آیا جنگ امام حسین با یزید بر سر یک دختر بوده است؟
در بعضی از سایتهای اینترنتی و فضاهای مجازی شبهه ایی مطرح کرده اند که علت اصلی بروز اختلاف بین امام حسین علیهالسلام و یزید اختلاف آنها بر سر یک دختر زیبا روی ثروتمند بوده است و چون امام حسین علیهالسلام در این رقابت از یزید پیشی گرفته و ارینب را از آن خود کرده است کینه ای بوجود آمده و موجب جنگ کربلا شده است و غالباً سند آن را هم به کتاب تاریخ طبری ارائه میدهند.
پاسخ : اولا این داستان جعلی نه تنها در کتاب تاریخ طبری نیست بلکه در هیچ یک از کتب روائی و تاریخی اهل سنت در سده های اولیه نیز وجود ندارد. این داستان در هیچ یک از کتب مهم تاریخی و یا روائی شیعه هم نقل نگشته است . با کمی جستجوی بیشتر، مشخص شد که اصل این داستان جعلی را برای اولین بار، ابن قتیبه در کتاب «الإمامة و السیاسه» (جلد ۱ ، صص ۲۰۲- ۱۹۳) نقل میکند و
پس از او، کتب «سرح العیون فی شرح قصیدة ابن بدرون» (صص۸۰-۱۷۲) ، «ثمرات الأوراق» (صص ۳۶ – ۲۲۹) ، «نهایة الإرب» (ج ۶ ، صص ۵ – ۱۸۰) ، « قصص العرب» (ج۴ ، صص ۸- ۲۹۱) نیز این قضیه را به نقل از ابن قتیبه بازگو نموده اند. البته عده ای از علما و تاریخ شناسان این کتاب را جزء تألیفات ابن قتیبه نمیدانند و آن را کتابی جدید و دارای اشتباهات تاریخی متعدد میدانند و برای این ادعا دلایلی ذکر کرده اند که ما به آنها اشاره نمیکنیم؛ ما بر فرض اینکه این کتاب نوشتۀ ابن قتیبه است داستان را از این کتاب نقل و سپس به نقد آن میپردازیم:
ارینب بنت اسحاق ، همسر عبدالله بن سلام، والی عراق بود. او در زیبائی و کمال و شرافت و مال و دارائی، در میان اهل زمان خود ، زبانزد بود. یزید به شدت به او دل میبندد و جریان را با معاویه در میان میگذارد و به او میگوید زیبائی و کمال ادب ارینب در میان مردم زبانزد و شایع است و من به او دل بسته بودم. اما عشق خود را پنهان نمودم تا اینکه او شوهر نمود. ولی آنچه در سینه ام بود روز به روز توسعه یافت تا اینکه دیگر صبرم تمام شده است. هرچه معاویه او را به صبر و شکیبائی فرا میخواند، سودی نمی بخشد. سرانجام معاویه حیله ای می اندیشد تا یزید را به خواسته خود برساند .
نامه ای به عبدالله بن سلام مینویسد و او را از عراق به شام فرا میخواند. پس از ورود عبدالله به شام، او را در منزلی نیکو، جای میدهد. در این هنگام، ابوهریره و ابوالدرداء که دو تن از صحابه رسول خدا بودند و در نزد معاویه بسر میبردند، را احضار میکند و میگوید: «من قصد دارم در زمان حیات خویش، دخترم را شوهری نیکو دهم و برای این کار عبدالله را که مردی با فضیلت است، پسندیده ام . به پیش او روید و مطلب را با او درمیان گذارید» آنان نیز همین گونه کردند. به این ترتیب عبدالله به خواستگاری دختر معاویه آمد. معاویه به او گفت که اختیار دخترم در دست اوست و او باید خود با این وصلت موافق باشد.
