- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و مناجات با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
تمام خلق را در سایۀ نام تو جا دادهست تویی کاملترین خیر کثیری که خدا دادهست به وصف خُلق و خویت کنیۀ اُمُّ الْهَنا دادهست دليل خلق دنيا را به دست مرتضی دادهست و ما ادراک ما حیدر و ما ادراک ما زهرا مَتىٰ ما تَلْقَ مَنْ تَهوىٰ، دَعِ الدُّنيا وَ اَهْمِلْها خدا غرق تماشا میشود راز و نيازت را شميم عرش دارد بوى عطر جانمازت را نصيب شيعيان كردی دعای چارهسازت را ندیده هیچکس در حجب و عفت همترازت را کـلیمیها ز نور چـادرت اسـلام آوردند پس از آن بر ولی اللهِ اعظم اقتدا کردند به چشمش دیده «اُمِّ اَیْمَن» اعجاز اجابت را همیشه بردن نامت روا کردهست حاجت را روایت گفته روزی میدهی بر ما شفاعت را قیامت میکند روزی جلال تو قیامت را تو را مادر صدا کردم برایم مادری کردی تمام عاشـقانت را حـسـینی بار آوردی تویی زهرای مشتقگشته از نور خداوندت به جنّت روشنی بخشیده زیبایی لبخندت برای اهل عالم نیست الگـویی همانندت به ما درس کرامت داده خیرات گلوبندت هزاران حاتم طایی فـدای وقـفهای تو گره وا میكـند از كار عـالَـم ربـناى تو
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
مشگلگـشای عـالم و از عـالمی سری از جن و انس و حور و ملائک تو سرتری شرح فـضـائل تو نـگـنـجـد به ذهـن ما از کـل کـائـنـات جـهـان هـم فـراتـری هـسـتی یگـانـه دخـت نـبی یا مـکـرمه آخر رسول حضرت حق را تو مادری در ماسوا و خلقت و این چرخ روزگار تنها تویی که یـاور و هـمشأن حـیدری دادی تو پرورش حـسنین و عـقـیله را هم بـضعه الرسـولی و هم سرّ داوری بــالاتــر از مــقــام تــمــام رســالــتـی گـنـجـیـنـه مـعـارف ربـی و کـو ثــری ما را کسی به جز تو پـنـاهی نمیدهـد بر شیعیان فـقط تو شفـیعه به محشری فخرم همین بود که کـنم کل عمر خود در مجـلس عـزای حـسـین تو نوکـری
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
بدون لطف تو «شادی» به فکر «غم شدن» است «وجود» یکسره در معرض «عدم شدن» است به جـلـوه آمده در تو تمام «کُنْ فَـیَکون» جواب خواستههای تو لاجرم «شدن» است به «بودن» تو گره خورده است «بودن ما» به شوق توست که «دم» فکر «بازدم شدن» است به مجلسی که در آن صحبت از فضائل توست کـدام آیـنـه را قـدرت عَـلـَم شـدن است؟ برای از تو نـوشـتن درخـتهای جهـان تمام حـسرتـشان کاغـذ و قـلم شدن است تـویـی که آیـنـۀ کـعـبـهای و آن عـمـلـی که در برابر تو واجب است، خم شدن است کـمــال مــرتــبــۀ شــاعــرانِ دورۀ مــا در آستان تو عُمّان و محتشم شدن است چگونه درک کنم بخـشـش تو را؟ وقتی که منسب پـسرت اُسـوۀ کَرَم شدن است به گرد و خاک بقیعت قسم! که در آنجا تـمام حـسـرت ما زائر حـرم شدن است
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
