- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها
آدم که عاشق میشود فکر خطر نیست در عاشقی اصلاً ضرر مد نظر نیست »دربدری دارد به دنبال خودش عشق« عاشق نـبوده آنکـسی که دربـدر نیست پـشت سـر پـروانـه دریـا هـم بـریـزی پـروانه برگـشتی نـدارد تا سحر نیست پـروانه را دیـدم که خاکـسترنـشین شد پروانه یادم داده عـاشق فکر پر نیست قـدر جـوانی را بـدان و گریه کن باش من شک ندارم وقت پیری بیاثر نیست من گریه کردم هر کجا، قـلـبم شکسته پس گریههای من کم از شق القمر نیست گـریه بـرای ایـن تـبـار مـحـتـرم بـود! سرتا سرش سود است و اصلاً هم ضرر نیست غیر از تو خرج هرکه شد خونش هدر رفت خونی که میریزم به پات اسمش هدر نیست دارم مــقــرب مـیشـوم بـیـن گـدایــان با این که در عالم گدائی معـتبر نیست این کاسه را باید پُر از مهر عـلی کرد اینجا گدا اصلا به فکر سیم و زر نیست بنـشین و اینجا گریه کن آن جا بخندی فردا که محشر شد خبر از چشم تر نیست حـتی صدایـش در نـیـامد پـشت آن در جانم به زهرا که مثالش در بشر نیست آتش به دامـانش گرفـت پایش نـلـرزید گفتم کسی که عاشق است فکر خطر نیست
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
وقتی که بغض گریه درون صدا شکست انگار پایههای عرش، به دست خدا شکست تقدیر دل، شـکـسـتـه شـدن بـود از ازل از ابـتـدا شـکـست که تا انتـها شکـست آن قـدر پـردههـای غـم او ضـخـیم بـود حتی در این مواجهـه باد صبا شکـست این اشـک و آه، منـتـظـر یک اشارهاند در شور روضههاست که آب و هوا شکست باید پس از دوماه عـزا، تازه گریه کرد تازه حریم حـرمت خـیـرالـنـسا شکست این غـم کجا برم که پس از رحلت نبی سنگ سـقـیـفه سـیـنۀ آئـیـنه را شکـست هر قطرهای که میتکد از چشمهای ما دارد به لب سؤال که آن در چرا شکست؟ هیزم، غلاف، میخ و دری نیمه سوخته بازو جدا و سیـنه و پهـلو جدا شکـست دسـت دعـا گـرفـت بـگـویـد کـه یـا إلـه حــتـی إلـه نـیـز مـیـان دعــا شـکـسـت
: امتیاز
|
زبانحال امیر المؤمنین علیهالسلام با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
پُر شدم از غصّه و اندوه و غم بانوی من پیکرت بدجـور پیچـیده بهـم بانوی من این کبـودیها؛ تـوانم را ربـوده فاطمه تار میبیـنم تنت را؛ محـترم بانوی من پوستی بر استخوانت مانده بود و آب شد کن دعا! تا زودتر بر تو رسم بانوی من سینهام تنگ و نفس تنگ و دو چشمم لالهگون دیده وا کن زندهام گردان به دم بانوی من خونِ پهلوی تو با آب روان مخلوط شد من گریبان خودم را میدرم بانوی من لیلۀ قدر علی مخفی شدی در زیر خاک تا بگویند: شیعیان ای بیحرم بانوی من
: امتیاز
|
مناجات فاطمیه ای با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
