- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال راهب دیر نصرانی با سر مطهر امام علیهالسلام
هـمـین که کـرد تـجـلـی رخ مـنـوّر تـو به سجده آمدم ای شاه من به محضر تو خوش آمدید؛ قدم رنجه کرده اید امشب تو میـزبانی و من تا به صبح نوکـر تو الا مــفــسّـر قــرآن بـه مـنــبــر نــیــزه کجاست اهل و عیالت کجاست خواهر تو؟! سـر تو سـوخـتـه امـا چـراغ دیـر شـده گـمان کـنم که مسـیح است نام دیگر تو ببـخـش خـون سرت با گـلاب پاک نشد عـمـیـق وا شـده پـیـشـانـی مـطـهـر تـو بـگـو چـرا عـوض خـانـۀ مـسـلـمـانـان رسیده است به آغوش راهب این سر تو؟! بگـو چرا به روی نـیزه گریه میکردی مگـر چه منـظـرهای بود در بـرابـر تو سـر بـریـده زبـان بـاز کـرد ای راهـب بس است سوخـتم از این سؤال آخر تو
: امتیاز
|
زبانحال راهب دیر نصرانی با سر مطهر امام علیهالسلام
گذشته چند صبـاحـی ز روز عـاشورا همان حماسه، که جاوید خواندهاند او را همان حماسهٔ زیبا، همان قـیامت عشق به خون نشـسـتنِ سرو بلند قامت عشق به همره اُسـرا، میروند شهر به شهر سپاه جور و جنایت، سپاه ظلمت و قهر ندیده چـشم کسی، در تمام طول مسیر به جز مجاهدت، از آن فرشتگان اسیر «چهل ستاره» که بر نیزه میدرخشیدند به مهر و ماه در این راه، نور بخشیدند طـناب ظـلـم کجا، اهـلبیت نـور کجا؟ سر بـریـده کجـا، زینب صـبـور کجا؟ هـوا گرفته و دلـتـنگ بود، در همه جا نـصیب آیـنـهها سنگ بود، در همه جا نسـیـم، بـدرقـه میکـرد آن عزیزان را صبا، مشاهـده میکرد برگریـزان را نسیم، با دل سوزان به هر طرف که وزید صدای همهمه پـیچـیـد، در سـپاه یـزید سپاه، مستِ غرور است و مستِ پیروزی و خنده بر لبش، از شورِ عافیتسوزی چو برق و باد، به هر منزلی سفر کردند چو رعد، خندهٔ شادی از این ظفر کردند ز حد گذشته پس از کربلا جـسارتشان که هـسـت زیـنب آزاده در اسارتـشـان گـذار قـافـله یک شب کـنار دِیْـر افـتاد شبی که عـاقـبت آن اتـفـاقِ خـیر افـتاد حَـرامـیان، همه شُـربِ مُـدام میکردند به نام فتح و ظفر، می به جام میکردند اگرچه شب، شبِ سنگین و تلخ و تاری بود سَرِ مـقـدّسِ خـورشـید، در کناری بود سری که جلوهٔ «والشّمس» بود در رویش سری که معنی «واللّیل» بود گیسویش سری، که با نَفَس قدسیان مصاحب بود کـنار سـایهٔ دیـوارِ «دِیْـر راهـب» بود سری، که از همهٔ کـائنات، دل میبرد شعاع نوری از آن سر، به چشم راهب خورد سکـوت بود و سیاهی و نیمهٔ شب بود صدای روشنِ تسبیح و ذکر یا رب بود صـدای بـال زدن، از فـرشـتـه میآمـد بـه خـطّ نــور ز بـالا نـوشـتـه مـیآمـد شگفتمنظرهای دید، دیده چون وا کرد برون ز دِیْر شد و زیر لب، خدایا کرد میان راه نگهـبان بر او چو راه گرفت از او نـشـانیِ فـرمـانـدهٔ سـپـاه گـرفـت رسید و گفت مرا در دل آرزویی هست اگر تو را، ز محبّت نشان و بویی هست دلم به عشـقِ جمالی جمیل، پابـند است دلم به جلـوهٔ خـورشید، آرزومـند است یک امشبی، «سَرِ خورشید» را به من بدهید به من، اجازهٔ از خود رهـا شدن بدهید دلـم هـواییِ دیـدارِ این سَـرِ پـاک است سری، که شاهد او، آسمان و افلاک است بگو که این سر دور از بدن ز پیکر کیست؟ سرِ بریدهٔ یحیی که نیست، پس سَرِ کیست؟ جواب داد که این سر، سریست شهرآشوب به خون نشستهتر از آفتاب وقت غروب سر کسیست، که شوریده بر امیر، ای مرد! خیالِ دولتْ پرورده در ضمیر، ای مرد! تو بر زیارتِ این سر، اگر نظر داری بیار، آنچه پسانـدازِ سـیـم و زر داری جواب داد که این زر، در آستین من است بده امانت ما را، که عشق، دین من است به چشمِ همچو تویی، گرچه سیم و زر عشق است هزار سکهٔ زر، نذرِ یک نظر عشق است بگو: که صاحب این سر، چه نام داشته است؟ چـقدر نـزد شـما، احـترام داشته است؟ جواب داد که این سر، که آفتاب جَلیست گلاب گلشن «زهرا» و یادگار «علی»ست سَرِ بریدهٔ فـرزند حـیدر است، این سر سَرِ حسین، عزیز پیمبر است، این سر گرفت و گفت خدا بشکند، دهان تو را خدای زیر و زبر میکـند جهان تو را به دِیْر رفت و به همراه خود، گلاب آورد ز اشک دیدهٔ خود، یک دو چشمه آب آورد غبار راه از آئینه پاک کرد و نـشـست کشیده آه ز دل، سینه چاک کرد و نشست سری، که نور خدا داشت، در حریر گرفت فضای دِیْر از او، عطر دلپـذیر گرفت دوباره صحبت موسی و طور، گل میکرد درخت طیّبهٔ عشق و نور، گل میکرد خطاب کرد به آن سر: که ای جلال خدا! اسیر مـهـر تو شد، دل جدا و دیده جدا جلال و قدر تو را، حضرت مسیح نداشت کلیم، چون تو بیانی چنین فصیح نداشت چو گل جدا ز چمن با کدام دشنه شدی؟ برای دیدن جانان، چقدر تـشـنه شدی؟ هزار حـیـف، که در کـربـلا نبودم من رکــابدار سـپـاهِ شـمــا، نــبــودم مـن ز پـیـشگـاه جلال تو، عـذرخـواهم من تو خـود پـنـاه جـهـانی و بیپـنـاهم من به احـتـرام تو، «اسـلام» را پـذیـرفـتم رهـا ز نـنـگ شـدم، نـام را پـذیـرفـتـم دلم در این دلِ شب، روشن است همچون ماه بـه نــورِ «اَشــهـَـدُ اَن لا اِلــهَ اِلاَ الله» فـدایِ خـونجگـریهای جَدِّ اطـهـر تو فـدای مـکـتب پـاک و شـهـیـد پرور تو «شهـادتـینِ» مرا، بهـترین گـواه تویی که چـلچـراغ هـدایت، دلیـل راه تـویی من حـقـیـر کـجـا و صحـابـی تو کجا؟ شکسته بال و پرم، هـمرکابی تو کجا؟ نه حُـسـن سـابـقـه دارم نه مثل ایـشـانم فـقـط، ز دربـدریهـای تو، پـریـشـانـم به استـغـاثـه سـرِ راهت آمدم، رحـمی «فقیر و خسته به درگاهت آمدم، رحمی» بگـیر دست مرا، ای بزرگـوار عـزیز «که جز ولای توأم نیست هیچ دستآویز» نگـاه مِهـر تو شد، مُهـرِ کـارنـامـهٔ من گلاب ریخـت غـمت در بهـار نامهٔ من من از تمامی عـمر امـشـبم تبـرّک شد ز فیض بوسه به رویت، لبم تبرّک شد «شفق» اگرچه رثای تو از دل و جان گفت حکایت از سر و سامان عشق «عُمّان» گفت
: امتیاز
|