زمین را، آسمان را، بیکران را سروری بانو ز هر بالاتـری، بالاتـری بالاتـری بـانو رضیه، راضیه، عذرا، حدیثه، هانیه، حُسنا سعیده، ساجده، زهرا، کریمه، کوثری بانو تو فکر مصطفی در های و هوی لیلةالأسرا تو ذکر مرتضی هنگام فتح خـیبری بانو به غیر از انبیا، جبریل تنها بر تو وارد شد بدین صورت یقین دارم تو هم پیغمبری بانو چنان پشت علی چون کوه ماندی قد علم کردی که فهمیدیم در وقتش خودت هم حیدری بانو چه خورشیدی نبی دارد، چه مهتابی علی دارد نبی را مادری بانو، علی را همسری بانو کمال همنشین در ما اثر کردهست پس قطعاً به روز حشر ما را چون حسینت مادری بانو
: امتیاز
|
مدح و منقبت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
زهرا اگر نبود، جهان جـنبشی نداشت خورشید در مدار فلک چرخشی نداشت پروردگـار تـحـت حـدیـثی بیان نمود: خِلقَت بدون فـاطـمـه پـیـدایشی نداشت رو شد دلـیل آنهـمه چـلّـهنـشـیـنیاش جز فاطمه، رسول خدا، خواهشی نداشت حتّی نبی که اُسوۀ صبر است، وقت ضعف جز در کـنـار فـاطـمه آرامشی نداشت چادر نـمـاز حـضرت زهـرا اگر نبود آئـیـنـۀ جـمـال خـدا پـوشـشـی نـداشت زهرا عـفیفهایست که با پای پُر وَرَم یک لحظه در قنوت خودش لغزشی نداشت معـیار بنـدگی خـداوند،"فـاطمه" است پروردگار بهتر از او خط کِشی نداشت شُکر خدا که فاطمه در حشر حاضر است ورنه بـشـر بـهـانۀ بـخـشایشی نداشت چشم امید طفل، همیـشه به مادر است شیعـه بدون فـاطـمـه آمُرزشی نداشت شُـکـر خــدا که اُمِّابـیـهــاسـت مــادرم شُکرخدا که حضرت زهراست مادرم هفت آسمان به وقت افاضات دینیاش اقـرار کـردهانـد بـه بــالا نـشـیـنـیاش آنقَـدر مـحـو ذات خـدا در نــمـاز بـود افلاک غبطه خورده به خلوتگزینیاش شاگرد ابـتـدایی زهـراست، جـبـرئیل! از فاطمه است منصب روح الامینیاش بنیان خـانهداری او، سادهزیـسـتیست جانـم فـدای چـنـد ظـروف گِـلـیـنیاش یا لَـلعَـجـَب ز بـنـدگـی آن چـنـانـیاش یا لَـلعَـجـَب ز زندگی این چـنـیـنیاش روز ازل به فاطمه دل بست مرتضی تا آخـرش رسـید به حـورِ زمـیـنیاش پیـراهـن عــروسـی او دسـتِ سـائـلـی ما را اسیـر کـرده همین ذرّهبـیـنیاش دامان او "حسین" و "حسن" پرورش دهد حـق افـتـخـار کرده به مردآفـرینیاش ما سائلان کـوی حـسین و حسن شدیم دُردی کشِ سبوی حسین و حسن شدیم زهـراست راه حـل مـعـمـای مرتضی شرط صـعـود تا به بـلـنـدای مرتضی از دستپُخت فاطمه پای تـنـورهاست نانی که میخـورنـد گـداهای مرتضی او بـازتـاب جـلـوۀ رَبـّانـی عـلـیسـت آئـیـنـهای بـرای تـمـاشــای مـرتـضـی شیـرینتـرین بـهـانـۀ دیـروز مرتضی لیـلاتـریـن بـهـانـۀ فــردای مـرتـضـی یا "مرتضی" است ذکر سحرهای "فاطمه" یا "فاطمه" است ذکر سحرهای "مرتضی" ذات "علی" و "فاطمه" ذات الهی است بیحُبِّ این دو، عاشقی عین تباهی است جبـریل میشـویم اگر بـال و پـر دهند ما را از آســمـان مـدیـنـه گـذر دهـنـد از مثل من تمـامی این کوچه پُـر شود روزی اگر بـرای گـدایی خـبـر دهـنـد بِالقُـوّه قـنـبـریم که بِالْـفِـعـل