- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلاماللهعلیها در کوفه
موج صدا دریایی از شور و تلاطم بود موجی که پیش او حضور صخرهها گم بود با پُتک فـریادش دل دیوارها میریخت از هیبت او زَهـرۀ دربـارها میریخت هر چند دست این صدا در پای زنجیر است برق صدا بُرّندهتر از رعد شمشیر است این آخرین تیر است از چله رها میکرد بُرد صدای زن جهان را بیصدا میکرد آری زنی در جـمع نامـردی به تـنهایی شد حاصلِ جـمعِ شگـفـتی و شکـیـبایی با منطقی چون خطبههای حیدری، مُتقَن مردانگیها را به چالش میکشید این زن تیغ صدا را بر سرِ تزویر و زر میزد آن گونه که نبـض خـلیـفه تـندتر میزد تا میچـکـد از تـیـغها خـون گـرامیها بـاید بـلـرزد پـایـههـای کـاخ شـامـی ها من خواهر اویم که میفـرمود بیپـروا شـمـشیـرهای تـشـنه دریـابـید خـونم را هر قـدر راز کـربـلا پـوشـیـدنیتـر شد «کرب»و«بلا» در دیدگانم دیدنیتر شد ای شامِ عشرت! شهرِ در شکها فرو رفته دلخوش به اسلامی سراسر رنگ و رو رفته ای چشمهای کور! ما عینالیقین هستیم ما آیـههای محـکـم حـبـلالمـتـین هستیم بین سفیدی و سیاهی، رنگ نیرنگ است پیراهن ایمانـتان خاکستری رنگ است خوش پیش چشم دِرهم و دینار رقصیدید سرمـست دنـیا از می تـزویر نـوشیـدید چشم و چراغ راهتان تنها هوسها بود پیـشـانی پُـر پـیـنهٔ شـمر و شـبثها بود این آخرین تیر است از چله رها میکرد بُرد صدای زن، جهان را بیصدا میکرد عشق عـلی و وادی بیمعـرفت! هرگز دنـیا به کـام تـشـنـگان آخـرت! هـرگـز تا قرنِ غیبت پیش خواهد رفت پای ما تسخـیر خواهد کرد عـالم را صدای ما سمت هـدایت میرود کـشتی عـاشـورا با موج «بسم اللّٰه مَجـراها و مُـرساها»
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلاماللهعلیها در کوفه
مُحـرم شد مُحـرم تا ابـد مـادام با زینب پس از کرببلا اسلام شد اسلام با زینب حسین است او که خوابِ دشمنان را میکند کابوس عـلی آمـد مـیان کـاخهای شـام با زینب برای دین حق بوزینهبازی را زمین انداخت که دین شد دینِ مولا پاک از اوهام با زینب که شد تفسیرِ آیات جهاد و همت و عفت به فتح و آلعمران، توبه و انعام با زینب همین که اُسْكُتُوا فرمود: دنیا از تپش اُفتاد جهان سر تا به پا شد گوش آنهنگام با زینب همین که اُسْكُتُوا فرمود فهمیدند هیبت را سپاهِ کفر خُشکش زد زمین شد رام با زینب از عالَم امر خود برداشت ورنه تا قیامت هم خلایق لال میماندند در هر گام با زینب چه کرده در میانِ مجلس منحوسِ شامیها که میدادند هرلحظه به خود دشنام با زینب فـقـط او جـامالاضـداد مانـند عـلی باشد زنی دیگر نیامد تا شود هـمنام با زینب مقامِ چادرش از پـردههای کعـبه بـالاتر که دارد زائرش احرام در احرام با زینب عظیم و سهمگین پُر جذبه اُقیانوسِآرام است که در طوفانِ غمها شد حرم آرام با زینب شده کرببلا کربُالبُکاء وقتی حسین اُفتاد شده دارالبُکاء هم کوفه و هم شام با زینب
: امتیاز
|
مدح و مناجات با سیدالشهدا علیهالسلام
