کاربری جاری : مهمان خوش آمدید
 
خانه :: شعر
موضوعات

اشعار



مدح و مناجات با سیدالشهدا علیه‌السلام

شاعر : مریم سقلاطونی     نوع شعر : مدح     وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن     قالب شعر : غزل    

هر صبـح با خـیـال تـمـاشـای گـنـبدت            می‌ایـسـتم به رسم ادب رو به مرقـدت

تو راه مستـقـیمی و من وصل می‌شوم            بـا تـو به رودخـانـهٔ لـطـف سـرآمـدت


هـر صـبـح بـا زیـارت از راه دور تو            نزدیک می‌شوم به تو و راه و مقصدت

پیش از سـلام من به تو، ناگاه می‌وزد            از سمت کربلای تو عطر خوش‌آمدت

از پـشت بـام تا حـرمت راه اندکی‌ست            قـدر «سـلام» فاصله دارم ز مـرقـدت

حال خوشی دوباره به من دست داده است            حـال نــمــاز، زیـر رواق زبــرجــدت

با هر سـلام بـیـعـت من تـازه می‌شـود            هم با تو، هم تـمـام شـهـیـدان مشهـدت

سینِ سـلام، در دهـنـم خـشک می‌شود            شرمـنده‌ام از این همه الـطاف بی‌حدت

پـیـچـیـده در هـوا نـفـحـات ســلام تــو            آقـا! تو را به مِـهـر و مرام زبـانـزدت

محـتاج کن همیـشه به این رزق‌ها مرا            مـحـتـاجِ مـهـربـانـی و رزق مـجـدّدت

: امتیاز

مدح و ولادت حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام

شاعر : احسان نرگسی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : مربع ترکیب

آمد هـمان که عـلـتِ شـیـدایی من است            از وصف این شکوه، زبان نیز الکن است

چشمِ علی به دیدنِ این ماه روشن است            فطرس بیا! که لحظۀ حاجت گرفتن است


دریا رسیده است که سیـراب‌مـان کـنند

امشب بناست صاحب اربـاب‌مان کـنند

امشب بناست خـاک زمین کـیـمـیا شود            درهای آسـمـان به رویِ خـلـق وا شود

امشب دوبـاره فـاطـمه حاجـت‌روا شود            امشب بـنـاست کـل زمـیـن کـربلا شود

مجنون کجاست؟ حضرت لیلا رسیده است

تـنهـا پـنـاهِ زیـنب کـبـری رسـیده است

قـنـداقـۀ حسین که حـبـل‌الـمـتـین ماست            هر جا که نام اوست بهشت برین ماست

ما نوکـریم؛ نوکـری‌اش کُلِ دین ماست            مُهر غلامی‌اش همه‌جا بر جبین ماست

بی‌راهـه نیست محو شکـوهش شدیم ما

آری سـوار کـشـتـی نـوحـش شـدیـم مـا

هـمـراه بـا تـلاطـم دریـا بـگـو حـسـیـن            شادی قـلبِ حضرت زهـرا بگو حسین

تا بـشـنـونـد مـردم دنـیـا؛ بـگـو حـسین            امشب کـنـار زینب کـبـری بگـو حسین

این نامْ تا همیـشه جـنون می‌دهـد به ما

حی عـلی الحـسـیـن، سـلـیـمـانِ کـربـلا

در خاکِ ماست ذره‌ای از خاکِ تربتش            بی‌انـتـهـاست تـا ابـد الـدهـر رحـمـتـش

اما چه شد شکسته شد آن روز حُرمتش            در قــتــلـگــاه بـود و نـدادنـد مـهـلـتـش

در کـنج قـتـلگـاه تـنـش چاک چاک بود

رأسش به روی نیزه، تنش روی خاک بود

: امتیاز

مدح و منقبت حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام

شاعر : محسن ناصحی نوع شعر : مدح وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : مربع ترکیب

غیر از تو را زبـان من املا نمی‌کند            جز گـفتن از تو را، قـلم انشا نمی‌کند

شاعر تو را نوشـته و حـاشا نمی‌کـند            جز در سرودن از تو زبان وا نمی‌کند


جز نـام دلـربـای تو بر لـب نمی‌رود

هر کس نگفته از تو، حسینی نمی‌شود

گـیرم پیـمبر است که فرقی نمی‌کـنند            هـمتای حـیدرست که فرقی نمی‌کـنند

زهرای اطهر است که فرقی نمی‌کنند            مثل بـرادر است که فـرقی نمی‌کـنـند

فرقی نمی‌کنند و مرا شور در سر است

آخر حسین فاطمه یک چیز دیگر است

در دین ما خدا یکی و مصطفی یکی‌ست            احمد یکی‌ست؛ پس به یقین مرتضی یکی‌ست

حیدر یکی و حضرت خیرالنسا یکی‌ست            زهرا یکی‌ست پس حسن مجتبی یکی‌ست

این جمع، بی‌حسین که معنا نمی‌گرفت

یعـنی اگر نـبـود، کـسا پـا نمی‌گرفت

بی‌اشک، خاکِ خلقتمان گِل نمی‌شود            تنهـا مجـسـمه‌ست دل و دل نمی‌شود

دلْ بی‌حـسین، این همه قابل نمی‌شود            انـسانِ بی‌حـسین که کـامـل نـمی‌شود

غیر از حسین را به دل خویش حک نکن

ما از اضافـۀ گِـل اوئـیـم، شک نکـن

تاریکم و حـسین چراغ هـدایت است            وقتی حسین هست، به کشتی چه حاجت است!

درس من از حسین، همین یک عبارت است            عزّت برای شیعۀ او در "شهادت" است

 ما شیعه‌ایم و پای ستم را شکسته‌ایم

در سایۀ "سُیُـوفُ خُـذِینی" نشـسته‌ایم

ای معنی نهـفـتۀ در هل اتی، حسین!            إِنَّ الَّـذينَ آمَـنـویِ سـوره‌هـا، حـسین!

تنها خدا برای تو شد خون‌بها، حسین!            مائیم و حسرت حرم کـربلا، حسین!