ترسیم مصائب اهل بیت سلاماللهعلیهما در بین راه و شهر شام
سوخـت مرا آه، خط به خـطِ مقـاتـل چـشم تر آوردهام، دو شـاهدِ عـادل! شام اسارت کجا و شـمـسۀ عصمت شـاه عـوالـم کـجـا و بـنـد ســلاســل روضۀ پـوشـیده را مخـواه کـنم بـاز نـاقـۀ عـریـان و منـزل از پی منزل پس چه شد آن دستها که طفل سه ساله با مـدد او نـشـسـتـه بـود به مـحـمـل ناقۀ زینب به دست کیست مهارش؟ لال شوی ای زبان و خون شوی ای دل! پای همان نیزهای که رأس حسین است ذبـح کـنـیـدم که خـوانـد آیـۀ بـسـمـل ریخت بر آن سر یزیدِ مست، شرابی بـشـکـنـد آن دسـتهـای نـامـتـعـادل آه از آن بــازهای که زادۀ نـیـرنـگ صفـحۀ شـطـرنج را گـذاشـت مقابل جـام تهی بود کاش سـاغـرِ جـسـمـم از چـه نــمـردیـم مــا ز بــزم اراذل از چه نـمردیم ما که پیـش ابالفـضل حرف کـنـیزی زدند، ای دل غافـل! سر زند از شام تیـره صبح سـپـیدی مـنـتـقـمِ قــوم بـسـتـه اسـت حـمـایـل تـا نـشـده دیــرتـر بـخــواه فــرج را پیک اجل چون رسد چه جای وعجّل
: امتیاز
|
ذکر مصائب قتلگاه و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
کاش آنروز آسمان یکباره باران میگرفت غـنچۀ نشکـفتۀ باغ دلت جان میگرفت تیر بیداد ستم تا حـنجـر اصغـر شکافت کاش کار این جهان یکباره پایان میگرفت کاش آتش، شرم میکرد از خیام اهل بیت تا تب و تابِ دل سجاد درمان میگرفت کاش یا آتش نمیافـروخت بر اهل حرم یا فلک انگشتی از حیرت به دندان میگرفت کاشکی خار مغیلان در دل صحرا نبود وقتی آن دردانهات راه بیابان میگرفت خواهرت بیتاب و طاقت شد در آن ساعت که دید شمر، سر از پیکرت با تیغ بران میگرفت کاش چرخ فتنهگر میسوخت در آن لحظه که رأس خونین پدر، دختر به دامان میگرفت
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر امام علیهالسلام
چه بلایی سرت ای خون خدا آمده است مادرم پیش تو با هول و ولا آمده است چشمَم از فرط عطش دود فقط می بـیند عـطـرِ سـیب تن تو راهـنـما آمده است من که نه، چارۀ غم های ربابت را کن گـفـتـمـش تا ته گـودال نـیـا، آمده است سینه ات عرش خدا نیست مگر ای مظلوم وسط عـرش خـدا شمر چرا آمده است پنـج تن گـرم عـزاداری تو در گـودال ساربان هم وسـط بـزم عـزا آمده است رفـتی و بعـد تو یک شـهـر دم دروازه در پـی دیـدن و آزردن مـا آمـده اسـت دست بردارِ عزیزان دلت نیست حسین شـمـر با قـافـلـه تا شـام بـلا آمـده است بیشتر از دل زینب، سر تو سوخته است چه بلایی به سر زلـف رهـا آمده است همه از وضعیت لعل لبت دل خـون اند چوب هم آخر کاری به صدا آمده است
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر امام علیهالسلام