محبوب جان و جانِ جهانم، حسین جان روح و روان و راحتِ جانم، حسین جان آرامــش خــیـال نـفـسهــای زنــدگـی ذکر هـمیـشه روی زبـانم، حسین جان من از دعـای مـادر تو نـوکـرت شـدم ای کاش نـوکـر تو بمـانم، حسین جان پیچیده روزگارِ مرا زخم و داغ و درد از دردِ این جهان برهانم، حسین جان در کورهراه زندگیام، عطر روضهات راه حـیـات داده نـشـانـم، حـسـین جان وابـسـتهام به روضۀ تو همچـنان نَفَس من بیتو یک نفس نتوانم، حسین جان این روزها غمِ حرم و غربت و فراق افتاده مـثل زخـم به جـانم، حسین جان
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ سیدالشهدا علیهالسلام در کوفه
کـشتی آشفتگیِ خـَلق را ساحل، حسین خوشبهحالِ هر که دارد در دلش منزل، حسین هیچکس با دستِ خالی رد نشد از محضرش اولین و آخـرین امـید هر سائل، حسین بُغض او یعنی جهنم، حُب او یعنی بهشت روز محشر دوزخ و فردوس را حائل، حسین دلخوشیِ ما همین اشک است در یوم الحساب یا اله العـالمین! اغـفـر ذنـوبی بِالْحُسین او به فکر کل مخلوقات بود الا خودش عاقبت حتی سفارش کرد بر قاتل، حسین شأن او تشت طلا و بزم مِیْخواری نبود آه نور حق کجا و مجلسِ باطل، حسین
: امتیاز
|
مناجات ماه محرمی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
افـتـاده دست و پـای دلـم، زیر پـای تو احـرام بــسـتـهام به صـفـا و مـنـای تـو آن کعبهای که ساخته شد در حجاز، هم مُحـرم شده است دور سـر کـربلای تو رکن عـراقی حـرمت سمت مکـه است افـلاک در زیارت صحـن و سـرای تو رکن یـمـانی حـرمـت سـمـت عـلـقـمـه از تـل زیـنــبــیـه شــدم مــبــتــلای تـو زمزم دخیل بسته به دست فرات و مشک واجب شده است حکم عطش با دعای تو میقـات و مشعر و عـرفاتم فـقط همین! یک اربـعـین پـیاده- سـوی نـیـنوای تو آن دم قبول میشود این حج، که در حرم با ذکـر یا حـسـیـن! بـمـیـرم، بـرای تو پر میکشد به حُرمت تو فـطرس ملک وقتی شده است مرهم زخمش دوای تو کی میرسـد غـریب مدیـنه به کـربـلا؟ پر میشـود زمـانه ز حال و هـوای تو
: امتیاز
|
مناجات ماه محرمی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم به بـاران زلال چـشـمهـایـم اقـتـدا کردم دو رکعت اشک باریدم دو رکعت ناله سر دادم دو رکعت درد دل از دوریات پیش خدا کردم تمام شب نگاهم خیره بر گلدان خالی بود تمام شب برای نرگس چشمت دعا کردم هوا روشن شد و من در هوای دیدن رویت نوای ندبه سر دادم به عهد خود وفا کردم سرم بر روی سجده؛ مُهر خیس از اشکهایم شد شنیدم بوی تربت را هوای کـربلا کردم به شوق اینکه هرجا صحبت سقاست میآیی بساط روضۀ مشک و علم را دست و پا کردم به سوز نالههـایم نی زدم آهـسته آهـسته فضای خانۀ خود را شـبـیه نـیـنوا کردم دو چشمم تیره شد انگار جایی را نمیدیدم و صبح سوت و کور جمعه را شام عزا کردم غزل، بارانی از گریه، غزل، روضه، غزل، ناله تو را با هر زبانی که بلد بودم صدا کردم و هرچه منتظر ماندم ندیدم روی ماهت را غروب جمعه شد سجاده را با بغض تا کردم