از مـا بگـیـر این هـمه درد فـراق را

امـا نــگــیــر از دل مـا اشـتــیـاق را

: امتیاز

مدح و ولادت حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام

شاعر : سیدرضا مؤید نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفعول فاعلن مفعول فاعلن قالب شعر : مسدس ترکیب

بُگـشـوده‌انـد بـاز، درهـای مـغـفـرت            روح الامـیـن زَنـد، آوای مـغــفــرت

نـوری دگر گـرفت، دنـیای مغـفـرت            فطرس گرفته است، ویزای مغـفرت


از درگـه حـسـین، دریـای مـغـفـرت            پـوشـیـده از خـدا، دیـبـای مـغــفـرت

این صوت دلنـشین، خیزد ز عالمین

صَلّوا عَلی النبی، صَلّوا علی الحسین

شهر مدینه غرق، در صد چمن گل است            در کوچه‌ها گل است، در انجمن گل است

در هر سخن دُر است، در هر دهن گل است            حُبّ علی گل است، مِهر حسن گل است

اُمُّ الائـمـّه را، در پیـرهـن گـل است            فرموده مصطفی: زهرای من گل است

زین گل دمیده است، یک گل که سرمدی‌ست

در برگ و ساقه‌اش، عطر محمدی‌ست

امشب امام عشق، مهـمان فاطمه‌ست            سـرشار نـور او، دامـان فـاطـمه‌ست

زین لاله سرخ رو، بُستان فاطمه‌ست            محـو نـگـاه او، چـشـمان فاطـمه‌ست

سُکـرِ کـلام او، در جـان فاطـمه‌ست            او جان حـیـدر و جانان فـاطـمـه‌ست

گـلـبـوسـه می‌زند زهـرا به روی او

امــا چــرا نــبــی بـوسـد گـلـوی او؟

آیـات عـشـق را، مـعـنـا کـنـد حسین            اسـلام نـاب را، احـیـا کـنـد حـسـیـن

وقـتی قـیـام خـون بـرپـا کـنـد حسین            در عـالَـم وجـود، غـوغـا کـند حسین

قــانـون بـردگـی اِلـغـا کـنـد حـسـیـن            وز خون سرخ خویش، امضا کند حسین

آن روز شد سرش، بر نیـزه گر بلند

قرآن از او شده است پایـنده، سربلند

سنگـین‌تر از فـلک، سنگ کرامتـش            بر فـرق کهکـشـان، دست عـنایـتـش

جبریل غـوطه‌ور در بحر رحـمتـش            در چنگ قـدسـیان، دامـان رحـمتـش

از عرش هم گذشت، کوی شهادتـش            روزی که وا شود، چتر شـفـاعـتـش

آیـد ز هـر کـران، فـریـاد یـا حـسـین

گــویـنـد انـبــیـا، مــائـیـم بـا حـسـیـن

نـام کـبـیـر او، بـاب الحـوائـج اسـت            رأی مـنـیـر او، بـاب الحـوائـج است

عـباس امـیـر او، باب الحـوائج است            مسلـم سـفـیر او، باب الحـوائج است

سردار پـیـر او، باب الحـوائـج است            طفل صغـیـر او، باب الحـوائج است

"باب الحـوائجی" یک منـصبـش بُوَد

آنکس که چشم خلق، بر زینـبش بُوَد

دارد جـهـان قـرار، با ذکـر یا حـسین            جان‌پَـروَرد بـهـار، با ذکـر یا حـسین

گل می‌دمد ز خـار، با ذکـر یا حسین            ای دل! نَـفـَس بـرار با ذکـر یا حسین

جان می‌کـنـم نـثـار، با ذکر یا حـسین            شادم به روزگـار، با ذکر یا حـسـیـن

قـدوسـیـان کـه مِـیْ از جـام او زدنـد

نــقـش بـهـشـت را بـا نــام او زدنــد

جان‌های خسته را، در دو جهان کفیل             گـم کـرده راه را؛ دانـاتـریـن دلـیـل

با حـرز نـام توست، پرواز جـبرئیل            قـربـانی‌ات ذبـیح، شـیدائی‌ات خـلـیل

با سید الـکـریم، هـسـتم تو را دخـیل            یا ایها الـعـزیـز! رحمی بر اين ذلیل

جان مرا بـگـیـر، از خود جـدا مکن

دسـتـم گـرفـتـه‌ای، دیـگـر رها مکن

ای قــدر انـــبـــیــا از آبـــروی تـــو            عـمرم تمـام گـشت در گـفـتگـوی تو

با وصـف مـوی تو، بـا یـاد روی تو            جـانـم به لـب رسـید، در آرزوی تـو

کی می‌رسد لـبم بر خـاک کـوی تو؟            ای در نماز عشق، از خون‌وضوی تو

هم چون "مؤید"ت یک نوکرم بخوان

یا در کِشم به خون، یا در بَرم بخوان

: امتیاز

سالگرد پیروزی انقلاب و ورود امام خمینی رحمةالله علیه به ایران

شاعر : محمدحسن بیات‌ لو نوع شعر : مدح وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

اقــرار کـن بـلـنـدی ایـن اقــتــدار را            این انـقـلاب مـسـتـمـر ریـشــه‌دار را

باید به تنگ‌چشمی دشمن نشانه رفت            فـرّ و شکوه این همه نقش و نگار را


مرگا به ما اگر که به ضحاک وانهیم            این سرزمـین رسـتـم و اسـفـندیار را

بهمن اگر چه سرد؛ ولی نیمه‌های آن            حس می‌کنم طـراوت فـصل بهـار را

روزی که چشم ظلمت شب روشنا گرفت            روزی که داد خاتمه شب‌های تار را

در موجی از کدورت و در اوجی از غبار            دیــدنــد آن زلالــیِ آئـــیـــنـــه‌وار را

هرسال یاد و خاطره‌ات زنده می‌شود            قـلـبی تـپـنـده‌تـر شـده‌ای روزگـار را

: امتیاز

سالگرد ورود امام خمینی رحمةالله علیه به ایران

شاعر : عبدالرحیم سعیدی راد نوع شعر : مدح وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : غزل

ای نگـاهـت امـتـدادِ سـورۀ یاسین شده            با حضورت ماه بهمن، صبح فروردین شده

تا بیایی باز هم یک صبح زیبا پیش ما            کـوچه‌های دل برای مقـدمت آذین شده


از نسیم نام تو شب‌ها همه مهـتاب بود            از طنین گام تو این روزها شیرین شده

سفرۀ یکرنگ ما نان و نمک می‌پروراند            حیف شد، بعد از تو باز این سفره‌ها رنگین شده

آن طرف سیل کبوترها که هم‌بال توأند            این طرف مائیم، با پرونده‌ای سنگین شده

از افق‌هایی که هم‌رنگ است با خون خدا            باز می‌گردند روزی اسب‌های زین شده

: امتیاز

مدح و ولادت حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام

شاعر : علی اکبر لطیفیان نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : فعولن فعولن فعولن فعول قالب شعر : ترکیب بند

چه خوب است آب و هوایی که دارید            همیشه بهشت است، جایی که دارید

الـهـی روی خـلـوتـی هـم نـبـیـنـد            شلـوغی این کـوچه‌هایی که دارید


مجـال عـرق ریـخـتـن هم نـدادیـد            به پـیـشـانی این گـدایی که داریـد

نمی‌خواهم اصلاً بـفهـمم که ما را            کـجـا مـی‌بَـرَد رد پـایـی که دارید

هـمـین که شما می‌بَـریـدم، یـقـیـناً            شـبی می‌رسم تا خـدایی که دارید

از امروز نالـه‌رسانِ حـسین است            پَـرِ فُـطـرسِ بـیـنـوایـی که داریـد

بــرایــم هــوای بـهــشــتــیِ بــالا            حرام است با کـربـلایـی که دارید

شـمـا با خـدا، با خـدا، با خـدائـیـد            و من با شمایم؛ شمایی که دارید...

