- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و شهادت عبدالله بن الحسن علیهالسلام
در عـشـق، بـنـای نـیکنـامـی دارند جـسماند که یک جـان گـرامی دارند در لحـظۀ گـودال، یکی باز دویـد ...این جـانبهکـفـان مگـر تمامی دارند ************ گودال که خـتم ماجـرا نیست، بـبـین این تـازه شـروع رزم عـبـدالله است ************ در مـعـرکـه دسـت او قـلـم شـد، امّا نـگـذاشـت کـه از قـلـم بیـفـتـد نامش ************ شـب آمـد و بـاب ابـتــلا را بـسـتـنـد طـومـار شـگـفـت کـربـلا را بسـتـند در آخــر سـطـر، نـام عــبـد الله و... پــرونــدۀ نــام شـــهــدا را بــسـتـنــد
: امتیاز
|
مدح و شهادت عبدالله بن الحسن علیهالسلام
چون باد در حرارت دشت و دمن دوید چون بوی گل بلند شد و در چمن دوید وارونـه اسـت شـیـوۀ صـحـرای ابـتـلا رو بـه شـکـارگـاه، غـزال خـتـن دویـد میخواست ایستاده نسوزد شـبیه شـمع خـورشـیـدوار با هـمـۀ سـوخـتـن دویـد مردان، زره به قـامت مـردانه بستهاند این نوجوانِ کیست که با پیرهن دوید؟ با اشـتـیـاق رفـت به آغــوش قـتـلـگـاه غربتکشیده بود و به سوی وطن دوید تـیغ بـرهـنـه مـنـتـظـر دستبـوسیاش با سـر به پـایبـوس تـن بیکـفـن دویـد آغـشـته شد به خـون خدا خون پاک او وانـگـاه در رگـان عـقـیـق یــمـن دویـد یا رب چه رفت بر سر عبداللَه و حسین؟ زینب نشـست، فـاطمه آمد، حسن دوید
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن الحسن با سیدالشهدا علیهالسلام
وقتی عدو به روی تو شمـشیر میکشد از درد تـو تـمــام تـنـم تــیـر مـیکـشـد طـاقـت نـدارم این همه تنها بـبـیـنـمـت وقـتی که چلّه چلّه کـمـان تـیـر میکشد این بغضِ جانستان که تو بیکسترین شدی پـای مـرا بـه بـازی تـقــدیـر مـیکـشـد ای قــاری هـمـیــشــهٔ قــرآن آســمــان کار تو جزء جـزء به تـفـسـیر میکـشد اینکه زِ هر طرف نفـست را گرفتهاند آن کوچه را به مسلخ تصـویر میکشد بـرخـیـز! ای امـام نـمــاز فـرشـتـههــا لـشکـر برای قـتل تو تـکـبـیـر میکشد
: امتیاز
|
مدح و شهادت عبدالله بن الحسن علیهالسلام
روح والای عبادت به ظهـور آمده بود یا که عـبـداللَه در جـبهـهٔ نور آمده بود؟ کـربـلا بـود تمـاشـاگـر مـاهی کز مهـر یـازده لـیلهٔ قـدرش به حضور آمده بود یازده برگ، گل یاسِ حسن بیش نداشت که به گلزار شهادت به ظهور آمده بود یوسف دیگـری از آل علی، کز رخ او چشم یعقوب زمان باز به نور آمده بود بـاغـبـان در ورق چهرهٔ گـرمـا زدهاش گلشن حُسن حَسن را به مرور آمده بود صورتش صفـحهٔ برجـسـتهٔ قـرآن کریم صحبتش معنی تورات و زبور آمده بود بیکلاه و کمر از خیمه چو قاسم بشتافت بسکه از تاب تجلّی به سرور آمده بود قتلگه طور و حسین بن علی، چون موسی به تـمـاشـای کـلـیم اللَه و طور آمده بود به طواف حـرم عـشـق ز آغـوش حرم دل ز جان شُسته به شیدایی و شور آمده بود طفل نوخاسته برخاسته از جان و جهان آسمان زین همه غیرت به غرور آمده بود بر دل و پهلوی این عاشق و معشوق، دریغ نیزه و تیر ز نزدیک و ز دور آمده بود دست شد قطع ولی دل ز عمو، قطع نکرد طفل این طایفه یا رب چه صبور آمده بود گرچه لبتشنه به دامان امامت جان داد بر سرش فاطمه با ماء طهور آمده بود
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن الحسن با حضرت زینب سلاماللهعلیها
عمه جان ول کن من از اصغر که بهتر نیستم عمه با قـاسم مگر اصلا برادر نیستم؟ تو به فکر بچهها، زنها، به فکر خیمه باش من بزرگم، لااقل کمتر ز اصغر نیستم
: امتیاز
|
مدح و شهادت عبدالله بن الحسن علیهالسلام
