
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
-
سایت قرآنی تنـــــزیل
-
سایت مقام معظم رهبری
-
سایت آیت الله مکارم شیرازی
-
سایت آیت الله نوری همدانی
-
سایت آیت الله فاضل لنکرانی
-
سایت آیت الله سیستانی

![]() مدح و منقبت حضرت عباس علیهالسلام
زنده شود جان ز نام حضرت عباس توسنِ چرخ است رام حضرت عباس از شـهـدا بـعـد سـیـدالـشـهـداء است پیش حق افزون مقام حضرت عباس روز ازل چون زدنـد قـرعـۀ مردی قـرعـه درآمـد بـنـام حضرت عباس حامل وحی خدا که روح الامین است هست کـمـیـنه غلام حضرت عباس زآب حیات است زنده خضر و به معناست تـشـنه لـبِ آبِ جـام حـضرت عباس گام چو بر خاک مینهاد، زمین داشت فخر به گردون ز گام حضرت عباس گـیـسوی حورای خلد بافته رضوان از پـی بـنـد خـیـام حـضـرت عـباس جسمِ شهِ کـربلا که جان جهان است زنـده بُدی از کـلام حـضرت عباس
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و ولادت حضرت عباس علیهالسلام و رزم و شهادت ایشان
ماهی به نور هاشمی از شرق یثرب شد عیان کز جلوهاش بیت ولا شد غبطۀ باغ جنان زیبِ بَرِ اُمّالبـنـیـن پـور امیـرالمـؤمـنـین سر حلقۀ اهل یقین مقبول این مطلوب آن ماه بنیهاشم لقب بر حجّت حق منـتسب از جلوۀ او در عجب خورشید اندر خاوران نخل ولایت را ثمر برج امامت را قـمر طفلی به زیبائی سمر شیری شجاعت را نشان زد بوسه بر پایش ملک گردید بر دورش فلک آن چشم حق را مردمک آن بازوی دین را توان نفس فضیلت را پدر معنای وحدت را پسر بحر ولایت را گهر در زهد گنج شایگان چهر وفا خندید از او نخل ولا بالید از او نور ورع تابید از او تقوا شد از او شادمان تا سنبل پرچین او زد چتر بر نسرین او از خندۀ شیرین او شد عالمی شکرستان از ماه تابید اختری از بحر آمد گوهری چون زهره او را مشتری گردیده صدها کهکشان شرح وفـا بـسط ولا ایـثـار را از او بهـا گلزار هستی را صفا بل عالم از او گلستان از طرهاش سنبل خجل گل از صفایش منفعل داغی شقایق را بدل شرمنده از او ضیمران لعل لبش آب بقا رخـسارهاش بـدر الـدجا سرتا بپا لطف و صفا وصفش فراتر از گمان رخشنده بر چهرش عرق چون موج نور اندر فلق در گونهاش رنگ شفق در ژاله گوئی ارغوان از طرّهاش باد سحر هرگاه میکردی گذر میکاست نرخ مشگ تر عنبر همی شد رایگان شبل الاسد پور علی ملک شجاعت را ولی از چهرهاش نور جلی تابیده اندر هر کران عشق و وفا سودای او هستی پُر از آوای او وز شوق عاشورای او سرگشته و حیران جهان سقای آل مصطفی برشاه دین صاحب لوا آن کاو بدشت کربلا بنمود عطشان بذل جان رزم و شهادت حضرت عباس علیه السلام خود ساقی اما تشنهلب جان از عطش در تاب و تب از آتش دل در تعب وز بادۀ غم سرگران تا گفت شاه انس و جان آبی طلب بر کودکان آن فارس گیتیستان شد جانب میدان روان با سطوت آن صاحب علم تابید چون مه در ظلم بگشود با اهل ستم وعظ و نصیحت را زبان اما مغیلان را کجا از بارش باران صفا از قول حق اهل جفا سودی نیابد جز زیان شد تیغ حاکم لاجرم آشفت صفهای ستم خود را زد آن صاحب علم بر خصم چون شیر ژیان از صارم خونریز او شد منهزم قوم عدو هرکس بدو شد روبرو آورد بانگ الامان بنمود آن صاحب لوا سرها ز پیکرها جدا برخاست فریاد و نوا بر آسمان از خاکدان با ضرب تیغ حیدری آن فارس نام آوری پاشید نظم لشگری رو کرد هر سو هر زمان از برق تیغ پُر شرر گردید جانها شعلهور وز نالۀ اَینَ المَفَر شد شورش محشر عیان آن شیر غاب پُردلی پـور برومـند عـلی با تیغ تیز صیقلی زد شعله در کِشت خسان تاب عدو را تا شکست آن شیر دل از ضرب شست آب زلال آمد بدست آخر ز لطف لامکان بنمود پر از آب کف تا دل دهد از سوز و تف اما نبود اینش هدف دل بود وقت امتحان هنگام طغیان عطش با نفس بودی کشمکش عشق و وفا بیغل و غش او را رهاند از قید جان تا نفس هونی شد روان آن باوفا را بر زبان شد قامت هفت آسمان زآن همت والا کمان تا ریخت آب از دست او شد هفت دریا مست او تار هوس بگسست او دریا شد از او در هوان تر شد لب خشکیده مشک آن کرده تر لب را ز اشگ تسنیم بر او برد رشگ آن جاری باغ جنان خود تشنه بیرون شد ز آب آن رشگ ماه و آفتاب دل بود اندر الـتهـاب از یاد اطـفال نوان با مشک میگفتی سخن آن یادگار بوالحسن کای مایۀ آرام من ای از تو طفلان شادمان تا خیمه با من یار شو عباس را غمخوار شو دلداده را دلدار شو بر تشنگان آبی رسان دلها ز شوقت در تعب جانها به لب از سوز تب بر کودکان تشنهلب آب تو اکسیـر