- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
زخـمهـایی که به تـشـیـیـع تـنت آمدهاند همچو گـلـبوسه به دشت کـفـنت آمدهاند »ابر و باد و مه و خورشید و فلک» چرخزنان به طـواف تـو و عـطـر بـدنت آمـدهانـد کاتـبان چشم به هُرم نـفـست دوخـتـهاند پی یک جـرعـه ز جام سـخـنت آمدهاند یـا کـریـمان نگـاهـم به امـیدی که مگـر بـشـنـونـد آیـۀ نــور از دهـنـت آمـدهانـد چشم وا کن نفـس صبح! که کـنعـانیها مست از عـطر خوش پیـرهـنت آمدهاند بعد از این رو به که آرند فـقـیـرانی که به سـراغ تو و خُـلـق حَـسـنـت آمـدهانـد خونجگر، جامهدران، نوحهکنان، آنهایی که به خـونخـواهی پرپر زدنت آمدهاند تو غریبی ولی یک روز جهـان میبیند شیـعـیـان سـیـنهزنـان تا وطـنت آمدهاند توبه هر لحظه قبول است، بگو برگردند تـیـرهـایی که به تـشـیـع تـنـت آمـدهانـد
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام حسن مجتبی علیهالسلام
سیاست داشت، اما مثل حیدر بود در میدان که تیغ تیز میدان میدهد سَیّاس را برهان سراسر عزت و فتح است و باطل کردن نیرنگ اگر هم بسته باشد مجتبی با دشمنش پیمان حسن تنها نه در منزل اسیر حیلۀ زن بود که بین لشکر خود بود تنها بین نامردان حسن البته تنهـا نیست وقتی در کـنار او حسین و زینبش هستند با عباس یک گردان به بازو حرز حیدر، بر سرش عمامۀ احمد به روی لب همیشه ذکر مادر داشت تا پایان بپرس از کوچهها بعد از علیبنابیطالب کدامین شانه در تاریکی شب میبَرَد اَنبان؟ کسی که گرد فرشش را تبرک میبرد جبریل نشسته با موالی روی خاک و خورده آب و نان مُعزّالمؤمنین است او بپرس از مردم نجران کریم اهلبیت است او بپرس از سورۀ انسان
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
کاش بر رویِ مزارت سایهبانی بود نیست کاش امشب در بقیعت روضهخوانی بود نیست کاش یک زائر فقط یک شمع روشن مینمود جایِ تکّـهِسنگ اینجا آسـتانی بود نیست کاش جارو میزدم صحنِ شما را با مُژه گنبدی گلدستهای نام وُ نشانی بود نیست کاش یک بیرق فقـط بالایِ قبرَت بود آه ریسهبندان صحنِ خاکیِ تو آنی بود نیست کاش گـریه کاش نـاله کاشکی سیـنهزنی در حـریمِ این کـریمِ آسـمـانی بود نیست کاش خاکِ چادری از خاطرش بیرون شود یاد دارم پیـشِ مـادر کودکانی بود نیست کودکی با ضربۀ سنگین به پهلو شد شهید کودکی شد پیر در روضه توانی بود نیست تکّهای از گوشواره رویِ خاکِ کوچههاست گوشهای از خانه یاسِ ندبهخوانی بود نیست
: امتیاز
|
زبانحال امام حسن مجتبی علیهالسلام قبل از شهادت
