- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و شهادت حضرت سجاد امام زین العابدین علیهالسلام
سجـادۀ سجـاد پـر از اشک روان بود چل سال خودش پای دلش مرثیه خوان بود کابـوس حـرم از جگـرش زخم گرفته چل سال به یاد عـطش غـمزدگان بود بـا یـاد اسـیـران حـرم، آب و غـذایـش چل سال شب و روز فقط آه و فغان بود چل سال دلش تنگ صدای علی اکـبر چل سال وضو ساخت و دلتنگ اذان بود از خاطـر او محْـو نـشـد جـسم بـرادر در سـیـنـۀ آزردۀ او داغ جــوان بــود چشمان ترش زخم شد از اشک سحرها از آن همه گل در نظرش باغ خزان بود موی سرش از گوشۀ گودال سفید است این روضه برای دل او بسکه گِران بود در گوشهای از حجره، به یاد تن عریان یک عمر خودش بود و همین قَدِ کمان بود تا آبِ گوارا به لبش خورد، دلش ریخت لبهای عـلی در نظرش آه، عیان بود در کـربـبـلا قـاتـل او زخـمِ سـنان شـد دروازۀ سـاعـات فقـط زخـم زبان بود
: امتیاز
|
ترجمه آزاد از خطبۀ امام زین العابدین علیهالسلام در شام
صدا گرم و رسا پیچید در گوش ستمگرها بخوان تا بشنوند این روضهها را کورها، کرها به منبر میروی تا واکنی بغض غریبت را بخوانی آیـۀ والعـصر در داغ صنوبرها به ذلت میکشاند خطبهات نمرود شامی را بخوان تا واشود زنجیر از تزویر منبرها زلال زمـزم نام عـلی را در سبـو داری که از نام علی مستی بگیرد باز ساغرها چه پیکاریست اینجا، ساحت خورشید با ظلمت! به میدان آمده تـیغ زبان با تیغ خـنجـرها انا ابن الفاطمه بنت رسـول الله تـان هستم بگرئید ای مسلمان زادهها در مرگ باورها طواف کعبۀ این ناکـسان بیحـیا تا کی؟ فقـط دور مدار عـشق میگـردند قـنبرها سخن از یال خون افشان و سم اسبها، آری سخن از بوسۀ تیر است روی نبض حنجرها میان جنگـل سرنـیـزهها و تـیـغهـا دیـدم هزاران زخم کاری روی لبخند کبوترها دلم میسوزد از تکرار تصویر پریشانی دمی که شعله میرقصید روی حزن معجرها صـدای لالای یک زن غـمـدیـده مـیآیـد پُر است از آتش تب، گرمی آغوش مادرها زیارت میکنم با اشک، این سرهای بی تن را به یاد آیـههای روشن و خـونین پیکـرها شما در خواب غفلت بودهاید و ماه را کشتند بخوابید ای شقاوت پیشهها در گرم بسترها چگونه آفـتـاب نـام مولا را نمیبـیـنـید؟! شما را شرم باد از غـربت رسم پیمبرها منم فرزند مکه، من صدای مطلق وحیام پُـرَم از مـعـجـزات روشـن الله اکـبـرهـا برایم بعد از این هر روز، روز سخت عاشوراست انا ابن الفاطمه! میراثدار روضۀ سرها!