: امتیاز
|
مناجات ماه محرمی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
ساعت هجر تو را لحظۀ پایانی نیست در تنِ بی رمـقِ ثـانـیـهها جانی نیست شهر در حسرت فانوسِ سحر میسوزد سالیانیست که این کوچه چراغانی نیست دشتِ چشمم به بیـابانشدنش خو کرده خاکِ خشکـیدۀ من تـشنۀ بارانی نیست پیـرها در طـلـب دیـدن تو کـور شـدند عُمر رفت و خبر از یوسفِ کنعانی نیست میکُـشد آخـرِ سر زخـمِ فـراقـت ما را درد عشاق تو را نسخۀ درمانی نیست آنکه دلخوش به هوسهاست، خرابت نشود کـاخ اَمـیـالِ دلـم لایق ویـرانـی نیـست تو به فکر همه وُ ما همگی فکـر گـناه به خداوند که این رسم مسلمانی نیست من، سرافکـندهتـرین سیـنهزنِ فاطمهام هیچ رنجی بهعلی رنجِ پشیمانی نیست سخـت دلـتـنگ تمـاشایِ ضریح نجـفـم مثـل ایـوانِ طلایِ پـدر، ایـوانی نیست لب من را برسـانـیـد به انـگـورِ عـلـی بـادهای در حَدِ این بادۀ سلطانی نیست کاشکی روی سرم دست نوازش بِکِشی وقت اینکه ز گدا روی بگردانی، نیست " گرچه آلوده ولی مال حسیـنیم همه " نزدِ ما بهتر از این تشنه که خواهانی نیست جان آن کشتۀ بیغُسل و کفن، زود بیا دیر شد آمدنت، فرصت چندانی نیست چـوبهـا در دل تـاریخ شهـادت دادنـد خیزران خوردهتر از او، لب و دندانی نیست
: امتیاز
|
مناجات روز جمعه ای با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
دنیای بی نگاه تو تاریک و مبهم است بیتـو تـمـام زنـدگی مـا جـهـنـم است! ای آفـتاب سیـصد و چندین قـمر! بگـو تا جنگ بدر دیگرتان چند تا کم است؟ نور تو خـامُشیِ همه اعـتـراضهاست این راز سجدههای ملائک به آدم است با پنجـههای ظلـم به روی گـلوی عدل دیـگـر بـهــار آمـدن تـو مـسـلـّـم اسـت صبح طلـوع جـمعـه دلـم آفـتـابی است اما غـروب مثل غـروبِ محـرّم است!
: امتیاز
|
ذکر مصائب اهل بیت علیهم السلام در کوفه
کوفه میدان نبرد و سرِ نی سنگر توست علمِ نصرِ خدا تا صف محشر، سر توست محـشـری کرده به پا قصۀ عـاشورایت که جهان تا صف محشر همهجا محشر توست با وجودی که کند گریه به تو چشم وجود خندۀ فـتح به لبهای علیاصغر توست به عـلـمـداری و سـقـایـی عـبـاس قـسـم در رگ نسل جوان، خونِ علیاکبر توست کس نگوید که تو تنها و غـریبی هرگز که همه عـالم ایجاد پُر از لشکر توست تو خـداونـد جـهـادی، بـه خـداونـد قـسم زینبِ فـاطـمه تا حـشـر پـیامآور توست چه شود دست کرم بر سر «میثم» بکشی ای که بر روی سنان، دست خدا بر سر توست
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلاماللهعلیها در کوفه
بر روی محملی که به منبر شبیه بود سرداد خطبهای که به خنجر شبیه بود یک سو سپاه کوفه و یک سو سپاه شام تـنهـاییاش چـقدر به حـیدر شبیه بود یک زن که در محـاصـرۀ تـازیـانهها از حق که نگذریم، به مادر شبیه بود سردار بود و پشت سرش بیشمار سر آن کـاروان نـیـزه به لـشکر شبیه بود گفت از حسین و سنگدلان هم به سر زدند حال و هوای کوفه به محشر شبیه بود انـدوه خـواهـرانگـیاش را کسی ندید از بس که غیرتش به برادر شبیه بود قـصه به سر شد و دلـم آرام شد، ولی حالـم به روضۀ شب آخـر شـبـیه بود
