کاربری جاری : مهمان خوش آمدید
 
خانه :: شبهات

آیا امامت اهل بیت امری است الهی یا پیامبر به دلخواه خود انجام دادند؟

یکی از شبه هایی که اخیراً مطرح می شود و با طرح آن قصد دارند بحث امامت را زیر سوال برده و حتی ناجوانمردانه آن را ارث و فامیلی عنوان می کنند بحث جایگاه امامت است که در زیر سعی می کنیم با استناد با آیات و روایت موضوع را در دو بخش  »نصوص امامت در قرآن؛ نصوص امامت در سنت « مورد بررسی قرار دهیم

ـ نصوص امامت در قرآن: با توجه دلائل متقن، راه تعيين امام منحصر در «نص» است. به اين ترتيب، امام را خدا تعيين نموده و پيامبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم معرفي كرده است. البته پس از اثبات نخستين امام، امامان ديگر، هم با معرفي پيامبر تعيين ميشوند، و هم با معرفي امام پيشين. پیش از هر بحث به ریشه یابی موضوع در قرآن و اصطلاع عموم می پردازیم:


الف) واژه امام در قرآن: كلمه »امام» و جمع آن «ائمّه» مجموعاً دوازده بار در قرآن به كار رفته كه هفت بار آن به صورت مفرد آمده و پنج بار به شكل جمع؛ بهر جهت اين واژه در قرآن در معاني زير به كار رفته است:

1ـ لوح محفوظ (1 بار)؛ «وَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُبِينٍ» (يس/ 12). و هر چيزي را در كارنامهاي روشن برشمرديم.
2
ـ جاده و راه (1 بار)؛ «وَ إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبِينٍ» (حجر/ 79). و آن دو (شهر، اكنون) بر سر راهي آشكار است.
3
ـ تورات يا كتاب و پيشوا (2 بار)؛ «وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسي إِماماً وَ رَحْمَةً» (احقاف/ 12، هود/ 17). پيش از وي (نيز) كتاب موسي راهبر و مايه رحمت بوده است.
4
ـ پيشوايان الهي و صالح (5 بار)؛ «قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً» (بقره/ 124). فرمود: من تو را پيشواي مردم قراردادم.
وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا» (انبياء/ 73، فرقان/ 74، قصص/ 50، سجده/ 24). و آنان را پيشواياني قرار داديم كه به فرمان ما هدايت ميكردند.
5
ـ پيشوايان كفر و ضلالت (2 بار)؛ «فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ» (توبه/ 12 و قصص/ 41). پس با پيشوايان كفر بجنگيد.
6
ـ مفهوم جامعي كه پيشوايان هدايت و ضلالت را هر دو شامل ميشود (1 مورد)؛ «يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ» (اسراء/ 71) ياد كن روزي را كه هر گروهي را با پيشوايان فرا ميخوانيم.
ب) واژۀ امام در لغت: واژه امام كه از ماده «اَمّ» ميباشد در اصل به معناي «قصد كردن» است. اين كلمه در كتب لغت به معاني مختفي آمده، از جمله:
1
ـ كسي كه به او اقتدا ميشود و در كارها پيشواست.
2
ـ پيشوا؛ 3 ـ معلِّم؛ 4 ـ جاده و راه؛ و مانند آن.
ظاهراً ريشه همه آنها «قصد كردن همراه با توجّه خاص» است؛ لذا به مادر و اصل و اساس چيزي «اُمّ» گويند؛ چرا كه مورد توجّه انسان است يا به مقتدا و پيشوا و رهبر «امام» گويند؛ چون مردم با توجه خاص به سراغ او ميآيند .[1] 

ج) واژۀ امام در اصطلاح: از مجموع آياتي كه ذكر شد ـ به كمك معاني لغوي ـ اين برداشت را ميتوان كرد كه: امام در اصطلاح اسلامي و مسلمين به «كسي يا چيزي ميگويند كه با فرمان الهي، راهنما و هدايتگران ما به راه خداست خواه انسان باشد (مثل آياتي كه فرمود: «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا» و «إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً») يا كتاب باشد (مثل آيهاي كه ميفرمايد: «وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسي إِماماً وَ رَحْمَةً»).