تصویرِ هجرِ تو که به ذهنم خطور کرد آهِ فــراق «آیـنـهام » را نَــمــور کـرد جز اشک چیست چارۀ یوسفندیدهها! یعـقـوبِ چشمهایِ مرا گریه کور کرد بین من و تو پردۀ عـصیان حجاب شد ما را گـناهکـاریمـان از تـو دور کرد یکبـار هـم گـنـاه مـرا رویِ من بـیار آخر خـدا چِـقَـدر شما را صـبـور کرد در راه دوست هرچه هزینه دَهی، کم است اصلاً به پـای یـار نـبـاید قـصور کـرد تمـرین “سـوخـتن” به تـماشا نـمیشود باید مـیان شـعـله همین را مـرور کرد مست از شرابِ عشق به آغوش شمع تاخت پروانه سوخت، مِیکده را غرق نور کرد گاهی صلاح طفل به تـنبـیهِ والد است باید به سـر به راه شدن گـاه زور کرد دست از تَعَلُّقات بِکش، وصل را بگیر رودی به بحر ریخت که از شِن عبور کرد شرط ورود وادی حق؛ پابرهنگی است باید کـلـیـموار عـزیـمت به طـور کرد هجـران بس است ای پسر فـاطمه، بیا شاید که مرگ جسم مرا سهم گور کرد! ما را به حق روضۀ زهرا، درست کن حوریّهای که در دل آتـش ظهـور کرد آئـیـنـۀ زلال نـبـی پـشـت در شـکـست این شیشه را چگونه علی جمع و جور کرد!؟
: امتیاز
|
مناجات فاطمیه ای با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
یار ما هر نیمهشب که بر سر سجاده است آنقـدر آقـاست یاد قوم نوکـرزاده است گر گدا کاهل بود تقصیر صاحب خانه نیست ما نمیخواهیم ورنه لطف او آماده است گریههایم کم شده یعنی که بیبرکت شدم بیحیایی من آخر کار دستم داده است به دل سنگی من این حرفها سودی نکرد حل کار سنگ کی در طاقت سمباده است امر مولا روی چشم و نهی مولا روی چشم کار سختی نیست اصلا،عبد بودن ساده است در تمام سالها من فکر خود بودم ولی او دم خیمه به شوق دیدنم اِستاده است فاطمیه جمع را یک کربلا مهمان کنید قلب ما سینه زنان دربه بدر آن جاده است بوی دود از خانه مولا به عالم میرسد بوی دود از چادر آن بانوی آزاده است
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
فـاطمیه به خـدا بـزم خـدای زهـراست روضه و نوحه و اشکم به عزای زهراست یک به یک فوج ملائک به زمین میآیند با ادب بر لبشان ذکر و نوای زهراست اگر از چشمِ دِلت بِنگَری و گوش کنی کل عالم به خدا غـرقِ ندایِ زهراست هر که نوکر شده از بهر عزایِ زهرا در قیامت به خدا تحتِ لوایِ زهراست نیست بالاتر از این غم به خدا هیچ غمی رنگ خونی که به میخ است برای زهراست ای خدا شاد نما قلبِ حسن،قلب حسین شادی زینب و آنها به شِفایِ زهراست شکرُلِالله که به این فاطمیه عمر رسید این کرَم از کرَمُ لطفُ عطایِ زهراست
: امتیاز
|
ذکر مصائب حمله به خانه امیرالمؤمنین و جسارت به حضرت زهرا سلاماللهعلیها
کار داریم در این شعـر فـراوان با دَر گـوئـیا خورده گره با غـزلِ مولا، در وَ قـسم بَر ترکِ کعـبه که حتی دیـوار میشد از عشقِ علی پیشِ علی دَرجا در جـانـشینِ نـبـیالله که شـد روزِ غـدیـر خستـگیهای پیـمبـر همه شد یکجا در شهر علم است نبی شهرِ طرب انگیزی که برایش به خدا هست عـلی تنها در مینشـستند یتیمان همه شب منتـظرش خـیـره بر در هـمگی تا بـزنـد بابا در چیره بر قـلعـۀ قلبِ همِگـان شد وقـتی کَـنده شد با دَمِ یا فـاطـمهاش از جا در شُد دَرِ قـلعه ز جا کَـنده ولی مرغِ دلم ناخـود آگـاه سفـر میکـند از در تا در نکـند در غـزلـم بـسـته شود دسـتانـش نـکـنـد در غـزلـم بـاز شـود بـا