
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
-
سایت قرآنی تنـــــزیل
-
سایت مقام معظم رهبری
-
سایت آیت الله مکارم شیرازی
-
سایت آیت الله نوری همدانی
-
سایت آیت الله فاضل لنکرانی
-
سایت آیت الله سیستانی

![]() نماز ظهر عاشورا و شهادت اصحاب سیدالشهدا علیهالسلام
اذن اذانم بفرما، ای هست و هستی فدایت تا از ادب پر گشاید، روحالامین زیر پایت تکبیر گو تا بسوزد، هر جلوه جز روی جانان بیگانه را ره نباشد، در حضرت آشنایت در بارش نیزه و تیر، تا لب گشودی به تکبیر از عرش برخاست لبیک، یعنی منم خونبهایت این دشت چون کودکانت، تاول به لب دارد اما مینوشد آهنگ باران، با زمـزم ربّنایت تا قامتت خم شد ای مرد، مردانگی قد علم کرد هفت آسمان سر نهاده، در مقدم سجدههایت با او چه گفتی ندانم، این خلوت واپسین را در چشم خورشید هر چند، پیچیده هُرم دعایت از هست و هستی گذشتی، تا نگذرد نوبت عشق اذن اذانم بفرما، ای هست و هستی فدایت
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() ذکر مصائب شب عاشورای سیدالشهدا علیهالسلام
شب وصل است و تب دلبری جانان است ساغـر وصل لـبالب به لب مـستان است در نظر بازیشان اهل نظر حیران است گوئـیا مشعـله از بـام فـلک ریزان است چشم جادوی سحر زین شب و تب گریان است یا رب این بوی خوش از روضه جان میآید یا نسیمیست کز آن سوی جهـان میآید یارب این نور صفات از چه مکان میآید؟ عجب این همهمه از حـور جـنان میآید یا رب این آب حیات از چه دلی جوشان است؟ گوش تا گوش همه کرّ و فر دشمن پست شاه بنـشـسـته بر او حـلـقه یاران الـست پیرهنچاک و غزلخوان و صراحی در دست چار تکبیر زده یکسره بر هرچه که هست خیمه در خیمه صدای سخن قـرآن است وه از آن آیت رازی که در آن محفل بود مفـتی عقـل در این مسـئله لا یعـقـل بود عشق میگفت به شرع آنچه بر او مشکل بود خم می بود که خون در دل و پا در گل بود ساغر سرخ شهادت به کف مستان است این حسین است که عالم همه دیوانه اوست او چو شمعیست که جانها همه پروانه اوست شرف میکـده از مـسـتی پیـمـانـه اوست هر کجا خانه عشق است همه خانه اوست حالیا خـیـمـهگـهـش بـزمگه رنـدان است محرمان حلقـه زده در پی پـیغـامی چند چـشـم اِنـعــام مـداریـد ز اَنـعـامـی چـنـد فرصت عیش نگهدار و بزن جامی چند که نماندهست ره عـشق مگـر گامی چند در بـلائـیم ولی عـشـق بـلاگـردان است امشب است آنکه ملائک در میخانه زدند گل آدم بـسـرشـتـنـد و بـه پـیـمـانه زدنـد بـا مـن راهنـشـیـن بــاده مـسـتـانـه زدنـد قـرعـه فـال بـه نــام مـن دیــوانـه زدنـد یوسف فاطمه را ننگ جهان زندان است ظهـر فـردا عـمـل مـذهـب رنـدان بکـنم قـطع این مرحـله با ملک سـلیـمان بکنم حـمـله بر شـعـبده از دولـت قـرآن بکـنم آنچـه اسـتـاد ازل گـفـت بـکـن آن بکـنـم عاقبت خانه ظلم است که آن ویران است نـقـدهـا را بُـوَد آیـا که عـیـاری گـیرند؟ تا همه صومـعـهداران پی کـاری گیرند و به تـاریکی شب ره به کـناری گـیرند صادقـان ز آیـنـه صـدق غـبـاری گـیرند صحنه مشهد ما صحن نگـارستان است در شب قدر نگفت از سر و سامان زینب داشـت انـدیـشـه فـردای یـتـیـمـان زینب گـفـتی از یـاد پـریـشـانی طفـلان زیـنب داشت امشب همه گیسوی پریشان زینب این چه خوابیست که در خوابگه شیران است؟ ظهر فردا قد رعنای حـسین است کمان باز جـویـد شـه بـییـار ز عـبـاس نـشان ز عـلـمدار خود آن خسرو شمشاد قـدان که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان قرص خورشید هم از خجلت او پنهان است علی اکـبر به اجازت ز پـدر خواهشمند صبر از این بیش ندارم چه کنم؟ تا کی و چند؟ جان به رقص آمده از آتش غیرت چو سپند بوسهای بر لب خشکم بزن ای چشمه قند دستی اندر خم زلفش که چنین پیچان است او سلیمان زمان است که خاتم با اوست سرّ آن دانـه که شد رهـزن آدم با اوست نـفـس هـمـّت پـاکـان دو عـالـم با اوست زخم شمشیر و سنان چیست که مرهم با اوست؟ پس چه رازیست که خنجر به گلو برّان است؟ شام فـردا که رسد زینب گـریان و دوان در هـیـاهــوی رذیـلانـه آن اهــرمـنــان پرسد از پیکر صدچاک شه تـشنه زبان که شهیدان کهاند این همه خونین کـفنان جگر رود فرات از دل او سوزان است او که دربـانـی مـیـخـانـه فـراوان کـرده نوش پیمانۀخون بر سر پیمان کرده است اشک را پیرهنِ یوسفِ دوران کرده است چنگ بر گونه زده موی پریشان کرده است در دل حـادثه مجـموعِ پـریـشـانان است گفت عباس که: من از سر جان برخیزم از سر جان و جهان دستفشان برخیزم از سر خواجگی کـون و مکـان برخیزم من به بویت ز لحد رقـصکنان برخـیزم این چه روح است و کرامت که در این یاران است
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() ذکر مصائب شب عاشورای سیدالشهدا علیهالسلام
ای شمع گریه کن که شب گریه کردن است شام عزاست امشب و این قصه روشن است ای شمع گریه کن تو و از سوز جان بسوز کامشب چراغ آه به هر کوی و برزن است ای شمع گـریه کن تو و زهـر بـلا بریز بر خندههای لاله که در باغ و گلشن است ای شمع گریه کن تو به سوز دل حسین کامشب اسـیـر پـنجـه بیـداد دشـمن است امشب شب وداع حسین است و زینـبش در خیمههای آل علی شور و شیون است امشب حـسین گـرم مناجـات با خـداست فردا سرش به نیزه و صد زخم بر تن است امشب زمـین کـرب و بـلا جای امتـحان فـردا حـریم عـشـق خدای مُهَـیمَـن است امشب سخن ز طاعت و قرآن و سجده است فردا حدیث نیزه و شمشیر و جوشن است در این شـب وداع از ایـن آسـتـان قـدس ما را سلام در بـر هـفـتاد و دو تن است آنان که دین ز نهضتشان دارد افـتخار گوید حسین هر یکشان را، که از من است ای شمع گریه کن تو چو مولایمان رضا کامشب ز داغ کرب و بلا گرم شیون است باغ خداست کـرب و بلا و در این چمن هفتاد و دو شهید، گل یاس و سوسن است
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() ذکر مصائب شب عاشورای حسینی
قد برافرازید! یک عالم شقاوت پیش روست پرده بردارید! صد آئینه حیرت پیش روست ای حـسـینی مـشربان! در معـبد آزادگی تا نماز آرید، محراب عبادت پیش روست عقل مینالد: حریفان، تیغ در خون شستهاند عشق میغرد: نظرگاه شهادت پیش روست عقل میگوید که: بال خسته را پرواز نیست عشق میبالد که: اوجی بینهایت پیش روست دوستی را پاس میدارم که در هُرم عطش سایهساری در گذرگاه محبت پیش روست سبز میمانم که در حال و هوای رُستـنم تشنه میرویم، که باران طراوت پیش روست ای تمام مهـربانی در نگـاهت یا حسین! با تو باید آشنا بودن که غربت پیش روست