همچنين اين نكته بدست ميآيد كه: امام در اسلام بايد يك شرط داشته باشد و آن اينكه اگر امام «كتاب»‌باشد بايد از جانب خدا بر رسول حق نازل شده باشد ( در جهت هدايتِ مردم). اگر «انسان» باشد، اولاً: بايد از جانب خداوند معيّن شده باشد؛ چرا كه تعبير شده به «انّي جاعلك للناس اماماً» يا «و جعلنا هم ائمةً» و ثانياً: معصوم باشد و به طور مطلق ستمگر نباشد (چه نسبت به خود، چه ديگران)؛ چرا كه فرمود: «لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ» (بقره/ 124).
«
پيمان من به بيدادگران نميرسد». خلاصۀ کلام اینکه  امام در اصطلاح اسلامي (از ديدگاه قرآن) دو كاربرد دارد:
1
ـ كتابي مُنْزَل از جانب خدا بر رسول الهي براي هدايت مردم؛
2 ـ آن انسان تعيين شده از جانب خدا براي هدايت مردم كه داراي مقام عصمت باشد .[2] 

اكنون بايد ببينيم نصوص امامت كدامند؟ که به دو دسته تقسیم می شوند:
1
ـ نصوص قرآني و آيات امامت 2 ـ نصوص روايي و احاديث امامت
در ابتدا نصوص قرآني امامت را مورد بررسي قرار ميدهيم:

الف) آيۀ ولايت:إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ» مائده/ 55 ولي شما فقط خدا و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و كسانياند كه ايمان آوردند و اقامه نماز كردند و در حال ركوع زكات دادند.
تفسير آيه:
1ـ كلمۀ «اِنَّمَا» بر تخصيص دلالت ميكند. يعني ولايت بر مسلمانان مخصوص خدا، و پيامبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و مؤمناني است كه در آيه توصيف شدهاند. زمخشري در اين زمينه نگاشته است: «وَ مَعْنَي اِنَّمَا وُجُوبُ اِخْتِصَاصِهِمْ بِالْمَولَاةِ» .[3] معناي «انما» اين است كه موالات مخصوص آنها (كساني كه در آيه ذكر شدهاند) ميباشد.
2
ـ در مورد اين كه مقصود از ولايت چيست، دو ديدگاه وجود دارد. علماي اهل سنت آن را به معناي محبت و نصرت، و علماي شيعه آن را به معناي زعامت و رهبري دانستهاند.
3
ـ دليل قول شيعه اين است كه اولاً: ولايت به معناي محبت و نصرت به پيامبر و عدهاي از مؤمنين اختصاص ندارد، بلكه امري عمومي است. يعني همة مؤمنين بايد دوستدار و ياور يكديگر باشند، چنانكه قرآن كريم ميفرمايد: «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ» توبه/ 72.
ثانياً: روايات بسياري از طريق شيعه و اهل سنت وارد شده كه آيه در شأن علي عليه السّلام نازل شده است، آنگاه كه فقيري وارد مسجد شد واز مردم كمك خواست، و كسي به او كمك نكرد، علي عليه السّلام كه در حال ركوع بود، با دست خود به او اشاره كرد و انگشتر خويش را به او داد، سپس آيه ياد شده، بر پيامبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم نازل شد.[4]
4 ـ دليل قول اهل سنت اين است كه اين آيه بين آياتي واقع شده است كه مسلمانان را از ولايت اهل كتاب نهي كرده است. بنابراين، سياق آيات قرينه است بر اين كه مقصود از ولايت در آية مورد بحث نيز محبت و نصرت ميباشد.
ليكن اين استدلال صحيح نيست، زيرا قرينة سياق دليل ظنّي است نه قطعي، و دليل ظني در جايي قابل استناد است كه دليلي بر خلاف آن نباشد. در اينجا نيز و آن چه در اثبات قول نخست گفته شد، با قرينۀ سياق مخالف است، بنابراين، در اين صورت نميتوان به آن استناد كرد.