پـا در میخِ در داغ شد و مادرمان زخمی شد او کنون تکـیه به دیوار نـماید یا در؟! آنچنان با لَگدی باز شد آن در که همه فکـر کـردند که دیـوار یکی شد با در آه! سادات ببـخشـند ولی خـورد زمین در همین فاصله هم کنده شد از لولا در رد شدند آن همه نامرد از آن در با پا تـا که افـتـاد بـه رویِ بـدنِ زهــرا در بچه سید نشدم دستِ خودم نیست ولی وسـطِ روضه دلـم گـفت بگـویم مـادر کربلا جلوۀ هفـتاد وسه تَن میشد اگر انـدکی تاب میآورد در آن غـوغا در آه! ای فاطـمه؛ ای عـلتِ لبـخـندِ عـلی رفتی و بعـدِ تو انداخت زِ پا او را در ما فـقـیـریم و یـتـیـمـیم و اسـیریم همه جز تو فـریادرسی نیست بیا بُگْـشا در با دعای فَرَجت از خودِ خورشید بخواه تا کـمی بـاز کـند روی هـمه دنـیـا در
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
هر چند گنهکار و شرمنده و گمراهیم تا فـاطـمه را داریم محـبوبه درگـاهـیم از آتـش دوزخ مـا داریـم امــان نـامـه از معـجـزۂ نـام پُـر بـرکـتـش آگـاهـیـم ایکاش دو روزی در همسایگیاش بودیم عمریست که غمگین از این حسرتِ جانکاهیم تا ذکر قنوت او از جان برسد بر گوش محتاجِ دعا بیدار؛ شب تا به سحرگاهیم ما داغِ جوان دیدیم! عمریست عزادارِ آن مادر مظلـوم و عـمرِ کم و کوتاهیم ای بشکـند آن دستِ بیعـت شکـنِ ظالم بیطاقت و بیتاب از آن سیلیِ ناگاهیم ما را غم سنگینِ «یا فضه خُذینی» کشت دلسوخـته داغِ شـش مـاهۀ دلخـواهـیـم پیراهن مشکی را با اشک به تن کردیم ما إذن عزاداری از فاطمه میخواهیم!
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
تـا کـی مـدافـع پــدرم بـیـن بــسـتــری مادر، گمان کنم دو سه روزی است بهتری مشغول کارِ خانه شدی بعد رفت و روب شانه زدی به مویم و گفتی چه دختری خـنده نشـسته کنج لبت خاک میخورد پاخـوردهتـر شـده دل تـنـگـم ز پـادری سنگین شده دو چشم ورم کردهات چقدر سنگـین شده به شـانـۀ من بـار مـادری روی قنوت دست شکسته، به نیمهشب داری دعـای خـانم هـمـسـایه مـیبـری اینجا کسی که نیست بـبـیند چه دیـدهام یک جلوه کن ببینمت از زیر روسری امن یجـیب دخـتر تو بیجـواب نیـست حال تو خوب میشود این روز آخری بیـهـوده نیست مثل کـبوتر نـشـسـتهای داری چو پلک خستهات انگار، میپری بـاور نـمیکـنم که شـدی رفـتـنی دگـر خط میکشم به آخر این شعر سرسری
: امتیاز
|
زبانحال امیر المؤمنین علیهالسلام در شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
من مانـدم و حالا کـبودیهای چشمت باید چـگـونه آب ریـزم پـای چـشـمت از زخـمهای نـیـلیات شرمـنده هـستم مخصوصأ از این زخمهای پای چشمت میخـواستی با چـادرت با من نگویی از مـاجـرای سـرخی دریـای چـشمت تا خـون نـریـزد بـاز از پـلـک تـر تو میریـزم آب آرام بر بـالای چـشـمت ایکـاش مـا بـیـن در و دیـوار و آتـش چشمان من میسوخت آنجا جای چشمت افـتادم از پـا، پای غـسـلت تا که دیـدم تغـیـیر کرده اینچـنین سیـمای چشمت دستی که زینت های گوشت را شکسته دیگر چه خواهد کرد با حورای چشمت؟
