
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
-
سایت قرآنی تنـــــزیل
-
سایت مقام معظم رهبری
-
سایت آیت الله مکارم شیرازی
-
سایت آیت الله نوری همدانی
-
سایت آیت الله فاضل لنکرانی
-
سایت آیت الله سیستانی

![]() ترسیم مصائب اهل بیت علیهم السلام در عصر عاشورا
در ماتم تو خُرد و کلان گریه میکنند یعنی برای تو هـمگـان گـریه میکنند اصلاً برای تـشـنـگی کـودکان توست این ابرها که فصل خزان گریه میکنند از طفل شیرخواره در آغوش مادران تا پـیـرهای مثل کـمـان گـریه میکنند حی علی العزا که زمین خورد اکبرت هفت آسمان به بانگ اذان گریه میکنند مردان شیعه موی کنان ضجه میزنند مثل زنـانِ مُـردهجـوان گـریه میکـنند از مـادران خود به خـدا ارث بـردهاند اینگونه در نهان و عیان گریه میکنند عصر است، بچههای حرم دور عمهها آرام، آسـتـیـن به دهـان گریه میکـنند نـاله کـنـند، پاسـخـشان تـازیـانـه است با این وجود در خـفـقان گریه میکنند
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() ترسیم مصائب قتلگاه و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام و عصر عاشورا
دیــد بـــالای بـــلــنــدی ازدحـــام صد حرامی، دور یک بیتُالحَرام حملهور، بر کعبه دید اصحاب فیل دشتی از نـمـرود گِـرد یک خـلیل کَعب نیها گِرد کعـبه، در طواف سـنـگهـا دارنـد قـصد اعـتکـاف «دیدهای تلـفـیق خون و خاک را؟ بـر زمـیـن افــتـادن افــلاک را؟» دیدهای مرگی بدین حَد، باشُکـوه؟ دیدهای تـکـیـه دهد بر نـیـزه کوه؟ دیـدهای پَـرپَـر، گُـل احـساس را؟ دیدهای یک یاس و، صدها داس را؟ دیدهای صد سنگ و یک آئینه را؟ نُـو به نُـو، صـد کـیـنۀ دیرینه را؟ مـاهـتـابی با شـفـق، آمیـخـتـهست خون پیشانی به رویش ریختهست زخــمـههـا در پــردۀ بـیــداد بــود یک گلو، صد حـنـجره فـریاد بود دیـد بـالای بـلـنـدی، خواهر است دست او گه بر فلک، گه بر سر است درد، در دل بـود بـر لب آه داشت یا «رسولالله» و «یا الله» داشت هر دو تن، گویی دو بیجان پیکرند شـاهـد جــان دادن یـکــدیـگــرنـد در صـدای او، ولی جـوهـر نـبود جوهـر گـفـتـار، بـا خـواهـر نـبود در نـگـاه خود، پـیـام صبر داشت کـوه را بـا اسـتـواری وا گـذاشت ای امـیـد مـن بـرو ایـنـجـا مـباش خود نمک بر زخمهای من مپاش رُو به خـیـمـه رهـبـری آغـاز کن خار، بَر کَـن، راه طفـلان باز کن مـاه من، منـظـومهام را کن رَصَد بــوی آتـش بـر مـشـامـم میرسـد آسـمان در شب، پُر از اَنجُـم شود در دل شب، قـرص ماهم گم شود جـستجـوی خـویش را دنـبـال کن گر نجُـستی، روی در گـودال کن کــودکـان مــا هــمـه دُردانــهانــد گِـرد شـمــع داغ هــا پــروانــهانـد بر سـر بـیـمـار مـن تـیـمـار بـاش در کـنـارش کـاروان سـالار بـاش هرچه گفتش چشم بربند از حسین زینب، امّا دل نـمیکَـنـد از حسین داشـت یک تن بـیـمِ جـان دو امام گاه در گـودال، دل، گه در خـیـام زین طرف، بییار، مانده یک غریب ز آن طرف، بیمار میخواهد طبیب مرغ دل، گه در حرم، پَر میکشید گه به سوی قــتلگه، سر میکـشید بــود زیـنـب، مُــحــرِمِ حــجّ وفــا گه به سوی مَروه، گاهی در صفا زیـر پـایـش دیـد مـیلـرزد زمـین رنگ گردون، همچو روی شرمگین آبهـا، گـویـی تـلاطُـم مـیکـنـنـد بـادهـا هم، راه خـود گـم میکـنـند جـامه گـردون در خُـم نـیـلی زنـد خود به روی خود، شفق سیلی زند ز آسمان، خورشید باشد جلـوهگر یـا که داغـی را نـهـاده بر جگـر؟ رنـگ از مـهـتـابِ روی او پـرید بـوی پـرپـر گـشـتـن گُل را شـنید عشق، کوه صبر را از جای کَـند رفـت سـوی مـجـمـر آتش، سـپـند پـای از ره مــانــد، امّـا دل دوانـد بر زمین چون سایه، خود را میکشاند با تن بیجان، سـوی جـانانه رفت شمع، سوسو میزد و پروانه رفت آمـد و دیــد از عِـنـاد قــوم کــیـن گـوشـوار عـرش، بر روی زمین بانگ زد: آئـین مهـمانیست این؟ کافـران! رسم مـسلـمانیست این؟ آه ای نـفـریـن بـیحـد، بـر شــمـا نیست آیـا یک مـسـلـمان در شما؟ این گـلو را مصطفی بـوسـیدهست صد گُل از گلبرگ رویش چیدهست دیــدۀ او، مـشـعــل اُمّ الــقــُراسـت سـیـنـۀ او، لوح محـفـوظ خـداست سرخ بود این گُل، که بر آن رنگ زد؟ کی به یک آئینه، صدها سنگ زد؟ این شَفَـقرخسار، ماه زینب است کـعـبـۀ دل، قـبـلـهگـاه زینب است از لـبـش دارد حـیـات، آب حـیات دست هَستی خواهد از دستش برات دیدهای در پـیـش چـشم خـواهری خـنجری و، قـاتـلی و، حـنجـری؟ دیدهای روی حـریر، الـمـاس را؟ دیــدهای داسـی نــبُــرّد یــاس را؟ خواهر از این سو و از آن سو، عدو بود یک خنجر، به روی دو گـلـو گر چه او را طـاقـت دیـدن نـبـود همچـنـان وحی، آمد از بالا فـرود لـیـک با او هـالـهای از نـور بـود چشم خـفـّاشان به رویش کور بود از خـدای عشق، نـیـرو میگرفت صبر، زیر بـازوی او میگـرفـت پیـکـر بیجـان خود را میکـشانـد میفـتـاد و عـشـق او را میدوانـد تـا حـسـیـن از عـزم او آگــاه شـد صحنه بیش از زخمها، جانکاه شد گفت، ای هـمسـَنگـر من خواهـرم ای تو نـامـوس خـدا رُو در حـرم بـاز سـوی خـیـمـههـا پـیـمـود راه ای قـلـم بـرگـرد سوی خـیـمـهگـاه بس زبـان افـصـح اینـجـا لال شـد کس چه میداند چه در گودال شد هر قـلم اینجا شکـسـته بهـتر است جز لبان عـشـق، بسته بهـتر است نِی توان دارد زبان، بر گـفـتـنـش نِـی دلـی را طـاقـت بـشـنـفـتـنـش آیـههـای عـاشـقـی تـفـسـیــر شــد خـنـجـری با حـنجـری درگیر شد بـاغ را عـطـر خـدا پُـر کرده بود کـربـلا را دو صدا پُـر کـرده بود خـواهـری گـفـتا: به قـربان سرت بـانـویـی گـفـتـا: بـمـیـرد مــادرت آسـمـانـا، گـریه سر کـن بر زمین «سر بریدند آسمان را در زمین»
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() رزم و شهادت حضرت سیدالشهدا علیهالسلام
میآید و انگـار کسی دوروبرش نیست از آنهمه سرباز یکی پشت سرش نیست ذرّات جـهـان یکـسـره در سـلـطه اویند اما به خـداوند، جهان در نظرش نیست با قـامـت راســخ و دلـی تـشـنـۀ دیــدار انگار نه انگار که دیگر پـسرش نیست از ظلمت این دشت پُر از واهمه پیداست خورشید پذیرفته که دیگر قمرش نیست هی تیر پس از تیر پس از تیر پس از تیر آخر به چه رویی بنویسم سپرش نیست؟ گـفـتـم بـه لـبـش جـرعـۀ آبـی بـرسـانـم بالای سرش رفتم و دیدم که سرش نیست «آن شب چه شبی بود که دیدند کواکب» جز نیزه سرگشته کسی همسفرش نیست شاعر چه کند، خواست بیاید به حرم دید بار سفرش هست ولی بال و پرش نیست
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() زبانحال سیدالشهدا علیهالسلام قبل از رزم و شهادت