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت سجاد امام زین العابدین علیهالسلام
ای شاهد خـون شهـیـدانی که میگویند صاحبعزای عید قربانی که میگویند از خیمهگاه عشق میآیی، چه میخواهند؟ اهل حرم با هر عمو جانی که میگویند آن کـودکـان تـشـنـه آیـا آب مینـوشـند از کاسۀ لبـریـز دستانی که میگـویند؟ بر ما تـلاوت میکـنـی آیات بـاران را ای وارث لبهای عطشانی که میگویند بر ما تلاوت میکنی از لحظههایی که بر نیزه قرآن خوانده قرآنی که میگویند ای یادگار عصر عاشورای شصت و یک ای زخـمی خار مغـیـلانی که میگویند همچون پدر بالای منبر خطبه میخوانی با شور مردان رجزخوانی که میگویند حالا بـقـیع است و مـزار بیچـراغ تـو دنبـالـۀ شـام غـریـبـانـی که میگـویـنـد
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت سجاد امام زین العابدین علیهالسلام
چه دستهای قـنوتی، رسیدهاند به ماه دعا بخوان که جهان با تو میشود همراه چنان که روح تو سرشار از خداوند است به هر کجا بـروی میشـود عـبـادتـگاه تو نسل حضرت خورشید روی این خاکی امامِ هر که تو باشی، نمیشود گـمـراه تو راز خلقت سجادههای مهر به دست تو اشتیاق اذان، ظهر و عصر و شام و پگاه طـوافِ مهـرۀ تـسبـیـح دور انـگـشـتت به کعبه بودن تو بوده تا هـمیشه گـواه جـماعـتـی به نـمـاز تـو اقـتـدا کـردنـد نسیم، کـوه، بیابان، درخت، رود، گیاه چه سر به مهر شده رازهای پیـشانیت چه سرّی است در این گریههای گاه به گاه؟ علی شدی که بجنگی ولی به تیغ سخن تـویـی ادامــۀ اعـجــاز ســرخ ثــارالله دعـا سـلاح تـو و واژهها سـپـاه تـوأنـد که گفته است که هستی تو بیسلاح و سپاه؟ قیامِ واژه تو بودی در آن سکوت عمیق تمام کـوفـه سکـوت و تـمـام شـام نگاه بخوان صحیفه که ما در هجوم دلهرهها به دسـتهای دعـای تو میبـریـم پـنـاه بگـیر دسـت مـرا و به آسـمان بـرسان که سقف عشق بلند است و قدّ من کوتاه تو با زبـان دعـا با جهان سخن گـفـتی جهانِ با تو امـید و جـهـانِ بیتـو تـبـاه دعا بخوان که دعای تو مستجابتر است کسی شبیه تو یک روز میرسد از راه
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت سجاد امام زین العابدین علیهالسلام
گرچه تا غارت این باغ نماندهست بسی بوی گل میرسد از خیمۀ خاموش کسی چه شکوهیست در این خیمه که صد قافله دل مینـوازنـد به امـیـد رسیدن، جرسی... ای صفای سحری جمع به پیـشـانی تو! باد پـائـیم و به گـردت نرسیدهست کسی چه صمیمیست خدایی که تو یادم دادی! لطف محض است اگر نیست جز او دادرسی باز شب آمد و من ماندم و این گریه و نیست جز ابـوحـمـزۀ طـوفـانـی تـو هـمنـفـسی
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت سجاد امام زین العابدین علیهالسلام
مرد میدان، مرد میدان است بی شمشیر هم وارث شیر خدا شیر است در زنجیر هم کار دشواریست بین سلسله حیدر شدن یا علی گـویان چهل جا فاتح خـیبر شدن خطبـۀ پُـر شور خـواندن با کلام آتـشین خطبه از جـنس رجزهای امیرالمومنین پیشوای غم بزرگ روضهخوانان پیر اشک کاخ را با خاک یکسان کرد با شمشیر اشک بال و پر بسته، پریدن را به عالم یاد داد دودمـان شـام را بـا آه خـود بـر بـاد داد
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت سجاد امام زین العابدین علیهالسلام
