- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
شب گـریههـای غـربت مـادر تمام شد زینب به گـریه گفت که دیگر تمام شد امـشب اذان گـریه بگـوید بگـو، بـلال سـلـمـان به آه گـفـت: ابـوذر! تـمام شد طفلان تشنه، هروله در اشک میکنند ایـام تــشـنـه کـامـی مــادر تــمــام شـد آنشب حسن شکست که آرامتر! حسین چـشم حـسـیـن گـفت: بـرادر! تـمام شد تا صبح با تو اُسـتن حـنـانه ضجـه زد محراب خون گریست كه منبر تمام شد زایـنـده است چـشـمۀ زهـرایی رسول بـاور مكـن که سـورۀ کـوثـر تـمام شد باور مكن كه فاطمه از دست رفته است باور مـکـن حـمـاسـۀ حـیـدر تـمـام شد زهـرا اگـر نـبـود حـدیـث کـسـا نـبـود زیـنـب نـبـود و واقـعـۀ کــربـلا نـبـود
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
نـوری که هیچ مینگـرد مـاهـتـاب را میپـرورد بـه سـایـۀ خـود آفــتـاب را زهراست کوثری که به آیات روشنش آب حــیــات مـیدهــد امالـکــتــاب را هـمـسـایـۀ قـنـوتـش اگـر ما نـبـودهایـم خرج چه کرده آن نفس مستجاب را؟! زهرا که هست، غصۀ محشر برای چه! ای شیعه! دور کن ز خود این اضطراب را حـتی به قـیـمت پَـر کـاهی نمیخـرنـد بـیالـتـفـاتِ فــاطـمـه کــوهِ ثــواب را روزی که چشم اُمِّابیها به خواب رفت از چـشم بـوتـراب گرفـتـند خـواب را بانو! کجاست قبر تو؟ باید به گور بُرد این پـرسـش هـمیـشه بدونِ جـواب را
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
ای اشک! چارهای! غم کوثر نگفتنیست باران! ببار! روضه سراسر نگفتنیست با آنکه روضهخواندن ما با کنایه است امـا هـنوز روضـۀ مـادر نـگـفـتنیست تـاریخ شـرم دارد از آن روزهای تـلـخ آن روزهـای بعدِ پـیـمـبر نگـفـتـنیست جا مـانـده بین کـوچـه دلِ بیقـرارمـان امـا حـکـایتِ گـلِ پـرپـر نگـفـتـنـیست بـاران شوی اگر نـود و پنـج روز، باز حال غریب مادر و دخـتر نگـفـتنیست آنشب وصیـتـش به عـلی نـاتـمام مـاند باران گرفت؛ روضۀ آخر؛ نگفتنیست
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب با مادرش حضرت زهرا سلاماللهعلیهما
هر شب ستاره ریزم و شب را سحر کنم بر آفـتـاب، گـریَـم و بـی مـاه سـر کـنم زهرای کوچک علیام کز امام خویش در موج غم چو فاطمه دفع خـطر کنم با گـریه و نـمـاز شب و خـانـهداریام پیـوسـتـه نـام مـادر خود زنـدهتـر کـنم شبها به موج غصّه زنم خویش را به خواب تـا گـریـه مـخـفـیـانـه بـرای پـدر کـنـم هر چـند کـودکم، بگـذاریـد نـیـمـهشب وقـت نـمـاز چـادر او را به سـر کـنـم مـاه غـریب شـهـر مــدیـنـه بـیـا بـگـو بی تو چگونه من شب خود را سحر کنم همرنگ صورت تو شده رخت ماتـمم این جـامـۀ من است که باید به بر کنم مـادر بـیـا دوبـاره مـرا در اُحــد بـبـر تا حـمـزه را ز غـربت بـابـا خـبر کنم
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها
زهرا گذشت و خاطرههایش هنوز هست در مسجد مدیـنه، صدایش هنوز هست شـهـری که بـود شـاهـد انـدوه فـاطـمه سرشارِ موجِ گریه، فضایش هنوز هست در کوچههای غمزده و بیفـروغ شهر هرجا نظر کنی، ردِ پایش هنوز هست از بوستان عـترت یـاسـین و باغ وحی گل رفت و باز، عطر وفایش هنوز هست سوز مصیـبـتش نشد از سیـنهها برون آن داغ بر دل همه، جایش هنوز هست در خانهای که فاطمه چون چلچراغ بود نور و صفا به صحن و سرایش هنوز هست در آسـتــانــۀ درِ آن روضــۀ بـهــشـت بانگ و نـوای وا اَبـتـایش هنوز هست راز و نـیـاز فـاطـمـه را تا شـود گـواه محراب هست و موج دعایش هنوز هست گر سر زنـد به کـلـبـۀ احـزان او کسی پی میبرَد که شور و نوایش هنوز هست دست ستم اگرچه فدک را از او گرفت آن خـطبۀ بلـیغ و رسـایش هنوز هست رسم شهـیـدپـروری از اوست یـادگـار شور حسین و کربوبلایش هنوز هست تا انـتـقـام مـادر خود را کِشد ز خـصم مهدی؛ که باد جان به فدایش؛ هنوز هست در دست او صحیفۀ زهرا امانت است آئـیــنـۀ تــمــامنـمــایـش هــنـوز هـست گـر نیـسـتـیـم قـابـل دیـدار او «شفـق» ما را به سینه، شوق لقایش هنوز هست
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
پای تن مـجـروح زهـرا با سـر افـتـاد از دست این غم، خون ز چشمانِ تر افتاد در زیر بارِ این مصیبت کـوه خـم شد تـدفـین مـظلـومه به دوش حـیـدر افتاد میشُست جای بوسههای مصـطفی را بند کـفـن تا بـسـتـه شد، پیـغـمـبر افتاد درهـم شـده اوضـاع و احـوالِ عـوالـم وقتی که حـورا بین دیـوار و در افتاد فضه شهادت میدهد در این نود روز هر جا زمین افـتاد مـادر، دخـتر افتاد ایـن روزهـای آخــری از شــدت درد خـیـلی غـریـبـانـه مـیـان بـسـتـر افتاد تا آسـمانهـا صوت الـرحـمن او رفت روی زمـیـن آیـه به آیـه کـوثـر افـتـاد او بار شـیـشه داشت و میزد مغـیـره قـنفـذ رسید از راه و شیـشه آخر افتاد شـانه به شـانـه با اجـل هـمـراه میشد سایه به سایه مـرگ با زهـرا در افتاد از جنگ برگشته علی یا از سرِ قبر؟! پـشـت سـرِ تـابـوت مـردِ خـیـبـر افتاد
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
غمت ز خاطر هفت آسمان نخواهد رفت شکـوه داغ تو از یادمان نخواهد رفت تو مـادر مـلکـوتی، دعـای هـیچ کسی بـدون اذن شـما، آسـمان نخـواهد رفت رسوم شهر مدینه همیشه بر عکس است کسی به مجلس ختم جوان نخواهد رفت کسی تـسلی خـاطـر نـشد بـرای عـلـی به این دلیل غمت از میان نخواهد رفت بیا مسافر تنها! که غـم فقط غم توست غمی که از دل صاحب زمان نخواهد رفت به سـمتت آمده از دور شاعـری تـنهـا که دست خالی از این آستان نخواهد رفت
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
قاری حسین و گریهکنِ فاطمه؛ خداست در خانهٔ علی چه عزاخانهای به پاست جانم فـدایِ مجـلـسِ خـتـمی غـریب که مهمان ندارد و پُر از اندوهِ بیصداست حتی "در"ی که سوخته، مرثیه خوان شده با اشک، همنشین شده و صاحبِ عزاست شاید حسن به زینبِ آشـفـته حال گفت: گریه نکن! که رفتنِ مادر خودش شفاست در شهر؛ یک نفر به علی تسلیت نگفت این رسـم نـاسـپـاسیِ دنیـایِ بیوفاست زهـرا کجاست؟! تا که ببـیـند هنوز هم ردّ طناب، دورِ دو دستانِ مرتـضاست حرفش نداشت هیچ خریدار بعد از این سنگِ صبورِ روز و شبِ مرتضی کجاست؟! مادر کجاست؟ تا بشود حالِ خانه؛ خوب مادر که نیست، خانه نفس گیر و بیصفاست عـالـم عـزا گـرفـتـه بـرایش ولی بـدان صـدّیـقـة الشـهـیـده؛ عـزادارِ نیـنواست قـلبـش هـنـوز میشـود آرام با حـسـین آرامـگـاهِ مــادرِ سـادات؛ کــربـلاسـت هر روزِ هـفـته؛ بر لبِ گـودالِ قـتلگـاه گریانِ پیکریست که مابینِ بوریاست!
