- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و مناجات با امام جعفر صادق علیهالسلام
با نگاه روشنت پـلک سحـر وا میشود تا تبسم میکنی خـورشـید پـیـدا میشود خط به خطِ صفحۀ پیشانیات اشراقی است صبح صادق در همین تصویر معنا میشود فیلسوفان را اشـارات تو عـاشق میکند آرزومـنـد شـفـایت ابـن سـیـنـا مـیشـود مست از یاقوت سرشار کلامت میشویم با جواهـرهای نابت فـقـه پـویـا میشود از حدیثت عـالـمان اعجاز را آموخـتـند هر که یک دم با تو بنشیند مسیحا میشود احسنالصدق است هر بیتی که در وصف شماست شعـرهای صادقـانه بهـتـرینها میشـود
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امام جعفر صادق علیهالسلام
بخوان بر منبری از نور؛ بعد از "فجر" و "أعطینا" برایم خط به خط از متنِ توحید مفضل را بخوان با لحن زیبایی که داری در مناجاتَت بگو از حضرتِ باریتعالی؛ ربّ بیهمتا بخوان یک سورهٔ توحید پیش از مبحثِ "توحید" بخوان یاصادق آل محمد لطف کن بر ما رسیدیم از دیارِ پارس، با شاگردِ تو "جابر" که پایِ درس تو عالِم شویم از عالَمِ معنا بیا از رازِ خلقت پرده بردار و بگو از عرش بگو از خالقِ خورشید و ماه و ماهیِ دریا بگو از ظاهر و از باطنِ پیچیدهٔ انسان از اینکه فطرتاً هستیم محتاجِ تو یامولا بگو از زندگی و مرگ، از آیاتِ رستاخیز بگو از هستیِ نـاپـایـدار و سـسـتیِ دنیا بگو از عقلِ حیران و بخوان قدری حدیثِ عشق بگو از شرط مقبولیتِ أعمال؛ بیپـروا بگو از إسْتَخَفَّ بِالصَّلاة-از آنکه ضایع کرد* نمازش را و محروم از شفاعت هست در عُقبی علی را یاد کن با ذکر نابِ "یا أباالاُمّه" بگو: دل جایِ الله است و جایِ مادرم زهرا * امام صادق علیه السلام فرمودند: «إِنَّهُ لَا ینَالُ شَفَاعَتَنَا مَنِ اسْتَخَفَّ بِالصَّلَاةِ» «شفاعت ما شامل کسی که نماز را سبک بشمارد، نمیشود» الكافى، ج۳، ص۲۷۰
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام جعفر صادق علیهالسلام
اى نفس صبحدم! دعاى که دارى؟ بوى خدا مىدهى، صفاى که دارى؟ عطر بهشتى، ز خاک پاى که دارى؟ مژده چه آوردى و براى که دارى؟ تا بفشانیم جان، تو را به خوش آمد ماه ربیع است و نـوبـهـار کـرامت مـاه شـکـوفـایى کـمـال و شـهـامت در تن هستى دمـیـد، روح سلامـت از بـرکـات طـلـوع، روز امــامـت بـاز گــشـودنـد بـاب لـطـف مـجـدّد صبح دلان صبح صادق است ببینید باغ بهشت از شقـایق است ببـیـنـید جـلـوهٔ رب الـمـشـارق است ببـیـنید روز تـجـلّاى خـالـق است بـبـیـنـید وز رخ زیـبـاى جـعـفـر بن محـمـد نــور ولایـت دمــیــده از نــظـر او چـشـمـهٔ کـوثـر رهـین چـشم تر او بـاقـر دریـاى عـلـم و دین، پـدر او هـم پـدر او امــام و هــم پــســر او نور دل حیدر است و وارث احـمد نهضت علمى که آن امام به پا کرد کارى چون خـون سیدالشـهـدا کرد از سر اسلام دست فـتـنـه جدا کرد آنچه رسالت به عهده داشت ادا کرد شاهد حسن ازل نـشـسـت به مسـند گر همه عـالـم قـلم به دست برآرند تا به قـیـامـت مـدیح