میشـویـم قدری به ما از آب و غذایش اگر دهند ما خـاک کوی فاطـمه را ول نمیکنیم حتّی اگر به قـاعـدۀ عـرش، زر دهـند حـوّا و آدم اند، نه، زهـرا و حـیـدرانـد آن زوج را که کُـنـیۀ مـادر پـدر دهند سردردِ طفل، بانی الطاف مـادر است ایکاش هر دقـیقه به ما دردسـر دهند خیلی برای عـمر کـمش گریه میکنیم تا خون به جای اشک به چشمان تر دهند او بار شیشه داشت که "دیوار" دیده بود امّا نشد که این خبرش را به "در" دهند بال فرشتـه سـوخت ز هُرم صدای او از نـالـۀ غــریـبـی وا مُـحــســنـای او
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلام الله علیها
بــالاتـر از انـدیـشـۀ دنـیـاسـت زهــرا بـالاتـر از بـالاتـر از بـالاسـت زهــرا نور خداوند است هر سو بنگری هست سـرّ خـداونـد است، نا پـیـداست زهرا اهـل قـیـاس او را نمیفـهـمـنـد هرگـز آنسوتر از مقـیاس انسانهاست زهرا درس شهادت را حسین آموخت از او مـرد آفـرینِ روز عـاشـوراست زهـرا در زندگی چیزی برای خود نمیخواست هرچه علی میخواست را میخواست زهرا روزی که مردم وقت یاری خواب بودند پـای غـریـبی عـلـی بـرخـاسـت زهرا دل را به آتـش زد عـلـی تـنهـا نـمـانـد افسوس خود در شعلهها تنهاست زهرا پـروانـههـا از شـعـلـههـا پـروا نـدارند در سیـل آتـش کـوهِ پا برجـاست زهرا در انـتـهـای ایـن مــصـاف نــابــرابـر پیـروز میدان بیگمان زهراست زهرا
: امتیاز
|
مدح و منقبت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
صـبـح ازل، الله اکــبـر یـادمـان داد اسـلام را آن روز حـیـدر یادمان داد قـرآن نـمیخـوانـدیم اما سورۀ حـمد با دستهای بسته کـوثـر یادمان داد زهرا اصول دین به ما آموخت وقتی تـوحـیـد را در آتـشِ دَر یـادمـان داد "پای علی ماندن" در آتش سوختن بود ایـثار را زهـرای اطـهـر یادمان داد "هر کس که زهرا را بیازارد مرا نیز" آری بـرائت را پـیـمـبـر یـادمان داد ما داغ محـسن را نفـهـمـیدیم و بعداً در کـربلا حلقـوم اصغـر یادمان داد غمهای حیدر را به جان خود خریدیم سختی کـشیدن را ابـوذر یادمان داد مـا خـادمِ زهـــرا شـدیـم الـحــمــدلله فضه به ما آموخت، قنبر یادمان داد در کودکی با مِهر زهرا شیر خوردیم مِهرش اگر با ماست، مادر یادمان داد ما عـاشـقـیم این عاشـقی را نیز بابا از کودکی در پـای منـبر یادمان داد شکر خـدا در گـریۀ ما معـرفت بود زهـرا مـیان اشکهـا فـریاد مان داد
: امتیاز
|
مدح و منقبت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
یـا رب نـرسـد آفـتـی از بـاد خـزانـش آن یاس که شد دیدۀ نـرگـس نگـرانش هر بار که میخـواسـتـم از او بنـویسم دیدم که حـیا کرده به صد پرده نهانش در پـردۀ ابـهـام، زبـان شعـرا سوخت از بسکه نـدیـدنـد کـران تا به کرانش ناموس خدا بود که میخواست نـبـیـند انـدازۀ یـک بـیـت به شـعـر دگـرانـش میخواست که قدرش نشود بر همه معلوم مـانـنـد شـب قـدر بـه مـاه رمـضـانـش آن قدر عزیز است که از سوی خدا نیست