
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
-
سایت قرآنی تنـــــزیل
-
سایت مقام معظم رهبری
-
سایت آیت الله مکارم شیرازی
-
سایت آیت الله نوری همدانی
-
سایت آیت الله فاضل لنکرانی
-
سایت آیت الله سیستانی

![]() مدح و وفات حضرت عبدالعظیم حسنی علیهالسلام
ای مـأمـن اهـالی ری سـایـهسار تو بوی حـسـیـن میشـنوم از مـزار تو کوهی و همجواریِ تو رشک آبشار تهران چه سربلند شده در جـوار تو دست تهـی نـیـامـدهام ای عزیز ری آوردهام دلـی بـه امــیــد نــثــار تــو تا سفرۀ تو هست، گدایان کجا روند وقتی که میرسد به کریمان تبار تو هم کـربـلای دیگر مایی و هم بقـیع آئـیـنۀ حـسـین و حـسن شد مزار تو با امر هادی آمدی از سامرا به ری تو برقـرار عـشقی و ما برقـرار تو برخی نوشـتهاند تو را زهـر دادهاند گـشتـند لالـههـای عـجـم داغـدار تو اما کسی نگـفته که مرکب دواندهاند بر پیکـر شریف تو در احـتضار تو
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و شهادت حضرت حمزه سیدالشهدا علیهالسلام
هرگاه مصطـفی به تو گرم نظاره بود از بهر او وصال تو فیضی دوباره بود بر ذره ذره پیكـر خـورشیـدیات قـسم خورشید آسمان به تو غرق نظاره بود هر لالهای ز داغ تو با داغ خو گرفت صحرای لالـهگـون اُحد پُـر شراره بود دل گركه سنگ بود ز سوگ تو آب شد ای آنكه بستر تن تو سنگ و خاره بود هر عضو پیكرت ز شهادت نشانه داشت چون پیكـر حـسـین تنت پـاره پاره بود عـنوان سـیـدالشـهـدائی سـزای تـوست ای آنكه زخـمهـای تنت بی شـماره بود زهرا ز داغ روی تو پیوسته گریه كرد این آسمان عصمت حق، پُر ستاره بود تنها نشد مدیـنه به سـوگ تو نوحـهگـر قبر شریف و پـاک تو دارالـزیـاره بود در این حدیثِ درد «وفائی» به گریه گفت: مقصود من ز شرح غم تو، اشاره بود
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مناجات با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه و غم جانسوز لبنان و غزه
سلام ای مـاه پنـهـان از نظـرها سلام ای با خـبـر از بیخـبـرها سـلام ای قـبـلـۀ چـشم انتظاران قــرار خــاطـر مـا بـی قــراران سلام ای غـائب حاضرتر از ما بفـرمـا امر کن جـانا، سر از ما کـجا آید کـسی انـسـانتـر از تو کجـا دریـاتـر و بـارانتـر از تو تویی خورشید و ما محتاج نوریم تو نزدیکی به ما، ما از تو دوریم دلـی داریـم سـرشـار از ولایـت دلـی داریــم مـشـتــاق شــهـادت سراپا شوق و پا تا سر حضوریم یکـایک در بـزنـگـاه ظـهـوریـم اگـر در ســیــنـۀ خـود آه داریـم غــمـی از داغ نـصــرالله داریـم غـمی از جـنس داغ حاج قـاسـم که ما را سمت لبنان کرده عازم یـکـا یـک نـعـرۀ آتـشـفـشــانــیـم بـه فـکـر انـتــقـام کــودکــانــیـم فـغـان از نــالـۀ هـر روز غــزّه غـم لـبـنـان، غـم جانـسوز غـزّه اگر هر صبح و شب الغوث خواندیم مـقـاوم مثل سـرو و کـوه ماندیم دعـا کـن مـرد مـیـدان تو باشـیم دعـا کـن از شـهـیـدان تو باشـیم همه سـربـازهـایت رو سـفـیـدند شـهـیدند و شـهـیدند و شـهـیـدند صدای غـربـتت در چـاه پـیچـید صـدای أیـن نـصـرالله پـیـچــیـد صــدای آیـــۀ قـــرآن مــیآیـــد صـدا از جـانـب لـبـنـان