
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
-
سایت قرآنی تنـــــزیل
-
سایت مقام معظم رهبری
-
سایت آیت الله مکارم شیرازی
-
سایت آیت الله نوری همدانی
-
سایت آیت الله فاضل لنکرانی
-
سایت آیت الله سیستانی

![]() مدح و ولادت حضرت زین العابدین ( امام سجاد) علیهالسلام
بنـا نیست امـروز افـسـرده بـاشـیم پس از چند شب باز پژمرده باشیم مگر میشـود نـور را دیده باشیم؟ ولی دل به خورشید نسـپرده باشیم بــنــا بـود مـا را سـر پـا بـبـیـنـنـد اگر بـارها هم زمین خـورده باشیم سه شب شد در بین کوچه نشـستیم که سهمی از این سفرهها برده باشیم مـحـال است ما را از آقا بـگـیـرند محال است حتی اگر مُـرده باشیـم اسـیـرم به گـیـسـوی بـالا نـشـیـنی فــدای گـرفــتــاری ایـن چــنـیـنـی تو شـهـر غـریـبی، مسافـر نداری شـب پـنــجــم مــاه، زائــر نـداری در این چند شب بـالها کـربـلایـند بـمـیـرم بـرایـت مـهــاجـر نـداری نـبـیـنـم برای تو شـعـری نـگـفـتـند مـبــادا بـگـویـنــد شـاعـــر نـداری تو چـارم مـسـیـر به سـمت خدایی تو چارم مسیـری که عـابر نداری در این روزها که تو تـنهـاتـریـنی در این روزها که تو زائـر نداری مـرا زائــر بـی قــرار تـو کـردنـد دلــم را چــراغ مــزار تـو کـردنـد بنـا شـد اگـر سـائـلـی نـان بـگـیرد چه خوب است که از کریمان بگیرد بـنـا شـد اگـر شـاه نـوکـر بـگـیـرد چه بهتر که از نسل سلـمان بگیرد علی خواست تا که برای حسیـنش زنـی در بـلـنـدای ایـمـان بـگـیــرد تمام زمین و زمان را که میگشت بنـا شد عـروسی از ایـران بگـیرد تـو آقــا تـریـنـی و سـجــاد مــایـی تو شـاهـی و فـرزنـد دامـاد مـایـی خـدا بـاز تـصـویـر مــولا کـشـیـده بـرای حـسـیـنـش، عــلـی آفــریـده تو از بس که غرق حضور خدایی بـرای عـبــادت تــو را بــرگـزیـده هر آنکس که دیده تو را صبح یا شب سـر ســفــرههـای مـنـاجــات دیـده تــرحــم کـن ای آسـمــان مـحـبـت به این قـطـرههای چکـیـده چکـیده چه میخواهم از تو که داده نباشی بـه انــدازۀ کـافـی از تـو رســیــده همین که گدای تو هستیم کافیست ابو حمزههای تو هـستیم کـافیست بخـوان تا ابـوحـمـزه ایـمان بگیرد بخـوان آدمـی بـوی انـسـان بگیرد بخوان: اَبکی؛ اَبکی؛ لِنَـفسی؛ لِقَبری دل مـردۀ مـا کـمـی جـان بـگـیـرد ( و یا غافر الذنب و یا قابل التوب الـهـی تَــصـَدَّقْ عَــلــَيَّ بِــعــَفْــوِك انَــا لا اَنْــسـي اَيــادِيــکَ عِــنْــدی الـهـی تَــصـَدَّقْ عَــلــَيَّ بِــعــَفْــوِك الـهـی و رَبّــی عَــلـیـک رَجــائـي الـهـی تَـصـَدَّقْ عَـلـَيَّ بِـعـَـفْوِك...) لـبـاس مـنـاجـات را بـاید، هرکـس شـب پـنـجـم مـاه شـعـبـان بـگـیـرد تـو هـسـتـی دلـیـل مـسـلـمـانـی مـا نــجــات پـر و بـال زنــدانــی مــا به جز عـالَم سائلی، عالَـمی نیست به غیر از کریمی تو حاتمی نیست بر این خشکها تا که باران ببارد به غیر از غلام تو صاحب دمی نیست خـدا از سـرم سـایـهات را نـگـیرد جز این؛ هر چه را هم بگیرد غمی نیست چـهـل سـال بـر سـردر خــانـۀ تـو به جز پرچم کـربلا پرچمی نیست تو یعـقوبی و پلک مجـروح داری چهل سال گریه، زمان کمی نیست چهـل سال گـریه، چهـل سال نـاله چهـل سـال گـریـه برای سه سـالـه
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و ولادت حضرت زین العابدین ( امام سجاد) علیهالسلام
چه دستهای قـنوتی رسـیدهاند به مـاه دعا بخوان که جهان با تو میشود همراه تویی نماز، تویی لحظههای راز و نیاز که هرکجـا بـروی میشـود عـبادتگـاه تو راز خلقـت سجـادههای مهر به لب تو اشتیاق اذان، ظهر و عصر و شام و پگاه جـمـاعـتی به نـمـاز تـو اقـتـدا کـردنـد نسیم، کـوه، بیابان، درخت، رود، گـیاه چه سر به مهر شده رازهای پیـشانیت چه آتشیست در این گریههای گاه به گاه علی شدی که بجنگی ولی به تیغ سخن تــویـی ادامــۀ اعـجـاز ســرخ ثـار الله دعـا سـلاح تو و واژههـا سـپـاه تـوأند امام عشق نمـاندهست بیسلاح و سـپاه قیامِ واژه تو بودی در آن سکوت عمیق تـمام کـوفه سکـوت و تمـام شـام نگـاه تو با زبان دعـا با جهان سخـن گـفـتی جهـانِ با تو امـیـد و جهـانِ بیتو تـبـاه بگـیـر دست مـرا و به آسـمان بـرسان که سقف عشق بلند است و قدّ من کوتاه بخوان صحیفه که ما در هجوم دلهرهها به دسـتهای دعـای تو میبـریم پـنـاه دعا بخوان که دعای تو مستجاب شود در انتظار نـشـسته جهانِ چـشم به راه
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و ولادت حضرت زین العابدین ( امام سجاد) علیهالسلام
فـوج ملائک بر بـشر، تعـظـیم کردند شـادی دل را بین هم، تـقـسـیم کـردند رو بر بهشت و کوثر و تسنـیم کردند زیبـاتـرین گُل را به گُل تـقـدیم کردند امشب حـسـین بن عـلـی دردانـه دارد زیبـاتـرین گُل را دراین گـلخانه دارد دارد چه جلـوه، جلـوۀ تـوحـید خـلـقت در روز میـلادش به خود بالـید خلقت مثل شکـوفه بر رُخـش خـنـدید خلقت زیـبـاتـرین لـحـظـهها را دیـد خـلـقـت آیا فـرشـتـه یا که آدم، خـلـق کردند؟! محـبوب خلّاق دو عـالـم، خلق کردند وقـت شکـفـتـن سـجـدۀ او دیـدنـی بود ذکرخـدا از غـنـچـهای بـشـنـیدنی بود عطرش بهشتی بود و بس بوئیدنی بود گـلبـوسه از رخـسارۀ او چـیدنی بود وقـتی پـدر دل را به او پـیـوند میزد آهـسـتـه بر روی پـسـر لبـخـند میزد در بندگی، او جان و قلبی حق طلب داشت در پای محراب دعا سوز و تعب داشت بر زینت سجدهگـذاران او لقـب داشت از نسل زهرا بود و از حیدر نسب داشت مـحـراب او طـور عــبـادت نـام دارد او بــا خــدایـش خــاطــری آرام دارد ایـمـان فـروغی از رخ تـابـان او بود تـقـوا گُـلـی از گـلـشـن ایـمـان او بود اخلاص، مثل چشمهای در جان او بود آزادگی یـک لالـه از بـسـتـان او بـود دیبـاچـۀ اوصاف او زرّین کـلام است او مظهـر ایـثـار و ایمان و قـیام است عشق و امید و معـرفـت، آئینۀ اوست عـلـم الـهـی از ازل در سـیـنـۀ اوست ایمان و تـقـوا گـوهـر گـنجـینۀ اوست شـورآفـریـنی پـیـشـۀ دیـریـنـۀ اوسـت بـعـد قـیـام کـربـلا شـوری به پـا کرد با خـطبۀ خود شام را کـربوبلا کرد کی میتوان از وصف او در انجمن گفت؟! باید فرزدق بود و از مدحش سخن گفت او با همه از کربلا، از سوخـتن گفت از لالههای بی سر و گلگون بدن گفت تنهـا اشاره بر حـسین آبـاد، کافیست بس کن «وفایی» در شب میلاد، کافیست