در این غروبِ غریبی، ببین کواکب را به روی نی سر گـلگونِ نجمِ ثاقب را بخوان به لحن حروفِ مقـطعه امشب حدیث غربت زینب، بخوان مصائب را بـخـوان «وَلِـیُّـکُـمُ الله» را پـنـاه حـرم بگـو حکـایت این مردمانِ غاصب را برای تـسلـیت خاطرِ «ذَوِی الـقُـربَی» ز تـازیـانـۀ طعـنـه بـبـین مـواهـب را بخوان «لِیُذهِبَ عَنکُم»، شکوهِ غیرت من! که دور سازی از این کاروان، اجانب را مسیح خـستـۀ من! نـدبهٔ أنا العـطـشان به خون نشانده دل بیقـرار راهب را لب مقـدس قـرآن و خیزران؟ ای وای و «أم حَسِبْتَ» بخوان این همه عجائب را! بـیا شـبی به خـرابـه، بیـاوری با خود بـرای دخـتـرکت لـیـلـةُ الـرغـائـب را هـنوز بر لب تو بغـض «أَیَّ مُنقَلبٍ» به انتـظـار نـشـسـته غـریب غائب را
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر امام علیهالسلام
ای سر که در مقابل چشمان زینبی داغِ نـشــسته بر دل سوزان زینبی ای سر بریدهای که تنت روی خاکهاست تو کـشـتـۀ غـریب بـیـابـان زیـنـبی ای سربریده! بیسرو سامانیام ببین میبینمت که بیسر وسامان زینبی از چشم نیمهباز تو ای غـیرتخـدا معـلـوم شد هـنوز نگهـبـان زینـبی با اینکه نیزهای به گلویت نشسته است امـا هــنـوز قـاری قــرآن زیـنـبـی گیسوی درهمت سر نی فاش میکند آشـفـتـۀ ربـاب و پـریـشـان زینـبی پـائـین نی، مراقـب طفـلان تو منـم بـالای نی، مراقـب طفـلان زینـبی
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر امام علیهالسلام
سر به دریـای غـمها فرو میکنم من اسـیـر تـوأم، نی اسـیـر عـدو من تو را جستجو کوبهکو میکنم تا مگر بر مـشـامـم رسد بوی تو هر گـلی را به یاد تو، بو میکنم اسـتـخـوانـم شـود آب از داغ تـو چون تمـاشای آب و سبـو میکنم صبـر من آب چـشم مرا سد کـند عـقـدهها را نهان در گـلو میکنم تـا دعـایت کـنـم در نـمــاز شـبـم نیمهشب با سرشکم وضو میکنم همکـلامم تویی روز بر روی نی با خـیال تو شب گـفـتگـو میکـنم
: امتیاز
|
افتتاح کانال سایت آستان وصال در ایتا
با عنایت به درخواست های تعدادی از کاربران عزیز؛ در پاسخ به این اوامر و همچنین جهت تسهیل بهتر برای کاربران؛ کانال سایت در ایتا ایجاد گردید، دوستانی که تمایل دارند عضو کانال باشند در همین جا کلیک نموده و یا از طریق لینک زیر وارد کانال شده و عضو شوند لطفا با نشر و تبلیغ لینک این کانال؛ شما نیز در این خدمت به آستان اهل بیت سهیم باشد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر برادر
بهـار تبزده قـربـانی خـزان شده است زمین بـهـانۀ نـفـرین آسـمـان شده است سر مفـسر قـرآن به رحل نیـزه نشـست چه خاکها به سر خیل قاریان شده است به نی مـراقـب خـود باش مـاه مـحـرابم حسین! طاق دو ابروی تو نشان شده است دوباره یوسف تشنه تو معجـزه کردی؟ برای سنگ زدن پیرزن جوان شده است! درون طـشت که رفـتی خـیـالت آسـوده سفارش لب خشکت به خیزران شده است بس است با لب زخمی دگر نخوان قرآن ببین چه ولولهای بین کاروان شده است
: امتیاز
|
زبانحال راهب نصرانی در دیر راهب با سر مطهر سیدالشهدا علیهالسلام
