- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال امام حسن عسکری علیهالسلام قبل از شهادت
ای جگرگوشه امان از جگرم مهدی جان زهر آتش زده پا تا به سرم مهدی جان لرزه افتاده به جانم، تو بیا راحت جان ای رخت روشنی چشم ترم مهدی جان سر من بر روی دامان تو و میسـوزد جگـرت را نفس مخـتصرم مهدی جان نام من هم حسن و مادریم همچو حسن کشتهٔ کوچه و دیوار و درم مهدی جان آتش فتنه که از سمت سقـیفه برخاست باز هم زهر شد و زد شررم مهدی جان هم از این داغ و هم از روضهٔ جانسوز عطش سوخت بابا جگر شعلهورم مهدی جان یاد آن تـشنهلبِ از لب خـنجـر سیـراب جرعـهای آب بیاور به برم مهدی جان شمع عمرم که به تبعید و به زندانها سوخت شـده انـوار هـدایت ثـمـرم مهـدی جان عالمی چشم به راه تو و در حال دعاست که رسد روز ظهورت پسرم مهدی جان
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن عسکری علیهالسلام
آنـکـه بـر محـضـر شـما نـرسد مـطـمـئـنـا کـه تـا خــدا نــرسـد بهتر است اینکه زیر خاک رود آن سـری کـه بـه سـامـرا نرسد عـطـرِ ســرداب را نـفـهـمـیــده آنـکـه بـر "سُـرَّ مَن رَا ...نرسد چـشـم بـر خـاکِ آن اگر بکشیم آسـمـان هـم بـه گـرد مـا نـرسد سـامـرا رفـتـههـا به من گـفـتـند هـیـچ جـایـی بـه کـربـلا نـرسـد از کـفـن کـردنی دوباره بخوان تا که روضـه به بـوریـا نـرسـد با حـسـیـنـیـم با حـسـن هـسـتـیم ما گـدایِ دو یـا حـسـن هـسـتـیم نـام مـا را کـه از قـدیـم نـوشت از گـدایـان ایـن حـریـم نـوشـت تا خـدا حـال و روز مـا را دیـد بـعـدِ نـام حـسـن کـریـم نـوشـت تـا که پـیـش تو درد دل کـردیـم نـام مـا را خـدا کـلـیــم نـوشـت دل مــا را اسـیــر کــرد آنـکــه بــال جـبـریـل را گـلـیـم نوشت رفـتـه بــودیــم مـشــهــد و آقــا بـاز هـم روزی عـظـیـم نـوشت ســامـرا واجـبـیـم، امــام رضـا نه کـبـوتـر که یا کـریـم نـوشت با حـسـیـنـیـم با حـسـن هـسـتـیم ما گـدایِ دو یـا حـسـن هـسـتـیم این طرف صحن صاحب کرم است آن طرف یک غریب بیحرم است این طرف هرچه هست زائر هست آن طرف بیچراغ بیعلم است ایـن طـرف احـتـرام مـیبـیـنـی آن طرف ناسزا که دم به دم است سـامـرا شـد خــراب فـهـمـیــدم چـقدر روضهها شـبیه هم است مـــادریانــد هـــر دو تــا آقـــا موسپید است هر که غرق غم است پیش هر دو به گـریه میشنوی روضۀ پهلویی که محترم است با حـسـیـنـیـم با حـسـن هـسـتـیم ما گـدایِ دو یـا حـسـن هـسـتـیم کاش پلکـت کـمی تکان بخورد به زمـیـن ورنه آسـمـان بخورد پـسـرت آمـده است تا جـگـرت زخم کـمتر از این و آن بخورد ظـرف آبـی به دسـتهـایـش تـا پـدر آبـی نـفـسزنــان بـخــورد میخـورد ظرف هی به دندانت چه کـند آب نـیـمـهجـان بخـورد خوب شد کـودکـت نـدیـده لـبت ضربه از چوب خیزران بخورد روی پیـشانیات فقط چین است آه اگـر سـنـگ بیامـان بخـورد عمه مانده است زیر هر ضربه که مـبـادا بـه دخـتـران بخـورد دخـتـران تـشـنـهانـد و با خـنـده لـقـمـۀ خـویش را سنان بخـورد با حـسـیـنـیـم با حـسـن هـسـتـیم ما گـدایِ دو یـا حـسـن هـسـتـیم
