
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
-
سایت قرآنی تنـــــزیل
-
سایت مقام معظم رهبری
-
سایت آیت الله مکارم شیرازی
-
سایت آیت الله نوری همدانی
-
سایت آیت الله فاضل لنکرانی
-
سایت آیت الله سیستانی

![]() مناجات روز عرفه ای با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
خستهام! از خودم و از همه عالم؛ جز تو زخمها خوردهام از عالم و آدم؛ جز تو دل به من دادی و غافل نشدی از حالم دل به هر کس که دلم خواست سپردم؛ جز تو معصيت کردم و خیلی نگـرانم هستی دوستـم داری و دلسوز ندارم؛ جز تو جمعهها شاهـدی آقا که شدم دلـتنگَـت از همه دور شدم دور! دمادم؛ جز تو ماهِ ذیالحجه به تو رو زدهام تا نشود ذکرِ روز و شبِ من؛ ماهِ محرّم جز تو کعبه یک سنگ نشان است! تویی اصلِ حرم حـاجـیان دور تو گـشتـند به والله قسم سربه زیر آمدهام تا که بگیرم حَسَنات از تو ای حاجیِ تنهایِ مقـیـمِ عـرفات با دلی سوخـته و حالِ بکا خیمه زدی تک و تنها گلِ نرگس به کجا خیمه زدی؟! زمزمه میکنی و محو تو و ماتِ توأم من اسـیـرِ تو و آن حال منـاجاتِ توأم آمدم تا که نـگـاهـت پـر و بـالـم بشود تا دعایت دو سه خط شامل حالم بشود عاشقـت بودم و ناجور خـرابش کردم آبـرو دادی و من نـقـشِ بر آبش کردم راهِ بـیـراهـه مـرا از تو جـدا کرد آقـا نفسِ لعـنت شده، بد فتنه به پا کرد آقا میچکد روی عبا، جاریِ اشکت نمنم وضعِ پروندهٔ من حالِ تو را ریخت به هم تا که کـوتـاه شود فـاصـلهٔ من؛ تا، تو آمـدم تا کـمـی «الـعـفـو» بگویم با تو صاحـب العـصر کجایِ عـرفـاتی آقا؟ از هـمان جـا بـرسان برگِ بـراتی آقا شـوقِ پـابـوسیِ جـدّت به سـرم افـتاده بـاز دلـتـنـگـم و یـادم به حـرم افـتـاده آمدم تا که ببینی من و این خواهش را تا به من هم بـدهـی لـذّتِ آمـرزش را یـاد کـن دائم و پـیـوسـتـه مرا آقا جان پُر کن این دستِ تهی دستِ مرا آقا جان از شب قدر، منِ بیسر و پا جا ماندم عـرفه از حرمِ کـرب و بلا جا ماندم!
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مناجات روز عرفه با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه و روضۀ حضرت مسلم
یابنَ الحسن ای مهدیِ موعود، خدا را سوگـنـد که داریم به دل، مِیـلِ شما را عصر عرفه، با تو سِزد دستِ دعا را تـا اذن دهـی بـاز، رفـیــقِ شــهــدا را یک پِلک زدن، رؤیتِ آن روی دلآرا حیف است که مـا، نوکرِ خوب تو نباشیم همرازِ شب و صبح و غروب تو نباشیم تا روز فـرج یکسره، رو به تو نباشیم محـوِ تو و جذبِ تو و ذوب تو نباشـیم کِـی دل بِـسـپـارم، رخِ دلــدارِ مـنـا را تو یوسف زهـرایی و ما میلِ تو داریم جـز آرزوی یـاریِ تـو، هـیـچ نـداریـم دنـیـای دَنـی را به خودش، وابگذاریم شـاید که سـرِ راهِ شما، جان بـسـپاریم تـا در تــو بِـبـیـنـیـم، امـیــرالاُمــرا را آنروز که مـا را ز گِـلِ نـور نـوشـتند از بـاغِ نـجـف، تـشنـۀ انگـور نوشـتند در سـینه ز عنوانِ علی، شور نوشتند با طـینتتـان، هستیِ ما، جور نوشـتند ذکـرِ عـلـی و بـادۀ زهـراسـت گــوارا ایکاش فِـتـَد گـوشـۀ این میـکـده مِیلت بر چـهـرۀ مسـتـانِ پـریشان شده