: امتیاز
|
ذکر مصائب دفن سیدالشهدا علیهالسلام و یارانش
آمد زمان دفن، خدا پیکـرش کجاست؟! بر خاک داغ، پیکر شعلهورش کجاست؟! تـا حـنـجـر بـریـده نـدا داد، شـد عـیـان جسمی که کرده نعلِ فَرَس پرپرش کجاست قــوم بــنـی اســد بـنــشـیـنـیــد در بــرم تا رو کنم مصائب زجرآورش کجاست معلوم نیست روی حصیر این تن کمش چندین و چند عضو ز سرتاسرش کجاست ای خاک داغ کـرب و بلا پـاسـخـم بـده پس یادگـار دوخـتۀ مـادرش کجاست؟! سـالـم نـمـانـده قـدر نگـیـنی هم از تنش جایی برای بوسه به جز حنجرش کجاست؟! شرط است و ماندهام متحـیر زمان دفن باید به سمت قبله شود سر، سرش کجاست؟! بـایـد به عـلـقـمـه بـروم تـا نـشــان دهم جسم پُر از جراحت آب آورش کجاست
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در کوفه
زندان کوفه بود که بال و پرم شکست از طعـنهها دوباره دلِ مادرم شکست تـسـلـیت عـزای تـو بر مـا حـرام شد زندان کـوفه بود که صبـرم تمام شد! هشتاد و چار کودک و زن، لشگرم شدند عـبـاسهای دور و برِ مـعـجرم شدند پـائـیـزهـا بـه یـاد بـهـارم گـریـسـتـند زنـدانـیـان به حـالِ وقـارم گـریـستـند محبس کجا و منزلت این حرم کجا!؟ محبس کجا و این حرم محترم کجا!؟ پـشـت سر قـبـیـلۀ ما حـرف میزدند از قـیـمت سر شهـداء حرف میزدند
: امتیاز
|
ذکر مصائب حضرت زینب سلاماللهعلیها در خروج از کربلا
دیشب اگر چه ره به سوی قـتلگاه بُـرد از مـوجخـیـز غـم بـه بـرادر پـنـاه بُرد امروز هم به سوی چمن ره گزیده است گلهای باغ سوخته را شب ندیده است هـنـگـامـهٔ ورود بـه مـقـتـل فـرا رسـید نـوبـاوگـان فـاطـمـه را سـر بُـریـده دید هر یک تنی به رنگ شقایق به برگرفت از عمق روح صیحه زد، آفاق درگرفت پرسید بانویی که قد از غم خمیده است یاران! عزیز گمشدهام را که دیده است؟ خم شد کنار یک تن بیسر، دلش شکست قرآن ورق ورق شده دید و سپس نشست بر زخـم بیشـمـار بـرادر نـظاره کـرد هی پـلک بـست بـاز نگـاه دوباره کرد باور نـمیکـنم که حـسـیـنم چـنـیـن شده سر در بدن نـدارد و نـقـش زمـین شده یک چند لحظهای نظر از دوست برگرفت اندوه شعـلـهور شد و سوز دگر گرفت «پـس با زبـان پُـر گـلـه آن زادهٔ بتـول رو کـرد بـر مـدیـنـه که یا اَیهاالرسول این کشتهٔ فتاده به هامون حسین توست وین صید دست و پا زده در خون حسین توست» هر لحظه سوزهای فراوان به سینه داشت سوز مکاشـفات حسین و سکینه داشت شیرازههای صبر و امیدش گسسته دید خورشید را دمی که به زنجیر بسته دید بیـمـار روز واقعـه جان بر لبش رسید نزدیک بود جان بـدهـد زیـنـبـش رسید یک آن اگر تـوجـهـش از یاد رفته بود از دست عـمه حضرت سجاد رفته بود صد شعله در وجود من از گریه روشن است این سـوخـتـن نـشـانـهٔ آرامش من است این داغ در اجـاق دلـم بـیشــرر مـبـاد این زخم کهنه کمتر از این شعلهور مباد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با برادر در خروج از کربلا