هر کَس برای تو به تن خود کـند سیاه او را خـدا ز عـرش مُـعـلّی کـند نگـاه اشـکِ بـرای تـوسـت همـانـند کـیـمـیـا سازد سـفـید، رویِ هر آنکه بـود سیـاه این خانه مأمنیست که زهراست صاحبش چـادُر سـیاه او به همه هست جـانپـناه شویـنـدهتر ز آب بهـشـتیست گـریهها گـردد ثـواب بـار تـو بـاشـد اگـر گـنـاه بردار یک قـدم تو برای حـسین و بعـد بنـشـین ببـین که کوه بخـشد خدا به کاه شانه به شانه مهدی زهـرا کنار توست در بین روضه میکـشد او همره تو آه امـشـب خـدا کـند ببـرد هـمـره خودش مـا را کـنـار تـشـنـۀ گـودال قـتـلــگــاه عـبـدالله آمده که عـمـو را کـند کـمـک جای پـدر رسـیده سرآسـیـمه در سـپـاه او آمده که دست خـودش را سِپَـر کـند بر پیکری که پا خورد از هر که بین راه شاید کمک کند به عمو تا که بیش از این با نـیـزه جـا بجا نـشـود جـسـم پـادشـاه بـیـرون زده ز بین سِپـَر دنـدۀ حـسـین یا رب برای هیچ شهـیدی چنین مخواه
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن الحسن با سیدالشهدا علیهالسلام
طـفـلی اگـر بـزرگ شـود با کـریـمهـا یک روز میشـود خودش از کـریمها طفـل حـسن شدم بـغـلت جا کـنی مـرا آهی که میکشد جگر من، مرا بس است شوقی که سر زده به سر من، مرا بس است از هیـچ کس کـنـار تو بـیـمی نـداشـتم دستی كـریم هـست كه نـذر خـدا شود وقـتی نـیـاز بود، به وقـتـش جدا شود باید برای خود جگری دست و پا كنم دیگر بس است گرم دلِ خویشتن شدن آمــادهام كــنـیـد بــرای كــفــن شـــدن یك نـیـزهای نماند دفـاع از عـمو كنم؟ آمـادهام كه دست دهـم پـای حـنجـرت تیر سه شعبهای بخورم جای حنجرت سوگند ای عمو به دلِ خونِ خواهرت
: امتیاز
|
مدح و شهادت عبدالله بن الحسن علیهالسلام
روضههای شب پنجم چقدر جانکاه است سیـنهزنها، حـسـنیها شب عبدلله است روضه امشب سخن از دست شکسته دارد غـصۀ کـوچه و یک مادر خـسـته دارد
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن الحسن با سیدالشهدا علیهالسلام
پس از او رخت بر بسته طراوت از چمن اینجا نباشد او به پایان میرسد دنیای من اینجا بیا ای مرغ روح من قفس را بشکن و پر زن خودت را در هوایش کن رها از بند تن اینجا تنفـس میکنم این زندگی را در کنار او پُرم هر لحظه با او از هوای زیستن اینجا غزال تیزپای من شود مست از شمیم او پِیِ نافه خودش را میرساند از خُتَن اینجا نمیبینم به جز شمشیر و سنگ و تیر در این چاه ندارد یوسفم یک جای سالم در بدن اینجا گمانم وقت دفـنش بـوریا لازم نـدارد او که دارد از هزاران زخمِ بر پیکر، کفن اینجا چه قابل دارد این دستم، برایش من پسر هستم پدر افتاده در آغوش طفلش پاره تن اینجا پس از من تازه آغاز مصیبتهای او باشد به غارت میرود مجموع میراث کهن اینجا به غارت میرود عـمامه پیـغـمبر خـاتم نیاید در هوای آن اویسی از قَرَن اینجا؟ یقین دارم که آن در دستهای ساربان باشد نمی یابد کسی هرگز عقیقی از یمن اینجا حرامی، جامه من پُر بهاتر از لباس او است به جای او درآور از تن من پیرهن اینجا مرا شرمنده زهرا نکن در روز محشر، تیغ سر ناقابل من نه، بِبُر سر از حسن اینجا صدای مـادرش از گوشه گـودال میآید کجا هستند مَحرمها، نباشد جای زن اینجا ندارم طاقت این روضههای سهمگینش را بیا ای حرمله تیر خلاصی را بزن اینجا
: امتیاز
|
مدح و شهادت عبدالله بن الحسن علیهالسلام