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و منقبت حضرت زین العابدین ( امام سجاد) علیهالسلام
در اشکهایش چلچراغ روشنیها بود هر جمله از نجوای او روح مسیحا بود داماد حُسن یوسف و فرزند یاس عشق تصویری از آرامش و موج دو دریا بود رود «حیات طیبه» در اشک و نجوایش از چشمه میگفت و نگاهش رو به دریا بود تسبیح اشکـش دانهدانه ابر رحـمت شد او در پی تـطـهـیـر روح اهل دنـیا بود موج ملائک صف به صف محو مناجاتش سجـادۀ او جلـوهای از عرش اعلا بود او لـیـلـةالـقـدر عـبـادت، جـلــوۀ مـادر مثل امیـرالمـؤمـنـین، او هم مـعـما بود او در حضیض خاک، سیر آسمان میکرد آئـیـنـهای غـرق خـدا، محـو تمـاشا بود سجاد، زین العابدین، زین العباد، آری نامش همیـشه زینت عـرش مُـعـلّا بود او قــبــلــۀ کــروبــیــان عــالـــم بـــالا مولای جن و انس بود؛ افسوس تنها بود از سـورۀ انـسانـیت میخـوانـد با امـت کفر و نفاق و شرک هم در فکر حاشا بود او مثـل ابـراهـیـم ِدر نزد خـدا تـسـلـیم غـرق تـکـلـم با خـدا مانـند مـوسی بود در آزمـون « الـبـلاءُ لِـلـولا» هـر بـار تعبیر حُسنش «ما رأیت، الّا جمیلا» بود بر خاک، بر سجاده، در زنجیر، در آتش حسّ رضایت در نگاهش خوب پیدا بود فـرزنـد مکه گفت از راز مـنای عشق گویا علی گرم شکست لات و عزّی بود هر بیت از شعر «فرزدق» شد سپاه او یک بیت شعرم کاشکی سرباز مولا بود تو مسجد و محراب مردم میشدی هرجا هرجا که میرفتی، عـبادتگـاه آنجا بود روح اذان، روح دعا، روح خدا بودی نـجـوای تو فـریـادهـایـی آشـکـارا بـود محراب سر در آسـمان دارد به دنبالت یک عـمر در آئـینـۀ اشکـت مصفّا بود تیغ دودم بوده سکـوت و اشکهای تو مــیــدان رزم تـو تــولا و تــبــرا بــود
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و ولادت حضرت زین العابدین ( امام سجاد) علیهالسلام
چراغِ دامنِ محرابِ عشق من تا اوست مرا به سینه نهان و به دیده پیدا اوست دل شکـسـتـۀ خـود را به دست او دادم که اوست دلبر من، اختیار من با اوست به دیده خاک رهش میکِشم که میدانم یگـانـهای که بُوَد قـبلـهگاه دلها اوست امید بسـتهام امشب به رحـمت عـامـش که ماه پنجم شعبان ز چهرِ زیبا اوست امام زهـد و نـمـاز و دعـا که در عـالم به هر کجا که زند عشق خیمه، مولا اوست مدینه را ز جـمالـش سـتاره باران کرد که یـادگـار مـنا و صفا و بطحا اوست ز آسـمان امـامت دوبـاره کرد طـلـوع مـهـی کـه آیـنـهدار عـلـی اعـلا اوست ولـیّ چــارم یــزدان کـز آدم و عــالــم تـمامْ بـنـدۀ فـرمـانبَـرند و مولا اوست فـروغ دیـدۀ عُـبّـاد، حـضـرت سـجــاد کسی که تـرجـمۀ آیـههای تـقـوا اوست حدیث ماهی و نانهای خشک و دُرّ و نمک بُوَد عـجـیب ولیکن بر آن تـوانا اوست جـمال پنـج تن اَر جویی اندر او بنگـر حسن، حسین، محمد، علی و زهرا اوست کسی که زهد از او کسب میکند "یحیی" کسی که ناز لبش میکشد مسیحا، اوست کـسی که یوسفِ صدیّـق را رهایی داد به یک شهادتِ طفل از کف زلیخا اوست کسی که کرد عصا را چو مار، وز نظرش دوباره مار عصا شد به دست موسی اوست بـه جـز بـه " اشـهـدُ اَن لا الــه الّا الله" کسی که هیچ نیاورده بر زبان "لا" اوست کسی که حال نمازش به نیشِ مُهلِک مار نیافت هیچ تزلزل، نداشت پروا اوست سفـیرِ عـشق در احـیای انقـلابِ حسین امامِ خَلـق به فـرمان حق تعـالی اوست کسی که کشتی در خون نشستۀ دین را فکـند باز بر امـواجِ سـبـزِ دریا اوست کسی که پرچم خونْ رنگِ دشتِ "ماریه" را به دست همت خود داشته است برپا اوست بگو خلیل که یک جا اگر در آتش رفت خلیلِ در دلِ آتش فتاده، صد جا اوست اگر به مـصـلـحـتی بود مـدتـی بـیـمـار حیاتبخشِ قلوب و طبیبِ جانها اوست گل عـشـيرۀ عـشـق و گـلاب عـاشورا که دلنوازترین عـطر لالهها با اوست گهی به اشک و دعا، گاه با نماز و پیام نـگــاهداری اســرار کـربـلا بـا اوسـت شنیدى اَر عـظمتهای صبر زینب را امـام زیـنب کـبـری، ولـی والا اوسـت به قـتـلگـاه خـرید اَر چه جان او زینب به هر بـلـیّه، دل عـمّه را تـسلّا اوست دلـیـل دفـن، تـنِ بـیسـر شـهـیــدان را کـفـیلِ قـافـله در سایـبـان سرها اوست مـیان آن هـمه مـردان کـربـلا، مـردی که ماند و دادِ شهیدان گرفت، تنها اوست نـثـار کـردن خـون بـا بـرادرانـش بود خراب کـردن کاخ یـزیـدیـان با اوست بنای ظلـم و ستم از کـلام او بشکـست اگر اسـیـر ولـیکـن امـیـر دلها اوست به رغـم نـرمی آهن به پـنجـۀ "داوود" کسی که بسته به زنجیر شد سراپا اوست به دست، سلسله دارد که این رضای خداست کسی که سلـسلهجـنبان امر دنـیا اوست ز خطبه خواندن او کوفه کرد یادِ علی کیانِ کوفه به حیرت! که این علی یا اوست؟! هـنـوز از در و دیـوار مـسـجـد اُمَـوی رسد نـدا که چراغ حـریم طاهـا اوست به وقت خطبۀ او از اذان خصم چه غم! که شامیان همه دانـستهاند مـولا اوست مگـو مـوذّن مـسـجـد! اذان بـیهـنـگـام که مفـتخـر به اذان و اقامه تنها اوست عزا برای شـهـیـدان، مـیـان کاخِ سـتـم کسی که کرد به شام این حماسه اجرا اوست اگر یـزیـد بـپـرسـد ز چـوب مـنـبر هم کند خروش که او بر حق است و حق با اوست از این زیاده "مؤید" توان مدحش نیست که طبع ما چو یکی قطره است و دریا اوست سـلام ما به حـریم مـقـدسـش به بـقـیع! که در مـدیـنه یکی قـبـلۀ دل ما اوست شب بقیع به چشم فرشتگان، روز است در آن حریم که "والشمس" و هم "ضحاها" اوست