مـیآیـد در آتش سوخت باغ تین و زیتون چه خونهایی چکید از تیغ صهیون فلـسطین غربت امروز دنیاست فـلسطین آتش جانـسوز دنیـاست چه فرقی میکـند در این قـضیّه اگـر ســنــوار بـاشـد یـا هـنــیـّه شهـیدی بین خـون غـلـطـیـد اما شهـیـد دیگـری برخـاست از جا شهادت هرچه اینجا حجله آراست پس از اکبر، علی اصغر به پا خاست سـراپـا اهل سـوز و اهل دردیـم کمک کن تا از این ره بر نگردیم در این غم خسته اما سرفـرازیم بـفـرما خـیـبـری دیگـر بـسازیم بـفـرما یا عـلـی بـر لـب بـیـائـیم برای کـشـتـن مـرحـب بـیـائـیـم بـفـرمـا تا به پـا داریـم زین پس نـمـاز جـمـعـه در بـیت المقـدس به زودی در صفوف سخت و محکم نـمـاز نـصـر میخـوانـیـم با هم یهـود آورد اگر سنگـرشکـن را ببـیـنـد قـدرت خـیـبـر شـکـن را به جوش آمد اگر خون در رگ ما نـمیمـانـد اثـر از خـاک حـیـفـا نـدوزد چـشم بـر ایـران، تلاویو که یکسر میشود ویران تلاویو اگر ایـران سـرود فـتـح خـوانَـد از اسـرائـیـل اثـر دیگـر نـمـانَـد پـشـیزی نیست پـیـش قـدرت ما بـمـیـرد در خودش از هـیبت ما چه باک از شب که ما مصباح داریم بـرای فـتـح، مــا فــتــاح داریـم جهان لبریز از ایمان شیعه است کلید نصر در دستان شیعه است نـگـاه ما به سـمت آفـتـاب است جهـان آمـادۀ یک انـقـلاب است خوشا در جبهه عـاشق بودن ما خوشا در وعده صادق بودن ما خوشا بتهای صهیون را شکستن خوشا در مسجد الاقصی نشستن خـوشا هـمـراه نـصـرالله رفـتـن خـوشا با حاج قـاسـم راه رفـتـن یـمـن با پـرچـم سـرخ شـهـیـدان به پا خیزد، از این سو نیز ایران خوشا وقتی که میآیی تو از راه به سوی کعبه خواهی رفت ناگاه ز بدر و خـیبر و خندق بخوانی خودت تفسیر جاء الحق بخوانی
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و مناجات با حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
فرج یعنی دعای عهد خواندن، عهد را بستن دعا یعنی پلی از فرش تا عرش خدا بستن فرج یعنی دلِ سجاده را با اشکها شستن دهان هرچه شیطان است را با ربّنا بستن در امواج بلندِ آل یاسین غوطهور بودن دلِ خود را در این طوفان به لطفِ ناخدا بستن فرج یعنی به سوز ناحیه، حق را قسم دادن دخیلِ اشک را بر تکیههای کربلا بستن توسلهای ما در هر سهشنبه معنیاش این است درِ دل را به روی هرچه غیر از اِنَّما بستن خوشا مثل شهـیدانِ مدافع زندگی کردن به سر سربند یا مهدی و یابن المصطفی بستن
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() ذکر مصائب تخریب و غربت ائمه مدفون در بقیع علیهم السلام
چشمم همين كه گشت خوشاقبال، گريه كرد ياد بـقـيع كرد و به هر حال گريه كرد همراه چار قـبلۀ حاجـات اشک ریخت هـمپـاى چـار كـعـبـۀ آمـال گـريـه كرد يکباره چار كوه كجا بر زمين نشست؟ هفت آسمان به هـشتم شـوّال گريه كرد در كوچه، مادرى به زمين خورد و مجتبى با يادِ آن شكـسـته پـر و بـال گريه كرد با يـاد نـيـنـوا چه به سـجـّاد مىگـذشت بعد از پدر، قريبِ چهل سال گريه كرد با داغ بـاقـر و غـم صادق دلم شكـست حتّى به روی شانۀ من، شال گريه كرد بعد از مـديـنـه، نـوبت كـربـبـلا رسـيـد آن جا كه تل به سر زد و گودال گريه كرد
