کاربری جاری : مهمان خوش آمدید
 
خانه :: آرایه های شعر

قافیه در شعر فارسی

در بحث قبل با ردیف، جایگاه و مشخصات آن در اشعار فارسی آشنا شدیم حال در این بخش به بحث قافیه و انواع و اجزاء آن و همچنین جایگاه آن در شعر فارسی می‌پردازیم . 

تعریف قافیه: قافیه به کلمه یا کلماتی گفته می شود که قبل از ردیف آمده و حداقل در آخرین حرف اصلی کلمه با هم مشترک هستند. ( شاید بتوان گفت قافیه متشکل از حروف « صامت » و حرکاتی «مصوت ها » است که در آخرین کلمه هر بیت یا مصرع می‌آید )

مثال : هر کدام ازکلمات داخل پرانتز ها  ( غَم، سَم، خَم ) ( خُم، دُم، سُم ) ( دَشت، هَشت، رَشت) ( کِشت، خِشت، زِشت) ( جوان ، زبان، کمان ) با یکدیگر هم قافیه هستند. به عبارتی دیگر حد اقل قافیه عبارت است از یک صامت ( هر یک از حروف الفبا )  و یک مصوت ( ــَــِــُــ  ا ، او ، ای ) به عنوان مثال در شش کلمه اول حرف میم صامت و حرکت فتحه ( ـَــ ) در سه کلمه اول و ضمه (ــُــ) در سه کلمه دوم مصوت ها هستند. در سه کلمه سوم و چهارم نیز حرف


(شت) صامت و حرکت فتحه ( ــَـ) در سه کلمه سوم و حرکت کسره ( ــِــ) در سه کلمه چهارم مصوت ها هستند. در سه کلمه آخر نیز نون حرف صامت و صدای کشیدة آ  مصوت است. پس نتیجه آنکه کلمات قافیه باید حداقل در یک حرف صامت و حرکت مصوت مشترک باشند تا قافیه شوند به همین دلیل است که کلمات ( غَم، سَم، خَم  با کلمات خُم، دُم، سُم ) و ( دَشت، هَشت، رَشت با کلمات کِشت، خِشت، زِشت) هم قافیه نیستند زیرا درست است که در صامت ها مشترک هستند اما در مصوت ها مشترک نیستند.

تعریف حروف قافیه: گاهی کلمات قافیه بیش یک مصوت و صامت (حرکت و حرف) با هم مشترک هستند که به این حروف مشترک حروف قافیه گویندمثل ( اشت ) در کلمات کاشت ، داشت  یا ( ست ) در کلمات دست و مست. هرچه تعداد حروف مشترك بيشتر باشد موسيقي شعر بالاتر است .

حروف اصلی کلمات کدامند: حروف اصلی کلمه حرفی هستند که آنها را نمی توان از کلمه حذف کرد و اگر چنین کاری کنیم کلمه معنا ندارد.به عنوان مثال در کلمات ( دَست، مُشت، کاشت، قادر، یزدان، گرفتار) اگر آخرین حرف آنها را برداریم کلمات (دس، مش، کاش، قاد، یزدا، گرفتا) به دست می آید که کاملا بی معنا هستند اما در کلمات (دستم، مشت ها، کاشتی، قادرید، یزدانند، گرفتاران) اگر حروف ( م، ها، ی، ید، ند، ان ) را که جزء حروف اصلی کلمه نیستند؛ حذف کنیم کلمات ( دست، مشت، کاشت، قادر، یزدان، گرفتار) به دست می آید و هیچ گاه کلمات معنای خود را از دست نمی دهند.

قافیه میانی : گاهی برای غنی تر كردن موسیقی شعر علاوه بر قافیه پایانی، قافیه ای در میان مصراع می‌آید كه به آن قافیه میانی گویند . مثال :  

ملكا ذكر تو گویم كه تـو پـاكی و خـدایی         نروم جز به همـان ره كه تـوام راه نمـایی

همه در گاه تو جویم همه از فضل تو پویم          همه توحید تو گویم كه به توحید سزایی

اجزاء قافیه : کلمات قافیه دارای چند بخش ۱ـ حرف روی  ۲ـ حرف دخیل ۳ـ ردف ( اصلی و زائد) ۴ـ قید می‌باشد.

تعریف حرف روی: آخرین حرف اصلی کلمه قافیه را حرف رَوَی گویند که این حرف باید در کلمات قافیه عیناً تکرار شود. برای تعيين و تشخیص حروف اصلی کلمه و حرف رَوّي بايد حروفي را كه زايد براصل كلمه است، كنار گذاشت تا حروف اصلی به دست آیند و آخرین حرف، حرف روی است . حروف زاید کلمات عبارتنداز:

۱ـ نشانه هاي جمع ( ان، ها، ات، ون ، ين ) مثل معلمین ، کتاب ها ، جزوات ، مداحان ،

۲ـ   ضماير پيوسته یا متصل مثل:  دستم ، گشتی، رفتید، مستیم، هستند، که به ترتیب حروف ( م، ی ،ید، یم، ند ) ضمایر متصل هستند و حروف اصلی کلمات دست، گشت، رفت، مست و هست می‌باشد.

۳ـ  نون مصدري وپسوندها. مثل : خواندن، خوردن، شکفتن، بستن

نکته مهم: هرگاه بعد از رَوّي ،حرف يا حروفي بيايند،آن حرف يا حروف نيز بايدعينا تكرارگردند.

