکـنـم تا روضههای حضرت موسیبن جعفر است بیحـرمتی به ساحـت زهـرای مرضیـه اوج بلای حضرت موسیبن جعفر است روی فلک سیاه که زنجـیر و غل هنوز بر دست و پای حضرت موسیبن جعفر است
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
ای جـلـوۀ نـور خـدا مـوسیبن جعـفـر هم مصطفی هم مرتضی موسیبن جعفر کعبه همیشه گرد او گرم طـواف است مروه، منا، سعی و صفا موسیبن جعفر هـفــتــم امــام آفــریـنـش تـا قــیــامـت ای قـبـلـۀ اهـل ولا مـوسـیبـن جـعـفر هم باب حاجات است و هم باب المراد است هـم درد عـالـم را دوا مـوسیبن جعفر گـرچـه غـریـب افـتـاد بـیـن آشـنـایـان شد با غـریـبـان آشـنـا موسیبن جعـفر با یاد معـصـومـه دلـش غـرق شـراره دلـتـنگ لـبخـنـد رضا موسیبن جعفر زندان به زندان ذکر لبهایش دعا بود مـرد خـدا مـرد دعـا مـوسیبن جعـفر عمری شبش در کنج زندان بیسحر بود افـتــاده در دام بـلا مـوسـیبن جـعـفـر در کنج زندان ذکر لبهایش حسین است ای روضهخوان کربلا موسیبن جعفر شد عاقبت جسمش کفن در شهر بغداد آه از حـسـیـن بـیکـفـن ای داد بــیـداد
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام موسی کاظم علیهالسلام
عجب تصور تلخی! سیاه چال و سپیده پُـر است سـیـنۀ چاه از هـزار آهِ کشیده تو کیستی که مقامت نمیشود متـصوّر تو کیستی که خیالت شده ست حسرتِ دیده اسیـر عـلم تو چـشـمان پُـر تحـیّر عـالم گـواه چـشـمـۀ اعـجـاز تو لـبان گـزیـده چقدر نسل عـلی بودنت به چشم میآیـد میان هقهق مسکوت و بغضهای چکیده تورا چگونه گرفته ست در محاصره، زنجیر که قامتت شده هم قـامت کـمان خـمـیده هجوم زخم زبان از زبان تیـرهتـبـاران نحیف کرده تو را ای هلال رنگ پریده هـزار بار شکـسـتی به یاد خـاطرۀ در هـزار بـار بـریـدی به یاد حـلـق دریده
: امتیاز
|
زبانحال امام موسی کاظم علیهالسلام قبل از شهادت
اگرچه حجة اللهم، ولی ساکن در این چاهم سیه چالی که در آن، نَشنود غیر از خدا آهم خدا میخواست، اینجا بِشنود سوز مناجاتم همان قعرِ سجونی را، که منهم از خدا خواهم بجای احترام اینجا، شکنجه هست تکریمم بجای منبر و محراب، زندان گشته درگاهم نحیف و لاغر اما، دستهای پر قنوتم شد بلاگـردانِ یـارانم، نجاتِ قـومِ گـمـراهم علی را یاد کردم، شد گلویم بسته در زنجیر به جرمِ یاعلی، شد تازیانه قوتِ هرگاهم نه از نیزه، که از نیشِ زبانِ ناسزاگویی سهشعبه خورده بر قلبم، که از گودال آگاهم چشیدم همچو زینب، بیکران درد اسیری را میانِ سلسله، با عمۀ مـظلـومه هـمراهم ز پا و گردنِ مجروح من خون میچکد، یعنی چنان سجاد، ذرّه ذرّه در زنجیر میکاهم غمِ شام و غمِ کوفه، به پیشِ دیدهام، اما ندیـدم اهلِبـیـتم، بـینِ نامحـرم سرِ راهم نه آتش در حرم دیدم، که شعله بر دلم افتاد جگر از روضۀ سختِ کنیزی، سوخت ناگاهم خدا را شکر ناموسم نبود اینجا کنار من سپردم انتقامِ آل زهرا را، به خونخواهم
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
