- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و شهادت سید مقاومت شهید سید حسن نصرالله
بگـذار قـلب دشمنان از کـیـنه پُر باشد بـگـذار اسـرائـیـل دنـبـال تـرور بـاشد مارا که از این دشمنی کردن هراسی نیست جز ما کسی که در مسیر حقشناسی نیست ما چشممان بر دست آقای محرمهاست سرمایهمان ایمان "تهرانی مقدم"هاست در سنگـر عـلم و عـمـل آزادهها داریم مانخبگانی مثل "فخـریزاده" ها داریم آسـودهایـم امـا به لـطـف پـاسـداریهـا هستیم زیـر دِین خـون "شهـریاری"ها داریم از عـلم و تـدبّر جـوشن امروزه سنگر پُر است از "احمدیِ روشن" امروزه در جبهۀ ما حرف ایثار است و جانبازی الگوی جانـبازی ما "صیاد شـیرازی" طی کرده این نهضت مسیر سرفرازی را نسل "حججی" پُر کند جای "حجازی" را نقـش لـوای ما به جز الله اکـبـر نیست جز مکتب ما مکتبی "مغنیه" پرور نیست از جـمـع بـسـیار مجـاهـدهای لـبـنـانی تا "زاهدی" "سیدرضی" "قاسم سلیمانی" تسبیح شیعه "ما رایت الّا جـمیلا" بود آئـین زینب راه و رسـم لـشگـر ما بود نسل "بهـشـتی" وارثانی "باهـنر" دارد فـریـاد مـا در جـبهـۀ تـبـیـین اثـر دارد در بـنـد زهـرا فکـر فـردا بود در دنـیا راه شـهـیـدان راه زهـرا بـود در دنـیـا زهرا طریقش جز طریق پایداری نیست در مکتب او جای خفت جای خواری نیست ما را به راه راست دعوت میکند زهرا با فعل و تقریرش هدایت میکند زهرا مدیون زهرا بود هر نسلی حسینی بود اندیشۀ زهرا در افکـارِ "خـمـینی" بود تصویر ما از فاطمه تعریف قرآنیست شاگرد درس مکتبش سردار لبنانیست سید که خار چشم دشمنهای غاصب بود فتح الفتوحش هر زمان صدر مطالب بود سید که سرباز امام عـصر حاضر بود مـیـراث روح الله بود و از نـوادر بود سید "اشداء عـلی الـکـفـار " را فهـمـید آمـوزههـای حـیـدر کــرار را فـهـمـیـد غیر از خدا از هیچ کس اصلا نمیترسید از زوزههـای گـلـۀ دشـمن نمیتـرسید مانند شیر شرزهای همواره غرّان بود از روز اول ذوالفـقـار شیعه برّان بود میراث سید لشگری در اوج باورهاست الگوی حزب الله لبنان حضرت زهراست رزمندهها را نهضت زهرا به خط کرده مادر خودش سیدحسن را تربیت کرده ارزش ندارد جان اگر نذر ولایت نیست پایان راه شیرمردان جز شهادت نیست باید شـنـاسـایی کـنـیم اهداف دشمن را بایـد بـشـارت داد فـرداهـای روشن را سـیدعـلیمان فـتح خـیـبر میکـند فردا فـرزند حـیـدر کار حـیدر میکـند فردا ما سر به داران مطـیع رهـبری هستیم آمـادۀ دسـتـور فـتـح خـیـبـری هـسـتـیم با سر میافتد قوم فرعون زمان در نیل شیعه کـمر بـسـته به نـابـودی اسرائیل از جـبـهـۀ حق میرسد آوای پیروزی قـطعا تمـاشایی شود فـردای پـیـروزی فردا همه راهی قدس از سمت لبـنانـیم در مسجدالاقصی نماز شکر میخوانیم در قدس اگر فردا نماز جمعهای برپاست سید علیمان خطبهخوان مسجدالاقصیست مشی و مرام صهیونیست از یاد خواهد رفت حیثیت پوشالیاش بر باد خـواهد رفت راهی بـرای عـدهای یـاغـی نـمیمـانـد نـامی از اسرائیل هـم بـاقـی نـمیمـاند فردا که شوق هر فلسطینی تماشایست بیت المقدس تا مـدیـنه راهـپـیـمایست دنیا به کام مـهـدی موعـود خـواهد شد صبح فـرج وهـابیت نـابـود خواهد شد
: امتیاز
|
مدح و شهادت سید مقاومت شهید سید حسن نصرالله