از طرف دیگر، معاویه جریان را با دختر خویش در میان گذارد و به او گفت که اگر عبدالله برای خواستگاری به نزد تو آمد، به او بگو که تو زن داری و اگر خواهان ازدواج با من هستی، شرط من آنست که همسر خویش را طلاق دهی. هنگامی که عبدالله به نزد دختر معاویه رفت و از شرط او آگاه شد، همسر خویش را طلاق داد و آن دو صحابی را نیز شاهد بر این کار گرفت. در این هنگام بود که متوجه شد معاویه او را فریب داده است ، چرا که هرگز نتوانست به وصال دختر او برسد.
پس از این، معاویه، ابوالدرداء و ابو هریره را برای خواستگاری ارینب به سوی عراق فرستاد. هنگامی که به عراق رسیدند؛ ابوالدرداء به جهت احترامی که برای امام حسین علیهالسلام قائل بود؛ پیش از هر چیز، ابتدا به نزد آن حضرت رفت تا آن حضرت را ببیند و قضیه را نیز با او در میان بگذارد. امام حسین علیهالسلام هنگامی که آگاه شد ابوالدرداء قصد خواستگاری ارینب برای یزید را دارد، به او گفت که از جانب آن حضرت نیز از ارینب خواستگاری کند تا او به انتخاب خویش یکی را برگزیند.
ابوالدرداء به خواستگاری ارینب رفت و از سوی یزید و امام حسین علیهالسلام هر دو، خواستگاری کرد، ارینب به او گفت: «اگر من میخواستم با کسی مشورت کنم، همانا با تو مشورت میکردم، تو اگر به جای من بودی، کدام را برمیگزیدی ؟»، بعد از اینکه به او اصرار کرد، ابوالدرداء به او گفت: «من اگر به جای تو بودم، حسین علیهالسلام را بر میگزیدم، خودم دیدم که رسول خدا(ص) لبان خود را بر لبان او میگذارد، تو نیز لبان خود را بر جائی قرار ده که پیامبر لبان خویش را قرار میداده است». به این ترتیب ارینب امام حسین علیهالسلام را برگزید و به عقد سید الشهداءعلیهالسلام در آمد. هنگامی که معاویه از قضایا آگاه گشت، به شدت ابوالدرداء را مورد نکوهش قرار داد.
از سوی دیگر، عبدالله بن سلام که مورد بی مهری معاویه قرار گرفته بود و از حکومت عراق نیز عزل شده بود، روزگار را به سختی میگذراند و در فقر به سر می برد. به یاد آورد که در نزد ارینب کیسه ای از جواهرات به امانت گذارده است. از شام به عراق بازگشت و نزد سیدالشهدا علیهالسلام رفت. ماجرا را با او در میان گذارد و از حضرت خواست تا کیسه را از ارینب گرفته و به او بدهد. حضرت به او گفت که خود به نزد ارینب برو و کیسه را از او بگیر. او به اطاق مجاور رفت و کیسه را از ارینب مطالبه کرد. ارینب کیسه جواهرات را بدون اینکه آنرا باز نموده باشد، در جلوی او گذارد. او کیسه را گشود و مشتی از جواهرات آنرا به ارینب داد و هردو به یاد دوران گذشته به گریه افتادند. در این لحظه امام حسین علیهالسلام به اطاق وارد شد و با مشاهده این وضعیت فرمود : «اشهد الله أنی طالقها ثلاثا اللهم إنک تعلم أنی لم أستنکحها رغبة فی مالها و لا جمالها و لکنی اردت إحلالها لبعلها و ثوابک علی ما عاجلته فی أمرها ». «خدا را شاهد میگیرم که من او را ۳ طلاقه کردم. خدایا تو میدانی که من به خاطر مال و زیبائی او با او ازدواج ننمودم، بلکه می خواستم او بدین واسطه به شوهرش (بعد از آنکه او را طلاق داد) حلال شود، و به ثواب تو برسم ». در این هنگام عبدالله و ارینب دوباره با هم ازدواج نمودند و تا آخر عمر با هم در کمال محبت زندگی کردند.