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح شهربانو مادر امام سجاد علیهالسلام در ایام ولادت آن حضرت
سلام ای گنجِ برجا مانده از شاهان ساسانی تویی باغِ بهشتِ کاخهای رو به ویرانی سفر از خانۀ اجدادیات شد سِیرِ معراجت سفر از فرش تا عرش، از اهورا تا مسلمانی اسیرت خواندهاند آنان که از نسلِ اسیرانند به بـندِ بـانی آزادیات دنـیـاست زندانی تو اهلِ خانۀ اسرارِ عرشی مَحرم سِرّی غریبه نیستی، همشهـری مِـنّای سلمانی از این پس رعیتت هستند شاهان، شاهبانوها از این پس شهربانویی و شهبانوی سلطانی تو اُمُّالسَّجدهای؛ اُمُّالـدُّعایی؛ مادرِ نوری فراسـوی زبان، اُمُّالصَّحـیـفـه، اُمِّقـرآنی تو اُمُّالرّوضهای؛ اُمُّالبُکایی؛ مادرِ ابری تویی اُمُّالخِـطابه، مادرِ باران و طوفانی عروسِ خـانـدانِ آبی، امـا تـشنـۀ اشکی برای آب، از روزِ مبادا روضه میخوانی تو اقیانوسِ اشکِ روضهخوانان را عَجَمرودی تو پیـونـدِ شهـیدِ کـربـلا با خاکِ ایرانی
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و منقبت حضرت زین العابدین ( امام سجاد) علیهالسلام
با سجدههاش زینت سجّادهها شدهست سجّـادهاش ادامۀ عـرش خدا شدهست مجـمـوعـۀ تـمـام صـفـات پـیـمـبـری آئـیـنـۀ تــمـامقـد مـرتـضـی شـدهسـت هـم افـتـخـار قـوم بـنـیهـاشـم عـرب هم افـتـخـار مـردم ایـران ما شدهست اربـاب بـوده است، ولی از فـروتـنی همسفره با یتیم و اسیر و گدا شدهست بیمار مصلحت شده، اما به لطف خویش بیـمـاری تمام جـهـان را دوا شدهست در معـرکه نـبـوده، ولی کفر دشمنان با ذوالفـقـار خـطبۀ او برملا شدهست از برکت صحـیـفۀ او سـالهای سال باب نجـات بر همۀ خـلـق وا شدهست شد از کـلام ناب تو دنـیا به کام خلق «دون کلام خالق و فوق کلام خلق» این مصحفی که از هنر آئینهکاری است پنجاهو چار پنجره تا رستگاری است این بوستان که در دل هر چشمهای از آن از هر طرف مکارم اخلاق جاری است آن را زبـور آل مـحـمـد نـوشــتـهانــد چون چاره در برابر آن خاکساری است معروف بوده است به انجیل اهلبیت پس هرکسی که حافظ او شد، حواری است حق است در بـرابـر ظـلـم ایـستادگی حق در قـبال آدم مظلـوم، یاری است گاهی بیا سری بزن اینجا، که حاصلش در اوج نـاامـیـدی، امـیـدواری اسـت هرکس که خواست تالی آن را بیاورد معلوم شد که عاقبتش شرمساری است دور از خداست هرکه به فکر رهایی است هرکس که ماند پای شما، کربلایی است ای یـادگـار کـشـتـۀ مـظـلـوم کــربـلا چشمان توست مـقـتـل منـظـوم کربلا آن دیدهها چه دیده؟ که خون گریه کرده است یکعـمر بر مـصیبت مظـلـوم کربلا آن خطبهخـوانی تو و زینب اگر نبود روشن نمیشد اینهمه مفهـوم کـربلا تو قاضی القـضاة شدی و صحـیفهات آئـیـنه شد به چـهـرۀ مـعـصوم کـربلا پیـروز در همیـشـۀ تاریخ شد حـسین این شد همان نـتـیـجـۀ معـلـوم کـربلا یکروز میرسد که مجازات میشود با دست عشق، دشمن محکـوم کربلا پـایـانِ راهِ این شبِ جـانکـاه میرسد روزی امـام مـنـتـقـم از راه میرسـد
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و ولادت حضرت زین العابدین ( امام سجاد) علیهالسلام
شب نیایش و عرض دعا رسید امشب شب تـجـلـی نـور خـدا رسـیـد امـشـب چه عطر و بوی خوشی با صبا رسید امشب شـمـیم لـطف خدا از کجا رسید امشب بیا به سوی فلک چشم خویش را واکن هر آنچه دیـده نـدیـده کـنون تمـاشا کن بیـا بـبـین که مـهـی بـیقـریـنـه میآیـد سـرور جان و دل و نـور سـینه میآید شـمـیـم رحـمـت حق از مـدیـنه میآید اگـر که غـرق گـنـاهی، سـفـیـنه میآید مدینه چون دل سالار عاشقان شاد است مـدیـنـه شـاهـد نـور امـام سـجـّاد است بـیا به بـیت ولایت بـبـیـن چه رخ داده زمین به پاس قـدم بـوسیاش شد آماده بـرای ســیــد ســجّــاد گـشــتــه آمــاده هـمـین که آمـده دنـیـا به سـجـده افـتاده چه عّزتی چه شکوهی به مؤمنین آمد عزیز درگـه حـق، زین الـعـابـدین آمد وجود اطهر او غرق رحمت و نور است میان اهل فلک ساجد است و مشهور است زمین ز سجدۀ نورانیاش چنان طور است خدا ز حضرت او شادمان و مسرور است هـمـیـشه روی لـب خود تـلاوتی دارد تـلاوت از لـب آن گـل حـلاوتـی دارد امـام عـزّت و آزادگی و تـقـوا اوسـت طـلایـهدار هـمه عـابـدان دنـیـا اوسـت پـیـام آور خــونـیـن کـربـلا تـا اوسـت شمیم عشق و شرف، عطر کربلا با اوست شهید زندۀ شور و قـیام کـربوبلاست امـیـر قـافـلـۀ شـاهـدان عــاشـوراسـت به کـعـبه مـنـزلت و آبـرو و عزت داد مقام را ز مقـامات خویش رفـعـت داد به یک اشاره به زمزم نـشان الفت داد به بوسهای به حجر زینت و مسّرت داد اگرچه مـدحـت او را کـسی نکو گوید سـزاست تا که فـرزدق مـدیح او گوید مقام حضرت او فوق درک و فهم ماست پـیـام روشن او مـشـعـل ره فـرداسـت وجـود او مـتـجـلی ز جـلـوۀ تـقـواست تجـلیات دعـا از صحـیـفـهاش پیداست دعای ناب ابوحمزهاش چه روحانی است فرازهای دعایش عجیب توفـانی است صحیفهاش که پُر از جلوۀ عنایت اوست کتاب علم و عمل، مشعل هدایت اوست چراغ روشن دلهای ما ولایت اوست خوشا کسی که «وفایی» پی رضایت اوست دلا همـیـشه بـیـا پـیـرو مـرامش بـاش قدم گذار به راهش، سپس غلامش باش