روان در خیمهگه اطفال شه چشمی به تو چشمی به ره هر لحظهای در خیمهگه بهر تو در آه و فغان ای مشگ آب ای قوّت جان ای تو امید تشنگان خود را ز تیغ ناکسان در سینۀ من کن نهان ای رشتهات تار امید ای از تو سقّا روسفید از جور اشرار پلید آخر مگر یابی امان از تـیر باران بلا محفوظ بنما خویش را تا از عیال مصطفی سوز عطش را وانشان با مشک او در گفتگو کز لشگر بیآبرو باران تیر از چارسو بارید بر او ناگهان دست از یسار و از یمین افتاد از شمشیر کین او همچنان شیرعرین در جست و خیز روبهان تکبیر گویان حملهور بر لشگر بیدادگـر جسمش ز هر سوئی سپر بر تیر و شمشیر و سنان شد مشگ آبش ناگهان تیر جفائی را نشان دیگر نماند او را توان بر جنگ با اهریمنان تا ریخت آب از مشگ او بارید بر رخ اشگ او آنسان که ابر از رشگ او پا برکشید از آسمان آنگـاه سـقّا با سقا افـتاد چون سـرو رسا از بانگ ادرک یا اخا بگریست بر او انس و جان (عابد) دگر بس کن سخن از شیرزاد بوالحسن گو خسروا بگذر ز من بس نقص دارم در بیان مـدّاح دربـار تـوأم مـفـتـون ایـثـار تـوأم شیدای کردار توأم ای خسرو عرش آستان ای از توأم درد و دوا وی مدفنت دارالشفا در آرزوی کربلا سوزم ز مغز استخوان ای معدن جود و کرم نام تو گویم دم بهدم مستغرقم در بحر غم چون کشتی بیبادبان ای قبلۀ اهل یقـین دل در تمنّـایت غـمین تو جلوۀ گلزار دین فصل بهار من خزان دیگر ز پا افتادهام لیک از جهان آزادهام تا بر غمت دل دادهام ساید سرم بر فرقدان گر مردم صاحب هنر بر شعر من دارد نظر لطف مضامین گو نگر ایظا مبین و شایگان
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و ولادت حضرت عباس علیهالسلام
از مـلائک پُـر شده دور و بر اُمُّالـبـنین بـهـر دیـدار تو ای تـاج سـر اُمُّالـبـنـیـن آمدی از آسمان و عطر خـوشبوی تنت شهـر را پـر کرده سیب نوبـر اُمُّالبـنین بیگمان گهوارهات آغوش گرم مادر است راحـت و آسـودهای زیر پَـر اُمُّالـبـنـیـن اشک شادی میچکد بر گونههای اطهرت از میان صـحـن چـشـمان تـر اُمُّالـبنـین تو مسیحایی اگر پس خوش به حال مریمت افـتـخـار نـسـل پـاک و اطهـر اُمُّالـبـنین هم شجاعت هم شهامت در رگانت جاری است ای عـلـی مـرتـضای دیـگـر اُمُّالـبـنـیـن مثل بابا با نگـاهت فتح خـیـبر میکـنی چشم بد دور از وجودت حـیدر اُمُّالبنین آمدی قـلـب سـپـاه مـادرت باشی و بس ای تــمــام آبــروی لــشـگـر اُمُّالـبـنـیـن تـشـنۀ آب فـراتـیـم از کـرم مهـلـت بـده ساقـی لب تـشـنهگـان آب آور اُمُّالـبـنـین چهارم شعبان رسید و کربلایم آرزوست کـربـلایـم آرزو پـائـیـن پـایـم آرزوست یـوسـف اُمُّالـبـنـیـن زیـبـا به دنـیـا آمدی مثل بابا خـوش قـد و بـالا به دنیا آمدی ساکـنـان آسـمـان را بنـدۀ خود کـردهای بـا مـرام! از اولـش آقـا بـه دنـیـا آمـدی با "ابد والله ما انـسی حـسـیـنا "بر لـبت با شکوه حضرت عـیسی به دنـیا آمدی قبل میلادت تو را با عبد صالح خواندهاند کـوه ایـمـان، اسـوۀ تـقـوا به دنـیا آمدی خضر مایی با خودت آب حیات آوردهای از هـمـان آغـاز تو سـقـا به دنـیا آمـدی به حـقـیقـت شد مبـدل آرزوی مرتضی ای عـلـمـدار ولایت تـا بـه دنـیـا آمـدی هم پـنـاه حـجـت حق در مـیان مـعـرکه هم کـفـیـل زیـنب کـبـری به دنـیا آمدی جای قـنداقـه کـفـن پـوشیـده و به یـاری نور چشم حضرت زهـرا به دنـیا آمدی صبح محشر که رسد دست تو دست آویز ماست شکـرلله شـافـع عــقـبـا بـه دنـیــا آمـدی نیست بر روی زمین باب الحوائجتر ز تو ای امـیـد مـردم دنــیـا بـه دنـیــا آمــدی در هجوم درد و رنج و غم صدایت میکنند دردمندان "حضرت مرهم" صدایت میکنند خلق و خویت حیدری مشی و مرامت فاطمی محشری و ناز شصتت شیرمرد هاشمی صاحب نطق علی حسن حسن صبر حسین علم باقر صدق صادق کظم غیظ کاظمی ابجـد نـام تـو و نـام ابـاصالـح یکیست پـس بـه نـوعـی آیـنـهدار امـام قـائـمـی دشمنانت در عذاب از ضربههای مهلکات در امان از تـیغ تو هرگز نباشد ظالمی در میان جـنـگ الـگـوی عـلی اکـبـری بیگـمـان از ابـتدا اسـتـاد رزم قـاسـمی هیچ کس از حلقۀ دشمن جلودار تو نیست هر زمانی که به سوی قلب لشگر عازمی طعمۀ شمشیر تو با سر به دوزخ میرود از مصافت برنمیگردد حریف سالـمی در بصیرت همچنان آوازهداری پهلوان هم به باطل واقفی هم به حقیقت عالمی شور جاری در رجزهای "رضازاده" تویی تو شـکـوه پـنـجـۀ نـاب رسـول خـادمی در جوانمردی همیشه تختهات باشد وسط عـالـم و آدم هـمه بنـده تو مـولایی فقـط