سوی کوفه میروم با کاروانِ خستگـان بدرقه کن خواهرت را میرود ای مهربان روزگاری بود دورِ من ابالفـضلِ عـلـی هم سفر حالا شده با زینبت، شمر و سنان با چه زحمت بچههایت را منظم کردهام روی مرکبها نشستند دخترانت ناگران در دهانِ این جماعت نیست غیرِ ناسزا چه سخنهایی شنیدم عاجز هستم از بیان از کـنارِ قـتـلگـاهـت میبرند با هـلـهـله خواهرِ خود را تماشا کن شده قدم کمان چشمِ من افـتاد بر انگـشـترت؛ ناله زدم خاتمت را دستِ خود کردهست گویا دشمنان خوب میدانم بدونِ تو دلم خواهد گرفت میبرندم بعد از این در مجلسِ نامحرمان
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با برادر در خروج از کربلا
راه ما با سر تو تا به خـرابـهست بلـند بعد تو بر حرمت شامِ عذاب است بلند عـلـم مـیـر سـپـاه تـو اگـر افـتـادهسـت پرچم عفّت و ایثار و حجاب است بلند وقـت آن شد که تنت را بگـذارم بروم آه عباس کجـایی که رکـاب است بلند؟ بر سـر دخـتـرکـانت عـوض سـایۀ تو نـعـرۀ حـرمـلـۀ خانه خـراب است بلند با وجودی که نفسهای همه سوخته است بین این سوختگـان، آهِ رباب است بلند تـرسم این بود یـتـیـمان تو را گم بکنم دشمنت گفت نتـرسید! طناب است بلند کودکانت همه با گـریه ز من پرسـیدند از سم اسب چرا بوی گلاب است بلند؟ با وضو از همه سو وارد گودال شدند بود فریاد «ثواب است، ثواب است» بلند
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با برادر در خروج از کربلا
آه، ای بیکـفنِ کرب وبلا وایحسین تنت اینجاست سرت رفته کجا وایحسین خاک عالم به سرم خاک نکردند تو را خاکآلـود تنت گـشته رها وایحسین آنقدر دور تو شمشیر و سنان ریخته است شده گودال تو چون کوه منا وایحسین پـدرت از زرهِ قـیـمـتی عَـمْر گذشت از لباست نگـذشـتـند چرا وای حسین چـادر سوخـتـهای دارم اگر بگـذارند میکشم بر تن تو جای عبا وایحسین روز جمعه نه، تو را روز دوشنبه کشتند قاتل مادرمان کشت تو را وایحسین هرکجا مادر تو بوسه زده نیزه زدند جایی یک بوسه نداری به خدا وایحسین قطعهقطعه شدی و بعد از آن ذبح شدی قتلِ صبرت به خدا کُشت مرا وایحسین تو کریمی غم انگـشتریت را نخورم بگو انگشت تو افتاده کجا وایحسین من که یک عمر فقط با تو سفر میرفتم حال با شمر روم شام بلا وایحسین کعب نی میخورم اما چه کنم این نامرد؟ بین مردم نـبـرد اسـم مرا وایحسین
: امتیاز
|
ذکر مصائب شام غریبان سیدالشهدا علیهالسلام
عصر در آتشِ خیمه دل پیغمبر سوخت آنچنان سوخت که از شعله دل حیدر سوخت نه فقـط دامن طفـلان، نه فقـط معجـرها گوشۀ خیمه عبا سوخت، تن اکبر سوخت وســط ســرخــی آتــش دل زیـنـب امــا یاد مـسـمار در و سوختن مادر سوخت بعـدها کـنـج خـرابه به پدر دختر گفت: تو نبودی کمکم، روی سرم معجر سوخت خیمهها سوخت و باد آمد و خاکستر رفت دشت آرام شد اما دل یک مادر سوخت دیـد آزاد شـده آب! ولی طـفـلـش نیـست ناله زد از جگر و یاد لب اصغر سوخت