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و ولادت حضرت زین العابدین ( امام سجاد) علیهالسلام
بـاید وضـو گـیـرم بـَرَم نـام شـما را نـامـی که داده آبـرو، سـجـادههـا را سجاد یعنی تو؛ تویی که میتوان یافت در سجـدههـای هر نـمـاز تو خدا را جـویند اهل مـعـرفـت، اهل طریقـت در زمـزمِ چـشـمـانِ تـو آب بـقـا را در هر فرازی از صحیفه میتوان دید جمله به جمله، جلوۀ خوف و رجا را زین العبادی و ملائک دست بوسَت وقتی که بالا میبـری دستِ دعا را از کـربـلا تا شام داغ و رنـج دیـدی بعد از پـدر نـوشـیـدهای جـام بلا را ما وامدار خـطـبهات در شام هـستیم شیعه یقـیـناً از تو دارد روضهها را درماندهایم و دستمان پیشت دراز است جز تو نمیگـیرد کسی دست گدا را قـلب مرا آباد کن با گـوشه چـشـمی مانـند معـمـاری که میسازد بـنا را
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و ولادت حضرت عباس علیهالسلام
مـن ردّ ربـنـا را از راه شـب گـرفــتـم اذن تـوسـلـم را از دسـت رب گـرفـتـم جـام شـراب من شد بـاران گـریـههـایم چـشم پـر اشک دادم بـار عـنب گرفـتم روز الست عشقت تا عرضه شد به خلقت مهرت به دل نشست و عاشق لقب گرفتم نان و نوای خود را کـربـبلای خود را عمری دوای خود را از این مطب گرفتم چون سائل مدیـنه دستی به روی سیـنه تا محضرت رسیدم رزقی عجب گرفتم خرماخور است شیعه از سفرۀ کریمت از برکـت طعـامت طعـم رطب گرفـتم اقای من حسین و مولای من حسین است پیـوسـتـه از کـلامت درس ادب گرفـتم سر را که هدیه دادم نذر تو پس نگیرم این نکـتـه یـادگـار از اُمّ وَهَـب گـرفـتم دادم قـسم عـلـی را بر عـصـمت تو آقا من کـربـلای خود را ماه رجـب گرفتم الـحـق وزیــر شـاه دربـار کــربــلایـی اَ اَدخُـلُ ابوالفـضل؟ باب الحـسین مایی ای بیمثـال عـباس ای بیبـدیـل عباس کـوه وقـار عـبـاس مـرد اصیـل عباس بیتو تـمام دنـیـا مـفـتـش گـران ما بود بر خـلقت دو عـالـم هـستی دلیل عباس هرگز نمیتوان که قد تو را رصد کرد باشد برای درکـت راهی طـویل عباس اصلا به قول اعراب با گیسوی کمندت پـیـشـانی بـلـنـدت جـدا" جـمـیـل عباس داروی هرچه دردی تو مُرده زنده کردی در چـنته کم نداری از این قـبیل عباس زانـو زدهست شهری در پای سفـرۀ تو کوری چشم شور هر چه بخـیل عباس درهم نکردی ابرو من هم نرفتم از رو هر بار لطف کردی شکرا جزیل عباس کاری نـشد نـدارد نزد تو یا ابوالفـضل روز جزا خـیالم جـمعست با ابوالفضل مضمون بینـظـیر شعـر تـری علمدار مدح تو را بخوانم از هر دری علمدار شمشیر تو برنـده هر ضربهات کـشنده یا حـمزهای به واقع یا حـیدری علمدار هم ذوالفـقار مستت هم بیرقی به دستت صفین تا به طف را سرلشگری علمدار ای خـضـر نـیـنـوایی سـقای کـربـلایی الـحـق به تو میآیـد آبآوری عـلـمدار فطرس گرفت از آقا بال و پر خودش را من هم بگیرم از تو بال و پری علمدار بیمایهام کرم کن اصلا تو شاعـرم کن از من بساز دعـبل یا حـمـیری علمدار بـازار گـریۀ ما با هر دم تو گرم است با هر اشارهای "ناظم" پروری علمدار از "منزوی" سلامت زیبا نشسته نامت در بـیـت بـیت اشـعـار آذری عـلـمـدار کاری نـشد نـدارد نزد تو یا ابوالفـضل روز جزا خـیالم جـمعست با ابوالفضل روی پر مـلائک خـندهکـنان ابوالفضل پا بر زمین نهادی از آسمان ابوالفضل جشن تولدت را شمس و قـمر گـرفـتـند بسکه مرید داری در کهکشان ابوالفضل جانی گـرفـتـه حـیـدر با دیـدن جـمـالت از یمن مقدم تو دل شد جوان ابوالفضل ذکـر جـلـی مـایـی؛ دوم عــلـی مــایـی خالیست جای نامت بین اذان ابوالفضل فـتح الفـتـوح کردی با دستهای خـالی سردار بینیاز از تیر و کمان ابوالفضل در چنگ تیر و نیزه جز حق رجز نخواندی ای سـرور تـمـام آزادگـان ابـوالـفـضل عمری زیاد خـواندم با اعـتـقاد خـواندم در محفلت میآید صاحب زمان ابوالفضل حـتی شـب تـولـد من حـال گـریـه دارم ماندهست بر دل من داغی گران ابوالفضل شام خـوشی سر آمد اشک همه در آمد وقتی ز خیمه رفتی دامنکشان ابوالفضل باید به گریه گوید دل حرف آخرش را یـا رب کـسی نـبـیـنـد داغ بـرادرش را
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و ولادت حضرت عباس علیهالسلام
ازل نـوشـت خـدا، تـا ابـد عـلی بـاشد و در تلاطمِ دل، جذر و مد علی باشد مـیـان هـولِ قـیـامـت قـیـامـتـی بـاشی اگر به روی لـبـانـت مـدد عـلـی باشد به ذوالفـقـار تـراشـیـدهاند با زرِ سرخ خـداست یا صـمـد و یا اسد علی باشد همه فـرار که کـردند در اُحـد، دیـدنـد که گِرد حضرت احمد اَحد عـلی باشد هـزار شُـکـر کـه آمـد عـلـیِ اُمّبـنـیـین که تا نـشان بـدهـد مـسـتـند عـلی باشد نوشت بعـد عـلی دستِ کـبـریا عـباس که الـسـلام عـلـیـک الامـیـر یا عـباس دویده است زمین از چه از مدار خودش زمان چه دیده که جا مانده از قطار خودش زمان مگر به عقب رفته است، گویا که دوباره کعبه ترک خورده در حصار خودش به پشت حجرۀ اُمالبنین به شوق و شکوه نشسته حضرت مولا در انتظار خودش قـدم گـذاشـته ماهی به دامن خـورشید قدم گذاشته ماهی به جلـوهزار خودش شدهاست چشم علی مست جلوههای علی شدهاست چشم خدا محوِ شاهکار خودش رسـیده است عـلـَم را بگیرد از حـیدر که ذوالفـقار شود گرمِ کارزار خودش جمال جمع بـنیهـاشم و جـلال حسین سلام حـضرت دارالـشـفـای آل حسین سـپـاه از عـلـمـت بـیاراده میپـاشـیـد چه سخت آمده بود و چه ساده میباشید مـقـابـل تو سـپـاهـی از آهـن و پـولاد چـنان زدی دلِ لشکـر بُـراده میپاشید همین که تیغ تو چرخی به دور سر میزد سواره سرزده میشد پـیاده میپـاشـید نـگـاه نـافـذ مـولا تـویـی و مـیدیـدنـد که کـوه پیـش عـلی ایـسـتاده