- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و مناجات با امام موسی کاظم علیهالسلام
هر کس که میخواهد ببیند لطف حیدر را بـاید بگـیرد دامنِ موسیَ ابنِ جعـفر را باب الحـوائج شد که درمانده نَـمانـیم و باب الحوائج شد بگـیرد دستِ نوکر را از نسل شیرِ خیبر و زهرای مرضیّهَست با دستِ بسته میکند تسخـیر؛ خـیبر را از هر سرِ انگشت او جود و کرم جاریست وقتی نَفَس میزد جهان میدید کوثر را بابای سلطان خراسان است و معصومه دنـیـا بـبـیـن ایـن پـادشـاهِ ذرّهپـرور را بر روی دوشَش بیرقِ شیخ امامان است در هر کجای کـشور ما رَدّی از پـایش شـد افـتـخـار مـا غـلامـیِ پـسـرهـایـش معصومۀ او سفـره داری میکند در قـم پهن است در مشهد به لطف حق ببین سایهَ ش شیـراز صحـنِ احـمد ابنِ مـوسِیِ کاظم یارِ علی موسیَ الرّضا غمخوار بابایش بـایـد جــوانِ او زیــارتـگـاه ری بـاشـد عـبدالعـظیم از زائـران حـمزه و پـایش در شهرِ ری وا شد اگر موسیَ بن جعفر خواست هر سوی ایـران یک زیارتگـاه بابایش با این حَـرمها کـشورِ ما کـاظـمینی شد با روضهاش صدها گِره از کار ما وا شد چه دردهایی که در این مجلس مداوا شد مادر بزرگی سفرۀ موسی بن جعفر داشت حاجتروا از پای سفره هر کسی پا شد هر کس که از خُـدّام این آقاست شد آقا هر کس به سینه سنگ عشقش زد مسیحا شد از بـانـوان جَـنّـةُ الاعـلی شـد و با یک گـوشه نگـاه او برات عـشق امـضا شد هستم گدای خانهاش دارم رضا را شکر
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام موسی کاظم علیهالسلام
بسم رب الفاطمه، تکـثیر شد خیر کثیر جلوهای دیگر ز وجهُ الله تابید از غدیر سورۀ کـوثـر ز الـطاف خـدا تفـسیر شد نسلِ احمد از عـلی و فاطمه تکـثیر شد هفتمین نور امامت، جلوه چون خورشید کرد بیتِ عصمت را خدا سرشار از توحید کرد دستِ هو، قدرتنمایی کرد در اوجِ کمال باز هم ترسیم شد ابقای وجهِ ذوالجـلال احمدی دیگر تجـلی کرده از سِرّ درون حـیدری دیگر شده از آستینِ حق برون مـجـتـبـایی دیگـر آمد از حـریـم کـبـریا یـادگـاری دیگـر آمـد از شهـیـد کـربـلا سـیـدِ سـجـادِ ثـانـی، زیـنـتُ الـعـباد شد عرش تا تَحتُ الثَری، روشن از این نوزاد شد باقرِ دین از خدایش خواست تکریمش کند سبطِ او آمد که این اِکرام، تقـدیمش کند آری آن اِکرام، رخسارِ امام کاظم است در حقیقت لطف، انوارِ امام کاظم است آسمـانِ عـشق را قـرص قـمر داده خـدا صــادق آل مـحــمـد را پـسـر داده خـدا وجهِ ایزد، شـمسِ جـنت، مـاهِ داور آمده نجلِ احمد، نسلِ زهرا، سبطِ حیدر آمده صاحبِ تـاجِ ولایت، منجـیِ دنیا و دین خالقِ جود و کرامت، مظهرِ حبلُالمتین هفتمین سلطانِ عالم، عالمی در بندِ اوست حضرت سلطان علی موسی الرضا فرزند اوست مُلکِ ایران کشورِ موسی بنِ جعفر هست و بس مُلکِ ایران نه، دو عالم وقفِ کوثر هست و بس معنیِ باغِ فـدک، اینجا مشخّص میشود هر که با حق نیست از مِلکش مرخّص میشود از تمامِ سرزمینهایی که تحتِ سلطه است تا حرمهایی