میلت کـو بر دلِ بـریـانِ به جان آمده میلت کِی میکِشد ای یار، بر این غمزده میلت مگـذار که مَـسـتی بِرود، اهلِ خطا را ای وای از آنروز که ما، با تو نباشیم تو بـاشی و ما هیچ کجـا، با تو نباشیم در رجـعـتِ خـیلِ شـهـدا، با تو نباشیم هـنگـامـۀ یـاریِ شـمـا، با تو نـبـاشـیـم یـادم نـرود بـر سـرِ عـهـد تو، وفـا را تا در دلِ ما عهد و وفائیست، نظر کن از کعبه دگر وقتِ رهائیست، نظر کن یک قافله در حال جدائیست، نظر کن این قـافـلۀ خـون خـدائیست، نظر کن بازآ و بخوان، روضهای از خونِ خدا را صاحب حرم از خانه برون شد، به دلِ شب راهی شده از کعبه، همه هستیِ زینب انـگـار شـده کـوفـه، ز اَغـیـار لـبـالب زیرا خبر از مسلم و هانیست، مرتب برگـرد، مـیـا کـوفـه که دیـدنـد جفا را برگرد، که هر کوچه و بازار شلوغ است بَد عهد شده، کوفه و بازار شلوغ است یک شهر، شد آلوده و بازار شلوغ است زینب شده مظلومه و بازار شلوغ است گـویـی صـدقــه، بـاب شـده آلعـبـا را ایـن اسـت، تـمــامِ خـبـرِ مـنـتـشـر تـو مـسـلـم سـرِ بـازار شـده مـنـتـظـر تـو افـتـاد عـلـَم از دسـتِ یـلِ مـقــتـدر تـو گودال شد از جور و جفا، منحصر تو بیحربه زنَد پیر و جوان، مُشت و عصا را
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مناجات روز عرفه با خداوند و روضۀ سیدالشهدا علیهالسلام
امروز به کوی تو گرفتار زیاد است مثل من شرمنده گـنـهکـار زیاد است اما کـرم توست که بـسیار زیاد است بخشندگیات حضرت غفار زیاد است آمـد وسـط روز، گـنـهـکـارِ فــراری بـا نـامـۀ جـرم و گـنـهـم کـار نـداری جا مـانـدۀ مـاه رمـضـان آمده امروز آلـودۀ بی نــام و نـشـان آمـده امـروز چون طفلِ فراری نگران آمده امروز خسران زدهای گریهکنان آمده امروز گـفـتـی کـه گـنـاه دل پُـر آه بـبـخـشی امـروز به انـدازۀ یـک مـاه بـبـخـشی خواندی تو دگر بار به کویت همگان را هرکس که به سرمایۀ خود دیده زیان را یا داده ز کف فرصت ماه رمضان را با خویش بیارد دل و جان نگـران را مـن آمـدهام بــاز تــوانـم بـده امــروز اصـلا تو بـیـا راه نـشـانـم بده امروز بعد از رمضان رشتۀ خود با تو بریدم من هرچه کشیدم فقط از خویش کشیدم روز عـرفـه آمـد و شـد تـازه امـیــدم آغوش گشودی که به سوی تو دویدم برگشتهام و خسته از این فاصله هستم من تـوبهٔ بـسته به شب قـدر شکـسـتم هـر چـنـد نــدیـدم ز دعـایـم اثــراتـی نه حـال بکـا دارم و نه حال صـلاتی مـن را بـرسـانـیـد بـه یـار عـرفـاتـی جز عشق حسین نیست مرا راه نجاتی امروز نظرها همه بر دست حسین است چشمان خدا جانب بین الحرمین است جـمعاند محارم همه دور و بر زینب تـعـظـیم نـمـایـند همه مـحـضر زینب اربـاب شـده سـایـهٔ روی سـر زیـنب یک عمر ندیده است کسی معجر زینب تاکه نکـند دخت عـلی دلهره احساس زانو زده پیش قدمش حضرت عباس
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و مرثیۀ حضرت سیدالشهدا علیهالسلام در روز عرفه