غیر از ملَک وحی کسی نامـهرسانش وقتی که به در میزند از شوق بلند است از سـیـنـۀ جـبـریل صـدای ضـربـانش سرچشمهاش از مائدۀ «بَضعَةُ مِنّی»ست خـونی که دویـدهست مـیان شـریـانـش کوثر غزلی نیست که آسان بتوان گفت جایی که خدا سوره فرستاده به شانش این سورۀ مکّی مدنی، نبض رسول است نَفسیست که مانند نَفَس بسته به جانش زهرا مَلَکی بود که نازل شد و برگشت بیـهـوده در این خاک نگـیرید نـشانش والعصر؛ که فرزند همین فاطمه، مهدیست مـا مـنــتـظـرانـیـم، خـدایــا بـرسـانـش
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
خوشا دلی که قرار است بیقرار تو باشد که راه چـاره ندارد مگر دچار تو باشد سپردهام به دلم تا به گرد روی تو گردد که از تو نور بگیرد، که در مدار تو باشد تـنـم قـرار نـدارد مگـر بهپـای تو افـتـد سرم چه فـایده دارد مگـر نثـار تو باشد «در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم» خوشا به محتضری که در انتظار تو باشد چه سالخورده، چه کودک، بزرگ باشد و کوچک عزیز ماست هر آنکس که از تبار تو باشد از آن زمان که فروریخت حرمت تو، بنا شد که هر چه هست در این خاک، سوگوار تو باشد زمانه دشمن جان شد، بهار رفت و خزان شد و مرگ نیز بر آن شد که داغدار تو باشد تویی نشان خداوند بینشان و عجب نیست که بینشانهتـرین آسمان، مزار تو باشد
: امتیاز
|
مدح و منقبت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
دنـیاست چو قـطرهای و دریا، زهرا کی فـرصت جلوه دارد اینجا زهرا؟ قدرش بوَد امروز نهان چون دیروز هـنگـامـه کـنـد ولـیـک، فـردا زهـرا خالـق چو کـتاب خـلقـت انشا فرمود عـالـم چـو الـفـبا شد و مـعـنا، زهـرا طـاهـا و عـلی دو بیکـران دریـایـند و آن بـرزخ مـا بـین دو دریـا، زهرا بـر تـخـت جــلال از هـمــه والاتــر بـر مـسـنـد افـتـخــار، یـکـتــا زهـرا در آل کـسا محـور شخـصـیّتهاست مـابـیـن اَب و بَـعـل و بـنـیـها، زهرا او سـرّ خـدا و لـیـلـةالـقـدر نـبـیست خِـیر دو سرا، درخـت طوبی، زهرا سـرسـلـسـلـۀ نـسـل پـیـمـبـر، کـوثـر سـرچـشـمۀ نـور چـشم طاهـا، زهرا تنهـا نه همین مـادر سبـطین است او فــرمــود نــبـی: اُمّ ابـیـهــا، زهــرا! هـنگـام شـفـاعت چو رسد روز جزا کـافیست برای شیـعـه، تـنـهـا زهرا حیف است «حسانا» که در آتش سوزد آن شیعه که وردِ اوست: زهرا، زهرا
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
فقط میخوانمت دریا! که شوری بیکران داری چرا دریا؟ که در قلبت حدودی بیش از آن داری برای رفت و آمدهای اهل آسـمان گـویا به سمت عرش از هر سویِ خانه پلهکان داری تمام روز گردانـندۀ چرخ سماوات است همان دست دعا که شب به سمت آسمان داری دلیل خلقتِ عالم! به خاکِ چادرت سوگند که بیش از آسمان دستی پُر و روزیرسان داری و پشت پردۀ مسجد زبانِ ذوالفـقاری تو تویی که پای دَرسَت، دخترانی خطبهخوان داری اگر در روز محشر هم شفیع کافران باشی چه جای شبهه! چون قلبی به شدّت مهربان داری سرا پا مست میگردد زمین و آسمان وقتی که تو نامِ امیرِمؤمنان را بر زبان داری به شوق «اَشهـدُ اَنَّ عـلیاً حُجـت الله»ت عجب شوقی از آن در سینهات وقت اذان داری تو مقصود خدا از خِلقتی و مادر هستی تو حق مادری بر گردن کل جهان داری منم آنکه کریمی چون تو را در زندگی دارم تو هم آنی که همچون من گدایی ناتوان داری