همواره حُسن مطلع و حُسن ختامم حتی برای شمر و خولی من امامم من آمدم از سنـگها هم دُر بسازم از کـوفـیـان تا میتوانم حُـر بسازم بـگـذار ابـر تـیـرهـا بارش بگیرند شمشیرها از جسمم آرامش بگیرند باید بـمـانم گرچه تـیغ و دشنه باشد شاید یکی از این جماعت تشنه باشد شاید یکی یک جلوۀ روشن بخواهد شاید یکی انگشتری از من بخواهد پیراهنم وقتی که سهم این و آن است آغوش من با نعل اسبان مهربان است شاید دل سنگ کـسی را نرم کردم شـایـد تـنـور خانهای را گرم کردم تـاریـخ را پـای کـلام خـود نشانـدم من خطبهام را با زبان زخم خواندم تــاریخ را آزاد کــردم بـا قــیــامـم همواره حُسن مطلع و حُسن ختامم
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با برادر در هنگام وداع
چه باید گفت با آن کس که میدانی نمیماند به میدان میروی و حرف چندانی نمیماند پیاده شو رقـیه را بغـل کن این دم آخر به تو بدجور وابسته است میدانی؛ نمیماند امان از اشک بی موقع تو را واضح نمیبینم مجالی غیر از این دیدارِ پایانی نمیماند چه با حسرت رباب آن سو به تو خیره شده، بنگر که عشقِ عاشق و معشوق، پنهانی نمیماند برایت گریه خواهم کرد آنگونه که بعد از این سخن از یوسف و یعقوب و کنعانی نمیماند تو تنها نیستی، اذنم دهی شمشیر میگیرم که با جنگاوریام مرد میدانی نمیماند عزیز فاطمیات حرم! دورت بگردم من سرت خاکی شود، در خیمه سامانی نمیماند تنت میماند اینجا روی خاک و فکر سر هستم که چیزی از تو در این راه طولانی نمیماند
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() ترسیم مصائب قتلگاه و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام و عصر عاشورا
نـسـیـم تـلـخِ پُـر از انـکـسـار مـیآیـد و اسـب شـاه دگـر بـیســوار مـیآیـد تمام فـاجـعـه را با دو چشم خود دیده که نــالـه مـیزنـد و بـیقـرار مـیآیـد فقط نه کـرب و بلا و مدینه و مشعـر صـدای نـالـهای از مُـسـتـجـار میآیـد میان خـیـمـۀ آتش گرفـته، غیر از غم سـراغ اهـل حـرم، اضـطـرار میآیـد غروب با خودش انگار غربت آورده ز سمت خیمه صدای «فرار» میآید یکی دوید، گـمـان میکـنـم سر آورده چـقـدر با عـجـلـه! از شـکـار میآید؟ تـمـام لشکـر ابـلـیس غرق شادی بود از این به بعد چه بر روزگار میآید؟
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() ذکر مصائب قتلگاه و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
یک نصفروز قدر چهل سال خسته شد زینب کـنـار رأس برادر شکـسـته شد از دور دیـد، شـمـر کجـا پـا گـذاشـتـه اینگـونه شـد نـمـاز عـقـیـله نشسته شد میدیـد دسـته دسـتـه به گـودال آمـدنـد میدید جسم دلـبر خود دسته دسته شد با نـیـزهای که روی گـلـویش گذاشـتند راه نـفـس کـشـیـدن اربـاب بـسـتـه شد خیلی مسیرِ خـیـمه و گـودال را دویـد یک نصفروز قدر چهل سال خسته شد
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() ذکر مصائب قتلگاه و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