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و ولادت حضرت سیدالشهدا علیهالسلام
که بود این موج، این طوفان، که خواب از چشم دریا برد؟ و شب را از سراشیب سکون تا اوج فردا برد کدامین آفتاب از کهکشان خود فرود آمد که اینگونه زمین را تا عمیق آسمانها برد صدای پای رودی بود و در قعر زمان پیچید و بهت تشنگی را از عطشناک دل ما برد کسی آمد کسی آنسان که دیروزِ توهّم را به سمت مشرق آبیترین فردای زیبا برد کسی که در نگاهش شعلۀ آئینه میروئید و تا آن سوی حیرت، تا خدا، تا عشق، ما را برد به خاک افکند ذلت را شرف را از زمین برداشت و او را تا بلـندای شـکـوه نیـزه بالا برد دوباره شادیام آشفت با اندوه شیـرینش مرا تا بیکـران آرزو تا مرز رؤیـا برد بگو با من، بگو ای عشق اگرچه خوب میدانم که بود این موج، این طوفان، که خواب از چشم دریا برد؟
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و ولادت حضرت سیدالشهدا علیهالسلام
ملائک مست جام تو، خلایق جلد بام تو سند خوردند امشب عالم و آدم به نام تو قدم بر چشم این دنیا نهادی؛ چشم ما روشن جهان آفرینش چیست غیر از رزق عام تو جوانان بهشتی را چه زیبا سروری دادند به قـربان تو و قـربان آن دارالـسلام تو معظم کرده شعبان المعظم را نفسهایت تـمام انـبـیـا در حـسرت شأن و مقـام تو نبی گهواره جنبانت، حسن میرفت قربانت عـلی و فـاطمه بودند هر دم همکـلام تو تویی سرچشمۀ عزت، تویی اسطورۀ غیرت هر آئـینه قـوام ماست از لطف قـیـام تو در آن ثانیهها حتی به فکر قاتـلت بودی فـدای مهـربـانیهـات، قـربـان مـرام تو دلیل دلخوشیهایم! همیشه دوستت دارم الهی کـم نگـردد از سـرم لطف مدام تو که هستی تو؟ که هستی تو؟ امام من، امام من که هستم من؟ که هستم من؟ غلام تو، غلام تو
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و مناجات با سیدالشهدا علیهالسلام
هر صبـح با خـیـال تـمـاشـای گـنـبدت میایـسـتم به رسم ادب رو به مرقـدت تو راه مستـقـیمی و من وصل میشوم بـا تـو به رودخـانـهٔ لـطـف سـرآمـدت هـر صـبـح بـا زیـارت از راه دور تو نزدیک میشوم به تو و راه و مقصدت پیش از سـلام من به تو، ناگاه میوزد از سمت کربلای تو عطر خوشآمدت از پـشت بـام تا حـرمت راه اندکیست قـدر «سـلام» فاصله دارم ز مـرقـدت حال خوشی دوباره به من دست داده است حـال نــمــاز، زیـر رواق زبــرجــدت با هر سـلام بـیـعـت من تـازه میشـود هم با تو، هم تـمـام شـهـیـدان مشهـدت سینِ سـلام، در دهـنـم خـشک میشود شرمـندهام از این همه الـطاف بیحدت پـیـچـیـده در هـوا نـفـحـات ســلام تــو آقـا! تو را به مِـهـر و مرام زبـانـزدت محـتاج کن همیـشه به این رزقها مرا مـحـتـاجِ مـهـربـانـی و رزق مـجـدّدت
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و ولادت حضرت سیدالشهدا علیهالسلام
آمد هـمان که عـلـتِ شـیـدایی من است از وصف این شکوه، زبان نیز الکن است چشمِ علی به دیدنِ این ماه روشن است فطرس بیا! که لحظۀ حاجت گرفتن است دریا رسیده است که سیـرابمـان کـنند امشب بناست صاحب اربـابمان کـنند امشب بناست خـاک زمین کـیـمـیا شود درهای آسـمـان به رویِ خـلـق وا شود امشب دوبـاره فـاطـمه حاجـتروا شود امشب بـنـاست کـل زمـیـن کـربلا شود مجنون کجاست؟ حضرت لیلا رسیده است تـنهـا پـنـاهِ زیـنب کـبـری رسـیده است قـنـداقـۀ حسین که حـبـلالـمـتـین ماست هر جا که نام اوست بهشت برین ماست ما نوکـریم؛ نوکـریاش کُلِ دین ماست مُهر غلامیاش همهجا بر جبین ماست بیراهـه نیست محو شکـوهش شدیم ما آری سـوار کـشـتـی نـوحـش شـدیـم مـا هـمـراه بـا تـلاطـم دریـا بـگـو حـسـیـن شادی قـلبِ حضرت زهـرا بگو حسین تا بـشـنـونـد مـردم دنـیـا؛ بـگـو حـسین امشب کـنـار زینب کـبـری بگـو حسین این نامْ تا همیـشه جـنون میدهـد به ما حی عـلی الحـسـیـن، سـلـیـمـانِ کـربـلا در خاکِ ماست ذرهای از خاکِ تربتش بیانـتـهـاست تـا ابـد الـدهـر رحـمـتـش اما چه شد شکسته شد آن روز حُرمتش در قــتــلـگــاه بـود و نـدادنـد مـهـلـتـش در کـنج قـتـلگـاه تـنـش چاک چاک بود رأسش به روی نیزه، تنش روی خاک بود
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و منقبت حضرت سیدالشهدا علیهالسلام