باغ ما این است؛ طوفان شد، صنوبر ایستاد سروی از پا اوفتاد و سرو دیگر ایستاد روی نی میرفت بیسر آفـتاب کـربـلا باغ شاهد بود از آن پس نخل، بیسر ایستاد حال ما را خوب میدانند عـاشـورائیان هر زمان اکبر زمین افتاد، اصغر ایستاد یک اُحد دردیم آری، حمزه رفت امّا چه باک مصطفی هر وقت تنها ماند، حیدر ایستاد «قل هو اللهُ أحد» را دست بستند و چه غم هر کجا قرآن در آتش رفت، کوثر ایستاد عین تسلیم و رضائیم؛ این تمام حرف ماست زیر خنجر رفت اسماعیل و هاجر ایستاد أینَ نصرُ الله؟ نزدیک است اذان آمد، ببین! روی بـام خـانه با «الله اکـبر» ایـسـتاد
: امتیاز
|
مدح و شهادت سید مقاومت شهید سید حسن نصرالله
در پیش روی ما خیابانی که باریک است پر میزنی اما جهان پشت ترافیک است اخبار صبح شنـبه از خـون تو میگـوید خون تو یعنی جمعۀ دیدار نزدیک است اخبار میگوید تو را کـشتند و در گوشم این جمله مثل آخرین دستور شلیک است خون تو چون انبار باروت است، خواهد زد آتش به سر تا پای دنیایی که تاریک است آری، شهادت عین آزادیست مرد، ای مرد! این بیتها تنها برای عرض تبریک است
: امتیاز
|
مدح و شهادت سید مقاومت شهید سید حسن نصرالله
دلی که بر ندارد چشم از آن دلخواه، پیروز است قدم تا پایمردی میکند در راه پیروز است زمان پلکی زد و بانگ رحیل آمد سواران را هر آنکس زنده شد زین فرصت کوتاه، پیروز است به جز صبح وصال دوست، فتحی نیست در عالم دلت گر شعلهور شد در شهادتگاه، پیروز است بکش ما را، که ما را زندهتر کردهست مرگ آری بترس از داغ غزه، اشک لبنان، آه پیروز است جهان روشن شد از نور شهادت، جاء نصرالله که باشم من؟! خدا فرموده: حزب الله پیروز است
: امتیاز
|
مدح و شهادت سید مقاومت شهید سید حسن نصرالله
چه دارد میشود؟ ای داد از این پائیز! نصرالله! خودت تکذیب کن اخبار را! برخیز! نصرالله! خبر، از انفجار قـلبها و خـانهها دادند خبر، بمب است و ویران کرده ما را نیز، نصرالله! پسِ آن دودها ما «جاءَ نصرالله» میگفتیم که ما را جز قنوتی نیست دستآویز، نصرالله! لبی وا کن جهان ماندهست دلتنگ رجزهایت مپرس از کاسهٔ صبری که شد لبریز، نصرالله! بگو از مرکز فرماندهی؛ از آسمان؛ با ما چه خواهی کرد با اهریمن خونریز، نصرالله حسین آمد به بالین تو این ساعت گوارایت تو و دیدار یار و گریهٔ یکریز، نصرالله خودت را سالها مجبور قید زیستن کردی! چه شد یکسو نهادی جامهٔ پرهیز، نصرالله! از این پس، ضاحیه در حاشیه هرگز نخواهد ماند که قلب ماست بیروت شهادتخیز، نصرالله!
: امتیاز
|
مدح و شهادت سید مقاومت شهید سید حسن نصرالله
شصت وسه سال اهل بکاء و نبرد بود در اوج این زمـانـۀ نـامـرد، مـرد بود شصت و سه سال مثل نبی، مثل مرتضی مانـند حـاج قــاسـم مـا، اهـل درد بـود دلـتـنـگ کـودکان و یـتـیـمـان بی پـنـاه دلگرمی هـمـیـشۀ شـبهای سـرد بـود سنگی رها شد از کف دیوانهای، سپس ذکــر تـمـام آیـنـههـا «بـازگـرد» بـود وقتی که بود، غزه از او رنگ و رو گرفت وقتی که رفت رنگ جهان؛ آهِ زرد بود نصر خداست شامل او، پس شهـید شد شصت و سه سال در دل زخم و نبرد بود سیدحسن نصرالله نیز همچون پیامبر اگرم (ص) در ۶۳ سالگی به سعادت ابدی رسید
: امتیاز
|
ورود حضرت معصومه سلاماللهعلیها به قم ( مدح حضرت)