او، بـنـگـارنـد یک ز هزاران فضیـلتـش نشـمارند آن که به شاگردیاش چهار هزارند جمله به فقه و کلام و فلسفه، ارشد ز آن همه یک چند چهرههاى درخشان عــالـم و آگـاه در مـعــارف قــرآن مؤمن طاق و هشام و جـابر حـیّـان زادهٔ مسلم، دگر مفـضّل و صفـوان کان همه بودند چون زراره سرآمد من که به لب، نغـمهٔ ثـناى تو دارم هر چه که دارم من از عطاى تو دارم دسـت بـه زنـجـیـرهٔ ولاى تـو دارم پاى به زنجـیـرم و هـواى تـو دارم دست بـرون آور و بـگـیـر مـرا یَد
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
هوا هوای تجلیست، دوستان! صلوات به شکر مقدم آن یار مهربان، صلوات به دیدهبـوسی باران، درخـتها! لبخند به پایکوبیِ خورشید، آسمان! صلوات شهابی از وسط چشمههای نور گذشت ستارههای گهـرریز کهکشان! صلوات وزید باد بهـار، آی شاخـههای جـوان! به چشمروشنی باغ و باغبان، صلوات دوباره رو به چـمـن کرد شاه قـبـّۀ گل به یمن خندۀ شمشاد و ارغوان، صلوات بر این دقایق زرّین و رنگرنگ، درود بر این ترنم و آن شور ناگهان، صلوات تمام دشت شکوفاست از شـقایق سرخ رسیده موسم آن رستخیز جان، صلوات هوا هوای تجلیست، دوست آمده است به «میم» اول «معشوق» عاشقان، صلوات
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
عُزی؛ هبل؛ لات و منات امشب پریشانند از سنگ بودن؛ بت شدن آنها پشیـمانند معبد به دستش بیگمان ویرانه خواهد شد بُتها گمان آشفته؛ سرگردان؛ پریشانند طائف به خود میلرزد آوای محـمّـد را نزدیک میبیند؛ چه بتهایی که لرزانند عُزی حراض از تو مُسلًم چشم میپوشد عُزی بدان بتها تـمامی رو به پایـانـند تب کرده بُت از شوکت زیبای میلادش عُزی؛ هبل؛ لات و منات امشب به هذیانند عُزی سقام از تو حفاظت کی کند؛ هرگز* بتهای مکه بیگـمان در مرز بحرانند طائف یقین دارم به چشمش خوب خواهد دید: بتها پـریـشـانـند؛ گـریـانـند؛ ویـرانـنـد بتها پریشان؛ جان به لب در گوشۀ معبد یکجا نشسته؛ خسته جانان در غم جانند از بت شدن بیشک پـشیـمانند بتهایی که از همین حالا به فکـر کار کـتـمانند کتمان کنند اینان همین بت بودن خود را سودی ندارد بت شدن در حال خُسرانند میلاد پاکی؛ خوبی و احساس و شور و شوق بتها همه سر در گریبان سر به دامانند * قبیلۀ قریش برای پرستش عُزی در حراض پرستشگاهی مانند کعبه ساخته بودند که به آن سقام میگفتند؛ در قرآن نام عّزی در کنار دو بت مهم دیگر عرب آمده است خالد بن ولید به دستور حضرت محمد صلی الله علیه و آله این بت را شکست
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