میپاشید چه مست میسره خود را به میمنه میزد مگـر که ساقی میخـانه باده میپـاشـید دو دَم زدی چقدر مست، یکدم اُفتاند تِلـوتِلـو هـمه خـوردند و با هم اُفـتادند دو چشم مست تو، خوش میکشند ناز از هم نمیکـنـند دو بد مست، احـتراز از هم شدی به خواب و به هم ریخت خیل مژگانت گشای چشم و جدا کن سپاه ناز از هم میان اَبرو و چشم تو، فـرق نتوان داد بـلا و فــتـنـه نـدارنـد امـتـیـاز از هــم کس از زبان تو با ما سخـن نمیگوید چه نکتهایست که پوشند اهل راز از هم تو در نماز جماعت مرو که میترسم کُشی امام و بپاشی صف نماز از هم# قـسم به پـیـنـۀ پیـشـانیات عـزیز خـدا نـشـسـتـهایم به مهـمـانیات عزیز خدا خَمی که اَبروی شوخ تو در کمان انداخت به قصد جان من زار ناتوان انداخت* منی که خم نشدم پیش کس چو نام تو رفت دلـم ربود و سرم را به آستان انداخت مقرب تو که شد جبرئیل بالش سوخت حـرم فـرشـتۀ ما را از آسمان انداخت دعـا نـکـرده کـنـارت حـوائـجـم دادند حـرم دعـای مرا اوج آسـمان انداخـت دعـای مــادرم و سـفـرۀ ابـالـفـضـلـش گرفت روی لب من حسینجان انداخت حـدیث غـیـرتِ باب الـحـوائـجـیِ شما طمع به جان کریمان این جهان انداخت دلت هلاک حسین و دلت مریض حسن جوابکرده زیاد است، ای عزیز حسن کـشید نقـش تو نـقـاش و اشتباه کشید* به جای آنکه کـشد آفـتـاب مـاه کـشـید تو را کریم و بزرگ و تو را امید همه مـرا گـدای شـمـا و مـرا نـگـاه کـشـید به روی سینه دو دستت کشید، مردِ ادب برای خاطر زینب دو تکـیـهگاه کـشید تورا عموی رشید و تو را خیال جمع برای دخـتـر معـصـوم بی پـنـاه کشید تو را کشید که بر مَشک خم شدی تشنه برای گـریـۀ نـوزاد خـیـمـهگـاه کـشـید قلم شکست هـمـینکه قـلـم شدی عباس رشید رفتی و حالا چه کم شدی عباس بـدون تـو حـرمـم مـحـتـرم نـمـیمـاند نه، جان فـاطـمه اصلاً حـرم نمیماند فقط نه اینکه سرت روی شانه میاُفتد چنان شکسته که بر نیـزه هم نمیماند کمر شکسته منم تا به خیمه با که روم بـبـیـن بـرادر تو یـک قـدم نـمـیمـانـد به خـیـمهگاه بـرو پیـش چـشم نامحرم حـرم بـدون عـمـو دسـت کـم نمیماند چه خوب شد به کـنـارت نبود اُمّبـنـین که پیش مشک و دو دست و علم نمینماند غـیـورِ مـا تـن درهَـم بـه تـو نـمـیآید مـزارِ کـوچک عـزیـزم به تو نـمیآید #غزلی از زنده یاد شاطر عباس صبوحی *حضرت حافظ *حضرت حافظ
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() ماه رجب و میلاد سیدالشهدا؛ حضرت عباس و امام سجاد علیهم السلام
از افــق تــابـیــد مـاه مــرحـمـت بر هـمـه شـد بـاز بـاب مـغـفرت آمده دریـای بخـشـایش به جـوش تا در این دریا بشویندت، بکوش خیز و راهی جانب یزدان بجوی با سرشک توبه، جان و دل بشوی قُرب حق جوی و قِرابت را نگر در دعـا کـوش و اجابت را نگر چون که این ماهی عطاگستر بُوَد مـاه شـعـبـان، مـاه پـیـغـمـبر بُوَد ماه غفران خواستن از هر خطاست ماه جبران کردن بُگْـذشـتههاست مــاهِ پـشـت پـای بـر دنــیــا زدن دست خود در شاخۀ طوبی زدن مـاه رفـتـن بر سـر خـوان حسین دسـت افـکـنـدن به دامـان حسین مــاه تــقــوا و تــقــدّس یــافــتــن حکم آزادی چو فـطـرس یـافـتـن مــاه مُـحـرم در حـریـم دل شـدن بـنــدۀ کــوی ابــوفــاضـل شــدن مـاه مـولانـا عـلـی بـن الحـسـیـن انـس بـسـتن با عـلی بن الحـسین مـاه پـرچـمهـای نـصـر افـراشتن جـشـن مـیـلاد سـه مـولا داشـتـن مــاه مـیــلاد سـه مــرد روزگـار در دبــسـتـان خِــرد، آمــوزگــار مـاه مــیــلاد ســه روح انـقــلاب فُـلک هـستی را سه نـوح انقلاب ماه میلاد سه خوش رفتار عـشق دلـبـر و دل داده و بیـمـار عـشق مـاه مـیـلاد سـه نــور عــالـمـیـن سیـّد سـجـّاد و عـبـّاس و حـسـین هر سه مست از بادۀ "قـالوا بلا" هـر سـه جـانـبــاز قـیــام کـربـلا از پـیِ سـرکــوبـی کــاخ فــسـاد هر سه را تا پای جان، عزم جهاد با اسارت، با شهادت، هر چه هست بـاید آخـر داد دشمن را شـکـست گر شـدنـدی یا اسـیـر و یا شهـید عـاقــبـت کـنــدنـد بــنـیـاد یــزیـد در ره قـرآن، ابوالفضل و حسین از شهـادت خوش ادا کردند دیْن آن که بر پایش سعادت بوسه زد بـنـد بـنـدش را شهـادت بوسه زد وز پـی آنــان پـی احــیــای دیـن شد اسارت، سـهـم زین العـابدین تا نـمـانـد دِیْـنِ دیـن در گـردنـش گردنش را بست در غُل، دشمنش آن که او را هر نفس معراج بود از عـبـودیّت به فـرقـش تـاج بود در نـیـایـش بـاز فـتـح بـاب کـرد تـشنـگـان فـیض را سیراب کرد در مـصـاف کـربـلا بـیـمـار شـد آن تـوانبخـش جهان، تبدار شد آتـش تب شعـله زد بر پـیـکـرش وز عطش میسوخت جان اطهرش آن خلیلِ عصرِ عـاشورای عشق سوخـته در آتـش سـودای عـشق با بیـانش کـوفه را محـکـوم کرد حقّ خود را بر جهان معلوم کرد آن سکوت مرگ را در هم شکست پـردۀ اوهـام را از هـم گـسـسـت خـطبهها در مسجد و بزم شراب خوانْد و برْانگیخت مردم را ز خواب خـلـق را آگـاه کرد از مـکـتـبـش گـاه گـاهـی او و گـاهی زیـنـبش در مـسـیــر آن خـدایـی انـقــلاب مـلـّت مـا راه او کـرد انـتـخــاب مـــرد آزادی ز نــســل آن امــام داشت بر دوشـش لوای این قـیام خلق را عشق حـسینی زنده کرد مُلک را عزم خـمیـنی زنده کرد آن که چون دریا برآوردی خروش تا صدای ظـالـمان سازد خموش از خدا خـواهد "مؤید" هر زمان تا برآیـد سـربـلـند از هر امتحان
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و ولادت حضرت عباس علیهالسلام