گمشده داشت و از دِیر تمـاشایش کرد او نه دراصل که آن گمشده پیدایش کرد سالها معـتکـفِ گـوشۀ تاریـکـش بود تا سَری آمد و یک باره مسیحایش کرد راهِ صدسال عبات همه را یک شبه رفت آن شبِ قدر که مهمانِ کـلیـسایش کرد دید جمعاند به گِرد سر و هِی مینوشند جگرش سوخت از آن جمع تمنایش کرد هرچه در خانۀ خود داشت به آنها بخشید جایِ نیزه به رویِ دامن خود جایش کرد یوسف آورده ولی وای به حال یعقوب یـوسـفی که تـه گـودال معـمـایـش کرد ضجـۀ مـادری انگـار به گـوشـش آمد اولین گـریهکنِ روضـۀ زهـرایش کرد دید زخم است لب و گونه و پیشانیِ او آنقدر زار زد از گـریه مـداوایش کرد مویِ خاکستریاش شُـست ولی با ناله پاک از لختۀ خون از رَدّ صحرایش کرد گفت ای کاش از این بیـش تبـسم نکنی با لبی که به زمین خورده تکـلم نکنی از چه بد جور گلوی تو بهم ریخته است چه شده اینهمه رویِ تو بهم ریخته است مگر ای سر بدنت روی صلـیبی مانده آه بر حـنـجـرِ تو زخـمِ عجـیـبی مانـده از جـراحات مـرا کُـشت لـبالب شدنت تا سحـر طـول کشد وای مرتب شدنت بـوی سـیبِ تو مرا بُـرد به پـای نـیـزه جگـرم سـوخـت بـرای تو بجـای نیـزه نیـزهدارِ تو کـنـارِ لبت آبـش را خورد شمر بود اسم همانی که شرابش را خورد
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ سیدالشهدا علیهالسلام ( مصائب دیر راهب )
حرف زد از دل وَ زُنّار و چَلیپا وا کرد قـبلۀ صـومـعه و کـعـبۀ تَرسـایش کرد جانِ بابا که شنید از لبِ زخمی فهـمید دخـتـری بـاز هـوایِ رُخِ بـابـایش کرد گشت در دِیر و کمی مرهَم و معجر برداشت نـذر آشـفـتـگـیِ دخـتـرِ نـوپـایـش کـرد دختری که دو سه سال است قلمدوش شده نـالـه تا صبـحـدَم از آبـلـۀ پـایـش کـرد پیـرمـردی به کـنـارِ سـر و آنـسـو امـا عمّه حسرت زده از دور تماشایش کرد صبـح آورد سـر و داد به دسـت نـیـزه باز هم هـمـسفـر خـواهـرِ تنهـایش کرد زُنّار= کمربند راهب
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر برادر
میروی منزل به منزل باشتاب آقای من بس که خوردی سنگ گردیدی گلاب آقای من از همان بالای نیزه سر بگردان کن نگاه چهرهام مکشوفه شد دور از نقاب آقای من بیکس و تنهاییام را پُر کن ای لبتشنه سر گـفتگویی گر کنی دارد ثواب آقای من تا تو هستی پیـشِ چـشمانم ندارم واهمه بیتو میافتم فقط در اضطراب آقای من بعدِ تو کارم شبانه روز گریه کردن است نقش میبندد به چشمانم سراب آقای من سنگ بر پیشانیات تا خورد مُردم یا حسین مثلِ زلفِ تو منم در پیچ و تاب آقای من غم نخور هرجا که باشم پرچمت بالا برم میکـنم در شام قـطعاً انقـلاب آقای من
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر برادر