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن عسکری علیهالسلام
سلام ای نور، ای محصور، ای دور از رهاییها غـریببن غـریـبِ وادی نـا آشـنـایـیها تویی که مرزهای نقشهها را خطّ بُطلانی سلام ای هستیِ اَعـراب، فخر آریاییها سلامِ دورِ ما جان داد در راه علیکِ تو کمی نزدیک کن ما را شبیه سامراییها کمی هم کاسههای چشممان را پُر کن از دیدار که با دینار کاری نیست ما را در گداییها طوافِ کعبه دور قبلهاش قسمت نشد آخر به حقّ عاشق و معشوق ظلم است این جداییها زمان ای کاش برمیگشت ما را با خودش میبرد که شاید پیشمرگت میشدند از ما فداییها حسن یعنی فقط زخم از نمکنشناسها خوردن گره خوردن به غم در پاسخ مشکلگشاییها سکوت خستهات یک حنجره فریاد میخواهد صدایت زخم خورد از خنجر بیهمصداییها تو را غربت، تو را زندان، تو را دیوارها کشتند برای زهر گفتی از جفا، از بیوفاییها به دستت کاسۀ آب و به چشمت کاسۀ اشک است لبت سیراب شد با روضههای کربلاییها
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن عسکری علیهالسلام
ای ســراپـا حُـسـن حــیّ ذوالــمــنـن ســوّمـیـن ابـن الــرّضـا دوّم حـســن ای هــزاران آفــتــابـت مــشــتـــری یــا ابــاالـمـهــدی امــام عـســکــری دُرّ ده دریـــا و بــحــر یــک گــهــر آن گـهـر خـود حـجـّت ثـانـی عـشـر بـا هـمـه درد و غــم و عـمـر کـمـت تـا ابــد مـرهـون احـسـان، عـالـمـت از نـــمــاز و از دعـــای مــتــصــل بُــردی از دشـمـن کــنـار حـبـس دل بـا خـدا پـیـوسـتــه در راز و نــیــاز روزهـا را روزه، شـبهـا در نـماز رنـجهــایـت در ره تــوحــیــد بـــود ســالهــا یـا حــبـس یـا تـبـعـیـد بـود روزگـارت شـعـلـههـا بر جان فکـند دشـمـنـت در بـرکـۀ شـیـران فـکـنـد ایـسـتـادی بـیـن شـیــران در نــمــاز شـیــرهــا را جــانـبـت روی نــيــاز الــلـه الــلــه گــرد تـــو درّنـــدگـــان سـر فـرو بـردنـد هـمچـون بـنـدگـان نــور عــلـمـت از درون حـبــسهــا کـرد از ظـلـمـت جـهــانـی را رهــا ای دمـت جـان داده بر روح الامـین آســمــان خـفــتــه در خـاک زمـیــن رهــنــمــای آفــریــنـش کـیـسـت تـو شـهـریـار مـلـک بـیـنـش کـیـست تو چـشـم بـد از مـاه رخـسـار تــو دور یک جـمـال و چـارده خـورشید نـور گـشـت دشـمــن در جـوانـی قـاتــلـت کـــشـت در مــاه ربــــیـــع الاوّلــت کـفـر خـود را عـاقـبـت معـلـوم کرد هـمچـو اجـدات تو را مـسـمـوم کـرد ســامــره شــد صـحــنــۀ روز جــزا گـشت تـنهـا مـهـدیات صاحب عـزا ای بـه قــربــان تـو و عـمــر کـمـت قـلـب مــهـــدی داغـــدار مــاتــمــت بـیتـو مـهـدی بـیکـس و یـاور شده طـفـل تــنــهــای تـو تـنـهــاتــر شـده آه از آن ساعت که در سوز و گـداز خـوانـد مـهـدی بـر تـن پـاکـت نـماز کـرد