ای مـکـه خـلـیـل دیـگـر آوردی نِـیْ نِـیْ ز خـلـیـل بـهتر آوردی ای مکـه ز ریگزار بُهـتآلـود سرچـشـمـۀ نـاب کـوثـر آوردی رخـشـنـدهتـر از تـمـام شبهایی کــآئــیــنـۀ حُـســنِ داور آوردی مجـموعـۀ تام هر چه خـوبی را ای مـرکز وحی، در بر آوردی ای مکه بناز چون که در دامان مـحـبـوبتـریـن پـیـمـبر آوردی ای مـکــه ز خــانــدان عـبــدالله عـبـدی به صـفات داور آوردی از کـوه ابـوقُـبـِـیْس بـر کـیــوان گـل بـانگ مـحـمـدی بر آوردی ای چرخ تو هم به یُمن میلادش گـردیـدی و تـازه اخـتـر آوردی فـریـادِ «که هان سـتـارۀ احمد» از سـیـنـۀ کـاهــنـان بـر آوردی ای آمـنـه دامـنـت همه سـرسـبز کاین دسـتـه گلِ مـعـطـّر آوردی ماهی که فروغ بخشِ خورشید است طـفـلـی کـه بُـوَد پـیـمبـر آوردی او چون سر و انبیا همه جسماند بـر پـیـکـر انـبــیــا ســر آوردی ای خـتـم رسـل به شام مـیلادت بـس مـعـجـزههـا مکـرر آوردی شـامـات ز جـلـوۀ تو روشن شد هـمـراه مگر چه گـوهـر آوردی آذرکـدههـا خـمـوش شـد یـعـنـی بـر خـرمـن کــفــر، آذر آوردی بشکـسـتـنِ طاقِ کاخِ کـسری را مانـند شـکـسـتِ قـیـصر آوردی جـوشـیـدنِ آبِ سـاوه را بُـرهان بـر دولـت عـدلْمـحــور آوردی تـا جـامـعـۀ بـشـر، بَـشـر گـردد فـرمـان ز خـدای اکـبــر آوردی در عالم شکّ و جهـل، دلها را در زیــر لــوای بــــاور آوردی بر لشکرِ شرک و کـفر تـازیدی فـتـح از پـیِ فـتـح دیگـر آوردی در مکتب عشق و حکمت و توحید سـلـمـان پـرورده، بـوذر آوردی ناخوانده کتاب و خلق را سرمشق از عـلـم لـدُن بـه دفــتـر آوردی بر امتِ خـویش ای همه رحمت رحمت پیِ رحمت از در آوردی دادی بــه زن ارزش الــهــی را چون فـاطمه تا که دختر آوردی در جای تو تا به عـدل برخـیزد مـانـنـد عـلـی تو، رهـبر آوردی ای دُرّ یـتـیــم هـسـتـی از دامـن دریـا دریــا تـو گــوهــر آوردی قـانـون بــرادری چـو فـرمـودی خود را به عـلـی بـرادر آوردی گفتی که ملاک برتری تقـواست ز آن نـام بــلال بــرتــر آوردی افـسوس که امـت از نظر افکـند عمری که به خونِ دل سرآوردی ای آنکه به یک نگاه و یک ایما بس حـاجـت دوسـتـان برآوردی بنواز به لطف خود «مـؤید» را آن لـطـف که بـر ابـوذر آوردی
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
اجازه خـواستم از تو هـماره بنْـویسم دوباره از تو بگـویم، دوباره بنویسم ز بحر رحـمت تو، بی کناره بنویسم ز نور شمـس رُخت با اشاره بنویسم تو آمدی که زمین و فلک شود روشن شکفتهای که کویر جهان شود گلشن حدیث رویش تو مژدۀ بهاران داشت کویر سیـنۀ ما را نـوید باران داشت امـیـدْ بـهـر تـمـام امـیـدواران داشت بشـیـرِ آمـدنت نـغـمۀ هـزاران داشت کـه فـصـل آمـدن تـو بـهــار مـیآیـد به یُـمـن مـقـدم تـو گـل بهبـار میآید تو آمدی که غـبار از دل بشر بـبری دل ظلام بـشر را سوی سحر ببـری از آن سحر دل ما را تو در سفر ببری سـفـر به سوی خـداوند دادگر بـبری تو آمدی که بشر را خـداشـناس کنی پی نجـات همه بر حق التـمـاس کنی سلام بر تو که شـمـس تـمام افـلاکی درود بر تو که نص حـدیث لـولاکی اگرچه چند زمانی به روی این خاکی تو عقل کل و فراتر ز عقل و ادراکی اگر که خلق تو را احـمدِ امـین گوید خدا ز خلقت تو بر خود آفـرین گوید چگونه از تو نویسم؟! توان ندارم من چگونه از تو بگویم؟! بیان ندارم من به پیش قدر و جلالت زبان ندارم من به قدر وسعت شأنت زمان ندارم من چراغ بیـنـش ما را بیا و روشـن کن کویر