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
دل غریب من از گردش زمانه گرفت به یاد غربت زهـرا شبی بهانه گرفت شبـانه بغـض گـلـوگـیر من کـنار بقـیع شکست و دیده ز دل اشک دانه دانه گرفت ز پـشت پـنجـرهها دیـدگـان پُـر اشکـم سراغ مدفـن پـنهـان و بینشانه گرفت نـشان شعـله و درد و نـوای زهـرا را توان هنوز ز دیوار و بام خانه گرفت مصیبتیست علی را که پیش چشمانش عـدو امـید دلـش را به تـازیـانه گرفت چه گفت فاطمه؟ کآنگونه با تأثر و غم عـلی مراسـم تـدفـین او شـبـانه گرفت فـراق فـاطـمـه را بـوتـراب باور کرد شبی که چوبۀ تابوت را به شانه گرفت
: امتیاز
|
زبانحال امیرالمؤمنین علیهالسلام در شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
شبی که آینهام را به دستِ خاک سپردم هزار بار شکـسـتم، هزار مرتـبه مُردم دو دست از سر حسرت به هم زدم که چگونه به دست خود گل خود را چنین به خاک سپردم؟ شد اشک غربت و گل کرد روی خاک مزارش هر آنچه داغ که دیدم، هر آنچه غصه که خوردم شب آمـدم که بگـریـم تـمام درد دلـم را سحر به غربت خانه، جز اشک و آه نبردم بدون فاطمه سخت است زندگی، که پس از او برای آمدنِ روزِ مرگ، لحـظه شمـردم
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
آن شب میان هالهای از ابر و دود رفت روشـنتـرین سـتارهٔ صبح وجـود رفت آن شب صدای گـریهٔ بـاران بـلـنـد بود بر شانههای زخمی دریا، چو رود رفت روشنتر از زلالی نور آمد و چه حیف با چـند یـادگـاری سـرخ و کـبـود رفت بال و پری برای پـرسـتـو نـمـانده بود! آخر چگونه نیمهٔ شب پر گشود، رفت؟ رحـمی به قـبـر خـاکی او هم نمیکـنـند این شد که مخـفـیانه و بی یـادبود رفت مولا خوشی ندیده پس از او از این جهان میگفت بعد فـاطمهام هر چه بود رفت هر شب کـنار تربت او ياس کوچکـش دم میگرفت: مادر خوبم چه زود رفت
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
سـر مـیگـذارد آسـمــان بـر آسـتـانـت غـرقـیـم در دریـای لـطـف بیکـرانت محـبـوبتر از هر کـسی نزد رسـولی آغـوش او هـمـواره میشد مـیـزبـانت چون مادری دلسوز، مرهم مینشاندی بر زخـم او بـا دسـتهـای مـهـربـانت نـور پدر وقتی که شد خـامـوش دیگر تاریک شد، تاریکِ تـاریک آسـمـانت حق علی را غصب کردند و پس از آن انـداخــتـنـد آتـش بـه جــان آشــیــانـت میسوختی در شعـلههای کـیـنههـاشان آه از دلـت آه از دل آتــشــفــشـانـت... با دستهای بـسته حـیـدر را که بردند با چـشم خود انگـار دیدی رفت جانت پشت سر حیدر خودت را میکـشاندی آه از تن مـجـروح و از اشـک روانت هجده بهار از عمر تو تنهـا گـذشت آه نـاگـاه دیـدی میرسـد فـصـل خـزانـت پـیـچـیـد در خـانـه بـرای آخـریـن بـار بـوی تـنـور داغ و بـوی عـطـر نـانت بانو تو حتی بعد از اینکه پَـر کـشیدی بـودی به فـکـر کـودکـان نـیـمـهجـانت بند کـفـن وا شد تو با مـهـری فـراوان آغـوش وا کـردی بـه روی کـودکـانت آن کودکـانی که پس از تو رنج دیـدند ای کاش پـایـان داشت اینجا داسـتـانت یا لااقـل بـانـو نـمیرفـتی تو ای کـاش آن روز در گــودال بــا قــدّ کــمــانـت دیدی حسینت را که تنها و غریب است دیدی که غرق خون شده اینک جوانت با نـاله تا گـفـتـی بُـنـَیَّ عـرش لـرزیـد عالم همه حیران شد از صبر و توانت گفتی که آبت هم ندادند، آسمان سوخت وقـتی شـنـید این واژهها را از زبـانت