تـا جـسـم ضـعـیـفـت را نـظــر بر کـشـید آهـی جهـانسوز از جگـر آسـمــان دیــدهاش انــجــم گـریـسـت بین مردم مـخـفـی از مردم گـریست گـر چـه بــوده اشـک دامـن دامـنـت شکـر حـق زنجـیـر نـبـوده بـر تـنت جـسم تو زخـم از دم خـنـجـر نداشت پـیـکـر جـدّ غــریـبـت ســر نـداشـت آه از آن سـاعـت که زین الـعـابـدیـن پـیــشــوای عــابــدیـن و ســاجــدیـن دید در گـودال خـون بر روی خـاک پـیـکـر پـاک پــدر را چــاک چــاک یـوسف زهـرا و زخـم تـیـر و سنگ گرگها کردند جـسمش چنگ چنگ گشت از چـشمش روان دریای خون خـواست جـانـش از بـدن آیـد بـرون هــمــدم او جــز شــرار تـب نــبــود جان ز کـف میداد اگـر زینب نـبود
: امتیاز
|
زبانحال امام حسن عسکری علیهالسلام قبل از شهادت
بـرای مـن شـده زنــدان تـمـامـی دنـیـا و، جــانــم آمـده بـر، آسـتـانـۀ لـبهــا رسیده دفـتر عـمرم به نـقـطۀ سر خط که گشته عمر کـمم مثل مـادرم زهـرا کـنـار بـسـتـر بـابـا بـیـا که بـلکه شود به نـور روی تو روشن دو دیـدهام بابا غزل مصیبت مرگ مرا سـروده اجل که بسته رخت سفر را دلم، از این دنیا نشـسـتـه گرد یـتـیمی به چهرۀ مـاهـت بـرای تو نـگـرانـم که میشـوی تـنـهـا به حال روز پـریـشان من مکـن گریه که بعد من شوی آواره در دل صحـرا دوانده ریشه به کل وجود من، این زهر مرا هم از نفـس انـداخـته، و هـم از پا اگر چه شد به جـوانی قـدم کـمان لکن نکـرده مـیخ در آزرده پهـلـوی من را به زهـر کـینه اگر لاله لاله شد جگرم ندیده خواهر من طشت خون دلها را اگرچه خورده به دندان و لب چو کاسۀ آب نخورده بر لب من چوب خـیزران اما اگر چه آب به لبهای من رساندی تو ولـی زدی بـه دلـم داغ روضـۀ ســقــا دلم خوش است به زانو گرفتهای سر من نـرفـته بر سـر زانـوی من سـرت بابا ولی امان ز غریبی که داشت بر زانو سر عـزیز دلـش را به ظهـر عـاشورا
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن عسکری علیهالسلام
عطر گل حـیدری یا حسن عسکری وارث پیـغـمـبری یا حـسن عسکری ای نفـسـت جـانـفـزا در حـرم کـبریا آیـنـۀ کـوثـری یـا حـسـن عـسـکـری ای خَلَف مصطفی در صدف هَلْ اَتیٰ جلـوۀ هر گوهری یا حسن عسکری جلـوۀ اشـراق تو، در هـمه آفـاق، تو یـازدهـم رهـبری یا حـسن عسکری چون گل شمشاد خود چون همه اجداد خود از همگان برتـری یا حسن عسکری گـرمی بازارهـا در هـمه گـلـزارهـا از همه گلها سری یا حسن عسکری چشمه هر چشمه سار حجّت پروردگار آیـنــۀ داوری یــا حـسـن عـسـکـری چون پدر اِبْنُ الرِّضا نور دل مرتضی فاطمه را اخـتـری یا حسن عسکری پور تو صاحب زمان نور تو در آسمان روی زمین سروری یا حسن عسکری ظلم بسی دیدهای خار و خسی دیدهای آه که بییـاوری یا حـسن عـسکـری از ستم افسردهای زهر جفا خوردهای شعله به جان میبری یا حسن عسکری شد دل تو آتشین از شرر زهـر کـین مثل گـل پـرپـری یا حسن عسکـری "یاسر" غم دیده را، خسته و نالیده را شافعِ در محـشری یا حسن عسکری