کلامش واژه واژه، خط به خط مثل پیمبر بود به وقت خطبهخوانی روی منبر نیز، حیدر بود چنان آئینۀ «وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظ» شد حِلمش که در خندیدنش آیات رحمانی مصوَّر بود ربود از خلق عالم دل به حُسن خُلق و ثابت کرد که تأثیر محبت بیشتر از زور و زیور بود کرامت داشت آنگونه که در هنگام بخشیدن غریب و آشنا در چشم او با هم برابر بود برای آب و نانت هم بخوان باب الحوائج را کسی که روزی عالم به یُمن او مقدر بود زبانِ روزه شب میکرد صبحش را میان بند و شب تا صبح بر روی لبش الله اکبر بود غلط گفتند زندانی شده؛ در اصل باید گفت که زندان خود اسیر حضرت موسی بن جعفر بود خدا را شکر اگر کشتند، جسمش را کفن کردند خدا را شکر که رأس شریفش روی پیکر بود
: امتیاز
|
ذکر سینه زنی شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
با سجدۀ تو هر سحر، روشن شده زندان غم با تو داره عطر بهشت، حتی سیاهچال ستم پر و بال روح تو اسیر نشد بین قـفـس چه دلای مردهای رو زنده کردی هر نفس ای دست تو مشکـلگـشا، باب الحـوائج حتـی تـو زنـدان بــلا، بــاب الـحـوائـج ****** بند دوم ****** شبی که زنجیر ستم، به پای تو خون گریه کرد چشمای آسمان تا صبح، برای تو خون گریه کرد تو قنوت نمازت مگه چی خواستی از خدا؟ که آخر با چشم بارونی شدی حاجتروا دلتنگی خیلی این روزا، موسیبن جعفر بـرای دیـدن رضـا، مـوسـیبن جـعـفـر ****** بند سوم ****** حتی تن پاک تو هم، شد روضهخوان کربلا مانده غریب جسم تو هم، بر جسر بغداد ای خدا به فدای پیکری که مانده بود بیپیرهن پیکری که شد با خاک و خون و بوریا کفن ای کـشتۀ دور از وطن، غـریب مـادر ای یـوسـف بیپـیـرهـن، غـریب مـادر
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
عصر آشوب و بلا ولوله و بحـرانها جامعه از همه سو دستخوش توفـانها رویش معـتـزله، زیـدیه و جـنـبـش فخ عصر سرکوب و فراوان شدن زندانها ای امامی که دلت نرمتر از باران بود یا ابا الصبر! شما را چه به این زندانها خاک پای تو چه بسیار هشام بن حکم تـربـیتیـافـتـۀ مـکـتـب تو صـفـوانها کاظمین است دل شیعـه ز داغ غـمتان به فـدای تن رنجـور تو گـردد جـانها عطـری از پیـرهـن پاره تو در زندان میکـند باز دل و چـشم همه کـنعـانها ای عزیزی که خـداوند فـرو میریـزد از دعـا و نـفـس گـرم شـمـا بـارانهـا اسوۀ مجتهدان! لطف تو کاری کرده است که مـرید تو شدند آنهمه زنـدانبـانها پیکرت روی پل و رافضیات میخواندند از همان نسل که بر نیزه زده قـرآنها گرچه تشییع تو بسیار غریبانه گذشت وای بر آن بـدن دوخـتـه با پـیـکـانهـا زیر تابـوت تو رفتند ملائک تا عرش خـتم در نـور شده با تو همه جریانها
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امام موسی کاظم علیهالسلام
اگرچه عـاشق تو در بدی زبانزد بود ولی همیشه به من خوبی تو بیحد بود من آن کبوتر هر جاییام که بر بامت به شوق دام، دلم گرم رفت و آمد بود من آن سلام پس از هر نماز هر روزم که در تـلاش رسیدن به تو مقـیـّد بود چگونه میشود آقا که با وجود تو باز درون بـرزخ عـاشـق شدن مـردد بود همیشه حـرف زدن با تو مـهـربان آقا بـرای عـاشـقـیـم فـرصـتی مجـدّد بود چقدر خوب نگاهت مرا به روضه کشاند چقـدر خوب شدم حال من اگر بد بود مرا هـمیـشه به جدّت شـناخـتی گـفتی همانکه بین حـسیـنیه سیـنه میزد بود نبود قـسـمتـم امشب به کـاظـمین روم کـبوتـر دلـم ایکاش بـین مـشـهـد بود