پرسش: اگر آيه در شأن علي عليه السّلام نازل شده است، چرا عبارت جمع «الذين آمنوا» به كار رفته است؟
پاسخ : به كار بردن لفظ جمع در مورد يك فرد به قصد تعظيم و تكريم و در كلام عرب و غير آن رايج است.[5] نيز ممكن است حكمت آن تشويق مؤمنان به انفاق در راه خدا باشد، كه حتي در حال نماز نيز از آن غفلت نكنند.[6]
پرسش : چگونه امام علي عليه السّلام متوجه فقير شد، با اينكه در حال خواندن نماز بود و آن حضرت در حال نماز جز به خدا به چيز ديگري توجه نميكرد، چنانكه نقل شده است، تيري به پايش رفته بود و او طاقت تحمل درد جراحي آن را نداشت، تا اين كه در حال نماز آن را از پاي او بيرون آوردند؟!
پاسخ :توجه به فقير و صدقه دادن به او كاري پسنديده و عبادت است، و خود نوعي توجه به خدا است. بنابراين، مايۀ عيب و نقص نخواهد بود. آن چه شايسته مقام اولياي الهي نيست، منصرف شدن از خدا به غير خداوند است. و اصولاً ممكن است اين كار به خواست خداوند انجام شده تا هم اهميت انفاق نشان داده شود، و هم زمينهاي براي نزول آية ولايت فراهم گردد.
ب) آيۀ تبليغ : يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ.[7] اي پيامبر آن چه از سوي پروردگارت بر تو نازل شده است را ابلاغ كن، اگر اين كار را انجام ندهي، رسالت خدا را ابلاغ نكردهاي، و خدا تو را از خطر مردم حفظ ميكند، به درستي كه خدا كافران را هدايت نميكند.
تفسير آيه :مفاد اين آيه شريفه آن است كه دستوري از جانب خدا بر پيامبر نازل شده بود، و پيامبر از ابلاغ آن بيمناك بود، ولي خداوند با تأكيد خاصي او را به ابلاغ آن فرمان داد و مطمئن ساخت كه در اين راه خطري متوجه او نخواهد بود. و اينكه اين دستور به قدري اهميت دارد كه تبليغ نكردن آن به منزلۀ تبليغ نكردن اصل رسالت است: «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ« بديهي است پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم هيچ گاه به خاطر ترس از جان خود در تبليغ رسالت الهي كوتاهي نكرده است. بنابراين، ترس او از اين جهت نبوده است، آنچه در اينجا به نظر درست ميآيد اين است كه اين دستور در برگيرندۀ حكمي بوده كه ممكن بود به شأن و موقعيت پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم در اذهان عدهاي از مسلمانان صدمه وارد كند، يعني مشتمل بر حكمي بوده است كه در ظاهر امر در برگيرنده نفع شخصي يا قومي براي آن حضرت بوده است.
اين حكم به قرينۀ روايات بسيار كه در شأن نزول آيه وارد شده است، همان ولايت و رهبري علي عليه السّلام بوده است؛ زيرا در روايات شأن نزول آمده است كه اين آيه در جريان غديرخم نازل شده است. از اينرو، ابلاغ اين حكم ميتوانست اين ذهنيت را براي برخي از مسلمانان ايجاد كند كه پيامبر نيز مانند فرمانروايان بشر است كه بستگان خود را به عنوآنجانشين خويش تعيين ميكنند، به ويژه آنكه در ميان مسلمانان عدۀ زيادي افراد منافق وجود داشتند كه از چنين فرصتهايي، بهترين بهرهبرداري را به نفع مقاصد خود مينمودند.
از سوي ديگر، وجود يك رهبر لايق و با كفايت براي حفظ اسلام بسيار مهم و تعيين كننده، و عدم وجود آن براي اسلام خطرساز است، از اينرو، نفي ابلاغ رسالت به خاطر ابلاغ نكردن آن كاملاً استوار و حساب شده است.[8]
بنابراين، با توجه به قراين زير به دست ميآيد كه حكم مورد نظر در اين آيه، همان ولايت و امامت علي عليه السّلام است:
1
ـ پيامبرصلّى اللَّه عليه و آله و سلّم از ابلاغ اين حكم بيمناك بوده است، و ترس آن حضرت مربوط به مقام رسالت بوده است، نه خطر جاني و مانند آن.