: امتیاز
|
زبانحال امام حسن عسکری علیهالسلام قبل از شهادت
دوستان بر من و سوز جگرم گریه کنید به شرار دل و اشک بصرم گریه کنید من جوان بودم و در سن شبابم کـشتند بر دل سـوخـته و چـشم ترم گریه کنید حـسنم، پـاره جگـر مثل عـمویم حـسنم بر من و بر عموی خون جگرم گریه کنید من و جد و پدرم را به جوانی کـشتـند در عـزای من و جد و پدرم گریه کنید من شهیدم ولی از خصم نخوردم سیلی هـمه بر مـادر نیـکـو سـیرم گریه کنید سالها بود که در تحت نظر بودم حبس همه بر قـصۀ تحـت نـظـرم گریه کنید قـبـر ویـران شدهام گـشت بقـیع دگـری داغـداران به بـقـیـع دگـرم گـریه کـنید بعد من مهـدی من بیکس و تنها مـاند به غـریـبی یـگـانه پـسـرم گـریه کـنـید گریۀ منتـظـران مرحم زخم دل اوست بر ظهـور خـلـف منـتـظـرم گریه کنید به محـبان من اعلام کن اینک «میثم» همه بر «حجت ثانی عشرم» گریه کنید
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن عسکری علیهالسلام
کی میشود به سامره در «سرّ من رای« گـویم به هـادی و تو سـلامٌ عـلیکـما تا روز مرگ جان بدهم در ولایـتان حـبّ شما طلب بکـنم روزی از خدا در فضل «ابومحمّد» ی ای چشمه کرم »ابن الرضا»ست شهرتت ای معدن سخا! صاحب لوای عسگر دین است باب تو ای مـادر عـفـیـفه تو «سوسنِ» حـیا ای همچو بومسیـلمه کذاب، خصم تو تو از کجـا و مدّعی جاهـل از کجا؟ ای آفـتــاب یـازدهـم، ســرّ احـمــدی ای نـورِ از سـلالـه خـورشـیـدِ انّـمـا ای وارث ودیـعـه زهـرا، امـام نـور ای امـتـداد چـشـمـۀ تـطـهـیـر تا شما مسموم زهر خصم ولایت چنان حسن مظلـوم روزگـار تویی مثل مرتضی امروز چشم شیعه به صحن و سرای توست فرزند نور، ای پسرت حجّـت خـدا! در پشت ابر، ماه تـمام تو تا به کی؟ با پای خسته گرم طلب شیعه تا کجا؟ أین الامام؟ یا حسن عسکری، دخیل در انتـظار سـامـره تـوست، کـربـلا
: امتیاز
|
زبانحال امام حسن عسکری علیهالسلام قبل از شهادت
از غـریبی میکـشم پـیـوسته آه میبـرم بـر مـادرم زهـرا پـنـاه گر چه در عـالم نـدارم یـاوری هر چه بر عـالم امامت کردهام در رهِ دین اسـتـقـامـت کـردهام خود نبودم غـافـل از احوالشان سالها در خـلـوتِ راز و نیـاز با خدای خویش کردم عقده باز هـمـچـو اَجـدادم، به اوجِ اِبـتـلا در جوانی، راهِ پـیـری رفـتـهام چون حسن، مشکل مسیری رفتهام یـادِ زهـرا، یـادِ زینب، یادِ درد دردهـایـی کـه بـجـانـم ریـخـتـه داغ بـر روح و روانـم ریـخـته هر سحر، با خویش دارم زمزمه درد دارم، دردِ مسمار و غلاف دردِ محراب و سرِ دیده شکاف هر یکی میخواست فـریادِ بلند آلِ عصمت در نظاره وای وای چشم سرخان و اشاره، وای وای دستهایی بسته بود، از پشتِ سر اینـهـمه درد و بـلا بر سـیـنـهام من شـهـیـدِ غـربـتی دیـریـنـهام آمد از رَه، چـون امـیـدِ رفـتـنم باید از این گـوشـۀ تـبعـید رفت با دلِ پر خـون و پر امید رفت نالههـای مُـنـسـجـم دارم به لب آری آری، میرسد صـبح قـیام عَن قریب آید ز ره، فجرِ سلام هست واجب، بر تمامِ شیـعـیان