ای که در سلسله سر سلسلۀ اهل خدایی شمع این حلقه و سر حلـقۀ جمع اُسرایی نه علیلی که دلیلی؛ نه مریضی که طبیبی نه طبیبی که دوایی؛ نه دوایی که شفایی تو کـریم ابن کریم ابن کریم، آیت حـقّی تو علی ابن حسین ابن علی، نور خدایی پسر مکه و حلّ و حرم و مشعر و میقات قـمر چـارم مـنـظومۀ والشـمسِ ضُحایی پـسر دخـتـر شـاهـنـشـه ایـرانی و الحق که ســزاوار ولـیـعـهـدی شـاهِ شـهـدایـی لـقـبت سیـد سـاجـد، شرف مـردم عـابـد که به زوّارِ مـشـاهـد، ادبآموز دعـایی زآنچه در کرببلا رفت به ما نیز خبر ده ای که پروانـۀ پر سوخـتۀ شـمع هُـدایی تو چه دیدی که همه عمر تو با گریه سر آمد هر کسی دید تو را، دید که در حال بُکایی مثل آن شمع که از سوختنش چاره نباشد همه تن سوخته از داغیِ زنجـیرِ جفایی به فـدای تـن تـبدار تو ای لالـۀ زهــرا که دلافــروخـتـۀ داغِ ذبـیــحاً بـِقَــفـایـی مگر از فاطمه آموختهای خطبۀ سوزان؟! کآتش انداخته در مجلس اِبنُ الطُّلـَـقایی! به "یتیم" از سر احسان چه شود دست بگیری تو که گیرندۀ دست همه از شاه و گدایی
: امتیاز
|
ترسیم مصائب اهل بیت سلاماللهعلیهما در بین راه و شهر شام
تا سر سردار مظلومان به روی نیزه بَر شد در همه آفاق و انفس آیت حق جلوهگر شد تن به خاک افکند یعنی خاکسار کوی یارم سر به نی افراشت یعنی بر شهیدان مفتخر شد معجزات جسم پاکش کرد تصدیق نبوّت کشف اسرار ولایت از تکلمهای سر شد تن چو یعقوب از غم اکبر زمینگیر بلایا سر چو یوسف بر سر بازار حسنش مشتهر شد نسخ کرده محنت ایّوب را جسم جریحش قصّۀ پُرغصّۀ یحیی ز سر محو از نظر شد تن ز شَفقَت هموطن با جسم هفتاد و دو تن بود سر ز غیرت با عیال و کودکانش همسفر شد تن زمین کربلا را کرد رشک طور سینا مطلع نور تجلی سر به کوفه از شَجَر شد با گلوی خشک، تن شد غمگسار تشنهکامان همره اطفال گریان، سر روان با چشم تر شد یک پسر شد سوی شام و یک پسر افتاد بیسر تن انیس این پسر، سر همسفر با آن پسر شد تن به بیدستی اخوّت کرد با جسم برادر سر به محنت همعنان با خواهر خونینجگر شد بر یهود نـیـنوا بنـمـود تن نور حـقـیقـت راهب نصرانی از اسرار آن سر باخبر شد فانی فیالله شد تن زیر سـمّ اسب دشـمن سالک سیر الی اللَه سوی شام و کوفه، سر شد در زمین و آسمان و برّ و بحر و کوه و صحرا در جمادات و نباتات این مصیبت با اثر شد خواست تا دشمن کند با قتل بینام و نشانش ای تعالی اللَه که نامش بیشتر از پیشتر شد
: امتیاز
|
ترسیم مصائب اهل بیت سلاماللهعلیهما در بین راه و شهر شام
وادی به وادی میروم دنـبـال محـمـل آهستـهتر ای ساربان! دل میبری، دل اشک ملائک میچکـد از کهکـشانها پیچـیده در هـفت آسـمان بانگ سلاسل ای آسمان! پایین بیا منظومه اینجاست هم اخـتران بر گِـرد او، هم مـاه کامل گاهی به زانـوی پیـمـبـر، گه به نـیـزه عشق است و او را میبرد منزل به منزل صوفی! بِهِل این اربعین در اربعین را با ذکر او یکروزه طی گردد مراحل صوفی! سماع راستین در کـربـلا بود در خـون خود چرخـیدنِ مردانِ بِسمِل او محشر است، او رستخیز ناگهان است میافکـنـد در سیـنـهها ذکـرش زلازل ای روضهخوان! تنها بگو نامش حسین است دیگر چه حاجت خواندن از روی مقاتل؟
: امتیاز
|
ترسیم مصائب اهل بیت سلاماللهعلیهما در بین راه و شهر شام
این چه شوریست که برپاست چنین بر نیزه؟! گـوئیا میبَـرد از حـادثـههـا سـر، نیزه هم به قرآن ورق سوختهای رحل شده هم به فـریـاد امـامی شده مـنـبر، نـیزه گوئیا میرسد از دور بهـاری خـونـین بسکه آذیـن شده بـا لالـۀ پـرپـر نـیـزه نه فقـط قافـلهسالار سرش بر نیزهست میبَرد بر سر خود قـاسم و اکـبر نیزه بر سر نی به برادر که میاُفتد نظرش میرود بر جگر زخـمی خواهر، نیزه این چه داغی و چه دردیست که در معرکهای بعد خنجر بزند بوسه به حـنجـر، نیزه شام را یکسره در خلوتِ شب خواهد رفت؟ یا که دارد به سر اندیـشۀ دیگر نیزه؟! کاش از کوچه و بازار نـیـفـتـد گذرش تا نـیـفـتـد نـظـر سـنـگدلان بـر نـیـزه تا سر سَرور خوبانِ دو عالم با اوست میرود از سـر هـر بـام فـراتـر نـیـزه بر سر نـیـزه رهـا میرود این سر اما آه و صد آه، از آن پیکر و از سرنیزه