دل بیشکیب از غـم فصل جدایی است جان، بیقرار لحظهٔ وصل خـدایی است این شامِ هجر نیست، که باشد شب وصال این روزِ مرگ نیست، که روز رهایی است این زهر نیست، شربتِ شیرین آرزوست این کوزه نیست، چشمهٔ حاجتروایی است هرگـز نـنـالـم از غـمِ بیگـانه، ای دریغ رنجی که من کـشـیدهام از آشنایی است شد روزگارِ من، سـپـری سالهای سال با همسری، که شیـوهٔ او بیوفـایی است من در وطن غریبم و تنها، کسی نگفت این شاهد شـهـیـد مـدیـنـه، کجـایی است یـارانِ من، ز بـاغ وفـا گـل نـچـیـدهانـد! آئـیـنِ مـهــرورزیِ آنـان، ریـایـی اسـت در تنـگـنـای سـیـنهٔ من، این دل صبور آئـیــنـهٔ مـجــسّـمِ صـبــرِ خــدایـی اسـت دارم هـزار عـقـده به دل، بـاز طبعِ من مثل نسـیم، عـاشـق مشکـلگـشایی است تـو بـاغـبـانِ گـلـشنِ عـشـق و شـهـادتی این ارغـوانِ عاشقِ من، کـربلایی است فـردا که تیـر، بـوسه به تابـوت من زند بـال و پـرِ بـلـنـدِ عـروجِ نـهـایـی اسـت دانی که در بقیع چرا چـلچـراغ نیست؟ خورشید، بینـیاز ز هر روشنایی است
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
کیست او؟ آنکه بین خانۀ خود، مکر دشمن مجاورش بودهست او که انگار در تمام قرون، هرچه غربت معاصرش بودهست او که از روزهای کودکیاش، شعله در خانۀ دلش افتاد دم به دم داغ ظهر عاشورا، در نفسهای آخرش بودهست نه فقط شد مدینه مدیونش، کربلا میوه داد از خونش آن شهیدی که سیدالشهدا، هر شب جمعه زائرش بودهست صلح او تیغ در نیام علیست، کربلا جلوۀ قیام علیست باطن تیغ مرتضاست یکی، فرق قصه به ظاهرش بودهست آن زمان که مسافری خسته، لب گشوده به طعنه و توهین میزبان در عوض فقط فکرِ آب و نان مسافرش بودهست »دوستان را کجا کند محروم، او که با دشمنان نظر دارد« دشمنش میهمان سفرۀ اوست، چه رسد آنکه شاعرش بودهست
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امام حسن مجتبی علیهالسلام
سلام ای بحـر رحمت، کوه تـقـوی گـرفـته جـود و بخـشش از تو معنا سلام ای باب ایـمـان، مهـبـط وحی که کردی حکـم حـق همواره اجـرا مـلائک لحـظه لحـظه دست بوست امـیــد شـیـعــه در دنــیـا و عـقـبـی خــزانـه دار عــلــم حـق تـویی تـو ز تـو بــشــنــاخــتــم ربّ تـعــالـی سلام ای هرچه خوبی از تو منشق خــدایــا شـکـر گـشـتـی رهـبـر مـا تویی نـور هـدایت؛ مـنـتـهـی الحـلم تویی کهـف الـوری در هر دو دنـیا به جـز تو هـیچ کـس را من نـدیـدم کـه بـا مـرد جـزامـی بـوده یـکـجـا الا هـمـچـون پــدر قـــرآن نــاطـق ز رحـمـت ایـن سـلامـم را پــذیـرا سلام ای خلق و خویت همچو احمد بــنــازد بــر تـو هــردم ربّ یکـتـا سـلام ای وارث غـربـت نــشـیـنـی غـریـبی بـیـن شیـعـه هـمچـو مـولا ســـلام آقـــاتـــریــن آقـــای دوران تو چون مـادر کـریمی، جان فـداها سه شب مادر غذایش را چو بخشید سه بار امـوال خود را کردی اهـدا ســـلام ای مـــخــزن ســرّ الــهــی ســـلام ای آشـــنـــای درد زهــــرا از اول قـسمـتـت داغ و مـحـن شـد در آتــش دیــدهای تــو مــادرت را در آن هـنگـامه قـلـبت گـشت پـاره چو دیـدی بـسـته شـد دسـتـان بـابـا هـمـان دم وعـده کـردی با خـدایـت بـگــیــرم انــتــقــامــش را خــدایـا گذشت و شد جمل، با قلب محزون عـزیـز مـنـتـقـم کـردی تـو غـوغـا به صفین چون جمل محشر نمودی به