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
آفتاب جلوهات از کهکشانها هم سر است وسـعـت تـابـنـدگـیِ تو تعجـبآور است طبقِ نَصِّ: ما عَرَفنا قَدرَکِ...، اثبات شد: درک شأنَت از شعورِ هر بشر بالاتر است کِسوَتِ اُمِّ اَبیهایی فقط مخصوص توست کیست مانند تو که هم مادر و هم دختر است حول دستاس تو میچرخد زمین و آسمان گردش ایّـامِ ما بر پـایۀ این محور است روح اَسـما را تنـور خـانۀ تو شکل داد نانِ گرمِ سفرۀ سبزِ تو خـادمپرور است مات و مبهوت وقار فاطمیات مریم است هاج و واج اقتدار هاشمیات هاجر است کمترین لطف تو بیش از ظرفیتهای گداست بـخـشـشِ حـدِّ اَقـلـیِّ تـو حـدِّ اکـثـر اسـت بینیازی از فـدکهای زمینی، فـاطمه! در خورِ مهریۀ تو چشمه چشمه کوثر است تکسواریِ تو در صبح قیامت دیدنیست بهترین تصویر در قاب عظیم محشر است سـایۀ روی سرِ ما چـادر خـاکی توست میتوان پس گفت: ایران، زیر چتر مادر است! مادر هر کس که بابایش علی باشد، تویی بچّهشیعه نسل پشت نسل بر این باور است عـالـمی پـابـند تو بود و تو پـابـندِ عـلی کُلِّ فکر و ذکر تو در هر زمانی، حیدر است این شبِ جمعه مرا با خود ببر پیشِ حسین کربلایِ شاه رفـتن، آرزوی نوکر است یک دقیقه گریه کردن بر مصیبتهای تو فیض آن بالاتر از صدها هزاران منبر است ای که روی صورتت گلبرگ هم رد میگذاشت زیر پلکت جای ضربِ سیلی آن کافر است
: امتیاز
|
مدح و منقبت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
گر نگـاهی به ما كـند زهـرا دردهــا را دوا كــنــد زهــرا بر دل و جان ما صفا بخـشد گر نگـاهی به ما كـند زهـرا كم مخواه از عطای بسیارش كآنچه خواهی، عطا كند زهرا بضعۀ مصطـفی بُوَد زآنرو جلوه چون مصطفی كند زهرا خانۀ وحی را، ز رخـسارش رشکِ غـار حَـرا كـند زهرا نه عجب گر به شأن او گویند خـاک را كـیـمـیـا كـند زهرا ایـن مــقـام كـنـیــز او بـاشـد تا دگر خود، چهها كند زهرا! چـهـره پـوشد ز مرد نـابـیـنا تا بـدین حـد، حـیا كـند زهرا در طرفداری از خدا و رسول بـه عـلـی اقـتـدا كـنـد زهــرا روز محشر كه از شفاعت خویش حشر دیگـر به پـا كـند زهرا همچو مرغی كه دانه بر چیند دوسـتـان را جـدا كـند زهـرا چه شود گر زِ رحمت بسیار حـاجـت مـا روا كـند زهـرا؟ چه شود گر که بر «مؤید» هم نـظـری از وفــا کـنـد زهـرا
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