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() ذکر مصائب تخریب و غربت ائمه مدفون در بقیع علیهم السلام
چارتا گنبد کنار هم، عجب قابی! که نیست خیرهام شبها به سمت چار مهتابی که نیست چارتا اذن دخـول از چارتا باب المراد میروم سمت بهشت از چارتا بابی که نیست گوشۀ صحـن حسن میایستم با احـترام دلخوشم در آرزوهایم به آدابی که نیست در میان زائران گاهی به کـنجی قانعـم گرم قرآن خواندنم در کنج سردابی که نیست با دو رکعت عاشقی بالای سر، حالم خوشست سجده کردم بارها در بین محرابی که نیست میروم نـزدیـک سـقـّاخـانـۀ اُمُّ الـبـنـین تشنهام، باید بنوشم جامی از آبی که نیست خادمی میبیـندم هر گاه پلکم بسته ماند با پر قو میشوم بیدار از خوابی که نیست صحن و ایوان و رواقی نیست شاید، من ولی حاجتی دارم که میگیرم از اربابی که هست
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() ذکر مصائب تخریب و غربت ائمه مدفون در بقیع علیهم السلام
غـربـتآبـادِ دیـار آشـنـایـیهـا، بـقـیـع! هـمـدم دیـریـنـۀ غـمهای نـاپـیـدا، بقیع! در تو حتّی لحظهها هم بیقراری میکنند ای تـمام واژههای درد را معـنا، بقـیع! سنگفرش کوچههایت، داغهای سینهسوز شمع فانوس نگاهت، چشم خونپالا بقیع! تو بــلور روشـنـاییهای شـهـر یثـربی چون نگینی مانده در انگشتر بطحا، بقیع! هـمصدا با قـرنها مظلـومی آل رسول حنجری کو تا در این غربت کند آوا، بقیع! وسعت غمهای تو، دلهای ما را میبَرَد تا خدا، تا عشق، تا تنهـایی مولا، بقیع! قصّۀ مظلومیاش را با تو گفت آن شب که داشت در گلو، بُغض غریب ماتم زهرا، بقیع! در هجوم تیرگیها، در شب سردِ سکوت حسرتی میبُرد خورشید جهانآرا، بقیع! سیل اشک دیـدهها بـگـذار تا دریا شود این گره از چشم جان عاشقان بگشا بقیع! ای بهشت آرزو، گمکردۀ جانهای پاک ای زیارتگـاه یک عـالـم دل شیدا بقیع!
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() ذکر مصائب تخریب و غربت ائمه مدفون در بقیع علیهم السلام
باز كن بر روى من آغوش جان را، اى بقیع تا ببینم دوست دارى میهمان را، اى بقیع خاكى اما برتر از افـلاك دارى جایگـاه در تو مىبـینم شكوهِ آسـمان را اى بقیع پنج خورشیدِ جهانافروز در دامان توست كردهاى رشك فلك این خاكدان را اى بقیع میرسیم از گرد ره با كوله بار اشك و آه بار ده این كاروانِ خستهجان را اى بقیع جز تو غمهای على را هیچ كس باور نكرد میکشى بر دوش خود بارى گران را اى بقیع باز گو با ما، مزار كعـبۀ دلها كجاست در كجا كردى نهان آن بینشان را اى بقیع قطرهاى، اما در آغوش تو دریا خفته است كردهاى پنهان تو موجى بیکران را اى بقیع چشم تو خون گرید و «پروانه» مىداند كجاست چشمۀ جوشان این اشكِ روان را اى بقیع
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() ذکر مصائب تخریب و غربت ائمه مدفون در بقیع علیهم السلام