 2
ـ علي عليه السّلام پسر عمو و داماد پيامبرصلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بود، و تعيين او به عنوان رهبر اسلامي پس از پيامبر ميتوانست اين ذهنيت را ايجاد كند كه مقام نبوت همانند مقام سلطنت و فرمانروايي معهود در ميان بشر است.
3
ـ در ميان مسلمانان افراد منافقي بودند كه از هر فرصتي براي رسيدن به مقاصد شوم خود استفاده ميكردند.
4
ـ نقش رهبري لايق در حفظ اسلام، دستآورد رسالت پيامبرصلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و بسيار تعيين كننده است. بنابراين، به جا است كه عدم ابلاغ آن با عدم ابلاغ اصل رسالت يكسان دانسته شود.
5
ـ روايات بسياري وارد شده است كه آيه در جريان غديرخم و در رابطه با مسئله ولايت وامامت علي عليه السّلام نازل گرديده است.[9]

اكنون به روايات مختلفى كه در كتابهاى متعدد اهل تسنن و شيعه در زمينه آيۀ فوق وارد شده باز ميگرديم تا ببينيم از آنها در زمينه اثبات احتمال فوق چه استفاده ميشود؟ گرچه متاسفانه پيشداوريها و تعصبهاى مذهبى مانع از آن شده است كه حقايق مربوط به اين آيه بدون پرده پوشى در اختيار همه مسلمين قرار گيرد، ولى در عين حال در كتابهاى مختلفى كه دانشمندان اهل تسنن ، اعم از تفسير و حديث و تاريخ نوشته اند، روايات زيادى ديده كه با صراحت مى گويد: آيه فوق درباره على عليه السّلام نازل شده است .
اين روايات را جمع زيادى از صحابه از جمله زيد بن ارقم و ابو سعيد خدرى و ابن عباس و جابر بن عبد الله انصارى و ابو هريره و براء بن عازب و حذيفه و عامر بن ليلى بن ضمره و ابن مسعود نقل كرده اند و گفته اند كه آيه فوق درباره على عليه السّلام و داستان روز غدير نازل گرديد. دانشمندانى كه به اين احاديث در كتب خود تصريح كرده اند، عدۀ كثيرى هستند كه به عنوان نمونه از جمعى از آنها نام مى بريم :
حافظ ابو نعيم اصفهانى در كتاب ما نزل من القرآن فى على (بنقل از خصائص صفحه 29).
و ابو الحسن واحدى نيشابورى در اسباب النزول صفحه 150.
و حافظ ابو سعيد سجستانى در كتاب الولايه (بنقل از كتاب طرائف ).
و ابن عساكر شافعى (بنا بنقل در المنثور جلد 2 صفحه 298)
و فخر رازى در تفسير كبير خود جلد 3 صفحه 636.
و ابو اسحاق حموينى در فرائد المسطين .
و ابن صباغ مالكى در فصول المهمة صفحه 27.
و جلال الدين سيوطى در در المنثور جلد 2 صفحه 298.

و قاضى شوكانى در فتح القدير جلد سوم صفحه 57.
و شهاب الدين آلوسى شافعى در روح المعانى جلد 6 صفحه 172.
و شيخ سليمان قندوزى حنفى در ينابيع المودة صفحه 120.
و بدر الدين حنفى در عمدة القارى فى شرح صحيح البخارى جلد 8 صفحه 584.
و شيخ محمد عبده مصرى در تفسير المنار جلد 6 صفحه 463.
و حافظ ابن مردويه (متوفاى 416) (بنا به نقل سيوطى در در المنثور)

ج) آيه اكمال دين و يأس كافرين: الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلاتَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً.[10] امروز كافران از دين شما نااميد شدند پس از آنان نترسيد بلكه از من بترسيد، امروز دين شما را كامل و نعمت خود را بر شما تمام كردم و از اسلام به عنوان يك دين براي شما راضي شدم.