غیر از تو را زبـان من املا نمیکند جز گـفتن از تو را، قـلم انشا نمیکند شاعر تو را نوشـته و حـاشا نمیکـند جز در سرودن از تو زبان وا نمیکند جز نـام دلـربـای تو بر لـب نمیرود هر کس نگفته از تو، حسینی نمیشود گـیرم پیـمبر است که فرقی نمیکـنند هـمتای حـیدرست که فرقی نمیکـنند زهرای اطهر است که فرقی نمیکنند مثل بـرادر است که فـرقی نمیکـنـند فرقی نمیکنند و مرا شور در سر است آخر حسین فاطمه یک چیز دیگر است در دین ما خدا یکی و مصطفی یکیست احمد یکیست؛ پس به یقین مرتضی یکیست حیدر یکی و حضرت خیرالنسا یکیست زهرا یکیست پس حسن مجتبی یکیست این جمع، بیحسین که معنا نمیگرفت یعـنی اگر نـبـود، کـسا پـا نمیگرفت بیاشک، خاکِ خلقتمان گِل نمیشود تنهـا مجـسـمهست دل و دل نمیشود دلْ بیحـسین، این همه قابل نمیشود انـسانِ بیحـسین که کـامـل نـمیشود غیر از حسین را به دل خویش حک نکن ما از اضافـۀ گِـل اوئـیـم، شک نکـن تاریکم و حـسین چراغ هـدایت است وقتی حسین هست، به کشتی چه حاجت است! درس من از حسین، همین یک عبارت است عزّت برای شیعۀ او در "شهادت" است ما شیعهایم و پای ستم را شکستهایم در سایۀ "سُیُـوفُ خُـذِینی" نشـستهایم ای معنی نهـفـتۀ در هل اتی، حسین! إِنَّ الَّـذينَ آمَـنـویِ سـورههـا، حـسین! تنها خدا برای تو شد خونبها، حسین! مائیم و حسرت حرم کـربلا، حسین! از مـا بگـیـر این هـمه درد فـراق را امـا نــگــیــر از دل مـا اشـتــیـاق را
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و ولادت حضرت سیدالشهدا علیهالسلام
بُگـشـودهانـد بـاز، درهـای مـغـفـرت روح الامـیـن زَنـد، آوای مـغــفــرت نـوری دگر گـرفت، دنـیای مغـفـرت فطرس گرفته است، ویزای مغـفرت از درگـه حـسـین، دریـای مـغـفـرت پـوشـیـده از خـدا، دیـبـای مـغــفـرت این صوت دلنـشین، خیزد ز عالمین صَلّوا عَلی النبی، صَلّوا علی الحسین شهر مدینه غرق، در صد چمن گل است در کوچهها گل است، در انجمن گل است در هر سخن دُر است، در هر دهن گل است حُبّ علی گل است، مِهر حسن گل است اُمُّ الائـمـّه را، در پیـرهـن گـل است فرموده مصطفی: زهرای من گل است زین گل دمیده است، یک گل که سرمدیست در برگ و ساقهاش، عطر محمدیست امشب امام عشق، مهـمان فاطمهست سـرشار نـور او، دامـان فـاطـمهست زین لاله سرخ رو، بُستان فاطمهست محـو نـگـاه او، چـشـمان فاطـمهست سُکـرِ کـلام او، در جـان فاطـمهست او جان حـیـدر و جانان فـاطـمـهست گـلـبـوسـه میزند زهـرا به روی او امــا چــرا نــبــی بـوسـد گـلـوی او؟ آیـات عـشـق را، مـعـنـا کـنـد حسین اسـلام نـاب را، احـیـا کـنـد حـسـیـن وقـتی قـیـام خـون بـرپـا کـنـد حسین در عـالَـم وجـود، غـوغـا کـند حسین قــانـون بـردگـی اِلـغـا کـنـد حـسـیـن وز خون سرخ خویش، امضا کند حسین آن روز شد سرش، بر نیـزه گر بلند قرآن از او شده است پایـنده، سربلند سنگـینتر از فـلک، سنگ کرامتـش بر فـرق کهکـشـان، دست عـنایـتـش جبریل غـوطهور در بحر رحـمتـش در چنگ قـدسـیان، دامـان رحـمتـش از عرش هم گذشت، کوی شهادتـش روزی که وا شود، چتر شـفـاعـتـش آیـد ز هـر کـران، فـریـاد یـا حـسـین گــویـنـد انـبــیـا، مــائـیـم بـا حـسـیـن نـام کـبـیـر او، بـاب الحـوائـج اسـت رأی مـنـیـر او، بـاب الحـوائـج است عـباس امـیـر او، باب الحـوائج است مسلـم سـفـیر او، باب الحـوائج است سردار پـیـر او، باب الحـوائـج است طفل صغـیـر او، باب الحـوائج است "باب الحـوائجی" یک منـصبـش بُوَد آنکس که چشم خلق، بر زینـبش بُوَد دارد جـهـان قـرار، با ذکـر یا حـسین جانپَـروَرد بـهـار، با ذکـر یا حـسین گل میدمد ز خـار، با ذکـر یا حسین ای دل! نَـفـَس بـرار با ذکـر یا حسین جان میکـنـم نـثـار، با ذکر یا حـسین شادم به روزگـار، با ذکر یا حـسـیـن قـدوسـیـان کـه مِـیْ از جـام او زدنـد نــقـش بـهـشـت را بـا نــام او زدنــد جانهای خسته را، در دو جهان کفیل گـم کـرده راه را؛ دانـاتـریـن دلـیـل با حـرز نـام توست، پرواز جـبرئیل قـربـانیات ذبـیح، شـیدائیات خـلـیل با سید الـکـریم، هـسـتم تو را دخـیل یا ایها الـعـزیـز! رحمی بر اين ذلیل جان مرا بـگـیـر، از خود جـدا مکن دسـتـم گـرفـتـهای، دیـگـر رها مکن ای قــدر انـــبـــیــا از آبـــروی تـــو عـمرم تمـام گـشت در گـفـتگـوی تو با وصـف مـوی تو، بـا یـاد روی تو جـانـم به لـب رسـید، در آرزوی تـو کی میرسد لـبم بر خـاک کـوی تو؟ ای در نماز عشق، از خونوضوی تو هم چون "مؤید"ت یک نوکرم بخوان یا در کِشم به خون، یا در بَرم بخوان
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() سالگرد پیروزی انقلاب و ورود امام خمینی رحمةالله علیه به ایران