که در آن خاکی از غربت نشست دیر یا زود اُردوی دشمن هزیمت میکند لشکرِ فرعـون در دریا عزیمت میکند غرقِ دریای تَفرعُن، نسلِ استکباری است قومِ موسای زمان را روزهای یاری است ما به لطفِ حق، فدک را پس بگیریم از عدو روزهای مهـدوی داریم اینک پیشِ رو هوش اگر باشیم، ایام فرج نزدیکِ ماست! هر چه داریم از مسیرِ کوچۀ باریکِ ماست! حال با سـربـندِ یا زهـرا مهـیا میشویم با اطاعت از ولایت، یارِ مولا میشویم روزهای انتـقامِ خـونِ مظـلـومان رسید اِنتقِم یا منتقِم، فرصت به محرومان رسید
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امام موسی کاظم علیهالسلام
تجلی دادهای با هر دعایت روح عرفان را فـضیلت داده القابت تجـلیگاه انسان را تو را باب الحوائج! کاظم آل عبا خواندم عبا بر سر کشیدی جان ببخشی جسم بی جان را؟ رسول الله را وقتی در آن لحظه پدر خواندی کشیدی بر فضیلت های هارون خط بطلان را پر و بال قنوتت را شکنجه داد با زنجیر ولی نفرین نکردی در دعای خود نگهبان را تو با این بردباری ها به اصحابت نشان دادی برای کظم غیظ خود مصادیقی فراوان را شترها هم نباید خدمت ظالم کـنند، آری تو روشن کردهای با این سخن تکلیف صفوان را اشداء عـلیالکـفارُ کـظم غـیظ را با هم نشان دادی چنین توصیههای ناب قرآن را اگر چه ماه محبوسی و فی قعر السجون بودی ولی روشن کند نامت در و دیوار زندان را
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام موسی کاظم علیهالسلام
سر تا به پا نوری و زیبائی چو مهتاب تـو جـاری هـسـتی و زلالی جلـوۀ آب تـأویل آیـات مـحـبت هـسـتـی ای نـور اسـپـنـد آریــد آریـا چـشـمــان بـد دور صبـر خـدا در صبـرتـان جلـوه نمـوده عــشـق شـمـا اهـل دلان را دل ربـوده قـدر تو را تـنـهـا خـدا دانـد و لا غـیر زرگـر فـقـط قـدر طلا دانـد و لا غـیر ای هـفـتـمین واژه، گـل زیـبـای زهـرا مسـتی به پـای عـشـقـتـان زیـباست آقا شکـر خـدا دسـت ازل این را قـلـم زد مـا را گـدای خــانـۀ عـشـقـت رقـم زد ای هفتمین کوکب به تاج قدر خورشید مـام فـلـک مـثـل شـمـا دیـگـر نـزائـید باب الحـوائج هـسـتی و باب الـمرادت دل را کـشـانـده تا حـرم، پـائـین پـایت آقـا غــریـبـه نــیـسـتــم مـن آشــنــایــم خـلـوتنـشـین صحـن زیـبـای رضـایم هفت آسـمان نـوری و تا جلـوه نمودی از ماه و خورشید و ستاره دل ربودی مخـمور شد چشم فـلک از این سپـیـده روشن شد از نـور شما چـشـم حـمـیده
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام موسی کاظم علیهالسلام
امشب زمین ز نور وجودش منور است امشب زمان ز عطر حضورش معطر است موسی بن جعفری که رخش منظر خداست او جلوهای ز چشمه جوشان کوثر است لحظه به لحظه با نفـسـش خو گرفتهایم از عـطر نـاب پیـرهـنـش بـو گرفتهایم هـمـواره از عـنـایت او در تـلاطـمـیـم لطفش به ما چه ساده و آسان رسیده است خوبی او به شیعه فراوان رسیده است جـز خـانـدان او به کـسی دل نـدادهایـم هـمـسایگـان دخـتـر موسی بن جعفریم ما ساکـنـان کـشـور موسی بن جعفریم این خاک تا به روز ابد زیر دین توست