گفت بسمالله و نازل گشت عرش از روی زین راویان گـفـتند افـتادهست از سمت یمین میزنندش آن کمانداران به تیر سهمناک واین عربها دستهاشان پُر ز سنگ سهمگین امت پیغمبرند اینان که سنگـش میزنند این چنین از احمد مختار شد شرمنده دین آنکه روزی جایگاهش سینۀ محمود بود حال بین مسلمین سر میگذارد بر زمین عرشیان را نیست پروا از حوادث، پس چرا چشم های خویش را بستهست جبریل امین فـضـه آنجـا بود اما لحـظـۀ ذبـح حـسین مادرش فـریاد میزد یا امیـرالمـؤمـنین! این حـسین توست: زیر نیـزۀ تـیز سنان این حسین توست: زیر چکمۀ شمر لعین این حسین توست: خلقی میکِشندش آنچنان این حسین توست: جمعی میکُشندش اینچنین این حسین توست: عریان روی خاک افتاده است این حسین توست: رأسش را به روی نی ببین از نجف برخیز و بنگر رشتههای گردنش پاره شد در زیر تیغ خصم، یا حبل المتین تکـههای پیـکـر او زیر سـم اسبهاست پـارۀ پیـراهـنـش در دستهای آن و این جسم بی سر را که جانی نیست بین پیکرش خود دلیلش چیست پس این ضربههای آخرین دخترت بر روی خاک افتاد و دورش دشمن است یا علی! برخیز هنگام عـبا آوردن است
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() ذکر مصائب قتلگاه و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
تا زمین را تیره دید و آسمان را تار دید خونجاری خدا از عرش بر هامون چکید داغ اکبر زخـمکاری بود بر قـلب حسین از کمان حرمله تیری سهشعبه هم رسید نیزه این قـدِ کـمـان را قـدکمانیتـر نکن آخر او بعد پـسر، داغ بـرادر هم چـشید از حرم تا قتلگاهش را دوید اما چهسود شمر ملعون زودتر از خواهرش زینب رسید کند بوده خنجرش، نه، احتمالا مست بود پیکرش را پشت و رو کرد، از قفا سر را برید
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() غزل مناجاتی اول مجلس، روضۀ قتلگاه سیدالشهدا علیهالسلام
شهریاری که شده قطعه حصیری کفنش او حسین است که آفاق شده سیـنهزنش داغ او بر جگـرِ تـشنۀ صحرا باقیست تا سماوات و زمیـنند به حزن و محنش هفت گردون به لبش زمزمه و شور و نواست از تـب غــم زدۀ داغ عــقـیــقِ دهـنـش آه ای گـریـهسـرایــان! بــسـرایـد غـزل از سـرِ نـیـزهسـوار و بـدن بـیکـفـنـش بگذریم اینکه سرش تـشنه بریـدند ولی اسبها از چه دواندند به روی بدنش؟!
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() غزل مناجاتی اول مجلس، روضۀ قتلگاه سیدالشهدا علیهالسلام
از خود عرش به افـلاک نظارت دارد این حسین است که اینقدر رعیت دارد اخـتـیار دل ما هست به دسـتان خودش هر که در مجلس او آمده دعـوت دارد حرم اوست به هر جا که به او گریه کنند كربلایش به خدا این همه وسعـت دارد دل ما هـست حـسـیـنـیۀ دربست حسین این حـسـیـنــیـه بـه اربـاب ارادت دارد خـرج هـیئت شده سـرمـایۀ نوکرهایش نـوکـر اینگونه به بـازار تجارت دارد روز محـشر که غـنـیمت نخرند از آدم پیـرهن مشکی ما هست که قیمت دارد گریه کردیم برایش که خودش فـرموده اشک چیزیست که بر زخم طبابت دارد صبح تا شب به تنش زخم رسید از همهسو قـدر هـفـتاد و دو مذبوح جراحت دارد نـه که مـائـیـم فـقـط پـای عـزاداری او بـیـن گـودال بـلا فـاطـمـه هـیـئت دارد دست جمعی به سرش ریختهاند این مردم همه رفـتـنـد ولی شـمـر سـماجت دارد خـنجـرش زیر گـلـو را نبُـرید و دیـدند از قفـا میبرد از بس که لجـاجت دارد
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() ذکر مصائب قتلگاه و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