در مـاتـم سر چـشـمـههای پـاکیِ خاکی خـون میچکد از زمزم افـلاکیِ خاکی روی دلم حک میکنم، حکّاکیِ خاکی: قـربـان آن چـار آفــتـاب خـاکیِ خـاکی هفت آسمان از داغ اینها خوندل خورده خاک بقیع افلاک را در غـم فـرو بُرده وارد شدن در وادی طور خدا سخت است از پشت نرده دیدن آئینهها سخت است تنـهـایی اربـابهای با وفا سخت است گریه کنی اما بدون سر،صدا، سخت است گـریهکـنـانـش آسـتـیـنی در دهن دارند اینجا نگهبان هـایشان دست بـزن دارند سهم دل عاشق به جز نامهربانی نیست زوّار را قـدر سلامی هم امـانی نیست از گنبد و گلدسته و ایوان نشانی نیست بال کـبـوتـرها نـبـاشد، سایـبـانی نیست مانند این غم هیچ داغی را نخواهی دید جز ماه در شبها چراغی را نخواهی دید دست بـلا بـذر جـدایی را نکـارد کاش دشنه برای قـلب شیـعـه برنـدارد کاش خاک بـقـیع اندوه بیحـد را نیارد کاش از ابـرهای آسـمـان بـاران نـبارد کاش وقتی بباری کار ما مشکل شود باران! قـبـر امـامـان غـریـبـم گِـل شود باران تا کِـی گـلـوی مـا اسـیــر آهِ غـم گـردد ایکاش یک ذرّه از این اندوه کم گردد انـگـشـتـری مـادرم نـذر حــرم گــردد تا صحن و ایوانِ "حسن جانم" علم گردد باید غـریب خـویش را یـاری کنم آخر بـاید بـرای مـجـتـبـی کـاری کـنم آخـر شهر نـبـی آلِ عـبا را زجـر سختی داد بعد از پیمبر مرتضی را زجر سختی داد ناموس شاه لافـتیٰ را زجـر سختی داد پسکوچههایش مجتبی را زجر سختی داد این بغضِ سنگین سالیانی در دلم مانده فرزند زهـرا مثـل مـادر بیحـرم مانده این خاک را آخـر حـسنآبـاد میسازیم مـنـبر به نام بـاقـر و سجـاد میسـازیم ایـوانطـلا و پـنـجـره فـولاد میسازیم صحنی شبیه صحن گوهرشاد میسازیم شبهای جمعه "ناحیه" با آه میخوانیم مانند مشهـد "آمدم ای شاه" میخـوانیم باد موافق زلف شب را گیس خواهد کرد تصویر مرقد چشم ما را خیس خواهد کرد دارالقلم را رهبرم تأسـیس خواهد کرد هر ساعتش علامهای تدریس خواهد کرد پایان هر درسی سلام و روضهای برپاست با نام صادق در مدینه حوزهای برپاست بـالای گـنـبـد بـال و پـرهـا باز میماند سـجـادۀ خـونـیـنجـگـرها باز میمـاند راهِ حـرم وقـت سـحـرهـا بـاز میمـاند زُوّار مـیآیـنـد و درهــا بـاز مـیمـانـد در دست هر خادم گُلاب و جام میبینیم نـقـارهزنهـا را به روی بـام میبـیـنیم باید پری از شهپرِ باب الحوائج ساخت حوضی به نام اصغرِ باب الحوائج ساخت تمثال مَشکی سردر بابالحوائج ساخت صحنی به نام مادر بابالحوائج ساخت در مضجع اُمُّ البـنـین ریحانه میریزیم پائین پایش طرحِ "سقـاخانه" میریزیم روضه که میخوانی بگو هی آب، آب آنجا روضه بخوان از تشنگی بیحساب آنجا زنجیر میبینی بگو وای از طناب آنجا تا آب نوشیدی بگو وای از رباب آنجا سـقّـا کـنـار عـلـقـمـه قـدّش هـلالـی شد سهم رباب از آب، تنها مشکِ خالی شد
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() ذکر مصائب و غربت حضرت زهرا و ائمه مدفون در بقیع علیهم السلام
مدیـنـه! شهـر نـبی! تربت چـهـار امام! به نقطه نقطۀ خاکـت ز ما سلام، سلام! اگر چه ساکت و آرام میرسی به نظر دلی نـمـانـده که گـیـرد بـه یـاد تـو آرام مـزار چـار امـامـی و شـهـر پـنـج تـنی ز شش جهت به سویت حاجت آورند مدام چـراغ محـفـل جـان، مسجد الحرام دلی که بر طـواف حریم تو بسته دل احـرام سـزد چو نـام شـریـف تو بر زبـان آرم به حـرمـت سـخـنـم انـبـیـا کـنـنـد قــیـام دوای درد دو عـالـم ز گـرد صـحـرایی سـلام بـر تـو کـه