عـالـم غــیـرتـت کـردی هـویـدا خــــدا دانـــد فـــقــط داغ دلــت را چو فـرق مـرتـضی کـردی تـمـاشا دوبــاره تــازه شــد داغ مـــدیــنــه نــشـد زخــم دلـت هــرگــز مــداوا از آن پـس غـربـتت هم بیـشـتر شد خــیـانـت دیــدهای، در حــدّ اعـــلا همین بس غـربـتـت، زیر لـبـاست زره بـایـد بــپــوشـی، وا غــریــبـا بـمـیـرم بر غـریـبیت حـسـن جان مـیـان لـشـگـرت مـانـدی تو تـنـهـا بـمـیـرم زخـم خـوردی زآشـنـایـان جــفــا کــردنـد نــهــان و آشـکــارا ز جـهـل و مکر و کـینه داد نـسبت به آن چـیـزی که هـسـتـی تو مبـرّا گـرفـته دین و مـؤمن عـزّت از تو نـکــردی بـا عــدو هـرگـز مــدارا اشــدّاء عـــلــی الــکــفّــار بـــودی شـده شـمـشــیـر تـو صـلـح تـو آقـا به ظاهر صلح اما عـین رزم است که کردی مکـر دشـمن را تو افـشا نـتــیـجـه داده صـلـحت در مـحـرم زمــیـنـه سـاز گـشـتـی کــربــلا را درون خــانـه هــم ایــمـن نــبــودی ز مـکـر و تـوطـئـه، از شـرّ اعــدا اگـر چـه هـمـسـرت کـرده خـیـانت اگـر چـه زهــر دادت بـی مــهــابـا ولـی از تـو بـه جـز رأفـت نــدیـده ز بـعــد آنـکـه زهــرت داد حــتـی دلت خون شد ز جور همسر خویش ولـی بـخـشـیــدی او را بــاز آنـجـا شدی مـسـمـوم چندین بار از زهـر ولـی ایـن بـار آخــر بـوده غــوغـا ز زهر کین تنت میسوخت ای وای زنـــد آتــش وجـــودت را ســراپــا رسـید از ره حـسین با چشم خونین و زیـنـب از غـمت شـد نـاشـکـیـبـا دو طـفـل نـازنـینت گـشـته گـریان و خـون میگـریـد از داغ تـو سـقـا هــمـه جـمـعـنــد دور بـســتــر تــو نبودی شکـر حق بر خاک صحـرا طلب کردی چوتشت و ریخت در آن تــمــام خــون دلهـا را تـو یـکـجـا سـرت بـوده بـه دامــان حـسـیـن و بـــرادر را چــنــیــن دادی مــنــادا نبـاشـد هـیچ روزی همچـو روزت که تـنـهـا میشـوی در جـمـع اعـدا خـدایــا شـکــر از بـعــد شــهــادت نـشـد جـسـم شـریف تـو چـو یـغـما ولی تـشـیـیـع تو جـانـسـوز تر بـود نـشد تـشـیعِ کـس چـون تو غـمافـزا ز کـیـنـه جـسـمتـان شد تـیـر بـاران حسین خون گرید از این غم واویلا چه سازد جـز تحـمل زین مصیبت که بوده صبـر جانـسـوزت تـقـاضا و ایـن غـربـت ادامــهدار گــشـتــه مـزارت گـشـتــه تـخـریـب یــهـودا ســلام مــا بـه قــبــر بـیچــراغـت به خـاکی که به خود جا داده دریـا امـیــد سـائـل دلـخـونـت ایـن اسـت شـود آبــاد قـــبـــرت صـبـح فــردا
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
بارها از سفرهاش با اینکه نان برداشتند روز تشـییع تنـش تـیر و کمان برداشتند مردم این شهرِ در ظاهر مسلمان، عاقبت با صدای سکه دست از دینشان برداشتند بر سر همسایگانش سایهای پُر مهر داشت از سرش هر چند روزی سایهبان برداشتند بـذر ننگـین جسارت بر تن معـصوم را این جماعت کاشتـند و دیگران برداشتند دستهایی که بر آن تابـوت تیر انداختند چند سالی بعد چـوب خـیزران برداشتند