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امام موسی کاظم علیهالسلام
نگاهت مبداء تاریخ انسان است آقاجان نگاهی که قسیم کفر و ایمان است آقاجان خدا با قصۀ پر غصۀ یوسف به ما آموخت همیشه جای خوبان کنج زندان است آقاجان نه آن هارون گرگ، آن نارشیدِ زشت عباسی که خود هارون تو، موسی بن عمران است آقاجان تقیّه شد سلاحت تا بماند زنده این مکتب که گاهی ماه، پشت ابر پنهان است آقاجان زمانی ابن یقطین گفت و کلّ راویان گفتند که این باب الحوائج باب عرفان است آقاجان نه تنها مشهد و قم بوی گلهای تو را دارند که عطرت منتشر در کلّ ایران است آقاجان دمی هم غافل از احوال یاران نیست قلب تو که حتی فکر اشترهای صفوان است، آقا جان بگو از امتداد خون خود با قوم خون آشام تویی آرامش و بعدِ تو طوفان است آقاجان بهشتی هست در بغداد: نامش کاظمین توست ولی حس میکنم آنجا خراسان است آقاجان متاعی سخت کمیاب است اربابی شبیه تو اگرنه مثل ما نوکر فراوان است آقاجان!
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام موسی کاظم علیهالسلام
صالـحتـرین عـبد خدا موسی بن جعفر حق است هرکس هست با موسی بن جعفر مـا بـنـده و آقـای مـا مـوسی بن جعـفر مـحـتـاجها گـویـنـد یا موسی بن جعـفر در پای جـودش اغـنـیا محـتـاج هـستند قــربــان خــانـــوادۀ بــاب الــحــوائــج آقــاســت آقـــا زادۀ بــاب الــحـــوائــج هـسـتـنـد در ایـران مـا فــرزنـدهـایـش مـعـصـومهاش آمـد به دنـبال رضایش مات رخش شد عرش او مات خدا بود واضحتـرین تـصویـر از ذات خدا بود در مـؤمـنـیـنـش یک نـفـر مـرتد ندارد در صحـبـتش با خادمان «باید» ندارد تو جـان بـخـواه و مـابـقـیِ کـار بـا من بدکـاره آمـد مـحـضـرت شد پـاکدامن مثل طـلای خـالـص است ایـمان مـادر جـان امـام کـاظـم اسـت و جـان مــادر آئـیـنـۀ پـا تـا ســر خــالـق تـو هـسـتـی تنهـا وصی حـضرت صادق تو هستی رو در روی بـدعـتگـذاران ایـسـتادی با رنـج و زحـمت کـنج زندان ایستادی
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در مسیر کوفه و شام
کوچه بهکوچه پای سرت گریه میکنم با لالههای خـون جگـرت گریه میکنم حـقّم بـده اگر که شدم محـتضر حـسین با قـاتـلـین تو شـدهام هـمـسفـر حـسیـن
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در شهر شام
روی نی زلف دلشکـن داری قـصـد یغـمـای قـلب من داری حسرت بوسه بر لـبم خـشکیـد چـقَـدَر زخــم بـر بــدن داری! جـای جـای تنت نـشـانـهای از دو هزار جنگ تنبه تن داری نـشـنـیـدم ز حــنـجــرت حـتّـی شکوهای، بس که خویشتنداری در پـر تـیــرهـا گـره خــورده خاطـراتـی که با حـسـن داری تا که بـیـنـا کـنـی دو عـالـم را خـوب شد پـاره پیـرهـن داری بـین صـحـرا هـوای زیـنب را روی نـی هــم مــسـلّـمـاً داری بـس که امشب شـدم خـیـالاتـی خواب دیدم تو هم کـفن داری!