آرامـگــاه زهــرایــی شـرار غـم ز وجـودم زبـانـه میگـیـرد ز گـریه مـرغ دلـم آب و دانه میگـیرد نه آرزوی بـهـشـتم بُوَد نه شـوق وطـن دلـم بـه یـاد مــدیــنـه بـهـانـه مـیگـیـرد زِ هَر نـشـانه گـذر کـرده با هزار نگـاه سـراغ از آن حـرم بینـشـانه میگـیـرد سلام باد به شهـری که نام روحافـزاش به هر دلی که شکستهست خانه میگیرد درود باد به شهری که تربت زهراست بهار دامنش از اشک غربت زهراست مدینه آنچه که میپرسم از تو، راست بگو کجاست تربت زهرا؟ بگو کجاست؟ بگو بقـیع، منبر و محـراب، یا حریم رسول مزار او ز چه پنهان ز چشم ماست؟ بگو چه شد که فاطمه هجده بهار بیش نداشت چرا هماره ز حق مرگ خویش خواست؟ بگو چرا زمـین تو یـادآور مصیبت اوست؟ چرا هوای تو اینقدر غـمفـزاست؟ بگو چه لالهای ز تو در بین خار و خس افتاد؟ که در مصیبت او بـلـبل از نفـس افـتاد مدینه، راست بگو شب علی به چاه چه گفت؟ کنار تربت خورشید خود به ماه چه گفت؟ علی که روز لبش بسته بود و ناله نزد ز دردهای درون با شب سیاه چه گفت؟ مدینه، شب که علی برد سر فرو در چاه ز محسنش که فدا گشت بیگناه چه گفت؟ مـدیـنه، شـیـر خـدا کـو پـنـاه عـالـم بود چو دید فـاطمه افتاده بیپـناه، چه گفت؟ مدینه، فـاطمه در پشت در چو آه کشید به آن شهیده علی در جواب آه، چه گفت؟ مدینه، شرح غم تو که نیست خاتمهاش بسوز، هم به علی، هم برای فاطمهاش
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() ذکر مصائب و غربت ائمه مدفون در بقیع علیهم السلام
قسم به غربت خاكی كه فوق تفسیر است هـوای شعـر برای بقـیع دلـگـیر است نفس كـشیدن بین غـبارها سخت است سرودن از حرم بی مزارها سخت است چگـونه شعر بگـوید دلی كه میگـیرد الا بـقـیـع! چـرا شـاعـرت نـمیمـیـرد قـرار نیست تو را بیسـبب بهـانه كنم ولی بگـو كه دلـم را كجـا روانـه كـنم كبوتری كه در این خانه لانه داشته است در آسـتـان رضـا آشـیـانه داشـته است چگونه باخبر از آن سرای درد و غم است دلش خوش است كه نامش كبوتر حرم است بقـیع، سامره و كـربـلا و مشهد نیست در این سرا خبری از رواق و گنبد نیست بقـیع مثل نجـف نیست تا كه مهـمانش بـه راحـتـی بـنـشـیـنـد مـیـان ایـوانـش ولی بقـیع، بهـشـتیست با چهار مزار بـقـیع مـژدۀ سـالیست با چـهـار بهار چهار مظهر غـربت، چهار تن مظلوم چهار قبر غـریب از چهارده معصوم فقط میان بقـیع است این قـرار و تمام به یك سـلام شـوی زائـر چـهـار امـام ولی نه، آه دلـم نـاتـمـام مـانـده هـنـوز به سینه حسرت عرض سلام مانده هنوز سلام از عمقِ دلِ دیدهای كه پُر ابر است به مادری كه بدون حرم، نه بی قبر است اگر سلام تو آتش به سینهات افروخت از آن دریست كه روزی میان آتش سوخت مرا ببخـش! نمیخـواهم آتـشـت بـزنم چگونه گویم از آن روز، خاك بر دهنم ز هرُم شعلۀ در، یاس را كه پژمردند در آن هجوم، علی را به ریسمان بردند میـان تـلـخـی آن صـحـنـۀ غـبـار آلـود شكـست قـامت مرد و مدینه شاهد بود از آن غروب غمانگیر چند سال گذشت كه باز خاطرۀ كوچه از خـیال گذشت مدیـنه هـمدم انـدوه دودمـان عـلیست و باز شاهد مردی ز خاندان علیست كـه بـاز آمــده آتــش در آســتــانــۀ او هزار شكـر