: امتیاز
|
زبانحال امیر المؤمنین علیهالسلام با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
خـمـوشـم و نَـفَـسَـم در شـماره افـتـاده که روی خـاک مـرا مـاهـپـاره افـتاده سپهر در دم و قلبم ز غصه پاره شده کـه مـاه پـاره مـن بـا سـتـاره، افـتـاده کنار قـبر تو خـامـوشم و چنان سوزم که آتـش از جـگـرم در شـراره افتاده اگر چه کرد غم مصطفی زمین گیرش عـلی به مرگ تو از پا دوباره، افتاده وصیت تو مرا کرده آنچنان خامـوش که کـار حـرف زدن با اشـاره افـتـاده بوصف غربتم این قصه بس که با سیلی ز گـوش هـمـسر من گـوشـواره افتاده به جز تو در دل شب با چه کس توانم گفت که چاره ساز دو عـالـم ز چاره افتاده قسم به فاطمه «میثم» لب از سخن بربند که شعـله بر جگـر سنگ خـاره افتاده
: امتیاز
|
زبانحال امیر المؤمنین علیهالسلام با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
ای با خـبر ز درد و غـم بیشمار من! برخیز و باش، فاطمه جان، غمگسار من رفـتی ز دیـدۀ من و، از دل نمیروی حس میکنم همیشه تویی در کنار من شیرینی حیات من، ای بَضعَةُ الرّسول! تلـخست با غـمت همه لیل و نهار من خیری پس از تو نیست در این زندگیّ و، من گریَم از اینکه طول کشد روزگار من مردم ز گریه، غصّۀ خود حل کنند، لیک افتد ز گریه، غـصّۀ دیگر به کار من خواهم ز کودکان تو پنهـان گـریـستن اما غـمـت ربوده ز کـف اخـتـیار من این روزها ز خانه کم آیم برون، مگر کـمـتـر به قـتـلگـاه تو افـتـد گـذار من
: امتیاز
|
شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
شـبـانـه آسـمـانـش خـاک مـیشـد نه زهرا، بلکه جانش خاک میشد چه خاکِ آتـشـیـنی داشـت زهـرا دگر روح و روانش خاک میشد تـلاقـی داشت نـورش با کـبـودی علی، رنگین کمانش خاک میشد عـلـیِ پـهـلـوان خـانـه نـشـیـن شد که دیگـر قـهرمانش خاک میشد دگــر آمــادهٔ پــیــریسـت مـــولا که بـانـویِ جـوانش خـاک میشد عـلی از غـربـتـش زانو بغل کرد به قـبـرِ بینـشـانـش خـاک میشد خزان رنگ رخش را بس که برده است گمان میرفت زهرا سالخورده است
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها
نیست کاری بهتر از خدمت برای فاطمه نیست مُزدی بهتر از مزدِ عزای فاطمه از تـمامِ نوکری شد اَفـضل الاعـمال ما قطره اشکِ ریخته در روضههای فاطمه از ازل تا روزِ محشر جملگی ما را بس است از مَناصِب، مَنصبِ عبد و گدای فاطمه هست در روزِ قیامت روسپید و سربلند هرکسی پشتِ سرش بوده دعای فاطمه مادرم زهـرا و بـابـایم شده شـاهِ نـجـف هم به قربانِ علی جان، هم فدای فاطمه هست تا وقتی که جنّت زیر پای مادران جنت الاعـلاست قـطعاً زیر پای فاطمه خواسته در زندگیاش هرچه حیدر خواسته نیست جز ذکـر عـلی در ربـنای فاطمه مانده ازظلم وجفا، غصبِ فدک، خواری به چشم اسـتخـوانی در گـلوی مـرتضای فاطمه بـاز کـن در را دوبـاره فـاطـمـیـه آمـده میرسد انگـار از کوچه صدای فاطـمه روزی گریه کنان را میدهد زهرا خودش میرسـد دسـتم بـراتِ کـربلای فـاطـمه
: امتیاز