ای سـایـۀ سـرم به سـرم باش یاحسین هردم فـروغ چـشم تـرم بـاش یا حسین من روی نـاقـه گـریه کـنم از برای تو تو روی نیزه نوحهگـرم باش یا حسین قرآن بخوان که دل شده تنگ صدای تو آرامـش دل و جـگـرم بـاش یا حـسـین ای از مـدیـنـه هـمـسـفـرم ای بـرادرم مثل همـیشه دور و برم باش یا حـسین همچون هـلال گـاه عـیانی و گه نهـان قـدری مـقـابل نـظـرم بـاش یا حـسـین منکه نـشـد به پیـکـر تو سایـبان شـوم اما تـو سـایـبـان سـرم بـاش یا حـسـین اطراف من ببین، به علمدار خود بگو هـمواره پـاسـدار حـرم بـاش یا حسین
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر برادر
اى یک جهان برادر! وى نور هر دو دیده چون حال زار خواهر! چشم فلک ندیده خورشید برج عصمت، شد در حجاب ظلمت پشت سپهر حشمت، از بار غـم خـمیده
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر امام علیهالسلام
بگذار خون چشمت، که به اشک خود بشویم که مگر شود میسّر، نگهی کنی به سویم بگذار، تا ببـوسم ز رخـت بجای زهـرا که درین سفر، برادر، همه جا بیاد اویم
: امتیاز
|
ذکر مصائب اهل بیت در هفتم شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
سینههای غم داران همچو شمع سوزان است خون شده دل یاران هـفتم شهیدان است اشک لالهها رنگـین قلب لالهها خونین رأس لالههای دین روی نیزه تابان است مانده داغ و غم صدها بینشانه مرقدها بعد کوفه مقصدها سوی شام ویران است شد به صبـح صادقها هـفـتم شـقـایقها خون ز داغ عاشقها قلب هر بیابان است حـنجـری فغـان دیده قـامـتی کـمان دیده گلشنی خزان دیده در حصار زندان است مثل دیدۀ گردون سینهای ز غـم گلگون چشم زینب محزون غرق موج و توفان است رفته دیر راهب سر چون شقایقی پرپر دختری ز غم مضطر خواهری پریشان است تـازیـانۀ دشـمـن خـورده دائـما" بـر تن این که میکند شیون دختر است و گریان است زورقی به دریا نیست رد پا به صحرا نیست سیلیاش تسلا نیست دختری که نالان است زینب است و جان او روی نی نشان او جـاری از لـبان او آیـههای قـرآن است گل خزان به باغ او اشک غم چراغ او هر سری ز داغ او بیسر است و سامان است دیده شعله افروزش شد دلم غم آموزش از غم جگر سوزش سینه آتشستان است در طریق عشق و غم روی لالهها شبنم در غباری از ماتم گرد غم به دامان است جان عاشقان بر لب روز آسمان شد شب «یاسر» از غم زینب غرق آه و افغان است
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در ایام اسارات
اشکـم به دریـا گـردیده واصل خون از دو چشمم ریزد به ساحل کآمـد به مـقـتل شـمـر سـیـهدل آوای غــم را مـن مـیشـنـیــدم در دست قاتل خـنـجر که دیدم زنجـیـر دل را تا من گـسـسـتم جــام بــلاهــا آمــد بـه دســتــم از هـسـتی خود من دل بـریـدم از اشک دیـده صد لالـه چـیدم در مـقـتل خـون تا که رسـیـدم ناگـه شـکـسـتـم نـاگـه خـمـیـدم افـتـاده شـورش در خلـق عـالم دارم دلـی در انــدوه و مــاتــم از تیغ گردون هر دو خـزانـیم چـون طـایــران بـیآشـیــانـیـم آیـد نـسـیـمـی از سـوی نـیــزه بـرده دلـم را گـلـبــوی نــیــزه من شعله دارم در سـینه اکنون خونین به حالم چشمان گردون