گل شـمـّهای از آیـۀ تـطهـیـر تو باشد گر آیـنـه در آیـنـه تـکـثـیـر تـو بـاشـد خود کیستی ای سورۀ کوثر که حسینت تا کـربـبـلا رفـت که تـفـسـیر تو باشد بر سفـرۀ نان و نمکت دست علی هم برداشت نمک را که نمکگیر تو باشد ای دست پُر از پینه ز چرخاندن دستاس عـالم همه در گـردش تـقـدیر تو باشد در خوابِ شهیدان جهان یکّهسواریست کی میرسد از راه که تعـبیر تو باشد
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
کنار جانماز از عرش، هر شب میهمان داری میان هر قنوتت تکهای از کهکشان داری ستاره در نمکدان است و قرص ماه، جای نان که هستی که میان سفرۀ خود آسمان داری؟! پدر با بوسه بر دستت؛ نشان داده مقامت را که هستی که ولایت بر همه پیغمبران داری؟! تو را پروردگار از عرش، نازل کرد و گفت ای فرش برای اوج، هجده سالِ نوری را زمان داری! به عشقِ «اَشهَدُ اَنّ عَلی» از خود گذشتی؛ پس تو حقّ زندگی بر گردنِ بانگِ اذان داری نفهمیدند، حرفت را؛ ولی غصه نخور بانو کنار خود کسی مثل علی را همزبان داری اگر چه شاخهات آتش گرفت؛ اما ثمر دادی تو طوبای بهشتی؛ پس یقیناً باغبان داری رکوعِ در نمازت بود، حالِ آخرِ عمرت نفهمیدند، نادانان چرا قـدّ کـمان داری! تو را در خاک، میجویند غافلها؛ نمیدانند که بین لامکان؛ نزد خدای خود مکان داری تو را پروردگار از چشمِ نااهلان نهان کرده سلام ای گنج مخفی که مزاری بینشان داری!
: امتیاز
|
مدح و منقبت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
اگر بال و پرم بخشند بیزهرا نمیخواهم و گر جان و سرم بخشند بیزهرا نمیخواهم اگر روز قیامت از عطش جانم به لب آید شراب کوثرم بخشند بیزهرا نمیخواهم اگر آب بقا ریـزند، بیحـیدر نمینـوشم و گر چشم ترم بخشند بیزهرا نمیخواهم اگر سلمان شوم بیمهر زهرا نامسلمانم خلوص بوذرم بخشند بیزهرا نمیخواهم اگر چون نخل خشکی باشم و از روضۀ رضوان همه برگ و برم بخشند بیزهرا نمیخواهم اگر با آن همه فیض مِنی در ماه ذیحجّه وقوف مشعرم بخشند بیزهرا نمیخواهم اگر با دست جبریل امین پـروانۀ جـنّت به صبح محشرم بخشند بیزهرا نمیخواهم اگر از کلّ سادات ملک بر قـلّۀ گردون مقام برترم بخـشند بیزهـرا نمیخواهم اگر بر مسند شاهی به بام عرش بنشینم هزاران کشورم بخشند بیزهرا نمیخواهم اگر از کثرت اشگ سحر در خلوت شبها دو دریا گوهرم بخشند بیزهرا نمیخواهم اگر دائم بمـیرم وز نفـسهای مسیحایی روان بر پیکرم بخشند بیزهرا نمیخواهم اگر با جام خضر از چشمۀ آب بقا، هر دم حیات دیگرم بخشند بیزهرا نمیخواهم کیام من «میثمم» عمری گدای کوی زهرایم و گر صد افسرم بخشند بیزهرا نمیخواهم
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها
صعودت بود، هجده سالِ نوری در زمین بودن عروجِ عرش یعنی با امیرالمومنین بودن غبارِ ردّ پایت آسمان را نقشۀ راه است نخی از چادرت میگوید از حبلُالمَتین بودن بگو از خاطراتِ قدسیات؛ از دفترِ لولاک بگو از سالهای با خدایت همنشین بودن بگو از رازِ زهرا بودنت؛ از زینتُاللّهی بگو یعنی رکابِ آفرینش را نگین بودن نمیفـهـمیم حتی معنی پائـینتـرینها را چگونه شأن تو میگوید از بالاترین بودن هوای همنشینت هر دَم از فردوس میگوید گلِ سجّادهات از رازِ فردوسآفرین بودن که میگوید پس از ختمِ رُسُل وحی از زمین پَر زد؟! بگو از روزها همصحبتِ روحالامین بودن بخند ای دلخوشیهای علی آیاتِ لبخندت! نمیآید به نورِ چهرهات اندوهگین بودن قنوتِ خستهات عَجّل وفـاتی میبرد بالا گریزان است مرغِ عرش، از روی زمین بودن