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
قـرعـهٔ غـربت به یـار آشـنا افتاده بود فـتـنههایِ زهـر در جـام بلا افتاده بود درد غالب شد به قلبش، لحظه لحظه لرزه بر دستهایِ حضرتِ مشکل گشا افتاده بود با نفسهای سرآسیمه جدالی سخت داشت استخوانِ سیـنهاش در تنگنا افتاده بود خورد مظلومانه بر دیوارِ زندان صورتش حضرتِ باب الحوائج بیهوا افتاده بود شد عبایش گرد و خاکی؛ خورد لبهایش ترک رنگ و رو از چهرهٔ آقایِ ما افتاده بود هم کبودی بر تنش، هم روی ساقِ پایِ او ردّی از زخمِ غل و زنجیرها افتاده بود زهر با خود حنجرش را تکه تکه بُرده بود با عـطش یـادِ شهـیدِ کـربـلا افتاده بود پیکرش رویِ پلِ بغداد جانم را گرفت دل؛ پریـشانحال یـادِ بـوریا افتاده بود لرزهها و ضجهها انداخت بر ارکانِ عرش خنجر کندی که در کارِ قـفا افتاده بود سنگ میبارید با شمشیرِ برّان بر تنش در کنارِ خونِ در جریان؛ عصا افتاده بود آبروی هر دو عالم بیکفن؛ عریان؛ سه روز بر تنِ صحرایِ ماریه رها افتاده بود!
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
آئـیـنه صـدق و صـفا موسیبن جعـفر روح منـاجـات و دعـا موسیبن جعفر در بند، در تشویش، در طوفـان ظلمت کـشـتی ما را نـا خـدا مـوسیبن جعـفر واشد گـره از کـار ما بیمـزد و مـنّت تا زیر لب گـفـتـیم یا مـوسیبن جعـفر عاقبتش در دو جهان ختم به خیر است هر کس مسیرش شد الی موسیبن جعفر از ابـتـدا خورده گـره حـاجـات شیـعـه با حـضرت عـباس با موسیبن جعـفر ذکـرِ لب ما یکصدا جـانم رضـا جان ذکر علی موسیالرضا موسیبن جعفر زنجـیرها سر را به زانـویش رساندند چون کاغذی گشتهست تا موسیبن جعفر کار خودش را کرد سندی ابن شاهک جان داد با زهـر جـفا موسیبن جعـفر
: امتیاز
|
مدح و مناجات با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
جهان اگرچه که در ظاهر امن و آرام است ولی بدون تو در هالهای از ابهام است تـمـام آنچـه که دربـارۀ تـو مـیدانـیـم نمی ز بهـر تو باشد؛ فهم ما خام است قسم به دوستی گرگومیش صبح وغروب که غیر بام تو هر بام دیگری دام است در این زمانۀشهرت، خوشابهحالِ دلی که آشـنـای تو و بین خـلق گـمنام است تـفـاوتـی نـکـنـد پـیـر یـا جــوان بـودن کسی که از غم هجران نمرده ناکام است در ایـن تـلاطـم امـواج تـنـد سـردرگُـم خـیـال هـر اقـیـانـوس با تـو آرام است بـرای ســوخـتـن آمــادهانــد عُــشـّاقـت چرا که پختهشدن آرزوی هر خام است سپیدهوار سر از شب برآر ای خورشید که آفـتاب جهـان بیتو بر لب بام است
: امتیاز
|
مدح و مناجات با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