اقــرار کـن بـلـنـدی ایـن اقــتــدار را این انـقـلاب مـسـتـمـر ریـشــهدار را باید به تنگچشمی دشمن نشانه رفت فـرّ و شکوه این همه نقش و نگار را مرگا به ما اگر که به ضحاک وانهیم این سرزمـین رسـتـم و اسـفـندیار را بهمن اگر چه سرد؛ ولی نیمههای آن حس میکنم طـراوت فـصل بهـار را روزی که چشم ظلمت شب روشنا گرفت روزی که داد خاتمه شبهای تار را در موجی از کدورت و در اوجی از غبار دیــدنــد آن زلالــیِ آئـــیـــنـــهوار را هرسال یاد و خاطرهات زنده میشود قـلـبی تـپـنـدهتـر شـدهای روزگـار را
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() سالگرد ورود امام خمینی رحمةالله علیه به ایران
ای نگـاهـت امـتـدادِ سـورۀ یاسین شده با حضورت ماه بهمن، صبح فروردین شده تا بیایی باز هم یک صبح زیبا پیش ما کـوچههای دل برای مقـدمت آذین شده از نسیم نام تو شبها همه مهـتاب بود از طنین گام تو این روزها شیرین شده سفرۀ یکرنگ ما نان و نمک میپروراند حیف شد، بعد از تو باز این سفرهها رنگین شده آن طرف سیل کبوترها که همبال توأند این طرف مائیم، با پروندهای سنگین شده از افقهایی که همرنگ است با خون خدا باز میگردند روزی اسبهای زین شده
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و ولادت حضرت سیدالشهدا علیهالسلام
چه خوب است آب و هوایی که دارید همیشه بهشت است، جایی که دارید الـهـی روی خـلـوتـی هـم نـبـیـنـد شلـوغی این کـوچههایی که دارید مجـال عـرق ریـخـتـن هم نـدادیـد به پـیـشـانی این گـدایی که داریـد نمیخواهم اصلاً بـفهـمم که ما را کـجـا مـیبَـرَد رد پـایـی که دارید هـمـین که شما میبَـریـدم، یـقـیـناً شـبی میرسم تا خـدایی که دارید از امروز نالـهرسانِ حـسین است پَـرِ فُـطـرسِ بـیـنـوایـی که داریـد بــرایــم هــوای بـهــشــتــیِ بــالا حرام است با کـربـلایـی که دارید شـمـا با خـدا، با خـدا، با خـدائـیـد و من با شمایم؛ شمایی که دارید... مـرا خـیـمـۀ کـربـلا مینـویـسـیـد دخـیـل حـسـیـنـیـههـا مینـویـسـید دل بـیقــرار اخــتــیــاری نـدارد اسـیـر است و راه فـراری نـدارد مـقـامـات عـاشـق فـنـا مـیپـذیـرد اگـر هـم بـمـیـرد، مـزاری نـدارد کسی که بـنا نیست بیسر بـمـیرد چـه بـهـتــر دل بـیـقـراری نـدارد دل بی حسین اصل و فرعش زیادیست شـبـیـه درخـتـی کـه بـاری نـدارد دل بیحسین از گِلِ بدترینهاست دل بـیحـسـیـن اعــتـبـاری نـدارد بُـوَد ذکـر سـجـادۀ هـر فــقــیــری أَمـیـرِی حُـسـَیْنٌ وَ نِـعـْمَ الْاَمـیری همه زیر پایـند و بالا حسین است همه قـطرهاند و دریا حسین است چه رسـم خـوشی که زمـان تـولـد کلام نخـستین ما "یا حسین" است حسن هم حسین است، علی هم حسین است محمد، حسین است و زهرا، حسین است حسن یا، عـلی؛ فـاطمه یا، محـمد تجـلی این چـارتن با حـسین است همین که به جز عشق چیزی نگفتیم تـجـلی "لا ذکر الا حـسـین" است گـنـهکـارهـا نـیـز تـرسـی نـدارنـد قـیامـت اگر دست آقا حسین است شــه عــالــمــیــنــیــم، الـحـمــد لله غــلام حــسـیــنـتـیــم، الـحـمــد لله من و سالها جستجویت حسین جان من و منّت گـفتگـویت حسین جان مگر میشـود من به پـایت نـیـفـتم من و سجده بر خاک کویت حسین جان من عـادت نـدارم شبی بیتو باشم من و هیئت کو به کویت حسین جان گـلـوی تو عـادت به نـیـزه نـدارد به قربان زیر گلـویت حسین جان چقدر "آه" گـفـتی جـوابـت نـدادند چـقدر "آب" گـفـتی و آبت نـدادند
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و ولادت حضرت سیدالشهدا علیهالسلام
رود سـمـت خـانـۀ دریـا قـدم بـرداشـتـه دامـن دشـتِ پُـر از آلالـه نـم بــرداشـتـه تا که بنویسد به روی پلک او «فَتحًا مُبین» حضرت حق از پر فطرس قلم برداشته آهِ حسرت میکشد، هی پشتِ دستش میزند چونکه جبریل از لب او بوسه کم برداشته چهرۀ «قند و نمک» پوشیهاش افتاده است دست حـیدر پرده از تیغ دو دم برداشته عکس لبخند ملیحش قابها را شاد کرد از رخ آئـیـنـهها تـصـویر غـم بـرداشته بوی سیـبی از پَـر قـنـداقـۀ او پخـش شد عـالـمی را ناگهان عـطر حـرم برداشته آسِـمان بار امـانت را به پیـغـمبر سپـرد چـشم ما انـدازۀ بـال مگـس نـمـناک شد بعد از این نم بود که لوح دل ما پاک شد کـشتیات تا بادبان عاشـقی را بـاز کرد با سـجـودِ بـادهای بیامـان کـولاک شد مـادر تو مـادر آب است ای فرزندِ نور مـادر