ای نخـل ادب! ثـمر مبارک وی بحر شرف! گهر مبارک ای شمس ولا! قـمر مبارک ای طور علی! شجر مبارک ای عشق و وفا! پدر مبارک ای شـیـر خدا! پـسر مبارک مـیـلاد حــسـیـن دیـگـر آمـد الحـق که دوباره حـیـدر آمد این کیست؟ برادر حسین است این شیر دلاور حـسین است این پـارۀ پیکـر حسین است این ساقی ساغر حسین است این روحِ مطهر حسین است فرمـانـدۀ لشکر حسین است این ماه امیـر مؤمـنـین است این صورتِ صورت آفرین است حیدر، گل و این پسر، گلاب است مه بر سر دستِ آفتاب است از نور، به صورتش نقاب است سر تا به قدم، ابوتراب است سردارِ رشـیـدِ انـقلاب است در دست پدر به پیچ و تاب است اشکش همه جاری از دو عین است چشمش همه حال، بر حسین است شیـرین لـب و شـور آفـریده از دیده و دست، دل بـریـده مرغ دلـش از قـفـس پـریـده آوای حــسـیــن را شـنــیــده خون در دل و اشک، در دو دیده پـیـراهــن صـبــر را دریـده آهــنـگ وصــال یــار دارد بــا خــون خــدا قــرار دارد آغـوش عـلـی بوَد مـقـامـش از حضرت فاطمه، سلامش ما سائل و او کـرم، مرامش او ساقی و چشم ماست، جامش عشق و ادب و وفاست، نامش بگرفت چو در بغـل امامش دیـدنـد دو مِـهـر منـجـلی را رخـسـار محـمـّد و عـلی را عباس، همان عزیز زهراست عطشان لب او همیشه دریاست او ماه ستارگان صحـراست فرمانده و پاسدار و سقاست دور از شهدا، اگر چه تنهاست تا حشر، چراغ انجمنهاست دل، مشت گِلی ز کـربلایش جـان، زائـرِ گـنـبـدِ طـلایش دریـا چو کـفـش کـرم ندارد بی او که حـرم، حرم ندارد اسـلام به کـف، عـلـم نـدارد تا هست، حـسین، غـم ندارد در بـیـن سـپــاه، کــم نـدارد باک از عرب و عجم ندارد او شیـر خـدای را بوَد شـیر فرزند کرامت است و شمشیر ای حــیـدرِ حـیــدرِ ولایـت! ای صاحـبِ سنـگـرِ ولایت! ای حـامـی و یـاور ولایـت! سـر لـشگـر بیسـر ولایت! فــرزنــد و بــرادر ولایـت! عــبــاس دو مــادر ولایـت! تـو چـار امــام را مـعــیـنـی از روز نخـست، یـار دیـنی ماه شهدا! به نی سـر توست قرآن حـسین، پـیکـر توست باب هـمه انـبـیـا دَرِ تـوست آغوش حسین، سنگر توست دریا نگهش به ساغر توست خون گلوی تو کـوثر توست سردار سپاه دین به هر عصر تـنـهـا رجز تو سورۀ نـصر مـا و کـرمِ تـو یا اباالفـضل! طوف حـرم تو یا اباالفضل! خـاک قـدم تـو یا اباالفـضل! دریـای غـم تو یا اباالفضل! مرهـون دم تو یا اباالفـضل! زیـر عـلـم تو یا اباالـفـضل! ای عـالـم و آدمت سـپـاهی! بر «میثم» خویش هم نگاهی
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و ولادت حضرت عباس علیهالسلام
جـبــرئــیــل آمــده خــبــر داده بـه هــمــه مــژده ســحــر داده خـبـر از فـیـض مـسـتـمر داده نـغـمـهای عـاشـقـانـه سـر داده کـه خــدا رزق بـیـشــتــر داده « نـخـل اُمُّ البـنـین ثـمر داده» نسل عشق است و پا به پای ادب مـادرش هـم شـده خــدای ادب روشنیبخـش کـوچـههای ادب «پـسـر کـعـبـه» نا خدای ادب مـاه شبهای عـشق آمده است پــاســدار دمـشــق آمـده اسـت عـبـد صالـح شد و خـدایـی شد بس که مـشـغـول دلـربـایی شد روی خورشید از او طلایی شد سبک جنگش که مجـتبایی شد با حسن گشت و عاقبت یل شد کسب بـازار عـشق مخـتـل شد خطبهای خوانده در سفر با عشق از کلامـش رسـیـدهام تا عـشق پای وعظش نشسته حالا عشق عشق هم داد میزند: یا عشق! باب نه، نه، نه، که بیت حاجاتی تـو مـفـاتـیـحـی از مـنــاجـاتـی بـیـکـرانـی شــبــیـه دریــایــی خـوش قـد و قـامـتـی و بـالایی قــبــلــهگـاه هـــزار لــیــلایــی در نـمـازت عـجـیب شـیـدایـی درس غـیـرت بـه آب میدادی آب را پــیــچ و تـاب مـیدادی جرعه جـرعه حـیات میریزد یک نظر... کـائـنـات میریزد پـای مـشکـت فـرات میریـزد از نگـاهـت صفـات مـیریـزد باد و بـاران مسخّـرت هـستـند جـمله سرباز لـشگـرت هـستند تـو که بـازوی حـیـدری داری وای اگر تـیـغ و نـیزه برداری نـیـزه را تـوی خـال میکـاری تو تگـرگی که سخت میباری دشمنان از تو سخت میترسند پـیـش تو مـثـل بیـد میلـرزنـد روز آخـر رسـیـده... بـیـماری حال عـشـق و تب سـفـر داری تـوی خـیـمـه نـگـاه تــر داری میروی تا که مـشک برداری جای دستت دو بـال میخواهی رخـصـت اتـصـال میخـواهی
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و منقبت حضرت عباس علیهالسلام
زنده شود جان ز نام حضرت عباس توسنِ چرخ است رام حضرت عباس از شـهـدا بـعـد سـیـدالـشـهـداء است پیش حق افزون مقام حضرت عباس روز ازل چون زدنـد قـرعـۀ مردی قـرعـه درآمـد بـنـام حضرت عباس حامل وحی خدا که روح الامین است هست کـمـیـنه غلام حضرت عباس زآب حیات است زنده خضر و به معناست تـشـنه لـبِ آبِ جـام حـضرت عباس گام چو بر خاک مینهاد، زمین داشت فخر به گردون ز گام حضرت عباس گـیـسوی حورای خلد بافته رضوان از پـی بـنـد خـیـام حـضـرت عـباس جسمِ شهِ کـربلا که جان جهان است زنـده بُدی از کـلام حـضرت عباس
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و ولادت حضرت عباس علیهالسلام و رزم و شهادت ایشان