دانش ما را ز مهر گـلـشن کن تو بحر رحمت و دل قطرۀ همین دریاست دلِ غریبۀ من معتکف به کوی شماست همیشه جای قدومت به روی دیدۀ ماست که رد پای شما در غدیر خم پیداست ز عـطـر نـاب شما نکـهـتِ ولـی آید از آن دیـار صـدای عـلـی عـلـی آیـد مــنـم گـدای ولای تـو یـا رسـول الله نـشـسـتهام به سرای تو یا رسول الله شدم رهـین عـطـای تو یا رسـول الله «وفاییام» به فـدای تو یا رسول الله مـرا زلال حـیـاتـنـد اهل بـیـت شـمـا سـفـیـنـههای نجـاتـنـد اهل بیت شـما
: امتیاز
|
مدح و مناجات با پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
خاک، لبتـشـنۀ بـاران فـراگیر دعـایت پلک بر هم نزند باد صبا جز به هوایت تا که آمیخته از عطر نفسهای تو گردد شهر کاشان شده هر خاک که افتاده به پایت همۀ سال، بهار است اگر روی درختی بسته باشی نخی از پـارچۀ سبز عبایت قدر یک لحظه اگر رد شوی از خاک کویری میشود مخملی از باغ گل سرخ، برایت بوی تو از قرَن و قونیه و مکّه گذشتهست بیخود از خود شده شهری که شنیدهست صدایت کوه تا روی تو دیدهست سرش روی زمین است گوش خوابانده شب و روز به آواز رسایت ذکر سبز صلوات تو شده وِرد گل سرخ ای که دریا و گل و ماه و درختان به فدایت کاروان رفت و در آغاز رسیدن به حرایَم منِ ناچیز و شما وسعت بیحدّ و نهایت
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم و امام صادق علیهالسلام
طاق کسری روز میلاد تو بیطاقت شده جانِ ایوانش پر از بیتابی و حیرت شده آسمان خود را به خاکِ پای تو انداخته محض پابوسَت دو عالم با ادب دعوت شده ماه، رؤیت کرده رویَت را گریبان چاک کرد لحظهٔ شقّ القـمر زیباتـرین ساعت شده یامحـمد گفت، عبدالله جـانـش تـازه شد شد أباالأحمد از امشب صاحبِ عزّت شده آب و نـانـش از پَرِ قـنـداقـهٔ تو میرسد زندگیِ آمنه پُـر رزق و با بـرکـت شده آمدی تا کینه را ویران کنی بعد از غرور تا جهالت جایِ دخترها شود زنده به گور آمدی تا کـعـبـه و قـبـلـهنـما معـنـا شود تا که حجِ واجب و سعی و صفا معنا شود از ازل تنها دلیلِ خلقتَت این بود و بس تا عـلی تنها شـهـنـشـاه ولا مـعـنا شـود آمدی تا قـلـعـهٔ خـیـبر بدون «در» شود دستِ حیدر رو شود! شیرخدا معنا شود با تو بالا رفت دستانِ ولایت در غـدیر آمدی تا مرتضی مـولایِ ما معـنا شود شد علی تفسیرِ بر حقّ وصیّ المصطفی مثل قرآن است و باید بی خطا معنا شود با خودت خورشید آوردی و والا منسبی قـل هـوالله أحـد بـر خـانـدانت یـا نـبـی هـفـدهِ مـاهِ ربـیـعُ الأول و عـاشـق شدم عاشقِ شمسِ جمالِ حضرتِ صادق شدم خلق کرد از خاک پاکش این دلِ دیوانه را عاشقم کرد و به سائل بودنش لایق شدم در خیالاتم به دورش گشتم و مثل هشام با رئیـس ِمـذهـبم هـمـسـایهٔ سـابق شدم خوانْد توحید مفضلّ را و من با اشتیاق محو ذات کردگار و قـدرتِ خالـق شدم در کلاس درس او همراه جابر بی خبر بارها حاضر شدم تا عاشقی حاذق شدم چشم هایم را به دور از شرّ شیطان ساختم تا که باشم زینتش، سر را به زیر انداختم!