: امتیاز
|
زبانحال امام حسن مجتبی علیهالسلام قبل از شهادت
دردا که سوخت آتش دل، جسم و جان من برخـاست دود غـم، دگر از دودمان من شـد آشـیـانـهام قـفـس تـنـگ این جـهـان جغـدی در این قـفـس شده همآشـیان من کـامـم که خود ز غـصّـهٔ ایـام تـلـخ بـود شـد تـلـختـر ز هـمـسـر نـا مـهـربان من هرکس به آب رفع عـطش میکند، ولی یک جرعه آب، ریخته آتش به جان من زهـر جـفـا ز لالـهٔ رویـم ربـوده رنـگ بـا خـطِّ سـبــز آمـده حـکــم خــزان مـن بـس نــاروا شـنـیـدهام و صـبـر کـردهام دردا که سخـت بـوده بسی امـتـحان من آری یـتــیـم مـیشـود امــروز قــاســمـم گـریـد بـه نــور دیـدهٔ مـن دیـدگـان مـن زهـرا کجاست تا که در آغوش گرم او آسـان بر آیـد از تن مجـروح، جـان من تا بر زبـان بـرد مگـر از لطف، نـام ما یک عمر «یا حسن» شده ورد زبان من صد ره مرا ز عشرت فردوس خوشتر است یکبار اگر که یار بگوید «حسان» من
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
بــر در خـانــۀ آقــا بـه تـمـنــای کـریـم صف کشیدند شب و روز گداهای کریم من به جـز خـیـر نـدیدم ز کرمخانۀ او بـنـدهام بـنـدۀ شـرمـنـدۀ مــولای کـریـم ما هـمه سـائـل دسـتـان کـریـم حـسـنـیم چشم داریم به احسان و به اهدای کریم آفــتــاب کــرم دوسـت بـه او مـیتـابـد غـرق انـوار الـهـی شده دنـیـای کـریـم جز حسن نیست کریمی که زبانزد باشد ما نـدیـدیم در این دایـره هـمتـای کـریم این قـبـیـله به خدا عادت احـسان دارند نیست غیر از کرم وجود سجایای کریم نفـر چـارم اصـحـاب کـسـا اوست ولی لـقـب او شـده بـیـن هــمـه آقـای کـریـم نکـشد منت حـاتـم که کـنـد فـخر بر او هرکه دارد به کفش گوهر دریای کریم اُف بر آن زن که پس از دیدن آثار کرم زهر غم ریخت به جان ودل دانای کریم گفت بر همسر خود زود برو، قـاتل او مات و مبهوت شد از صبر وشکیبای کریم شکرلله که «وفایی» به کرمخانۀ دوست متبـرک شده شعر تو به امضای کـریم
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
مرام و مـعـرفـتـش مـادرانـه بود حسن به فکر صحن و سرا و حرم نبود حسن نجـف برای عـلی، کربلا برای حـسین مـدیـنـه خـادمـی مـادرش نـمـود حـسن تــمـام راه نـجـف تـا بـه کــربـلا دیــدم نوشتـهاند مـلائک به هر عـمود؛ حسن گمان کـنم که به گـوشـم بـجـای لالایی به گریه مـادرم آهـسته میسـرود حسن کسی که داده همیـشه ز قـعـر چاه گـناه مرا به عرش خدا یه شبه صعود حسن بـه روی بـاز شـده هــمـدمِ جـزامـیهـا کـریـم شهـر مـدیـنـه امـام جـود حـسـن همه زمین و زمان ذکرشان درود، حسین ولی رسـول خـدا داد زد درود؛ حـسـن شـتـر سـوارِ جـمـل پیـش پاش زانو زد نـشـانـده آتش فـتـنه در این فرود حسن زمان دفن چه خالی نمود عقـده خویش خـدای نـگـذرد از آن زن حـسود حسن
: امتیاز
|
مدینه در غم شهادت پیامبر اکرم و امام مجتبی علیهم السلام