ماهی به نور هاشمی از شرق یثرب شد عیان کز جلوهاش بیت ولا شد غبطۀ باغ جنان زیبِ بَرِ اُمّالبـنـیـن پـور امیـرالمـؤمـنـین سر حلقۀ اهل یقین مقبول این مطلوب آن ماه بنیهاشم لقب بر حجّت حق منـتسب از جلوۀ او در عجب خورشید اندر خاوران نخل ولایت را ثمر برج امامت را قـمر طفلی به زیبائی سمر شیری شجاعت را نشان زد بوسه بر پایش ملک گردید بر دورش فلک آن چشم حق را مردمک آن بازوی دین را توان نفس فضیلت را پدر معنای وحدت را پسر بحر ولایت را گهر در زهد گنج شایگان چهر وفا خندید از او نخل ولا بالید از او نور ورع تابید از او تقوا شد از او شادمان تا سنبل پرچین او زد چتر بر نسرین او از خندۀ شیرین او شد عالمی شکرستان از ماه تابید اختری از بحر آمد گوهری چون زهره او را مشتری گردیده صدها کهکشان شرح وفـا بـسط ولا ایـثـار را از او بهـا گلزار هستی را صفا بل عالم از او گلستان از طرهاش سنبل خجل گل از صفایش منفعل داغی شقایق را بدل شرمنده از او ضیمران لعل لبش آب بقا رخـسارهاش بـدر الـدجا سرتا بپا لطف و صفا وصفش فراتر از گمان رخشنده بر چهرش عرق چون موج نور اندر فلق در گونهاش رنگ شفق در ژاله گوئی ارغوان از طرّهاش باد سحر هرگاه میکردی گذر میکاست نرخ مشگ تر عنبر همی شد رایگان شبل الاسد پور علی ملک شجاعت را ولی از چهرهاش نور جلی تابیده اندر هر کران عشق و وفا سودای او هستی پُر از آوای او وز شوق عاشورای او سرگشته و حیران جهان سقای آل مصطفی برشاه دین صاحب لوا آن کاو بدشت کربلا بنمود عطشان بذل جان رزم و شهادت حضرت عباس علیه السلام خود ساقی اما تشنهلب جان از عطش در تاب و تب از آتش دل در تعب وز بادۀ غم سرگران تا گفت شاه انس و جان آبی طلب بر کودکان آن فارس گیتیستان شد جانب میدان روان با سطوت آن صاحب علم تابید چون مه در ظلم بگشود با اهل ستم وعظ و نصیحت را زبان اما مغیلان را کجا از بارش باران صفا از قول حق اهل جفا سودی نیابد جز زیان شد تیغ حاکم لاجرم آشفت صفهای ستم خود را زد آن صاحب علم بر خصم چون شیر ژیان از صارم خونریز او شد منهزم قوم عدو هرکس بدو شد روبرو آورد بانگ الامان بنمود آن صاحب لوا سرها ز پیکرها جدا برخاست فریاد و نوا بر آسمان از خاکدان با ضرب تیغ حیدری آن فارس نام آوری پاشید نظم لشگری رو کرد هر سو هر زمان از برق تیغ پُر شرر گردید جانها شعلهور وز نالۀ اَینَ المَفَر شد شورش محشر عیان آن شیر غاب پُردلی پـور برومـند عـلی با تیغ تیز صیقلی زد شعله در کِشت خسان تاب عدو را تا شکست آن شیر دل از ضرب شست آب زلال آمد بدست آخر ز لطف لامکان بنمود پر از آب کف تا دل دهد از سوز و تف اما نبود اینش هدف دل بود وقت امتحان هنگام طغیان عطش با نفس بودی کشمکش عشق و وفا بیغل و غش او را رهاند از قید جان تا نفس هونی شد روان آن باوفا را بر زبان شد قامت هفت آسمان زآن همت والا کمان تا ریخت آب از دست او شد هفت دریا مست او تار هوس بگسست او دریا شد از او در هوان تر شد لب خشکیده مشک آن کرده تر لب را ز اشگ تسنیم بر او برد رشگ آن جاری باغ جنان خود تشنه بیرون شد ز آب آن رشگ ماه و آفتاب دل بود اندر الـتهـاب از یاد اطـفال نوان با مشک میگفتی سخن آن یادگار بوالحسن کای مایۀ آرام من ای از تو طفلان شادمان تا خیمه با من یار شو عباس را غمخوار شو دلداده را دلدار شو بر تشنگان آبی رسان دلها ز شوقت در تعب جانها به لب از سوز تب بر کودکان تشنهلب آب تو اکسیـر روان در خیمهگه اطفال شه چشمی به تو چشمی به ره هر لحظهای در خیمهگه بهر تو در آه و فغان ای مشگ آب ای قوّت جان ای تو امید تشنگان خود را ز تیغ ناکسان در سینۀ من کن نهان ای رشتهات تار امید ای از تو سقّا روسفید از جور اشرار پلید آخر مگر یابی امان از تـیر باران بلا محفوظ بنما خویش را تا از عیال مصطفی سوز عطش را وانشان با مشک او در گفتگو کز لشگر بیآبرو باران تیر از چارسو بارید بر او ناگهان دست از یسار و از یمین افتاد از شمشیر کین او همچنان شیرعرین در جست و خیز روبهان تکبیر گویان حملهور بر لشگر بیدادگـر جسمش ز هر سوئی سپر بر تیر و شمشیر و سنان شد مشگ آبش ناگهان تیر جفائی را نشان دیگر نماند او را توان بر جنگ با اهریمنان تا ریخت آب از مشگ او بارید بر رخ اشگ او آنسان که ابر از رشگ او پا برکشید از آسمان آنگـاه سـقّا با سقا افـتاد چون سـرو رسا از بانگ ادرک یا اخا بگریست بر او انس و جان (عابد) دگر بس کن سخن از شیرزاد بوالحسن گو خسروا بگذر ز من بس نقص دارم در بیان مـدّاح دربـار تـوأم مـفـتـون ایـثـار تـوأم شیدای کردار توأم ای خسرو عرش آستان ای از توأم درد و دوا وی مدفنت دارالشفا در آرزوی کربلا سوزم ز مغز استخوان ای معدن جود و کرم نام تو گویم دم بهدم مستغرقم در بحر غم چون کشتی بیبادبان ای قبلۀ اهل یقـین دل در تمنّـایت غـمین تو جلوۀ گلزار دین فصل بهار من خزان دیگر ز پا افتادهام لیک از جهان آزادهام تا بر غمت دل دادهام ساید سرم بر فرقدان گر مردم صاحب هنر بر شعر من دارد نظر لطف مضامین گو نگر ایظا مبین و شایگان
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و ولادت حضرت عباس علیهالسلام
از مـلائک پُـر شده دور و بر اُمُّالـبـنین بـهـر دیـدار تو ای تـاج سـر اُمُّالـبـنـیـن آمدی از آسمان و عطر خـوشبوی تنت شهـر را پـر کرده سیب نوبـر اُمُّالبـنین بیگمان گهوارهات آغوش گرم مادر است راحـت و آسـودهای زیر پَـر اُمُّالـبـنـیـن اشک شادی میچکد بر گونههای اطهرت از میان صـحـن چـشـمان تـر اُمُّالـبنـین تو مسیحایی اگر پس خوش به حال مریمت افـتـخـار نـسـل پـاک و اطهـر اُمُّالـبـنین هم شجاعت هم شهامت در رگانت جاری است ای عـلـی مـرتـضای دیـگـر اُمُّالـبـنـیـن مثل بابا با نگـاهت فتح خـیـبر میکـنی چشم بد دور از وجودت حـیدر اُمُّالبنین آمدی قـلـب سـپـاه مـادرت باشی و بس ای تــمــام آبــروی لــشـگـر اُمُّالـبـنـیـن تـشـنۀ آب فـراتـیـم از کـرم مهـلـت بـده ساقـی لب تـشـنهگـان آب آور اُمُّالـبـنـین چهارم شعبان رسید و کربلایم آرزوست کـربـلایـم آرزو پـائـیـن پـایـم آرزوست یـوسـف اُمُّالـبـنـیـن زیـبـا به دنـیـا آمدی مثل بابا خـوش قـد و بـالا به دنیا آمدی ساکـنـان آسـمـان را بنـدۀ خود کـردهای بـا مـرام! از اولـش آقـا بـه دنـیـا آمـدی با "ابد والله ما انـسی حـسـیـنا "بر لـبت با شکوه حضرت عـیسی به دنـیا آمدی قبل میلادت تو را با عبد صالح خواندهاند کـوه ایـمـان، اسـوۀ تـقـوا به