از هرچه هست غیرِ خدا، دل گسسته بود ترکیب خون و خاک به چشمش نشسته بود سـنـگـیـنیِ عـطـش قـدِ غـم را نمود خم چـشم خـدای بین، تَهِ گـودال، بسته بود از بیـنِ آسـمـان و زمـین، نـاله شد بلـند آری صـدای مـادرِ پـهـلـو شکـسـته بود هـنـگـامــۀ وصــالِ دل و دلــبــر آمــده به به عجب زمانِ عُروجش خجسته بود صبـر و تـوانِ شـمر به حـداَقـل رسـیـد قبل از غروب بود و سَنان نیز خسته بود چـشـمانِ منـتـظـر به قِـتـالِ امـامِ عـشق اطـراف قـتـلـگـاهِ بـلا، دسـته دسته بود مشـتاق وصل بود حـسین و رسید شمر سـر را پِـیِ رضـای اِلٰـهی بُـریـد شـمر
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() نماز ظهر عاشورا و شهادت اصحاب سیدالشهدا علیهالسلام
صلاة ظهر شد، ای عاشقان! اذان بدهید به شوق سجده، به شمشیر خود امان بدهید صلاة ظهر شد، از جنگ دست باید شست که دل به جـلـوۀ آن یار مـهـربان بدهید صلاة ظهر به «محراب و قبله و به نماز» شما که سینه سپـر کردهاید؛ جان بدهید صلاة ظـهـر شد، اول نـمـاز بگـزاریـد به این فریضۀ خود روح جاودان بدهید رسید مـوقـع « قـد قـامتِ الصَّلاة» آری به این دو رکعت خود عرش را تکان بدهید همین که آیۀ «ایّاکَ نَستعـین» خـوانـدید فرشتـگـان زمـین! دل به آسـمـان بدهید اگر چه زخـم زبـان میزنـنـد، باز شما پـیــامِ نــور بـه آئــیـنـۀ زمــان بـدهــیـد زمانِ سینه سپر کردن است و وقت سفر شکـوهِ تـازه به این بـاغ ارغـوان بدهید پرنده را که ز پرواز تـیر، پـروا نیست به حـلـقـههای زره رنگ پرنـیان بدهید در این مـقـام که احـرام عاشـقی بستـید به دشـمـنان، هـنرِ عشق را نشان بدهید به عـاشـقـانهترین سجده سر فرود آرید به مهر سایه، به محراب سایهبان بدهید از این نـمـاز به معـراج میرسـید آری اگر چه در وسط «حمد و سوره» جان بدهید «سعید» غرق سعادت شد از وفای به عهد به این گذشته ز جان، مژدۀ جنان بدهید نمـاز آخر من، باز عـصر عاشوراست شما خـبر به شهـیـدان و قـدسـیان بدهید نمیرسید به فیض حضور یار، «شفق» مـگـر در آیـنـۀ عـشـق امـتـحـان بدهـید
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() نماز ظهر عاشورا و شهادت اصحاب سیدالشهدا علیهالسلام
اذن اذانم بفرما، ای هست و هستی فدایت تا از ادب پر گشاید، روحالامین زیر پایت تکبیر گو تا بسوزد، هر جلوه جز روی جانان بیگانه را ره نباشد، در حضرت آشنایت در بارش نیزه و تیر، تا لب گشودی به تکبیر از عرش برخاست لبیک، یعنی منم خونبهایت این دشت چون کودکانت، تاول به لب دارد اما مینوشد آهنگ باران، با زمـزم ربّنایت تا قامتت خم شد ای مرد، مردانگی قد علم کرد هفت آسمان سر نهاده، در مقدم سجدههایت با او چه گفتی ندانم، این خلوت واپسین را در چشم خورشید هر چند، پیچیده هُرم دعایت از هست و هستی گذشتی، تا نگذرد نوبت عشق اذن اذانم بفرما، ای هست و هستی فدایت
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() ذکر مصائب شب عاشورای سیدالشهدا علیهالسلام