شهر مـدیـنه، شهر رسول مکـرم است آنجا اگر که سر بسپارد ملک، کم است شهر مدینه، مهبط وحی و نبوّت است چشم و چراغ عالم و مسجود آدم است
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
یک عمر در حوالی غربت مقیم بود آن سیدی که سفـرهٔ دستـش کریم بود خورشید بود و ماه از او نور میگرفت تا بود، آسـمان و زمین را رحیم بود سر میکـشـید خانه به خانه محله را این کارهای هر سحـر این نسیم بود آتش زبـانه میکشد از دشت سبز او چون گـلفروش کوچهٔ طور کلیم بود این چـند روزه سایهٔ یـثـرب بلـند شد چون حال آفـتـاب مـدیـنه وخـیـم بود حـقـش نبود تـیـر به تـابـوت او زدن این کعبه در عبادت مردم سهـیم بود بیسـابـقـهست حادثه اما جدید نیست این خـانـواده غربـتـشان از قدیم بود
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
وقتی سکـوت سبز تو تـفـسیر میشود چون عطرِ عشق، نام تو تکثیر میشود در انـعـکـاس سـادهٔ آن فـصل الـتهـاب تـنـهـاییات هر آیـنـه تـفـسـیـر میشود طاقت گدازتر ز تَبِ جنگ روبروست صلحی، که زیر سایهٔ شمـشیر میشود تو مرد جنگ بودی و میدانم ای عزیز سـردار بیسـپـاه، زمـینگـیـر میشود! صبر تو، انتظارِ عطشسوزِ کربلاست صبری که صبح حادثه تعـبیر میشود مسموم دست کینه شدی؛ وه؛ چه جانگداز زینب ز داغ آن دلِ خون، پیر میشود تو نـور چـشـم فـاطـمه بودی بـرادرم! یک شهر، در فـراقِ تو دلگیر میشود
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
به روی شانۀ خاتم، که چون نقش نگین باشد نشان مُهـر او باید مُعـزّ المـؤمنین باشد چه بر میآید، از آن آذرخشی که جمل را سوخت؟ که صلحش نیز صلحی فتنهسوز و آتشین باشد گذشت از جانماز زیر پایش هم کریمانه مبادا لحـظهای کوتاه زیر دِین دین باشد به برق سکه خواهد داد لبخند امامش را هر آن چشمی که کور از دیدن عین الیقین باشد نمیلرزد به پای دار حتی! پای آن سردار که مثل مالک و عمار، عزمش راستین باشد دریغ از یار و از سردار و این دنیای غدّار و دریغ از روزگاری که ولی، تنهاترین باشد چنان میراثدار لایقی از غربت مولاست که باید چندسالی، چون علی خانهنشین باشد نباید حرف را از خانه بیرون برد، اما آه کدام آئینه آهش را و رازش را، امین باشد؟! صدا زد زینب خود را و خواند آهسته در گوشش: که ای خواهر، مرا در خانه دشمن در کمین باشد! بیاور طشت را، اینک هلاهل هم ز پا افتاد خیالش را نمیکرد این دل خون اینچنین باشد بخوان از چشمهایم باقی ناگـفـتههایم را در آن حاشا اگر حرفی به غیر از حا و سین! باشد نگین عرش را هم جای من یک بوسه مهمان کن دمی که زینت دوش نبی روی زمین باشد
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