کویر تشنه که با خاک خود تیمم کرد نماز خواند و خدا هم بر او ترحم کرد به ابـرهای مـکـرم، به ما تـبـسم کرد کریمه را چه کـریمانه راهی قـم کرد ترک ترک دل خاک از دمش رفو میشد و با قدم قدمش غرق گفت و گو میشد بیا که بر لب این سرزمین ترانۀ توست کران کران ز پی لطف بیکرانۀ توست رواق منظر چـشم من آشـیـانۀ توست کرم نما و فرود آ که خانه خانۀ توست تو آمـدی به زمـین من آسـمـان بـدهی به نعش این برهوت شکسته جان بدهی بمان، بـمان و برایم دلـیل ایـمان باش به سینهای که گشودم چو رحل قرآن باش و نجم ثاقب شمس الشموس ایران باش بمان و در شب تردید من چراغان باش تویی، تو خواهر خورشید و جان به قربانت که رنگ شب نپـذیرد شب شبـسـتانت ازل تـر از ازلـی از قــدم قـدیـمتـری ابـدتـر از ابـدی از کـرم کــریــمتـری ندیده هیچ کس از این حرم حریمتری تو از معابد مشرق زمین عـظیمتـری نگاه من به رواق تو اوج شیداییست کنون شکوه تو و بهت من تماشاییست در این نگاه غریبانه بغض کنعانیست به چشم تو غم یعـقوبها فراوانیست کجاست یوسفت این لحظههای پایانیست هوای قلب تو و شعر من خراسانیست" تو جان سپردن در عشق را نشان دادی به دلبرت نرسـیده ز شوق جان دادی چه غم ز موج که همراه دخت زهرایم در این کـویـر کـنـارت کـنار دریـایـم اگـر چـه زرد ولـی بـا امــیـد مـیآیـم تویی تو حاجت سبز سهشـنبه شبهـایم منی که سوی تو دستانی از دعا دارم فقـط بـه روی لـبـم اشـفـعـی لـنـا دارم چه خوب چشم تو از ما جز احترام ندید غـروب دلـهـرۀ شهـر شوم شـام نـدید هـزار بـوسـۀ نـی بـر تـن امــام نـدیـد شراب و طشت زر و مجلس حرام ندید وقــایـع تــه گــودال را نـــدیــدی تــو و پـای زخـمـی اطـفـال را نـدیـدی تو
: امتیاز
|
ورود حضرت معصومه سلاماللهعلیها به قم ( مدح حضرت)
دارد قــلــم هــوای تــو والا تــبــار را خـواهـد بـیان کـند کـمی از اعـتبار را بایـد بـگـویـد از تو و یـا ذوالـفـقـار را شاعـر بـساط کرده چـنین نقـش یار را ترسـیـم کـرده جـای نگـاهـت بهـار را عـطر تو میوزد به خـزان و بهـار قم گـلـدسته گـنـبـد و حـرمـت اعـتـبـار قم تـنـهـا نه مـن امـام زمـان بـیـقــرار قـم علامـهها حـقـیر و تویی شـاهـکـار قـم مسـتی بده ز یک نگـهـت میـگـسار را ای آنکه از وجـود تو قـلـبم جلا گرفت از یمن مقدمت قم و ایران صفا گرفت باید که از تو مشهد و هم کربلا گرفت هر کس به هر روش مددی از شما گرفت روشـن کـنـد ز بـرق نـظر شام تار را بانـو دخـیـل دامـن پـاکـت تـمـام شهــر سائیده سر به پای و به خاکت تمام شهر شد سینـهچـاکِ سینۀ چـاکـت تمام شهر اصلا خراب و مست و هلاکت تمام شهر لبریز کـرده سـاغـر مهـرت خـمـار را اخت الـرضا تویی و وفا اصل کارتان تو بـیـقـرارِ یـار و جـهـان بیـقـرارتـان راهی شدی ز خانۀ خود سوی یـارتان آری کـم از عـقـیـله نـبـود اعـتـبـارتان تفـسـیر کردهای به عـمل غـمگـسار را معصومهای و دختر موسیبن جعفری زینب شـنـاس و زینب کـبرای دیگری آهـو مـنم تو ضـامـن آهـوی مـحـشری از نسل حیدری و رضا را تو خواهری درمــانـدهام سـیـاهـه کـنـم اعــتـبـار را تو آمدی که بهـر رضـا خواهـری کنی بـا نـام فـاطـمـه ز دلـم دلــبــری کـنـی اینجا حرم زدی که به ما سروری کنی قـم را دمـشـق مـحـتـرم دیـگـری کـنی زهـرا شـدی مـدیـنـه کـنی این دیار را وقتی که هفته ای ز تو نامش کرامت است وقتی برای ما قدمت عین رحمت است وقتی که خادمت به جنان غرق عزت است وقتی برای ما همه ایل تو نعـمت است بـایـد فــدایـیات کـنـم ایـل و تـبــار را خاکم اگر نـدیـده بلا از تو و رضاست هر کس که رفته کرببلا از تو و رضاست این لطف و مرحمت ز خدا از تو و رضاست این اعتبار و عزت ما از تو و رضاست شاهد گرفته از تو چنین برگ و بار را
: امتیاز
|
ورود حضرت معصومه سلاماللهعلیها به قم ( مدح حضرت)