اين آيۀ كريمه تصريح دارد بر اين كه در تاريخ اسلام و در عصر رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم روزي بوده كه در آن واقعهاي رخ داده است كه چند ويژگي داشته است:
1
ـ كافران از اينكه بتوانند دين اسلام را از بين ببرند نااميد شدند.
2
ـ در اين صورت، مسلمانان نبايد از ناحيۀ خطر كافران بر دين اسلام بيمناك باشند، بلكه بايد از سنن و قوانين الهي بيمناك باشند، كه چه بسا رعايت نكردن آنها به دين آنان صدمه وارد نمايد.
3
ـ در آن روز دين، كامل گرديد.
4
ـ نعمت الهي بر مسلمانان به مرحلۀ نهايي رسيد.
5
ـ دين اسلام با آن قانون و دستور ويژه، مورد رضايت خداوند قرار گرفت.
اكنون بايد ديد آن روز چه روزي بوده؟ و دستوري كه در آن روز از جانب خدا بر پيامبر نازل گرديده و آن حضرت آن را به مسلمانان ابلاغ كرده چه بوده است كه اين همه آثار مهم را به دنبال داشته است؟
از مراجعه به قرآن كريم و تاريخ اسلام به دست ميآيد كه كافران با ترفندهاي مختلف با پيامبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم مخالفت و مبارزه نمودند، ـ گاهي از راه تطميع، گاهي با طرح نقشۀ كشتن ناگهاني پيامبر، و بالاخره از راه جنگهاي مختلف ـ ولي نتيجهاي نگرفتند، و آخرين نقطه اميد آنها اين بود كه چون پيامبر فرزند پسر ندارد. بنابراين، پس از آنكه وفات كرد كسي كه مطابق سنتهاي رايج بشري و نيز سنن جاهليت بتواند جانشين او شود، وجود ندارد. در اين صورت آنان خواهند توانست به اهداف خود دست يابند.
بنابراين، آن چه ميتوانست آنان را نااميد كند تعيين جانشيني لايق و باكفايت از جانب پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بود، از اينرو بايد گفت: روز موردنظر در آيۀ شريفه، همان روز غديرخم است كه پيامبر اكرمصلّى اللَّه عليه و آله و سلّم ولايت و امامت علي عليه السّلام را در ميان جمع عظيمي از مسلمانان اعلان كرد، چنانكه روايات فراواني در مورد شأن نزول آيه در رابطه با جريان غديرخم وارد شده است.
و از طرفي در آن تاريخ (ذيحجه سال دهم هجري) همه يا اكثريت برنامههاي اسلامي در زمينههاي عبادت و مسايل گوناگون زندگي فردي و اجتماعي بيان شده بود، و از نظر قانونگذاري نقصان و كاستي وجود نداشت، بلكه نقصان آن از نظر رهبري لايق و باكفايت بود كه بتواند پس از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم راه او را ادامه دهد، و قوانين اسلامي را به خوبي اجرا نمايد. و اين كاستي با نصب علي عليه السّلام به امامت، جبران،‌ و دين تكميل گرديد، و بديهي است كه چنين ديني مورد رضايت خداوند ميباشد. امامت علي عليه السّلام اگر چه پيش از آن براي مسلمانان در مدينه و حوالي آن بيان شده بود، ولي در يك مراسم رسمي و در ميان آن انبوه جمعيت از شهرهاي مختلف دنياي اسلام اعلان نشده بود و بسيار بهتر بود كه در ميان چنين جمعيتي دوباره اعلان گردد.