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
صدای گریه از عرش معلّی میرود بالا همین که نیمهشبها دست زهرا میرود بالا گمانم مرکز ثقل زمین را شعلهها سوزاند که آتش از در و دیوار دنیا میرود بالا هنوز از ماجرای کوچهها شرمندهاش هستند اگر دیـوارهـا کـج تا ثـریـا میرود بالا تمام هستی خود را گرفته روی دست، انگار که روی شانهها تابوت مولا میرود بالا سوال این است؛ قاتل کیست؟ اما در جواب آن فقـط هر آیـنـه دیـوار حاشا میرود بالا شفیع محشر خود را در اوج کینه سوزاندند که دود آتشِ امـروز، فـردا میرود بالا به لب در هر قنوت آوای «أَینَالمُنتَقِم؟» داریم که دست لطف مادر نیز با ما میرود بالا
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
وقتی مرا در روضه دعوت میکند زهرا یعـنی کـریـمـانه کـرامت میکند زهرا بیش از پدر مـادر محبت میکند زهرا از نان شب خرج رعیت میکند زهرا تـفـسـیر نـاب آیـههـای هـل اتـی یعـنی لـطـف بدون مـنـت و بیانـتـهـا یـعـنی پـیـراهـنـش در دست خـالی گـدا یعـنی شام زفـافـش هم عـنایت میکـند زهـرا غم میزداید از دل سائل به یک لبخند با دست و دل بازی گدا را میکند خرسند یک روز نان سفره و یک روز گردن بند همواره لطـف بینهـایت میکـند زهرا هرکس مقیم خانهاش شد، اهل ایمان شد مقداد شد، میثم شد و عمار و سلمان شد از برکتش حتی یهودی هم مسلمان شد چادر نمـازش هم هـدایت میکند زهرا زهـراتـر از زهـرا ندارد عـالـم ایجـاد آیـات قـرآن از مقـامـاتـش خـبر میداد جانم به این عفت که نزد کور مادرزاد حجب و حجابش را رعایت میکند زهرا توحید دارد میچکـد از سقـف ایوانش اعجـاز بیـرون میزند از مطـبخ نانش زهرا که جای خود، بگویم از کنیزانش فضهش پیمبرگونه صحبت میکند زهرا چیزی نمیخواهد در این دنیا برای خود فیضی دهـد همـسایه را با ربّـنای خود پهـلـویـش آزردهست اما با خـدای خود هرشب سر سجاده خلوت میکند زهرا یک عـمر در کنج دلش یاد عـلی دارد تـصمـیـم بر یـاری و امـداد عـلی دارد لحظه به لحظه بر لبـش نـاد علی دارد با ذکر مـولایش عـبادت میکـند زهرا با اینکه خـلـقت را برای او بنـا کردند از عالم هـستی حـسابش را جدا کردند هر سیـزده معـصوم بر او اقـتدا کردند پس بر امامان هم امامت میکند زهرا دنیا اسـیر عـشـق پاکـش بـیـشتر ایران محبوب زهرا میشود از هر نظر ایران دیروز در شهر نبی، امروز در ایران سیـدعـلـیها را حـمـایت میکـند زهرا یا قهـر و آتش یا دگر تـسلیم یعنی چه؟ در پای طاغوت زمان تعظیم یعنی چه؟ در ریـسـمان ذلت و تحـریم یعنی چه؟ تفـسیر صبر و استقـامت میکند زهرا از هرم آتش صورت پروانه میسوزد در پیش چشم کودکان، کاشانه میسوزد چون شمع، ذره ذره مرد خانه میسوزد اما صبوری در مصیبت میکند زهرا وقتی که دل را میدهد در دست رهبر هم در پای عهدش میگذارد تا ابد سر هم با صاحب و مولای خود یکبار دیگر هم بـین در و دیـوار بیـعـت میکـند زهرا پا را که داخل میگـذارد از در مسجـد از ترس میلرزد به خود سرتاسر مسجد مـحـو کـلام آتـشـیـناش مـنـبر مـسجـد با خـطبهای غـرّا قـیامت میکـند زهرا بوی شهادت میرسد از لحن سوگندش "لبیک یا حیدر" نوشته روی سربندش جان علی را میخـرد با جان فرزندش از هستیاش خرج ولایت میکند زهرا با صورت نیلی و با چشمان کم سویش بـا سـیـنـۀ آزرده و بـا زخـم بـازویـش با لالـههای بسـترش، با درد