مـرا خـیـمـۀ کـربـلا می‌نـویـسـیـد

دخـیـل حـسـیـنـیـه‌هـا می‌نـویـسـید

دل بـی‌قــرار اخــتــیــاری نـدارد            اسـیـر است و راه فـراری نـدارد

مـقـامـات عـاشـق فـنـا مـی‌پـذیـرد            اگـر هـم بـمـیـرد، مـزاری نـدارد

کسی که بـنا نیست بی‌سر بـمـیرد            چـه بـهـتــر دل بـیـقـراری نـدارد

دل بی حسین اصل و فرعش زیادی‌ست            شـبـیـه درخـتـی کـه بـاری نـدارد

دل بی‌حسین از گِلِ بدترین‌هاست            دل بـی‌حـسـیـن اعــتـبـاری نـدارد

بُـوَد ذکـر سـجـادۀ هـر فــقــیــری

أَمـیـرِی حُـسـَیْنٌ وَ نِـعـْمَ الْاَمـیری

همه زیر پایـند و بالا حسین است            همه قـطره‌اند و دریا حسین است

چه رسـم خـوشی که زمـان تـولـد            کلام نخـستین ما "یا حسین" است

حسن هم حسین است، علی هم حسین است            محمد، حسین است و زهرا، حسین است

حسن یا، عـلی؛ فـاطمه یا، محـمد            تجـلی این چـارتن با حـسین است

همین که به جز عشق چیزی نگفتیم            تـجـلی "لا ذکر الا حـسـین" است

گـنـه‌کـارهـا نـیـز تـرسـی نـدارنـد            قـیامـت اگر دست آقا حسین است

شــه عــالــمــیــنــیــم، الـحـمــد لله

غــلام حــسـیــنـتـیــم، الـحـمــد لله

من و سال‌ها جستجویت حسین جان            من و منّت گـفتگـویت حسین جان

مگر می‌شـود من به پـایت نـیـفـتم            من و سجده بر خاک کویت حسین جان

من عـادت نـدارم شبی بی‌تو باشم            من و هیئت کو به کویت حسین جان

گـلـوی تو عـادت به نـیـزه نـدارد            به قربان زیر گلـویت حسین جان

چقدر "آه" گـفـتی جـوابـت نـدادند

چـقدر "آب" گـفـتی و آبت نـدادند

: امتیاز

مدح و ولادت حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام

شاعر : بردیا محمدی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : ترکیب بند

رود سـمـت خـانـۀ دریـا قـدم بـرداشـتـه            دامـن دشـتِ پُـر از آلالـه نـم بــرداشـتـه

تا که بنویسد به روی پلک او «فَتحًا مُبین»            حضرت حق از پر فطرس قلم برداشته


آهِ حسرت می‌کشد، هی پشتِ دستش می‌زند            چونکه جبریل از لب او بوسه کم برداشته

چهرۀ «قند و نمک» پوشیه‌اش افتاده است            دست حـیدر پرده از تیغ دو دم برداشته

عکس لبخند ملیحش قاب‌ها را شاد کرد            از رخ آئـیـنـه‌ها تـصـویر غـم بـرداشته

بوی سیـبی از پَـر قـنـداقـۀ او پخـش شد            عـالـمی را ناگهان عـطر حـرم برداشته

آسِـمان بار امـانت را به پیـغـمبر سپـرد
آفـتـابـش را به دست ساقی کـوثر سپرد

چـشم ما انـدازۀ بـال مگـس نـمـناک شد            بعد از این نم بود که لوح دل ما پاک شد

کـشتی‌ات تا بادبان عاشـقی را بـاز کرد            با سـجـودِ بـادهای بی‌امـان کـولاک شد

مـادر تو مـادر آب است ای فرزندِ نور            مـادر تو هـمـسـر بـابـای اهل خـاک شد

مـادر تو بـانـی خـلـق تـمـام عـالـم است            مـادرت شـأن حـدیث قـدسی لـولاک شد

گرچه شیعه مست انگور«ضریح»مرتضی‌ست            چـادر خـاکیِ زهـرا سـایـۀ این تاک شد

حضرت صدیقۀ کبری دلش می‌خواست، پس            یا«حسین بن عـلی» ذکر لب افلاک شد

این حسینِ روی لب‌ها از دعای فاطمه است
تا قیامت شیعه مدیون عطای فاطمه است

پنجـمین خـورشید روی پشت‌بام پنج تن            همچنان زهـرا تـویی مـاه تـمـام پـنج تن

تو نـوای نای خامـوش حـسن گردیده‌ای            از گـلـویت پخـش می‌گـردد پیام پنج تن

یا حسین و یا حسین و یا حسین و یا حسین            ذکر شـیـرین تو شد تـکـیـه‌کـلام پنج تن

صبح و ظهر و عصر و شب، هرلحظه از عرش خدا            می‌رسد تا کـربـلا عـرض سلام پنج تن

ظاهراً ما را خـدا خوانده غلام کوی تو            باطـنـاً ما را خـدا خـوانـده غلام پنج تن

عاشقی وقتی که پایانِ خوشی دارد، خوش است            پس تو باید می‌شدی حُسنِ خـتام پنج تن

سیب را آدم به عشق روضۀ تو چیده است
هفت شهر عشق را عطار در تو دیده است

کهکشان با صدهزار آئینه تزئین می‌شود            آسـمـان با آفـتـاب و مـاه آذیـن مـی‌شـود

ای که احکام شریعت در وجودت جمع شد            غالباً دین با بیـانـات تو تـبـیـیـن می‌شود

در قیامت رخت شاهی را به تن خواهد نمود            پشت درب خانۀ تو هر که مسکین می‌شود

نان بچّه‌شیعه‌ها از دستپخت فاطمه است            رزق ما از سفـرۀ بابات تـأمـین می‌شود

هرکسی قدر پَر ارزن برایت خرج کرد            از زبان حضرت صدیقه تحسین می‌شود

خواهرت در روضه تقسیم وظایف می‌کند            تحت امرش شغل نوکرهات تعیین می‌شود

یاد خُـشکی لب تو سخـت گـریه می‌کـنم            سیـنه‌ام هر گاه از اندوه سنگـین می‌شود

سرنوشت ما گره خورده است با اشک عزات            عاقبت‌خیری ما در روضه تضمین می‌شود

چای تلخ اربعینت را که می‌نوشد حسین            زندگی زائرت یک عُمر شیرین می‌شود

نوکـران تو به عـشق اکـبـرت بابـایی‌اند
زائـران اربـعـیـنـی تـو پـائـیـن‌پـایـی‌انـد

سروِ بی‌همتا! به شوق تو چمن گردیده‌ایم            سنگ‌فرش کویِ جَـنات عَـدَن گردیده‌ایم

شیر پـاک مـادران قـطعاً موثـر بوده که            از طـفـولـیت برایت سـینه‌زن گردیده‌ایم

ما جنون را در کلاس «هیئت» از بَر کرده‌ایم            دانش آمـوزان عـشق پـنج تن گردیده‌ایم

در مُحرَّم، در شب قاسم، به همراه شما            دسته جمعی مست ذکر”یا حسن” گردیده‌ایم

دشمنت انگشترت را برد و ما در روضه‌ها            خـون‌دل خـوردیم تا دُرِّ یـمن گـردیده‌ایم

کربلا، نه، کاش بـوریای ما امضا شود            کاش می‌گـفـتند ما هم بی‌کـفن گردیده‌ایم

شمع محفل روضۀ مشک علمدار شماست            تا سحر سرگرم فیض سوختن گردیده‌ایم

آفتاب، این ماه کارت را چه آسان می‌کند
«دردها را بیشتر عباس درمان می‌کند»

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما با توجه به وجود ایراد یا ضعف محتوایی و معنایی در مصرع اول بیت؛ پیشنهاد می‌کنیم به منظور رفع ایراد موجود و همچنین انتقال بهتر معنای شعر بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید.