|
زبانحال امیر المؤمنین علیهالسلام با سلمان در شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
تویی که یاور و مـنّای احـمدی سلمان چرا به گریه فـتادی، مـردّدی سـلـمان درست آمـدهای! خـانۀ عـلی اینجـاست عزای صاحب عزا را کسی نمیخواهد بـیا که خاطـر ما را کسی نـمیخـواهد مگو که چشمِ منِ زار، خون گرفته چرا مگو که خانهام این بار، خون گرفته چرا به قدر غایت یک مرد، پای من جنگید زمین نخورد و به پای ولای من جنگید دعـای فـاطـمهام را گـذاشتم مسـکـوت گمان کنم که هوایی شده رود لاهـوت
: امتیاز
|
ذکر مصائب جسارت به حضرت زهرا سلاماللهعلیها و بستر شهادت
آورده هـیزم کـافـری لشکـر کشیده آتـش به درب خـانـۀ حـیـدر کـشیده با ضربۀ سنگین پا بر پهلـوی یاس زخـم عـمیـقی مـیخ روی در کشیده از شـاخـۀ طـوبـای بــاغ آل احـمـد مـسـمـار خـانـه مـیـوۀ نـوبـر کشیده بر ماه رویش ضرب دست بیحیایی نـقـش رکاب چـند انـگـشـتر کـشیده پـهـلو به پهلو تا شده با خـون پهـلو گل های سرخی بر روی بستر کشیده آید صدای استخوان از سینه هربار خود را به بستر جانب دیگر کشیده تا چشم بسته ریخته قـلب حـسیـنـش گوید به خود مـادر مـبادا پر کشیده تا روی زردش را نبـیـنـد زینب او خوابیده بر روی سرش معجر کشیده شد روضه خوان کربلا این روز و شبها آنجا که ناله روی تل خواهر کشیده از بـوسـههای فـاطـمه دیگر نـبُّـرید هر بار قـاتل تـیغ بر حـجـنر کشیده آخر کلافه شد تنش را زیر و رو کرد اینبار خـنجر را به پشت سر کشیده
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها
عـلـت خـلـق مـاسـوا زهـراست سـتـر نامـوس کـبریا زهـراست بـر چـهــلـه نـشــیــنـی احــمــد آنچـه دادنـد در حـرا زهـراست میدهد جان، به مُرده تسبیحش مُهـر تصدیق مرتضا زهراست خــیــر دنــیــا و آخــرت داریـم اولـین، آخـرین دعـا زهـراست قـبـله در امـتـداد سـجـدۀ اوست زمزم و مروه و صفا زهراست ما گدائـیم هرکجا روضـه است مینـشـیـنـیـم هرکجا زهـراست چــادر او کـسـای او در حـشـر خوشه چینِ صف جزا زهراست نطق او خط به خطِّ قـرآن است حـرف ما بعـد ربّـنـا زهـراست آنکه با ناله میرسـد از عـرش هر شب جمعه کـربلا زهراست تــه گـودال، آســمــان لــرزیــد صاحب حزن این صدا زهراست او که میدیـد چـشم تـار حـسین از دل تـیر و نیـزهها زهراست او که با دست و پـا زدنهـایش میزند نـالـه پا به پا زهـراست
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
هـر که مـرا بـا داغ زهــرا آشـنـا کـرد خـیرش قـبولِ حق، دلـم را با خـدا کرد من دسـتـبوسـش میشوم تا روز محشر هرکس مرا ایـنگـونه بر او مـبـتلا کرد یک لحظه با خود فکر کن بیاو چه میشد؟ پـروردگـار ما عجب لـطـفی به ما کرد حــتـی اگــر ذریــۀ زهـــرا نــبــاشــیـم او را به مهرش میشود مادر صدا کرد در قـلب زهـرا جا گرفته هرکه خود را پـای دفـاع از مـذهبِ شـیـعـه، فـدا کرد زهـرا، که امرش بر امامش بود واجب خود را به پشت در فدای مرتضی کرد آن فرقه که در سینهاش بغض علی بود در کوچه با زهرای مرضیه چهها کرد مـلـعـونِ نـامـردِ نـمـک نـشـناسِ کـافـر چـه آتـشـی در خـانـۀ حــیـدر بـپـا کـرد راه ورود نــانـجــیــبــان را بـه خــانــه روبـاه پـیـرِ شـهـر، بیرحـمـانه وا کرد در ازدحـام و همهمه، یک لحـظه مادر با سـیـنۀ زخـمی کـنـیزش را صدا کرد در روی زهـرا بود، فـضه با مکـافـات از سـیـنـۀ مـجـروح او در را جـدا کرد چـشـمان حـیـدر تـار میبـیـند، بـمـیـرم شهـر دو رویی ها عجب با او وفـا کرد دار و نـدارش بـین آتش سـوخـت مردم آهی کـشـید و ذوالفـقـارش را رها کرد
: امتیاز
|
مناجات فاطمیه ای با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
ما آهِ سرد، از دلِ مُضـطَـر کشیدهایم بـارِ فـراق، بـا مُــژۀ تَـر کـشـیـدهایـم همسازِ روزگار، به عشقِ تو بودهایم از دوریِ تو، رنـجِ مُکـرَّر کـشیدهایم هرجا شنـیـدهایم خـبـر از تو میدهند در طوفِشان به شوقِ رُخت پَر کشیدهایم از بَزمِ عاشـقان چو گذشـتـیم، با اُمید دنبـالِ تو به محـفـلِشان سَـر کشیدهایم از بس که از فِراقِ تو افسرده دل شدیم بر سینه نقـشِ نرگسِ پَرپَـر کشیدهایم آقـاییِ تو باعـثِ این شُـد به عـاشِـقی پا از گـلـیمِ خـویش فـراتَـر کشـیدهایم خود خواستیم و شُکر، که با لطفِ حضرتَت جـامِ بـلای بـنـدگیات سَـر کـشیدهایم مـا بـه تَـسـلّـیِ دِلِ تـو در حُـسـِیـنـیّـه هـر فـاطِـمـیّه نـالۀ «مـادَر» کشیدهایم
: امتیاز
|
مناجات فاطمیه ای با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
تا نـفـس داریم ما از سـائـلان حـیـدریم فکر پروازیم هرشب گرچه بیبال و پریم نوکران جای نفس هر روز عزت میکشند مشتریهای غـم تو با همین چـشم تریم از دعـاهای قـنوت وتـر تو جامـاندهایم غبطه خـورهای کرامات مـقام قـنـبریم روضهها غمخانه نه، عزتکدههای شماست ما به لطف روضههای مادر تو بهتریم مجـتـبی امـاه گـفـت و پـابـرهـنه آمـدیم ما شریک غصه یاریم هر شب مضطریم از دری که سوخته عطر کرامت میوزد سوخته مائیم که هرشب دخیل این دریم فاطمه جان میکند، با هرنفس جان میدهیم ما مغیره نیستیم، از اشک زهرا بگذریم هر تکانی میخورد دنیای ما خون میشود ما عـزادار غـم پـهـلـوی زخـم مـادریم دست بر دیوار بود و یک قدم رفت و نشست بشکند دستی که دست مادر ما را شکست
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
یاد پدر میکرد و با گریه اذان میداد گهـوارۀ خالی محـسن را تکان میداد هر بار از سد سکوت کوچه رد میشد هر بار روی خاک میافتاد و جان میداد با دیدن گلها دلش از غصه خون میشد نیـلـوفـر بـاغ عـلی بوی خزان میداد حـتی به سـخـتی هم دگر بـالا نمیآمد دستی که نان خلق را از آسمان میداد با یاعلی از بسترش آهسته برمیخاست این نام بر زانوی بیجانش توان میداد روی حسینش را میان گریه میبوسید وقتی تنور خانه قدری بوی نان میداد زینب به یاد جـای زخـم مـیخ میافتاد وقتی حسن هق هق کنان در را نشان میداد وقـتی امانت را عـلی دست پیـمبر داد غرق خجالت بود و دائم سر تکان میداد
: امتیاز
|