دنـیا آمدی خضر مایی با خودت آب حیات آوردهای از هـمـان آغـاز تو سـقـا به دنـیا آمـدی به حـقـیقـت شد مبـدل آرزوی مرتضی ای عـلـمـدار ولایت تـا بـه دنـیـا آمـدی هم پـنـاه حـجـت حق در مـیان مـعـرکه هم کـفـیـل زیـنب کـبـری به دنـیا آمدی جای قـنداقـه کـفـن پـوشیـده و به یـاری نور چشم حضرت زهـرا به دنـیا آمدی صبح محشر که رسد دست تو دست آویز ماست شکـرلله شـافـع عــقـبـا بـه دنـیــا آمـدی نیست بر روی زمین باب الحوائجتر ز تو ای امـیـد مـردم دنــیـا بـه دنـیــا آمــدی در هجوم درد و رنج و غم صدایت میکنند دردمندان "حضرت مرهم" صدایت میکنند خلق و خویت حیدری مشی و مرامت فاطمی محشری و ناز شصتت شیرمرد هاشمی صاحب نطق علی حسن حسن صبر حسین علم باقر صدق صادق کظم غیظ کاظمی ابجـد نـام تـو و نـام ابـاصالـح یکیست پـس بـه نـوعـی آیـنـهدار امـام قـائـمـی دشمنانت در عذاب از ضربههای مهلکات در امان از تـیغ تو هرگز نباشد ظالمی در میان جـنـگ الـگـوی عـلی اکـبـری بیگـمـان از ابـتدا اسـتـاد رزم قـاسـمی هیچ کس از حلقۀ دشمن جلودار تو نیست هر زمانی که به سوی قلب لشگر عازمی طعمۀ شمشیر تو با سر به دوزخ میرود از مصافت برنمیگردد حریف سالـمی در بصیرت همچنان آوازهداری پهلوان هم به باطل واقفی هم به حقیقت عالمی شور جاری در رجزهای "رضازاده" تویی تو شـکـوه پـنـجـۀ نـاب رسـول خـادمی در جوانمردی همیشه تختهات باشد وسط عـالـم و آدم هـمه بنـده تو مـولایی فقـط
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و ولادت حضرت سیدالشهدا علیهالسلام
که بود این موج، این طوفان، که خواب از چشم دریا برد؟ و شب را از سراشیب سکون تا اوج فردا برد کدامین آفتاب از کهکشان خود فرود آمد که اینگونه زمین را تا عمیق آسمانها برد صدای پای رودی بود و در قعر زمان پیچید و بهت تشنگی را از عطشناک دل ما برد کسی آمد کسی آنسان که دیروزِ توهّم را به سمت مشرق آبیترین فردای زیبا برد کسی که در نگاهش شعلۀ آئینه میروئید و تا آن سوی حیرت، تا خدا، تا عشق، ما را برد به خاک افکند ذلت را شرف را از زمین برداشت و او را تا بلـندای شـکـوه نیـزه بالا برد دوباره شادیام آشفت با اندوه شیـرینش مرا تا بیکـران آرزو تا مرز رؤیـا برد بگو با من، بگو ای عشق اگرچه خوب میدانم که بود این موج، این طوفان، که خواب از چشم دریا برد؟
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و ولادت حضرت سیدالشهدا علیهالسلام
ملائک مست جام تو، خلایق جلد بام تو سند خوردند امشب عالم و آدم به نام تو قدم بر چشم این دنیا نهادی؛ چشم ما روشن جهان آفرینش چیست غیر از رزق عام تو جوانان بهشتی را چه زیبا سروری دادند به قـربان تو و قـربان آن دارالـسلام تو معظم کرده شعبان المعظم را نفسهایت تـمام انـبـیـا در حـسرت شأن و مقـام تو نبی گهواره جنبانت، حسن میرفت قربانت عـلی و فـاطمه بودند هر دم همکـلام تو تویی سرچشمۀ عزت، تویی اسطورۀ غیرت هر آئـینه قـوام ماست از لطف قـیـام تو در آن ثانیهها حتی به فکر قاتـلت بودی فـدای مهـربـانیهـات، قـربـان مـرام تو دلیل دلخوشیهایم! همیشه دوستت دارم الهی کـم نگـردد از سـرم لطف مدام تو که هستی تو؟ که هستی تو؟ امام من، امام من که هستم من؟ که هستم من؟ غلام تو، غلام تو
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و مناجات با سیدالشهدا علیهالسلام
هر صبـح با خـیـال تـمـاشـای گـنـبدت میایـسـتم به رسم ادب رو به مرقـدت تو راه مستـقـیمی و من وصل میشوم بـا تـو به رودخـانـهٔ لـطـف سـرآمـدت هـر صـبـح بـا زیـارت از راه دور تو نزدیک میشوم به تو و راه و مقصدت پیش از سـلام من به تو، ناگاه میوزد از سمت کربلای تو عطر خوشآمدت از پـشت بـام تا حـرمت راه اندکیست قـدر «سـلام» فاصله دارم ز مـرقـدت حال خوشی دوباره به من دست داده است حـال نــمــاز، زیـر رواق زبــرجــدت با هر سـلام بـیـعـت من تـازه میشـود هم با تو، هم تـمـام شـهـیـدان مشهـدت سینِ سـلام، در دهـنـم خـشک میشود شرمـندهام از این همه الـطاف بیحدت پـیـچـیـده در هـوا نـفـحـات ســلام تــو آقـا! تو را به مِـهـر و مرام زبـانـزدت محـتاج کن همیـشه به این رزقها مرا مـحـتـاجِ مـهـربـانـی و رزق مـجـدّدت
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و ولادت حضرت سیدالشهدا علیهالسلام
آمد هـمان که عـلـتِ شـیـدایی من است از وصف این شکوه، زبان نیز الکن است چشمِ علی به دیدنِ این ماه روشن است فطرس بیا! که لحظۀ حاجت گرفتن است دریا رسیده است که سیـرابمـان کـنند امشب بناست صاحب اربـابمان کـنند امشب بناست خـاک زمین کـیـمـیا شود درهای آسـمـان به رویِ خـلـق وا شود امشب دوبـاره فـاطـمه حاجـتروا شود امشب بـنـاست کـل زمـیـن کـربلا شود مجنون کجاست؟ حضرت لیلا رسیده است تـنهـا پـنـاهِ زیـنب کـبـری رسـیده است قـنـداقـۀ حسین که حـبـلالـمـتـین ماست هر جا که نام اوست بهشت برین ماست ما نوکـریم؛ نوکـریاش کُلِ دین ماست مُهر غلامیاش همهجا بر جبین ماست بیراهـه نیست محو شکـوهش شدیم ما آری سـوار کـشـتـی نـوحـش شـدیـم مـا هـمـراه بـا تـلاطـم دریـا بـگـو حـسـیـن شادی قـلبِ حضرت زهـرا بگو حسین تا بـشـنـونـد مـردم دنـیـا؛ بـگـو حـسین امشب کـنـار زینب کـبـری بگـو حسین این نامْ تا همیـشه جـنون میدهـد به ما حی عـلی الحـسـیـن، سـلـیـمـانِ کـربـلا در خاکِ ماست ذرهای از خاکِ تربتش بیانـتـهـاست تـا ابـد الـدهـر رحـمـتـش اما چه شد شکسته شد آن روز حُرمتش در قــتــلـگــاه بـود و نـدادنـد مـهـلـتـش در کـنج قـتـلگـاه تـنـش چاک چاک بود رأسش به روی نیزه، تنش روی خاک بود
: امتیاز
|