بُرده است بنده سوی مولا هر زمان دست شد واسـطه بیـن زمـین و آسـمان دست جـز از در ایـن آسـتـان خـیـری نـدیـده وا کرده هر کس رو به دست این و آن دست در سجـده و بر خـاک افـتادن زبان سر وقـت قـنـوت و ربـنا گـفـتن زبان دست در پـهـنـه تـاریـخ اگـر کـنـکـاش بـاشـد دارد بـرای مـا هـزاران داسـتان دسـت خـیـبر برای خود دژ مـسـتحـکـمی بود تا آن زمان که زد به در یک پهلوان دست اسـلام را پـیــروز مـیـدان کـرد حـیـدر حق زد برای قـدرت این بـازوان دست جـانهـا به قـربـان مـرام آن کـسـی کـه در اوج قدرت میگرفت از ناتوان دست با دست پر برگـشـته مسکـینی که حتی یـکـبـار بـرده بر در این آسـتـان دسـت با قصد بیعـت سوی او آمد که آن روز انداخـت بر دستان مولا ریـسمان دست یـک روز در جـنـگ اُحـد آقـای عـالـم تهـدیـد را از جانب مولاش رانده است یک روز حـیـدر در دفـاع از پـیـامـبـر امـروز عـبـد الله پـای کـار مـانـده است تـا گـفـت پـیـر کـل عـالـم یـنـصـرونـی در بیعتش بالا گرفت این نوجوان دست راه گلو را داشت طی میکـرد خـنجـر سد کرد راه حمـلهاش را ناگهـان دست مـانـنـد ابــراهــیــم شــد در آزمــونــش چون سربلند آمد برون از امتحان دست آمـد بـه مـهــمـانـی آغــوش عـمــویـش هـدیـه چه آورده برای مـیـزبـان؟ دست زینب دو دستی بر سرش میزد در آنجا میرفت وقتی سمت چوب خیزران دست هر قـدر کـمـتر در غـم او زد به سیـنه روز قـیامت بـیـشـتر بـیـند زیـان دست
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن الحسن با سیدالشهدا علیهالسلام
حق بده خیلی هوایِ بوسههایت کردهام از عموجان بیـشتر بابا صدایت کردهام عـمـه دسـتـم را گـرفـتـه بود امـا آمدم؛ فکرکردی که عمو جانم رهایت کردهام مقـتل مـأثـور هـسـتم غـارتِ گودال را ازدحـامِ زخـمهـایت را روایـت کـردهام خواست تا دستت زند با دستِ خود نگذاشتم پیـش تو اُفـتاد دسـتی که فـدایت کردهام پیشِ دادِ مادرت پیراهنت را کَند و بُرد دید لشکـر آمدم خود را عـبایت کردهام هرچه میخواهند بر من میزنند و میروند شُکر قدری از نوکِ نیزه جدایت کردهام خواستند از تو جدا سازند من را که نشد آه شـرمـنـده اگر که جـابـجـایت کردهام آخرین تیرش کشید و حرمله نزدیک شد دیدی وقتی که سپر خود را برایت کردهام سینهام را سینهات را عاقبت با زور دوخت حنجرم را حنجرت را روی هم بدجور دوخت
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن الحسن با سیدالشهدا علیهالسلام
ابن الحسن هـستم جگر دارم عمو جان پیـش تو از بـازو سـپـر دارم عمو جان مـن بـیزره یـاد جـمـل را زنـده کـردم مـانـنـد بـابـایـم هـنـر دارم عـمـو جــان تیر از تنم رد شد تنم را به تنت دوخت خـیـلی بـرایت دردسـر دارم عـمو جان
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن الحسن با سیدالشهدا علیهالسلام
کودکم امّا در این بیشه جگر دارم عمو از دو دسـتانم برای تو سپـر دارم عمو با مدد از نامِ زیـبای حسن گـل میکـنم بر تمامِ دشمـنانت من خـطر دارم عمو ماندنم در خیمهها ننگ است ای سالارِ عشق من از این ماندن از این صّحت حذر دارم عمو در رکابِ تو شهادت میشود قطعاً نصیب میرسم بر این سعادت خود خبر دارم عمو چه کسی گفته یتیمم بیکس و کارم بگو من چنان تو شاهِ مظلومان پدر دارم عمو بر تنت داری جـراحت ای تمامِ زندگی از غمِ این زخمهایِ تو شرر دارم عمو مصحفِ کرببلا نامِ مرا حکّ کرده است حادثه سازم در این مصحف اثر دارم عمو جـامۀ رزمی نشد پیـدا برای من حسین پس لباسِ سرخِ رفتن را به بر دارم عمو دست دادم تا نیفـتد بر تنِ پاکت خراش در هواداری ز تو خیلی هنر دارم عمو حیف بعد از رفتنت عمّه اسارت میرود از غمِ این روضهها چشمانِ تر دارم عمو
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن الحسن با سیدالشهدا علیهالسلام