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر امام علیهالسلام
نه تنها در وداع تو جدا شد جان من از من که میآمد صدای نالههای پنجتن از من از آنجایی که وابستهست جان من به جان تو جدا کردند سر از تو؛ جدا کردند تن از من میان معرکه هم زخم، هم جانباختن از تو میان خیمهها هم سوختن، هم ساختن از من تو زیر خنجرش بودی و محکوم تماشا من گلوی زیر خنجر از تو؛ دست و پا زدن از من دلم خوش بود با پیراهنت آنهم به غارت رفت پس از تو رَخت بَر بستهست شوقِ زیستن از من غریبم آنچنان در سرزمین مادری بی تو که میپرسد نشانیهای زینب را وطن از من ملامتگو چه دریابد میان عاشق و معشوق کسی نشنید جز "توصیف زیبایی" سخن از من از آن بُتخانهها چیزی نماند آنجا که بر میخاست طنین تیـشۀ پیـغـمـبرانِ بُتشکـن از من منـم حُـسنِ خِـتـام بـاشـکـوهِ داسـتـان تو پس از این اسوه میسازند اساطیر کهن از من
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلاماللهعلیها در کوفه
موج صدا دریایی از شور و تلاطم بود موجی که پیش او حضور صخرهها گم بود با پُتک فـریادش دل دیوارها میریخت از هیبت او زَهـرۀ دربـارها میریخت هر چند دست این صدا در پای زنجیر است برق صدا بُرّندهتر از رعد شمشیر است این آخرین تیر است از چله رها میکرد بُرد صدای زن جهان را بیصدا میکرد آری زنی در جـمع نامـردی به تـنهایی شد حاصلِ جـمعِ شگـفـتی و شکـیـبایی با منطقی چون خطبههای حیدری، مُتقَن مردانگیها را به چالش میکشید این زن تیغ صدا را بر سرِ تزویر و زر میزد آن گونه که نبـض خـلیـفه تـندتر میزد تا میچـکـد از تـیـغها خـون گـرامیها بـاید بـلـرزد پـایـههـای کـاخ شـامـی ها من خواهر اویم که میفـرمود بیپـروا شـمـشیـرهای تـشـنه دریـابـید خـونم را هر قـدر راز کـربـلا پـوشـیـدنیتـر شد «کرب»و«بلا» در دیدگانم دیدنیتر شد ای شامِ عشرت! شهرِ در شکها فرو رفته دلخوش به اسلامی سراسر رنگ و رو رفته ای چشمهای کور! ما عینالیقین هستیم ما آیـههای محـکـم حـبـلالمـتـین هستیم بین سفیدی و سیاهی، رنگ نیرنگ است پیراهن ایمانـتان خاکستری رنگ است خوش پیش چشم دِرهم و دینار رقصیدید سرمـست دنـیا از می تـزویر نـوشیـدید چشم و چراغ راهتان تنها هوسها بود پیـشـانی پُـر پـیـنهٔ شـمر و شـبثها بود این آخرین تیر است از چله رها میکرد بُرد صدای زن، جهان را بیصدا میکرد عشق عـلی و وادی بیمعـرفت! هرگز دنـیا به کـام تـشـنـگان آخـرت! هـرگـز تا قرنِ غیبت پیش خواهد رفت پای ما تسخـیر خواهد کرد عـالم را صدای ما سمت هـدایت میرود کـشتی عـاشـورا با موج «بسم اللّٰه مَجـراها و مُـرساها»
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلاماللهعلیها در کوفه