ای بـه قـم آفـتـاب قـلـب جـهـان! دخـت مــوسـی! ســلالـۀ قــرآن! عمه و دخت و خواهـر سه امام! مـــادر کــل عـــالـــم امـــکــان! تـو بـه چـشـم ائــمّــه زهــرایــی بعد زهرا به قدر و عزت و شان زیــنــب دوم بـــنـــی الـــزهـــرا عــمــۀ چـــار حــجّــت یـــزدان هــم وجــودت کـریـمـۀ عــتـرت هــم ولایت، حــقـیـقــتِ ایــمــان فیض فـیضیه از کرامت تـوست شهر قـم از تو گـشـته مهـد امان حــــــرم یـــــازده ولـــی خـــــدا حـرم تـوسـت ای سـپـهـرمـکـان مــدح تــو ای مـلـیــکـۀ هـسـتـی وصـف تــو ای یــگــانـۀ دوران نـه تـوان با هـزار دسـت نـوشت نه! تـوان گـفـت بـا هـزار زبـان صـحـن تو مـسـجـد الرسول همه حـرمِ امـن تـوسـت کـعــبـۀ جـان پــدر و مـــادرم بــه قــربــانــت نه، هـمـه جـان عـالـمـت قـربـان کــوثــر کــوثــر رســـول خـــدا عـصـمـت عـصـمـت الله مـنــّـان قــم، جــلال مـدیــنـه پـیــدا کـرد تــا نــهــادی قــدم بــه دیـــدۀ آن گــشـت روز ورود تــو در قـــم روز عــیــد کـرامـت و احـسـان روز عــیــد نــزول رحـمــتهـا روز عـفـو و عـنـایت و غـفـران اهـل قــم از بــرای اســتــقــبـال هـمـه بـا دسـتـهگـل شـدنـد روان مرد و زن دور محملت گـشـتـند اشک شـوق هـمـه ز دیـده روان قـم دل از گـلـشن بهـشت گـرفت محملت بس که گـشت گـلبـاران هـمه گـفـتـنـد فـاطـمـه در حـشر پــای بـنـهـاده؛ ای گـنـهــکــاران حرمت شیـعـیـان قـم، ز تو کـرد ســتــم اهــل شـــام را جــبــران کاش زیـنب به قـم سفـر میکـرد تـا نـمـیدیـد آن هـمــه طـغــیـان اهـل قـم کـی بـرنـد مـهـمــان را گه به بـزم شـراب و گه زنـدان؟ جای تو بیتِ «مـوسی خـزرج» جـای زیـنـب بـه گـوشـۀ ویـران دور تو عـالـمـان فـقـه و اصـول دور او ابن سعد و شـمر و سنان دور تو دستـههای گـل در دسـت دور او سنگ بـود و زخـمزبـان
: امتیاز
|
غزل مناجاتی اول مجلس، مدح و مرثیۀ سیدالشهدا علیهالسلام
خویـش را از آســمـانِ ادّعـا انـداخـتـم تا دلم را روی خاکِ روضهها انداختم آتشِ داغت غرورِ کوهِ یخ را آب کرد تا به دریای غمت این قطره را انداختم ریسمانِ فرشهای روضه دستم را گرفت بوریـای مَـنمَـنـم را زیـر پـا انـداخـتم روزهای روضهدار و مـاههـای آهدار روی دوشِ خـانهام شالِ عـزا انداخـتم غصه خوردم اشک نوشیدم کنار سفرهات خویش را با روضه از آب و غذا انداختم هر تپش را با دخیلِ «یاحسینم» زندهام قلبِ خود را در ضریحِ کربلا انداختم
: امتیاز
|
غزل مناجاتی اول مجلس، مدح و مرثیۀ سیدالشهدا علیهالسلام
به این امید که تو میدهی جواب، حسین سلام داده به تو هرکه خورده آب، حسین به شوق گـریـه برای مـصیـبـتت دارد چهارفصل گل چشم من گلاب، حسین به آبروی همین چـندقـطره، محـترمـم بهروسیاهی من گریه زد نقاب، حسین به پـادشـاهی عـالـم نـمـیکـنـم مـیـلـی چرا که نوکر تو میشوم خطاب، حسین بــتــاب بـر مـن آلــوده و بــســوزانـم چرا که پاککـنـندهست آفـتاب، حسین اگر بَـدم، اگـر آلـودهام، تو سـرورمی که من جوانم و تو سیدالشباب، حسین
: امتیاز
|
غزل مناجاتی اول مجلس، روضۀ حضرت علی اصغر علیهالسلام