: امتیاز
|
مدح و مناجات با پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
عطر تو به گـلهـای جهـان داد تکـانی هر گـل غـزلی گـفت بـرایت به زبانی چـشـمان تو با نـامـۀ وحی آمـده بـودند چه دعـوت زیـبـا و چه پـیـغـامـبـرانی میخـواست خـدا بر دل عالم بنـشـیـنی بـاران شوی و گَرد جهـان را بنـشـانی گـفـتند رسـولان تو همان صبح امـیـنی خـطـاطی صبری که چـنین خطّ امانی آواز رهاییست در این سمت حضورت این شور حجازیست، چه زیبا ضربانی! شد شانه به شانه صف یاران جـماعت دارد چه قـنوتی، چه قـیامی، چه اذانی یک ریشه در این خاک دویدهست چه فرقیست در غـیـرت سـلـمـان و اویـسان یـمانی برخیز محمد! تو بخـوان سورۀ زلـزال تا پاک شود کعـبه در این خـانـهتکـانی باید سی و یک آیۀ «انسان» برسد باز در سورۀ نام تو به یک صلح جهـانی!
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
به دقت گوش کن انگار چیزی بر زمین افتاد سکوت شب شکست و در همه دنیا طنین افتاد گمانم این صدای بر زمین افتادن بتهاست یکی الله اکبر گفت و اینَک در جهان غوغاست خدایا کیست بتهای جهان را واژگون کرده؟! شکوهِ چیست تاج سروران را سرنگون کرده؟! خبر آمد که در ایران ترک برداشت ایوانی سراسیمه پرید از خواب، شاهنشاه ساسانی مدائن را ببین! انگشت بر لب مانده از حیرت که این بیطاقتی در طاق کسری نیست بیعلت کسی خاموش کرده آتش شرکی مسلم را کدامین نور تا این حد دگرگون کرده عالم را رسوم جاهلیت را به هم زد وقت میلادش رسید و استجابت شد دعای خیر اجدادش گرفته آسمان انبیا یک عـمر نـور از او سخن گفتند در تورات، انجیل و زبور از او نشان دادند تنها قدری از اوج مقامش را رسولانی که وقت معجزه بردند نامش را پر از عجزیم وقتی بوده اعجازش کلام الله چه جای مدح؟ خرما بر نخیل و دست ما کوتاه رسید از چشمۀ آفاق، جان تازهای آورد برای مـردم دنـیـا جـهـان تـازهای آورد به نام زن کرامت داد، دریا را به صحرا بُرد مقام دختران را با کلام خویش بالا برد نصیب او به غیر از ناسپاسیها نشد، آری لبش یک بار هم اما به نفرین وا نشد، آری نبی آمد ولی افسوس قدرش را ندانستند نه، قدرش را بهجز زهرا و جز مولا، ندانستند علی در یاریِ تنهاییِ احـمد مصمم ماند ولیُ اللهِ اعـظم، با رسول اللهِ اکرم ماند
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
به دست، دست علی، دست دیگرش قرآن به دوش، بار امانت، به سینه راز جهان رسیده لطف الهی به شکل او به زمـین چنان که بر تن خـشکـیـدۀ زمین بـاران صـدای آمـنـه آمـد: سـلام بـر جـبـریـل! مـبـارک اسـت بـه عــالـَم تـولـد انـسـان مبارک است قـدوم کسی که در قـدمـش شـکـست کـنـگـرۀ کـاخ شـاه در ایــران رسید و از قدمش چشم عشق روشن شد رسید و کور شد از خاک مقدمش شیطان به یک نگاه، ابوذر شدهست خاک درش و روزبه شده از یک تـبـسـمش سلـمان رسیده است که بر سفـرهها شود نـان و رسیده است که در سیـنهها شود ایـمـان سلام بر تو که با خلق، مهر و لبخـندی سلام بر تو که اخـمی به روی نامـردان پس از تو راه بـشر از کـتاب میگـذرد سلام بر تو که دادی به جهـل ما پـایـان پس از تو زنده به گورند جاهلان زمین شدند فاطـمـه بعد از تو دخـتران جهـان تو قـبـلـۀ دلی و بـا تـو بـردههـای سـیـاه صحـابیانـد و به بـام تو میدهـنـد اذان به مـنـبـری وسط آسـمـان هـفـتـم و بعد نشستهای سر یک سفـره با تهـیدسـتان قرار میدهی از کـف ولـو مـیان نـمـاز اگر به مسجـد تو کـودکی شـود گـریـان تو راه میروی و خاک کفشهای تو را شرافتیست که بیند به خواب ابوسفـیان بهروی شانه دو تا ماه داری ای خورشید! سرم فدای تو، جانم فـدای آن دو جـوان