باران شدی، نمنم خدایت را صدا کردی خون خدا! خونْ گریه کردی و دعا کردی از آفـرینش خواندی و از خلقتت گفتی آن وقـت ما را با خـدایت آشـنـا کردی دلـتـنگ دیـدار نـیـاکـان خـودت بـودی دلـتنگ بودی و شهادت را دعا کردی "مَنْ کانَ فـیـنا باذِلاً مُهْجَه" سرودی و دیگر مسیر روز را از شب جدا کردی آه ای نسیم صبح که عطرت پراکنده است هم مکه را؛ هم کربلا را با صفا کردی ای آسـمان! هرچند روی خـاک افتادی با مهـربانی خاک را هم کـیـمیا کردی لبـخـندهـایـش آرزویت بـود حـالا... آه بر گریههای مادرت آغـوش وا کردی فصل الخطاب پندهایت لحن قـرآن بود بر روی نیزه حق مطلب را ادا کردی
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مناجات روز عرفه ای خداوند کریم
عـرفـه آمـده و بـار دگـر مـهـمـانـیسـت ابر رحمت به سر خلـق خـدا بارانیست پـرتـو مهـر تو افـتاده به روی دل خـلـق آسـمـان عـرفـات تو ز بـس نـورانـیست حاجـیان در عـرفـات تو همه جـمع شدند حال آن خستهدلان در عرفه عرفانیست ای خطا پوش! بپوشان گنهم را و ببخش حال این بنـدۀ شـرمـنـدهشده بحـرانیست شاهـد و نـاظـر من! بر تو پـنـاهـنده شدم از گـناهـان بـزرگی که همه پـنهـانیست چه کـنم گر ندهی توشۀ راهم ای دوست راه سخت است و مسیر ره من طولانیست نشد امسال که در کـرب وبـلا گـریه کنم باز هم قسمت من جای حرم حیرانیست در دعـای عـرفـه مژدۀ عـفـوی بفـرست به حسینی که کـلامش همگی قـرآنیست سر و سامـان بده ما را به ظهـور مهدی ز فراقش همه را بی سر و بی سامانیست هـمۀ کـار «وفـایی» است گـدایـی از تو ای که کارت ز ازل تا به ابد سلطانیست
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() ذکر مصائب خروج سیدالشهدا علیهالسلام از مکه
از کعـبه رو به کـربـبلا میکند حسین وآنجا دوباره کـعـبه بـنا میکـند حسین گر ساخته است خانهاى از سنگ و گل، خلیل آن جا بـنا ز خـون خـدا میکند حـسین روزى که حاجیان به حرم روى مینهند پشت از حریم کعبه چرا میکند؟ حسین آن حـجّ نـاتـمام که بر عـمـره شد بـدل کـاتـمـام آن به دشت بلا میکند حسین آنجا وقوف در عرفات ار نکرده است فـریـاد معـرفـت همه جا میکند حسین آنجا اگر که فـرصت قـربـانیاش نبود اینجا هر آن چه هست، فدا میکند حسین آنجا که سعى بین صفا در دویدن است این جا به قـتـلگـاه، صفا میکند حسین آنـجـا حـنـا حـرام بـُوَد بهـر حـاجـیـان اینجا ز خون خویش حنا میکند حسین وقـتى به خـیـمهگـاه رود از پـى وداع اینـجـا دوبـاره حـجّ نـسا میکند حسین بعد از هـزار سـال به هـمراه حاجـیان هر سال رو به سوى منا میکند حسین از چار سوى کعبه ز گلدستهها هنوز هر صبح و ظهر و شام ندا میکند حسین بشنو دعاىِ در عـرفـاتش که بنـگـرى با سـوز دل هـنوز دعـا میکـند حسین سر داده است و حکم شفاعت گرفته است بر وعدهاى که داده، وفا میکند حسین در اوج منزلت که «مؤیّد»! از آن اوست گـاهى نگـاه سـوى گـدا میکند حـسین
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() ذکر مصائب خروج سیدالشهدا علیهالسلام از مکه
حسین کیست؟ همان کس که عقلها ماتش که مـانـدهانـد مـحـالات در مـحـالاتـش فقط نه سورۀ والفجر، بلکه مصحف عشق حـسـیـنی است به قـرآن جـمـیع آیـاتش بدین سـبب سـفـر مـکـهاش تـمـام نـشد که حـاجـیان بـشـتابـنـد سوی مـیـقـاتش هـر آنکـه آب به یـاد حـسـین نـوشـیـده ســلام بـر نــفـس پـاک او و امــواتـش چقدر دست پُر از راه عـشق برگـشـته کسی که تربت اعلای اوست سوغاتش حسین آتش عشق است و عشق، نامیراست بمیرد آن که نـسوزد دلش در این آتش