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() ذکر مصائب شب عاشورای سیدالشهدا علیهالسلام
عَـلـم حـادثـه بـردار، سـفــر بـایـد کـرد پای در معرکه بگـذار، خـطر باید کرد بار بـربـنـد دگر تـرک وطـن باید گفت تیغ بـرگـیـر که با تـیغ سخـن باید گفت عشق گوید که از این مرحله چون باید رفت؟ بیسر و بیکفن، آغشته به خون باید رفت «هر که دارد هـوس کـربوبلا بسمالله هر که دارد سر هـمراهی ما بـسمالله» هر که را ذوق جـراحت نَبُوَد، برگردد هر که را شوق شهـادت نَبُوَد، برگردد بگـذارید که خامان ز خـطـر بگـریزند سایهها در دل ظلمت، ز سحر بگریزند هان که فردا سر و شمشیر به هم خواهد خورد سرنوشت همه با تیغ رقم خواهد خورد محـشری بود تـمـاشایی و عـاشـورایی که به تـصـویـر نـیـایـد ز قـلـمفـرسـایی راهی از معرکه میرفت به آغوش بهشت رهروانش همه دریا دل و آئـینهسرشت شهسواران پی معـراج کـمـر میبـستند زره حـادثـه مـردانـه به بر میبـسـتـنـد مرگ از هـیـبت آنها مـتـواری میشد تا صف خصم ستمپـیشه فـراری میشد همه را شوق، که ای کاش ز نو زنده شویم زخمها خورده و در خون خود افکنده شویم کاش صد بار بمیریم و ز نو جان گیریم پیر رخصت دهد و جانب میدان گیریم تا نفـس میدمد از حـنجـره تکبیر زنیم در رکاب پـسر فـاطـمه شـمـشیر زنـیم
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و شهادت حضرت عباس علیهالسلام
تـابـیـد بــر آب، مـاهــتـابـی در آب، قــدم زد، آفــتــابـی گـفـتند: گرفـته آب در دست راوی سخنی به جا نگفتهست از ذهـن بـلـنـد این عـلـمدار حتی نگذشت، فکـر این کار این دست در آب؟ نه! خیال است نزدیک دهان؟ مگو، محال است لب تشنه حسین و تر لبانش؟ حـتـی نـگـذشت از گـمـانش هیهات! اگر عـموی اصغـر حـتی به خـیـال، لب کُـند تر حتی نگـذشت از ضـمـیرش سـیـراب بـبـیـنـدش، امیرش ای بیخـبر از مـرام عباس! این نـنـگ کجا و نـام عباس کـی بـگـذرد از خـیـال دریا نـوشـیــدن آب، قـبـل مـولا؟ سـقـای حرم! دوباره برخیز منگر تو به مشک پاره، برخیز این مشک، عمود اگر گذارد انـــدازۀ اصـــغـــر آب دارد برخاست عمو و مشک برداشت افسوس! که آن عمود نگذاشت ای بارگـه ادب، اباالـفـضل! ای ساقی تشنهلب، اباالفضل! از چهره، بکش نقاب امشب مـاهی تو، بـیـا بـتاب امشب بـنگـر قـمـرا! که بیقـراریم داریـم تـو را و غـم نـداریـم ای کـارگـشـای ارمــنـیهــا سـوگـنـد دعــای ارمـنـیهـا حق است که دارد این همه مست دستی که دل از حسین برده ست زنـجـیر فـراق، بـسـته ما را بی دست، بگـیر دست ما را حـیـدر نـسـبی، عـلی تباری تـو وارث بـرق ذوالـفـقاری ســقــا و بـــرادر حـسـیــنـی دلــداده و دلــبــر حــسـیـنـی احوال زمانه بس عجیب است ای میر حرم! حرم غریب است مائـیم و غـم و دعای عهدی ای ماه عمو! بگو به مهدی: عـالـم، هـمـه بـیقـرار اویند عـمریست در انتظار اویند او که حسنی است در کرامت تکرار حـسین، در شجـاعت مـانـند عـلـیست، هـیـبت او مثل قـمـر اسـت، غـیرت او ای دست گرهگشا، اباالفضل! یا عشق! دخیل یا اباالفضل!