كه محسن نداشت خانۀ او رسـیـدهانـد كه از بـاغ، لالـه را ببرند امـام صـادق هـفـتـاد سـالـه را بـبـرنـد تصورش چقدر سخت میشود ای وای بزرگ طایفه در كوچه میدود ای وای میان سـینۀ او روضـۀ مـدینه به پاست طنین روضهاش از «وای مادرش» پیداست عـزیز فـاطـمـه را بی اراده میبـردند هـمه سـواره و او را پـیـاده میبـردند دوید و از نفس افـتاد پـشت آن مركب دوید و از نفـس افـتـاد گـفـت یا زینب اگرچه رفت ولی قـامـتش خـمیده نبود به نی مقـابل چـشـمش سَر بُـریده نبود اگرچه رفت ولی سلسله به شانه نداشت به جای جای تنـش رد تازیـانه نداشت
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مناجات شب جمعه ای با سیدالشهدا علیهالسلام
نامت دلیل محکـم مـرگ و حـیات من مِهـرت ثـبات داده به اضلاع ذات من بـاران دوست داشـتـنـت بی مـضـایـقه بخشیده است جان به جماد و نبات من محـتاج عـشق هیچ کسی جز تو نیستم شش گوشـۀ غـمـت همـۀ کـائـنـات من در این شب قدیمیِ هر لحظه بیم موج نـورت همیـشـه آمـده بـهـر نجـات من در راه کــربــلای تـو افـتــاده اتـفــاق ای مهربان! عزیزتـرین خاطرات من هیمینویسم از تو و هی سبز میشوم چشمت چه ریخته است مگر در دوات من با یاد جمعۀ حرمت جـور دیگریست اشـک دعــای نـدبـه و آه سـمـات مـن
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و مناجات با سیدالشهدا علیهالسلام
زمین انـداخـتم زیر عـلم بـارِ گـنـاهم را و شستم با گلابِ گریهام روی سیاهم را به دیوارِ عزایت میخکـوبم مثل بیـرقها نخواهم داد، حتی آجری از تکیهگاهم را هزار و نهصد و پنجاه لشگر اشک آوردم که شاید مرهمت باشد؛ بگیر از من سلاحم را دم هَلمِنمُعینت چارده قرن است در گوش است که باشم لحظهای سرباز، شاه کمسپاهم را هزار و چارصد سال است دنبال تو میگردم بیانداز از مسیر کج به راه راست، راهم را همیشه سایۀ دست تو را روی سرم دیدم همیشه آرزو کـردم ببـوسم سر پـناهم را به دیوار اتاقم نیست تقویمی به جز بیرق غم روز دَهُم گم کرده روز و سال و ماهم را
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() عید سعید فطر عید بندگی و عبادت
عـیـد صـیـام آمـد و مـاه صـیـام رفـت لطـف تـمـام آمـد و فـیـض تـمـام رفت مـاهی که بـارِ عـامِ خـدا بـود شد تـمام خوشبخت آن کسی که در این بارِ عام رفت ای همچو من به حـسرت مـاه خدا! بیا غمگین از این مباش که ماه صیام رفت ماه صیام رفته، نرفته است لطف حق فضل خدا به جاست گر این صبح و شام رفت این ماه بود فـیض موقـت که شد تمام! باید به سـوی درگـه فـیض مـدام رفت شد عید فطر و لطف خدا باز تازه شد گـَردِ غــمِ گــنـاه ز جـان عــوام رفـت خود جانشین لیلۀ قدر است عـید فـطر فرخـنده روز آمد و فرخـنده شام رفت این عید مسلمین بُوَد و باید ای عزیز! در نـزد دوسـتان به دعـا و سلام رفت بگْشای دست جود و کرم با زکات فطر کاین شـیـوه در مرام رسول أنام رفت داری اگر گـنـاه دو عـالم سِـزد که باز بـر درگـه حـسـیـن عـلـیه الـسلام رفت آن رحـمت خـدای، شـفـاعـت کـند اگر روز جزا تـوان که به دارالسلام رفت
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() عید سعید فطر عید بندگی و عبادت