جمعه؛ با خود غالباً چشمان تر میآورد با خودش دلتنگی و خونِ جگر میآورد کل عمرم بیتو مانند غروب جمعههاست جمعهها عمر مرا دارد به سر میآورد بـوی یـاس انـگـار میآید مـیـان ندبهها باد از پـیـراهـنـت وقـتی خـبـر میآورد بت پرستان هم حساب کار خود را میکنند بت شکن وقتی به همراهش تبر میآورد در دلـم امـّـید دیـدار رُخـت را کـاشـتـم هر گیاهی عاقـبت روزی ثمر میآورد العجلهایم چه بیتـأثـیر شد! رویم سیاه قـلـب آلــوده دعــای بــیاثــر مـیآورد تشنهات هستم ولی این تشنگی خیلی کم است تـشـنگی یک انتـظار شعـلهور میآورد تـشنگی گاهی میان یک نبـرد تن به تن یک پـسر را سوی دامـان پدر میآورد وای از آن وقتی که گوید یک پسر نزد پدر: تـشـنـگی دارد مرا از پـای در میآورد
: امتیاز
|
مدح و منقبت حضرت امام خمینی رحمةالله علیه ( دهه فجر)
ای نگـاهـت امتـدادِ سـورۀ یـاسـین شده با حضورت ماه بهمن، صبح فروردین شده تا بیایی باز هم یک صبح زیبا پیـش ما کوچـههای دل برای مقـدمت آذیـن شده از نسـیم نام تو شبها همه مهـتاب بود از طنین گام تو این روزها شیرین شده سفرۀ یکرنگ ما نان و نمک میپروراند حیف شد، بعد از تو باز این سفرهها رنگین شده آن طرف سیل کبوترها که همبال توأند این طرف مائیم، با پروندهای سنگین شده از افقهایی که همرنگ است با خون خدا باز میگردند روزی اسبهای زین شده
: امتیاز
|
مدح و منقبت حضرت امام خمینی رحمةالله علیه ( دهه فجر)
مثل شـیـرینی روحـانی یک رؤیـا بود سالهایی که در آن روح خدا با ما بود یاد باد آن شکـرین فرصت ایام وصال که به کـوتـاهی یک خـاطـرۀ زیـبا بود وقت آئینه به تسبیح جمالش خوش بود حال پـروانه ز کـار نگهـش شـیـدا بود کس ندانست که با او ز نهانخانۀ اُنس چه حکایات لطیف و چه هدایتها بود عـارفی بود که در فـصل بلـند نگهـش بـاب نـورانـی بـرهـان تـمـاشـا وا بـود هـمـۀ آیـنـههـا را بـه تـشـهـّد وا داشـت نور اسماء و صفاتی که در او پیدا بود هر چه از دامن خوشبوی کرامات افشاند همه انـفـاس مـسـیحـایی روحافـزا بود شرح اسرار سبکروحی او داشت نسیم کاینچنین در چمن لاله و گل غوغا بود پرده از راز شهـیدان سحـر بر گـیرید تا بـبـیـنـنـد که با او چه کـرامتها بود
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت زینب سلاماللهعلیها
داری دوبـاره در دل ما غـم میآوری بُغضی پُر از غریبی و ماتم میآوری حالا که بزم روضه بنام تو زینب است حـال و هـوای مــاه مـحــرم میآوری دلـدادۀ حـسـینی و با عـشق خود به او اصلاً تویی که عشق مُجـسم میآوری تو دخت مرتضایی و با تیغ خـطبهات پیـوسـته لـرزه بر همه عـالم میآوری ارث از علی گرفته و طوفان غـیرتی در موج هر بلا تو مگر کم میآوری؟ اما هلال غرق به خون با دلت چه کرد در پـیـش او دو دیـدۀ زمـزم میآوری بیـخـود نبود بعـد غـم دلـبـرت حـسـین دسـتی به زانـو و کـمـر خـم میآوری
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلاماللهعلیها
عيان میكرد رازِ دل، امان میداد اگر وقتش ميان قتلگه، كوتاه بود و مختصر وقتش بجای درد دل، كاری مهمتر داشت بر عهده بيان عشق و شرح غم، بماند بعد در وقتش قرار اين بود تا فـتح برادر را كند كامل غنيمت بود در آن معركه، از هر نظر وقتش در آن دربار و آن بازار، با اينكه معطل شد در آن ساعات طولانی، نشد هرگز هدر وقتش اسارت رفت فرزند خليل الله؟ نه... هرگز بتی در شام باقی بود، زينب رفت سروقتش تبر در بر، درآورد او دمار از روزِ شامیها قيامت را رقم میزد چو میشد بيشتر وقتش هرآنكس جان خود را وقف زينب كرد، طوبى له و الا بیثمر عمرش؛ وگرنه بیاثر وقتش