پنجـمین خـورشید روی پشت‌بام پنج تن            نـیـمـۀ شـب‌ها تـویی مـاه تـمـام پـنج تن

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما به دلیل مستند نبودن داستان ساربان و مغایرت با روایات معتبر؛ پیشنهاد می‌کنیم به منظور اجتناب از گناه تدلیس یا تحریف سخان ائمّه؛ بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید

ساربان انگشترت را برد و ما در روضه‌ها            خـون‌دل خـوردیم تا دُرِّ یـمن گـردیده‌ایم

مدح و ولادت حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام

شاعر : سید هاشم وفایی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفعول مفاعلن مفاعیلن فع قالب شعر : رباعی

ای آن که تو را حُـسن خـداداد بـود            مـیــلاد تــو جـلـوه‌گـاه ایـجــاد بــود

ما را به نگـاه لطف خود شادان کن            امـروز که قـلـب فـاطـمـه شـاد بـود


************

امشب که فضا پُر است از بوی حسین            عـطر گل سرخ آید از سوی حسین

ای فـطرس پر سـوخـته احرام ببـند            از بهـر طواف کـعـبـۀ روی حسین

************

ما ریـزه‌خـور خـوان گـل فاطـمه‌ایم            پـروردۀ احـسـان گـل فــاطــمــه‌ایـم

خـاریم ولی به یـمـن میـلاد حـسـین            صد شکر که مهـمان گل فـاطـمه‌ایم

************

از عـشـقِ حـسـیـن تا تـکـلـّم کـردند            قـدسی نـفـسـان بـاز تـبـسـّم کـردنـد

از بـهـر زیـارتِ حـسـیـن بن عـلـی            در خـاکِ قــدوم او تــیـمـمّ کــردنـد

: امتیاز

مدح و ولادت حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام

شاعر : محمد علی بیابانی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لن قالب شعر : مربع ترکیب

صدای پـای خـدا می‌رسد به گوش بیا            سبو به دست و غزلخوان و باده نوش بیا
بگـیـر بـیـرق میـخـانه را به دوش بیا            بـه بـزم آمـدن پـیـر مـی فــروش بـیـا


دوباره صحبت هَل مِن مَزید آمده است
خـدای عشق در انسان پدید آمده است

صـدای پـای بـهـار است، عـید می‌آید            بـه قـفــل بـسـتـهٔ دلـهــا کـلـیـد مـی‌آیـد
کسی که دل به هـوایـش تـپـیـد می‌آیـد            خـبـر دهـیـد بـه فـطـرس امـیـد می‌آید

بیا که یأس مـرام خـدا فـروخـته‌هاست
شب رسـیـدن آقـای بال
سوخـته‌هاست

به تـشنه‌ای که به دام سراب افتاده‌ست            بگو که کشتی رحمت به آب افتاده‌ست
فقط نه از سر فطرس عذاب افتاده‌ست            دهـان هرچه گـنـهـکار، آب افتاده‌ست

پیاله‌ها همه از این شراب پُر شده است
به هر کسی که نظر کرده است حُر شده است

حـسـین آمـده تا خـلـق، رستگار شوند            به یمن گریه به او فصل‌ها بهار شوند
حـسـیـن آمـده تا
قـلـب‌ها شکـار شـوند            به محض بردن این نام، بیقـرار شوند

حـسـیـن آمـده بـا یـک نـگـاه دل ببـرد
وگرنه کـیست از
این روسیاه دل ببرد

ز عـرش گـفـت خـداونـد قــادر مـنّـان            خـموش باش جـهـنم! که سـوم شعـبان
بجـای آتـش تو کرده رحـمـتم طـغـیان            حـسـین مـانـَد و بس کُلُّ مَن
عَلیها فان

بگـو رسـول به این خلق تا ابد گـمراه
کـه مَـن اَحـبَّ حـسـیـنـاً فَـقَـد اَحـبَّ
الله

اگر چه شیر ز انگشت وحی می‌نوشد            و جـبرئیل به جـسـمش لباس می‌پوشد
شـهـنـشه است ولی با
غـلام می‌جوشد            مــرا بـخـاطـر روی سـیـاه نـفــروشـد

کسی که رو به روی بنده‌اش گذاشته است
هوای نوکر خود را همیشه داشته است

خـدا کـنـد که مـرا عـاقـبت بـخـیر کـند            فـدایـی وهـب و مـسـلـم و بُـریـر کـنـد
مرا نـگـاه، چـو راهـب میان دیـر کند            به خـیـمه‌اش بکـشانـد مرا، زهـیر کند

چنان حبیب در این خانه موسپید شوم
شـبـیه جـون در آغـوش او
شهید شوم

اگر نـبـود حـسـیـنـیـه مـا کـجـا بـودیـم            چنان کبوتر صد بام و صد هوا بودیم
هـزار شـکـر
که با او از ابـتـدا بـودیم            شب ولادتـش ای کـاش کـربـلا بـودیم

نشد کـنار تو باشیم، از بد اقـبـالی‌ست
دم ضریح تو صد حیف جایمان خالی‌ست

دم ضـریح تو اما دلی پـریـشـان است            به روی سینه زند مادری که گریان است
هنوز هم پسرم روی خاک، عریان است            به دشت ماریه از جور و کین عطشان است

چه کـربلاست که آدم به هـوش می‌آید
هـنـوز
نـالـهٔ زیـنـب به گـوش مـی‌آیـد

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر به دلیل اشتباه موضوع تغییر داده شد؛ به اشتباه گفته میشود کربلا بین دو رود بزرگ دجله و فرات است که کاملاً اشتباه است؛ زیرا هم دجله و هم فرات هر دو در شرق کربلا قرار دارند که ابتدا فرات و سپس دجله قرار دارد آن هم با فاصلۀ بسیار زیاد.( به نقشه های عراق مراجعه بفرمائید)  ضمنا کربلا در امتداد فرات بوده و هست نه در کنار آن!!!. در واقع در ۳۵ كیلومتری شمال شرقی شهر كربلا شهر مسیب قرار دارد كه رودخانه فرات از آن رد می‌شود و مرقد مطهر طفلان مسلم در آن قرار دارد و شاخه‌ای از فرات که به نام نهر حسینیه ( علقمه ) موسوم گردیده، در این منطقه از فرات جدا شده و از داخل شهر کربلا می‌گذرد و می‌دانیم که شهر در اطراف حرمین که ۵۰۰ متر با هم فاصله دارند، ساخته و آباد شده است.