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلاماللهعلیها
سر، نه آن است که همواره پریشان تو نیست دل، نه آن است که سرگشته و حیران تو نیست ما به شکرانۀ عشق تو به صحرا زدهایم عـاقـلی شـیـوۀ رنـدان بیـابـان تو نیست زیـنت عرش خـداونـد تـویـی یـا زینب! گوهری در صدف فاطمه همسان تو نیست ای شـفـاعت گـره مـعـجـر نـورانـی تـو روز محشر چه کسی دست به دامان تو نیست؟ گردنم خم شده از بس که سرم سنگین است سر من، این سر بیچاره که قربان تو نیست به حسین و حسن از چـشم خـدا میافـتد قدر بال مگس آن چشم که گریان تو نیست کاش از خاطرهٔ هر دو جهان پاک شود اسـم ما آخـر اگر بین شهـیدان تو نیست
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلاماللهعلیها
وجهـهٔ آئـین اسلام از وقـار زینب است زنـده نـام کـربلا با اعـتـبار زینب است نخل آزادی ز خون سیراب شد اما هنوز پاسداری از پیام خون شعار زینب است گرچه آزادی عجـین گردید با نام حسین شـیـوهٔ آزاده بـودن یـادگـار زیـنب است قاصد پیغام خون او بود و اینک قرنهاست مکتب سرخ شهادت وامدار زینب است نام عاشورا که شد سر منشأ هر انقلاب یادگار عـزم و جـذم پـایـدار زینب است کی، گمان میکرد دشمن در پی قتل حسین وقت آغـاز قـیـام و کـارزار زینب است در مقام وصف او این بس که بنویسی سدید مادری چون فاطمه آموزگار زینب است
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلاماللهعلیها
آبروی نوکران هم از نگـاه زینب است نور اگر داریم در دل از پگاه زینب است پارکـابش، پـاسـبانش اکـبـر لـیـلاست و حضرت عباس هم میر سپاه زینب است هر که میگردد حسینی زینبی هم میشود سوز هر سینه فقط از سوز آه زینب است در دلش دارد هزار و نهصد و پنجاه زخم قتلگـاه شاه عـریان، قـتلگـاه زینب است قول داد و از حسینش یک قدم دوری نکرد کربلا تا شام چل منزل گواه زینب است بیجهت در مصر و در سوریه دنبالش نگرد کـربلا، قـطع یقـین آرامگاه زینب است
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلاماللهعلیها
انتهای صبر در اصل ابتدای زینب است چشم زهرا و علی وقف عزای زینب است گریه بر او هست گریه بر حسین و بر حسن مبدا گریه در عالم غصههای زینب است در غـدیر کـربـلا زینب امـامت میکند جلوه «مَن کُنتُ مولا» در ولای زینب است پـنج تن دلـدادۀ اویـند پس با این حساب اصلا این اهل کسا اهل کسای زینب است حق شفا را داده در تربت که این خاک شریف کیمیای عشق شد چون زیر پای زینب است کربلا را زینب از غربت برون آورده است پرچم سرخ حسینی در هوای زینب است نور خاک چادرش کافر مسلمان میکند عـزت اسـلام از یا ربـنای زیـنب است کوفه را با جمله «اِلّا جَمیلا»خاک کرد ابتـلای انـبـیا جـمعـاً بـلای زینب است دخـتر حـیـدر کجا و کـوچه و بـازارها مردن ما کمترین درک عزای زینب است
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر برادر