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها
زنی از خاک، از خورشید، از دریا قدیمیتر زنی از هاجـر و آسیه و حوا قـدیـمیتر زنی از خویشتن حتی، از أعطینا، قدیمیتر زنی از نیّت پـیـدایِـش دنـیـا، قـدیـمـیتر که قبل از قصۀ «قالوا بلی» این زن بلی گفتهست نخستین زن که با پروردگارش یا علی گفتهست ملائک در طواف چادرش، پروانه پروانه به سوی جانمازش میرود سلانه سلانه شبی در عرش، از تسبیح او افتاد یک دانه از آن دانه بهشت آغاز شد، ریحانه ریحانه نشانْد آن دانه را در آسمان، با گریه آبش داد زمین خاکستری بود، اشک او رنگ و لعابش داد زنی آنسان که خورشیدست سرگرم مصابیحش که باران نام او را میستاید در تواشیحش جهان آرایه دارد از شگفتیهای تلمیحش جهان این شاهمقصودی که روشن شد ز تسبیحش ازل مبهوت فردایش، ازل حیران دیروزش ندانمهای عالَم ثبت شد در لوح محفوظش چه بنویسم از آن بیابتدا، بیانتها، زهرا ازل زهرا، ابد زهرا، قَدَر زهرا، قضا زهرا شگفتا فاطمه! یا للعجب! واحیرتا! زهرا چه میفهمم من از زهرا و ما أدراک ما زهرا! مرا در سایۀ خود بُرد و جوهر ریخت در شعرم رفوی چادرش مضمون دیگر ریخت در شعرم مدام او وصله میزد، وصلۀ دیگر بر آن چادر که جبرائیل میبندد دخیل پَر بر آن چادر ستونِ آسمانها میگذارد سَر بَر آن چادر تیمّم میکند هر روز، پیغمبر بر آن چادر همان چادر که مأوای علی در کوچهها بودهست کمی از گرد و خاکش، رستخیز کربلا بودهست غمی در جان زهرا میشود تکرار در تکرار صدای گریه میآید به گوشش از در و دیوار تمام آسمانها میشود روی سرش آوار که دارد در وجودش روضه میخواند کسی انگار برایش روضه میخواند، صدایی در دل باران که یا أُماه! أنا المظلوم، أنا المقتول، أنا العطشان خدا را ناگهان در جلوهای دیگر نشان دادند که خوبِ آفرینش را به زهرا ارمغان دادند صدای کودکش آمد، تمام عرش جان دادند ملائک یک به یک گهوارۀ او را تکان دادند صدای گریه آمد، مادرم میسوخت در باران برای کودک خود پیرُهن میدوخت در باران
: امتیاز
|
مدح و منقبت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
واپسین موقف معراج حقیقت زهراست سرّ تـوحـید در آئـیـنه غـیرت زهراست روح آدم، شـرف خـاتـم، دردانـۀ غـیب ذات عصمت، نفس صبح قیامت زهراست خشم و خشنودی حق، غایت پاداش و جزا رایت رحمت و تمهید شفاعت زهراست به عـبـادت نـرسـد عـادت دیـنـداری ما گر ندانـیم که معـیار عـبادت زهـراست مـنـشأ بود و نـبـود، آیـنـهپـرداز وجـود وحدت غیب و شهـودِ احدیت زهراست در نمازی که وضویش بود از خون جگر قـبلـۀ باطن اربابِ طـریـقـت زهـراست نه هـمین اُمِّ ابـیـهـاست به تـقـدیم وجـود شخص روحالقدس و شأن ولایت زهراست جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه سرّ سرمستیِ هفتاد و دو ملت زهراست غایت سیر وجـود است رسیدن به علی غایت سیر علی هم چو بدایت زهراست