پای این سـفـره به پـایت چـقدر افتادیم ما از آن روز که در بنـد توأیم آزادیم ما همه گـوشـهنـشـیـنانِ خرابات توأیم از غـمـت خـانـه خـرابـیـم، ولی آبادیم ما محال است که از عشق تو دلسرد شویم ما نـدیـدیـم تو را، بـاز به تو دل دادیم از تو جز خـوبیِ بسیار نـدیـدیم حسین خودمـانـیـم ولی ما که پُـر از ایـرادیم! ارث اجدادیِ ما نوکـریِ این خانهست تا ابد جـیـرهخـورِ خـیرِ همان اجـدادیم یادی از ما بکنی یا نکنی، حرفی نیست ما به این نوکـرِ دربارِ تو بودن شادیم پُشت ما که همهجوره به تو گرم است حسین مـا بـدهـکـار شـما در هـمـۀ ابـعــادیـم جز همین اشک نداریم بـرایت چـیزی با همین گریه به غمهای تو، از عُبّادیم به خـدا نـام تو هم دیـدۀ ما را تَـر کرد مادرت خواست که در گریه به تو استادیم تا ابـد گـریـۀ آرام حـرام اسـت بـه مـا سالیانیست که در روضه پُر از فریادیم آب خـوردیم به یـاد جـگـر سوخـتهات یادِ خـشـکـیِ لـبِ اصـغـرِ تو افـتـادیـم حرمله خیر نبیند که تو را حیران کرد بیش از آن تیر و کمان، دلخور از آن صیادیم
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
و آنشب از شمیم عطر نامش گلستان پُر شد تمام خانه از بوی خوش این میهمان پُرشد شگفتا "یوسفی در کاروان حُسن پیدا شد" که از نور جمالش صحن جان عاشقان پُر شد گریبان چاک کرد از مقدم او طاق کسرایی زمان خالی شد و دریاچههای باستان پُر شد سماع لحظهها از چشم صحرا سرخ میبارید فرشته بس! دگر میخانۀ پیر مغان پُر شد خبر دادند سیمرغی ز کوه طور باز آمد که از آوای سرشارش تمام آشیان پُر شد چنان مضمون صفت بود آن دو چشمان غزل گونش که تا یک پلک زد، دیوان جان شاعران پُر شد طواف لاله گرد کعبۀ آئـینه دیدن داشت شبی که مکه از نام "محمد" ناگهان پُر شد
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم و امام صادق علیهالسلام
به پریشانی هر زلـف پـریـشان سوگند به نفـسهای لب خـشک بیـابان سوگند به تب خاکِ ترکخوردۀ سوزان سوگند به نمک زار به هر تشنۀ باران سوگند صبـر دنـیـا به سـر آمـد که سرامد آمد چـارده بــار نــوشـتــنـد مـحــمــد آمــد او تجلی ازل بر جبروت است که هست؟ او صراط است و ثبات است و ثبوت است که هست؟ او سوالی است جوابش که سکوت است که هست؟ آدم! او فلسفۀ سر هبوط است که هست؟ ما ندانیم که هست آنکه نـدانـیم که بود باید او خود بنویسد که بخوانیم که بود ناگهان پرده برانداخـته است از رویش تا که کسرا شکند از شکن گیـسویـش قـبـلـه آرام بـگـیـرد بـه خــم ابــرویـش که هـیـاهـو بـکـنـد زمـزمـۀ یـا هـویش جـلـوه در جـلـوه جـمال ازلی را دیدند قـبـل مـیـلاد عـلـی بـود عـلی را دیـدند تشنه لب بود زمین حضرت باران را دید خار در خار پُر از خار؛ گلستان را دید تیره جان بود و جهان بود که جانان را دید پس از آن بود که آدم خودِ انسان را دید رحمت واسعهاش روی سر فاطمه است او نفـسهای عـلی و جگر فاطمه است او فقط بود و فقط بود مسلـمان خودش مومن خویش شد و غرقۀ ایمان خودش جلوهای بود دو تا گشت دوچندان خودش دید با چشم خودش عین خودش جان خودش در کمالات خودش نورِ جلی را میدید او در آئـینۀ خود روی عـلی را میدید ای که قبل از همه معمار دو دنیا شدهای قـبل خود آمده این گـونه معـمـا شدهای آدم و یوسف و یعقوب و مسیحا شدهای هرچه خوبان همه دارند تو یکجا شدهای از ازل تا به ابد جیره خـور خـان توأند لات و عُزّی و هُبل نیز مسلمان تـوأند آمـدی با نـفـس عـشـق پـیـمـبـر بـشوی تا که تکـثـیر شوی تا که مکرر بشوی فاطمه فاطمه هِی حیدر و حیدر بشوی تا حسین و حسن و باقر و جعفر بشوی تا رضا و علی و هادی و موسی باشی آمدی تا نـفـس حـضـرت زهـرا بـاشی لب تو غرق تمنای حسین و حسن است چشم تو مات تماشای حسین و حسن است خیره بر مادر و بابای حسین و حسن است که فقط سینه تو جای حسین و حسن است کـیـسـتی کـعـبۀ مـا ای همه آمـال علی ای