عيد میآيد كه عطرش خوش كند احوال را آسمـان آمـاده كـرده بـزم اسـتـقـبـال را سر به فرمان خدای خويش دارد جبرئيل تا بـيـارد بـار ديـگـر "آيـۀ اكــمـال" را تا بيايد عـيد نـو بعد از عـبـادتهای ما ماه نو میبـوسد امشب گونـۀ شـوّال را هر نگاهی بيشتر زل میزند بر آسمان تا بجويد "ماه پنهانْ پشت استهـلال" را سفرههای ميهمانی را خدا برچيده است تا خودش پايان دهد مهـمانی امسال را میرسد روزی كه سرخط خبرها میشود: ماه نو در هم شكـسـته فـتـنـۀ دجّـال را
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() غزل اخلاقی و عید سعید فطر
مقصود ماست دریا، هرچند مثل جوئیم از خود گذشته یک ماه، دنبال وصل اوئیم یک مـاه ما خـمـاریم، سـاقی بـیار باده کار از قـدح گـذشـته، ما تـشنه سبـوئیم مـاه صیـام رفـت و، عــیـد صـیـام آمـد هم خنده در دهانیم، هم گریه در گلوئیم زان بی نشان کجا ما، یابـیم یک نشانه تا در مسیر دنـیا، دنـبال رنگ و بوئیم تا نشکنیم خود را، پـرواز کی توانیم؟! بیچـاره ما که عـمری، در قـید آبروئیم
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() غزل مناجاتی با خداوند و وداع با ماه مبارک رمضان
ای روزهـای خـتـمِ قـرآنـی خـداحـافـظ لحْـظـاتِ نـابِ أدعـیهخـوانی خـداحافظ ای مـاهِ نـجـواهایِ عـاشـقانه در خلوت شبزنـدهداریهـایِ طـولانی خدا حافظ ای سُفـرۀ افـطار! ای شوقِ لکَ صُمتُ ای بهـترین معـنـایِ مهـمـانی خداحافظ ای اشکِ جاری در مناجـاتِ أبوحـمزه ای چـشـمهای خـیـسِ بـارانی خداحافظ ای جنّتِ جوشن کبیر، ای ذکرِ خَـلّصنا شبهای قدر، ای حالِ عرفانی خداحافظ خوف و رجایِ دلنـشینِ وقتِ استغـفـار ای حسّ بیتـابی و حـیـرانی خداحـافظ ای فرصتِ انفاق در پسکوچۀ اخلاص ای نان و خـرمـاهایِ پنهـانی خدا حافظ ای روضۀ فُزتُ و ربّ العکبه در محراب ای فَرقِ خونین! زخمِ پیشانی خداحافظ میگفت شاید بیرمـق حـیدر شبِ آخر ای عـمرِ سرتـاسر پریـشانی خداحافظ!
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() غزل مناجاتی با خداوند و وداع با ماه مبارک رمضان
ای مـاه! ای چـراغ فـروزان راه مـن ای آشـنـای زمـزمـه و اشک و آه من ای ماه! رمزی از رمضان در نگاه توست ای آنکه دیـده دوخـتهای در نگـاه من هر چند میروی و وداع تو مشکل است پیـوسـته بـاد خـاطرهات تکـیـهگاه من ای مـاه! دل سـپـردۀ مـهـمـانـی تــوأم ماهی که گفته است خدا: هست ماه من ای شاهـدِ سـپـیـدۀ شـبهـای انـتـظـار ای قدر حُرمتِ شب قـدرت، گواه من بر شانـههای تـوبه که سر میگـذاشتم دستی کـشـید پـرده به روی گـنـاه من یادش بهخیر، در دل شبهای قدر هم زمـزم شـنـیـد زمــزمـۀ گــاهگــاه مـن برگرد و سایه از سر و سامان ما مگیر باشد که اشک توبه شود عذرخواه من باران نور آیۀ «لا تَـقـنطوا» کجاست تا چـتر رحـمتـش بشود سرپـنـاه من؟ ای مـاه! با وداع تو ای کاش بگـذرند از جرم و از خطای من و اشتـباه من
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() بزرگداشت روز قدس و محکومیت جنایات صهیونیست