اگر خـدا به زمـین مـدیـنه جان میداد و یا به آن در و دیـوارها دهان میداد كه جـای من بـسرایـنـد از غـریـبی تو شـنـیـدن غــزلی كـوه را تـكـان میداد خـدا نخـواسـته حـتماً و گـرنه میدانـم كه از شنیدن یک شعر، كوه جان میداد پس از عـلی شایع بود كه شبانه هنوز غـریـبهای به یتـیمـان كوفه نان میداد غریبهای كه اگر دیگران غـمش دادند همیشه شادی خود را به دیگران میداد غریبهای كه تو بودی و مثل بغض علی گلوی تو خبر از زخم و استخوان میداد درون خـانـۀ خود تا غـروب كردی آه به غـربت تـو لـب آفـتـاب اذان میداد شهابهای جهان میشدند خون جگرت زمین اگر كه غمت را به آسمان میداد پـر ملائـكـه تـابـوت را بـغـل مـیكرد اگـر كـه بـدرقـۀ تـیـرهـا امـان مـیداد شـبـیه آتـش مـانـدی به زیر خـاكـسـتر زبـانـههـای تو را كـربـلا نشان میداد
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
شرط مـحـبت است بهجـز غـم نداشتن آرام جــان و خـاطــر خــرم نـداشــتـن از غیر دوست روی نمودن به سوی دوست الا خــدای در هــمـه عــالـم نـداشــتـن گر سر به یک اشـارۀ ابـرو طلب کـند سر دادن و در ابروی خود خم نداشتن معشوق اگر دو دیده پُر از خون پسنددش عاشـق بهجـز سـرشک دمـادم نداشـتن گر کام تلخ و لخت جگر خواهد از کسی در کاسه جای شهـد بهجز سـم نـداشتن زانسان که خورد سودۀ الماس مجتبی در تاب رفت و تشت به بر خواند و ناله کرد آن تشت را ز خون جگر دشت لاله کرد خونی که خورد در همه عمر از گلو بریخت خود را تهی ز خون دل چند ساله کرد نبود عجب که خون جگر ریخت در قدح عـمریش روزگار همین در پـیاله کرد نتـوان نـوشـت قـصـۀ درد دلـش تـمـام ورنه توان ز غصه هزاران رساله کرد آه از دل مـدیـنه به هفت آسمان گذشت آن روز شد عیان که رسول از جهان گذشت از چـیست یا رسول که بر خوان ابتلا گردون تو را و آل تو را میزند صلا؟ ای عرش! گـوشواره مگر گم نمودهای زیرا که گه به یـثـربی و گه به کـربلا طوفان نوح پیش وی از قطره کمتر است گـو کـائـنـات جـمـلـه بـگـریـنـد بـرملا ذکـر مـصـیـبـت شـهـدا چـنـد میکنی؟ آتش زدی به جان و دل مرد و زن، دلا! بس کن دمی ز تعزیه، مدح نبی سرای چون اصل این طـریقه بکا باشد و ولا مدح نـبی سرای که بیمـدحـت رسول
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
مـیان هـجـمـۀ غـمهـا اگـر پـنـاه نـدارد حسین هست نمیگـویم او سـپــاه ندارد حسین مرهم زخم برادر است و غمی نیست زمـانه حـرمـتـشـان را اگر نگـاه ندارد حسین هست که سر روی شانهاش بگذارد حسین هست نیـازی به تکـیـهگاه ندارد میان لـشکـر او مـرد مـانـده؟ آه نمانده درون خـانـۀ خـود یـار دارد؟ آه نـدارد زمانه تلخترین زهر را به کام حسن ریخت دلاوری که به جز ترک جنگ، راه ندارد کسی که صلح حسن را غلط شمرد، ندانست امـام مـفـتـرض الـطـاعة اشـتـباه ندارد درید قلب حسین آن چنان ز داغ برادر که احـتـیـاج به گـودال قـتـلـگـاه نـدارد
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