شب وصل است و تب دلبری جانان است ساغـر وصل لـبالب به لب مـستان است در نظر بازیشان اهل نظر حیران است گوئـیا مشعـله از بـام فـلک ریزان است چشم جادوی سحر زین شب و تب گریان است یا رب این بوی خوش از روضه جان میآید یا نسیمیست کز آن سوی جهـان میآید یارب این نور صفات از چه مکان میآید؟ عجب این همهمه از حـور جـنان میآید یا رب این آب حیات از چه دلی جوشان است؟ گوش تا گوش همه کرّ و فر دشمن پست شاه بنـشـسـته بر او حـلـقه یاران الـست پیرهنچاک و غزلخوان و صراحی در دست چار تکبیر زده یکسره بر هرچه که هست خیمه در خیمه صدای سخن قـرآن است وه از آن آیت رازی که در آن محفل بود مفـتی عقـل در این مسـئله لا یعـقـل بود عشق میگفت به شرع آنچه بر او مشکل بود خم می بود که خون در دل و پا در گل بود ساغر سرخ شهادت به کف مستان است این حسین است که عالم همه دیوانه اوست او چو شمعیست که جانها همه پروانه اوست شرف میکـده از مـسـتی پیـمـانـه اوست هر کجا خانه عشق است همه خانه اوست حالیا خـیـمـهگـهـش بـزمگه رنـدان است محرمان حلقـه زده در پی پـیغـامی چند چـشـم اِنـعــام مـداریـد ز اَنـعـامـی چـنـد فرصت عیش نگهدار و بزن جامی چند که نماندهست ره عـشق مگـر گامی چند در بـلائـیم ولی عـشـق بـلاگـردان است امشب است آنکه ملائک در میخانه زدند گل آدم بـسـرشـتـنـد و بـه پـیـمـانه زدنـد بـا مـن راهنـشـیـن بــاده مـسـتـانـه زدنـد قـرعـه فـال بـه نــام مـن دیــوانـه زدنـد یوسف فاطمه را ننگ جهان زندان است ظهـر فـردا عـمـل مـذهـب رنـدان بکـنم قـطع این مرحـله با ملک سـلیـمان بکنم حـمـله بر شـعـبده از دولـت قـرآن بکـنم آنچـه اسـتـاد ازل گـفـت بـکـن آن بکـنـم عاقبت خانه ظلم است که آن ویران است نـقـدهـا را بُـوَد آیـا که عـیـاری گـیرند؟ تا همه صومـعـهداران پی کـاری گیرند و به تـاریکی شب ره به کـناری گـیرند صادقـان ز آیـنـه صـدق غـبـاری گـیرند صحنه مشهد ما صحن نگـارستان است در شب قدر نگفت از سر و سامان زینب داشـت انـدیـشـه فـردای یـتـیـمـان زینب گـفـتی از یـاد پـریـشـانی طفـلان زیـنب داشت امشب همه گیسوی پریشان زینب این چه خوابیست که در خوابگه شیران است؟ ظهر فردا قد رعنای حـسین است کمان باز جـویـد شـه بـییـار ز عـبـاس نـشان ز عـلـمدار خود آن خسرو شمشاد قـدان که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان قرص خورشید هم از خجلت او پنهان است علی اکـبر به اجازت ز پـدر خواهشمند صبر از این بیش ندارم چه کنم؟ تا کی و چند؟ جان به رقص آمده از آتش غیرت چو سپند بوسهای بر لب خشکم بزن ای چشمه قند دستی اندر خم زلفش که چنین پیچان است او سلیمان زمان است که خاتم با اوست سرّ آن دانـه که شد رهـزن آدم با اوست نـفـس هـمـّت پـاکـان دو عـالـم با اوست زخم شمشیر و سنان چیست که مرهم با اوست؟ پس چه رازیست که خنجر به گلو برّان است؟ شام فـردا که رسد زینب گـریان و دوان در هـیـاهــوی رذیـلانـه آن اهــرمـنــان پرسد از پیکر صدچاک شه تـشنه زبان که شهیدان کهاند این همه خونین کـفنان جگر رود فرات از دل او سوزان است او که دربـانـی مـیـخـانـه فـراوان کـرده نوش پیمانۀخون بر سر پیمان کرده است اشک را پیرهنِ یوسفِ دوران کرده است چنگ بر گونه زده موی پریشان کرده است در دل حـادثه مجـموعِ پـریـشـانان است گفت عباس که: من از سر جان برخیزم از سر جان و جهان دستفشان برخیزم از سر خواجگی کـون و مکـان برخیزم من به بویت ز لحد رقـصکنان برخـیزم این چه روح است و کرامت که در این یاران است
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() ذکر مصائب شب عاشورای سیدالشهدا علیهالسلام