هنوز هم پسرم روی خاک، عریان است            هنوز بین دو تا نهر آب عطشان است

مدح و ولادت حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام

شاعر : حسن کردی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : مربع ترکیب

ای عـشـق آمـدی و تـسـلای مـا شـدی            روح و روان و راحت جان‌های ما شدی
پـایـان تـرسِ روزِ مــبــادای مـا شـدی            از عــرش نـور آمـدی آقـای مـا شـدی


حـبل الـمتـین اهل ولایت، خوش آمدی
سر سلسله
، به خط شفاعت خوش آمدی

قـلب بهـشت با تو تـپـیـدن گرفته است            فطرس دوباره بال پـریدن گرفته است
جـبریل
وحی نـوبت دیدن گـرفته است            در شهر، شور عشق وزیدن گرفته است
از روشنای نام تو جـنّت سـراج داشت
دنیا فقط
به چون تو کسی احتیاج داشت

تـازه شـده هـوای بـهـشـت و تـرنّـمـش            افــتــاده اسـت آتـش دوزخ تـلاطـمـش
زیباست روی
صورت زهـرا تبـسمش            حالا کـسا شناخـته خـورشـید پـنجـمش
بر طاق عـرش نام تو در اهـتـزاز
شد
پـروندۀ شـفاعـت از این لحظه باز
شد

عاشق‌تر است آنکه به تو مبتلاتر است            چشمش به هرچه غیر تو بی‌اعتناتر است
هر کـفـتـری به گـنبد تو باوفـا تر است            در آسـمـان کـربـبـلایت رهـا تـر اسـت
جنّت زمـیـنی است به
پـاسِ ضریح تو
من زنـده می‌شوم به تـماسِ ضریح تو

ای تـربـتت شـراب‌تـریـن بـاده از ازل            کـار دلـم بـه دسـت تـو افـتـاده از ازل
حـتی خـدا به نـور تـو دل داده از ازل            مـا بــوده‌ایـم کـرب و
بـلا زاده از ازل
دردی دوا نکـرده کـسی غـیر تو ز
ما
مـا را دوبـاره پَــر
بـده در راه کـربـلا

بگذر ز کـوچه‌های دلم جان من فـدات            تا گـل دهـد کـویـر تـنـم زیـر ردِّ پـات
اردیبهـشت می‌وزد از
پشت پـلک‌هات            با من چه کرده‌ای تو به دوری ز کربلات
این لطف توست مثل منی از تو دم زده
این شعر
را نگـاه تو بی‌شک رقـم زده

چشمم ز هر کسی به ضریحت دخیل‌تر            نـام تو هـست از همه عـالـم جـمـیـل‌تر
بـاران بـزن به آتـش نـفـسم، خـلـیـل‌تر            دلـتـنـگ کـربـلام، ز اشـکـم دلـیـل‌تر؟

خوشبخت آنکه پلک دلش خیس روضه‌هاست
چشمان او تجسم تـندیس روضه‌هاست

نـشنـیـده است جز تو کسی التـماس ما            وقـف تو بـوده اسـت تـمـام حـواس مـا
از
تـو جـدا شدن شده تـنـهـا هـراس ما            بـوی حـسـین می‌دهـد عـطـر لـباس ما
نوکر شدم که رو نزنم من به هر کسی
غیر از
تو من نگفته‌ام ارباب بر کسی

گهواره‌ات که منـبر پـیدای روضه شد            لب‌های تـشنه‌ات که الفبای روضه شد
مـیـلاد تـو تــولـد زیـبـای روضـه شـد           
چشمان خیس فاطمه امضای روضه شد
ای دانه دانـه اشک غـمت بی‌بـدل‌ترین
حی عـلی
العـزای تو خیـرالعـمـل‌ترین

ای که ذبـیـح کـربـبـلایـی حـسین جان            جـسمِ مُـرَمَّـلٌ الـبِـدمـایـی حـسـین جـان
زخمی سنگ و چوب و عصایی حسین جان            زیـبای سـر جـدا ز قـفـایی حسین جان
ای کـشتـۀ فـتاده به
هـامـون عـزیز دل
ای صید دست و پا زده در خون عزیز دل

: امتیاز

مدح و ولادت حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام

شاعر : حامد آقایی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : غزل

در وقت شادی، لحـظهٔ غم گریه کردم            با تو به شـعـبـان و محـرم گریه کردم

تو کـشـتهٔ اشکی و من هم مردهٔ اشک            عمری بگریم برغمت، کم گریه کردم


دستِ مرا این اشک‌ها بی‌ شک گـرفته            آدم شـدم بـا آه و بـا دم گــریــه کــردم

در چـشـم‌هـایـم بــادهٔ چــل سـالـه دارم            مـردم اگر دیـدنـد مـسـتم! گـریه کـردم

ابـرم که بـارانـم به هـر جـایـی نـبـارد            شادم فـقـط در زیر پـرچـم گریه کردم

وقـتی شـنـیدم حـرمـلـه خـنـدیـد بـر تو            بـا واژه شـرمـنـدگی هـم گـریـه کـردم

: امتیاز

مدح و ولادت حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام

شاعر : سیدمهدی حسینی رکن‌آبادی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن قالب شعر : غزل

که بود این موج، این طوفان، که خواب از چشم دریا برد؟          و شب را از سراشیب سکون تا اوج فردا برد

کدامین آفتاب از کهکشان خود فرود آمد         که این‌گونه زمین را تا عمیق آسمان‌ها برد


صدای پای رودی بود و در قعر زمان پیچید         و بهت تشنگی را از عطشناک دل ما برد

کسی آمد کسی آن‌سان که دیروزِ توهّم را         به سمت مشرق آبی‌ترین فردای زیبا برد

کسی که در نگاهش شعلۀ آئینه می‌روئید         و تا آن سوی حیرت، تا خدا، تا عشق، ما را برد

به خاک افکند ذلت را شرف را از زمین برداشت         و او را تا بلـندای شـکـوه نیـزه بالا برد

دوباره شادی‌ام آشفت با اندوه شیرینـش         مرا تا بی‌کـران آرزو تا مرز رؤیـا بُرد

بگو با من، بگو ای عشق اگرچه خوب می‌دانم         که بود این موج، این طوفان، که خواب از چشم دریا برد؟

: امتیاز

ذکر مصائب خروج سیدالشهدا علیه السلام از مدینه

شاعر : سید عباس صدرالدینی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن قالب شعر : غزل

چقدر این کاروان با رفتنش شور و نوا دارد            به مکه می‌رود اما خـیـال کـربـلا دارد

مبارک نیست بر پای مسافر اشک افشاندن            ولی اینجا چه سیلابی ز اشک دیدها دارد


امیر قـافـلـه وقت وداع قـبـر پـیـغـمـبـر            چه می‌گوید که آتش بر دل خیرالنسا دارد

نبوده تا کنون اینگونه غم در شهر پیغمبر            اگر چه خاطراتی تلخ ز داغ مصطفا دارد

اگرچه‌ در سرای وحی دیده کوه آتش را            اگرچه دیده در جامش حسن زهرجفا دارد

گرفته غم فضای شهر را از شرق تا مغرب            مگر دردانۀ حیدر به سر عزم کجا دارد؟

چه می‌گوید مگر اُمُّ البنین در گوش عباسش؟            سخن پنهان ولی در دیده اشکی بر ملا دارد

رباب با خود مبر گهوارۀ چوبین اصغر را            که‌‌ چندی بعد طفلت بر سریر عرش جا دارد

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر به دلیل مستند نبودن و مغایرت با روایات معتبر حذف شد زیرا همانگونه که علامه مجلسی در جلاء العیون ص ۵۷۴ مرحوم خراسانی در منتخب التواریخ ص ۲۳۱ و شیخ عباس قمی ( بطور ضمنی) در نفس المهموم ص ۲۷۵ تصریح کرده اند حضرت لیلا قبل از کربلا فوت کرده بودِ جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید.