: امتیاز
|
مدح و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
به خون غلتید جانی تشنه تا جانان ما باشد که داغش تا قیامت آتشی در جان ما باشد سری گردن کشید از مرگ، قدر نیزهای روزی که نامش آفـتابِ جان سرگردان ما باشد لبش بر نیزه قرآن خواند تا ثقلین جمع آیند لبش بر نیزه قرآن خواند تا قرآن ما باشد چراغ چشمهایش زیر نعل اسبها میسوخت که مصباح الهـدایِ دیدهٔ حـیران ما باشد کنون ننگ است ما را تا به محشر، مرگ در بستر حسین آمد به سوی کوفه تا مهمان ما باشد
: امتیاز
|
مدح و مناجات با سیدالشهدا علیهالسلام
ای لـوای تـو بـرافـراشـتـه بر قـلّۀ نـور کرده نـور رُخَـت از پـردۀ ابهام، عبور مـعـنی مـکـتـب آزادی و آزادگـی است سر و جان دادن و تسلیم نگشتن، بَرِ زور آمد از ذبح عـظیم تو، سرافکنده خـلـیل ای که موسی شده حیران تو در وادی طور صبر، از صبر تو، لبریز شدش کاسۀ صبر چاک زد پیرهن صبر، به تن، سنگ صبور از عدو آب طلب کَردنَت از رحمت بود سلـسـبیلی تو خود و آب نبودت منظور سر فـرو برد به دامان خجالت خورشید تا که شمش رُخَت از مَشرق نِی، کرد ظهور
: امتیاز
|
ذکر مصائب قتلگاه و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
برگـشـتهای بدون سوارت به خـیمهگاه در امتداد واقعـه، در عصر اشک و آه دلـواپـس کـسـیست نگـاهـت قـدم قـدم گاهی اگر به پـشت سرت میکنی نگاه ای مرکب بهشت خدا! پس حسین کو؟ افتاده عرش روی زمین در کجای راه؟ تنها رها به دشت... خدایا چه بیسپر! سرها به روی نیزه... دریغا چه بیگناه! فـریـاد «یا بُنَیَّ» جهـان را گرفـته است بـوی مدیـنـه میوزد از سمت قـتـلگـاه
: امتیاز
|
ذکر مصائب قتلگاه و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
گودالِ قتلگاه است، یا اینکه باغ سیب است؟ این بـوی آشـنایی از تـربت حـبیب است هر ظهر تشنه اینجا، در حیرت اولوالعزم قرآن به روی خاک و انجیل بر صلیب است نهج الفصاحه در خون، نهج البلاغه در اشک جبریل پر شکسته، بر خاکها عجیب است قـصد نـماز دارد خـورشید خـون گـرفته وقتی رسول اکرم بر نیزهها خطیب است قد قامت الصلاتش، صد اوج در فراز است حی علی الفلاحش، صد موج در نشیب است در این حرای زخمی، پیچیده سورۀ کهف لحنش چه دلنشین و صوتش چه دلفریب است از بس که خیزرانها خط بر لبش کشیدند سرمشق اهل عالم، خطهای این کتیبه است شیب الخـضیب دارد، خـد التـریب دارد با السلام رد شو، منظور هر غریب است آهسته پای بگذار، بال فـرشته پهن است با احتیاط بگذر، این خاک بیرقیب است اینجا غـریـبـهها هم، یک جـور آشـنایـند هر کس غریبتر شد، او بیشتر حبیب است ششگوشۀ مراد است، این عرش خاک خورده هرکس نیامد اینجا، از عشق بینصیب است احساس استجابت، در این حریم جاریست اینجا یکی مجاب و آن دیگری مجیب است در این محیط زخمی، در این فضای مجروح هر کس نفس کشیده، عمریست بیشکیب است
: امتیاز
|