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم (لزوم وحدت امت اسلامی)
حقیقت مثل خورشید است در یک صبح بارانی نمیماند به پـشت ابـرهای تیـره زندانی حقیقت کشتی امنیست در بین تـلاطمها که ما را میبرد تا ساحل از دریای توفانی حقیقت برکهٔ آبیست در گرمای تابستان میان یک کـویـر تشنهٔ خـشک و بیابانی حقیقت شوق پیغمبر به سلمان است تا آخر نه سلمانی که دارد با خودش آیات شیطانی اگر آئینهای از شرح حال ما سخن گوید بگـویـد آه! حـیرانی! بگـوید آه! حیرانی بیا دلسوز هم باشیم نه پاسـوز یکـدیگر «خدارا یک نفس بنشین گره وا کن ز پیشانی» برادر! با جدل؛ با تفرقه؛ بازندهٔ جنگـیم به قحطی میرسیم اینگونه در اوج فراوانی شنیدم از روایات صحاح و متن مُسندها مــیـان درسهـای خـارجِ آیــات ربـانـی من از احوالتان غافل نبودم لحظهای حتی و از اقوالتان، هر چند میدانم که میدانی برای اتحاد ما همان صبر علی کافیست که با صبر است اگر ماندهست نامی از مسلمانی سپید از گریه شد چشمان پیغمبر، برادرها! که پشت میلههای ظلم، یوسف مانده زندانی شب میلاد لبخـند است، میـلاد رسولالله بیا امشب به مهمانی که پشت در نمیمانی سرانجام مسیر سید قطب است همراهی مسیر روشنی که نیست فرجامش پریشانی به شوقت «یاء وحدت» هم کنار قافیه آمد همینکه هدیه آوردم گلی در دست گلدانی الهی که بهار از کوچههای دور برگردد که دنیا یخ زده در بین این عصر زمستانی
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم (لزوم وحدت امت اسلامی)
حـیّ عـلـی الـفـلاح که آمـد ولادتـش باید نـمـاز بـست نـمازی به قـامـتش این نور از کجاست که همواره روشن است؟ این شعله چیست در دلمان جز محبتش؟ جاری شدهست چشمۀ آیات در حجاز گـلهـا شـکـفـتـهانـد بـرای تـلاوتـش حسن خـتـام و نـقـطۀ آغاز دهـر بود حـسـن خــتـام بـود شـروع نـبـوتـش از آسـمـان کوه حـرا، نـور میرسید نـوری که داد مژده برای رسـالـتش دسـتـان اتـحـاد نـبـایـد جــدا شــونــد آری امـیـد داشت به دسـتـان امـتـش
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
چشم فلک امروز دوان سوی زمین است امروز که با آمـدن عـشـق، قـرین است در آتش اوئیم که شور است و شرار است در ساحت اوئیم که امن است و امین است در بایریِ جهل جهـان، عاطـفه رویـانـد دیگر چه نیازی به عصا؟ معجزه این است غم بار سفر بسته که او راحت جان است رنگ از رخ شب رفته که او ماهْجبین است لطف نظر اوست که شعر است مطنطن از مرحمت اوست اگر واژه وزین است اینگونه رقم خورد که ما شیـعـۀ نـوریم آن نور که در عترت پاکش ششمین است کافیاست بپرسید ز خیبر که پس از او بر مسند مهرش "که" سزاوارترین است؟
: امتیاز
|
مناجات روز جمعه ای با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