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و شهادت حضرت عباس علیهالسلام
کوفه به نامردی از یسار و یمین ریخت بر سر مشکت قمر به مکر کمین ریخت آب شـدی سـاقـی از خـجـالـت قـولت! ای به فدای سرت که آب زمین ریخت کـودک شـیــرخـواره مـیـل آب نـدارد دل خـوری از مشک تو رُبـاب ندارد چـشـمبـهراهـت نـشـسـتـه تا که بیـایی عـشـق رقــیــه بـه تـو حـسـاب نـدارد مـیرسـد از خـیـمـههـا صـدای رقـیـه «عَــمــی الـعـبـاس» آشـنــای رقــیــه چـهـرۀ درهـمشـکـستهات خـبرم کرد! دلنـگــران گـشـتــهای بــرای رقــیـه بـغـض بـدی مـانـده در گلوی حسینت گریه نـکـن مـرد! روبـروی حـسـینت حـرمـلـه با هلهـله به سمت حرم رفت در خـطـر افـتــاده آبــروی حـسـیـنـت شــاه غــریـبـت بـبـیـن ســپــاه نــدارد رفـتـن مـن بـی تـو خـیـمـه راه نـدارد چـاره بـیـنـدیـش چـارهســاز دو عـالـم ایـن حـــرم مــحــتــرم پــنــاه نـــدارد یکتـنـه یک لـشـکـری برای حسینت بـعـد تو پـاشـیـده شـد قـوای حـسـیـنت من که پس از تو رسـیـدهام دمِ گـودال وای بـر احوال خـیـمـههای حـسـیـنت
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و شهادت حضرت عباس علیهالسلام
رخصت از عشق گرفته است علم بردارد یاعـلی گـفـتـه و شـمـشیر دو دم بردارد خیمهها سوز عطش داشت، پریشان میرفت مشک بر شانۀ خود حضرت باران میرفت کوفـیان بهت زده، محو رجـزخـوانی او هـیـبت حـیـدریاش طلـعـت پیـشانی او لشکر از غرش این شیر به تنگ آمده است این جوان کیست که اینگونه به جنگ آمده است؟ شده پُـرِ ولـولـه با هر قـدمش قـلب سپاه گــفـت: لا حـــول و لا قــوة الا بــالــلـه کـودکـان چـشـم به راهـنـد ولی آه، نـشد آسمان تـیـره شد و صحـبتی از ماه نشد دامن دختری از سوز چپاول میسوخت باغبان از نفس افتاد، ولی گل میسوخت
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و شهادت حضرت عباس علیهالسلام
هر گرفـتاری سراغ آستانـش را گرفت رزق و روزیِ تمام خاندانش را گرفت خوش به حالِ سائلی که سائلِ عباس شد خوش به حال آنکه از عباس نانش را گرفت روزِ محشر دستهایش دستگیری میكند دستِ خود را داد، دستِ دوستانش را گرفت هیچ كس انـدازۀ عـبـاس شـرمـنـده نـشد كربلا بدجـور از او امتحانش را گرفت از خجالت آب شد، آبآورِ كـرب و بلا عصرِ تاسوعا اماننامه امانش را گرفت تیرها در پیكرش وقتِ زمین خوردن شكست بس كه خون رفت از تنش، آخر توانش را گرفت قـتـل او کار عـمـود آهـن و نـیـزه نبـود تیرهایی که به مشکش خورد، جانش را گرفت
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و شهادت حضرت عباس علیهالسلام
تـشـنگی بود ولی از طرف رود فـرات رفت سـقـّا بـرسـانـد به لـب آب، حـیات خوش به حال دل دریا که ابالفضل دو دست بُرد در آب و نمود از لب او دفع ممات وسط هلـهـلـهها سـمـت حـرم بـازنگـرد ای که رفتی ز حرم گرم سلام و صلوات دل من آب شد ای حضرت سقا تو بخواه من نم مشک تو باشم، چه خوش است این درجات