چه سالها در انتظار ذوالفـقار حـیدری تویی که در احـاطۀ یـهـودیـان خـیـبری کـبوتـران صلـح در هوای تو فـدا شدند تو در همیشۀ جهان، برای عشق سنگری رواق توست سجدهگاه خـلوت پیـمـبران و از گـلاب اشکهای انـبـیـا مـعـطری تو دیدهای شکوه بیمثال مُلک عشق را برای آن شکوه هم، تو زینتی، تو زیوری چه خانۀ یگانهای! چه بیت عاشـقانهای! که دم به دم، نفس نفس دل از مسیح میبری میان طعنههای خلق، جانپـناه مـریـمی برای هجرتی عـظیم، تکـیهگاه هاجری نماز روی فرش تو عروج میکند به عرش بُراق شاهد است از تـمام آسـمان سری خدا به طالع زمین نوشته «ارث صالحین» تو از زبور قصه را شنیدهای و از بری تویی که حسن مطلع و تویی که حسن مقطع و تو قـبـلهگـاه اول و تو سجـدهگـاه آخری
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() بزرگداشت روز قدس و محکومیت جنایات صهیونیست
سلام بر دل پـر خـون مـسجـدالاقصی به مسجدی که خـداوند گفت «بارَکنا» سـلام ما به تو و دسـتهای بـسـتهشده سلام ما به تو، ای حرمت شکسته شده اگرچه شعله به پا کرده فتنه هر طرفی اگرچه تفـرقه در هر کنار بسته صفی اگرچه کفر به نیرنگ و جنگ بسته کمر اگرچه تکـفیر از پشت میزند خـنجـر نبردهایم ز خاطر دمی تو را ای قدس! تویی هـنوز تویی آرمان ما ای قـدس! بگو به دشمـنمان انتـقـام سنگـین است و فـتـح آخـر ما قـبـلـۀ نـخـسـتین است بگو سپاه عـلی سوی خـیـبر آمده است بگو که دورۀ کودککشی سر آمده است قسم به غیرت این کودکان سنگ به دست که نیست حاصل صهیونیان به غیر شکست دگر به محکمههای جهان امیدی نیست بیا به معرکه اکنون که فرصتی باقیست دمی که تـیـغ قـیـام از نـیـام بـرخـیـزد به عـزم ما هـمه دیـوارهـا فـرو ریـزد زمانه فـتنۀ شام است و ما سحـر زادیم زمین اگر همه خامـوش مانده، فریادیم به رغـم تـوطـئـۀ نـابـرادران، هـستـیم و در کنار تو ای قدس، همچنان هستیم مـبـاد آن که رفـیـقـان نـیـمـهراه شـویـم شب است و فتنه، مبادا که روسیاه شویم ببـین که در غـم تو لحـظهای نیاسودیم هنوز چـشم به راهـان صبح موعـودیم نبردهایم ز خاطر دمی تو را ای قدس! تویی هـنوز تویی آرمـان ما ای قدس!
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() وداع با ماه مبارک رمضان و روضۀ سیدالشهدا
خـداحـافظ ای مـاه خوب صیام خداحافـظ ای رحـمـت مـسـتدام خدا حافـظ ای سـفـرههای سحر نـمـاز و دعـا و قـعـود و قـیــام رسیدیم از این فیض تا عید فطر از آن حُسن مطلع به حُسن ختام چه ماهی که با لطف حق شد شروع چه ماهی که با لطف حق شد تمام چه شبهای اُنسی، چه حال خوشی که پُر میشد از عطر رحمت مشام چه محروم باشم چه مرحوم، باز به لطـف خـدا چـشـم دارم مدام اگر عقده داری چو من در گلو اگر از گـنـاهـان شدی تـلخ کام به دربار حق رو کن و زیر لب بـبـر نـام زهـرا "عـلـیها سلام" بگـو مـهـر او هست در سینهام بـه اولاد زهـرا غـلامـم، غـلام اگر شاهدی از تو درخواست شد بـرای مـلائک بـگـو ایـن کـلام دو چشمم عزادار آن تشنهایست که بر زخـم او نـیـزه شد التـیام عـقـب مـانـدههای حُـنین و اُحد گـرفـتـنـد از آن بیکـفـن انتـقام تـنـش پـایــمــال سُـم اسـب شـد عـیالش روان شد به بازار شام فــدای رقــیــه کـه در راه حـق فــدا شــد بــرای بــقــاء قــیــام
: امتیاز
|