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و شهادت امام محمد باقر علیهالسلام
امشب از آسـمـان چـشمانت دستهدسته سـتـاره میچـیـنم در غــزلگــریــۀ زلالـت آه سـرخی چـارپـاره مـیبـیـنم زخــمهــای دل غـریـبـت را مــرهــم و الــتــیـــام آوردم بـاز از مـحـضـر رسـولالله بـه حـضـورت سـلام آوردم در شب تـار تـیـرهفـهـمیها روشـنـی را دوبـاره آوردی آسمان را کسی نـمیفـهـمـید تا که با خود سـتاره آوردی وارثِ آبـــروی ســــجــــاده بـنـدگی را تو یـادمـان دادی دل مـا شد اسـیـر چـشمـانت دلـمـان را بـه آسـمـان دادی آیــه آیــه پــیــام عـــاشــورا در احادیث روشنت گل کرد امــتــداد قــیــام عـــاشـــورا در تب اشک و شیونت گل کرد دم به دم در فرات چشمانت مـاتـم کــربــلا مـجـسـّم بـود چشم تو لحـظـهای نمیآسود هـمۀ عـمـر تـو مـحـرّم بـود دمبهدم ابری است و بارانی از غـم تو هـوای چـشـمـانـم چلچراغی ز گریه روشن کرد مـاتـمت در مـنـای چـشمانـم آه آتــشــفـشـان چـشـمــانـت دیر سالیست بیگدازه نبود همۀ عمر خون دل خوردی داغهـای دل تـو تـازه نـبـود دیده بودی سه روز در گودال پـیـکـر آسـمـان رهـا مـانـده سـر سـالار قـافـلـه بر نی... کـاروان بیامـان رهـا مانده دل تو روی نیزهها میرفت دستهایت اسیر سلـسله بود قاتلت زهـر کینهها؟ هرگز! قـاتلت خـندههای حرمله بود
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() زبانحال امام محمد باقر علیهالسلام قبل از شهادت
باقرالعلم! به عـلم تو بشر محتاج است هفت ذی الحجه برای تو شب معراج است موسم حج شده، داغت به دل حُجّاج است حج خودش نیز عزادار امیر الحاج است نطق من لال شد از داغ تو، خاموش شدهست کعبه اینبار برای تو سیهپوش شدهست دم آخـر پـسـرت را که زیـارت کردی بـاز از کــربـبـلا نـقـل روایـت کـردی روضه خواندی خودت و شرح مصیبت کردی گریه کردی سپس اینگونه وصیت کردی دوست دارم پسرم راوی یک غم باشی بـعـد من بـانی غـمـخـانـۀ جـدّم بـاشـی پسرم! کـربـبلا بودم و دیدم چه گذشت وسط حرملهها بودم و دیدم چه گذشت پهن کردند عبا، بودم و دیدم چه گذشت پا به پای اسرا بودم و دیدم چه گذشت دیدم و این همه پیش غـم زینب کم بود عـمـۀ مـا وسـط آن همه نـامـحـرم بود آه! میسوزد از آن واقعه هر شب جگرم آنقدر داغ بزرگ است که خم شد کمرم داد زد جـدّ غـریـبـم کـه خـدایـا پـسـرم داد زد اکبر از آن سو که خـدایا پـدرم ضجّـۀ وا پـسرم وا پـسرم یـادم هـست با چه حالی پـسرم را بـبرم یادم هست یـاد دارم که ربـاب آمـد و از پـا افـتـاد بین گهـواره علی اصغـرش از نا افتاد مـاهی تـشـنـهلـبـی بر لـب دریـا افـتـاد روی دست پدر اصـغـر به تـقّـلّا افـتاد با همان تیر، همه اهل حرم را کـشتـند جدّمان را ته گـودال، نه! اینجا کـشتـند خیمه میسوخت، دل من پسرم! بیش از آن شعلهور مانده، ببین شعلهورم بیش از آن خیمه تب داشت ولیکن پدرم بیش از آن موی من سوخت در آتش، جگرم بیش از آن پسرم! روز و شبم در تب این غم سر شد عمر من سوخت در این آتش و خاکستر شد پسرم! سینهام از داغ کباب است هنوز پسرم! غصۀ من غصۀ آب است هنوز پسرم! داغ دلـم داغ ربـاب است هنوز پسرم روضهام از بزم شراب است هنوز زخم اگر تازه و تر اینهمه بر تن مانده اثـر داغ رقـیـهسـت کـه بـا مـن مـانـده