ای شمع گریه کن که شب گریه کردن است شام عزاست امشب و این قصه روشن است ای شمع گریه کن تو و از سوز جان بسوز کامشب چراغ آه به هر کوی و برزن است ای شمع گـریه کن تو و زهـر بـلا بریز بر خندههای لاله که در باغ و گلشن است ای شمع گریه کن تو به سوز دل حسین کامشب اسـیـر پـنجـه بیـداد دشـمن است امشب شب وداع حسین است و زینـبش در خیمههای آل علی شور و شیون است امشب حـسین گـرم مناجـات با خـداست فردا سرش به نیزه و صد زخم بر تن است امشب زمـین کـرب و بـلا جای امتـحان فـردا حـریم عـشـق خدای مُهَـیمَـن است امشب سخن ز طاعت و قرآن و سجده است فردا حدیث نیزه و شمشیر و جوشن است در این شـب وداع از ایـن آسـتـان قـدس ما را سلام در بـر هـفـتاد و دو تن است آنان که دین ز نهضتشان دارد افـتخار گوید حسین هر یکشان را، که از من است ای شمع گریه کن تو چو مولایمان رضا کامشب ز داغ کرب و بلا گرم شیون است باغ خداست کـرب و بلا و در این چمن هفتاد و دو شهید، گل یاس و سوسن است
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() ذکر مصائب شب عاشورای حسینی
قد برافرازید! یک عالم شقاوت پیش روست پرده بردارید! صد آئینه حیرت پیش روست ای حـسـینی مـشربان! در معـبد آزادگی تا نماز آرید، محراب عبادت پیش روست عقل مینالد: حریفان، تیغ در خون شستهاند عشق میغرد: نظرگاه شهادت پیش روست عقل میگوید که: بال خسته را پرواز نیست عشق میبالد که: اوجی بینهایت پیش روست دوستی را پاس میدارم که در هُرم عطش سایهساری در گذرگاه محبت پیش روست سبز میمانم که در حال و هوای رُستـنم تشنه میرویم، که باران طراوت پیش روست ای تمام مهـربانی در نگـاهت یا حسین! با تو باید آشنا بودن که غربت پیش روست
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() ذکر مصائب شب عاشورای سیدالشهدا علیهالسلام
عَـلـم حـادثـه بـردار، سـفــر بـایـد کـرد پای در معرکه بگـذار، خـطر باید کرد بار بـربـنـد دگر تـرک وطـن باید گفت تیغ بـرگـیـر که با تـیغ سخـن باید گفت عشق گوید که از این مرحله چون باید رفت؟ بیسر و بیکفن، آغشته به خون باید رفت «هر که دارد هـوس کـربوبلا بسمالله هر که دارد سر هـمراهی ما بـسمالله» هر که را ذوق جـراحت نَبُوَد، برگردد هر که را شوق شهـادت نَبُوَد، برگردد بگـذارید که خامان ز خـطـر بگـریزند سایهها در دل ظلمت، ز سحر بگریزند هان که فردا سر و شمشیر به هم خواهد خورد سرنوشت همه با تیغ رقم خواهد خورد محـشری بود تـمـاشایی و عـاشـورایی که به تـصـویـر نـیـایـد ز قـلـمفـرسـایی راهی از معرکه میرفت به آغوش بهشت رهروانش همه دریا دل و آئـینهسرشت شهسواران پی معـراج کـمـر میبـستند زره حـادثـه مـردانـه به بر میبـسـتـنـد مرگ از هـیـبت آنها مـتـواری میشد تا صف خصم ستمپـیشه فـراری میشد همه را شوق، که ای کاش ز نو زنده شویم زخمها خورده و در خون خود افکنده شویم کاش صد بار بمیریم و ز نو جان گیریم پیر رخصت دهد و جانب میدان گیریم تا نفـس میدمد از حـنجـره تکبیر زنیم در رکاب پـسر فـاطـمه شـمـشیر زنـیم
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و شهادت حضرت عباس علیهالسلام