علی اکبر خرامان می‌رود بر اسب بنشیند            دل لیلا ز حسرت شعله‌های بی‌صدا دارد

ذکر مصائب خروج سیدالشهدا علیه السلام از مدینه

شاعر : سید روح الله مؤید نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : مسمط

میل دل کندن از این دار فنا دارد حسین            شـوق دیـدار خـدای کـبـریا دارد حسین

با عزیزان صحبت خوف و رجا دارد حسین            شیـعـیان دیگر هوای نـینوا دارد حسین


روی دل با کاروان کـربـلا دارد حسین

راه افــتـاد از مـدیــنـه کـاروان آفـتــاب            حیدریون در رکاب و فاطمیون در حجاب

زینب و لیلا و فـضه، اُمّ کـلثوم و رباب            بس‌که محمل‌ها رود منزل به منزل با شتاب

کس نمی‌داند عروسی یا عزا دارد حسین

آبروی آسمان‌ها بر روی مرکب نشست            با نگاهی با وداعی رشتۀ دل‌ها گسست

در حرم عهد شهادت با خدای خویش بست            از حریم کعبۀ جدش به اشکی شست دست

مروه پشت سر نهاد اما صفا دارد حسین

راهی دشت بلا شد با دلی از غم دو نیم            کعبه هم می‌خواست باشد همرهش، مثل نسیم

می‌رود تا کـربـلا راه صراط المستـقـیم            می‌برد در کربلا هفـتاد و دو ذبح عظیم

بیش از اینها حرمت کوی منا دارد حسین

با دلی خون می‌رود از مروه تا کوی صفا            می‌کـند پـیک اجل هـمـراهی او از قـفـا

مکه و کـوفـه رهـایش کرد در دام جـفا            دشـمـنـانش بی‌امان و دوسـتانش بی‌وفـا

با کدامین سر کند مشکل دوتا دارد حسین

خون خود را رهنمای دین و امت می‌کند            خلق را دعوت به ایثار و شهادت می‌کند

گرچه دشمن بد کند او باز رأفت می‌کند            آب خود با دشمنان تشنه قـسمت می‌کند

عزت و آزادگی بین تا کجا دارد حسین

مانده فرزند علی در بین قومی کینه‌توز            دشنه بر کف رو به مقتل کرد شمر تیره روز

شاه عالم، کنج مقتل با دعایی سینه‌سوز            دست آخر کز همه بیگانه شد دیدم هنوز

با دم خـنـجـر نگـاهـی آشنا دارد حسین

گـوشـۀ گــودال مـی‌آیـد صـدای ویــلـتـا            خواهری در رفت و آمد هست سمت خیمه‌ها

زیر پـای شـمـر می‌لـرزد زمین کـربلا            شمر گوید گوش کردم تا چه خواهد از خدا

جای نفرین هم به لب دیدم دعا دارد حسین

: امتیاز

عید مبعث و مدح پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم

شاعر : سید هاشم وفایی نوع شعر : مدح وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : ترکیب بند

امشب دلم لبریز شور و بی‌قراری‌ست            سرشار از عطر دل‌انگیز بهاری‌ست

صحـن دل من از فـروغ نـور امـیـد            همچون رواق صحن‌ها آئینه کاری‌ست


در موسم و فصل گـل‌افـشانی بعـثت            یک چشمه اشک از آبشار دیده جاری‌ست

در گلشن هستی شکوه دوست پیداست            در هر طرف گل‌نغمۀ گرم قناری‌ست

در بزم پُرشور و نشاط مبعث ای دل            گفتم به طبع خود شب خدمت‌گزاری‌ست

با موجی از شور و امـید و شادمانی            گفتا مرا از لطف حق امیدواری‌ست

بگـذار اشک از دیـدگان خود فـشانم

تا نـام سـرسـبـز مـحـمـد را بـخـوانم

آن شـب حـرا آئـیـنـۀ نــور خـدا بـود            آواز ذرات جــهــان یــا ربّــنــا بـود

در خلـوت اسرار و پشت پردۀ غیب            تنها محـمد بود و جـبریل و خدا بود

بشنـید «اقـراءبـاسم ربک» یا محمد            مـبـهـوت در آواز گـرم آشــنــا بــود

آمد به گوشش تا صدای «قُمْ فَأَنْذِرْ»            سرتا به پـا غـرق فـروغ کـبـریا بود

وقتی نـبی سجـادۀ گـل پـهـن می‌کرد            سرشار از عـطر مناجات و دعا بود

انـوار یکـتایی به رویش موج می‌زد            دیــدار رویـش آرزوی انــبــیـا بــود

اهل یـقـیـن با یـاد او احـرام بـسـتـنـد            آری مـحـمـد کـعـبـۀ اهـل وفــا بــود

جـبـریل در بـین زمـین و آسـمـان‌ها            با این سروش جانفـزا غـرق نوا بود

در چشم خود او چشمۀ خورشید دارد

بر روی دسـتـش پـرچـم توحید دارد

بعثت همان گلبانگ سبز آسمانی‌ست            بعثت همان خورشید گرم و مهربانی‌ست

بعثت غروب نور شمع ظلمت و غم            بعـثـت طـلـوع آفـتـاب زنـدگـانی‌ست

بـعـثت شـکـوفـایی نـخـل اسـتـقـامت            بعثت به باغ دین شروع باغبانی‌ست

بعـثت ستـیغ نـور شد در شام ظلمت            بعثت شکوه لحظه‌های ارغوانی‌ست

بعـثـت رسـالـت بود بر دوش پیـمبر            آن رأیت سبـز همیـشه جـاودانی‌ست

بعثت همان ابر پُـر از باران رحمت            بعثت همان خوان بزرگ میهمانی‌ست

بعثت بشارت داشت بر خلق دو عالم            بعثت همان پیک امید و شادمانی‌ست

بعـثت برای محرمان خلـوت دوست            یک پرتوی از راز و اسرار نهانی‌ست

بـعـثـت شکـوه و ارمغان ایزدی بود

آئـیـنـه‌ای زیـبـا ز نـور احـمـدی بود

آمـد نـبـی تـا بـرهـمـه امـیـد بـخـشـد            بر سرد مهری زمان خورشید بخشد

آمـد نـبـی بـا پـرچـم یـکـتـا پـرسـتـی            بر کـائـنـات انـگـیـزه و امـیـد بخـشد