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن عسکری علیهالسلام
زهرِ جانکاهی تو را انداخت از تاب و توان چهرهات شد زرد و زار و بیتکلّم شد زبان گر گفتی! از نفسهایت حرارت میوزید سینهات میسوخت، حالِ احتضارت شد عیان کینهٔ دیریـنه دارند از حـسنها زهـرها مجتبی با عسکـری فرقی ندارد آنچنان یاد داغ مادر افتادی و تا بغضت شکست رفتی از حال و زمین خوردی به پهلو ناگهان لحظههای آخرت خود را رساند و بوسه زد هر دو دستانِ تو را با اشکهای بیامان دستهای سرد تو در دستهایش لمس شد جان سپردی! شد محمد مهدیات صاحب زمان شد امام المـنتـقم صاحب عزایِ داغ تو شد عزادار تو صحنِ سامرا تا جمکران جان سپردی خوب شد در خانه دور از آفتاب خوب شد که پیکرت لازم ندارد سایهبان پیکرت تـشیـیع شد آقا نمـاندی بیکـفن با غضب غارت نکرد انگشترت را ساربان راستی نامت حسن بود و خدا را شکر که سمت تابوتَت کسی تیری نزد از دشمنان حُرمتت شد حفظ، داری لااقل سنگ مزار هم حرم داری و هم خادم کنارِ زائران عاقـبت میمیـرم از داغ بقـیع بیحـرم از غمِ آن مادری که شد مزارش بینشان!
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن عسکری علیهالسلام
مـردِ جـوان دارد وصـیت مینـویـسد میگـریـد و ذکـر مـصـیبت مینویسد دنــیــا بـرای رحـمـت او جــا نــدارد آه این غریب از رفع زحمت مینویسد
از شرح حال خود سخـن میراند اما انگـار در توصیـف غـربت مینویسد کاتب ندارد این امیر از بس که تنهاست از درد خود در کنج خلوت مینویسد غربت درِ این خانه را از پشت بستهست مهمان ندارد؛ جای صحبت، مینویسد خمس و زکات شیعـیان را میشمارد سهـم فـقـیـران را به دقـت مینـویـسد در چند خط میگوید از حج و ثوابش این بند را با اشک حـسرت مینویسد پیـش از نمازِ واپـسـیـنـش رو به قبله از خاطـراتش چـند رکعـت مینویسد زندان به زندان با نماز و روزه و عشق دربان به دربان درسِ عبرت مینویسد حـتـی بـرای خــشـم شـیــرانِ درنــده با چـشـمهـایش از مـحـبت مینـویـسد بعد از شکـایت از جـفـای این زمـانه در سر رسید فـصل غـیبت مینویسد مــن زود دارم مـیروم امــا مـیآیــم با احـتـیاط از رازِ رجـعـت مینویسد مینـوشد آب و یاد اجـدادش میافـتـد با رعـشه از آزار شـربـت مینـویسد سر را به پای طفل گندمگون نهادهست بر طـالـعـش حـکـم امـامت مینویسد فـردا خـلیـفه بر درِ این خانه با زهـر از مـرگِ او جای شـهـادت مینویسد بازارهای سـامـرا خامـوش و گـریان بر در حدیثِ حـفـظِ حرمت مینویسد با دستهای کوچکش یک طفلِ معصوم نـام پـدر را روی تـربـت مـینـویـسد
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن عسکری علیهالسلام