اما اين كه چرا مسلمانان بايد نسبت به دين خود از خدا بترسند، براي آن است كه يكي از سنتهاي الهي اين است كه هر نعمتي را كه به بندگان خود ميدهد، در صورت كفران نعمت و ناسپاسي از آنان ميگيرد، چنانكه ميفرمايد: «ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلي قَوْمٍ حَتَّي يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ».[11]
بر اين پايه، اكنون كه خدا نعمت خود را از طريق ولايت بر مسلمانان تمام نموده است، به آنان هشدار ميدهد كه مبادا نسبت به اين نعمت بزرگ ناسپاسي كنند؛ چرا كه در آن صورت گرفتار عذاب سخت الهي خواهند شد، و از سعادت ابدي محروم خواهند گرديد. چنانكه ميفرمايد: «وَ مَنْ يُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ».[12]
د) آیۀ غدیر خم : بعد از ابلاغ وحی و اعلام جانشینی علیعليه السّلام این آیه نازل شد: الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي‏ وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ ديناً؛«مانده 3 » یعنی تا قبل از تعیین و معرفی علی عليه السّلام دین ناقص بود. در حالی که قرآن نازل شده بود و قرآن یعنی علم ماکان و ما یکون و ما هو کائن و ما اگر آن حرف امام را هم نزنیم، حال که امیرالمؤمنینعليه السّلام به خلافت منصوب شد، اسلام کامل شد. بعد هم پیغمبر اکرمصلّى اللَّه عليه و آله و سلّم سه روز ماندند و بیعت گرفتند. شیعه می‌گوید و بعضی از سنّی‌ها هم می‌گویند؛ یعنی در تاریخ سنّی و شیعه آمده که اول کسی که بیعت کرد، عمر بود. جلو آمد و با امیرالمؤمنین دست داد و گفت: بَخٍ‏ بَخٍ‏ لَكَ‏ يا عَلى‏ اصْبَحْتَ مَولاى وَ مَولى‏ كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ؛ خوشا به حالت و مبارکت باد که به خلافت منصوب شدی و از این به بعد حکومت و ولایت و خلافت از توست و تو مولای من و همۀ مسلمان‌ها هستی. بعد هم افرادی که بودند مانند عثمان و ابی‌بکر و طلحه و زبیر و بعد هم مردم. پیغمبرصلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمودند زن‌ها هم باید بیعت کنند و بیعت زن‌ها اینگونه بود که قدح آبی در خیمه‌ای گذاشتند و امیرالمؤمنین دست مبارکشان را در آن آب زدند و از خیمه بیرون آمدند و خانم‌ها دسته دسته می‌رفتند و دستشان را در آب می‌زدند و همین جمله را می گفتند « بحار الانوار، ج 21، ص 388 »

ـ نصوص امامت در سنت: در بالا برخي از نصوص امامت در قرآن كريم را بررسي كرديم، در اين بخش به بررسي پارهاي از نصوص امامت در سنت ميپردازيم.
الف) حديث غدير : پيامبر اكرمصلّى اللَّه عليه و آله و سلّم در سال دهم هجرت، آهنگ سفر حج نمود و تصميم خود را به مسلمانان مدينه و شهرهاي ديگر اعلان كرد، ‌از اينرو، جمعيت بسياري عازم حج شدند. مورخان تعداد كساني را كه از مدينه، آن حضرت را به سوي مكه همراهي كردند، مختلف نقل كردهاند، كمترين عدد نود هزار نفر.[13]
پس از انجام مراسح حج، پيامبر با مسلمانان مكه را ترك گفتند و روز هجدهم ذيحجه به غديرخم رسيدند، آنجا نقطهاي بود كه راه مدينه از راههاي شهرهاي ديگر چون عراق و مصر جدا ميشد. پيامبر دستور دارد تا كاروان زايران خانه خدا همانجا توقف كنند. وقتي همه جمع شدند، نماز ظهر را به جماعت به جاي آوردند،‌ آنگاه پيامبر در ميان جمعيت بر منبري كه از جهاز شترها ساخته بود، ايستاد و خطبهاي را ايراد كرد،‌آنگاه فرمود: آيا صداي مرا ميشنويد. گفتند: آري.
پيامبر فرمود: من پيشاپيش شما در كنار حوض (كوثر در قيامت) قرار خواهم گرفت، و شما بر من وارد خواهيد شد، پس بيانديشيد كه پس از من با ثقلين چگونه رفتار خواهيد كرد؟
در اين هنگام از ميان جمعيت ندايي برخاست كه «ثقلين» چيستند؟
پيامبرصلّى اللَّه عليه و آله و سلّم پاسخ داد: يكي، ثقل بزرگتر يعني قرآن است؛ و ديگري ثقل، كوچكتر يعني عترت و خاندان من ميباشند. خداوند به من خبر داده است كه آن دو از يكديگر جدا نخواهند شد، تا در كنار حوض نزد من آيند، پس بر آنان پيشي نگيريد و از آنان فاصله نگيريد كه هلاك خواهيد شد.