آمـد نــبــی تـا بـر بـلـنــدای زمــانـه            با دست مهـرش پـرچم توحـید بخشد

آمد نبی تا با یـقـین و عشق و ایـمان            دل را رهائی از غـم و تـردید بخشد

آمـد نـبـی تا بـر عـزا شـادی بـپـوشد            با بعثت خود عـاشـقان را عید بخشد

آمـد نـبـی تا بـا نـدای حـق پـرسـتـی            از بت‌پـرستی خـلق را تجـرید بخشد

آمـد نـبـی سـوی تـهـی‌دسـتان خـسته            تا آنچه از گـلـزار یـزدان چید بخشد

آمد نـبـی با مـذهـب اسـلام و توحـید            تا مـردمـان را مـرجـع تـقـلـید بخشد

سـوی خــلایـق بـا پــیــام نــور آمـد

بـا آیـه‌هـای روشـن و پُـر نــور آمـد

او خطبه‌های عشق را ایراد می‌کرد            دل‌های غـم آلـودگان را شاد می‌کرد

او جوهـر انـدیـشـه‌ها را اوج می‌داد            چون آیـه‌هـای نـور را ایراد می‌کرد

ویـرانـی آوارهای ظـلـم و کــیـن را            با دسـت‌های عـاطـفـت آبـاد می‌کـرد

از دخـتـران زنده در گـور جـهـالـت            با نـغـمـه‌های مهـربـانی یاد می‌کـرد

پیـوسته از یکـتاپـرستی گفت و آنگه            بر بت‌پـرستان جهان فـریـاد می‌کرد

وقتی که بت‌ها را برون می‌ریخت گویی            او کـعـبه را بار دگـر بنـیـاد می‌کرد

او هر گرفـتار سـتم را ای «وفایی»            بـا شــور آزادی خـود آزاد مـی‌کـرد

گرچه ز دست بت‌پـرسـتان دید آزار            با خُـلق نیکو خلق را ارشاد می‌کرد

تا بیـن مـردم از نبـوت از ولی گفت

اول رسـول الله را مـولا عـلی گـفت

: امتیاز

مدح و منقبت پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم

شاعر : مهرشاد واحدی نوع شعر : مدح وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

شـأن دعـا بـه واسـطـۀ ربـنـای اوست            معراج، چشمه‌ای‌ست که رودش حرای اوست

عــالـم دخـیـل بـنـد عـبـای یـمـانـی‌اش            وقتی حسینِ فاطمه تحت كَساى اوست


خـاك قـدوم عـرشى او تـوتـيـاى چـشم            شرط عروج، سُرمه گرفتن ز پاى اوست

جان نبى علی‌ست، از اين رو كه مرتضى            شـرح زلال اَنْـفـُـسَـنـاى دعـاى اوست

نــور اذان ز اشـهـد نـام مـحـمـد اسـت            شور اذان ز اشهدِ بر مرتضاى اوست

مـا از الَـسـت تــابـع ايـن خـانــواده‌ايـم            عهدى كه بسته‌ايم ز لطف و عطاى اوست

شـق الـقـمـر تـجـلّى پـيـغـمـبـرانـه بـود            اين گوشه‌اى ز معجزۀ دست‌هاى اوست

جنت همان نگـاه محـمد به قلب ماست            او باب رحمت است كه عالم گداى اوست

: امتیاز

عید مبعث و مدح پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم

شاعر : علی اکبر لطیفیان نوع شعر : مدح وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : ترکیب بند

عـشقـت مرا اسـیـر بیابان نوشته است            مجنون‌ترین صحابی دوران نوشته است

این هم ز مشکلات و مکافات عاشقی است            دست مرا بـرای گـریـبـان نوشته است


مـانـنـد تـو امـیـر فـقـط یک نـفـر ولـی            مانـنـد من اسـیـر فـراوان نـوشته است

شـکـر خـدا کـه نـام مـرا اعــتـبـار تـو            سلمان نوشته است، مسلمان نوشته است

نـام تو را به آب طـلا دسـتِ کـردگـار            بالای تخت و تاج سلیـمان نوشته است

امـشـب قــلـم زدنــد پــریـشــانـی مــرا

بــا تــو رقــم زدنــد مـســلـمـانـی مـرا

مـکـه گـرفـتـه بـوی خـدا از دعـای تو            پـیـچـیده در زمـانِ همـیـشه صـدای تو

پـائـیـن بـیـا ز کـوه دخـیـلـی بـیـاورنـد            دسـت تـوسـل هـمـگـان بـر عـبـای تـو

امشب فـرشـتـه‌هـا همه پـرواز می‌کنند            اطـراف آسـتــانــۀ غـــار حـــرای تــو

از این بـه بـعـد چـشـم تـمـام قـنـوت‌هـا            ایـمــان مـی‌آورنـد بـه یـا ربّــنــای تـو

از این به بعد شمس و قمر روی دست تو            از این به بعد مُلک و مکان زیر پای تو

پـرواز بـا دو بـال مـیـسـر شـود، بـلـی            قـرآن برای تـوست، عـلی هم برای تو

احمد شدی، کتاب شدی، مصطفی شدی

حـالا تــمــام دار و نــدار خــدا شــدی

آئــیــنــۀ تــمــام نـــمــای خـــدا شــدی

امشب که تـاج نـور نـشانـدند بر سرت            خـالی‌ست ای نـبـیِّ خـدا جـای مادرت

آن بانویی که زحـمـت بـسیار می‌کشید            تا این که این زمانه بـبـیـنـد پـیـمـبـرت

غیر از کـلام حق سخـنی بر لبت نبود            هر ظهر جمعه وقـف علی بود منبرت

هر جا که پا نهادی و هر جا که سر زدی            دیـدی عـلـی امـیـر نـجـف را برابـرت

فکر برادری؟! چه کسی بهتر از علی            از ایـن به بـعـد شـاه ولایـت بــرادرت

از این به بعد شیـر خـدا آفـتـاب توست

مـهـر عـلـی تـمـامی دین کـتاب توست

شصت و سه سال زندگی‌ات مهربان گذشت            با کیسه‌های وصله‌ایِ آب و نان گذشت

شصت و سه سال زندگی‌ات بین کوچه‌ها            در بـنـدۀ خـدا شـدن ایـن و آن گـذشـت

گـاهی مـیـان دورتـریـن خـانـۀ زمـیـن            گاهی مـیـان دورتـرین آسـمـان گذشت

وقت نزول، حضرت خاکی‌نشین شدی            وقت صعود، ردّ تو از بی‌کران گذشت

آن روزها که شـعـب ابی‌طـالـبی شدی            ایـام درد بـود ولی هـمـچـنـان گـذشـت

ای آن که زنـدگی تو خـرج نجـات شد            ای آن که زندگی تو با مردمان گذشت

برگـرد رنـج و درد بـشـر را نگـاه کن

این زنـدگـیِ سـرد بـشـر را نـگـاه کـن

یک عده‌ای به عشق تو دور از وطن شدند            یک عـده‌ای نـدیـده اویـس قـرن شـدنـد