افـسوس که آئینه نصیـبش سنگ است در کوچۀ بیکسی عجب دلـتنگ است هر روز غـروب خـون شده قـلبش که اینقدر غـروب سامرا خـونرنگ است ******************** یک عمر غریبی و اسیری سخت است دلتنگی و بغض و سر به زیری سخت است از چـهــرۀ تـو شـکـسـتـگـی مـیبـارد در اوج جوانیات چه پیری سخت است ******************** امروز که صاحبِ عـزایت زهـراست چـشم هـمه از غـم تو دریـا دریـاسـت داغ تــو شـکــسـت قــامـت عــالــم را تو رفتی و «سُرَّ مَن رَأی» بیمعناست ******************** همچون شب قدر، قدر تو مکتوم است با تو جـلـوات چـارده مـعـصـوم است گـفـتـند به طعـنه حـج نشد رزقـت! نه کعـبه ز طواف روی تو محروم است ******************** با قلب شـکـسته شـرح هـجـران دادی یک عـمـر بـهـانـه دسـت بـاران دادی آنقـدر تو «یا حـسین عـطشان» گـفتی تـا آخـر کـار تـشــنـه لـب جــان دادی ******************** دل را به مـقام قـرب خـود راهـی کن سرشار ز عشق و شـور و آگاهی کن گـاهی به نـگـاه خـود مرا هـم دریـاب یـعــنـی تـو مــرا بــقــیـة الـلّـهـی کـن
: امتیاز
|
زبانحال امام حسن عسکری علیهالسلام قبل از شهادت
بیا و سر به روی سینهام بگذار، مهدیجان شرر زد بر درونم زهر آتشبار، مهدیجان بیا تا سیر بینم وقت رفتن، ماه رویت را که میباشد مرا این آخرین دیدار، مهدیجان در ایام جوانی سیر گردیدم ز جان خود ز بس بر من رسید از دشمنان آزار، مهدیجان از آن ترسم که بعد از من، تو در تنهایی و غربت به موج غم گذاری چهره بر دیوار، مهدیجان تو در ایام طفلی بیپدر گشتی، عزیزِ دل مرا شد در جوانی پاره قلب زار، مهدیجان از آن میسوزم ای نور دو چشم خود، که میبینم تو بهر گریه کردن هم نداری یار، مهدیجان غـم تو بیـشتر باشد ز غمهای پدر، آری اگر چه دیدهام من محنت بسیار، مهدیجان تو باید قرنها در پردۀ غیبت کنی گریه بُود هر روز روزت مثل شامِ تار، مهدیجان تو باید قرنها چون جد مظلومت علی باشی به حلقت استخوان باشد، به چشمت خار، مهدیجان بگیر از مرحمت، فردای محشر، دست «میثم» را که بر جرم و گناه خود کند اقرار، مهدیجان
: امتیاز
|
زبانحال امام حسن عسکری علیهالسلام قبل از شهادت
رنج و هجران وبلا از غربتم لبریز بود دیده، عمری بود از غم های من خونریز بود دیدهام از نـیـنوا هردم زیارتگـاه داشت نالهام، صبح و مسا مانند رستاخیز بود
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن عسگری علیهالسلام
آن کعبهای که صاحب کعبه دچارش شد قسمت نشد حاجی شود، حق بیقرارش شد یک روز بـیـن شـیـرهـا الله اکـبر گفت شیر درنده محو او گشت و دچارش شد وقتی سه سال آقای ما در بین زندان بود یعنی سه سالِ سخت، غربت یارِ غارش شد در روزها، در کنج زندان روزه داری کرد شب ها مناجات و نماز و گریه کارش شد گرچه دل تاریک و سنگی داشت زندان بان آقـا دعـایش کـرد تـا تـقـوا نـثـارش شد تا معتمد فهمید با زندان حریفش نیست با جام زهری سویش آمد سفرهدارش شد مسـمـوم شد آقا، میان حـجـرهاش افـتاد بر خاک چنگی میزد و دلتنگ یارش شد از تـشنـگی آبی طلب کرد از غـلام اما مانع ز نوشیدن دو دست رعشه دارش شد شـکـر خـدا فـرزنـدش آمـد این دم آخر دیدار رویش روزی چشمان تارش شد اینجا امام عسگـری در بین این حجـره فرزندش آمد در کنارش غم گسارش شد در کـربـلا اما هـمیـن که جـد او افـتـاد قاتل به روی سینه، یارِ احتضارش شد رحمی به کهنه جامهاش حتی نکردند و دست کسی غـارتگـر آن یادگـارش شد سـالار زینب را میان خون رها کردند گـرمای سوزانِ بیـابان سـایهسارش شد زینب اسیری رفت و جای یک کفن آخر تکه حصیری بر تن شاه و نگارش شد