نقد این داستان جعلی: این داستان هم به لحاظ سند هم به لحاظ محتوا با مشکلات فراوانی روبرو است که به اختصار به برخی از آنها اشاره میکنیم:
اشکال سندی :
روایت فوق مرسل است و هیچگونه سندی برای آن ذکر نشده تا بتوان آن را مورد بررسی قرار داد. چون ابن قتیبه (نویسنده کتاب الامامه و السیاسه) داستان را این چنین آغاز میکند: «ما حاول معاویة من تزویج یزید قال: وذکروا أن یزید بن معاویة سهر لیلة من اللیالی، وعنده وصیف لمعاویة یقال له رفیق، ...» او که خود هم عصر این ماجرا نبوده است نمیگوید این ماجرا را از چه کسی شنیده است تا ما بتوانیم سلسلۀ راویان را بررسی کنیم. چه بسا فرد دروغگویی این ماجرا را به او گفته باشد.
از سوی دیگر ابودرداء که در این داستان می بنیم بنا به نظر معروف در زمان حکومت عثمان مرده است. برخی هم مرگ او را ۳۹ یا ۳۸ هجری درگذشته است(ابن اثیر الکامل، ج ۳، ص ۱۲۹؛ابن عبدالبرّ،الاستیعاب، ج ۳، ص ۱۲۲۹ ـ ۱۲۳۰؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج ۴، ص ۶۲۲.) پس او چگونه میتواند در این ماجرا که در اواخر حکمرانی معاویه و زمان ولایتعهدی یزید روی داده است حضور داشته باشد؟ پس این داستان دارد از شخصیتی در ماجرا نام میبرد که در آن زمان سالها از مرگش گذشته بوده است !!!
از سوی دیگر از این داستان در اسناد دسته اول و مشهور هیچ خبری نیست. مشهورترین کتابی که این داستان را ذکر کرده است کتاب الامامه و السیاسه است که برخی در این که نویسنده آن ابن قتیبه باشد شک دارند.(دائره المعارف بزرگ اسلامی، ج ۴، ص ۴۵۹) از این گذشته اسناد معدودی هم که این ماجرا را نقل میکنند انقدر آشفته هستند که در برخی از آنان این ماجرا را به فرد دیگری نسبت میدهند ولی روایت آنها در مورد ازدواج آن فرد با اورینب نیز قابل قبول نیست و تضاد کامل با عقل دارد ولی به علت عدم ارتباط با بحث از آوردنش خودداری میکنیم.
اشکالات محتوائی
۱- اگر از لحاظ تاریخی بررسی کنیم ، تاریخ نام تمامی امراء عراق در زمان معاویه را نقل نموده است در زمان معاویه، ابتدا «مغیرة بن شعبه»، والی عراق بود. پس از او ولایت عراق، از جانب معاویه به «زیاد بن ابیه» واگذار شد . سپس «عبیدالله بن زیاد» والی بصره (بخشی از عراق ) شد و حکومت بخش دیگر عراق ، یعنی کوفه به «نعمان بن بشیر» واگذار گشت. هر چه صفحات تاریخ را جستجو کنیم، به هیچ وجه با شخصی به نام عبدالله بن سلام در میان والیان عراق در زمان معاویه مواجه نمیشویم، چه برسد به این که پس از مدتی فرمانروائی، معاویه او را عزل نموده باشد.