مُحـرم شد مُحـرم تا ابـد مـادام با زینب پس از کرببلا اسلام شد اسلام با زینب حسین است او که خوابِ دشمنان را میکند کابوس عـلی آمـد مـیان کـاخهای شـام با زینب برای دین حق بوزینهبازی را زمین انداخت که دین شد دینِ مولا پاک از اوهام با زینب که شد تفسیرِ آیات جهاد و همت و عفت به فتح و آلعمران، توبه و انعام با زینب همین که اُسْكُتُوا فرمود: دنیا از تپش اُفتاد جهان سر تا به پا شد گوش آنهنگام با زینب همین که اُسْكُتُوا فرمود فهمیدند هیبت را سپاهِ کفر خُشکش زد زمین شد رام با زینب از عالَم امر خود برداشت ورنه تا قیامت هم خلایق لال میماندند در هر گام با زینب چه کرده در میانِ مجلس منحوسِ شامیها که میدادند هرلحظه به خود دشنام با زینب فـقـط او جـامالاضـداد مانـند عـلی باشد زنی دیگر نیامد تا شود هـمنام با زینب مقامِ چادرش از پـردههای کعـبه بـالاتر که دارد زائرش احرام در احرام با زینب عظیم و سهمگین پُر جذبه اُقیانوسِآرام است که در طوفانِ غمها شد حرم آرام با زینب شده کرببلا کربُالبُکاء وقتی حسین اُفتاد شده دارالبُکاء هم کوفه و هم شام با زینب
: امتیاز
|
مدح و مناجات با سیدالشهدا علیهالسلام
محبوب جان و جانِ جهانم، حسین جان روح و روان و راحتِ جانم، حسین جان آرامــش خــیـال نـفـسهــای زنــدگـی ذکر هـمیـشه روی زبـانم، حسین جان من از دعـای مـادر تو نـوکـرت شـدم ای کاش نـوکـر تو بمـانم، حسین جان پیچیده روزگارِ مرا زخم و داغ و درد از دردِ این جهان برهانم، حسین جان در کورهراه زندگیام، عطر روضهات راه حـیـات داده نـشـانـم، حـسـین جان وابـسـتهام به روضۀ تو همچـنان نَفَس من بیتو یک نفس نتوانم، حسین جان این روزها غمِ حرم و غربت و فراق افتاده مـثل زخـم به جـانم، حسین جان
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ سیدالشهدا علیهالسلام در کوفه
کـشتی آشفتگیِ خـَلق را ساحل، حسین خوشبهحالِ هر که دارد در دلش منزل، حسین هیچکس با دستِ خالی رد نشد از محضرش اولین و آخـرین امـید هر سائل، حسین بُغض او یعنی جهنم، حُب او یعنی بهشت روز محشر دوزخ و فردوس را حائل، حسین دلخوشیِ ما همین اشک است در یوم الحساب یا اله العـالمین! اغـفـر ذنـوبی بِالْحُسین او به فکر کل مخلوقات بود الا خودش عاقبت حتی سفارش کرد بر قاتل، حسین شأن او تشت طلا و بزم مِیْخواری نبود آه نور حق کجا و مجلسِ باطل، حسین
: امتیاز
|
مناجات ماه محرمی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
افـتـاده دست و پـای دلـم، زیر پـای تو احـرام بــسـتـهام به صـفـا و مـنـای تـو آن کعبهای که ساخته شد در حجاز، هم مُحـرم شده است دور سـر کـربلای تو رکن عـراقی حـرمت سمت مکـه است افـلاک در زیارت صحـن و سـرای تو رکن یـمـانی حـرمـت سـمـت عـلـقـمـه از تـل زیـنــبــیـه شــدم مــبــتــلای تـو زمزم دخیل بسته به دست فرات و مشک واجب شده است حکم عطش با دعای تو میقـات و مشعر و عـرفاتم فـقط همین! یک اربـعـین پـیاده- سـوی نـیـنوای تو آن دم قبول میشود این حج، که در حرم با ذکـر یا حـسـیـن! بـمـیـرم، بـرای تو پر میکشد به حُرمت تو فـطرس ملک وقتی شده است مرهم زخمش دوای تو کی میرسـد غـریب مدیـنه به کـربـلا؟ پر میشـود زمـانه ز حال و هـوای تو
: امتیاز
|
مناجات ماه محرمی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم به بـاران زلال چـشـمهـایـم اقـتـدا کردم دو رکعت اشک باریدم دو رکعت ناله سر دادم دو رکعت درد دل از دوریات پیش خدا کردم تمام شب نگاهم خیره بر گلدان خالی بود تمام شب برای نرگس چشمت دعا کردم هوا روشن شد و من در هوای دیدن رویت نوای ندبه سر دادم به عهد خود وفا کردم سرم بر روی سجده؛ مُهر خیس از اشکهایم شد شنیدم بوی تربت را هوای کـربلا کردم به شوق اینکه هرجا صحبت سقاست میآیی بساط روضۀ مشک و علم را دست و پا کردم به سوز نالههـایم نی زدم آهـسته آهـسته فضای خانۀ خود را شـبـیه نـیـنوا کردم دو چشمم تیره شد انگار جایی را نمیدیدم و صبح سوت و کور جمعه را شام عزا کردم غزل، بارانی از گریه، غزل، روضه، غزل، ناله تو را با هر زبانی که بلد بودم صدا کردم و هرچه منتظر ماندم ندیدم روی ماهت را غروب جمعه شد سجاده را با بغض تا کردم