پهـلـویش از غـربت مـولا روایت میکـند زهـرا هرشب سراغ از مهبط مسمار میگیرد از پا میافتد، پهلویش هر بار میگیرد وقـتی کـمک از شـانۀ دیـوار میگـیرد یعنی که به سختی حرکت میکند زهرا از تـنـدی شلاق بیاحـساس بیدیـن نه از بیحـیـایـی غـلاف تـیـغ بـدبـیـن نـه از چشم شور و پای شوم و دست سنگین نه از درد تنهـایی شکـایت میکـند زهـرا اشک مـرا پـای شب مهـتـاب بگـذارید تابـوت را در گـوشۀ سرداب بگـذارید نزد حـسیـنم نـیـمه شبها آب بگـذارید این روزها دارد وصیت میکـند زهرا همچون پرستویی که بالش گشته آزرده مانند سرو سیلی از باد خـزان خـورده مثل گـلی پـرپـر شـبـیـه یـاس پـژمرده در عرش بابا را زیارت میکند زهـرا فردای محشر باز محشر میشود قطعاً مـادر میآیـد دیـدنیتـر میشود قـطعـاً با لطف او یک طور دیگر میشود قطعاً از ما گنهکاران شفـاعت میکند زهرا خسران زده در کولهبارش در ندارد که در روز رستـاخـیز دست پُر ندارد که هرچه بگوید فاطمه رد خور ندارد که نزد خـدا از ما ضمـانت میکـند زهرا هم سینه زن، هم گریهکن، هم روضهخوانش را هم چـایریـز بـیریـا و بینـشـانش را تا دوسـتــانِ دوسـتــانِ دوسـتــانـش را با دست خود راهی جنت میکند زهرا
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
بـاور نداشت زینب كبری كه مـادرش رفته است و جای خالی او در برابرش چـادر نــمـاز فــاطـمـه لالایـی شـبـش دستان پُـر ز مهـر عـلـی بالـش سرش چـشـمان پُـر ستارۀ زینب به در هنوز یادی كـند ز مـادر و محـسن برادرش هر نیمه شب به كنج دلش روضه میگرفت با خاطرات كوچه و سیـلی و مـادرش وقتی دلش بـهـانـۀ مـادر گـرفـته است چـادر نـمـاز مـادر خود را كند سرش مــادر كـبـوتـرانـه پـریـده بـه آسـمــان بـابـا دلـش گــرفـتـه بـرای كـبـوتـرش
: امتیاز
|
زبانحال امیرالمؤمنین علیهالسلام در شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
رفـتـی مـرا بـه وادی غـم واگـذاشـتـی تنهـای مـن! مـرا ز چـه تنهـا گذاشتی؟ یادش به خیر باد کـه نُه سال پیـش بود آن شب که تـو به خـانۀ من پـا گذاشتی حوریـۀ بـهشت عـلـی! نیـمههـای شـب رفـتی سوی بهـشت و مـرا جا گذاشتی یـاسـین من! چـقـدر غـریبـانه از وطن رفـتی و سـر بـه دامـن طـاهـا گذاشتی کردی بـه هر نفس طلب مرگ از خدا تـا داغ خـویش بـر جگـر مـا گـذاشـتی گردون به دیدهام چه قدر زشت گشته بود آن شب که سر به سینۀ صحرا گذاشتی تا ننگرم چه با تو شده، دست خویش را هنـگـام مـرگ بـر رخ زیبـا گـذاشـتـی هرکس نهد ز خویش نشانی، تو بعد خود یک قـبـر بینـشـانه بـه دنـیـا گـذاشـتی دار و نـدار من همـه رفت و برای من تـنهـا چهـار کـودک خـود را گـذاشـتی گـفـتـی ز داغ فـاطـمــه و سـینـۀ عـلی «میثم!» چه داغها که به دلها گذاشتی
: امتیاز
|
زبانحال امیرالمؤمنین علیهالسلام در شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
صدف چشم من از داغ تو گوهر بار است چه كنم؟! كار علی بیتو به عالم، زار است! اشـتـیاق تو مرا میكـشد از خانه برون ورنه از خانه برون آمدنم، دشوار است! موقـع آمد و شد، فاطـمـه جان! میبـیـنم دیـده زینب تو مـات در و دیـوار است! به گـواهی شب و، زمزمه مرغ سـحـر اهل یثرب همه خوابند و، علی بیدار است روز در خانه، پـرستار حسین و حـسَنم كمكم كن! كه نگهداریشان دشوار است! یـاد آن روز كه بـا زیـنب تو میگـفـتـم: دخترم! گریه مكن! مادرتان بیمار است! چاه داند كه به من، عمر چسان میگذرد قصّه، كوتاه كنم ورنه سخن بسیار است