۲- از طرف دیگر، تناقض بسیار روشنی دیگر نیز در این داستان وجود دارد. سیدالشهدا علیهالسلام در شهر مدینه به دنیا آمدند و تمام مدت عمر خویش را در مدینه بودند. تنها در زمان حکومت امیرالمؤمنین علیهالسلام که آن حضرت به کوفه آمدند، امام حسین علیهالسلام نیز به همراه پدر به کوفه وارد شدند . پس از شهادت امیرالمؤمنین علیهالسلام که در ۲۱ رمضان سال ۴۰ هجری اتفاق افتاد ، امام حسین علیهالسلام تنها ۵ ماه یا ۶ ماه در کوفه ماندند و بنا بر نقل تاریخ، در ۱۵ ربیع الثانی و یا ۱۵ جمادی الأول (یعنی ۵ماه یا ۶ماه بعد) به همراه برادر خویش، امام مجتبی علیهالسلام به مدینه بازگشتند و تا آخر عمر و هنگامی که به سمت عراق حرکت نمودند، در مدینه بودند. از جانب دیگر، معاویه در سال ۴۱ پس از صلح با امام مجتبی علیهالسلام و قضایائی که روی داد، به حکومت رسید و در این سال بود که اهل عراق نیز از او اطاعت نمودند و خلافت او را پذیرفتند و زودترین هنگامی که میتوانسته است تا شخصی را به عنوان والی عراق تعیین کند، سال ۴۱ و پس از ۵ و یا ۶ ماهی بوده است که امام حسین علیهالسلام در عراق بودند ، چرا که تا قبل از آن هنوز عراق از معاویه تبعیت نمی کرد که او بتواند برای آن حاکمی بفرستد . لذا این داستان در شرایطی اتفاق افتاده است که بر طبق نقل آن، معاویه عبدالله بن سلام را به حکومت عراق منصوب نموده بود و لذا در این زمان امام حسین علیهالسلام در مدینه بودند. بنابراین حتی اگر بپذیریم که شخصی به نام عبدالله بن سلام وجود داشته است و معاویه ابتدا او را به حکومت عراق منصوب کرد و سپس او را برکنار نمود ، داستان تصریح می کند که او به عراق آمد و به پیش سیدالشهدا علیهالسلام رفت، و یا بر طبق این افسانه، ابوالدرداء، هنگامی که برای خواستگاری ارینب به عراق آمد، با امام حسین علیهالسلام مواجه شد، در حالیکه در آن زمان اصلا امام حسین علیهالسلام در عراق نبودند.
۳- سومین تضاد آشکاری که در این ماجرا وجود دارد، آنست که اگر کسی مختصری با فقه اهل بیت و آیات قرآن کریم آشنائی داشته باشد، میداند که بر خلاف اهل سنت، اهل بیت به صریح آیات قرآن ، بیان میکنند که اگر شخصی خواست تا همسر خویش را طلاق بدهد، با گفتن اینکه من تو را ۳ طلاقه کردم، همسر او ۳ طلاقه نمیشود، بلکه باید او را ۳بار طلاق بدهد و پس از هر طلاق دوباره او را عقد کند تا پس از طلاق سوم، او ۳ طلاقه محسوب گردد. پس چگونه ممکن است که امام حسین علیهالسلام این گونه عمل کرده باشند ؟ آیا عقل سلیم در درستی این ماجرا دچار تردید نمیشود؟
۴- آیا می توان پذیرفت جوانی ۱۶ ساله همانند یزید که در شام به دنیا آمده و تا آخر نیز در آنجا بوده است، تنها به صرف شنیدن حرف مردم، عاشق زنی گردد که در عراق زندگی میکند و بدون آنکه حتی او را دیده باشد، عشق او تا بدان جا پیش رود که صبر را از کفش برباید؟
۵- یکی از شرایط طلاق در فقه امامیه حضور ۲ شاهد عادل عاقل است که در اینجا از شاهد نیز خبری نیست. وَ أَشْهِدُوا ذَوَیْ عَدْلٍ مِنْکُمْ وَ أَقیمُوا الشَّهادَةَ لِلَّهِ ـــــ و دو تن [مرد] عادل را از میان خود گواه گیرید، و گواهى را براى خدا به پا دارید (طلاق:۲)
۶- در داستان فوق امام حسین علیهالسلام به عبدالله سلام میفرماید: بل أدخله علیک حتى تبرئی إلیه منه کما دفعه إلیک.(تو داخل منزل من شده و با ارینب ملاقات کن و با تحویل اموال خود ذمه او را بری کن.) و این نیز با سیره اهل بیت علیهم السلام و غیرت مردانگی عرب سازگاری ندارد که یک مرد اجنبی و نامحرم را به اندرون خویش راهنمایی کنند. گذشته از این که بری شدن ذمه نیازی به خلوت با نامحرم ندارد.