حسین و حسن؛ ای سلـسله آل علی نسب مـاسـت که از آل شـقـایـق بـاشیم و کمی جرعه کـش بحـر حقـایق باشیم این کـریـمی شـما بود که عـاشق باشیم قسمت این بود که از لطف تو لایق باشیم تـا بـگـویـنـد بـه مـا قــبـلـۀ دنـیــا آمــد که عـلـی مـژده بـده صادق زهـرا آمـد مـذهـب مـاسـت به تـأسـیـس اباعـبدالله مـکـتـب مـاسـت به تـدریـس ابـاعبدالله مـا هـمــه مـسـت احـادیـث ابـا عـبـدالله نـفـس مـاسـت بـه تـقـدیـس ابـا عـبـدالله کُنیهات کُنیۀ عشق است همانند حـسین ای به قربان دلت ای دل در بند حسین غزه امروز بمان از دل ویران برخیز راه کم مانند ببین، جبهۀ جولان برخیز همتی مانده فـقـط غـیرت لبـنان برخیز فتح نزدیک شده لطف شهیدان، برخیز مرگ صهیون و یهودا چقدر نزدیک است به تو سوگند که هنگام سحر نزدیک است
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امام جعفر صادق علیهالسلام
با نگاه روشنت پـلک سحـر وا میشود تا تبسم میکنی خـورشـید پـیـدا میشود خط به خطِ صفحۀ پیشانیات اشراقی است صبح صادق در همین تصویر معنا میشود فیلسوفان را اشـارات تو عـاشق میکند آرزومـنـد شـفـایت ابـن سـیـنـا مـیشـود مست از یاقوت سرشار کلامت میشویم با جواهـرهای نابت فـقـه پـویـا میشود از حدیثت عـالـمان اعجاز را آموخـتـند هر که یک دم با تو بنشیند مسیحا میشود احسنالصدق است هر بیتی که در وصف شماست شعـرهای صادقـانه بهـتـرینها میشـود
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امام جعفر صادق علیهالسلام
بخوان بر منبری از نور؛ بعد از "فجر" و "أعطینا" برایم خط به خط از متنِ توحید مفضل را بخوان با لحن زیبایی که داری در مناجاتَت بگو از حضرتِ باریتعالی؛ ربّ بیهمتا بخوان یک سورهٔ توحید پیش از مبحثِ "توحید" بخوان یاصادق آل محمد لطف کن بر ما رسیدیم از دیارِ پارس، با شاگردِ تو "جابر" که پایِ درس تو عالِم شویم از عالَمِ معنا بیا از رازِ خلقت پرده بردار و بگو از عرش بگو از خالقِ خورشید و ماه و ماهیِ دریا بگو از ظاهر و از باطنِ پیچیدهٔ انسان از اینکه فطرتاً هستیم محتاجِ تو یامولا بگو از زندگی و مرگ، از آیاتِ رستاخیز بگو از هستیِ نـاپـایـدار و سـسـتیِ دنیا بگو از عقلِ حیران و بخوان قدری حدیثِ عشق بگو از شرط مقبولیتِ أعمال؛ بیپـروا بگو از إسْتَخَفَّ بِالصَّلاة-از آنکه ضایع کرد* نمازش را و محروم از شفاعت هست در عُقبی علی را یاد کن با ذکر نابِ "یا أباالاُمّه" بگو: دل جایِ الله است و جایِ مادرم زهرا * امام صادق علیه السلام فرمودند: «إِنَّهُ لَا ینَالُ شَفَاعَتَنَا مَنِ اسْتَخَفَّ بِالصَّلَاةِ» «شفاعت ما شامل کسی که نماز را سبک بشمارد، نمیشود» الكافى، ج۳، ص۲۷۰
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام جعفر صادق علیهالسلام
اى نفس صبحدم! دعاى که دارى؟ بوى خدا مىدهى، صفاى که دارى؟ عطر بهشتى، ز خاک پاى که دارى؟ مژده چه آوردى و براى که دارى؟ تا بفشانیم جان، تو را به خوش آمد ماه ربیع است و نـوبـهـار کـرامت مـاه شـکـوفـایى کـمـال و شـهـامت در تن هستى دمـیـد، روح سلامـت از بـرکـات طـلـوع، روز امــامـت بـاز گــشـودنـد بـاب لـطـف مـجـدّد صبح دلان صبح صادق است ببینید باغ بهشت از شقـایق است ببـیـنـید جـلـوهٔ رب الـمـشـارق است ببـیـنید روز تـجـلّاى خـالـق است بـبـیـنـید وز رخ زیـبـاى جـعـفـر بن محـمـد نــور ولایـت دمــیــده از نــظـر او چـشـمـهٔ کـوثـر رهـین چـشم تر او بـاقـر دریـاى عـلـم