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و شهادت حضرت عباس علیهالسلام
به لب دارند دریاهای لبتشنه سلامت را به دل دارند امـواج رها، مـاه تمامت را علی را قُرّةُالعینی، همان فی مقعد صدقی به نفـسی انتَ میداند بلـندای مقـامت را به غمها کاشفالکربی، ابالغوثی، ابالفضلی که در سختی فراوان بردهام با بغض، نامت را شکوه دستهای تو، عمود خیمۀ دین شد رساندی تا به فرداها و فرداها پیامت را نه آب است اینکه چون جان عزیزش دوست میداری به دندان میبری با مشک خود حرف امامت را
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و شهادت حضرت عباس علیهالسلام
مشک برداشت که سیـراب کـند دریا را رفـت تا تـشـنـگـیاش آب کـنـد دریـا را آب روشن شد و عکـس قمر افتاد در آب ماه میخـواست که مهـتـاب کند دریا را تشنه میخواست بـبـیـند لـب او را دریا پس نـنـوشـیـد که سـیـراب کـند دریـا را کوفه شد علقـمه، شـقّ القـمری دیگر دید مــاه افــتــاد که مـحـراب کـنـد دریـا را تـا خجالت بکـشد، سرخ شود چهرۀ آب زخـم میخـورد که خـوناب کند دریا را ناگهـان مـوج برآمـد که رسید اقـیـانوس تا در آغوش خودش خواب کند دریا را آب مـهــریّــۀ گـل بــود والّا خــورشـیـد در تـوان داشت که مرداب کـند دریا را روی دست تو ندیـده است کسی دریا را چون خدا خواست که نایاب کند دریا را
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() زبانحال حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام قبل از شهادت
چو دید تشنۀ لبهای خشک او دریاست به آب خیره شد و نالهاش ز دل برخاست که آب! از چه نگردیدی از خجالت آب؟ تو موج میزنی و تشنه یوسف زهراست ز یکطرف تو زنی نعره از جگر در بحر ز یکطرف به حرم بانگ العطش برپاست قـسـم به فـاطـمه هرگز تو را نمینـوشم که در تو عکس لب خشک سیدالشهداست ز خـون دیـدۀ من روی مـوج بنـویـسـید که از تـمـامی اطـفـال تـشـنهتر سـقّاست خدا گواست که با چشم خـویـشـتن دیـدم سکینه را که لبش خشک و دیدهاش دریاست درون بحـر همه مـاهـیـان به هم گـویـند حسین تشنه و سیراب وحشی صحراست نوشتهانـد به لبهـای خـشک من ز ازل که تشنهکام گذشتن ز بحر، شیوۀ ماست ز شـیــرخــواره بــرایـت پــیـــام آوردم پیام داده که: ای آب! غیرت تو کجاست؟ صدای نـعـرۀ دریـا به گـوشِ جان بشنو که موج آب هم این طُرفه بیت را گویاست سـلام خـالـق مـنـّان سـلام خـیـرالـنــّاس سلام خـیـل شـهـیدان به حضرت عبّاس
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و شهادت حضرت عباس علیهالسلام
نـسـیـم آمـده با سـوز آه سـرد به خـیـمـه نمانده است به جز رنگ و روی زرد به خیمه شتافت سمت فرات و سکینه در دل خود گفت: کمی بنوش عمو! تشنه برنگرد به خیمه همینکه تیر به مشکش نشست، شد متحیر نگاه کرد به مشک و نگاه کرد به خیمه همینکه تیر به جشمش نشست هلهله برخاست حواس تیر به مرد و حواس مرد به خیمه نـگـاه کـوه به سـوی خـیـام مـانـده مبـادا نگاه چپ بکـند بـادِ هـرزهگـرد به خـیمه عمو، عمود حرم بود و با تمام وجودش نمیگذاشت جـسارت کند نـبَـرد به خیمه