۷- ابن قتیبه به عنوان اولین کسی که این ماجرا را نقل میکند و در حالیکه که تا زمان حیات امام حسین علیهالسلام حدود ۲۰۰ سال نیز فاصله دارد، اما هیچ سندی برای این داستان نقل نمینماید و به هیچ وجه نمی گوید که این مطلب را از چه کسی نقل میکنند.
اضافه بر آنچه که ذکر شد، این داستان و یا بهتر بگوئیم این افسانه، با تمام صفحات تاریخ اسلام که مورد اتفاق شیعه و سنی است، دارای تناقض است. همه نقل کرده اند که معاویه در سال ۵۶ هجری قمری جهت گرفتن بیعت برای خلافت یزید، به حج رفت؛ ولی عده ای با او بیعت ننمودند و از جمله امام حسین علیهالسلام به هیچ وجه حاضر به بیعت با یزید نگشتند. پس از آنکه معاویه از دنیا رفت، یزید
نامه ای به والی مدینه که پسر عموی او بود و «ولید بن عتبة بن ابی سفیان» نام داشت، نوشت و به او گفت که از حسین بن علی بیعت بگیر، اگر بیعت کرد، محترم و مکرم باشد و اگر از بیعت سرباز زد، گردن او را بزن. اگر این داستان حقیقی بوده و یزید به دنبال تصفیه حساب شخصی باشد، دیگر نباید به والی مدینه بگوید که در صورت بیعت کردن، حسین را تکریم کن و به او احترام گذار. به علاوه پس از واقعه کربلا که امام حسین علیهالسلام به شهادت رسیدند و اهل بیت آن حضرت به اسارت یزید برآمدند، هنگامی که او اهل بیت را مورد شماتت های بسیار و آزارهای گوناگون قرار داد، حتی یکجا نیز مشاهده نمیکنید که قضایای ارینب را مطرح نموده باشد و امام حسین علیهالسلام را مورد شماتت قرار داده باشد.
اگر از جانب امام حسین علیهالسلام نیز به این قضیه بنگریم و حتی اگر آنرا صحیح نیز بدانیم، قطعا حضرت بر طبق این داستان به هدف خویش رسیده بود و ارینب را به عقد خویش در آورده بود، پس دیگر چه دلیلی دارد که پس از گذشت ۲۰ سال، بخواهد برای انتقام جوئی قیام کند؟ و در طول مسیر هنگامی که انگیزه قیام حضرت را مکررا از او میپرسند ، تنها یک جواب دهد که هدف او احیای اسلام و امر به معروف و نهی از منکر است؟
مجموع این شواهد کاملا برای ما مشخص می کند که این داستان افسانه ای بیش نیست و شبیه هزاران داستان عاشقانه ایست که تخیل عرب در ساختن و پرداختن آنها، تبحری کامل دارد و کتبی نظیر قصص العرب که خود از ناقلان این افسانه است، در صفحات دیگر خود افسانه های عاشقانه دیگری را نیز نقل می کند که همگان بر تخیلی بودن آنها اعتراف دارند. هرچند که انگیزه سازندگان آن قصه، بیان سیادت و بزرگواری امام حسین علیهالسلام، خدعه و نیزنگ بازی معاویه و بی پروائی یزید در عشقبازی بوده است، اما اصل این قضیه، مجعول و ساخته و پرداخته تخیل آنهاست. و حتی اگر نیز بپذیریم که این داستان واقعیت دارد، باز نیز ارتباط آن با کربلا و قیام سیدالشهدا علیهالسلام، وصله ناچسبی است که تنها اگر منطق و عقل را کنار گذاریم میتوانیم آنرا بپذیریم.
|