تو هـمـسـر بـابـای اهل خـاک شد مـادر تو بـانـی خـلـق تـمـام عـالـم است مـادرت شـأن حـدیث قـدسی لـولاک شد گرچه شیعه مست انگور«ضریح»مرتضیست چـادر خـاکیِ زهـرا سـایـۀ این تاک شد حضرت صدیقۀ کبری دلش میخواست، پس یا«حسین بن عـلی» ذکر لب افلاک شد این حسینِ روی لبها از دعای فاطمه است پنجـمین خـورشید روی پشتبام پنج تن همچنان زهـرا تـویی مـاه تـمـام پـنج تن تو نـوای نای خامـوش حـسن گردیدهای از گـلـویت پخـش میگـردد پیام پنج تن یا حسین و یا حسین و یا حسین و یا حسین ذکر شـیـرین تو شد تـکـیـهکـلام پنج تن صبح و ظهر و عصر و شب، هرلحظه از عرش خدا میرسد تا کـربـلا عـرض سلام پنج تن ظاهراً ما را خـدا خوانده غلام کوی تو باطـنـاً ما را خـدا خـوانـده غلام پنج تن عاشقی وقتی که پایانِ خوشی دارد، خوش است پس تو باید میشدی حُسنِ خـتام پنج تن سیب را آدم به عشق روضۀ تو چیده است کهکشان با صدهزار آئینه تزئین میشود آسـمـان با آفـتـاب و مـاه آذیـن مـیشـود ای که احکام شریعت در وجودت جمع شد غالباً دین با بیـانـات تو تـبـیـیـن میشود در قیامت رخت شاهی را به تن خواهد نمود پشت درب خانۀ تو هر که مسکین میشود نان بچّهشیعهها از دستپخت فاطمه است رزق ما از سفـرۀ بابات تـأمـین میشود هرکسی قدر پَر ارزن برایت خرج کرد از زبان حضرت صدیقه تحسین میشود خواهرت در روضه تقسیم وظایف میکند تحت امرش شغل نوکرهات تعیین میشود یاد خُـشکی لب تو سخـت گـریه میکـنم سیـنهام هر گاه از اندوه سنگـین میشود سرنوشت ما گره خورده است با اشک عزات عاقبتخیری ما در روضه تضمین میشود چای تلخ اربعینت را که مینوشد حسین زندگی زائرت یک عُمر شیرین میشود نوکـران تو به عـشق اکـبـرت بابـاییاند سروِ بیهمتا! به شوق تو چمن گردیدهایم سنگفرش کویِ جَـنات عَـدَن گردیدهایم شیر پـاک مـادران قـطعاً موثـر بوده که از طـفـولـیت برایت سـینهزن گردیدهایم ما جنون را در کلاس «هیئت» از بَر کردهایم دانش آمـوزان عـشق پـنج تن گردیدهایم در مُحرَّم، در شب قاسم، به همراه شما دسته جمعی مست ذکر”یا حسن” گردیدهایم دشمنت انگشترت را برد و ما در روضهها خـوندل خـوردیم تا دُرِّ یـمن گـردیدهایم کربلا، نه، کاش بـوریای ما امضا شود کاش میگـفـتند ما هم بیکـفن گردیدهایم شمع محفل روضۀ مشک علمدار شماست تا سحر سرگرم فیض سوختن گردیدهایم آفتاب، این ماه کارت را چه آسان میکند
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و ولادت حضرت سیدالشهدا علیهالسلام
ای آن که تو را حُـسن خـداداد بـود مـیــلاد تــو جـلـوهگـاه ایـجــاد بــود ما را به نگـاه لطف خود شادان کن امـروز که قـلـب فـاطـمـه شـاد بـود ************ امشب که فضا پُر است از بوی حسین عـطر گل سرخ آید از سوی حسین ای فـطرس پر سـوخـته احرام ببـند از بهـر طواف کـعـبـۀ روی حسین ************ ما ریـزهخـور خـوان گـل فاطـمهایم پـروردۀ احـسـان گـل فــاطــمــهایـم خـاریم ولی به یـمـن میـلاد حـسـین صد شکر که مهـمان گل فـاطـمهایم ************ از عـشـقِ حـسـیـن تا تـکـلـّم کـردند قـدسی نـفـسـان بـاز تـبـسـّم کـردنـد از بـهـر زیـارتِ حـسـیـن بن عـلـی در خـاکِ قــدوم او تــیـمـمّ کــردنـد
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و ولادت حضرت سیدالشهدا علیهالسلام
صدای پـای خـدا میرسد به گوش بیا سبو به دست و غزلخوان و باده نوش بیا دوباره صحبت هَل مِن مَزید آمده است صـدای پـای بـهـار است، عـید میآید بـه قـفــل بـسـتـهٔ دلـهــا کـلـیـد مـیآیـد بیا که یأس مـرام خـدا فـروخـتههاست به تـشنهای که به دام سراب افتادهست بگو که کشتی رحمت به آب افتادهست پیالهها همه از این شراب پُر شده است حـسـین آمـده تا خـلـق، رستگار شوند به یمن گریه به او فصلها بهار شوند حـسـیـن آمـده بـا یـک نـگـاه دل ببـرد ز عـرش گـفـت خـداونـد قــادر مـنّـان خـموش باش جـهـنم! که سـوم شعـبان بگـو رسـول به این خلق تا ابد گـمراه اگر چه شیر ز انگشت وحی مینوشد و جـبرئیل به جـسـمش لباس میپوشد کسی که رو به روی بندهاش گذاشته است خـدا کـنـد که مـرا عـاقـبت بـخـیر کـند فـدایـی وهـب و مـسـلـم و بُـریـر کـنـد چنان حبیب در این خانه موسپید شوم اگر نـبـود حـسـیـنـیـه مـا کـجـا بـودیـم چنان کبوتر صد بام و صد هوا بودیم نشد کـنار تو باشیم، از بد اقـبـالیست دم ضـریح تو اما دلی پـریـشـان است به روی سینه زند مادری که گریان است چه کـربلاست که آدم به هـوش میآید