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و شهادت حضرت عباس علیهالسلام
بابالحوائج است و مشکلگشا اباالفضل شد دستگـیر ما با، دستِ جـدا اباالفضل در محـضرش ندیـدم شرمنده سائلی را خیرات میکند چون بی سرصدا اباالفضل گرچه مریض ما را دکـتر جواب کرده دلـواپـسی نـداریـم، داریـم تا ابا الفـضل بردار حـاجـتت را با خود حـرم بیـاور عرض توسل از تو باقـیش با اباالفضل دارم بـه لـب دوبـاره یـاد تـمـام امـوات دردآشـنـا ابالفـضل، ای با وفا اباالفضل از دشمنش زده سر، پیش حرم سرش خم رزمش بجا ابالفضل، شرمش بجا اباالفضل خالی شدهست اما در روضه میتـوانـد صدبار پُر کند مشک از اشکها اباالفضل یک کوفه دست میزد در علقمه همینکه دست مبارکش شد از تن جدا اباالفضل داغش کمر شکست از آقای هر دو عالم آن لحظه که صدا زد: «ادرک اخا» اباالفضل به صورتی که از آن غم میزدود، غم داد با صورت از بلندی، افـتاد تا اباالفضل کو آن قـد بـلـنـدش؟ پـاشـیده بـند بنـدش با نیزه بسکه جسمش، شد جابجا اباالفضل باید حسین میرفت چون خیمه در خطر بود میزد به سینه میگفت: آه آی خدا! اباالفضل چون بود شاه تشنه، بعد از شهادتش آب از کوثر او ننوشید؛ ای مرحبا اباالفضل در محـضر عـقـیله، جز بر فـراز نـیزه بالا نـبـرد سر را، ای با حـیا اباالفضل
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و شهادت حضرت عباس علیهالسلام
در این میخانه مستی میکنند از فرطِ هشیاری نمیبینند غیر از دوست را در خواب و بیداری چو عطر از شیشه روح از جسم شوق پر زدن دارد نمیگنجند جانها در بدنها از سبکباری کمندِ عشق را پیچیدگی این بس که در دامش گرفـتاریست آزادی و آزادی گرفتاری به دندان هم نشد تا خیمه، مشکِ آب را بردن چه شرحِ جانگدازی داشت معنای وفاداری بیابان داغ و مقصد دور، لبها خشک و دلها خون مبار ای ابر دیگر! گر بر این صحرا نمیباری
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و شهادت حضرت عباس علیهالسلام
گـشود جانب دریا، نگـاهِ شعـلـهورش را همان نگاه که میسوخت از درون، جگرش را به دور دست بیـابـان نگـاه کرد، چگونه گرفته بود عطش، خیمهخیمه، دور و برش را و کوه، یعنی او؛ آنکه ارث برده به دوران غرور مادریاش را، صلابت پدرش را کدام کوهگران راست، تاب بستن راهش؟ کدام جرأت یاغیست، سد کند گذرش را؟ کفی ز آب، فراروی خود گرفت و فروریخت کسی ندید در آن لحظه، چشمهای ترش را هنوز هم که هنوز، آب، مَهر حضرت زهرا به صخره میزند از داغ دوری تو، سرش را چه کردهای تو در این پهنهٔ فرات؟ که گویی هنوز فـاطـمـه فـریاد میزند، پسرش را گریست مشک به حالِ همایِ عشق، دمی که عمودها به زمین ریختند، بال و پرش را حـسین بود، که با قـامـتی خـمیده میآمد شکـسته بود غـمِ بیبرادری، کـمرش را عمود خـیمهٔ عـباس را کـشید، که یعنی: ز دست داده دگر آن امیـرِ نـامـورش را