قـربـانـیـم راهـی قـربـانـگــاه هـسـتـم با عشق خود تا پای جان همراه هستم جـانـم فـدایـت ای عـمـو دارم مـیآیـم روی زبــانهـای هــمـه افـتــاد نـامـم شـکـر خـدا هـسـتـم فــدایــی امــامــم در بین خیمه همچنان یک شیر مانده شیری که بیتاب است و در زنجیر مانده گفتم که جای شیرها بین قـفس نیست در گودی گودال جز ما هیچکس نیست پیـش تو غـرق بـهـترین لـذات هـستم بعد از حسن گـفتی خودم بابات هستم آشـفـته زینب دست بر سـر میگذارد روی گـلـویت شمر خـنجـر میگذارد
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن الحسن با حضرت زینب سلاماللهعلیها
من حاضرم برای حسین ترك سر كنم آمــادهام بـه راه ولایـش خـطــر كـنـم این كار عشق و دل بُوَد ای عقل برو كنار مسـتانه سوی حضرت دلبر سفـر كنم
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن الحسن با سیدالشهدا علیهالسلام
گـلشن توحید را فصل شهادت میرسد لالـۀ آزاد مـردی را طـراوت میرسـد غم مخور گر سائل روی تو شد شمشیرها كـودك ایثـار با دست سخـاوت میرسد سنگر امـید را خالی ز جانـبازی مـبین این زمان رزمندهای از نسل غربت میرسد
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن الحسن با حضرت زینب سلاماللهعلیها
ز دستانت کشیدم دست تا دستم قلم گردد که باید دستهایم افـتخـار مـادرم گردد همان بابای من از داغ سیلی سوخته کافیست چگونه شاهد سیلی زدن چشم ترم گردد
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن الحسن با سیدالشهدا علیهالسلام
در کـوی عـشـق زنـده مـرام پـدر کنـم با یاد غربت تو جهان خون جگـر کنم شـمـشـیـر میکـشـد سَـر یـار مـرا زند من فـاطـمـه نـژادم و دسـتـم سـپـر کنم برخـیـز، عـمه گر برسد بنگـرد تو را افتادهای به خاک، چه خاکی به سر کنم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب با سیدالشهدا علیهالسلام در شهادت عبدالله بن الحسن
به خدا حـافـظی تـلـخ تو سـوگـنـد نشد هرچه کردیم که در خیمه شود بند نشد از هـمان لحـظـۀ پـرواز کـبـوتـرهایت آشـنـا صـورت او با گـل لـبـخـنـد نشد ظاهـراً پیـش من اما دل او در گـودال زیر شـمـشیر غـمت بود که پابـند نشد
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن الحسن با سیدالشهدا علیهالسلام
در دلم از غُربتت، درد جهان پنهان شده حنجره آتش گرفته سیـنهام سوزان شده هیچ كس دیگر نمانده تا تو را یاری كند كشتی صبرم اسیر موج این توفان شده آمدم از خـیمه گه تا گـودی این قـتـلگاه تا كه دیدم خـیـمۀ امـیـد من ویـران شده ای عمو جان این برادرزاده را از خود مران كودكی در راه قرآن با تو همپیمان شده اسم من را هم كنار جاننثاران ثبت كن ای كه كار مكتب تو عاشقی عنوان شده ای امام من، شـهـیدان تو سامان یافـتـند لطف كن عبدالله تو بی سر وسامان شده تاكه جان دارم ز جانت پاسداری میكنم گرچه دستم در رهت از پوست آویزان شده چون علی اصغرت آغوش برمن باز كن لحظهای دیگر ببین عبداله ت قربان شده گـوئـیا بـیـنـم به اسـتـقـبال من آیـد پـدر شام درد و رنج وهجرانم دگر پایان شده ای «وفایی» چشم زهرا و امام مجـتبی باز هم از مرثیه خـوانی تو گریان شده
: امتیاز
|
مدح و شهادت عبدالله بن حسن علیهالسلام
ز جانش چشمه چشمه خون به باغ باغبان میداد پناه باغبان بود این گل سرخی که جان میداد زمام جان به دست و با تمام کودکی هایش بزرگی را نـشان دوستان و دشمنان میداد جهان بینی یک عالم به دست او دگرگون شد که دست پرپرش درس مروت بر جهان میداد به عطر کهنه پیراهن، چنان جان غزل پیچید که با هر آه شعر تازه دست شاعران میداد به دامان که بود این دست نیلی لحظه آخر که اینگونه شمیم یاس و عطر ارغوان میداد نشانی از تن در خاک و خون پیچیده پیدا نیست دوباره غم گواه از یک مزار بینشان میداد
: امتیاز
|