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و ولادت حضرت سیدالشهدا علیهالسلام
ای عـشـق آمـدی و تـسـلای مـا شـدی روح و روان و راحت جانهای ما شدی حـبل الـمتـین اهل ولایت، خوش آمدی قـلب بهـشت با تو تـپـیـدن گرفته است فطرس دوباره بال پـریدن گرفته است تـازه شـده هـوای بـهـشـت و تـرنّـمـش افــتــاده اسـت آتـش دوزخ تـلاطـمـش عاشقتر است آنکه به تو مبتلاتر است چشمش به هرچه غیر تو بیاعتناتر است ای تـربـتت شـرابتـریـن بـاده از ازل کـار دلـم بـه دسـت تـو افـتـاده از ازل بگذر ز کـوچههای دلم جان من فـدات تا گـل دهـد کـویـر تـنـم زیـر ردِّ پـات چشمم ز هر کسی به ضریحت دخیلتر نـام تو هـست از همه عـالـم جـمـیـلتر نـشنـیـده است جز تو کسی التـماس ما وقـف تو بـوده اسـت تـمـام حـواس مـا گهوارهات که منـبر پـیدای روضه شد لبهای تـشنهات که الفبای روضه شد ای که ذبـیـح کـربـبـلایـی حـسین جان جـسمِ مُـرَمَّـلٌ الـبِـدمـایـی حـسـین جـان
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و ولادت حضرت سیدالشهدا علیهالسلام
در وقت شادی، لحـظهٔ غم گریه کردم با تو به شـعـبـان و محـرم گریه کردم تو کـشـتهٔ اشکی و من هم مردهٔ اشک عمری بگریم برغمت، کم گریه کردم دستِ مرا این اشکها بی شک گـرفته آدم شـدم بـا آه و بـا دم گــریــه کــردم در چـشـمهـایـم بــادهٔ چــل سـالـه دارم مـردم اگر دیـدنـد مـسـتم! گـریه کـردم ابـرم که بـارانـم به هـر جـایـی نـبـارد شادم فـقـط در زیر پـرچـم گریه کردم وقـتی شـنـیدم حـرمـلـه خـنـدیـد بـر تو بـا واژه شـرمـنـدگی هـم گـریـه کـردم
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و ولادت حضرت سیدالشهدا علیهالسلام
که بود این موج، این طوفان، که خواب از چشم دریا برد؟ و شب را از سراشیب سکون تا اوج فردا برد کدامین آفتاب از کهکشان خود فرود آمد که اینگونه زمین را تا عمیق آسمانها برد صدای پای رودی بود و در قعر زمان پیچید و بهت تشنگی را از عطشناک دل ما برد کسی آمد کسی آنسان که دیروزِ توهّم را به سمت مشرق آبیترین فردای زیبا برد کسی که در نگاهش شعلۀ آئینه میروئید و تا آن سوی حیرت، تا خدا، تا عشق، ما را برد به خاک افکند ذلت را شرف را از زمین برداشت و او را تا بلـندای شـکـوه نیـزه بالا برد دوباره شادیام آشفت با اندوه شیرینـش مرا تا بیکـران آرزو تا مرز رؤیـا بُرد بگو با من، بگو ای عشق اگرچه خوب میدانم که بود این موج، این طوفان، که خواب از چشم دریا برد؟
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() ذکر مصائب خروج سیدالشهدا علیه السلام از مدینه
چقدر این کاروان با رفتنش شور و نوا دارد به مکه میرود اما خـیـال کـربـلا دارد مبارک نیست بر پای مسافر اشک افشاندن ولی اینجا چه سیلابی ز اشک دیدها دارد امیر قـافـلـه وقت وداع قـبـر پـیـغـمـبـر چه میگوید که آتش بر دل خیرالنسا دارد نبوده تا کنون اینگونه غم در شهر پیغمبر اگر چه خاطراتی تلخ ز داغ مصطفا دارد اگرچه در سرای وحی دیده کوه آتش را اگرچه دیده در جامش حسن زهرجفا دارد گرفته غم فضای شهر را از شرق تا مغرب مگر دردانۀ حیدر به سر عزم کجا دارد؟ چه میگوید مگر اُمُّ البنین در گوش عباسش؟ سخن پنهان ولی در دیده اشکی بر ملا دارد رباب با خود مبر گهوارۀ چوبین اصغر را که چندی بعد طفلت بر سریر عرش جا دارد
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() ذکر مصائب خروج سیدالشهدا علیه السلام از مدینه
میل دل کندن از این دار فنا دارد حسین شـوق دیـدار خـدای کـبـریا دارد حسین با عزیزان صحبت خوف و رجا دارد حسین شیـعـیان دیگر هوای نـینوا دارد حسین روی دل با کاروان کـربـلا دارد حسین راه افــتـاد از مـدیــنـه کـاروان آفـتــاب حیدریون در رکاب و فاطمیون در حجاب زینب و لیلا و فـضه، اُمّ کـلثوم و رباب بسکه محملها رود منزل به منزل با شتاب کس نمیداند عروسی یا عزا دارد حسین آبروی آسمانها بر روی مرکب نشست با نگاهی با وداعی رشتۀ دلها گسست در حرم عهد شهادت با خدای خویش بست از حریم کعبۀ جدش به اشکی شست دست مروه پشت سر نهاد اما صفا دارد حسین راهی دشت بلا شد با دلی از غم دو نیم کعبه هم میخواست باشد همرهش، مثل نسیم میرود تا کـربـلا راه صراط المستـقـیم میبرد در کربلا هفـتاد و دو ذبح عظیم بیش از اینها حرمت کوی منا دارد حسین با دلی خون میرود از مروه تا کوی صفا میکـند پـیک اجل هـمـراهی او