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و شهادت امام محمد باقر علیهالسلام
ای جـانجهـان! امام باقر ای قـبـلـۀ جـان! امام باقر ای کهف امان! امـام باقر ای فـوق بـیـان! امام باقر ای نـور عـیان! امام باقر مـولای زمـان! امـام باقر تـو بـاقـر عـلـم کـبـریـایی تــو آیــنــۀ خــدانــمــایـی تـو قــبـلـۀ جـان انـبـیـایی حق است که حجّت خدایی ما یکسره درد و تو دوایی ما جسم و تو جان امام باقر تو مـظـهـر ربالعـالمینی تو هـستی زینالعـابـدیـنی عـیـسـای مـسـیح آفـرینی سـر تا قـدم آیـت مـبـیـنـی سلطـان جهـان، امام دینی در کون و مکان امام باقر ای دوسـتـی تـو اعـتـبارم مـن آرزوی مـدیـنـه دارم تا روی به درگـه تـو آرم تا چهره به تـربتت گذارم شاید به بقـیع، جان سپارم با اشک روان امـام باقـر ای قلۀ عرش، خاک پایت ای جان جهـانـیان فـدایت گلواژۀ وحی در صدایت تو پـادشـهـی و ما گـدایت چـشم هـمه بر درِ سرایت از پیـر و جوان امام باقر افسوس که حرمتت دریدند بعد از نبی از شما بُریدند در شام، غـریبی تو دیدند ننگ ابدی به خود خریدند بر قتل تو نقشهها کشیدند پـنهـان و عـیان امام باقر بودی ز حقوق خویش محروم تا شد جگرت به زهر، مسموم با یاد تو ای امام مظـلـوم گردید قلوب شیعه مغـموم از قبر غریب توست معلوم صد رنج نـهـان امام باقر گریه به عزای تو ثواب است دلها ز مصیبتت کباب است قـبر تو میان آفـتـاب است از کینۀ دشمنان خراب است این حرمت آل بوتراب است؟! کی بـود گـمـان امـام باقر تو جور و جفای شام دیدی خاکستر و سنگ و بام دیدی بـر نـیـزه سـر امـام دیدی خوشحالی خاص و عام دیدی بیـداد و سـتـم مـدام دیدی از خرد و کلان امام باقر ای وصف تو بار نخل میثم وی خاک رهت به زخم، مرهم وی ریزهخور عطات، آدم وی لطف و کرامتت مسلّم در حـشـر ز آتـش جـهـنم مـا را بـرهـان امـام باقـر
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و شهادت امام محمد باقر علیهالسلام
بیدار بود و مضطرب در تب دلش خون شد از خاطراتِ کودکی هرشب دلش خون شد با یادِ بـابـایِ مریض احـوالِ در خـیمه در گریههایِ بیهوا اغلب دلش خون شد آهی کشید و هرچه ذهنش رفت در گودال از قاتلانِ پست ِبد مَشرَب دلش خون شد از خندههایِ حرمله از فحشهایِ شمر از نیزههای نحس ِلامذهب دلش خون شد با جملهٔ "ألشمرُ جالِس" جان به لب میشد یک عمر از عنوانِ این مطلب دلش خون شد از داغِ جدّ تشنهلب گریان شد و هر بار حس کرد ظرف آب را بر لب؛ دلش خون شد از فکرِ بر انگشت و انگشتر به هم میریخت از نعلهایِ تازه بر مرکب دلش خون شد در روضهٔ دروازهٔ ساعـات جان میداد میگفت، آنجا عمهجان زینب دلش خون شد آورد یک نامرد تـشتِ حاویِ "سر" را افتاد بر جانِ رقیه تب؛ دلش خون شد!