شعر را باید که در وصف شما آغاز کرد هرکسی اینگونه بود در کار خود اعجاز کرد »واژهها گنگند تا اینکه تو را معنا کنند» کِی توانستند حُسنی از تورا افشا کنند؟! صورتت خورشید را محو تماشا میکند ماه نـورِ منـشـأش را در تو پـیدا میکند آخرین فرزند زهـرایی و پـور حـیدری در نجابت برتـرینی، در عـبادت اکبری جمعهها را با دعای ندبهات سر میکنیم با احـادیث شـما مجـلس مـنـوّر میکـنیم
: امتیاز
|
آغاز ولایت و امامت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
تـاج امـامت است به روی سـر شما خـیـل مـلائـکـنـد به دور و بـر شـما قربان چهرهات که تجلی مصطفاست قـربان آن صلابت چون حـیـدر شما ایکاش صبح روز ظهورت صدا کنند نـام مـرا عــزیـز خــدا؛ یـاور شـمـا در زیر طاق صحن گوهرشاد حاضر است از بهر خـطـبهخـوانیتان منـبر شما نفرین فاطمه شده صدشکر مستجاب لـبـخـنـد آمـده بـه لـب مـــادر شــمـا آقـا دعـا کـنـیـد کـه در زنـدگـیمـان بـاشـیـم ای ذخـیـرۀ حـق یـاور شـما ای چـشـمـۀ زلال الـهی ظـهـور کن ماتـشـنـهایـم، تـشـنه لـب کـوثـر شما فرمودهای که الگوی من مادر من است با این حساب فاطـمه شد رهـبر شما کی ریشه کن کنی تو تـبار یهـود را ای جان فـدای طـنـتـنـۀ خـیـبـر شما بیرون بکش ز خاک دو تا غاصب فدک این انتـقـام گـشـته به حـق باور شما
: امتیاز
|
آغاز ولایت و امامت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
سـامـره امـشـب تـمـاشـایـی شـده جـنـت گـلهـای زهــرایــی شـده لحظه لحظه، دسته دسته از فلک همچو بـاران از سما بارد مـلک میزنند از شوق، دائم بال و پـر در حـضور حـجـت ثـانی عـشر مُلک هستی در یم شادی گم است بعثت است این، یا غدیر دوم است؟! یـوسـف زهـرا به دسـت داورش مـینـهـد تـاج امـامـت بر سـرش عید «جاء الحق» مبارک بر همه خـاصـه بـر سـاداتِ آل فـاطــمـه عــیــد آدم، عــیــد خــاتــم آمــده عـیـد مـظـلـومــانِ عــالــم آمــده عید قسط و عید عدل و دادهاست لحظههـایش را مبارک بادهاست عید قـرآن، عید عترت، عید دین عـیـد زهـرا و امـیـر الـمـؤمـنـین عـیـد یـارانِ فـداکـارِ عـلـی است عید محسن، اولین یار علی است عید مشـتـاقـان سرمـست حـسین عـیـد ذبـح کـوچک دست حـسین عـیـد بــاغ یــاسـمـنهـای کـبـود عـیـد شــادیِ بــدنهــای کــبــود عــیــد ســردار رشـیـد عــلـقـمـه عـیـد سـقــای شـهـیــد عـلـقــمــه عـیـد ثـارالله و هـفـتـاد و دو تـن عید سـربـازان بی غـسل و کـفن عید طاها، عید فـرقان، عید نور عید قـرص مـاه در خـاک تـنـور عید عـزت، عـید مجد و افـتخار عــیـد مـردانِ بــزرگِ انـتــظـار آی مهـدی دوستان! عید شماست این شعاع حُسنِ خورشید شماست آنکه بـاشد عـدل و دادِ حـیـدرش حـق نهـد تـاج امـامت بر سـرش وعدۀ فیض حضور آید به گوش مژدۀ روز ظـهـور آیـد به گـوش تا کـنـد محـکـم اسـاس کـعـبه را کـعـبه پـوشـیـده لـباس کـعـبـه را میکشد چون شیر حق از دل خروش میرسد از کعبه آوایش به گوش میبَرد از دل شکـیـب کـعـبه را میکـشـد اول خـطـیب کـعـبه را روی او آئــیـنـۀ روی خــداسـت پشت او محکم به نیروی خداست پیشِ رو، خـوبان عـالَم لشکرش پآشت سر، دست دعـای مادرش بر