و دین، پـدر او هـم پـدر او امــام و هــم پــســر او نور دل حیدر است و وارث احـمد نهضت علمى که آن امام به پا کرد کارى چون خـون سیدالشـهـدا کرد از سر اسلام دست فـتـنـه جدا کرد آنچه رسالت به عهده داشت ادا کرد شاهد حسن ازل نـشـسـت به مسـند گر همه عـالـم قـلم به دست برآرند تا به قـیـامـت مـدیح او، بـنـگـارنـد یک ز هزاران فضیـلتـش نشـمارند آن که به شاگردیاش چهار هزارند جمله به فقه و کلام و فلسفه، ارشد ز آن همه یک چند چهرههاى درخشان عــالـم و آگـاه در مـعــارف قــرآن مؤمن طاق و هشام و جـابر حـیّـان زادهٔ مسلم، دگر مفـضّل و صفـوان کان همه بودند چون زراره سرآمد من که به لب، نغـمهٔ ثـناى تو دارم هر چه که دارم من از عطاى تو دارم دسـت بـه زنـجـیـرهٔ ولاى تـو دارم پاى به زنجـیـرم و هـواى تـو دارم دست بـرون آور و بـگـیـر مـرا یَد
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
هوا هوای تجلیست، دوستان! صلوات به شکر مقدم آن یار مهربان، صلوات به دیدهبـوسی باران، درخـتها! لبخند به پایکوبیِ خورشید، آسمان! صلوات شهابی از وسط چشمههای نور گذشت ستارههای گهـرریز کهکشان! صلوات وزید باد بهـار، آی شاخـههای جـوان! به چشمروشنی باغ و باغبان، صلوات دوباره رو به چـمـن کرد شاه قـبـّۀ گل به یمن خندۀ شمشاد و ارغوان، صلوات بر این دقایق زرّین و رنگرنگ، درود بر این ترنم و آن شور ناگهان، صلوات تمام دشت شکوفاست از شـقایق سرخ رسیده موسم آن رستخیز جان، صلوات هوا هوای تجلیست، دوست آمده است به «میم» اول «معشوق» عاشقان، صلوات
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
عُزی؛ هبل؛ لات و منات امشب پریشانند از سنگ بودن؛ بت شدن آنها پشیـمانند معبد به دستش بیگمان ویرانه خواهد شد بُتها گمان آشفته؛ سرگردان؛ پریشانند طائف به خود میلرزد آوای محـمّـد را نزدیک میبیند؛ چه بتهایی که لرزانند عُزی حراض از تو مُسلًم چشم میپوشد عُزی بدان بتها تـمامی رو به پایـانـند تب کرده بُت از شوکت زیبای میلادش عُزی؛ هبل؛ لات و منات امشب به هذیانند عُزی سقام از تو حفاظت کی کند؛ هرگز* بتهای مکه بیگـمان در مرز بحرانند طائف یقین دارم به چشمش خوب خواهد دید: بتها پـریـشـانـند؛ گـریـانـند؛ ویـرانـنـد بتها پریشان؛ جان به لب در گوشۀ معبد یکجا نشسته؛ خسته جانان در غم جانند از بت شدن بیشک پـشیـمانند بتهایی که از همین حالا به فکـر کار کـتـمانند کتمان کنند اینان همین بت بودن خود را سودی ندارد بت شدن در حال خُسرانند میلاد پاکی؛ خوبی و احساس و شور و شوق بتها همه سر در گریبان سر به دامانند * قبیلۀ قریش برای پرستش عُزی در حراض پرستشگاهی مانند کعبه ساخته بودند که به آن سقام میگفتند؛ در قرآن نام عّزی در کنار دو بت مهم دیگر عرب آمده است خالد بن ولید به دستور حضرت محمد صلی الله علیه و آله این بت را شکست
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
ای مـکـه خـلـیـل دیـگـر آوردی نِـیْ نِـیْ ز خـلـیـل بـهتر آوردی ای مکـه ز ریگزار بُهـتآلـود سرچـشـمـۀ نـاب کـوثـر آوردی رخـشـنـدهتـر از تـمـام شبهایی کــآئــیــنـۀ حُـســنِ داور آوردی مجـموعـۀ تام هر چه خـوبی را ای مـرکز وحی، در بر آوردی ای مکه بناز چون که در دامان مـحـبـوبتـریـن پـیـمـبر آوردی ای مـکــه ز خــانــدان عـبــدالله عـبـدی به صـفات داور آوردی از کـوه ابـوقُـبـِـیْس بـر کـیــوان گـل بـانگ مـحـمـدی بر آوردی ای چرخ تو هم به یُمن میلادش