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() زبانحال سیدالشهدا در شهادت حضرت علی اکبر علیهالسلام
ای گل لاله! ز تیغ و تـیرها پرپر شدی پارهپاره از دم سر نیزه و خـنجر شدی گرچه در صورت شباهت با پیمبر داشتی با چـنـین پـهـلـو ولی آئـیـنۀ مـادر شدی سورۀ یوسف برای من تو بودی اکبرم حال میبینم که مثل سورۀ کـوثر شدی نیزهداران پیش چشمم ارباً اربا کردنت اکبر من چند تصویر از علی اصغر شدی سعی کردم از زمین بـردارمت اما نشد خورد دستم بر تنت دیدم که تو بیسر شدی
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و شهادت حضرت علی اکبر علیهالسلام
آیـنهدار شکـوه است عـلی جانِ حسین همچنان سلسله کوه است علی جانِ حسین زلف بر شانه به سـیـمـای نـبی میآید به اُحـد مـیرود و جـای نـبـی مـیآیـد
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() زبانحال سیدالشهدا در شهادت حضرت علی اکبر علیهالسلام
کـمـرِ من پـسـرم تـا شده از تـا شـدنت نیست امّید عـلی جان به سـراپا شدنت بـرســانــیـد جـوانـان بــنـیهــاشــم را مانـدهام در پسِ این حلِّ مـعـمـا شدنت
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و شهادت حضرت علی اکبر علیهالسلام
بـایـد که تن از راحـت ایـام گـرفـتن دل را، ز صنـمخـانـۀ اوهـام گرفـتن ناکام شد آنکس که به یک عمر ندانست از سـاغـر دنـیـا نـتـوان کـام گرفـتن از تـیر و کـمان اجلت نیست رهایی هر گـور نشانیست ز بهـرام گرفتن تا چـنـد سـرا از قـفـس دام گـزیـدن؟ تا چـنـد سـراغ هـوس خـام گـرفتن؟ ای دل بطلب وعده دیدار که زیباست آرام دل از یــــارِ دلآرام گــرفــتــن فـرمود که باید دل از این دام گرفتن عـبـرت ز دغـل کـاری ایـام گـرفـتن فرمود بتـرسید که رایج شود اینبار مـروان شدن و مـردِ خـدا نام گرفتن از مـثـل یـزیـد آیـۀ تـطـهـیـر شنـیدن از آلامــیــه خـطِ اســلام گــرفــتــن از خدعۀ دشمن بهراسید، روا نیست پیـغـام بـه او دادن و پـیـغـام گرفـتـن باید به شب مـیـکـدۀ شـوق، رسـیدن از جام شـهـادت مـیِ گُـلـفـام گرفـتن قـربانی جان را به مـنا بدرقـه گـفتن اینگـونه ز تن جـامـۀ احـرام گرفتن یـا هـمـره سـردار حـسـیـن هـمـدانی امضای بهشت از سفـرِ شـام گرفـتن یا مثل حبیب و وهب و عابس و عباس با سـوخـتنِ جـان و تـن آرام گرفـتن پروانه علیاکبرِ مولاست که آموخت با شـمع سحـر بـالِ سرانجـام گرفـتن اظـهـار عـطـش کـرد پـسر تا بتواند از کـوثـر لـبهـای پـدر کـام گرفـتن فرمود مخواه آب که دیگر شده نزدیک از دست رسول دو سرا جام گرفـتن خیزید و به صیاد بگویید روا نیست مرغـانِ حرم را به چـنین دام گرفتن میخواست پدر فدیه و قربانی حج را با جـان جـوانـان خود انجـام گـرفتن این وعدۀ وصل است که هر آینه باید با وصلت این فـاصله فـرجام گرفتن برخیز بسیجی صف اعزام شلوغ است سخت است کمی برگۀ اعزام گرفتن
: امتیاز
|