زینبت در کوفه دارد ماجرای دیگری آمـدم از کـربـلا به کـربـلای دیـگـری داغ دل هامان مضاعف گشت در شهر علی کاش میرفتیم جز کوفه به جای دیگری تا رقیه گـفـت بـابـا داد مـردم شد بلـند با خودم آوردهام نـوحه سـرای دیگری با علی و یاعلی من کوفه را برهم زدم ساختم از حالشان حال و هوای دیگری زادۀ مرجانه را با خـطبهام گردن زدم پس بخـوان حالا برایم لافـتای دیگری دستبسته دستگیری کردهام از کوفیان آمـده در کـوفه گـویا مجـتـبای دیگری
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر برادر
حالا که کوچک است برایت زمین من بــالا بــمـان ســتـارۀ بـالا نـشـیـن مـن دسـتـم نـمیرسـد به بـلـنـدای تـو ولـی آهـم که میرسد به تو ای نـازنـین من بر روی نیزه نیز تو را دوست دارمت زیـبـا تـرین سـتـارۀ من بـهـتـرین مـن افـتـادهام بـه یـاد خـوش خـاطـراتـمـان روزی که بود سـایۀ تو بر جـبـین من حالا ببـین چه بر سرم آورده روزگار بنشـستهاند شمر و سنان در کـمین من حالا ببین که بیکس و بییاورم حسین هـستـند قـاتـلان تو دور و بـرم حـسین
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در زندان کوفه
داخـلِ زنـدانِ کـوفه یک نـوایی داشـتم بهرِ روضه زیرِ لب، یک ته صدایی داشتم اُمّ کـلثـوم و ربـابه مسـتـمعهـای مناند روضه کوچک بود و من رزقِ بُکایی داشتم
: امتیاز
|
مناجات ماه صفری با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
زینب و کـوچه و بـازار، امان از کوفه بـین جـمعـیت و انـظـار، امـان از کوفه حـجـة بن الحـسن آقـا دمِ دروازه بـبـین عـمهات گـشت گـرفـتار، امان از کوفه حرمله گشته عنانگیر و نگهـبان خولی شـمر هـم قـافـله سـالار، امـان از کوفه آبـروریـزی این شهـر کـم از شام نبـود کـم نـدیـد از هـمه آزار، امـان از کوفه آبرو داشت در این شهر به این روز افتاد دخـتـر حــیـدر کــرار، امـان از کـوفـه وسط خـطـبه او هـمهـمه در شهر افـتاد دیـد بـر نـیـزه سـرِ یـار، امـان از کوفه چه سری خونی و خاکستری و خاک آلود وای از لحـظـه دیـدار، امـان از کـوفـه زینبِ پـردهنـشین حـبـسنـشین شد آخر داد از کـوفـیِ بـیعـار، امـان از کـوفه سخـتی حـبس به دیـده نـشدن میارزیـد سخـتتر مجـلس اغـیار، امان از کوفه وامصیبت، (دَخَلَت زینب علی اِبنِ زیاد) پس کجـا بود عـلـمـدار، امـان از کـوفه طعنهها بود که بر اشک دو عینش میزد خیزران بر لب و دندان حسینش میزد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر برادر
یـاد بـاد آن روزهـایی که بـرادر داشتم تکـیهگـاهی مثـل عـبـاس دلاور داشـتـم عصر روزی را که شمر از من طلا و نقره برد گریه کردم، گریه کردم، کاش اکبر داشتم بیپـنـاهیِ مـرا صد بار بر رویم زدنـد یادشان رفتهست روزی را که لشکر داشتم داد میزد حرمله پشت و پناهت را زدم حـالـتی از حـالت عـبـاس بـدتـر داشـتم یاد من آورد زهرا را رقیه تا که سوخت خاطـری از خاطـر آتش مـکـدر داشـتم چـادرم را بر کـمر بـستم مـیان قـتلگـاه پیکرت را از میان خاک و خون برداشتم من خجالت میکشیدم از تن صد پاره ات چون به ظاهـر جـسم سالم ای بـرادر داشتم قتلگـاهت را رها کردم دویدم خـیمهگاه با خودم یک کاروان بانو و دختر داشتم
: امتیاز