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر برادر
از روی نیزه بر من غمگین نظارهای حـرفی کـنـایـهای سـخـنی یا اشـارهای پلکی بزن که حال حرم روبه راه نیست کافی است بزم سوختگان را شرارهای سوسو بزن به سوی من ای سوی دیدهام در آسـمـان به جز تو نـدارم سـتارهای دسـتم نـمیرسـد به سـر نـیـزهات اگـر در دست زینب است گـریـبان پـارهای یک قـتـلگـاه رفـتی و صد قـتـلگاه من گـشـتم به هـر دیـار حـسـین دوبارهای چشمم کبود گشت و جدا از سرت نشد از بـحـر بـر کـنـار نـگـردد کـنـارهای با هر تکان نیزه تکان میخورد سرت جانا به گوش نیزه مگـر گـوشـوارهای جایش به روی صورت من درد میگرفت میخورد تا که بر رخ تو سنگ خارهای
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر برادر
تـو آیــۀ والـفـجـری و خـون خـدایـی تو نـفـس مطـمـئـنهای، روح دعـایـی نـیـزه به نـیـزه زخم خورده بر تن تو هـر نـی درون پیـکـرت دارد نـوایی از بس که ذرّه ذرّه بودی مـاه پرسید ای آفـتـاب هـسـتـی زیـنب کـجـایـی؟ پیکر به روی خاک مانده سر به نیزه چـون آیـۀ مــقـطـعـه از هـم جــدایـی دیروز بر دوش نـبی بودی و امروز یحـیای بیسـر، بر سر سرنیـزههایی گرچه تو را دشمن برد منزل به منزل تـو سـاکـن بیت لـلـه کـرب و بـلایـی تا پُـر کـند عـطـر تو آفـاق جـهـان را مـثـل نـسـیـم صـبــح آزادی رهــایـی سوی تو میخواند نـماز غـربـتش را بر زینب خـود کـعـبه و قـبـلـهنـمـایی آرام سـازی با نگـاهی خـواهـرت را بـا دردهـای جــان زیـنـب آشــنــایـی وقتی که بغضی میفشارد حنجرش را دیگر قـلـم میافـتد از دست «وفایی«
: امتیاز
|
ترسیم مصائب اهل بیت سلاماللهعلیهما در بین راه و شهر شام
میان این دو کو فرقی یکی جان و یکی جانان بگو از وحدت این دو یکی روح و یکی ریحان تَبِ گرما و بیآبی ترک افتاده بر لبها یکی در قتلگه اما یکی در خیمهها عطشان جهان تاریک شد آنجا که خورشید و قمر لرزید یکی از نیزه افتاد و یکی از ناقۀ عریان چو آمد قافـله مردم سر بازار خـندیـدند یکی بر روی نی نالان یکی در قافله گریان چهل منزل کنار هم ولی قسمت جدایی شد یکی بر نوک نی قاری، یکی در مجلس مستان جدا شد از بَرِ زینب سر و از هم جدا گشتند یکی در دیر راهبها یکی در منزل ویران صدای هلهله از بام شامیها مصیبت بود تصدق کردن مردم به زینب اوج غربت بود به دخترهای زهرا خارجی گفتن عجب دردیست غل و زنجیر و بازار کنیزان جای زینب نیست درون قافله هر کس زمین افتاد زینب مُرد سپر شد جای دخترها سنان و سنگ و سیلی خورد لب عطشان طفلان را به چشم خیس خود میدید غمِ خار مغیلان را به چشم خیس خود میدید سر دار بلا میزد نوای عشق را فریاد تـمام داغ دشت نیـنوا بر دوش او افـتاد نمیبیند به جز زیبایی مطلق در این غوغا و ما ادراک ما زینب، جوابش شد سکوت ما
: امتیاز
|