آنگاه دست علي عليه السّلام را گرفت و به اندازهاي بالا برد كه زير بغل هر دو نمايان شد، و همه حاضران او را شناختند، پس گفت‌: اي مردم، چه كسي بر مؤمنين از خود آنان سزاوارتر است؟  گفتند: خدا و پيامبرش داناترند.
پيامبر فرمود: خدا، مولاي من و من مولاي مؤمنين هستم و بر آنان از خودشان سزاوارترم. سپس سه يا چهار بار اين جمله را تكرار نمود: «مَنْ كُنْتُ مَولَاهُ فَعَلِيٌّ مُوْلاهُ» هر كس من مولاي او هستم، علي عليه السّلام مولاي او است.
آنگاه در حق او و دوستان و ياران او دعا كرد، و هنوز جمعيت متفرق نشده بود كه جبرئيل بر پيامبر نازل شد و آيۀ «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ...» را بر او تلاوت كرد، و پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بر اين نعمت بزرگ الهي تكبير گفت، و مؤمنين پيشاپيشِ همه ابوبكر و عمر،‌ منصب ولايت را به علي ـ عليه السلام ـ تبريك گفتند.
سند و مفاد حديث: حديث غدير از احاديث متواتر است و پيش از صد نفر از بزرگان صحابه آن را روايت كردهاند، و از نظر سند ترديدي در آن نيست، آن چه مورد اختلاف شيعه و اهل سنت است، معناي ولايت در حديث است:
1
ـ اهل سنت آن را به ولايت نصرت و محبت تفسير كردهاند.[14]
2 ـ شيعه آن را ولايت زعامت و رهبري ميدانند.
علماي شيعه دلايل و شواهد بسيار بر اثبات مدعاي خود ذكر نمودهاند كه برخي را يادآور ميشويم:
قرينۀ اول: پيامبرصلّى اللَّه عليه و آله و سلّم قبل از اين كه ولايت علي عليه السّلام را مطرح كند، مسئله ولايت خود بر مؤمنين و اين مطلب را كه او بر آنان از خودشان برتر است بيان نمود، و اين ميرساند كه مقصود از ولايت امامت و رهبري است.
قرينۀ دوم: پيامبرصلّى اللَّه عليه و آله و سلّم قبل از بيان ولايت علي عليه السّلام از مرگ قريب الوقوع خود خبر داد. اين نكته بيانگر آن است كه مسئله ولايت علي عليه السّلام مربوط به پس از وفات پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم است، و آن چيزي جز امامت و رهبري نخواهد بود.
قرينۀ سوم: پيامبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم قبل از مطرح كردن ولايت علي عليه السّلام از حاضران خواست تا به توحيد، رسالت و معاد شهادت دهند، و اين نكته نشانگر آن است كه ولايت امري است كه در رديف اصول اعتقادي ياد شده قرار دارد، يعني در حقيقت در امتداد رسالت و نبوت است.
قرينۀ چهارم: پيامبر اكرمصلّى اللَّه عليه و آله و سلّم در پايان بر اينكه خدا با ولايت علي عليه السّلام دين را كامل و نعمت خود را بر مسلمانان تمام كرده و از دين آنان راضي گرديده است، تكبير گفت. بديهي است ولايت علي عليه السّلام آنگاه چنين جايگاه مهمي را دارد كه به معناي امامت و رهبري باشد، يعني چيزي كه در حقيقت علي مبقية اسلام است.
قرينۀ پنجم: متوقف ساختن كاروان حج در هواي بسيار گرم و شرايط طاقتفرسا، براي درخواست يك مطلب عادي و روشن، كاري حكيمانه و متناسب با مقام پيامبر بزرگوار اسلام صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم نيست، كاري كه اگر از يك فرد عادي سر زند، نزد عاقلان مستحق ملامت و نكوهش است، ‌تا چه رسد به پيامبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم كه عقل كل بوده است. بنابراين، معناي معقول ولايت با در نظر گرفتن آن شرايط و حالات، چيزي جز امامت و رهبري نخواهد بود.