: امتیاز
|
زبانحال امام حسن عسکری علیهالسلام قبل از شهادت
قسمت این بود که من هم به جوانی بروم با دلـی سـوخـته زین وادی فـانی بروم پـسرم کاش بیـاید به سـرم یک لحـظـه تا بـرم تـوشه از آن گـنج نـهـانی بروم
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن عسگری علیهالسلام
ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ میﺯﺩﯼ ﻭ ﺑﻮﺩ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﭘﺴﺮﺕ ﺩﯾﺪ ﺩﺭ ﻏﺮﺑﺖ ﺳﺎﻣـﺮﻩ ﭼﻪ ﺁﻣﺪ ﺑﻪ ﺳﺮﺕ ﺳﺎﻣﺮﺍ ﺷﺪ ﻗﻔـﺲ ﺗﻨﮓ ﺗﻮ ﺍﯼ ﻃﺎﺋﺮ ﻗﺪﺱ ﻭ ﺷﮑﺴﺖ ﺁﻩ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻣﻮﺝ ﺑﻼ ﺑﺎﻝ ﻭ ﭘﺮﺕ ﻋﻤﺮ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺗﻮ ﺩﺭ ﻏﺮﺑﺖ ﻭ ﺗﺒﻌﯿﺪ ﮔﺬﺷﺖ ﺳﺨﺖ ﺁﻥﮔﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﺷﺪ تیره ﺟﻬﺎﻥ ﺩﺭ ﻧﻈﺮﺕ ﮐﻌﺒﻪ ﺩﺍﺭﺩ به ﺩﻟﺶ ﺣـﺴﺮﺕ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﺗﻮ ﺭا ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﻋـﻤﺮ ﻧﯿـﻔـﺘﺎﺩ ﺑﻪ ﮐـﻮﯾﺶ ﮔـﺬﺭﺕ خواستی آب بنـوشی که دو دستت لـرزید ﻋـﻄﺶ ﮐـﺮﺑـﺒﻼ ﻗـﺎﺏ ﺑﻪ ﭼـﺸـﻤﺎﻥ ﺗﺮت ﺩﺭ ﺗﺐ ﺯﻫﺮ ﺩﻝ ﺧﺴﺘﻪ ﻭ بیﺗﺎﺏ ﺗﻮ ﺳﻮﺧﺖ ﺷﺶ ﺟﻬﺖ ﺷﻌﻠﻪ ﮐﺸﯿﺪ ﺁﺗﺶ ﻏﻢ از ﺟﮕﺮﺕ ﺭﻓﺘﯽ ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺧـﺪﺍ میﺭﺳﺪ ﺁﻥ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺳﺮ ﺯﻧﺪ ﺍﺯ ﺻﺪﻑ ﻏـﯿﺒﺖ ﮐﺒﺮﯼ ﮔﻬﺮﺕ
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن عسگری علیهالسلام
وقتی امام عصر ما امشب عزادار است برپایی این روضهها واجبترین کار است پیـراهـن و شال عـزا مـولا به تن دارد امشب تـمام عـرش با آقا عـزادار است بیجرم و تقصیری به زندان شد امامِ ما یوسف به زندانی شدن آیا سزاوار است؟ زندان برای عاشقان خلوتگه خوبی است هر روز روزه؛ هر شبش دیدارِ دلدار است ای کاش قدری معتصم شرم و حیا میکرد اصلا که گفته او ز آقا دست بردار است؟ با زهرِ کاری، عاقبت زهر خودش را ریخت این روضۀ زهر و جگر الحق که دشوار است از ترسِ رسواییِ خود از این جنایتها در هر کجا پشت سرش گفتند: بیمار است مردی که هر شب تا سحر غرق عبادت بود این چند روزه تا سحر از درد، بیدار است رنگش دگرگون میشود هر بار از دردش پهلو به پهلو میکند، هرچند ناچار است در این دم آخر شنیدم کعبه هم میگفت: بیچاره من که قسمتم هجرانِ از یار است در سامـرا بـوی مـدیـنه میرسد انگـار آقا به یاد محسن و خونِ به دیوار است در بسترش هر شب سؤال از مادرش میکرد مادر چرا پس بسترت اینقدر گلدار است؟ در جست و جوی علت آن سینۀ مجروح حالا شده خیره به در، در فکر مسمار است میخواست تا یک جرعۀ آبی بنوشد که افتاد از دستش قَدح، از بس که تبدار است این جا پسر سیراب کرد آخر امامش را در کربلا شرمندگی سهم علـمدار است سر منشأ هر روضهای از روضۀ زهراست گرچه مصیبت در دل تاریخ بسیار است