تـابـیـد بــر آب، مـاهــتـابـی در آب، قــدم زد، آفــتــابـی گـفـتند: گرفـته آب در دست راوی سخنی به جا نگفتهست از ذهـن بـلـنـد این عـلـمدار حتی نگذشت، فکـر این کار این دست در آب؟ نه! خیال است نزدیک دهان؟ مگو، محال است لب تشنه حسین و تر لبانش؟ حـتـی نـگـذشت از گـمـانش هیهات! اگر عـموی اصغـر حـتی به خـیـال، لب کُـند تر حتی نگـذشت از ضـمـیرش سـیـراب بـبـیـنـدش، امیرش ای بیخـبر از مـرام عباس! این نـنـگ کجا و نـام عباس کـی بـگـذرد از خـیـال دریا نـوشـیــدن آب، قـبـل مـولا؟ سـقـای حرم! دوباره برخیز منگر تو به مشک پاره، برخیز این مشک، عمود اگر گذارد انـــدازۀ اصـــغـــر آب دارد برخاست عمو و مشک برداشت افسوس! که آن عمود نگذاشت ای بارگـه ادب، اباالـفـضل! ای ساقی تشنهلب، اباالفضل! از چهره، بکش نقاب امشب مـاهی تو، بـیـا بـتاب امشب بـنگـر قـمـرا! که بیقـراریم داریـم تـو را و غـم نـداریـم ای کـارگـشـای ارمــنـیهــا سـوگـنـد دعــای ارمـنـیهـا حق است که دارد این همه مست دستی که دل از حسین برده ست زنـجـیر فـراق، بـسـته ما را بی دست، بگـیر دست ما را حـیـدر نـسـبی، عـلی تباری تـو وارث بـرق ذوالـفـقاری ســقــا و بـــرادر حـسـیــنـی دلــداده و دلــبــر حــسـیـنـی احوال زمانه بس عجیب است ای میر حرم! حرم غریب است مائـیم و غـم و دعای عهدی ای ماه عمو! بگو به مهدی: عـالـم، هـمـه بـیقـرار اویند عـمریست در انتظار اویند او که حسنی است در کرامت تکرار حـسین، در شجـاعت مـانـند عـلـیست، هـیـبت او مثل قـمـر اسـت، غـیرت او ای دست گرهگشا، اباالفضل! یا عشق! دخیل یا اباالفضل!
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و شهادت حضرت عباس علیهالسلام
کوفه به نامردی از یسار و یمین ریخت بر سر مشکت قمر به مکر کمین ریخت آب شـدی سـاقـی از خـجـالـت قـولت! ای به فدای سرت که آب زمین ریخت کـودک شـیــرخـواره مـیـل آب نـدارد دل خـوری از مشک تو رُبـاب ندارد چـشـمبـهراهـت نـشـسـتـه تا که بیـایی عـشـق رقــیــه بـه تـو حـسـاب نـدارد مـیرسـد از خـیـمـههـا صـدای رقـیـه «عَــمــی الـعـبـاس» آشـنــای رقــیــه چـهـرۀ درهـمشـکـستهات خـبرم کرد! دلنـگــران گـشـتــهای بــرای رقــیـه بـغـض بـدی مـانـده در گلوی حسینت گریه نـکـن مـرد! روبـروی حـسـینت حـرمـلـه با هلهـله به سمت حرم رفت در خـطـر افـتــاده آبــروی حـسـیـنـت شــاه غــریـبـت بـبـیـن ســپــاه نــدارد رفـتـن مـن بـی تـو خـیـمـه راه نـدارد چـاره بـیـنـدیـش چـارهســاز دو عـالـم ایـن حـــرم مــحــتــرم پــنــاه نـــدارد یکتـنـه یک لـشـکـری برای حسینت بـعـد تو پـاشـیـده شـد قـوای حـسـیـنت من که پس از تو رسـیـدهام دمِ گـودال وای بـر احوال خـیـمـههای حـسـیـنت
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و شهادت حضرت عباس علیهالسلام
رخصت از عشق گرفته است علم بردارد یاعـلی گـفـتـه و شـمـشیر دو دم بردارد خیمهها سوز عطش داشت، پریشان میرفت مشک بر شانۀ خود حضرت باران میرفت کوفـیان بهت زده، محو رجـزخـوانی او هـیـبت حـیـدریاش طلـعـت پیـشانی او لشکر از غرش این شیر به تنگ آمده است این جوان کیست که اینگونه به جنگ آمده است؟ شده پُـرِ ولـولـه با هر قـدمش قـلب سپاه گــفـت: لا حـــول و لا قــوة الا بــالــلـه کـودکـان چـشـم به راهـنـد ولی آه، نـشد آسمان تـیـره شد و صحـبتی از ماه نشد دامن دختری از سوز چپاول میسوخت باغبان از نفس افتاد، ولی گل میسوخت
: امتیاز
|