قرينۀ ششم: تهنيت و تبريك گفتن مؤمنان ـ و پيش از همه ابوبكر و عمر ـ خود دليل روشن ديگري بر اين است كه مقصود از ولايت صرفاً نصرت و دوستي نبوده است؛ زيرا بيان اين مطلب كه علي عليه السّلام دوست و ياور مسلمانان است،‌ چيزي نبود كه به آن حضرت اختصاص داشته و در خور تبريك گفتن باشد، در حالي كه امامت و رهبري مقامي ويژه و فوقالعاده است، و جا دارد به كسي كه توسط پيامبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم به اين مقام نايل گردد، ‌تبريك و تهنيت گفته شود.
قرينۀ هفتم: محدثان و مفسران نقل كردهاند كه فردي به نام «حارث بن نعمان» پس از آنكه از جريان غديرخم و نصب علي عليه السّلام به مقام ولايت آگاه شد، نزد پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم آمد و گفت: از ما خواستي تا به يگانگي خدا و رسالت تو شهادت دهيم، ‌و ما را به جهاد، حج، نماز، روزه و زكات دستور دادي و ماهمه را پذيرفتيم، ولي تو به اينها راضي نشدي تا اينكه اين جوان را ولي ما قرار دادي، آيا اين كار به رأي تو انجام گرفته يا دستور خدا چنين بوده است؟
پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: سوگند به خداي يكتا، كه اين كار طبق دستور خدا انجام گرفته است.
حارث بن نعمان روي برتافت و دست به آسمان بلند كرد و گفت: خدايا، اگر اين كار به امر تو بوده است هم اكنون عذابي بر من فرو فرست، ناگهان سنگي بر فرق او فرود آمد و در دم هلاك شد، و در اين هنگام آيۀ «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ»[15] نازل شد.[16]
ب) حديث منزلت: محدثان و مورخان نقل كردهاند كه پيامبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم در موارد مختلف، از جمله در جريان غزوه تبوك، خطاب به علي عليه السّلام فرمود: «انت مِني بمنزلة هارون مِن موسي اِلا اَنهْ لا نبي بعدي». نسبت تو به من مانند نسبت هارون به موسي ـعليه السّلام است با اين تفاوت كه پس از من پيامبري نخواهد بود.
سند و مفاد حديث: اينروايت نيز از روايات متواتر است،[17] و از نظر اعتبارِ سند قابل ترديد نيست، بلكه سخن در مفاد آن است:
1
ـ از نظر اهل سنت مقصود پيامبرصلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بيان علاقمندي خاص خود به علي عليه السّلام بوده است، و اينكه او نزديكترين و محبوبترين افراد نزد اوست، همانگونه كه هارون عليه السّلام از نزديكترين و محبوبترين افراد نزد حضرت موسي عليه السّلام بود.
2
ـ از نظر شيعه مقصود مقام وصايت و جانشيني است، يعني همانگونه كه هارون هنگام رفتن موسي به ميقات، ‌جانشين او گرديد، و اگر پس از موسي عليه السّلام نيز زنده ميماند، رهبري قوم او را برعهده مي‎‎داشت، علي عليه السّلام نيز جانشين پيامبر اسلام صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم است، ‌چنانكه در غزوۀ تبوك نيز او را جانشين خود ساخت و كارهاي خود را به او سپرد.
استدلال شيعه در وجه دلالت اين حديث بر جانشيني علي عليه السّلام اين است كه قرآن كريم يادآور ميشود كه حضرت موسي عليه السّلام از خداوند درخواست نمود كه برادرش هارون را وزير و پشتيبان، و در امر رهبري وي را با او شريك نمايد، چنانكه ميفرمايد: «وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي هارُونَ أَخِي اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي».[18]
و خداوند درخواست او را برآورده ساخت، چنانكه ميفرمايد: «قالَ قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يا مُوسي».[19]
و در جاي ديگر دربارۀ جانشيني هارون براي موسي عليه السّلام ميفرمايد: «وَ قالَ مُوسي لِأَخِيهِ