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و مرثیۀ امام محمد باقر علیهالسلام
اگرچه در نظرت آنچه نیست، ظاهر ماست سیـاهجـامـۀ سـوگـت لـباس فاخر ماست سـلام میدهـم و دلخـوشـم که فـرمـودید هرآنکه در دل خود یاد ماست، زائر ماست تویی که نام غـریـبت خودش به تنهـایی اثـرگـذارتـریـن روضـۀ مـنـابـر مـاست بگـو چـگـونه نـگـویم که دوسـتـت دارم که این حدیث شریف از امام باقر ماست: «خبر کنید کسی را که دوستش دارید»* خـدا کـنـد بـرسد، این پـیـام آخِـر ماست مرا که در سـفـر آخـرت امـیـدی نیست مگر به اینکه بگوئید: او مسافر ماست اگرچه درخورتان شعر، ناسرودنی است بگو به لطف خود: این روسیاه، شاعر ماست
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و مرثیۀ امام محمد باقر علیهالسلام
چـقدر خـاطره از رنجهای قـافـله داری گـمـان کـنم که به پایت هنوز آبله داری اگر به هلهله سر بردهاند از تو در آن دشت ولی هنوز صبوری، هنوز حوصله داری تویی که کودکیَت را به پای نیزه دویدی تویی که تا سر نی یک نگاه فاصله داری پی که میرود آن دل، دل شکسته و خونت به شوق کیست که دستی به دست سلسله داری؟! هنوز تیر سه شعـبه نرفته است ز یادت هنوز دلهـره از خـندههای حرمله داری به شور و شوق کشیدی به بر هر آنچه بلا را که گفته است که از درد و داغها گله داری
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و مناجات با امام محمد باقر علیهالسلام
ماه هر شب لب دیوار و خدا نزدیک است پشت این پنجرهها عطر شما نزدیک است «أَنتَ مِن شیعتِنا»، کاش به ما میفرمود این دل تیره به آن شیعه کجا نزدیک است؟ حال ما شیعـهٔ پیـمـانشکـنِ دنیـادوست کِی به اصحاب وفادار شما نزدیک است؟ نه کُـمیـتـیم و اَبانـیـم و ابوحـمزه، ولی سر سوزن دلمان با صلحا نزدیک است فـتـنهها از در و دیوار جهـان میبارند مثل دوران شما فتنه به ما نزدیک است در حـدیـثی ز شما نقـل شده، شیعـهٔ ما به گرفـتاری و انواع بلا نزدیک است لشکر شمر و یزیدان زمان صف بستند دل من! واقعهٔ کـربوبلا نزدیک است پُرم از جامعـه «کُـنـتُـم شُـفـعـایی» آقا لحـظهٔ بارش بارانِ دعـا نزدیک است ای شکـافـنـدهٔ دانـش! به تو رو آوردیم به اجابت نفس گـرم شما نزدیک است
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() زبانحال امام محمد باقر علیهالسلام قبل از شهادت
کربلا؛ کربوبلا را با دو چشمم دیدهام ابـتـدا تا انـتـهـا را با دو چـشمـم دیدهام بغض بود و اهل خیمه چشم در چشم رباب گریههای بیصدا را با دو چشمم دیدهام من خودم گهواره جنبان علی اصغر شدم تـشنـگی بچـههـا را با دو چشمم دیدهام یک عمویم شد صدو ده تا عمو ای وای من پیـکـر بیـن عـبـا را با دو چشمم دیدهام کشتۀ عـطشانمان را یک نفر آبی نداد کـوفـیـان بیوفـا را با دو چـشمم دیدهام کاش اصلا کـور بودم تا نـمیدیدم ولی من ذبـیحاً بِالـقَـفا را با دو چشمم دیدهام پیرمرد و نوجوان با هرچه میشد میزدند نیزه و چوب و عصا را با دو چشمم دیدهام روضۀ سنگـین ما در کـربـلا تنها نبود سختتر از نینوا را با دو چشمم دیدهام نه فقط در کـربـلا؛ در مجلس ابن زیاد شمر اهل ناسـزا را با دو چشمم دیدهام نیمهشب از سوز تاول هیچکس خوابش نبرد زخم روی دست و پا را با دو چشمم دیدهام "صد پسر در خون بغلطد" غم نبیند دختری طفل محتاج عصا را با دو چشمم دیدهام روضۀ بزم شراب آخـر شهـیدم میکند خـیزران بیحـیا را با دو چـشمم دیدهام یک طرف جام شراب و یک طرف رأس الحسین سـفـرۀ شـام بـلا را با دو چـشمم دیدهام