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها
فـقـير بانـويیام كه غـنـیِّ بالـذات است همان زنى كه كرم از كرامتش مات است فقـط نه ما كه براى پـيـمـبران، محـشر مـدال فـاطـمـيـون مـايۀ مـباهـات است بـبـين ولايت او را به سـيزده معـصوم بگو كه حضرت زهرا بزرگِ سادات است عليست حق و مع الحق همان مع الزهراست براى فـاطـمـه او لايـق مـواسـات است سه جـمـلـه خـطـبـۀ او افــتـخـار آل الله سـه آيـه كـوثــر او آبـروى آيـات است عـيار خـطـبۀ زهـرا فـراتر از انجـيـل دو خط فضيلت زهرا، وراى تورات است دخيلِ حُرمت تسبيح فـاطـمهست، نماز كه واجبات، گهى گـير مستحبّات است نـصـيب دوست او بـهـترين تحـيّـات و نصيب دشمن او بدترين مجازات است چه بانويى! حَسَنيناش گرسنه خوابيدند ولى براى فقيران به فكر خيرات است نـوشـتهاند كه بعـد از شهـادتـش حـتـی نگـاه مـادرىاش دستگـير اموات است
: امتیاز
|
مدح و منقبت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
من یکی از نوکران همسر حبل المتـینم خادم و خدمتگزار دخت ختم المرسلـینم بهر توصیف صفاتش امشب از لطف الهی شعـلهور شد آتش خامـوش نطق آتـشینم کیستم من تا که لب بر مدحت زهرا گشایم من کجا و شرح وصف آن نگار نازنینم گوش کن تا گویمت از وصف زهرا داستانی تا بدانی من نه تنها عـاشق آن بیقـرینم دوش اندر خواب دیدم مجمعی از خیل ذرات هر یکی میگفت شرح وصف او را اینچنینم عرش گـفتا من شدم میعـادگاه دوستانش فـرش گـفـتـا زادگاه و مهـد آل طاهرینم ماه گفتا من به پیش حُسن رویش شرمسارم شمس گفتا من هم از نور جمالش شرمگینم زهره گفتا ذرهای از پرتو زهرای اطهر هست کافی تا که از خورشید بالاتر نشینم مشتری گـفتا چه کالایی بهتر از ولایش من خـریدار چنین کالای رحـمت آفرینم باد گفتا من نوازش مینـمایم گـیسوانش با شـمـیم جـانـفـزایم، با نـسـیم عـنـبـریم خاک گفتا افتخارم بس که از لطف الهی با چنین دُرّ سمـینی تا قـیامت هـمنـشیـنم آب گفتا شأن من بالاتر و برتر از اینهاست چونکه از روز ازل مهریۀ ان نازنـیـنم ناگهان آتش زبان بگشود و گفتا روز محشر دشمنانش را بسوزانم که من خواهان اینم لاجرم از خویش پرسیدم که ناگه زامر ایزد در جوابم یکصدا گفتند هر عضوی چنینم عقل گفتا ماتم از نـور جـمال بیمـثالش عشق گفت از خرمن مهر ولایش خوشه چینم چشم گفتا چشم امیدم بود بر سوی زهرا کو بود پشت و پناه ومونس و یار و معینم دست گفتا دست از دامان زهرا بر ندارم تاکه دستم را بگیرد روز سخت واپسینم فاطمه ای بضعۀ خیرالورا ای دخت احمد گوشۀ چـشمی بما کن ای گل ناز آفرینم روز و شب دم از ولایت میزند( ژولیده) از دل تا برات خود بگیرد این دل محنت قرینم
: امتیاز
|