|
ذکر مصائب اهل بیت علیهم السلام در کوفه
کـسـی نـداد؛ جـواب ســلامهـایـش را شروع کرده به خـطـبه قیامهـایـش را تـمام مـردم نـامـرد خـویش را کـوفـه به کوچه ریخـته حـتی غـلامهایش را مسیـر تـنگ، مکـافـات رد شدن دارد خـدا به خـیـر کـنـد ازدحـامهـایـش را ز کوچه رد شد و گیرم کسی نگاه نکرد ولی چه کـار کـند پـشت بـامهایش را یکیست نیزهنشین و یکیست ناقهنشین بـبـین چگـونه میآرنـد امـامهـایش را به این سه ساله بچسبد؛ سکینه میافتد مــراقـبـت کـنـد آخــر کـدامهـایـش را
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلاماللهعلیها
شمس حجـاب کـبریا زینب است تجـلـی شـرم و حـیـا زینب است فـاطـمـه کـرب وبـلا زینب است دوای درد بـیدوا زیـنـب اســت ای نـفـس حـضرت خـتـمیمـآب دخــتــر آســمــانــی بـــوتـــراب مصحف مستور خدا زینب است بـیــا و جـلـوۀ پــیـمــبــر بـبــیــن شـیـرزنـی چـون یل خـیـبر ببین پـنـج تن زیـر کـسـا زیـنب است شـمـس چـراغ در ایـن خـانـهات مـــاه غـــبــار در کــاشــانــهات دوای مـا نـغـمـۀ یـا زیـنـب است دانـه تـسبـیـح تو شـمـس ضحـی چـادر تو، پـرچـم حـجـب و حـیا کـعـبه سـیـار خــدا زیـنـب اسـت هـیـبـت روی تـو سـرا پـا عـلـی فـاطـمهای به شـکـل مـولا عـلی کوری چشم خصم با زینب است کـرب و بـلا دیـده که پیـغـمـبری فـاطـمـهای و یکتـنـه لـشـگـری حسن به دشت کربلا زینب است پلک بزن شـام و سحـر خلق کن چـشم بـچـرخان و قـمر خلق کن آیـنـهدار مـرتـضـی زیـنب اسـت گرمی عشق و هرم این تب یکیست تا به سحر مسیر هر شب یکیست جـان مـیان هر دوتـا زینب است روز قیامت که جهان مضطر است بشر هراسان به صف محشر است سـایـه روی سـر مـا زینب است در کف تو چرخ چو دستاس بود با نـفـست دهـر پُـر از یـاس بود سـتون خـیـمـه سـمـا زینب است سـیـل کــرم لـحـظـۀ بــاریــدنـت گـل بـکـشـد مـنـت گـل چـیـدنـت حسین را چهره گشا زینب است از نـگـهـت نــور خـدا مـنـجـلـی هرچه خدا خواست تو گفتی بلی حـیـدر صحـرای بلا زینب است آمـده بر جـنگ تو غـم از الـست کـرب وبلا غـم به بـلا داد دست فصل خطاب خطبهها زینب است
: امتیاز
|
ذکر مصائب کاروان اهل بیت علیهم السلام در مسیر شام
ز نخل مصطفی چیدند بیرحمانه حاصلها چقدر آتش ازین مجمر خدا، افتاد بر دلها نباشد سختتر زین مرحله از بعد عاشورا که باید چشم ما افتد به چشم خیل قاتلها به روی ناقه عریان نشسته کوهی از ایمان که افتاده به دست و پای او زنجیر باطلها به گل افتاده اکنون قافله ای ساربان بنگر ز اشک زینب کبراست مانده ناقه در گلها برای آن که ننشیند به قلب داغداران غم ز روی نیزه میتابند سرها سوی محملها سری بر نیزه و زینب کنارش، نیست اندوهی کنار دوست آسان میشود اینگونه مشکلها رود منزل به منزل کاروان با داغ عاشورا خداوندا درین وادی چه دلگیرند منزلها » شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل کجا دانند حال ما سبکـباران ساحلها» به خط عشق «یاسر» مینویسد روی لوح دل نباشد هيچ نُقـصانی میان جمع کـاملها
: امتیاز
|