از خــانــواده‌ام هــمــه عــبــدالله شـمـا            از خـانـواده‌ات هـمـه آقـای مـن شـدنـد

یک عده زینب و علی و فـاطـمه شدند            یک عده‌ای حـسین شدند و حسن شدند

بعـد تو دخـتـر تو و زیـنـب کـنـار هـم            مـشـغـول کـار بـافـتـن پـیـرهـن شـدنـد

یک عـده بـچـه‌های تو پاره جگـر ولی            یک عـده بـچـه‌های تو پـاره بـدن شدند

این کـشـتـه‌ها تمام جگـر گـوشۀ تـوأند            یا ایهـا الـرسـول! بـبـین بی‌کـفـن شـدند

«یا مصطفـاه» این تن پـامـال را ببین

این کـشـتـۀ فـتـاده بـه گـودال را بـبـین

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما با توجه به وجود ایراد یا ضعف محتوایی و معنایی در مصرع دوم بیت؛ پیشنهاد می‌کنیم به منظور رفع ایراد موجود و همچنین انتقال بهتر معنای شعر بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید

احمد شدی، کتاب شدی، مصطفی شدی            حـالا تــمــام دار و نــدار خــدا شــدی

عید مبعث و مدح پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم

شاعر : سیدهاشم وفایی نوع شعر : مدح وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لن قالب شعر : ترجیع بند

دوباره در نفس خاک، جانِ تازه رسید            به روح عـالم هستی، روان تازه رسید

قـیـامـتی شده بـرپـا ز صُور اسـرافـیل            به خـفـتگان زمین باز جان تازه رسید


زمان جهـل بـشر گـوئیا سر آمده است            برای دانش و بینـش، زمان تازه رسید

مـعـلـّم بـشـریـت خــدا فــرسـتـاده‌سـت            دوبـاره بهـر بـشـر امتحـان تازه رسید

فضای گـلـشن هـستی اگر بـهـاری شد            به بوستان جهـان، بـاغـبان تـازه رسید

جهـان ز بـعـثـت او نـور ایـزدی دارد

شـمـیـم نـاب ز عـطـر مـحـمـّـدی دارد

چه رسـخـیز بـزرگی دوبـاره بر پا شد            قـیـامـتـی به زمـین و به آسـمان‌هـا شد

میان اهل زمـین ولـولـه ز شـوق افـتاد            میان اهل سـمـاوات شور و غـوغا شد

پُلی به وسعت توحید بسته شد تا عرش            به روی اهـل زمین، راه آسمان وا شد

صدای خـواندن قـرآن بلند شد، آن گاه            زمین به وسـعـت بـاغ بهـشت زیبا شد

ردای سبـز رسـالـت به دوش او افکند            امـین وحـی بـه غـار حـرا، در آوا شد

جهـان ز بـعـثـت او نـور ایـزدی دارد

شـمـیـم نـاب ز عـطـر مـحـمـّـدی دارد

بـهـار رویـش گـل‌هـای ناب آمده است            شـمـیـم نـاب گـل انـقــلاب آمـده اسـت

ز غـار سبـز حـرا، جـبرئیل زد فـریاد            سـپـیـده سـرزده و آفـتــاب آمـده اسـت

برای رُشـد کـمـال و سـعـادت بـشـری            کـلام وحـی رسـیـده، کـتاب آمده است

به پاس عزّت و قـدر و مقـام زن با او            ز دوست آیۀ نـور و حجاب آمده است

صدا زدند که این عطر ناب و نور از چیست؟            ز جنّ و انس و ملائک جواب آمده است:

جهـان ز بـعـثـت او نـور ایـزدی دارد

شـمـیـم نـاب ز عـطـر مـحـمـّـدی دارد

رسید تا به زمـین جـلـوه و صفا بخشد            به زخم و درد بشر مرهم و دوا بخشد

رسـیـد تـا که بت آدمی شـکـسـته شود            به خلق جلوه‌ای از رحـمت خـدا بخشد

برای عدل و مساوات شد نبی مبعـوث            که بنـدگـان خـدا را شـرف، بها بخـشد

بـشـیرِ نـور خـبر می‌دهد ز خـتم رُسل            بـشـارتـی بـه تـمـامـی انـبــیـا بـخــشـد

پیـمـبـران اوالـعـزم یک صـدا گـفـتـنـد            اگـر به خـلـق خـداوند، رو نـمـا بخشد

جهـان ز بـعـثـت او نـور ایـزدی دارد

شـمـیـم نـاب ز عـطـر مـحـمـّـدی دارد

مسیـر سـبـز غـدیـر از حـرا هویدا شد            هـمـین مـسـیـر، طـریق ولایت مـا شد

رسـول آیــنـه‌هـا بـا عــلـی بـرادر بـود            بـــرادر نـــبــی آئـــیــنــۀ تـــولّا شـــد

قـسـم به نـص « یَـدالله فَـوقَ ایـدیـهِـم»            عـلـی به راه نـبـی دست حـق‌تعـالا شد

هـزار بار اگـر بـسـتـه شد ره تـوحـیـد            به ذوالفـقـار عـلی، راه معـرفت وا شد

به ذکر یاعلی و یاعلی «وفایی» گفت            دراین خجسته شبی که جهان در آوا شد

جهـان ز بـعـثـت او نـور ایـزدی دارد

شـمـیـم نـاب ز عـطـر مـحـمـّـدی دارد

: امتیاز

مدح و مناجات با پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم

شاعر : سید میلاد حسنی نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لن قالب شعر : غزل

سـلام ما به تو ای شـخـص اوّل عـالـم            درود مــا بـه تـو ای ســیــّد بــنــی آدم

چه احتیاج به اعجاز دیگری! که تویی            خـلـیـلْ آیت و مـوسی‌ْ ید و مـسـیحا دم


نگین تو علی و نقـش نام او زهـراست            به دست حق، تویی از بین انـبـیا خـاتم

تو آمـدی و شدند آسـمـانـیـان مـسـرور            تـو آمـدی و گـرفـتـنـد سـاحـران مـاتـم

اگر طبیب تویی، خوش به حال بیماران            که می‌بری ز دل امروز، درد و فردا غم

تو مـهـربـان پـدر اُمّـتـی و مـا فـرزنـد            که خورده است گره سرنوشت ما با هم

: امتیاز

عید مبعث و مدح پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم

شاعر : سیدمحمدجواد شرافت نوع شعر : مدح وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لن قالب شعر : غزل

همین بس است به مدحش محمد است محمد            حمید و حامد و محمود و احمد است محمد

قسم به شوق اویس و قسم به بهت بحیرا            که آفـتـاب کـمـالات بی‌حـد است محمد


چه کوچه‌ها که نشستند در مسیر عبورش            به نور و عطر و تبسّم زبانزد است محمد

ستارۀ شب مکـه، طلـوع صبـح مـدیـنه            به یُمن آینه خورشید مشهد است محمد

اگر چه بین رسولان سرآمد است سرآمد            به رسم حُسن ختام آخر آمده‌ست محمد

و باز می‌رسد از جانب حجاز سواری            که هر که دید بگوید محمد است محمد

: امتیاز