گـردیـدی و تـازه اخـتـر آوردی فـریـادِ «که هان سـتـارۀ احمد» از سـیـنـۀ کـاهــنـان بـر آوردی ای آمـنـه دامـنـت همه سـرسـبز کاین دسـتـه گلِ مـعـطـّر آوردی ماهی که فروغ بخشِ خورشید است طـفـلـی کـه بُـوَد پـیـمبـر آوردی او چون سر و انبیا همه جسماند بـر پـیـکـر انـبــیــا ســر آوردی ای خـتـم رسـل به شام مـیلادت بـس مـعـجـزههـا مکـرر آوردی شـامـات ز جـلـوۀ تو روشن شد هـمـراه مگر چه گـوهـر آوردی آذرکـدههـا خـمـوش شـد یـعـنـی بـر خـرمـن کــفــر، آذر آوردی بشکـسـتـنِ طاقِ کاخِ کـسری را مانـند شـکـسـتِ قـیـصر آوردی جـوشـیـدنِ آبِ سـاوه را بُـرهان بـر دولـت عـدلْمـحــور آوردی تـا جـامـعـۀ بـشـر، بَـشـر گـردد فـرمـان ز خـدای اکـبــر آوردی در عالم شکّ و جهـل، دلها را در زیــر لــوای بــــاور آوردی بر لشکرِ شرک و کـفر تـازیدی فـتـح از پـیِ فـتـح دیگـر آوردی در مکتب عشق و حکمت و توحید سـلـمـان پـرورده، بـوذر آوردی ناخوانده کتاب و خلق را سرمشق از عـلـم لـدُن بـه دفــتـر آوردی بر امتِ خـویش ای همه رحمت رحمت پیِ رحمت از در آوردی دادی بــه زن ارزش الــهــی را چون فـاطمه تا که دختر آوردی در جای تو تا به عـدل برخـیزد مـانـنـد عـلـی تو، رهـبر آوردی ای دُرّ یـتـیــم هـسـتـی از دامـن دریـا دریــا تـو گــوهــر آوردی قـانـون بــرادری چـو فـرمـودی خود را به عـلـی بـرادر آوردی گفتی که ملاک برتری تقـواست ز آن نـام بــلال بــرتــر آوردی افـسوس که امـت از نظر افکـند عمری که به خونِ دل سرآوردی ای آنکه به یک نگاه و یک ایما بس حـاجـت دوسـتـان برآوردی بنواز به لطف خود «مـؤید» را آن لـطـف که بـر ابـوذر آوردی
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
اجازه خـواستم از تو هـماره بنْـویسم دوباره از تو بگـویم، دوباره بنویسم ز بحر رحـمت تو، بی کناره بنویسم ز نور شمـس رُخت با اشاره بنویسم تو آمدی که زمین و فلک شود روشن شکفتهای که کویر جهان شود گلشن حدیث رویش تو مژدۀ بهاران داشت کویر سیـنۀ ما را نـوید باران داشت امـیـدْ بـهـر تـمـام امـیـدواران داشت بشـیـرِ آمـدنت نـغـمۀ هـزاران داشت کـه فـصـل آمـدن تـو بـهــار مـیآیـد به یُـمـن مـقـدم تـو گـل بهبـار میآید تو آمدی که غـبار از دل بشر بـبری دل ظلام بـشر را سوی سحر ببـری از آن سحر دل ما را تو در سفر ببری سـفـر به سوی خـداوند دادگر بـبری تو آمدی که بشر را خـداشـناس کنی پی نجـات همه بر حق التـمـاس کنی سلام بر تو که شـمـس تـمام افـلاکی درود بر تو که نص حـدیث لـولاکی اگرچه چند زمانی به روی این خاکی تو عقل کل و فراتر ز عقل و ادراکی اگر که خلق تو را احـمدِ امـین گوید خدا ز خلقت تو بر خود آفـرین گوید چگونه از تو نویسم؟! توان ندارم من چگونه از تو بگویم؟! بیان ندارم من به پیش قدر و جلالت زبان ندارم من به قدر وسعت شأنت زمان ندارم من چراغ بیـنـش ما را بیا و روشـن کن کویر دانش ما را ز مهر گـلـشن کن تو بحر رحمت و دل قطرۀ همین دریاست دلِ غریبۀ من معتکف به کوی شماست همیشه جای قدومت به روی دیدۀ ماست که رد پای شما در غدیر خم پیداست ز عـطـر نـاب شما نکـهـتِ ولـی آید از آن دیـار صـدای عـلـی عـلـی آیـد مــنـم گـدای ولای تـو یـا رسـول الله نـشـسـتهام به سرای تو یا رسول الله شدم رهـین عـطـای تو یا رسـول الله «وفاییام» به فـدای تو یا رسول الله مـرا زلال حـیـاتـنـد اهل بـیـت شـمـا سـفـیـنـههای نجـاتـنـد اهل بیت شـما
: امتیاز
|