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
عـطر بـهـشت میوزد از آسـتـانـهات گل میطراود از در و دیوار خانهات پنهان شده است قـدر تو مانند قـبر تو ای بینشانه کیست که دارد نشانهات؟ مردی که از تبـسم تو شعر میسـرود مبهوت میشد از غـزل عـاشـقـانهات یکـتایی و برای تو همتا فقط علیست سوگـنـد میخـورم به خدای یگـانهات در کـوثـر زلال تو تـکـثـیر میشـویم از دل نـرفـتـنیسـت غـم جـاودانـهات بانو چگـونه میشود از اشک تر نشد وقتی که مرثیه است هـوای تـرانهات بعد از تو خاک بر سر این روزگار باد آتش چرا نـشـسـته بر این آشـیـانـهات بعد از تو، جای خالی تو گریه میکند با اهـل خـانـۀ تـو گـرفـتــه بـهـانـهات صبر علی رسید بهپایان همینکه خواست تـنهـا مـیـان خـاک سـپـارد شـبـانهات دست خدا سـپـرد به دست خـدا تو را آری زمین گـرفت ز دست زمـانـهات
: امتیاز
|
زبانحال امیرالمؤمنین علیهالسلام در شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
آه از غمی که هست و ز غم پروری که نیست از سنگری که هست و ز هم سنگری که نیست طفـلان من به نان وغـذا لب نـمیزنـند گیرم که سفره پهن شده، مادری که نیست زینب نشـسـته اشک مـرا پـاک میکـند کوثر شده به جای همان کوثری که نیست شـسـتـیـم خـون مانده به دیـوار را ولی از خاطرم چگونه رَوَد آن دری که نیست؟ آه ای مغـیـره، بد زن من را لگـد زدی حالا فقط علیست و آن همسری که نیست مـن در اتـاق سـوم و هـفـتـم گـرفــتـهام در این محل برای توچشم تری که نیست از من حسین قـول زیـارت گرفته است از دیـدن تو آرزوی بهـتـری که نیـست
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
غزل در اوّلین بیت خودش پژمرد و پرپر شد همین که قافیه در دوّمین مصراع، مادر شد بدین علّت که او خیر کثیر و نورالأخیار است کنارش برکت عمر علی چندین برابر شد کسی که کوثر قرآن شود هرگز نمیسوزد غلط گفتند آتش دست بر دامان معجر شد مصیبت هرچه نازل شد پس از او بر عزیزانش شروعش از تبانی کردن دیوار با در شد چه شبها که قنوت خویش را میخواند با یک دست چه شبها که تماشایش بلای جان حیدر شد نظام خانه، بیمادر، ز هم میپاشد و دیدیم پس از زهرا چگونه جمعشان، جمع مُکسَّر شد مبر ای روضهخوان ما را به گودال پُر از نیزه همینجا پشت این در بود که ارباب، بیسر شد مگو در کربلا شد بیبرادر دختر زهرا که اوّل بار زینب در مدینه بیبرادر شد کدامین غنچه در عالم به جز دردانۀ زهرا میان شعلۀ آتش به دست میخ، پرپر شد؟ شبیه فاطمه، مُجِرم به حیدردوستی گردید اگر با آن قد و بالا علی اکبر هم اصغر شد
: امتیاز
|
زبانحال امیرالمؤمنین علیهالسلام با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
چشم وا کن تا ببـینی حال من را فاطمه تا ببـینی خانه نه، بیت الحزن را فاطمه ای بـهـار آرزویـم با خـزان خود بـبـین زردی رخسار گـلهای چمن را فاطمه بر لباست نقش این سرخی ندیدم تا کنون کی عزیزم بافـتی این پیرهن را فاطمه بس که خون میریزد از زخم عمیق سینهات نیست ممکن تا بشویم این بدن را فاطمه پاسخ این دختران با من، ولی جان علی چاره کن کابوس شبهای حسن را فاطمه بـار سنگـین تـمـام کـودکـانت سهـم من لااقل میبافـتی این یک کـفن را فاطمه
: امتیاز
|