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و مرثیۀ امام محمد باقر علیهالسلام
چو نـوری هستی و دیدن نداری بـنـایـی جـز درخـشـیـدن نـداری مـرامی در نـبـخـشـیـدن؛ نداری تو در فـقـهـت نـدانـسـتـن نداری لـبـاس عـلـم خـود را بر تـنم کن دوبـاره بـا کـلامـت روشـنـم کن تـو آقــایـی کـه دسـت رد نـدارد گـدا پـیـشـت نـمیخـواهـد نـدارد کـبـوتــر، دور تـو گـنـبـد نـدارد بـقـیـعـت زائــری دارد؟ نــدارد! فــدای داغ و درد بـیشــمــارت نـشـانی از حـسـن دارد مـزارت سـبـیـل الـلـهـی و نــور هُــدایـی امـیـر مـروه و سـعی و صفـایی دلـیـل گـریـههـای روضـههـایـی شـهـیــد زنــدۀ کــرب وبــلایــی اگر از کودکی در شور و شینی تو گـریـان با عـلـی بن الحسینی تو را در روضـۀ افـلاک بـردند ضریحت را به جائی پاک بردند تـنـت را با دلی غـمـنـاک بـردند ولی با سه کـفـن در خاک بردند کنارت روضه بود و سینهزن بود حسین اما سه روزی بیکفن بود سـیـاهـی عــزا را مـیشـنــاسـی بـلای کــربــلا را مـیشـنــاسـی زبـان نـیــزههـا را مـیشـنـاسـی تـو سـرهـای جـدا را میشناسی بـه قـلـب پـاره پـاره تـیـر دیـدی زنان را در غل و زنجـیر دیدی اگرچه دیدی از دشمن جـسارت اگـرچـه رفـتـهای بـیـن عـمارت خجـالـت میکشی از بعد غارت رقــیـه بـا تـو بـوده در اســارت تو هم دور و برش آتـش گرفتی بـرای غــربـتـش آتـش گـرفـتـی
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و مناجات با امام محمد باقر علیهالسلام
اگرچه خواندهاند از فضل تو بسیار ذاکرها نمیگنجد ولی وصف تو در اشعار شاعرها جهان قبل از تو خالی بود از زیبایی نامت همیشه زیر دِین لطف تو هستند «باقر»ها بهشوق دیدن تو عمر طولانی طلب کردند تو بودی باعـث زیـبایی دنـیای جـابرها کسی از محضر تو دست خالی برنمیگردد که سرسبزیست هرآئینه اینجا سهم بایرها مسیر تو به هر راهی که میافتاد، میدیدند به لبخند و سلام و عشق مهماناند عابرها همیشه بینیاز از هر کلام دیگری هستند که خود علامۀ دهرند در درس تو حاضرها احادیث تو چون «آب حیات دین اسلام»است چهتوصیفی ازاین بهتر برای «قالَ باقر»ها بیان کردند تعریف تورا هم دوست، هم دشمن شهادت دادهاند از خوبی دین تو کافرها هزاروچارصد سالاست عالم قدردان توست ندانستند قَـدرت را ولی با تو معاصرها به جای گنبد و صحن و ضریحی در بقیع تو به غیر از خاک غربت را نمیبینند زائرها خوشا حال کبوترها که دائم زائرت هستند که دنیا غبطهها خورده به اینگونه مجاورها ولی روزی یکی از نسل تو؛ مثلتو میآید علیرغم تمام حـقّهها و سحـر ساحرها
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() زبانحال امام محمد باقر علیهالسلام قبل از شهادت
هجـوم مـوج بلا را به چشم خود دیدم غـروب کـربـبلا را به چشم خود دیدم به سر زنان پی عمه به روی تل رفتم ذبـیح دشت مـنـا را به چشم خود دیدم میان آن همه نـیـزهبـهدست در گـودال سنان بیسر وپـا را به چشم خود دیدم به زور نیزه؛ زره را ز تن در آوردند مرمـلٌ بـدمـاء را به چـشـم خـود دیدم ز قـتـلگاه همه دست پُر که میرفـتـند به دوش خولی، عبا را به چشم خود دیدم زمـان حـمـلـۀ آن ده سـوار تـازه نفس غبار روی هـوا را به چـشم خود دیدم میان پـنـجـۀ هـر نعـل تـازه و میخـش لباس خـون خـدا را به چشم خود دیدم