: امتیاز
|
مناجات ماه محرمی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
ساعت هجر تو را لحظۀ پایانی نیست در تنِ بی رمـقِ ثـانـیـهها جانی نیست شهر در حسرت فانوسِ سحر میسوزد سالیانیست که این کوچه چراغانی نیست دشتِ چشمم به بیـابانشدنش خو کرده خاکِ خشکـیدۀ من تـشنۀ بارانی نیست پیـرها در طـلـب دیـدن تو کـور شـدند عُمر رفت و خبر از یوسفِ کنعانی نیست میکُـشد آخـرِ سر زخـمِ فـراقـت ما را درد عشاق تو را نسخۀ درمانی نیست آنکه دلخوش به هوسهاست، خرابت نشود کـاخ اَمـیـالِ دلـم لایق ویـرانـی نیـست تو به فکر همه وُ ما همگی فکـر گـناه به خداوند که این رسم مسلمانی نیست من، سرافکـندهتـرین سیـنهزنِ فاطمهام هیچ رنجی بهعلی رنجِ پشیمانی نیست سخـت دلـتـنگ تمـاشایِ ضریح نجـفـم مثـل ایـوانِ طلایِ پـدر، ایـوانی نیست لب من را برسـانـیـد به انـگـورِ عـلـی بـادهای در حَدِ این بادۀ سلطانی نیست کاشکی روی سرم دست نوازش بِکِشی وقت اینکه ز گدا روی بگردانی، نیست " گرچه آلوده ولی مال حسیـنیم همه " نزدِ ما بهتر از این تشنه که خواهانی نیست جان آن کشتۀ بیغُسل و کفن، زود بیا دیر شد آمدنت، فرصت چندانی نیست چـوبهـا در دل تـاریخ شهـادت دادنـد خیزران خوردهتر از او، لب و دندانی نیست
: امتیاز
|
مناجات روز جمعه ای با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
دنیای بی نگاه تو تاریک و مبهم است بیتـو تـمـام زنـدگی مـا جـهـنـم است! ای آفـتاب سیـصد و چندین قـمر! بگـو تا جنگ بدر دیگرتان چند تا کم است؟ نور تو خـامُشیِ همه اعـتـراضهاست این راز سجدههای ملائک به آدم است با پنجـههای ظلـم به روی گـلوی عدل دیـگـر بـهــار آمـدن تـو مـسـلـّـم اسـت صبح طلـوع جـمعـه دلـم آفـتـابی است اما غـروب مثل غـروبِ محـرّم است!
: امتیاز
|
ذکر مصائب اهل بیت علیهم السلام در کوفه
کوفه میدان نبرد و سرِ نی سنگر توست علمِ نصرِ خدا تا صف محشر، سر توست محـشـری کرده به پا قصۀ عـاشورایت که جهان تا صف محشر همهجا محشر توست با وجودی که کند گریه به تو چشم وجود خندۀ فـتح به لبهای علیاصغر توست به عـلـمـداری و سـقـایـی عـبـاس قـسـم در رگ نسل جوان، خونِ علیاکبر توست کس نگوید که تو تنها و غـریبی هرگز که همه عـالم ایجاد پُر از لشکر توست تو خـداونـد جـهـادی، بـه خـداونـد قـسم زینبِ فـاطـمه تا حـشـر پـیامآور توست چه شود دست کرم بر سر «میثم» بکشی ای که بر روی سنان، دست خدا بر سر توست
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلاماللهعلیها در کوفه
بر روی محملی که به منبر شبیه بود سرداد خطبهای که به خنجر شبیه بود یک سو سپاه کوفه و یک سو سپاه شام تـنهـاییاش چـقدر به حـیدر شبیه بود یک زن که در محـاصـرۀ تـازیـانهها از حق که نگذریم، به مادر شبیه بود سردار بود و پشت سرش بیشمار سر آن کـاروان نـیـزه به لـشکر شبیه بود گفت از حسین و سنگدلان هم به سر زدند حال و هوای کوفه به محشر شبیه بود انـدوه خـواهـرانگـیاش را کسی ندید از بس که غیرتش به برادر شبیه بود قـصه به سر شد و دلـم آرام شد، ولی حالـم به روضۀ شب آخـر شـبـیه بود
: امتیاز
|