تعریف حرف دخیل : هر گاه حرف ماقبل از حرف رَوَی متحرک باشد به آن حرف دخیل  گویند. حرف دخیل در قافیه لازم نیست یکی باشد بلکه می‌تواند حروف متفاوت باشد به شرط اینکه ساکن نباشد  به عنوان مثال در کلمات ( ذاکر، ناظر، طاهر، آخر) حرف را حرف روی و حروف ( ک، ظ، هـ، خ) حرف دخیل هستند یا در کلمات ( سلامت، ملامت، اقامت، ندامت قناعت، ضیافت  = حرف تا حرف روی عین ، ف ، م حرف دخیل و صدای  آ مصوّت است). نکته: حرف دخیل غالباً بعد از الف می‌آید که این الف را الف تأسیس گویند.

تعریف حرف رِِدْف: گفتیم که حرف متحرک قبل از حرف رَوَی حرف دخیل نام دارد؛ اما اگر این حرف ساکن بود دیگر دخیل نام ندارد بلکه به آن رِِدْف گویند. ردف بردو نوع است:

الف) رِِدْف اصلی که شامل صدا های بلند است ( آ، او، ای ) و حتماً باید یکسان باشد مثل: خواب، تاب، ناب، دریاب، خویش، پیش، نیش ، ریش،  شین، روی ، جوی، خوی، بوی.  

در کلمات بالا سه حرف ( ب، ش، ی ) حرف رَوَی و صداهای ( ا، ی ، او) حروف رِِدْف هستند.

ب)  رِِدْف زاید حرفی است که بین حرف رَوَی و  رِِدْف اصلی می‌آید و همیشه ساکن است چرا که اگر ساکن نباشد حرف دخیل است ( شناخت، انداخت، نتاخت، پرداخت= در این چهار کلمه ت حرف رَوَی،  و حرف خ رِِدْف زاید و آ ردف اصلی) ( داشت، کاشت، گذاشت، افراشت = در این کلمات نیز ت حرف روی،  شین رِِدْف زائد و آ ردف اصلی می‌باشد) ( آمیخت، ریخت، انگیخت، در این سه کلمه نیز ت حرف روی،حرف  خ ردف زاید و حرف ی رِِدْف اصلی) ( افروخت، دوخت، سوخت، اندوخت= ت حرف روی، خ ردف زاید و واو رِِدْف اصلی) (افراشت، کاشت، داشت = ت حرف روی، ش ردف زائد و آ رِِدْف اصلی)( دوست،نکوست، اوست، پوست = ت حرف روی، س رِِدْف زائد و او ردف اصلی)

نکته : رِِدْف زائد در شش حرف( خ، ر، س، ش، ف ، ن  است)

 تعریف قید : گفتیم اگر حرف قبل از حرف روی متحرک باشد حرف دخیل است اگر صدای کشیده باشد ردف اصلی است و اگر ساکن ما بعد ردف اصلی باشد ردف زائد است اما اگر این حرف ساکن بود و بعد از صداهای بلند (رِِدْف اصلی) نیامده باشد دیگر رِِدْف زائد نیست بلکه قید است و حرف قید هم حتماً باید در قافیه عیناً تکرار شود. مثال در کلمات  دست، بست، رست، مست = حرف  ت حرف روی و س قید است؛  همچنین در کلمات گشت ، دَشت، رَشت = حرف ت حرف روی و حرف ش قید بوده و فتحه حروف گ، د، ر مصوت قافیه است لذا کُشت و کِشت با آنها هم قافیه نیست همچنان که کلمات دَست ، پُست با گَشت و مُشت هم قافیه نیستند.

نکته :  قافیه ای که دارای رِِدْف باشد را مردّف گویند است

اگر بخواهیم آنچه تاکنون در مورد اجزاء قافیه گفته ایم بطور خلاصه مرور کنیم شاید بتوانیم جدول زیر را ترسیم کنیم

 ۱ـ حرف متحرک که به آن حرف دخیل گویند مثل : ذاکر، ناظر، طاهر، آخر، محکم، منعم، مرهم، محکم، منعم، مرهم

 ۲ـ  یکی از صداهای کشیده باشد که به آن ردف اصلی گویند مثل:خواب، تاب، ناب، دریاب، خویش، پیش، نیش ،   ریش،  شین، روی ، جوی، خوی، بوی

 ۳ـ  ساکن بعد از صداهای کشیده که به آن ردف زاید گویند و  باید حرف عیناً تکرار شود  مثل شناخت، انداخت، نتاخت، پرداخت، آمیخت، ریخت، انگیخت، افروخت، دوخت، سوخت، اندوخت

۴ـ  حرف ساکن به تنهائی که قید است و باید حرف قید عیناً تکرار شود مثل : دست، مست، بست، رخت، تخت، سخت،  رشت،

گاهی ممکن است کلمه قافیه با حروف وصل همچون ( ی نسبت مثل دستی)، (ادات جمع مثل دستان) و یا ( ضمایر آورده شوند دستم) در اینگونه مواقع بعضی می‌گویند همچون موارد بالا حتماً باید حرف ردف زائد عیناً تکرار شود ولی بعضی معتقد بر این موضوع نیستند اما بهتر آن است که رعایت شود. در کلمات گشتم ، رشتم، خشتم  حرف م  حرف وصل؛حرف ت حرف روی ؛ حرف ش قید و فتحه آن مصوت است، لذا صحیح نیست حرف میم را حرف روی محسوب کرده و فتحه حرف تا را مصوت قافیه بدانیم و بگوئیم حروف قافیه « تم » است و بر این اساس  کلمه مستم، گشتم ، رفتم  را هم قافیه بدانیم، بلکه میم در تمامی این کلمات حرف وصل است و حرف ت حرف روی است، حروف ف، س، ش هم قید هستند و همانگونه که گذشت حرف قید در قافیه عیناً باید تکرار شود هرچند بعضی از اساتید متأخر رعایت این اصل را الزامی نمی‌دانند.