سلام بر بـدن بیسـری که عـریان شد تن به خاک رها را به چشم خود دیدم میان طایـفـههـا رأسها که قـسمت شد سر هـمۀ شهـدا را به چـشم خود دیـدم عمو که خورد زمین، روی حرمله وا شد تـمام واقـعـههـا را به چـشم خـود دیدم فرار دخـتـری آتش گرفـته در صحرا میان هـلهـلـههـا را به چـشم خود دیدم میان مجلس نامحـرمـان و بزم شراب ورود آل عـبـا را به چـشـم خـود دیدم ته پـیـالـۀ خود را کـنار سر میریخت قمار و تشت طلا را به چشم خود دیدم ضریح صورت جدم دوباره ریخت به هم شتاب چوب جفا را به چشم خود دیدم عزیز کردۀ زهـرا، کنـیز مردم نیست اشـارۀ دو سه تا را به چـشم خود دیدم
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() زبانحال امام محمد باقر علیهالسلام قبل از شهادت
سوغات ما از کربلا درد و محن بود پـژمـردگـی لالـههـای در چـمـن بود من غـصـّهدار غـصـّههای بیقـریـنم مـن کــربــلا را یــادگــار آخــریـنـم من یادگار روزهای خـاک و خـونـم من یـادگـار چـهـرههـای لالـه گــونـم من تشنگی را در حرم احساس کردم یـاد دو دسـت خـونـی عـبـّاس کـردم من کـودکی بودم که آهم را شنـیـدند دیـدم سـر جـدّ غــریـبـم را بــریـدنـد من دیـدهام در وقـت تـشـیـیع جـنـازه اسبان دشمن را که خورده نعل تازه من با خبر هستم ز باغی بیشکـوفه خـورشید را بر نیـزه دیـدم بین کوفه گرچه کنون مسمـوم از زهر هشامم من کـشتـۀ ویـرانهای در شهر شامـم دیدم که پرپـر میزند هـمسـنگـر من در خـاطـرم شد زنـده داغ مـادر من من روضهخوانی در منا برپا نمودم خود روضهخوان قتل آن مظلوم بودم مـن سـوخـتـم از داغ بـانـوی مـدیـنه سنگ مدیـنه میزدم هر دم به سـینه يارب هشام آرامش من را به هم زد او ظـلـم را در دفـتر ظلـمت رقم زد زهـر عدو خون کرده قلب آتشین را گـریان نموده چشم زین العـابدین را
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و مرثیۀ امام محمد باقر علیهالسلام
آنکه با جهل زمین، پنجه درافکند تویی بذر صد مزرعه در خاک پراکند تویی باغبانی که علیرغـم سـتـمهای خـزان سخت آموخت به هر باغچه لبخند تویی رشتۀ مهـر که دلهای حـقـیقـتجو را تا ابـد داده به یکـدیـگـر پـیـونـد تـویی ای احادیث نگاه تو پُر از عشق، هنوز راوی آنچه در این غـم بنـویـسند تویی هر کجا نـامی از آن قـافـله آید به میان زخـمی دشت بلا! بارشِ یکبـند تویی نیست تأثـیر تو، از عـالم پنهـان شدنی که شکـافـنـدۀ شب، نـور خداوند تویی
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و شهادت امام محمد باقر علیهالسلام
در بهار زندگی، رنگ خزان را دیدهای هرچه را مقتل روایت کرده آن را دیدهای سوز زهر آتش به جانت زد ولی در کودکی تشنهلب سوزانترین روز جهان را دیدهای روز عـاشـورا میان خـنـدههای کـوفیان نالـه پـیـری به بـالـین جـوان را دیدهای در تمام عمر اگر میسوختی مثل رباب روی دوش حرمله تیر و کمان را دیدهای در میان خـیـمهها وقت غـروب آفـتـاب لحظه لحظه اضطراب عمهجان را دیدهای خاک عـالم بر سرم در زیر سم اسبها جسمِ عـریانِ بزرگِ خـاندان را دیدهای از درون خیمههایی که در آتش سوختند گـوشـواره بردن غارتگـران را دیدهای وقتی از زخم زبان کوفیان راحت شدی تازه بعـدش شامـیان بد دهان را دیدهای در کنار عمهجان، در مجلس نامحرمان بر لب قاری، هجوم خیزران را دیدهای داغهایی که شمردم شمهای از داغ توست هر چه را مقتل روایت کرده آن را دیدهای
: امتیاز
|