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها قبل از وفات
اگر دلواپسِ من بودهای من بیشتر بودم میان بستگان خود به تو وابستهتر بودم رسیده لحظۀ مرگم سراغم را نمیگیری؟! به شوق دیدنت از صبح هی خیره به در بودم میان بسترم جان میدهم حالا تک و تنها منیکه لحظۀ جان دادن چندین نفر بودم نگـاه اولـم را بـین آغـوش تـو خـنـدیـدم از آن بدو تولد با تو یک جور دگر بودم نگاه آخرم گـودال بودی گـریه میکردم وَ از موی سرِ آشفـتهات آشـفـتهتر بودم هنوزم با مرور خاطراتت جان به لب هستم سه ساعت زخم خوردی و سه ساعت محتضر بودم میان التماس من تو را هر کس که آمد زد چه بر میآمد از این دستِ تنها؟! یک نفر بودم به ابن سعد رو انداختم آخرسر از غربت منی که از سخن با یک غریبه بر حذر بودم به پیش چشم من ده اسب از روی تنت رد شد تو خونین پیکر و من بیشتر خونین جگر بودم بهـانه تا نگـیـرند از نـبود تو یتـیـمـانت برای بچهها هم عمه بودم هم پـدر بودم سوار ناقهها کردم همینکه دخترانت را برای محملم دنبال مَحـرَم هر نظر بودم تویی که شرط ضمن عقد من بودی، خبر داری؟! که من از کربلا تا شام با که همسفر بودم مرا بـازار بـردنـد و مرا آزار میدادند منی را که به عصمت در دو عالم مفتخر بودم تو را با خیزران میزد مرا ساکت کند دشمن حلالم کن برادر جان برایت دردسر بودم
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلاماللهعلیها
روی بـام آفـریـنـش آفـتـاب زینب است رونق هر سفرهای از نان و آب زینب است تو بگو چادر ولی در اصل این شمشیر اوست فـاتـح کـربـبلا تـیغ حـجـاب زینب است ما رایتُ گفت؟! نه! کوبید بر روی یزید وحـشت آل امـیه از جـواب زینب است گریه کرد و گریه کرد و شام را ویرانه کرد گریه کردن درس اول از کتاب زینب است دستهایش در طناب افتاده اما بسته نیست تا ابد حـبل المتـین ما طناب زینب است پرچم زینب به دست کوچک اُمُّ البکاست پس رقیه رهبر این انقـلاب زینب است چادر خاکیش خاک سینه زنها را سرشت هرکسی آباد شد، خانه خراب زینب است تا همه گفتند زینب، گفت زینب «یا حسین» این نگین زیبنده بر روی رکاب زینب است ای که دنـبـال بـرات کـربـلایی اربعـین کربلا رفتن فقط با انتخـاب زینب است جای شلاق و اسـارت یا لبـاس پـاره نه دیدن یک سر روی نیزه عذاب زینب است
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت زینب سلاماللهعلیها
بازهم روضۀ زینب همه جا ریخت بهم حـال و روز همۀ اهـل سـما ریخت بهم بازهم پیـرهنی را به سر و روش کشید آسـمان تیـره شد و حال هوا ریخت بهم زیر خورشید نشسته به خودش میگوید به چه جرمی همۀ عزّت ما ریخت بهم؟ اشکهـایـش چـقـدر حـالـت مــادر دارد آه؛ از بیکسیاش کرب و بلا ریخت بهم لحظۀ آخر عـمرش دل او بیتـاب است کهـنـه پیـراهـنـی از آل عـبا ریخت بهم میرود تا به بـرادر بـرسد اما حیف… گـریـههـایش همۀ مرثـیـه را ریخت بهم یـاد آن لحـظـۀ بیطـاقـتـی گـودال است نیـزه آمد که تن خـون خـدا ریخـت بهـم
: امتیاز
|