سـرش عـمامـۀ پیـغـمبر است ذوالفقارش ذوالفـقـار حیدر است پرچـمش پیـراهن خـون خداست نقش آن رخسار گلگـون خداست رشتـههـایش از رگ دل پـاکتر از گـل پـرپـر شده صـد چـاکتر حــنـجـر او نـیــنــوای زیـنـبـیـن نـعـرۀ او «یا لـثـارات الحسین» اشک چشمش خون هفتاد و دو تن چهره: تصویر حسین است و حسن خـیــمـهاش آغــوش حـیِّ دادگـر مـقـدمش چـشـمِ قضا، دوش قدر عـدل از نـور جـمـالـش منـجـلی پـایـتـخـتـش کـوفـه مـانـنـد عـلی آسـمـان پــروانـهای دور سـرش خلق پـنـدارنـد خود را در بـرش آسمان چون حلـقه در انگشت او مُلک امکان قبضهای در مشت او فـرشِ راهِ لـشـکـرش بـال مَـلک جـای سُـم مـرکـبـش دوش فـلک مـکـه را بـسـتـانـد از نـا اهـلهـا بشـکـند پـیـشـانی از بـوجـهـلها شیعه گردد حکمران در آب و گل کـوری ایـن بــازهــای کـور دل عید مـوسا و عـصا و اژدهاست عـید مـرگ فـرقۀ باب و بهاست ای امـام عـصـر عــاشـورائـیـان ای امــیــد آخــر زهـــرائـــیـــان ای بـه عـهـد مـهـدویت مـهـد مـا ای نـفـسهـایـت دعـای عـهـد ما عـمـر ما بی تو به سـر آمد بسی ای پنـاه شیـعـه تا کی بیکـسی؟! تو به ما بیـنایی و ما از تو کـور تو به ما نزدیکی و ما از تو دور ای ز چـشـم مـا به ما نزدیک تر تـا دل دشـمـن شـود تـاریـک تـر چند میثم با تو نزدیک از تو دور سیدی مـولایـی عجـل لـظـهـور!
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امام حسن عسکری علیهالسلام
با هر حساب عـاقـبتش سروری نشد هرکس که نوکر حسن عسکری نشد هر دل پرندهوار بهاینخانه خو گرفت دیـگـر هــوایـیِ وطـنِ مــادری نـشـد این قرعه را به لوح دل ما رقم زدند نام خـوش تو، زینت هر دفـتری نشد ای جـلـوۀ تـمـامی حُـسن خـدا، حسن بازار عـاشـقـان تـو بیمـشـتری نشد تو ضامن بهشتی و "معروف" باب توست پس روی ما به سوی در دیگری نشد کعبه در آرزوی طواف تو مانده بود چون آن صدف که سهم دلش گوهری نشد هرکس که دل به منبر پُرفیض تو نبست در آسـمـان عـلـم و ادب اخـتری نشد تو از تـبـار حـضرت مولا و کار ما در آسـتان لطف تو جز قـنـبـری نشد حتی برای شیعه غریبی، ببخـشمان ازبس که از مـقـام تو یـادآوری نـشد تا روز حـشر سـرور و آقـا نمیشود هرکس که نوکر حسن عسکری نشد
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن عسکری علیهالسلام
چـشـم پـدر بـه راه بـود، ای پـسـر بـيـا تا جـان نـرفـتـه از تن او، زودتـر بـيـا از پـشـت ابـر، ای قـمـر فاطمی درآی تا شب به در رَوَد، چو فروغ سحر بيا هم صاحب الزمانی و هم صاحبِ عزا بـهــر نــمـاز بـر تـن پــاک پــدر بــيــا در احتضار باشد و چشم انتظارِ توست باز است اين دو پنجره بر ره، ز در بيا بس اشـکِ مـردم از پـیِ تـشـيـيـع آمده خاکی نمانده، شيعه چه ريزد به سر؟ بيا صاحب عزا به ختم، حضورش مسلم است مـردم تـمـام مـنـتـظِـر؛ ای مـنتـظـَر بيا پاره جگر شده ست و جگرپاره جز تو نيست ای پـارۀ جـگـر! بـرِ پــاره جـگــر بـيـا
: امتیاز
|
زبانحال امام حسن عسکری علیهالسلام قبل از شهادت
ای عـزیز دل زهـرا پسرم مهدی جان سوخت از زهر هلاهل جگرم مهدی جان معتصم داد به من زهر که با خوردن آن شمع سان سوخت ز پا تا به سرم مهدی جان
: امتیاز
|