از قـفـا مکه و کـوفـه رهـایش کرد در دام جـفا دشـمـنـانش بیامان و دوسـتانش بیوفـا با کدامین سر کند مشکل دوتا دارد حسین خون خود را رهنمای دین و امت میکند خلق را دعوت به ایثار و شهادت میکند گرچه دشمن بد کند او باز رأفت میکند آب خود با دشمنان تشنه قـسمت میکند عزت و آزادگی بین تا کجا دارد حسین مانده فرزند علی در بین قومی کینهتوز دشنه بر کف رو به مقتل کرد شمر تیره روز شاه عالم، کنج مقتل با دعایی سینهسوز دست آخر کز همه بیگانه شد دیدم هنوز با دم خـنـجـر نگـاهـی آشنا دارد حسین گـوشـۀ گــودال مـیآیـد صـدای ویــلـتـا خواهری در رفت و آمد هست سمت خیمهها زیر پـای شـمـر میلـرزد زمین کـربلا شمر گوید گوش کردم تا چه خواهد از خدا جای نفرین هم به لب دیدم دعا دارد حسین
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() عید مبعث و مدح پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
امشب دلم لبریز شور و بیقراریست سرشار از عطر دلانگیز بهاریست صحـن دل من از فـروغ نـور امـیـد همچون رواق صحنها آئینه کاریست در موسم و فصل گـلافـشانی بعـثت یک چشمه اشک از آبشار دیده جاریست در گلشن هستی شکوه دوست پیداست در هر طرف گلنغمۀ گرم قناریست در بزم پُرشور و نشاط مبعث ای دل گفتم به طبع خود شب خدمتگزاریست با موجی از شور و امـید و شادمانی گفتا مرا از لطف حق امیدواریست بگـذار اشک از دیـدگان خود فـشانم تا نـام سـرسـبـز مـحـمـد را بـخـوانم آن شـب حـرا آئـیـنـۀ نــور خـدا بـود آواز ذرات جــهــان یــا ربّــنــا بـود در خلـوت اسرار و پشت پردۀ غیب تنها محـمد بود و جـبریل و خدا بود بشنـید «اقـراءبـاسم ربک» یا محمد مـبـهـوت در آواز گـرم آشــنــا بــود آمد به گوشش تا صدای «قُمْ فَأَنْذِرْ» سرتا به پـا غـرق فـروغ کـبـریا بود وقتی نـبی سجـادۀ گـل پـهـن میکرد سرشار از عـطر مناجات و دعا بود انـوار یکـتایی به رویش موج میزد دیــدار رویـش آرزوی انــبــیـا بــود اهل یـقـیـن با یـاد او احـرام بـسـتـنـد آری مـحـمـد کـعـبـۀ اهـل وفــا بــود جـبـریل در بـین زمـین و آسـمـانها با این سروش جانفـزا غـرق نوا بود در چشم خود او چشمۀ خورشید دارد بر روی دسـتـش پـرچـم توحید دارد بعثت همان گلبانگ سبز آسمانیست بعثت همان خورشید گرم و مهربانیست بعثت غروب نور شمع ظلمت و غم بعـثـت طـلـوع آفـتـاب زنـدگـانیست بـعـثت شـکـوفـایی نـخـل اسـتـقـامت بعثت به باغ دین شروع باغبانیست بعـثت ستـیغ نـور شد در شام ظلمت بعثت شکوه لحظههای ارغوانیست بعـثـت رسـالـت بود بر دوش پیـمبر آن رأیت سبـز همیـشه جـاودانیست بعثت همان ابر پُـر از باران رحمت بعثت همان خوان بزرگ میهمانیست بعثت بشارت داشت بر خلق دو عالم بعثت همان پیک امید و شادمانیست بعـثت برای محرمان خلـوت دوست یک پرتوی از راز و اسرار نهانیست بـعـثـت شکـوه و ارمغان ایزدی بود آئـیـنـهای زیـبـا ز نـور احـمـدی بود آمـد نـبـی تـا بـرهـمـه امـیـد بـخـشـد بر سرد مهری زمان خورشید بخشد آمـد نـبـی بـا پـرچـم یـکـتـا پـرسـتـی بر کـائـنـات انـگـیـزه و امـیـد بخـشد آمـد نــبــی تـا بـر بـلـنــدای زمــانـه با دست مهـرش پـرچم توحـید بخشد آمد نبی تا با یـقـین و عشق و ایـمان دل را رهائی از غـم و تـردید بخشد آمـد نـبـی تا بـر عـزا شـادی بـپـوشد با بعثت خود عـاشـقان را عید بخشد آمـد نـبـی تا بـا نـدای حـق پـرسـتـی از بتپـرستی خـلق را تجـرید بخشد آمـد نـبـی سـوی تـهـیدسـتان خـسته تا آنچه از گـلـزار یـزدان چید بخشد آمد نـبـی با مـذهـب اسـلام و توحـید تا مـردمـان را مـرجـع تـقـلـید بخشد سـوی خــلایـق بـا پــیــام نــور آمـد بـا آیـههـای روشـن و پُـر نــور آمـد او خطبههای عشق را ایراد میکرد دلهای غـم آلـودگان را شاد میکرد او جوهـر انـدیـشـهها را اوج میداد چون آیـههـای نـور را ایراد میکرد ویـرانـی آوارهای ظـلـم و کــیـن را با دسـتهای عـاطـفـت آبـاد میکـرد از دخـتـران زنده در گـور جـهـالـت با نـغـمـههای مهـربـانی یاد میکـرد پیـوسته از یکـتاپـرستی گفت و آنگه بر بتپـرستان جهان فـریـاد میکرد وقتی که بتها را برون میریخت گویی او کـعـبه را بار دگـر بنـیـاد میکرد او هر گرفـتار سـتم را ای «وفایی» بـا شــور آزادی خـود آزاد مـیکـرد گرچه ز دست بتپـرسـتان دید آزار با خُـلق نیکو خلق را ارشاد میکرد تا بیـن مـردم از نبـوت از ولی گفت اول رسـول الله را مـولا عـلی گـفت
: امتیاز
|