: امتیاز
|
زبانحال امام حسن عسکری علیهالسلام قبل از شهادت
سوخت از زهر زپا تا سرِ من ای پسرم مانده بر راه تو چـشم ترِ من ای پسرم آخـرین لحـظۀ دیـدار رسـیده است بیا میدهد بوی سفـر بسـترِ من ای پسرم با لبِ تـشـنه و با این جگـرِ پـاره شده نـام تـو زمـزمـۀ آخــرِ مـن ای پـسـرم همۀ هستیِ من سوخته در غربت و غم بنـشین بر سرِ خاكـسترِ من ای پـسرم حجـرۀ بستۀ من چون قفـس تنگ شده در قفس ریخته بال و پر من ای پسرم جان به لب دارم و از درد كشم پا به زمین ای قـرارِ دل من، دلـبرِ من، ای پـسرم همۀ غـصۀ من غـربت تنهـایی توست این چنین گریه نكن در بر من ای پسرم با قـد خـم شده خـویش مرا میخـوانـد از جنان مـادر غـمپرور من ای پسرم
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن عسگری علیهالسلام
هرگز شبی ز شـام غـمت تیـرهتر نبود آن شب به غـیر نـاله نـوایی دگـر نـبود ای آفـتـاب معـرفت ای عـسکری لـقب گـل را چنان تو زنـدگی مخـتصر نبود شب های سوز و ساز به خلوتگه حضور شمعی چو جان سوختهات شعلهور نبود داغ تو کرد خون به دل لالههای عشق کو لالهای که از غم تو خونجگـر نبود سیلاب اشک خـانۀ دل را خـراب کرد چشمی نمانده بود کز این غصه تر نبود شوق وصال دوست تو را سوی خود کشاند زهـر سـتم وگـرنه به تو کـارگـر نـبود مهـدی کـنار بـسـتر پاک تو گـریه کرد یک تن به جز تو شاهد اشک پسر نبود دشمن اگر چه برد به کـاشانهات هجوم دیگر کسی ز اهل تو در پشت در نبود با دل سفـر نمود «وفایی» به کـوی تو حاجـت دگر به داشـتن بـال و پـر نـبود
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن عسگری علیهالسلام
آقـای ســامـرا چــقـدر نــاتــوان شـدی خیلی شـبیه مـادر خود قـد کـمان شدی آه ای بهـار زرد و خزانی تو میروی دور از مدینه حضرت جانان چه میکنی؟ یوسف، جدا ز خیمه کنعان چه میکنی حـتی درنـدگـان به تو تعـظـیم میکـنند دور از مدینهای سفرت سخت میگذشت ای آسمان به بال و پرت سخت میگذشت بغصی شکسته داری و فریاد کوچهای گرچه غریب بودی و کس سوی تو نرفت شکر خدا که میخ به پهـلـوی تو نرفت آتـش کـسـی به خـرمن نیـلـوفـرت نزد تو ضعف میکنی پسرت گریه میکند مهـدی رسـیده و به برت گریه میکـند بر روی دامن پـسرت دست و پا مزن آقـا سـلام بـر تـو و دریــای تـشـنـهات این کاسه میخورد روی لبهای تشنهات خـونـابه گرچه از دهـنت ریـخـته شده شکرخدا که لعل لبت خـیزران نخورد شکرخدا که روی گلویت سنان نخورد شکـر خـدا که تو کـفـنی داشـتی حـسن بیتو وقـار خـواهـر تو مـسـتـدام مـاند بـا احـتـرام آمــد و بـا احــتــرام مــانـد احساسهای خواهریاش لطمه خورده بود
: امتیاز
|