تویی امیر جمل، وارث رشـادت حـیدر لوای صبر و جهادی به روی دوش پیمبر حسین هست و ابوالفضل هست و قاسم و زینب تو را امیر مدینه! چه حاجت است به لشکر؟ به هیچجا نرسیدهست آنکه در همۀ عمر بدون عشق تو خوانده نماز و رفته به منبر بهپای عشق تو آنکس که سر نداده عجب نیست که با معاویه در پای چند سکه نهـد سر ستون دینی و قـرآن ناطـقی، چه نیازی به مدرک است؟ بگو مدرک از مباهله بهتر؟ صدای غرش شمشیر در غلاف، گواه است که صلح سرخ تو با فتح و عزت است برابر نه جام زهر، که جان تو را گرفت دمی که شکـست پیـش نگـاه تو گـوشـوارۀ مادر امام بیحرم! این دل همیشه بوده حریمت دلی که بوده به نام حـسن همیشه معطّر
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام حسن مجتبی علیهالسلام
تا نمک پرورهام بر خوان احسانت حسن من مسلـمانم! مسلـمان مسلـمانت حسن دست و دل باز مدینه! دست خالی آمدم دست خالی من است و لطف دستانت حسن مرد شامی که به تو پیش بقیه فحش داد در مدینه چند روزی بود مهمانت حسن منجـذام نفـس دارم! دیـدن من هم بـیا! هم غذا شو با گدا! دستم بدامانت حسن کوری بدخـواه تو فـریاد مستی میزنم یا مُعـز المـؤمنین جانم بقـربانت حسن! خانهام را میفروشم خرج صحنت میکنم هرچه دارم نذر گنبد نذر ایوانت حسن صحن و گلدسته نه اصلا! بیشتر سوزد دلم میرود با چکمه بر قبرت نگهبانت حسن کی میآید صحن قاسم بر روی ما وا شود؟! چشم ما را پر کـند آئیـنه بنـدانت حسن زخمپایت از خودی و زخم قلبت از خودی آشنایانت چه میخوایند از جانت حسن؟!
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا در شهادت امام حسن مجتبی علیهم السلام
غـارت زده منـم که کـنـارت نشـسـتهام غارت زده منم که ز داغـت شکـسـتهام غـارت زده مـنـم کـه غـم یــار دیــدهام هــفــتــاد تـیـر از بـدن تـو کـشــیــدهام غارت زده منـم که تو را خـاک میکنم تـابـوت را ز خـون تـنت پـاک میکـنم غارت زده منم که ز کف داده صبر را با دست خـویش کـنده برای تو قـبر را غـارت زده منـم چه کـنـم با جـنـازهات ای وای ریخـته به زمین خون تازهات غــارت زده مــنـم کـه ز داغ بــرادرم خون گریه میکنم که چنین رفته از برم من را به داغ قـتل تو غـارت نمودهاند نه کـربلا و کـوفـه نه در شـام دلـبـرم! داغی که رفتن تو روی سینهام گذاشت والله هـست سخـت تر از غـارت حـرم تشیـیع روز با من و تو سازگار نیست تا شب تو را به جانب قـبرت نـمیبرم
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
نه فقط ثروت خود را نه، که حاتم گونه شد کـریم آن که کرم داشـته خاتم گونه شد کریم آن که به عالم اثرش را بخشید حـیدری مـسلک و پیـغـمبر اکـرم گونه به تمـاشای تو آن گونه پُر از شوقم که گـونـهام پُـر شده از گـریـۀ شبـنـم گونه مجـتـبایی؟ حـسنی؟ یا که کـریم اللهی؟! ای خــدا ســانِ مــلـک زادۀ آدم گـونـه گوش که جای خودش سُرخ تر از سُرخ شود بیگُـمان از اثـر سـیـلـی مُحکـم، گـونه تحت تاثیر از این ضربه پریشان بشود هم که چشم و مُژه هم دست و سر و هم گونه ربط دارد به تو و عشق تو در باب حسین این که شد ماه صـفـر نیز مُحـرَم گونه
: امتیاز
|